به مناسبت پایان شعبانالمعظم و در آستانه ورود به ماه مبارک رمضان، پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتالله خامنهای، بخشی از بیانات ایشان را در جمع کارکنان وزارت اطلاعات در تاریخ ۱۳۸۳/۷/۱۳، منتشر میکند:
من در یک کلمه، عامل موفقیت وزارت اطلاعات را، «ایمان» نیروی انسانی این وزارتخانه میدانم که این ایمان منحصربهفرد هم است. درست است که در همه جای دنیا انسانهای وطنپرستی هستند که به کشور و به سرنوشت ملتشان علاقهمندند و با همان علاقه کار اطلاعاتی یا سیاسی میکنند - این علاقه مشترک است - اما علاقهی شما فراتر از این است؛ ایمان دینی و ایمان به غیب و کار برای خداست؛ کاری که یک سر سوزن از آن به هدر نمیرود؛ شما این را دارید.
«فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره»؛ بهقدر سنگینی یک ذره - ذره که میدانید چیست؟ همین چیزهایی که در فضا و در نور آفتاب معلقند و دیده میشوند، ذره هستند - اگر شما کار کنید، ضایع نمیشود. فرض بفرمایید که شما ساعت کارتان تمام شده و پنج دقیقه اضافه میمانید که نه مدیر میفهمد، نه بالادست میفهمد، نه در سوابق اثر میگذارد و نه اضافه کار میدهند؛ اما خدا و کرامالکاتبین این پنج دقیقه را میبینند و آن را در پروندهی شما ثبت میکنند؛ که این آقا بعد از ساعت خدمت، چون دید این پرونده نصفهکاره است، پنج دقیقه بیشتر کار کرد. چنین چیزی را ما در هیچ جا، غیر از عرصهی دین و ایمان دینی، نداریم.
یکجا پول خوبی سر راه شما قرار میگیرد؛ یک رشوه، هدیه، چشمروشنی - اینها اسمهای مختلفی دارد - و شما میتوانید بدون اینکه هیچ برگه و اثر انگشتی جا بگذارید، امضایی بدهید و گرفتاری برای خودتان درست کنید، این پول را بگیرید و بگذارید توی جیبتان؛ اما محض رضای خدا نمیگیرید؛ هیچکس هم نمیفهمد، پول هم از کیسهی شما میرود؛ اما ثبت میشود و آن وقتی به کار شما میآید که «یوم یفرّ المرء من اخیه و امّه و ابیه و صاحبته و بنیه لکلّ امرء منهم یومئذ شأن یغنیه» است؛ روزی که انسان از برادر خودش بهخاطر کثرت التهاب، شدت، اضطراب و آشفتگی حاکم بر روز قیامت و حساب و جزای الهی و مو از ماست کشیدن الهی میگریزد؛ آن روز چنان سنگین و سخت است که «یوم یجعل الولدان شیبا»؛ جوان را پیر میکند؛ انسان در آن روز از پدر و مادر خودش و از بچهی دُردانهی خودش و از همسر خودش میگریزد. چرا؟ چون «لکلّ منهم یومئذ شأن یغنیه»؛ هر کسی به قدر خودش گرفتارییی دارد که همان گرفتاری خودش برایش بس است و مجال این نیست که به فکر کس دیگری باشد؛ اما در آن روز و در آن جا، «وجوه یومئذ ناضرة»؛ چهرههایی شادند؛ چهرههایی درهمند و گرفته. آن چهرهی شاد، همان چهرههای شماست. چرا؟ برای خاطر اینکه آن چک، آن پول نقد، آن دلار و آن ارز خارجی که بیسروصدا دادند به شما و شما میتوانستید بگیرید و نگرفتید، آن یک ساعتی که در اداره بیشتر کار کردید، آن کارهای خلاف شهوانی که میتوانستید مرتکب بشوید و نشدید، آن گزارش خلاف واقعی که میتوانستید بدهید و ندادید - که تأثیراتی در وضع شما یا دوستتان و دشمنتان میگذاشت - آنجا این اعمال صالح میآید به کمک شما و شما را از آن گرفتاری نجات میدهد؛ آنجاست که آن اعمال به درد شما میخورد؛ آن، خیلی مهمتر از پول اینجاست.
عامل پیشرفت وزارت اطلاعات و سرویس اطلاعاتی دینی جمهوری اسلامی، ایمان قلبی است؛ چون با ایمان و با عشق و با محاسبهی الهی کار کردند. شما در زیارت امام حسین (علیهالسّلام) و دیگر ائمه، یک جاهایی میخوانید: «صبرا و احتسابا»؛ تو صبر کردی در مقابل این حادثه و مصیبت؛ این تکلیف سنگین و این محرومیت، و آن را پای خدا حساب کردی. بیخودی که نمیشود پای خدا حساب کرد؛ تا برای خدا نباشد که نمیشود پای خدا حساب کرد؛ مگر میشود سر خدا را کلاه گذاشت؟! انسان کاری را از روی شهوت و غضب خودش انجام دهد، بعد بگوید این هم برای خدا! نه؛ آن کاری که شاید برای شما خوشایند هم نیست؛ سود مادی هم ندارد؛ اما شما آن را برای خدا انجام میدهید، این میشود آن کارِ برای خدا؛ عمل صالح این است. شما میتوانید در همین شغلی که در وزارت اطلاعات دارید، سلمان عصر شوید؛ چون فرصتهایی در اختیارتان قرار میگیرد؛ از این فرصتها باید استفاده کرد؛ مغتنم بشمرید این فرصتها را.
من در دوران جنگ گاهی وصیتنامههای این جوانها را که عاشقانه جهاد میکردند و به شهادت میرسیدند، نگاه میکردم؛ خیلی برای من مفید بود. این وصیتنامهها به دلهای تاریک و سیاه ما و به داخل جان انسان نورافکن میانداخت. وقتی این وصیتنامهها را نگاه میکردم، میدیدم این جوان هجده ساله یا بیست ساله، در روزها یا هفتههای آخر زندگیاش که خبر هم نداشته که شهید خواهد شد، فقط چون احتمال میداده که شهید بشود، نشسته و وصیتنامهاش را نوشته که گاهی این وصیتنامهها آنچنان رقیق، عرفانی، زلال و نورانی بود، که انسان میدید یک عارف کامل اینجا نشسته است.
پیرمردهای ما؛ اساتید سلوک و عرفان، سی، چهل یا پنجاه سال زحمت کشیدند، ریاضت کشیدند، عبادت کردند، تا در آخر عمرشان آن حالت فنا در آنها بهوجود آمد و وجهالله را رؤیت کردند؛ توانستند لقاءالله را کسب کنند. یکی از عرفای معروف سلاک که از علمای بزرگی بود که من زیارتش کرده بودم، در این چند سال آخر زندگیاش تنها در نجف زندگی میکرد؛ آقازادهاش که در تهران بود، به من گفت که ایشان از نجف به من نوشته که آن چیزی که سالهای متمادی در انتظارش بودم، همین روزها خدا نصیبم کرد و آن را به دست آوردم. او بعد از چهل، پنجاه سال ریاضت، گناه نکردن، عبادت کردن، مستحبات را انجام دادن، روزه گرفتن، سختیها را تحمل کردن، گرسنگی و فقر نجف را به جان خریدن، از عناوین و القاب و ریاستها کناره گرفتن و به اینها چشم ندوختن، زندگی را زاهدانه گذراندن و با توجه دایم به خدا، این حالت برایش پیدا شده؛ اما من میدیدم که یک جوان هجده، نوزده یا بیست ساله که نه ریاضت آنچنانی کشیده و نه پنجاه سال عمرش را صرف این کار کرده و نه استاد دیده، و فقط یک کار کرده؛ از جانش گذشته، خدای متعال این موهبت معنوی را در ظرف و در کیسهی او گذاشته و این جوان نورانی طوری حرف میزند که آخوند «ملا حسینقلی همدانی» حرف میزده؛ مرحوم «حاج میرزاعلی آقای قاضی» حرف میزده؛ مرحوم «آقا میرزا جواد ملکی» حرف میزده. حرف این جوان، بوی حرفهای آنها را میدهد؛ در حالیکه شاید این جوان اسم آنها را هم نشنیده است. این کم فرصتی است؟
آن فرصت، الان در اختیار شماها هم است. البته کار شما از کار آن جوان سختتر است. عمر مجاهدت آن جوان کوتاه بود؛ اگرچه کیفیتش خیلی بالا بود؛ اما عمر مجاهدت شما طولانی است. جاده وقتی طولانی شد، احتمال لغزش، تصادف و خطا در آن زیاد میشود؛ باید مواظب باشید. اگر مواظب بودید، اگر خودتان را پاییدید و مراقب خودتان بودید؛ یعنی تقوا داشتید - تقوا یعنی همین که انسان دایماً خودش را بپاید - از آن فرصتهای بینظیر و کمنظیر در اختیار خواهید داشت؛ اوج میگیرید؛ اگر این ایمان در یک مجموعه پیدا شد، آن مجموعه کاراییاش زیاد میشود؛ دیگر تجهیزات و فناوری پیشرفته و سیستمهای پیچیده و شوارع اطلاعاتی خیلی وسیعی که در دنیا رقبا دارند، نمیتوانند به جنگ این مجموعه بیایند.
عزیزان من! ایمان را تقویت کنید؛ هم در خودتان، هم در مجموعهی زیردستتان. یک مدیر در هر سطحی که هست، تأثیر مستقیم روی زیرمجموعهاش دارد؛ آنها به شما و به رفتارتان، به حرکاتتان، به برخوردتان، به خدمتتان و خدای نکرده به گناهتان نگاه میکنند؛ اینطور هم نیست که گناه ماها را کسی نفهمد:
لطف حق با تو مداراها کند
چون که از حد بگذری رسوا کند
ادامه که دادیم، رسوا میکند. «الّا اللمم». «لَمَمْ» یعنی اینکه یک وقت از انسان خطایی از روی جهالت سر میزند، فوراً هم متوجه میشود و میگوید خدایا غلط کردم؛ توبه میکند؛ این، «لمم» است. البته ممکن است این کار از انسانی مکرر هم سر بزند؛ اما اصرار بر خطا، اصرار بر گناه نیست؛ خطایی است که یک بار انسان مرتکب میشود؛ همهی ماها هم داریم؛ غیرِمعصوم همهمان گرفتار همین «لمم» هستیم. اگر مراقب باشیم، گرفتار «لمم» هستیم؛ اگر مراقب نباشیم که هیچ؛ مثل کسی که در سرازیری قرار بگیرد که دیگر نمیتواند خودش را کنترل کند؛ میرود تا پایین دره.
ایمان را در بین خودتان، در بین مجموعهتان و در بین زن و بچهیتان، خانوادههایتان، تقویت کنید. من میخواهم به همهی شما برادران و جوانان و مردان و زنان عزیزی که در اینجا هستید، هشدار بدهم که مراقب خانوادههایتان باشید. گاهی اوقات خانوادهها وسیلهی فساد میشوند؛ وقتی ما مراقبشان نباشیم، آنها میشوند مفسَد ما. چرا؟ چون آنها یک اهرم فشارقوی علیه ما دارند؛ آن چه است؟ آن، محبت ما به آنهاست. این محبت، روی ما اثر میگذارد و ذهن، فکر، عقاید و تشخیصمان عوض میشود و خیلی چیزهایی که میگفتیم خوب نیست، بعد یواش یواش میبینیم که نه، خیلی هم بد نیست! اینها آفت است؛ اینها را خیلی مراقب باشید. در مجموعهی وزارت و در بخشهای آموزشی، عملی و آموزشهای حین خدمت، حتماً به این نکات، عناصر خودتان را متوجه کنید.
به خانوادههای خودتان هم برسید؛ به زن، به فرزند برسید. گاهی آنها بهتر از ما هستند، گاهی هم احتیاج دارند به اینکه ما حفظشان کنیم. اگر بهتر از ما بودند، کاری نکنیم که خراب شوند؛ اگر دیدیم خدای نکرده طوری هستند که احتیاج به کمک ما دارند، کمکشان کنیم؛ مراقب باشید. «قوا انفسکم و اهلیکم نارا وقودها النّاس والحجارة»؛ از آتشی که آتشگیرهی آن انسانها و سنگها هستند، خودتان و زن و بچهیتان را حفظ کنید؛ معلوم میشود که وظیفهی حفظ زن و بچه هم به عهدهی ماهاست. البته این کارها با کمک خودِ خدای متعال میسر میشود؛ این را هم بدانیم. خداوند خودش باید کمک کند؛ باید از خدا همین را بخواهید.
از این فرصتها استفاده کنید. الان ماه شعبان متأسفانه دارد تمام میشود. ماه شعبان، ماه دعا و ماه عبادت است. در همین صلواتی که در مفاتیح مقرر است: «الّذی کان رسول الله (صلّیاللهعلیهواله) یدأب فی صیامه و قیامه فی لیالیه و ایّامه بخوعا لک فی اکرامه واعظامه الی محلّ حمامه»؛ پیغمبر تا دم مرگ، تا آخر عمر، ماه شعبان را بزرگ میداشت و در مقابل ماه شعبان خضوع میکرد و عادت داده بود خودش را به صیام و قیام در ماه شعبان. در دنبالهی این صلوات هست که: «اللّهم فاعنّا علی الاستنان بسنّته فیه»؛ از خدا میخواهد که ما را هم موفق بدار که همان سنت پیغمبر را در ماه شعبان رعایت کنیم. این ماه شعبان - حتماً میدانید دیگر - دالان و دهلیز ماه رمضان است. ماه رمضان تالار ضیافت الهی است؛ یک تالار عظیم که اگر کسی وارد آن تالار شد و به خود فرصت داد و همت کرد که از آنچه در آنجا خدای متعال آماده کرده، به خودش بهرهیی برساند، بهرهی فراوانی خواهد برد که آن بهره در ماه شوال و ماههای دیگرِ سال نیست؛ فقط مخصوص ماه رمضان است. انواع و اقسام ضیافتهای الهی: رحمت الهی، عزت الهی، توفیق الهی، قرب الهی، استغنای ناشی از تفضل الهی، رزق مادی، رزق معنوی، همه در ماه رمضان است؛ اینها را سر سفرهی ماه رمضان گذاشتهاند. بعضیها میآیند و به این سفره نگاه نمیکنند و از وسط این سفره و اشیاء آن عبور میکنند و میروند و هیچی هم گیرشان نمیآید؛ بعضیها یک چیز مختصری برمیدارند؛ یک روزهیی میگیریم ما؛ یک مختصرکی، یک چیزی؛ اما بعضیها نه، حسابی مینشینند سر این سفره و از رحمت الهی کیسهی خودشان را پُر میکنند؛ عزت میخواهند، دنیا میخواهند، آخرت میخواهند؛ رفع گرفتاری میخواهند، گشایش در زندگی میخواهند، استغنای طبع میخواهند، صفات و خُلق حسنه میخواهند؛ هرچه میخواهند، برای خودشان و برای دیگران برمیدارند.
برای اینکه انسان بتواند وقتی وارد این تالار شد، چشمش باز باشد، غافل نشود، دچار گیجی و گولی نشود که سرش را بیندازد پایین و از این در وارد شود و از آن در بیرون برود؛ نگاهی به دوروبر کند و استفادهیی ببرد و برای اینکه این آمادگی در من و شما پیدا شود، این ماه رجب و شعبان را قرار دادهاند؛ رجب یکجور، شعبان یکجور دیگر. رجب، بیشتر ماه نماز است؛ شعبان، بیشتر ماه دعا و روزه است؛ این مناجات شعبانیه را ببینید. من یک وقتی از امام (رضواناللهعلیه) پرسیدم در این دعاهای مأثوری که وجود دارد، شما کدام دعا را بیشتر از همه خوشتان میآید و دوست دارید. فرمودند: دعای کمیل و مناجات شعبانیه. اتفاقاً هر دو دعا هم مال ماه شعبان است؛ دعای کمیل که میدانید اصلاً ورود اصلیاش مال شب نیمهی شعبان است، مناجات شعبانیه هم که از ائمه نقل شده، متعلق به ماه شعبان است. لحن این دو دعا به هم نزدیک است؛ هر دو عاشقانه است. در مناجات شعبانیه: «و ان ادخلتنی النّار اعملت اهلها انّی احبّک»؛ جهنم هم که من را ببری، فریاد میکشم تو را دوست دارم. و در دعای کمیل: «لان ترکتنی ناطقا لاضجّن الیک بین اهلها ضجیج الاملین و لاصرخنّ الیک صراخ المستصرخین و لابکینّ بکاء الفاقدین»؛ اگر به من در جهنم اجازه بدهی و نطق را از من نگیری، فریاد میکشم؛ فریادِ امیدواران، فریادِ دلدادگان و فریادِ دلباختگان را.
باید با اینها مأنوس بشویم و قدری دلمان را نرم کنیم. این دل چیز عجیبی است؛ گاهی اوقات به وسیلهیی که انسان را به اوج آسمانها و اوج معنویت میبرد، تبدیل میشود؛ گاهی هم بعکس، به سنگ سنگینی تبدیل میشود که بسته شده به پای انسان و انسان را تا اعماق آب، تا اعماق دره فرو میبرد؛ غرق میکند؛ پدر انسان را درمیآورد. اگر دل را به پول و به شهوت جنسی و به مقام و به این چیزها دادید، این همان سنگ سنگین است؛ دل دیگر نیست. در آن صورت:
ده بود آن، نه دل که اندر وی
گاو و خر بینی و ضیاع و عقار
آن دلی که انسان در آن عشق اتومبیل فلانجور دارد، آن دل نیست، گاراژ است! بنگاه معاملاتی است! آن دلی که همهاش در آن میل جنسی موج میزند، دیگر دل نیست، آن عشرتخانه است. شاعر، آن زمان که ضیاع و عقار و زمین و ملک و گاو و خر در زندگی نقش داشته، از اینها نام برده و میگوید دلی که اینها در آن باشد، آنجا طویله است! ده است! دل، نیست؛ دل جای خداست؛ جای نور است.
پروردگارا! این حرفها را اول در خود بنده، بعد در این جمع مؤثر بفرما؛ توفیق تلاش، کار و خدمتِ همراه با ایمان و معنویت به همهی ما عنایت کن؛ این جوانهای مؤمن، صالح و این عناصر خوب را پیش خودت و پیش امام زمان روسفید کن.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
من در یک کلمه، عامل موفقیت وزارت اطلاعات را، «ایمان» نیروی انسانی این وزارتخانه میدانم که این ایمان منحصربهفرد هم است. درست است که در همه جای دنیا انسانهای وطنپرستی هستند که به کشور و به سرنوشت ملتشان علاقهمندند و با همان علاقه کار اطلاعاتی یا سیاسی میکنند - این علاقه مشترک است - اما علاقهی شما فراتر از این است؛ ایمان دینی و ایمان به غیب و کار برای خداست؛ کاری که یک سر سوزن از آن به هدر نمیرود؛ شما این را دارید.
«فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره»؛ بهقدر سنگینی یک ذره - ذره که میدانید چیست؟ همین چیزهایی که در فضا و در نور آفتاب معلقند و دیده میشوند، ذره هستند - اگر شما کار کنید، ضایع نمیشود. فرض بفرمایید که شما ساعت کارتان تمام شده و پنج دقیقه اضافه میمانید که نه مدیر میفهمد، نه بالادست میفهمد، نه در سوابق اثر میگذارد و نه اضافه کار میدهند؛ اما خدا و کرامالکاتبین این پنج دقیقه را میبینند و آن را در پروندهی شما ثبت میکنند؛ که این آقا بعد از ساعت خدمت، چون دید این پرونده نصفهکاره است، پنج دقیقه بیشتر کار کرد. چنین چیزی را ما در هیچ جا، غیر از عرصهی دین و ایمان دینی، نداریم.
یکجا پول خوبی سر راه شما قرار میگیرد؛ یک رشوه، هدیه، چشمروشنی - اینها اسمهای مختلفی دارد - و شما میتوانید بدون اینکه هیچ برگه و اثر انگشتی جا بگذارید، امضایی بدهید و گرفتاری برای خودتان درست کنید، این پول را بگیرید و بگذارید توی جیبتان؛ اما محض رضای خدا نمیگیرید؛ هیچکس هم نمیفهمد، پول هم از کیسهی شما میرود؛ اما ثبت میشود و آن وقتی به کار شما میآید که «یوم یفرّ المرء من اخیه و امّه و ابیه و صاحبته و بنیه لکلّ امرء منهم یومئذ شأن یغنیه» است؛ روزی که انسان از برادر خودش بهخاطر کثرت التهاب، شدت، اضطراب و آشفتگی حاکم بر روز قیامت و حساب و جزای الهی و مو از ماست کشیدن الهی میگریزد؛ آن روز چنان سنگین و سخت است که «یوم یجعل الولدان شیبا»؛ جوان را پیر میکند؛ انسان در آن روز از پدر و مادر خودش و از بچهی دُردانهی خودش و از همسر خودش میگریزد. چرا؟ چون «لکلّ منهم یومئذ شأن یغنیه»؛ هر کسی به قدر خودش گرفتارییی دارد که همان گرفتاری خودش برایش بس است و مجال این نیست که به فکر کس دیگری باشد؛ اما در آن روز و در آن جا، «وجوه یومئذ ناضرة»؛ چهرههایی شادند؛ چهرههایی درهمند و گرفته. آن چهرهی شاد، همان چهرههای شماست. چرا؟ برای خاطر اینکه آن چک، آن پول نقد، آن دلار و آن ارز خارجی که بیسروصدا دادند به شما و شما میتوانستید بگیرید و نگرفتید، آن یک ساعتی که در اداره بیشتر کار کردید، آن کارهای خلاف شهوانی که میتوانستید مرتکب بشوید و نشدید، آن گزارش خلاف واقعی که میتوانستید بدهید و ندادید - که تأثیراتی در وضع شما یا دوستتان و دشمنتان میگذاشت - آنجا این اعمال صالح میآید به کمک شما و شما را از آن گرفتاری نجات میدهد؛ آنجاست که آن اعمال به درد شما میخورد؛ آن، خیلی مهمتر از پول اینجاست.
عامل پیشرفت وزارت اطلاعات و سرویس اطلاعاتی دینی جمهوری اسلامی، ایمان قلبی است؛ چون با ایمان و با عشق و با محاسبهی الهی کار کردند. شما در زیارت امام حسین (علیهالسّلام) و دیگر ائمه، یک جاهایی میخوانید: «صبرا و احتسابا»؛ تو صبر کردی در مقابل این حادثه و مصیبت؛ این تکلیف سنگین و این محرومیت، و آن را پای خدا حساب کردی. بیخودی که نمیشود پای خدا حساب کرد؛ تا برای خدا نباشد که نمیشود پای خدا حساب کرد؛ مگر میشود سر خدا را کلاه گذاشت؟! انسان کاری را از روی شهوت و غضب خودش انجام دهد، بعد بگوید این هم برای خدا! نه؛ آن کاری که شاید برای شما خوشایند هم نیست؛ سود مادی هم ندارد؛ اما شما آن را برای خدا انجام میدهید، این میشود آن کارِ برای خدا؛ عمل صالح این است. شما میتوانید در همین شغلی که در وزارت اطلاعات دارید، سلمان عصر شوید؛ چون فرصتهایی در اختیارتان قرار میگیرد؛ از این فرصتها باید استفاده کرد؛ مغتنم بشمرید این فرصتها را.
من در دوران جنگ گاهی وصیتنامههای این جوانها را که عاشقانه جهاد میکردند و به شهادت میرسیدند، نگاه میکردم؛ خیلی برای من مفید بود. این وصیتنامهها به دلهای تاریک و سیاه ما و به داخل جان انسان نورافکن میانداخت. وقتی این وصیتنامهها را نگاه میکردم، میدیدم این جوان هجده ساله یا بیست ساله، در روزها یا هفتههای آخر زندگیاش که خبر هم نداشته که شهید خواهد شد، فقط چون احتمال میداده که شهید بشود، نشسته و وصیتنامهاش را نوشته که گاهی این وصیتنامهها آنچنان رقیق، عرفانی، زلال و نورانی بود، که انسان میدید یک عارف کامل اینجا نشسته است.
پیرمردهای ما؛ اساتید سلوک و عرفان، سی، چهل یا پنجاه سال زحمت کشیدند، ریاضت کشیدند، عبادت کردند، تا در آخر عمرشان آن حالت فنا در آنها بهوجود آمد و وجهالله را رؤیت کردند؛ توانستند لقاءالله را کسب کنند. یکی از عرفای معروف سلاک که از علمای بزرگی بود که من زیارتش کرده بودم، در این چند سال آخر زندگیاش تنها در نجف زندگی میکرد؛ آقازادهاش که در تهران بود، به من گفت که ایشان از نجف به من نوشته که آن چیزی که سالهای متمادی در انتظارش بودم، همین روزها خدا نصیبم کرد و آن را به دست آوردم. او بعد از چهل، پنجاه سال ریاضت، گناه نکردن، عبادت کردن، مستحبات را انجام دادن، روزه گرفتن، سختیها را تحمل کردن، گرسنگی و فقر نجف را به جان خریدن، از عناوین و القاب و ریاستها کناره گرفتن و به اینها چشم ندوختن، زندگی را زاهدانه گذراندن و با توجه دایم به خدا، این حالت برایش پیدا شده؛ اما من میدیدم که یک جوان هجده، نوزده یا بیست ساله که نه ریاضت آنچنانی کشیده و نه پنجاه سال عمرش را صرف این کار کرده و نه استاد دیده، و فقط یک کار کرده؛ از جانش گذشته، خدای متعال این موهبت معنوی را در ظرف و در کیسهی او گذاشته و این جوان نورانی طوری حرف میزند که آخوند «ملا حسینقلی همدانی» حرف میزده؛ مرحوم «حاج میرزاعلی آقای قاضی» حرف میزده؛ مرحوم «آقا میرزا جواد ملکی» حرف میزده. حرف این جوان، بوی حرفهای آنها را میدهد؛ در حالیکه شاید این جوان اسم آنها را هم نشنیده است. این کم فرصتی است؟
آن فرصت، الان در اختیار شماها هم است. البته کار شما از کار آن جوان سختتر است. عمر مجاهدت آن جوان کوتاه بود؛ اگرچه کیفیتش خیلی بالا بود؛ اما عمر مجاهدت شما طولانی است. جاده وقتی طولانی شد، احتمال لغزش، تصادف و خطا در آن زیاد میشود؛ باید مواظب باشید. اگر مواظب بودید، اگر خودتان را پاییدید و مراقب خودتان بودید؛ یعنی تقوا داشتید - تقوا یعنی همین که انسان دایماً خودش را بپاید - از آن فرصتهای بینظیر و کمنظیر در اختیار خواهید داشت؛ اوج میگیرید؛ اگر این ایمان در یک مجموعه پیدا شد، آن مجموعه کاراییاش زیاد میشود؛ دیگر تجهیزات و فناوری پیشرفته و سیستمهای پیچیده و شوارع اطلاعاتی خیلی وسیعی که در دنیا رقبا دارند، نمیتوانند به جنگ این مجموعه بیایند.
عزیزان من! ایمان را تقویت کنید؛ هم در خودتان، هم در مجموعهی زیردستتان. یک مدیر در هر سطحی که هست، تأثیر مستقیم روی زیرمجموعهاش دارد؛ آنها به شما و به رفتارتان، به حرکاتتان، به برخوردتان، به خدمتتان و خدای نکرده به گناهتان نگاه میکنند؛ اینطور هم نیست که گناه ماها را کسی نفهمد:
لطف حق با تو مداراها کند
چون که از حد بگذری رسوا کند
ادامه که دادیم، رسوا میکند. «الّا اللمم». «لَمَمْ» یعنی اینکه یک وقت از انسان خطایی از روی جهالت سر میزند، فوراً هم متوجه میشود و میگوید خدایا غلط کردم؛ توبه میکند؛ این، «لمم» است. البته ممکن است این کار از انسانی مکرر هم سر بزند؛ اما اصرار بر خطا، اصرار بر گناه نیست؛ خطایی است که یک بار انسان مرتکب میشود؛ همهی ماها هم داریم؛ غیرِمعصوم همهمان گرفتار همین «لمم» هستیم. اگر مراقب باشیم، گرفتار «لمم» هستیم؛ اگر مراقب نباشیم که هیچ؛ مثل کسی که در سرازیری قرار بگیرد که دیگر نمیتواند خودش را کنترل کند؛ میرود تا پایین دره.
ایمان را در بین خودتان، در بین مجموعهتان و در بین زن و بچهیتان، خانوادههایتان، تقویت کنید. من میخواهم به همهی شما برادران و جوانان و مردان و زنان عزیزی که در اینجا هستید، هشدار بدهم که مراقب خانوادههایتان باشید. گاهی اوقات خانوادهها وسیلهی فساد میشوند؛ وقتی ما مراقبشان نباشیم، آنها میشوند مفسَد ما. چرا؟ چون آنها یک اهرم فشارقوی علیه ما دارند؛ آن چه است؟ آن، محبت ما به آنهاست. این محبت، روی ما اثر میگذارد و ذهن، فکر، عقاید و تشخیصمان عوض میشود و خیلی چیزهایی که میگفتیم خوب نیست، بعد یواش یواش میبینیم که نه، خیلی هم بد نیست! اینها آفت است؛ اینها را خیلی مراقب باشید. در مجموعهی وزارت و در بخشهای آموزشی، عملی و آموزشهای حین خدمت، حتماً به این نکات، عناصر خودتان را متوجه کنید.
به خانوادههای خودتان هم برسید؛ به زن، به فرزند برسید. گاهی آنها بهتر از ما هستند، گاهی هم احتیاج دارند به اینکه ما حفظشان کنیم. اگر بهتر از ما بودند، کاری نکنیم که خراب شوند؛ اگر دیدیم خدای نکرده طوری هستند که احتیاج به کمک ما دارند، کمکشان کنیم؛ مراقب باشید. «قوا انفسکم و اهلیکم نارا وقودها النّاس والحجارة»؛ از آتشی که آتشگیرهی آن انسانها و سنگها هستند، خودتان و زن و بچهیتان را حفظ کنید؛ معلوم میشود که وظیفهی حفظ زن و بچه هم به عهدهی ماهاست. البته این کارها با کمک خودِ خدای متعال میسر میشود؛ این را هم بدانیم. خداوند خودش باید کمک کند؛ باید از خدا همین را بخواهید.
از این فرصتها استفاده کنید. الان ماه شعبان متأسفانه دارد تمام میشود. ماه شعبان، ماه دعا و ماه عبادت است. در همین صلواتی که در مفاتیح مقرر است: «الّذی کان رسول الله (صلّیاللهعلیهواله) یدأب فی صیامه و قیامه فی لیالیه و ایّامه بخوعا لک فی اکرامه واعظامه الی محلّ حمامه»؛ پیغمبر تا دم مرگ، تا آخر عمر، ماه شعبان را بزرگ میداشت و در مقابل ماه شعبان خضوع میکرد و عادت داده بود خودش را به صیام و قیام در ماه شعبان. در دنبالهی این صلوات هست که: «اللّهم فاعنّا علی الاستنان بسنّته فیه»؛ از خدا میخواهد که ما را هم موفق بدار که همان سنت پیغمبر را در ماه شعبان رعایت کنیم. این ماه شعبان - حتماً میدانید دیگر - دالان و دهلیز ماه رمضان است. ماه رمضان تالار ضیافت الهی است؛ یک تالار عظیم که اگر کسی وارد آن تالار شد و به خود فرصت داد و همت کرد که از آنچه در آنجا خدای متعال آماده کرده، به خودش بهرهیی برساند، بهرهی فراوانی خواهد برد که آن بهره در ماه شوال و ماههای دیگرِ سال نیست؛ فقط مخصوص ماه رمضان است. انواع و اقسام ضیافتهای الهی: رحمت الهی، عزت الهی، توفیق الهی، قرب الهی، استغنای ناشی از تفضل الهی، رزق مادی، رزق معنوی، همه در ماه رمضان است؛ اینها را سر سفرهی ماه رمضان گذاشتهاند. بعضیها میآیند و به این سفره نگاه نمیکنند و از وسط این سفره و اشیاء آن عبور میکنند و میروند و هیچی هم گیرشان نمیآید؛ بعضیها یک چیز مختصری برمیدارند؛ یک روزهیی میگیریم ما؛ یک مختصرکی، یک چیزی؛ اما بعضیها نه، حسابی مینشینند سر این سفره و از رحمت الهی کیسهی خودشان را پُر میکنند؛ عزت میخواهند، دنیا میخواهند، آخرت میخواهند؛ رفع گرفتاری میخواهند، گشایش در زندگی میخواهند، استغنای طبع میخواهند، صفات و خُلق حسنه میخواهند؛ هرچه میخواهند، برای خودشان و برای دیگران برمیدارند.
برای اینکه انسان بتواند وقتی وارد این تالار شد، چشمش باز باشد، غافل نشود، دچار گیجی و گولی نشود که سرش را بیندازد پایین و از این در وارد شود و از آن در بیرون برود؛ نگاهی به دوروبر کند و استفادهیی ببرد و برای اینکه این آمادگی در من و شما پیدا شود، این ماه رجب و شعبان را قرار دادهاند؛ رجب یکجور، شعبان یکجور دیگر. رجب، بیشتر ماه نماز است؛ شعبان، بیشتر ماه دعا و روزه است؛ این مناجات شعبانیه را ببینید. من یک وقتی از امام (رضواناللهعلیه) پرسیدم در این دعاهای مأثوری که وجود دارد، شما کدام دعا را بیشتر از همه خوشتان میآید و دوست دارید. فرمودند: دعای کمیل و مناجات شعبانیه. اتفاقاً هر دو دعا هم مال ماه شعبان است؛ دعای کمیل که میدانید اصلاً ورود اصلیاش مال شب نیمهی شعبان است، مناجات شعبانیه هم که از ائمه نقل شده، متعلق به ماه شعبان است. لحن این دو دعا به هم نزدیک است؛ هر دو عاشقانه است. در مناجات شعبانیه: «و ان ادخلتنی النّار اعملت اهلها انّی احبّک»؛ جهنم هم که من را ببری، فریاد میکشم تو را دوست دارم. و در دعای کمیل: «لان ترکتنی ناطقا لاضجّن الیک بین اهلها ضجیج الاملین و لاصرخنّ الیک صراخ المستصرخین و لابکینّ بکاء الفاقدین»؛ اگر به من در جهنم اجازه بدهی و نطق را از من نگیری، فریاد میکشم؛ فریادِ امیدواران، فریادِ دلدادگان و فریادِ دلباختگان را.
باید با اینها مأنوس بشویم و قدری دلمان را نرم کنیم. این دل چیز عجیبی است؛ گاهی اوقات به وسیلهیی که انسان را به اوج آسمانها و اوج معنویت میبرد، تبدیل میشود؛ گاهی هم بعکس، به سنگ سنگینی تبدیل میشود که بسته شده به پای انسان و انسان را تا اعماق آب، تا اعماق دره فرو میبرد؛ غرق میکند؛ پدر انسان را درمیآورد. اگر دل را به پول و به شهوت جنسی و به مقام و به این چیزها دادید، این همان سنگ سنگین است؛ دل دیگر نیست. در آن صورت:
ده بود آن، نه دل که اندر وی
گاو و خر بینی و ضیاع و عقار
آن دلی که انسان در آن عشق اتومبیل فلانجور دارد، آن دل نیست، گاراژ است! بنگاه معاملاتی است! آن دلی که همهاش در آن میل جنسی موج میزند، دیگر دل نیست، آن عشرتخانه است. شاعر، آن زمان که ضیاع و عقار و زمین و ملک و گاو و خر در زندگی نقش داشته، از اینها نام برده و میگوید دلی که اینها در آن باشد، آنجا طویله است! ده است! دل، نیست؛ دل جای خداست؛ جای نور است.
پروردگارا! این حرفها را اول در خود بنده، بعد در این جمع مؤثر بفرما؛ توفیق تلاش، کار و خدمتِ همراه با ایمان و معنویت به همهی ما عنایت کن؛ این جوانهای مؤمن، صالح و این عناصر خوب را پیش خودت و پیش امام زمان روسفید کن.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته