خطبهی اوّل:
بسماللهالرّحمنالرّحیم
الحمدلله ربالعالمین. الحمدلله علی نعمه کلّها. الحمدلله بمحامده کلّها علی نعمه کلّها. الحمدلله علی حلمه بعد علمه و علی عفوه بعد قدرته. الحمدلله علی طول آناته فی غضبه و هو قادر علی ما یرید. نحمده و نستعینه و نستغفره و نتوکّل علیه و نصلّی و نسلّم علی حبیبه و نجیبه و خیرته فی خلقه و حافظ سرّه و مبلّغ رسالاته؛ بشیر رحمته و نذیر نقمته؛ سیدنا و نبیّنا و حبیب قلوبنا ابیالقاسمالمصطفی محمّد و علی آله الأطیبین الأطهرین المنتجبین؛ الهداة المهدیّین المعصومین. سیّما بقیةالله فی الأرضین و صلّ علی ائمّة المسلمین و حماةالمستضعفین و هداة المؤمنین. اوصیکم عبادالله بتقویالله الاّ تبغالدّنیا و ان بغتکم.
در این روز بزرگ، همهی برادران و خواهران عزیز نمازگزار را به رعایت تقوای الهی و پرهیزکاری و پاکدامنی دعوت و توصیه میکنم؛ چون این روزها، روزهای سیّد پرهیزکاران و سرور متّقین عالم است. درس بزرگ این روزها برای ما تقواست. مراقب خود باشیم. در کار خود، در رفتار خود، در سخن خود، در معاشرت خود، حتّی در آنچه که در ذهن ما میگذرد - خطورات قلبی خود - دقّت کنیم، مواظب آنها باشیم و سعی کنیم که از راه خدا و راه حق منحرف نشویم. این، تقواست و یکی از هدفها و شاید هدف عمدهی روزهی ماه رمضان این است که ذخیرهی تقوا را در ما به وجود آورد و به انسانهای پرهیزکارمان تبدیل کند.
این روز جمعه، جزو روزهای بسیار بزرگی است که شبیه آن، کمتر پیش میآید. هم روز بیست و یکم ماه رمضان است - که روز قدر هم دارای فضیلتی مانند شب قدر است - هم روز شهادت امیرمؤمنان است که جزو خاطرات تلخ تاریخ اسلام بهشمار میآید، هم روز دوازدهم بهمن است که دیباچهی کتاب حاکمیت اسلام بر این کشور و حیات دوبارهی اسلام در سطح جهان محسوب میشود؛ یعنی ورود امام بزرگوار به میهن و بازگشت برای اقامهی حقّ و عدل، و نیز روز جمعه است. یعنی چندین مناسبت مهم با هم جمع شده است که باید قدر آن را بدانیم.
در خطبهی اوّل، مایلم که اوّلاً عرض ارادتی به مقام مولا امیرالمؤمنین بکنم و ثانیاً به مناسبت روزهای قدر، در زمینهی مسألهی مهم روحی و معنوی خودمان؛ یعنی بازگشت به خدا و اصلاح درون خود و زدودن زنگارهای گناه از دل و جان نورانی آدمی، عرایضی را مطرح کنم؛ هر چند در جمعهی اوّل ماه رمضان، دربارهی استغفارْ مطالبی را عنوان کردم. در خطبهی دوم نیز قدری دربارهی مسائل انقلاب صحبت خواهم کرد و به یک نکتهی اساسی در باب انقلاب اشاره خواهم نمود.
در باب زندگی امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام، شما یک اقیانوس را در نظر بگیرید. احاطهی به همهی ابعاد این اقیانوس، در یک نگاه که هیچ؛ در یک مطالعهی طولانی هم برای یک انسان میسّر نیست. از هر طرف که شما وارد میشوید، دنیایی از عظمت مشاهده میکنید؛ دریاهای گوناگون، اعماق ژرف، موجودات آبی گوناگون و متنوّع و اَشکال مختلف از حیات و عجایب دریا! اگر این بخش را رها کنید و از بخش دیگر این اقیانوس وارد شوید، باز همین داستان و همین ماجراست. اگر از قسمت سوم یا چهارم یا پنجم و یا دهمی وارد شوید - از هر جا که وارد میشوید - باز شگفتیهایی مشاهده میکنید. این، یک مثال نارسا و کوچکی از شخصیّت امیرالمؤمنین علیهالصّلاة والسّلام است. شما از هر طرف که این شخصیت را نگاه کنید، خواهید دید عجایبی در آن نهفته است. این، مبالغه نیست. این، بازتاب عجز انسانی است که سالهای متمادی دربارهی زندگی امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام مطالعه کرده و این احساس را در درون و وجود خود پیدا کرده است که به علی علیهالسّلام - این شخصیت والا - با ابزار فهم معمولی؛ یعنی همین ذهن و عقل و حافظه و ادراکات معمولی، نمیشود دسترسی پیدا کرد. از هر طرف شگفتیهاست!
البته امیرالمؤمنین نسخهی کوچک شدهی پیامبر اکرم و شاگرد آن بزرگوار است؛ اما همین شخصیت عظیمی را که در مقابل روی ماست - اگرچه در مقابل پیامبر، خود را کوچک و حقیر میبیند و خود شاگرد آن بزرگوار است - وقتی میخواهیم با دید بشری نگاه کنیم، برای ما یک شخصیت فوق انسانی به نظر میرسد. ما نمیتوانیم یک انسان با این عظمتها را تصوّر کنیم. ابزار بشری، یعنی ادراک و عقل و ذهن - نمیگویم دوربین تلویزیون که خیلی حقیرتر از این حرفهاست و ذهن انسان، برتر از هر ابزار مادّی است - خیلی کوچکتر است که بتواند امیرالمؤمنین را برای انسانهایی که به مقام کشف معنوی نرسیده باشند، تبیین کند. البته کسانی در عالم حضور معنوی و شهود روحی هستند که شاید آنها میتوانند به نحوی ابعاد آن شخصیّت را بفهمند؛ ولی امثال ما دستمان نمیرسد.
امروز نکتهای را دربارهی زندگی امیرالمؤمنین عرض کنم و آن خصوصیتی است که من از آن به «توازن در شخصیّت امیرالمؤمنین علیهالسّلام» تعبیر میکنم. توازن عجیبی در شخصیت آن بزرگوار است. یعنی صفات ظاهراً متضاد و ناسازگار در وجود امیرالمؤمنین، آن چنان کنار هم زیبا چیده شده که خود یک زیبایی به وجود آورده است! انسان نمیبیند که این صفات در کسی با هم جمع شود. از این قبیل صفاتِ متضاد، در امیرالمؤمنین الی ما شاءالله است. نه یکی نه دو تا، خیلی زیاد است. حال چند مورد از این صفات متضادّی را که در کنار هم در امیرالمؤمنین حضور و وجود پیدا کرده است، مطرح کنم:
مثلاً رحم و رقّت قلب در کنار قاطعیت و صلابت، با هم نمیسازد؛ اما در امیرالمؤمنین عطوفت و ترحّم و رقّت قلب در حدّ اعلاست که واقعاً برای انسانهای معمولی، چنین حالتی کمتر پیش میآید. مثلاً کسانی که به فقرا کمک کنند و به خانوادههای مستضعف سر بزنند، زیادند؛ اما آن کسی که اوّلاً این کار را در دوران حکومت و قدرت خود انجام دهد، ثانیاً کارِ یک روز و دو روزش نباشد - کار همیشهی او باشد - ثالثاً به کمک کردن مادّی اکتفا نکند؛ برود با این خانواده، با آن پیرمرد، با این آدم کور و نابینا، با آن بچههای صغیر بنشیند، مأنوس شود، دل آنها را خوش کند و البته کمک هم بکند و بلند شود، فقط امیرالمؤمنین است. شما در بین انسانهای رحیم و عطوف، چند نفر مثل این طور انسان پیدا میکنید؟ امیرالمؤمنین در ترحّم و عطوفتش، اینگونه است.
او به خانهی بیوه زن صغیردار که میرود؛ تنورش را که آتش میکند، نان که برایش میپزد و غذایی را که برایش برده است، با دست مبارک خود در دهان کودکانش میگذارد، بماند؛ برای اینکه این کودکان گرفته و غمگین، لبخندی بر لبانشان بنشیند، با آنها بازی میکند، خم میشود آنها را روی دوش خود سوار میکند، راه میرود و در کلبهی محقّر آنها سرگرمشان میکند، تا گل خنده بر لبان کودکان یتیم بنشیند! این، رحم و عطوفت امیرالمؤمنین است، که یکی از بزرگان آن وقت گفت: آن قدر دیدم امیرالمؤمنین با انگشتان مبارک خودش، عسل در دهان بچههای یتیم و فقیر گذاشت که «لوددتُ انی کنت یتیما» (۱)؛ در دلم گفتم، کاش من هم بچهی یتیمی بودم که علی این طور مرا مورد لطف و تفضّل خود قرار میداد! این، ترحّم و رقّت و عطوفت امیرالمؤمنین است.
همین امیرالمؤمنین در قضیهی نهروان؛ آن جایی که یک عدّه انسانهای کجاندیش و متعصّب تصمیم دارند اساس حکومت را با بهانههای واهی براندازند، وقتی در مقابلشان قرار میگیرد، نصیحت میکند و فایدهای نمیبخشد؛ احتجاج میکند، فایدهای نمیبخشد؛ واسطه میفرستد، فایدهای نمیبخشد؛ کمک مالی میکند و وعدهی همراهی میدهد، فایدهای نمیبخشد؛ در آخر سر که صفآرایی میکند، باز هم نصیحت میکند، فایدهای نمیبخشد؛ بنا را بر قاطعیت میگذارد. آنها دوازده هزار نفرند. پرچم را به دست یکی از یارانش میدهد و میگوید: هر کس تا فردا زیر این پرچم آمد، در امان است؛ اما با بقیّه خواهم جنگید. از آن دوازده هزار، هشت هزار نفر زیر پرچم آمدند. گفت شما بروید؛ رفتند. این در حالی است که آنها سابقهی جنگ دارند، دشمنی و بدگویی کردهاند. اینها را دیگر امیرالمؤمنین اهمیت نمیدهد. بنای جنگ و ستیز داشتید، کنار گذاشتید؛ پیکارتان بروید. چهارهزار نفرِ دیگر ماندند. فرمود: اگر مصمّمید، شما بجنگید. دید بنا دارند بجنگند. گفت: پس، از چهار هزار نفر شما، ده نفر زنده نخواهد ماند! جنگ را شروع کرد. از چهار هزار نفر، نُه نفر زنده ماندند؛ چون بقیه را به خاک هلاکت انداخته بود! این، همان علی است. چون میبیند که طرفهای مقابلش، انسانهای بد و خبیثی هستند و مثل کژدم عمل میکنند، قاطعیت بهخرج میدهد.
«خوارج» را درست ترجمه نمیکنند. من میبینم که متأسفانه در صحبت و شعر و سخنرانی و فیلم و همه چیز، خوارج را به خشکه مقدّسها تعبیر میکنند. این، غلط است. خشکه مقدّس کدام است!؟ در زمان امیرالمؤمنین خیلی بودند که برای خودشان کار میکردند. اگر میخواهید خوارج را بشناسید، نمونهاش را من در زمان خودمان به شما معرفی میکنم. گروه منافقین که یادتان هست؟ آیهی قرآن میخواندند، خطبهی نهجالبلاغه میخواندند، ادّعای دینداری میکردند، خودشان را از همه مسلمانتر و انقلابیتر میدانستند؛ آن وقت بمبگذاری میکردند و ناگهان یک خانواده، بزرگ و کوچک و بچه و صغیر و همه کس را به هنگام افطارِ ماه رمضان میکشتند! چرا؟ چون اعضای آن خانواده طرفدار امام و انقلاب بودند. ناگهان بمبگذاری میکردند و یک جمعیتی بیگناه را مثلاً در فلان میدان شهر نابود میکردند. شهید محراب هشتاد ساله، پیرمرد نورانىِ مؤمنِ مجاهدِ فی سبیلالله را به وسیلهی بمبگذاری میکشتند. اینها چهار، پنج شهید محراب از علمای مؤمنِ عالمِ فاضلِ برجسته را کشتند. نوع کارها، این طور کارهایی است. خوارج، اینها بودند. عبداللهبنخبّاب را میکشند؛ شکم عیالش را که حامله بود، میشکافند، جنین او را هم که یک جنین مثلاً چند ماهه بود، نابود و مغزش را نیز متلاشی میکنند! چرا؟ چون طرفدار علی بن ابی طالبند و باید نابود و کشته شوند! خوارج اینهایند.
خوارج را درست بشناسید: کسانی با تمسّکِ ظاهر به دین، با تمسّک به آیات قرآن، حفظ کردن قرآن، حفظ کردن نهجالبلاغه(البته آن روز فقط قرآن بود؛ ولی در دورههای بعد، هر چه که مصلحت باشد و ظاهر دینىِ آنها را حفظ کند) به برخی از امور دینی ظاهراً اعتقاد داشتند؛ اما با آن لُبّ و اساس دین مخالفت میکردند و بر روی این حرف تعصّب داشتند. دم از خدا میزدند؛ اما نوکرىِ حلقه به گوش شیطان را داشتند. دیدید که منافقین یک روز آن طور ادّعاهایی داشتند؛ بعد هم وقتی لازم شد، برای مبارزه با انقلاب و امام و نظام جمهوری اسلامی، با امریکا و صهیونیستها و صدّام و با هر کس دیگر حاضر بودند کار کنند و نوکریشان را انجام دهند! خوارج، این طور موجوداتی بودند. آن وقت امیرالمؤمنین در مقابل آنها با قاطعیت ایستاد. این، همان علی است. «اشدّاء علی الکفّار و رحماء بینهم».(۲)
ببینید؛ این دو خصوصیت در امیرالمؤمنین، چطور زیباییای را به وجود میآورد! انسانی با آن ترحّم و با آن رقّت، طاقت نمیآورد و دلش نمیآید که یک بچه یتیم را غمگین ببیند. میگوید تا من این بچه را نخندانم، از اینجا نخواهم رفت. آن وقت آنجا در مقابل آن انسانهای کجاندیشِ کجعمل - که مثل کژدم، به هر انسان بیگناهی نیش میزنند - میایستد و چهارهزار نفر را در یک روز و در چند ساعتِ کوتاه از بین میبرد. «لا یُفلت منهم عَشَرة».(۳) از اصحاب خود امیرالمؤمنین، کمتر از ده نفر شهید شدند - ظاهراً پنج نفر یا شش نفر - اما از چهارهزار نفرِ آنها، کمتر از ده نفر باقی ماندند؛ یعنی نُه نفر! توازن در شخصیت، یعنی این.
نمونهی دیگر، ورع و حکومت آن حضرت است. چیز خیلی عجیبی است. ورع یعنی چه؟ یعنی انسان از هر چیزِ شبههناکی که بوی مخالفت با دین از آن استشمام میشود، اجتناب کند. از آن طرف، حکومت چه میشود؟ آخر مگر میشود که در حکومت، انسان این طور رعایت ورع را بکند؟ ما حالا دستمان در کار است، میبینیم که این خصوصیت وقتی در کسی به وجود آید، چقدر قضیه مهم است. در حکومت، انسان با مسائل به صورت کلّی مواجه است. قانونی را که اجرا میکند، سوداهای زیادی دارد؛ ولی ممکن است در خلال این قانون، در گوشهای به یک نفر ظلم شود. مأمور انسان ممکن است در بخشی از این دنیا و در گوشهای از این کشور، تخلّف کند. انسان چطور میتواند در مقابل این همه جزئیاتِ غیرقابل احاطه، ورع الهی را رعایت کند؟ لذا به حسب ظاهر، حکومت با ورع نمیسازد؛ اما امیرالمؤمنین نهایت ورع را با مقتدرانهترین حکومتها با هم جمع کرده است و این، چیز خیلی عجیبی است.
او با کسی رودربایستی نداشت. اگر به نظر مبارکش، حاکمی ضعف داشت و مناسب آن کار نبود، او را برمیداشت. محمّدبن ابیبکر مثل فرزند خود امیرالمؤمنین است و آن حضرت مثل فرزند خود، او را دوست میداشت؛ او هم به علیبن ابیطالب علیهالسّلام مثل پدر نگاه میکرد. او فرزند کوچک ابیبکر و شاگرد مخلصِ امیرالمؤمنین بود و در دامان آن حضرت بزرگ شده بود. امیرالمؤمنین، محمّدبن ابیبکر را به مصر فرستاد؛ بعد نامه نوشت که من احساس میکنم - حالا به تعبیر ما - عزیزم! تو برای مصر کافی نیستی؛ تو را برمیدارم، مالک اشتر را میگذارم. محمّدبن ابیبکر هم بدش آمد و ناراحت شد. بشر است دیگر. هر چند مقامش عالی است، ولی بالاخره به او برخورد. اما امیرالمؤمنین این را توجّه نکرد و اهمیت نداد. محمّدبن ابیبکر، شخصیت به این عظمت که این قدر در جنگ جمل و در هنگام بیعت، به درد امیرالمؤمنین خورد، پسر ابیبکر و برادر امّالمؤمنین - عایشه - بود. این شخصیت، برای امیرالمؤمنین این قدر ارزش داشت؛ ولی آن حضرت، اهمیتی به ناراحتی محمّدبن ابیبکر نداد. این، ورع است؛ ورعی که در حکومت به درد انسان و به درد یک حاکم میخورد. حدّ اعلای این ورع، در امیرالمؤمنین است.
شاعری به نام نجاشی، برای امیرالمؤمنین و علیه دشمنان آن حضرت، شعر گفته است. روز ماه رمضان، از کوچهای عبور میکرد؛ آدم بدی به وی گفت بیا امروز را در کنار ما باش. گفت میخواهم به مسجد بروم و مثلاً قرآن و نماز بخوانم. گفت روز ماه رمضان، کی به کی است؛ بیا با هم باشیم! به زور این شاعر را کشاند! او هم بالاخره شاعر بود دیگر! به خانهی آن فرد رفت و در کنار بساط روزهخواری و شُرب خَمر نشست. او نمیخواست؛ اما مبتلا شد. بعد هم همه فهمیدند که اینها شُرب خَمر کردهاند. امیرالمؤمنین گفت: باید حدّ خدا را بخورند؛ هشتاد تازیانه برای شُرب خَمر، ده یا بیست تازیانه هم اضافه برای اینکه روز ماه رمضان این کار را کردند! نجاشی گفت: من شاعر و مدّاح حکومت شما هستم. با دشمنان شما این طور با ابزار زبان مبارزه کردهام. میخواهی مرا شلّاق بزنی(۴)!؟ در بیان امروز ما، آن حضرت شبیه این بیان را فرمودند که آن به جای خود محفوظ، خیلی هم عزیزی، خیلی هم خوبی، ارزش هم داری؛ اما من حدّ خدا را تعطیل نمیکنم! هر چه قوم و خویشهایش آمدند و اصرار کردند که اگر شما او را شلّاق بزنید، آبروی ما خواهد رفت و ما دیگر سربلند نمیشویم، حضرت فرمود نمیشود و من نمیتوانم حدّ خدا را جاری نکنم! آن مرد را خواباندند و تازیانه زدند، او هم شبانه فرار کرد و رفت. گفت: حالا که در حکومت شما، با شاعر و هنرمند و روشنفکری مثل من، بلد نیستند که چگونه باید رفتار کنند، من هم میروم آن جایی که مرا بشناسندم و قدرم را بدانند! او پیش معاویه رفت و گفت معاویه قدر ما را میداند! بروید به جهنّم! وقتی کسی این قدر کور است که نمیتواند از لابهلای احساسات شخصی خود، درخشندگی علی را ببیند، جزایش همین است که پیش معاویه برود. عقوبت او همین است که متعلّق به معاویه شود؛ بروید. امیرالمؤمنین میدانست که این فرد از دست خواهد رفت. یک شاعر هم مهم بود. آن روز از امروز هم مهمتر بود. البته امروز هم هنرمندان حائز اهمیتند؛ اما آن روز مهمتر بود. آن روز تلویزیون و رادیو که نبود، تشکیلات ارتباط جمعی که نبود؛ همین شعرا بودند که میگفتند و افکار را در همه جا منتشر میکردند.
ورع امیرالمؤمنین، با حاکمیت مقتدرانهی او با هم جمع شدند. ببینید چه زیبایی درست میکند! ما دیگر در دنیا سراغ نداریم. ما دیگر در تاریخ این طور چیزی را ندیدهایم. در خلفای قبل از امیرالمؤمنین، قاطعیتهای زیادی بود و انسان در این زمینهها، در احوالاتشان کارهای فوقالعادهای میخواند؛ اما فاصلهی بین امیرالمؤمنین و آنچه قبل از ایشان و بعد از ایشان تا امروز مشاهده شده است، فاصلهی عجیبی است و اصلاً قابل ذکر و توصیف نیست.
نمونهی دیگر، قدرت و مظلومیت آن حضرت است. در زمان آن بزرگوار، قدرتمندتر از امیرالمؤمنین - آن شجاعت عجیب حیدری - کیست؟ هیچکس تا آخر عمر امیرالمؤمنین ادّعا نکرد که جرأت دارد در مقابل شجاعت آن حضرت ایستادگی کند! همین آدم، مظلومترین آدمهای زمان خودش و - بلکه آن چنانی که گفتند و درست هم هست - شاید مظلومترین انسانهای تاریخ اسلام است! قدرت و مظلومیت، دو عنصری است که با هم نمیسازند. معمولاً قدرتمندان، مظلوم واقع نمیشوند؛ اما امیرالمؤمنین مظلوم واقع شد.
نمونهی دیگر، زهد و سازندگی است. امیرالمؤمنین، زهد و بیرغبتی به دنیایش، مَثَل است. شاید برجستهترین و یا یکی از برجستهترین موضوعات نهجالبلاغه، زهد نهجالبلاغه است. همین امیرالمؤمنین، در طول بیست و پنج سال مابین رحلت پیامبر و رسیدنش به حکومت، از مال شخصی خود، کارهای آبادسازی میکرد، باغ درست میکرد، چاه حفر میکرد، آب جاری میکرد، مزرعه درست میکرد. عجیب این است که همه را هم در راه خدا میداد!
بد نیست بدانیم که امیرالمؤمنین یکی از پردرآمدترین آدمهای زمان خودش بوده است. از قول آن حضرت نقل کردهاند که: «و صدقتی الیوم لو قسمت علی بنیهاشم لوسعهم(۵)»؛ صدقهای که من از مال خودم خارج میکنم، اگر به همهی بنیهاشم تقسیم کنم، آنها را کفایت میکند! درآمد امیرالمؤمنین، اینگونه بود. اما این انسان پردرآمد، زندگیاش جزو فقیرانهترین زندگیها بود؛ زیرا همه را در راه خدا میداد. در زیرزمین رفت و چاه را حفر کرد. با دست خودش هم این کارها را میکرد. راوی گفت: دیدم آب مثل گلوی شتر از این چاه بیرون زد و جاری شد. امیرالمؤمنین، گلآلوده از چاه بالا آمد و همان لب چاه نشست و کاغذ خواست. در کاغذ نوشت این چاه از طرف علی بن ابیطالب برای فلان اشخاص وقف است! آن چیزی را که شما در دوران حکومت امیرالمؤمنین ملاحظه میکنید، ادامهی زندگی شخصی و خصوصی آن حضرت است که در دوران حکومتش هم اینگونه از آب در میآید.
بیرغبتی به دنیا، با بنای دنیا - که خدای متعال این را وظیفهی همه قرار داده است - منافات ندارد. دنیا را بسازید، زمین را آباد کنید، ثروت ایجاد کنید؛ اما دل نبندید، اسیر آن نشوید، غلام ثروت و پول و مال و منال نشوید، مقهور به آن نشوید، تا راحت بتوانید آن را در راه خدا انفاق کنید. آن توازن اسلامی، این است. از این قبیل، فراوان است که حالا اگر من بخواهم نمونههایش را ذکر کنم، زمانِ زیادی میبرد.
عدل علیبن ابیطالب، نمونهی دیگر است. وقتی که ما میگوییم در علیبن ابیطالب علیهالسّلام عدالت وجود دارد، معنای ابتداییش که هر کسی از آن درک میکند، این است که او در جامعه، عدالت اجتماعی برقرار میکرد. این، عدل است؛ اما عدلِ بالاتر همین توازن است. «بالعدل قامت السموات و الارض».(۶) آسمان و زمین براساس عدلند؛ یعنی همین توازن در آفرینش. حق هم همین است. عدل و حق، در نهایت یک چیزند و یک معنا و یک حقیقت دارند. در زندگی امیرالمؤمنین، خصوصیات، مظهر عدل و توازن است. همهی چیزهای خوب در جای خود، در حدّ اعلای زیبایی حضور و وجود دارند.
یکی دیگر از خصوصیات امیرالمؤمنین، استغفار آن بزرگوار است که در همین خصوص، من چند جملهای در آخر این خطبه عرض کنم. دعا و توبه و انابه و استغفار امیرالمؤمنین خیلی مهم است. شخصیتی که جنگ و مبارزه میکند، میدانهای جنگ را میآراید، میدانهای سیاست را میآراید، نزدیک به پنج سال بر بزرگترین کشورهای آن روز دنیا حکومت میکند(اگر امروز قلمرو حکومت امیرالمؤمنین را نگاه کنید، مثلاً شاید ده کشور یا چیزی در این حدود باشد) در چنین قلمرو وسیعی با آن همه کار و با آن همه تلاش، امیرالمؤمنین یک سیاستمدار کامل و بزرگ است و دنیایی را در واقع اداره میکند؛ آن میدان سیاستش، آن میدان جنگش، آن میدان ادارهی امور اجتماعیش، آن قضاوتش در بین مردم و حفظ حقوق انسانها در این جامعه. اینها کارهای خیلی بزرگی است، خیلی اشتغال و اهتمام میطلبد و همهی وقت انسان را به خودش مشغول میکند. در این طور جاها، آدمهای یک بُعدی میگویند، دعا و عبادت ما همین است دیگر. ما در راه خدا کار میکنیم و کارمان برای خداست. اما امیرالمؤمنین این طور نمیفرماید. آن کارها را دارد، عبادت هم دارد. در بعضی از روایات دارد - البته من خیلی دنبال این قضیه تحقیق نکردم، تا ببینم روایات قابل اعتماد است یا نه - که امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام در شبانه روز، گاهی هزار رکعت نماز میخواند!
این دعاهایی که مشاهده میکنید، دعاهای معمول امیرالمؤمنین است. دعا و تضرّع و انابهی امیرالمؤمنین، از دوران جوانیش بود. آن روزها هم امیرالمؤمنین مشغول بود. زمان پیامبر هم یک جوان انقلابىِ در میدانِ همه کارهی این طوری بود. او همیشه مشغول بود و وقت خالی نداشت؛ اما همان روز هم وقتی نشستند و گفتند در بین اصحاب پیامبر، عبادت چه کسی از همه بیشتر است؟ «ابودر داء» گفت: علی. گفتند چطور؟ نمونه و مثال آورد و همه را قانع کرد که علی از همه بیشتر عبادت میکند. زمان جوانی، بیست و چند سالش بود؛ بعد از آن هم که معلوم است. زمان خلافت نیز همینطور بود.
داستانهای گوناگونی - مثل داستان «نوف بکالی» - از عبادتهای امیرالمؤمنین وجود دارد. این صحیفهی علویّه که بزرگان جمع کردهاند، ادعیهی مأثوره از امیرالمؤمنین است که یک نمونهاش همین دعای کمیل است که شما شبهای جمعه میخوانید. من یک وقت از امام راحل بزرگوارمان پرسیدم: در بین دعاهایی که هست، شما کدام دعا را بیشتر از همه میپسندید و بزرگ میشمارید؟ ایشان تأملی کردند و گفتند: دو دعا؛ یکی دعای کمیل، یکی هم مناجات شعبانیّه. احتمالاً مناجات شعبانیه هم از امیرالمؤمنین است؛ چون در روایت دارد که همهی ائمّه مناجات شعبانیّه را میخواندند. من حدس قوی میزنم که آن هم از امیرالمؤمنین باشد. کلمات و مضامینش هم شبیه به همین کلمات و مضامین دعای کمیل است. دعای کمیل هم دعای عجیبی است. شروع دعا با استغفار است و خدا را به ده چیز قسم میدهد. ببینید؛ این استغفاری که من هفتهی قبل عرض میکردم، این است: «الّلهم انی اسئلک برحمتک التی وسعت کل شیء».(۷) خدا را به رحمتش، خدا را به قدرتش، خدا را به جبروتش - به ده صفت از صفات بزرگ پروردگار - قسم میدهد. بعد که خدا را به این ده صفت قسم میدهد، میفرماید: «الّلهم اغفرلی الذنوب التی تهتک العصم، الّلهم اغفرلی الذنوب التی تنزل النقم، الّلهم اغفرلی الذنوب التی تحبس الدعاء». پنج نوع گناه را هم در آنجا امیرالمؤمنین به پروردگار عرض میکند: گناهانی که جلوِ دعا را میگیرند؛ گناهانی که عذاب نازل میکنند و ...یعنی از اوّل دعا، استغفار است؛ تا آخر دعا هم باز همین استغفار است. عمدهی مضمون دعای کمیل، طلب مغفرت و آمرزش است. مناجاتی سوزناک و آتشین در طلب آمرزش از پروردگار است. این، امیرالمؤمنین است. استغفار، این است.
عزیزان من! انسان در عالیترین شکل و متکاملترین نوع زندگی، آن انسانی است که بتواند در راه خدا حرکت کند و خدا را از خود راضی نماید و شهوات، او را اسیر خود نسازد. انسانِ درست و کامل، این است. انسان مادّی که اسیر شهوت و غضب و هواهای نفسانی و خواستهها و احساسات خود است، انسان حقیری است؛ هر چند هم به ظاهر بزرگ باشد و مقام داشته باشد. رئیس جمهورِ بزرگترین کشورهای دنیا و دارندهی بزرگترین ثروتهای جهان که نمیتواند با خواهشهای نفسانی خود مقابله و مبارزه کند و اسیر خواهشهای نفس خود است، انسان کوچکی است. اما انسان فقیری که میتواند بر خواستههای خود فائق آید و راه درست را - که راه کمال انسان و راه خداست - بپیماید، انسان بزرگی است.
استغفار، شما را از آن حقارت نجات میدهد. استغفار، ما را از آن بند و زنجیرها و غُلها نجات میدهد. استغفار، زنگارهای دل نورانیتان را که خدای متعال به شما داده است، از بین میبرد و پاک میکند. دل، یعنی جان، یعنی روح، یعنی آن هویّت واقعی انسان. این، چیز خیلی نورانیای است. هر انسانی، نورانی است. حتّی انسانی که با خدا رابطه و آشنایی ندارد، در جوهر و ذات خود، نورانیّت دارد؛ منتها بر اثر بیمعرفتی و گناه و شهوترانی، آن را دچار زنگار کرده است. استغفار، این زنگار را از بین میبرد و نورانیّت میبخشد.
ماه رمضان، وقت استغفار و دعا و انابه است. دو شب از شبهای مشتبه به قدر و محتمل القدریّه گذشت - شب نوزدهم و شب بیستویکم - اما شب بیستوسوم در پیش است؛ آن را قدر بدانید. از اوّل شب بیست وسوم، از هنگام غروب آفتاب، سلام الهی - «سلام هی حتّی مطلع الفجر» (۸) - شروع میشود، تا وقتی که اذان صبح آغاز میگردد. این چند ساعتِ این وسط، سلامِ الهی و امن الهی و خیمهی رحمت خداست که بر سراسر آفرینش زده شده است. آن شب، شب عجیبی است؛ بهتر از هزار ماه، نَه برابر آن؛ «خیرٌ من ألف شهر».(۹) هزار ماه زندگی انسان، چقدر میتواند برکات به وجود آورد و جلب رحمت و خیر کند! این یک شب، بهتر از هزار ماه است. این، خیلی اهمیّت دارد. این شب را قدر بدانید و آن را به دعا و توجّه و تفکّر و تأمّل در آیات خلقت و تأمّل در سرنوشت انسان و آنچه که خدای متعال از انسان خواسته است و بیاعتباری این زندگی مادّی و اینکه همهی این چیزهایی که میبینید، مقدّمهی آن عالمی است که لحظهی جان دادن، دروازهی آن عالم است، بگذرانید.
عزیزان من! لحظهی جان دادن، ما وارد عالم دیگری میشویم. برای آن روز، خودمان را باید آماده کنیم. همهی این دنیا، همهی این ثروتها، همهی این انرژیهایی که خدای متعال در وجود شما در این عالم به ودیعه گذاشته است، همهی آنچه که خدا برای بشر خواسته است - حکومت عادلانه، زندگی مرفّه، چه و چه و چه - برای این است که انسان فرصت پیدا کند تا خود را برای نشئهی آن عالم آماده نماید. خود را آماده کنید، با خدا اُنس بگیرید، با خداوند مناجات کنید، ذکر بگویید و استغفار کنید. آن وقت انسانهایی که این طور رو به خدا میآورند و دل خود را تطهیر میکنند و از گناه رو برمیگردانند و تصمیم بر عمل خیر میگیرند، موجودات عظیمی هستند که در رویارویی با مشکلات این عالم، میتوانند مقابله کنند. یک نمونهاش، امام بزرگوار ماست؛ نمونههای دیگرش، مؤمنین جامعهی خود ما هستند؛ این جوانان مؤمن و نستوه، این زنان و مردان، آنهایی که شهید شدند، آنهایی که جانباز شدند، آنهایی که زندانهای سختِ دوران اسارت را تحمّل کردند، آنهایی که فراق عزیزان را تحمّل کردند، آنهایی که سختیهای میدان جنگ را تحمّل کردند و امروز شما هزار نفر از اینها را تشییع میکنید. هر یک از اینها، یک نمونهی ممتاز و عالی هستند که جا دارد هر ملتی یک نفر از این شهدا را داشته باشد، او را تجلیل کند؛ او را بزرگ بدارد و الگو قرار دهد.
در یک جمله هم از روز بیست و یکم سال چهلم هجرت - که روز شهادت امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام است - یاد کنم. مثل امروزی، کوفه چه حال و وضعی داشته است! شما آن لحظهای را به یاد آورید که همه در تهران فهمیدند امام بزرگوار از دنیا رفته است. دیدید که چه ولولهای شد، چه زلزلهای به وجود آمد و چه دلهایی از جا کنده شد. البته امام مدتّی بیماری داشتند؛ سابقه بود، بعضی انتظار داشتند، این بیم و دغدغه در ذهنها بود؛ امّا امیرالمؤمنین تا ساعتی قبل از آن، در میان مسجد، خفتگان را بیدار میکرد. صدای اذان آن بزرگوار، شاید در فضای کوفه پیچیده بود. لحن ملکوتی آن بزرگوار را مردم تا همین روزهای آخر، تا دیروز و دیشبش شنیده بودند: «کلماتی چُو دُر آویزهی گوش / مسجد کوفه هنوزش مدهوش». این کلمات را مردم شنیده بودند. آنها در خانههای خود نشسته بودند. ناگهان دیدند که صدایی بلند شد و هاتفی بالحن غمانگیزی فریاد کرد: «الا تهدّمت والله ارکان الهدی، قُتل علىٌ المرتضی».(۱۰) مردم کوفه - بعد هم همهی دنیای اسلام - خبر شهادت امیرالمؤمنین را به این ترتیب شنیدند.
البته امیرالمؤمنین، خود بارها و بارها خبر داده بود و از نزدیکان آن حضرت، تقریباً همه آن را میدانستند. در زمان پیامبر، به هنگام جنگ خندق، امیرالمؤمنین - که جوان نوخاستهی بیست و چند سالهای بود - با عمرو بن عبدود مبارزه کرد و آن پهلوان معروف عرب را - که قریش و غیرقریش، بزرگش میشمردند و یقین داشتند که او دیگر کار پیامبر و مسلمانان را یکسره خواهد کرد - به درک واصل کرد و برگشت و در این مبارزه، پیشانی حضرت زخم برداشت و خون از پیشانی مبارک امیرالمؤمنین جاری شد. او خدمت پیامبر آمد. آن حضرت، نگاهی کرد. خونِ چهرهی امیرالمؤمنین، دل پیامبر را سوزاند. این جوان مبارز، این جوان فداکار، این جوان محبوب و عزیز، رفته این کار بزرگ را هم کرده و برگشته و حال پیشانیش خونآلود شده است. پیامبر فرمود: علی جان! بنشین. امیرالمؤمنین نشست. پیامبر دستمال خواست. خود آن حضرت شاید خونها را تمیز کرد و بعد هم به دو نفر از خانمهایی که مأمور بستن زخمها بودند، فرمود که زخم علی را خوب ببندید و مرتّب کنید. وقتی این سفارشها را کرد، ناگهان مثل اینکه چیزی به یاد پیامبر آمد و شاید چشمهای آن حضرت پر از اشک شد. نگاهی به امیرالمؤمنین کرد و فرمود: علی جان! امروز زخم تو را بستیم؛ امّا آن روزی که محاسن تو از خون سرت خضاب خواهد شد، من کجا هستم؟ «این أکون اذا خضبت هذه من هذا».(۱۱) بنابر این، همه چنین روزی را انتظار داشتند؛ خود حضرت هم بارها میفرمود.
«محمدبن شهاب زهری» در روایتی میگوید: «کان امیرالمؤمنین علیهالسّلام یستبطئی القاتل».(۱۲) یعنی کأنّه بیتابانه منتظر این بود که این قاتل و این شقی بیاید، کار خود را انجام دهد! حرکت زمان را کُند میشمرد که این حادثه انجام گیرد. دائماً میفرمود که «این اکون اذا خضبت هذه من هذا». حضرت منتظر بود و نزدیکان هم میدانستند؛ امّا حادثه آن قدر بزرگ بود که با اینکه از پیش خبر داده شده بود، همه را منقلب کرد. حضرت را به منزل آوردند. روایتی را در «بحار» دیدم که نقل شده بود: حضرت گاهی از هوش میرفت و گاهی به هوش میآمد. دخترش امّکلثوم در مقابل حضرت نشسته بود و اشک میریخت و گریه میکرد. یک بار که حضرت چشمش را باز کرد، این تعبیر را دارد که فرمود: لاتؤذینی یا امکلثوم» (۱۳) - به زبان ما - یعنی دخترم! با گریه و اشکهای خودت، دل مرا جریحهدار نکن و نسوزان. «فانّک لوتریّن ما ارای لم تبک»؛ اگر تو آن چیزی را که من در مقابلم میبینم، میدیدی، گریه نمیکردی. «ان الملائکة منالسّموات السّبع بعضهم خلف بعضٍ و النبیّون یقولون انطلق یا علی». طبق این روایت، فرمود که فرشتگان آسمانها از هفت آسمان پشت سر یکدیگر جمع شدهاند. در مقابل من، پیامبران بزرگ الهی همه اجتماع کردهاند و همه خطاب به من میگویند: علی جان! بیا به طرف ما. «فما أمامک خیر لک ممّا انت فیه».
پروردگارا! به محمد و آل محّمد، این دستهایی را که در این شبها و روزها به در خانهی تو دراز شد و شب بیست و سوّم و روزهای آینده به سوی تو به حاجت دراز خواهد شد، محروم برنگردان. پروردگارا! حوائج ملت ایران، حوائج این داعیان و مستغفران و ذاکر انت را به نحو کامل به آنها عنایت کن. پروردگارا! گرهها و مشکلات را از کار مردم برطرف فرما. پروردگارا! کشور و جامعه و مردم و دلهای ما را علوی فرما. ما را به معنای واقعی کلمه تابع امیرالمؤمنین قراربده. ما را با عظمت مقام امیرالمؤمنین آشنا کن. پروردگارا! گناهان ما را بیامرز. پروردگارا! گناهان و خطاهایی که مانع از جلب رحمت تو به سوی ماست، به فضل و کرمت ببخش و بیامرز. پروردگارا! تو را به محمّد و آل محّمد سوگند میدهیم، قلب ولىّعصر را از ما راضی و خشنود کن و ما را مشمول دعای آن بزرگوار قرار بده. پروردگارا! به محمّد و آل محّمد، فرج آن بزرگوار را هرچه زودتر برسان و ما را در حضور و غیبتش از سربازان آن بزرگوار قرار بده. پروردگارا! مرگ ما را جز به شهادت در راه خودت قرار مده. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، اسلام و مسلمین را در همهی اقطار دنیا سربلند و پیروز بگردان. پروردگارا! ملت ایران را در همهی صحنهها و میدانها سربلند و پیروز بگردان. دشمنان ملت ایران را منکوب و مخذول کن و به خودشان مشغول نما. پروردگارا! دشمنان اسلام و مسلمین را در هر لباسی و به هر شکلی که هستند، مشمول لعنت و خذلان خودت قرار بده. پروردگارا! دلهای امّت اسلامی و مسلمانان همهی کشورهای جهان و همهی اقطار عالم را به نقطهی وحدتبخش اسلام نزدیک بگردان. پروردگارا! دستهای تفرقهافکن را قطع کن. پروردگارا! گذشتگان و والدین ما را مشمول رحمت و مغفرت خود قراربده. پروردگارا! روح مطهّر امام بزرگوار مارا با ارواح طیّبهیانبیا و اولیا محشور فرما. آن بزرگوار را با امیرالمؤمنین محشور کن. ارواح طیّبهی شهدا را با شهدای کربلا و شهدای صدر اسلام محشور فرما.
بسماللهالرّحمنالرّحیم
والعصر. ان الانسان لفی خسر. الا الذین امنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر. (۱۴)
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
خطبهی دوم
بسماللهالرّحمنالرّحیم
الحمدلله ربالعالمین. والصّلاة والسّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم محمّد و علی آله الاطیبین الاطهرین المنتجبین، الهداة المهدیّین. سیما علىّ امیرالمؤمنین و الصدّیقة الطّاهرة سیّدة نساءالعالمین و الحسن و الحسین سبطی الرحمة و امامیالهداة و علیبنالحسین زینالعابدین و محمّدبنعلی و جعفربنمحمّد و موسیبنجعفر و علیبنموسی و محمّدبنعلی و علیبنمحمّد والحسنبنعلی و الخلف القائم المهدی. حججک علی عبادک و امناءک فی بلادک و صلّ علی ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین. اوصیکم عبادالله بتقوی الله.
در آغاز این خطبه هم همهی برادران و خواهران نمازگزار را به پرهیزکاری، به تقوا، به ورع و دوری از گناه دعوت میکنم. روز دوازدهم به یک معنا، روز شروع قدرت اسلام است. اگرچه در دوازدهم بهمنِ سال ۵۷، هنوز ظاهراً نظام طاغوت سرِ کار بود؛ اما در واقع نبود. در واقع با ورود امام بزرگوار، این نظام پوسیدهی فاسد و اصل نظام پادشاهی - که یک رژیم ارتجاعی و غلط و غیر انسانی و غیر قابل قبول بود - پوچ و نابود و دود شد و از بین رفت. تلاش بیهودهای میکردند بلکه بتوانند آن را نجات بخشند و تا چند روز ادامه دهند، که نمیشد و نشد.
ورود قدرتمندانهی امام بزرگوار، همه چیز را معنا کرد. امام وارد شد؛ شهر تهران، بلکه ایران از آن بزرگوار استقبال کردند. یعنی در شهرهای دیگر هم مردم شاهد این حادثه و گوش به زنگ این قضیه بودند. بعضی حرکت کردند و به تهران آمدند؛ بعضی هم در همان شهرهای خودشان کاری را کردند که اگر تهران هم بودند، انجام میدادند. در واقع «فاذا دخلتموه فانّکم غالبون». با ورود امام همان مطلبی که خدای متعال به اصحاب موسی فرمود، در مورد اصحاب امام بزرگوار ما تحقّق پیدا کرد. وقتی وارد شد، خدای متعال غلبه را ثبت کرد و تمام شد.
روز مهمّی است. شاید بشود گفت از همین روز دوازدهم هم، توطئهی دشمن شروع شده است. البته تاریخ انقلاب یک بحث دیگر است. باید تاریخ انقلاب را کسانی بنویسند. تاریخ انقلاب هم فقط تاریخ پیروزی انقلاب نیست؛ تاریخ شروع نهضت است. حقیقتاً مردم ما از قضایای طولانی این نهضتی که از روز شروع تا روز پیروزی، پانزده، شانزده سال طول کشید، به تفصیل مطّلع نیستند. از قضایای بعد از پیروزی هم، گاهی به وسیلهی بعضی افراد، مختصر سخنی گفته میشود؛ اما به طور کامل و جامع و ریز، بخصوص با شکلهای هنری و ماندگار و نافذ، ثبت نشده، یا خیلی کم ثبت شده است. من از کسانی که توانایی این قبیل کارها را، بخصوص در زمینههای هنری دارند، واقعاً انتظار دارم. باید تاریخ انقلاب را ثبت کنند.
من حالا نمیخواهم تاریخ بگویم. با امروز کار دارم؛ امروزی که بعد از گذشت هجده سال، دشمن در دشمنی خود، یک لحظه کوتاه نیامده است! الان هم آن دشمنان اصلی، با شدّت تمام دشمنی میکنند. البته بعضیها وسط راه میبُرند. دشمن، این طور است. همیشه انسانها در هر بخش، یک طیف هستند؛ بالاخره بعضی زودتر تسلیم میشوند و بعضی جان سختی نشان میدهند.
دشمن اصلی ما، سردمداران استکبار جهانی، در رأسشان هم رژیم امریکا و شریرترینشان عناصر صهیونیست اشغالگر فلسطین هستند. آنها هنوز هم مشغول مقابله با این انقلابند. از آن روزی که این انقلاب، هیچ چیز جز شخص امام نبود و حتّی به قدر یک مدرسهی آن روز رفاه هم تشکیلات حکومتی نداشت، آنها با این انقلاب شروع به مبارزه کردند و تا امروز که انقلاب، به قدرت یک حکومت مقتدر در همه جای دنیا اثر گذاشته است - اثر سیاسی، اقتصادی، انسانی و فکری - و در داخل هم امروز به فضل پروردگار، حکومت ما یکی از مقتدرترین حکومتهایی است که در طول این قرون، در این کشور حکم راندهاند، هنوز که هنوز است این مبارزه ادامه دارد و مبارزه میکنند.
ظاهراً مبارزهی استکبار، به ضرر ما هم نیست؛ چون هر چه آنها مبارزهشان را شدّت میدهند، ظاهراً حرکت ملت ما قویتر و پیشرفت ما سریعتر است. طبق تجربه، ظاهراً برای ملت ایران خوب است که شیطانها با او مبارزه کنند. چون الحمدلله هجده سال است که آنها با ما مبارزه میکنند و ضربه میزنند؛ ولی ملت ایران با قدرت پیش میرود و حرکت میکند!
بحث من بر سر این نکتهی قضیه است: همهی پیغمبران که مبعوث شدند، در مقابلشان مستکبرینی داشتند. قرآن را ملاحظه کنید؛ یکی از بخشهای بسیار جالب و پرجاذبهی قرآن، بخش مبارزهی پیغمبران با مستکبرین است. زمان آنان بدون استثنا، با پیروزی پیغمبران تمام میشود - بدون استثنا، نگاه کنید - البته ممکن است آن پیغمبر، در وسط راه شهید شود، یا از دنیا برود؛ ولی جبههی پیغمبر، بر جبههی دشمنان پیغمبر، بدون استثنا پیروز شده است. هر چه تاریخ را نگاه میکنید، این گونه است. قرآن را نگاه کنید، «انا لننصر رسلنا»؛ اصلاً نصرت، متعلّق به پیغمبران است.
یکی از بحثها همین است که مستکبرینی که در مقابل پیغمبران قرار داشتند، اوّل کاری که کردند، با چشم تحقیر به آنان نگریستند و مسخره کردند. خدای متعال به پیغمبر ما میفرماید: «و لقد استهزئ برسل من قبلک فحاق بالذین سخروا منهم ما کانوا به یستهزؤن»؛ به عنوان تسلاّ میگوید - یعنی ای عزیز ما، ای پیامبر ما، اگر میبینی تو را استهزا، مسخره و توهین میکنند، یا دست کم میگیرند، سعی دارند که روحیهی پیروان تو را با این توهینها تضعیف کنند، تعجّب نکن؛ همهی پیغمبران همینطور بودند.
البته در این آیه، بحث همهی پیغمبران نیست. ظاهراً در یک آیهی دیگر، تعبیر همهی پیغمبران هم هست؛ اما در این آیه میفرماید: به پیغمبران پیش از تو استهزا شده است. خیلی پیغمبران، از جمله پیغمبران بزرگ - حضرت عیسی، حضرت موسی، حضرت ابراهیم و حضرت نوح - مورد استهزا قرار میگرفتند؛ تعجّبی ندارد؛ منتها همهی استهزاکنندگان هم، همان چیزی که آن را استهزا میکردند - یعنی دین خدا - به سراغشان آمد و آنها را نابود کرد و از بین برد. عین همین قضیه امروز اتّفاق افتاده است. این حرکت هم، حرکت انبیاست. حرکتی که امام بزرگوار در این کشور به وجود آورد، حرکت انبیاست.
عزیزان من! تلاش ما حکومت حقّ و عدل است؛ تلاش برای ایجاد عدالت است. شاید در اسلام در مورد مسائل اجتماعی، هیچ چیز به قدر عدالت، مورد توجّه قرار نگرفته است. شما ببینید در مورد ظهور حضرت بقیةاللهالاعظم ارواحنافداهوعجّلاللهفرجه، در بیشتر روایات و ادعیه و زیاراتی که دربارهی آن بزرگوار است و اسمی از آن بزرگوار است، به دنبال مسألهی ظهور و قیام آن حضرت، «یملأالله الارض قسطاً و عدلاً» هست. خدا به وسیلهی او، زمین را پر از قسط و عدل میکند. البته خدا به وسیلهی امام زمان، زمین را از دین خودش هم پُر میکند؛ اما آن چیزی که در دعا و زیارت و روایت گفته میشود، «یملأ الارض به الدّین، دین الحق» نیست - مگر در بعضی از جاها که تعبیراتی هست - متعلّق «یملأ»، قسط و عدل، عدالت، دادگری و انصاف است. چرا؟ چون بشر بیشتر از همه چیز، از ظلم و بیدادگری رنج میبرد. این حکومت در راه عدالت حرکت کرده و در راه عدالت هم حرکت میکند؛ قوامش هم به عدالت است.
دشمنانی که با این حکومت مخالفند، با عدالت و با حقیقت مخالفند. آیا این بیعدالتی نیست که همهی ملتهای دنیا مجبور باشند از منافع خودشان برای خاطر منافع ابرقدرتها بگذرند!؟ کدام بیعدالتی از این بالاتر! این بیعدالتی نیست که دستگاههای تبلیغاتی امریکا، گاهی صدها، گاهی دهها - غالباً حدود صد و دویست - ناو جنگی امریکایی را در خلیج فارس، که در هزارها فرسنگ دورتر از محل خودشان مستقر است، ندیده میگیرند! آن وقت اگر جمهوری اسلامی، برای دفاع و حفظ مرزهای خود به عنوان یک حکومت، چند ناو جنگی داشته باشد، فریادشان بلند میشود که این ناوهای جنگی برای تهدید همسایگان است! آیا در دنیا، از این بیعدالتی بیشتر میشود!
ببینید دنیا چقدر اسیر بیعدالتی است و چقدر دنیا از ظلم و جور پُر شده است! حکومت اسلامی با این چیزها مخالف است و میخواهد با این چیزها مقابله کند. برای همین است که شعار حکومت اسلامی از ساعت اوّل، مقابله با زورگوییها و قلدریها و گردن کلفتیها بود. البته معلوم است که وقتی حکومت یا ملتی، علیه قلدری حرف بزند، چه کسی بیشتر از همه ناراحت میشود؟ آنکه از همه قلدرتر است! وقتی علیه بیعدالتی حرف بزنند، چه کسی بیشتر از همه بدش میآید؟ آنکه از همه ظالمتر است! وقتی علیه غارتگری حرف بزنند، آن کسی بیشتر از همه ناراحت میشود که از همه غارتگرتر است؛ یعنی کی؟ یعنی حکومت امریکا! او از همه قلدرتر، غارتگرتر و ظالمتر و از همه، از عدالت دورتر است؛ لذا دشمن اصلی ما شد! تشکیل این دشمنی از اوّل، این طوری شد.
جمهوری اسلامی با بیعدالتی، با فساد، با دخالت در امور دیگران، با تجاوز و ظلم کردن به ملتها مخالف بود؛ شعار میداد و فریاد میکشید. مظهر همهی اینها کیست؟ حکومت قلدر امریکا! آن هفتهی قبل من اشاره کردم که این کشور، یک روز دربست، در اختیار امریکاییها بوده است و حالا دربست، علیه مطامع و افزونطلبیهای آنهاست! طبعاً آنها ناراحتند و از این قضیه بدشان میآید؛ فشار میآورند، توطئه، مکّاری و خباثت میکنند؛ دروغ میگویند، تبلیغات غلط و کارهای بچگانه و احمقانه میکنند.
آنها اطراف دنیا راه میافتند و به هر کشور کوچک و دورافتادهای که با جمهوری اسلامی ارتباط دارد، میروند و حرف میزنند و تماس میگیرند که بیایید و رابطهی خود را قطع کنید؛ رابطهی خود را ضعیف کنید؛ این معامله را به هم بزنید. دائم مشغول این کارها هستند. الان چند سال است که امریکاییها مشغول این کارها هستند؛ بخصوص این دولتی که الان بر سرِ کار است.
اتّفاقاً اغلب هم بیفایده است. میبینید که ارتباطات ما با دنیا، بحمدالله خوب است. الحمدلله کار بازرگانی و سازندگی، کار مبادلات سیاسی و مبادلات اقتصادی ما خوب است؛ ولی آنها علیه جمهوری اسلامی تبلیغات میکنند. شاید کمتر هفتهای باشد که این دهها رادیو و تلویزیونی که علیه جمهوری اسلامی هستند، نگویند که اقتصاد جمهوری اسلامی در حال بحران و نابودی و زوال است.
البته بله؛ در حال بحران برای آنهاست. اقتصاد ایران برای مردم ایران، در حال شکوفایی است؛ ولی البته برای متجاوزین و کسانی که میخواهند از امکانات ایران استفاده کنند، بحرانی است. برای مردم ایران، چه بحرانی وجود دارد؟ مشغول ساختن کشورشان هستند. کشوری که در دوران رژیم سلطنت - چه سلطنت پهلوی، چه سلطنت قاجار - اصلاً جرأت نمیکرد در مقابل کشورهای دیگرِ دنیا بگوید «من هم هستم، من هم میسازم، من هم اقدام میکنم». یک کشور درجهی سه و درجهی چهارِ تسلیم محض، که بزرگان این کشور به فرودستی در مقابل قدرتها - یک روز انگلیس، یک روز امریکا، یک روز هم روسها - افتخار میکردند!
بحمدالله امروز، جوان این کشور میسازد؛ دانشمندش ابتکار میکند؛ صنعتگرش تولید میکند و دانشجویش درس میخواند. در سرتاسر این کشور بحمدالله، شعلهی حرکت، علم، کار، تلاش و سازندگی، در حال اشتعال است. مملکت این طور پیش میرود.
البته هیچ کشوری در دنیا، از مشکلات بیرون نیست. توقّع نیست که کشور ما مشکلات نداشته باشد. پنجاه و چند سال حکومت خاندان پهلوی، این کشور را نابود کرد. قبل از آن هم که حکومتهای فاسد دیگر نابود کردند. توقّع نیست که همهی مشکلات این کشور، در طول چند سال بعد از انقلاب، برطرف شده باشد. البته به فضل پروردگار و به کوری چشم دشمنان، انشاءالله مشکلات هم برطرف خواهد شد. اینها دشمن را ناراحت میکند.
از روز اول، استهزا، دشمنی، تبلیغات، ضربه زدن و توطئه کردن آنها - انواع و اقسام توطئهها - شروع شده است. هر کار هم توانستند کردند. من مکرّر گفتهام که مستکبرین عالم، نمیتوانند منّتی بر سرِ ملت ایران داشته باشند که بگویند ما فلان کار را نکردیم؛ فلان ضربه را به شما نزدیم؛ چون هر کار میتوانستند کردند! هر کار که نکردند، به برکت اتّحاد شما ملت ایران، نمیتوانستند بکنند!
عزیزان من! ناکامی دشمنان شما به خاطر اتّحاد شما بوده است. به خاطر ملتِ یکپارچه، متّحد، دست در دست هم و حاضر در صحنه و پشت مسؤولین دستاندرکارِ کارهای بزرگ کشور بوده است که نتوانستند کاری بکنند. فشار عمدهی دشمن برای این است که لشکر انقلاب را از انقلاب جدا کند. هر حرکتی که بتوانند بکنند، میکنند تا شاید بتوانند لشکر انقلاب - یعنی ملت - را از انقلاب جدا کنند. تبلیغات میکنند تا اینکه مردم را دلسرد و از انقلاب جدا کنند. محاصره اقتصادی میکنند، برای اینکه شاید بتوانند وضع اقتصادی کشور را خراب و بحرانی کنند و مردم را دلسرد و از انقلاب جدا کنند.
جنگ تحمیلی برای این راه انداختند که شاید بتوانند فشار جنگ را روی گُردهی مردم بیاورند و اگر بتوانند یک یا دو انسان را از این کشور جدا کنند؛ مردم را از انقلاب دلسرد و جدا کنند. هر کاری که دشمن، از روز اوّل تا امروز کرده است، برای این بوده است که شاید بتواند با این کار، مردم را از انقلاب و از حکومت جدا کند؛ مردم را از نظام جمهوری اسلامی جدا کند. مزدورانی را هم که در داخل فرستادند؛ علیه جمهوری اسلامی و علیه مقدّسات و علیه حقایق این کشور قلمفرسایی کردند؛ برای اینکه بتوانند مردم را از این انقلاب جدا کنند. همّت آنها این است: جدا کردن مردم از انقلاب و از حکومت. الان هم دو سه ماه است که همینطور شایعه انداختهاند. من در خطبهی قبلی هم اشاره کردم: جنگ روانی درست کردهاند؛ دنیا را پر کردهاند که بله، امریکا حملهی نظامی خواهد کرد!
من باور نمیکنم. البته ممکن است؛ ولی ما در مقابل همه چیز ایستادهایم. ملت ایران ایستاده است. ملت ایران از هیچ چیز نمیترسد. اما اگر فرض کنیم که در گروه حاکمهی امروز کشور ایالات متّحده امریکا، مغزی وجود دارد که میتواند فکر کند و مصلحت و مفسده را تشخیص دهد - که البته من در چنین چیزی شک دارم، اما اگر واقعاً فرض کنیم که یک فکر مصلحتاندیشی وجود دارد و فکر میکند - خواهد فهمید که این کار، به ضرر امریکا و به نفع انقلاب است.
امروز هر حرکت خصمانهای از سوی دشمن؛ هر کاری که نشان دهد که دشمنان ما - یعنی امریکا و صهیونیستها در درجهی اوّل - میخواهند این ملت را از این انقلاب جدا کنند و میخواهند به این انقلاب ضربه بزنند، دل این ملت را قرصتر، مشت او را فشردهتر، گام او را استوارتر، علاقهی او را به نظام بیشتر و دشمنی سرسختانهاش را با امریکا و صهیونیست، چند برابر خواهد کرد.
اگر کسی خیال میکند که این ملت را میشود با تهدید ترساند، سخت در اشتباه است. اگر کسی خیال میکند که مواضع مسؤولان این کشور را میتوان با تهدید تغییر داد، سخت در اشتباه است. اگر مواضع کسی تغییر پیدا کند، از این ملت و از این انقلاب نیست. آن کسی که متعلّق به این انقلاب، مبعوث و مطلوب این انقلاب و محبوب این مردم است، برای مصالح و خواست این مردم، برای انقلابِ این مردم - که برایش این خونهای پاک را بر زمین ریختند و این مجاهدات بزرگ را انجام دادند - در مقابل دشمنان این مردم میایستد و سر سوزنی تسلیم فشارهای دشمنان این ملت نمیشود.
امروز خبر انقلاب ما عبارت از قدرت روزافزون این نظام الهی و این انقلاب، ایستادگی روزافزون این مردم و ضعف و ناکامی روزافزون دشمنان است. خبر تازهی ما و قضیهی این انقلاب، این است و همین هم خواهد بود. همچنان که پیامبران به طور عام و بدون استثنا، بر دشمنانشان پیروز شدند؛ این انقلاب هم بدون هیچ تردیدی بر دشمنانش پیروز خواهد شد.
امام ده سال در میان این مردم بود و رفت. امام نیست؛ اما پیروزی این مردم، پیروزی امام است. وقتی میگوییم که امام پیروز شد، لازم نیست معنایش این باشد که امام تا ابدالدّهر در میان این مردم بماند؛ بلکه وقتی این ملت و این انقلاب پیروز شد، امام پیروز شده است. دشمن انقلاب که شکست خورد، دشمنِ امام شکست خورده است.
پیامبرانْ در بین راه از دنیا رفتند. در تیه چهل سالهی بنیاسرائیل که بعدش به قدرت و حکومت رسیدند، حضرت موسی از دنیا رفت، جناب هارون از دنیا رفت؛ اما نهضت موسی پیروز شد. افراد، ماها، مسؤولان، آدمهایی که در انقلاب مسؤولیتی بر دوششان است، میروند. اشخاص به معنای انقلاب و نشان دهندهی انقلاب نیستند. ماها میرویم؛ آنکه میماند، این انقلاب است؛ آنکه میماند، این ملت است؛ آنکه پیروز میشود، کشور ایران اسلامی است و این پیروزی در انتظار شماست.
پروردگارا! به محمّد و آل محمّد تو را سوگند میدهیم، چشم و دل این ملت را هر چه زودتر به این پیروزی روشن و منوّر بگردان. ذلّت و خِزی و رسوایی و شکست دشمنان این ملت را به یکایک این دلهای مؤمن و امیدوار نشان بده. پروردگارا! ارواح مطهّر شهدای عزیزی را که امروز تشییع خواهند شد - این شهدای بزرگواری که در روز تشییع و شهادت مولا و آقایشان امیرالمؤمنین، این توفیق و سعادت را پیدا کردند که به وسیلهی جمع نمازگزار تشییع میشوند - با شهدای کربلا و صدر اسلام محشور کن. پروردگارا! همهی شهدای این ملت را با مقرّبان و صلحا و اولیا محشور فرما. انشاءالله همه در تشییع این عزیزان شرکت کنید. هر یک از آنان، یک ستارهی درخشانند.
بسماللهالرّحمنالرّحیم
اذا جاء نصرالله والفتح. و رأیت الناس یدخلون فیدینالله افواجاً. فسبح بحمد ربّک و استغفره انّه کان تواباً.(۱۵)
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته.
۱) المناقب آل ابی طالب: ج ۲ ص ۷۵
۲) فتح: ۲۹
۳) نهج البلاغه: خطبه ۵۹
۴)
۵) بحار الأنوار: ج ۴۱، ص ۴۳
۶) عوالی اللآلی: ج ۴ ص ۱۰۳
۷) مصباح المتهجد: ص ۸۴۴
۸) قدر: ۵
۹) قدر: ۳
۱۰) بحارالأنوار: ج ۴۲ ص ۲۸۲
۱۱) بحار الأنوار: ج ۲۸ ص ۸۰
۱۲) بحار الأنوار: ج ۴۲ ص ۱۹۵
۱۳) بحار الأنوار: ج ۴۲ ص ۲۲۳
۱۴) عصر: ۱-۳
۱۵) نصر: ۱-۳