
2 - شقایقها همه جای سنندج بودند دامنههای آبیدر هم پر بود از این شقایق ها

3- چراغهای شهر هنوز روشن بود. هوا کم کم داشت روشن می شدکه رهبر نصف مسیر را طی کرده بودند.

4 - حاضران ناگهان رهبر را در چند قدمیشان می دیدند، ذوقی میکردند بعد هم سلام و علیک. بعضی سلام خانوادهشان را هم میرساندند.

5 - مردم طبق معمول از مسیرهای کوهپیمایی بالا می آمدند و خیلیهاشان خبر از مهمان آن صبح آبیدر نداشتند.

6 - بین مردم بعضی لباس محلی کردی به تن داشتند. رهبر با همه چاق سلامتی کرد و آنها هم دستبوسی.

7 - سنندج و خیلی از سنندجیها هنوز در خواب صبحگاهی بودند.

8 - فرصت خوبی بود برای رهبر. دیدن سنندج از دامنه آبیدر در حالی که هنوز خورشید بالا نیامده بود. رهبر قدم می زد و تسبیح به دست ذکر صبحگاهی میگفت.

9 - کوهنوردی کفش مخصوص میخواهد و آقا هم کفش همیشگی کوهپیمایی را به پا کرده بودند

10 - نوجوانها هم از دیدن رهبر بی نصیب نبودند. یکی از این بچههای خندان دبیرستانی بود و بقیه در مقطع راهنمایی تحصیل میکردند

11 - اواخر کوهپیمایی رهبر، مردم تازه متوجه حضور ایشان شده بودند


12 - در پایان دیگر خورشید درآمده بود. سنندج بیدار شده بود. خاطرات و صحبت های سردار رحیم صفوی از سنندج تازه گل انداخته بود
