روایتگریِ این بار 24 ساعت قبل تر از دیدار شروع شد. یعنی از زمان پخش سخنان آقا، هنگام سال تحویل.ٌ وقتی که امسال "اصلاح الگوی مصرف" نام گرفت؛ آنجا که آقا گفت ما در مصارف منابعمان ولنگار و ولخرج هستیم!
رسماً می خواهیم تقلب کنیم. با چند نفر از همکاران هماهنگ کرده ایم تا در زمان دیدار در موقعیتها و مکان های مختلف قرار بگیرند. اصرار دارم در از دست دادن موقعیتها و سوژه های مناسب کمترین آسیب را ببینیم. یعنی این بار 8 چشم دیگر را اضافه کرده ایم.
کارت خبرنگاریم را همین الآن به دستم رساندند. 30 دقیقه مانده به دیدار. ظاهراً روی اعتماد به نفس من خیلی حساب کرده اند!
از محل استقرار به سمت جایگاه دیدار راه افتادیم. مثل هر سال، همان مسیر، همان راه و همان مقصد.
چون کارت خبرنگاری داشتم لابد باید می رفتم جایگاه که البته رفتم. گیت ورودی شلوغ بود. معطل شدیم. شاید 20 دقیقه. دقیق می گشتند؛ خیلی.
هر چقدر برای تسریع کار برادارنِ بازرس! صلوات فرستادیم فایده نداشت!
بازرس با شکلاتهای توی جیبم مشکل داشت. هرچه قدر توضیح دادم با وضعیت جسمانی من، این شکلاتها از نان شب هم واجبتر است؛ نپذیرفت. کارت خبرنگاری هم افاقه نکرد. لابد با خودش میگفت تو که اینقدر مشکل داری چه به روایتگری دیدار! کلی تلاش و اصرار، یک شکلات را در جیبم گذاشت یک شکلات را هم نقد کرد، همانجا خوردمش. بقیهاش را، خُب، گذاشتم همانجا، خیرات اموات!
عکس و پوسترهای آقا را هم میگرفتند. نمیتوانستی داخل ببری. اگر پشت سرم چند ده نفر توی صف نبودند بر میگشتم و به آن بندگان خدایی که چند ده متر جلوتر سرگرفتن عکسهای آقا با هم دعوا میکردند، یک لبخندِ شیرینِ فلسفی میزدم؛ یعنی اینکه باباجان! اگر هم دعوا نکنید،باز هم جلوتر عکسها را از شما میگیرند.
بین جایگاه و مردم یک زنجیر انسانی از خدّام قرار گرفته بود؛ پشت به جایگاه، رو به مردم. مثل همیشه.
جلوی جایگاه سکوهایی نصب کردهاند. حداقل 6 متر. روی یکی، یک دوربین. روی یکی دیگه هم، یک دوربین. روی سومی هم یک دوربین و روی چهارمی اما یک عالمه دوربین بود. 15 نفر میشدند؛ احتمالاً. امیدوارم لنزها و عدسیها غیز از پَس سر و پُشت نفرهای جلویی چیز دیگری هم ضبط کرده باشند!
مجری مراسم را شروع کرد، قاری قرآن خواند. مداح زیارت امین ا… را زمزمه کرد و ذاکر به ذکر توسل پرداخت. همه چیز طبق برنامه پیش میرفت…
وقتی مداح بالای جایگاه حاضر شد، بابایی که جلوی من نشسته بود از جا پرید! به خدا قسم میخورد که خودش دیده این آقای مداح با او وارد شده اما الان رفته بالای جایگاه و دارد مداحی میکند! جمعیت دور و بر هاج و واج نگاهش میکردند…
وقتی سرم را بلند میکنم تا جایگاه را ببینم، آفتاب تندی میافتد توی چشمانم. وقتی سرم را پایین میاندازم تا چیزی بنویسم میخورد پس کَلّهام. این یعنی اینکه تقریباً جای خوبی نشستهام و در موقع ظهر شرعی میتوانم نقش شاخص را به خوبی بازی کنم!
با اینکه جایگاه تقریباًَ لبریز است باز هم گروه گروه دارند وارد میشوند. این یعنی اینکه باز هم فشار بیشتر، باز هم درد پای بیشتر؛ ولی به قول بندهی خدای جلویی، عیبی ندارد، ثوابش مال تو!
فکر کنم اصلاح الگوی مصرف را باید از اصلاح تخصیص سرانه هر چند سانتی متر مربع به هر نفر ملاقات کننده در دیدارهای اول سال آقا شروع کرد! این جوری تو روزهای تعطیل هم عنوان سال را پاس داشتهایم.
جمعیت تقریباً آماده دیدار شده بود…
… آقا آمد…
باز هم جمعیت بلند شد، بازهم جمعیت به هم ریخت، باز هم جمعیت شعار که نه، آنچه را که میخواست فریاد زد.نصف جایگاه خالی شد. همه لُکّه شده بودند وسط. درست روبروی آقا. درست نزدیکترین جای ممکن به آقا. عرقشان درآمد، آنها که باید دوباره نظم مجلس را برقرار میکردند…
تقریباً 3 دقیقه از صحبتهای آقا میگذرد، جمعیت هنوز آرام نشده است…
7 دقیقه گذشت. جمعیت اما هنوز آرام نشده است…
برای همهشان جا نیست، اصرار دارند کنار هم باشند!! به زور خودشان را جا میدهند، خادمی نزدیکشان ایستاده میگوید: آن طرفتر که جا هست! میگویند: میخواهیم کنار هم باشیم. می گوید: «آقا که بیاید دیگر همدیگر را نخواهید دید!»
امسال روز اول رسیده است حرم، میگوید: فرصت بینظیری است. آمده بودم زیارت امام رضا (علیه السلام)، دیدار رهبر هم نصیبم شد. به این میگویند حول حالنا الی احسن الحال دیگر!
پوسترها چند نوع هستند، یک نوعش رنگ بندی آبی جیغ دارد و عکسی که توی آن آقا دستش را بالا برده و لبخند زده، معلوم است جزء تبلیغات مردمی است، بعضی عکسها رنگ بندی مرتب تری دارد و آقا تویش مصممتر است ولی انگار صورتش توی هر قابی که بنشیند خوب است.
همه دارند با هم نامه مینویسند، هر کسی هر قدر کاغذ داشته به همه داده، هر قدر خودکار بوده پخش کردهاند، همه خودکارها و کاغذهای شهر را که بیاوری باز حرف برای گفتن دارند این مردم، با رهبرشان…
دربه در دنبال کاغذ میگردد، بالاخره یک نفر پیدا میشود و یک کاغذ میدهد دستش تا نامهاش برای رهبر را توی آن بنویسد، میگوید: پاکت نداری؟
چپ چپ نگاهش میکنیم، میگوید خب، بد است کاغذ نامه خالی باشد و پاکت نداشته باشد. برای رهبر است.
پشت سرما یکی نشسته و به همه میگوید: بنشین، میخواهم رهبر را ببینم، بعضی ایستادهاند بعضی هنوز به سمت جلو میروند. چند نفری در حال برگشتن هستند! زن هر چند لحظه یکبار از پشت میگوید: نه!
میخواهد روی دو زانو بنشیند و منتظر باشد! آقا که میآید روی پا بند نیست. موقع نشستن حواسم بهش هست، جایش را گرفتهاند. حالا روی یک زانو هم ننشسته، انگار روی هواست.
خادم بار دوم یا سومی است که جلویش را گرفته! دیر آمده و سخنرانی شروع شده، خادم میگوید: کجا میخواهی بروی، برگرد عقب داخل جمعیت! گوش نمیدهد و اشک میریزد! من میخواهم آقا را از نزدیک ببینم!
"یک روز جوانان ما نمیتوانستند گلوله آرپیچی پرتاب کنند اما امروز به جایی رسیدهاند که موشکِ پرتابگر ماهواره تولید میکنند." این را رهبر در مقایسهی بین امروز و دیروز انقلاب گفت. وقتی که قرار بود دلایل اینکه چرا الآن در مسیر پیشرفت و عدالت هستیم مطرح شود.
رهبر گفت زمینهی جهش آماده شده است. باید دهه پیشرفت و عدالت را آغاز کرد. باید پرید!
حوصلهی همه را سر برد، آن بابایی که هی وسط جمعیت تکبیر میگفت و شیرازهی صحبت آقا را به هم میریخت. حتی از پشت سر و از میان جمعیت پیشنهادهای خشنی برای ساکت کردن او به گوش میرسید!
"عدالت، کاهش فاصلههای طبقاتی است. کاهش فاصلههای جغرافیایی است. برابری در استفاده از فرصتها و امکانات است. سخت است، اما شدنی است." رهبر گفت.
"کسی که جلوتر است، بیشتر مورد تهمت و افترا است. این طبیعتِ مبارزه با فساد مالی و اقتصادی است." این را هم رهبر گفت.
"33% نان تولیدی کشور ضایعات میشود. آمار وحشتناکی است." این آمار را رهبر داد.
"22% آب شرب در مصرف خانگی تلف می شود." این هم آمار و حشتناکی است.
"در مصرف انرژی هم 2 برابر استانداردهای جهان مصرف میکنیم."
وقتی آقا گفت بعضیها خرج سفر و لیمهشان از خرج سفر مکهشان بیشتر است و این از مصادیق اسراف است، از میان خانمها صدای تکبیر بلند شد!
رهبر گفت در سطح دولت، ملت و سازمانها باید نگاه عیب جویانه به اسراف وجود داشته باشد. نگاه عیب جویانه. لطفاً این قسمت آخر را با هجی بخوانید.
تغییر ظاهری است. امریکاییان باید در باطن تغییرکنند. "دست چدنی که یک دستکش مخمل پوشیده است"، تعبیر رهبر از دست دراز شدهی آمریکا برای مذاکره با ایران بود.
باید تغییر کنید والا سنتهای الهی شما را تغییر میدهند. آخرین توصیه رهبر به سران آمریکا بود.
دیگر کسی عجله ندارد، اصلاً لازم نیست از جمعیت جلو بزنی، همه انگار از تو عقب ترند، هیچ کس نمیخواهد برود، آرام قدم بر میدارند… رهبر رفته است.
رسماً می خواهیم تقلب کنیم. با چند نفر از همکاران هماهنگ کرده ایم تا در زمان دیدار در موقعیتها و مکان های مختلف قرار بگیرند. اصرار دارم در از دست دادن موقعیتها و سوژه های مناسب کمترین آسیب را ببینیم. یعنی این بار 8 چشم دیگر را اضافه کرده ایم.
کارت خبرنگاریم را همین الآن به دستم رساندند. 30 دقیقه مانده به دیدار. ظاهراً روی اعتماد به نفس من خیلی حساب کرده اند!
از محل استقرار به سمت جایگاه دیدار راه افتادیم. مثل هر سال، همان مسیر، همان راه و همان مقصد.
چون کارت خبرنگاری داشتم لابد باید می رفتم جایگاه که البته رفتم. گیت ورودی شلوغ بود. معطل شدیم. شاید 20 دقیقه. دقیق می گشتند؛ خیلی.
هر چقدر برای تسریع کار برادارنِ بازرس! صلوات فرستادیم فایده نداشت!
بازرس با شکلاتهای توی جیبم مشکل داشت. هرچه قدر توضیح دادم با وضعیت جسمانی من، این شکلاتها از نان شب هم واجبتر است؛ نپذیرفت. کارت خبرنگاری هم افاقه نکرد. لابد با خودش میگفت تو که اینقدر مشکل داری چه به روایتگری دیدار! کلی تلاش و اصرار، یک شکلات را در جیبم گذاشت یک شکلات را هم نقد کرد، همانجا خوردمش. بقیهاش را، خُب، گذاشتم همانجا، خیرات اموات!
عکس و پوسترهای آقا را هم میگرفتند. نمیتوانستی داخل ببری. اگر پشت سرم چند ده نفر توی صف نبودند بر میگشتم و به آن بندگان خدایی که چند ده متر جلوتر سرگرفتن عکسهای آقا با هم دعوا میکردند، یک لبخندِ شیرینِ فلسفی میزدم؛ یعنی اینکه باباجان! اگر هم دعوا نکنید،باز هم جلوتر عکسها را از شما میگیرند.
بین جایگاه و مردم یک زنجیر انسانی از خدّام قرار گرفته بود؛ پشت به جایگاه، رو به مردم. مثل همیشه.
جلوی جایگاه سکوهایی نصب کردهاند. حداقل 6 متر. روی یکی، یک دوربین. روی یکی دیگه هم، یک دوربین. روی سومی هم یک دوربین و روی چهارمی اما یک عالمه دوربین بود. 15 نفر میشدند؛ احتمالاً. امیدوارم لنزها و عدسیها غیز از پَس سر و پُشت نفرهای جلویی چیز دیگری هم ضبط کرده باشند!
مجری مراسم را شروع کرد، قاری قرآن خواند. مداح زیارت امین ا… را زمزمه کرد و ذاکر به ذکر توسل پرداخت. همه چیز طبق برنامه پیش میرفت…
وقتی مداح بالای جایگاه حاضر شد، بابایی که جلوی من نشسته بود از جا پرید! به خدا قسم میخورد که خودش دیده این آقای مداح با او وارد شده اما الان رفته بالای جایگاه و دارد مداحی میکند! جمعیت دور و بر هاج و واج نگاهش میکردند…
وقتی سرم را بلند میکنم تا جایگاه را ببینم، آفتاب تندی میافتد توی چشمانم. وقتی سرم را پایین میاندازم تا چیزی بنویسم میخورد پس کَلّهام. این یعنی اینکه تقریباً جای خوبی نشستهام و در موقع ظهر شرعی میتوانم نقش شاخص را به خوبی بازی کنم!
با اینکه جایگاه تقریباًَ لبریز است باز هم گروه گروه دارند وارد میشوند. این یعنی اینکه باز هم فشار بیشتر، باز هم درد پای بیشتر؛ ولی به قول بندهی خدای جلویی، عیبی ندارد، ثوابش مال تو!
فکر کنم اصلاح الگوی مصرف را باید از اصلاح تخصیص سرانه هر چند سانتی متر مربع به هر نفر ملاقات کننده در دیدارهای اول سال آقا شروع کرد! این جوری تو روزهای تعطیل هم عنوان سال را پاس داشتهایم.
جمعیت تقریباً آماده دیدار شده بود…
… آقا آمد…
باز هم جمعیت بلند شد، بازهم جمعیت به هم ریخت، باز هم جمعیت شعار که نه، آنچه را که میخواست فریاد زد.نصف جایگاه خالی شد. همه لُکّه شده بودند وسط. درست روبروی آقا. درست نزدیکترین جای ممکن به آقا. عرقشان درآمد، آنها که باید دوباره نظم مجلس را برقرار میکردند…
تقریباً 3 دقیقه از صحبتهای آقا میگذرد، جمعیت هنوز آرام نشده است…
7 دقیقه گذشت. جمعیت اما هنوز آرام نشده است…
برای همهشان جا نیست، اصرار دارند کنار هم باشند!! به زور خودشان را جا میدهند، خادمی نزدیکشان ایستاده میگوید: آن طرفتر که جا هست! میگویند: میخواهیم کنار هم باشیم. می گوید: «آقا که بیاید دیگر همدیگر را نخواهید دید!»
امسال روز اول رسیده است حرم، میگوید: فرصت بینظیری است. آمده بودم زیارت امام رضا (علیه السلام)، دیدار رهبر هم نصیبم شد. به این میگویند حول حالنا الی احسن الحال دیگر!
پوسترها چند نوع هستند، یک نوعش رنگ بندی آبی جیغ دارد و عکسی که توی آن آقا دستش را بالا برده و لبخند زده، معلوم است جزء تبلیغات مردمی است، بعضی عکسها رنگ بندی مرتب تری دارد و آقا تویش مصممتر است ولی انگار صورتش توی هر قابی که بنشیند خوب است.
همه دارند با هم نامه مینویسند، هر کسی هر قدر کاغذ داشته به همه داده، هر قدر خودکار بوده پخش کردهاند، همه خودکارها و کاغذهای شهر را که بیاوری باز حرف برای گفتن دارند این مردم، با رهبرشان…
دربه در دنبال کاغذ میگردد، بالاخره یک نفر پیدا میشود و یک کاغذ میدهد دستش تا نامهاش برای رهبر را توی آن بنویسد، میگوید: پاکت نداری؟
چپ چپ نگاهش میکنیم، میگوید خب، بد است کاغذ نامه خالی باشد و پاکت نداشته باشد. برای رهبر است.
پشت سرما یکی نشسته و به همه میگوید: بنشین، میخواهم رهبر را ببینم، بعضی ایستادهاند بعضی هنوز به سمت جلو میروند. چند نفری در حال برگشتن هستند! زن هر چند لحظه یکبار از پشت میگوید: نه!
میخواهد روی دو زانو بنشیند و منتظر باشد! آقا که میآید روی پا بند نیست. موقع نشستن حواسم بهش هست، جایش را گرفتهاند. حالا روی یک زانو هم ننشسته، انگار روی هواست.
خادم بار دوم یا سومی است که جلویش را گرفته! دیر آمده و سخنرانی شروع شده، خادم میگوید: کجا میخواهی بروی، برگرد عقب داخل جمعیت! گوش نمیدهد و اشک میریزد! من میخواهم آقا را از نزدیک ببینم!
"یک روز جوانان ما نمیتوانستند گلوله آرپیچی پرتاب کنند اما امروز به جایی رسیدهاند که موشکِ پرتابگر ماهواره تولید میکنند." این را رهبر در مقایسهی بین امروز و دیروز انقلاب گفت. وقتی که قرار بود دلایل اینکه چرا الآن در مسیر پیشرفت و عدالت هستیم مطرح شود.
رهبر گفت زمینهی جهش آماده شده است. باید دهه پیشرفت و عدالت را آغاز کرد. باید پرید!
حوصلهی همه را سر برد، آن بابایی که هی وسط جمعیت تکبیر میگفت و شیرازهی صحبت آقا را به هم میریخت. حتی از پشت سر و از میان جمعیت پیشنهادهای خشنی برای ساکت کردن او به گوش میرسید!
"عدالت، کاهش فاصلههای طبقاتی است. کاهش فاصلههای جغرافیایی است. برابری در استفاده از فرصتها و امکانات است. سخت است، اما شدنی است." رهبر گفت.
"کسی که جلوتر است، بیشتر مورد تهمت و افترا است. این طبیعتِ مبارزه با فساد مالی و اقتصادی است." این را هم رهبر گفت.
"33% نان تولیدی کشور ضایعات میشود. آمار وحشتناکی است." این آمار را رهبر داد.
"22% آب شرب در مصرف خانگی تلف می شود." این هم آمار و حشتناکی است.
"در مصرف انرژی هم 2 برابر استانداردهای جهان مصرف میکنیم."
وقتی آقا گفت بعضیها خرج سفر و لیمهشان از خرج سفر مکهشان بیشتر است و این از مصادیق اسراف است، از میان خانمها صدای تکبیر بلند شد!
رهبر گفت در سطح دولت، ملت و سازمانها باید نگاه عیب جویانه به اسراف وجود داشته باشد. نگاه عیب جویانه. لطفاً این قسمت آخر را با هجی بخوانید.
تغییر ظاهری است. امریکاییان باید در باطن تغییرکنند. "دست چدنی که یک دستکش مخمل پوشیده است"، تعبیر رهبر از دست دراز شدهی آمریکا برای مذاکره با ایران بود.
باید تغییر کنید والا سنتهای الهی شما را تغییر میدهند. آخرین توصیه رهبر به سران آمریکا بود.
دیگر کسی عجله ندارد، اصلاً لازم نیست از جمعیت جلو بزنی، همه انگار از تو عقب ترند، هیچ کس نمیخواهد برود، آرام قدم بر میدارند… رهبر رفته است.