پله‌­پله تا خدا

معرفی کتاب «سربلند»؛ روایت­هایی از زندگی شهید محسن حججی

https://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif «خدای متعال این شهید را عزیز کرد، بزرگ کرد. البته عزّتی که خدا می­دهد به کسی یک دلیلی دارد، یک حکمتی دارد؛ یعنی بی­خود و بی‌جهت نیست. یک خصوصیّاتی در این جوان بود که ممکن است بعضی از آنها را ما خبر داشته باشیم، از خیلی هم خبر نداشته باشیم.»

این­ها جملاتی بود که رهبر معظم انقلاب در مهرماه سال ۹۶ در دیدار با خانواده شهید مدافع حرم محسن حججی بیان کردند. جوان دهه هفتادیِ اهل نجف‌­آباد، که در رفت و آمد مسجد و مؤسسه­ و کتاب جوانه زد، در مدت کوتاهی در سپاه قد کشید و بعد از برومندی میوه داد، میوه­ شهادت. میوه­‌ای که حس‌­وحالش و عطر آن به دست یکایک ملت ایران رسید.
 
کتاب «سربلند» نوشته محمدعلی جعفری، روایت­‌هایی از زندگی شهید محسن حججی است که تاکنون چهل‌­و­پنج بار توسط انتشارات شهید کاظمی تجدید چاپ شده است. شهیدی که در همین مؤسسه شهید کاظمی فعالیت داشت، رشد کرد و در آخر با شهادت عاقبت­‌بخیر شد.

شهید محسن حججیِ کتاب «سربلند»، البته تفاوت‌هایی با محسن حججیِ معرفی شده در رسانه‌ها دارد. شیطنت­‌ها و شوخی­‌ها، تفریحات و عاشقانه­‌های پدرانه با فرزند کوچکش علی، تلاش­‌های روزانه­‌ی او برای کسب معرفت و افزایش تقوا، او همه‌­ این­ها را در کنار هم داشت و عصاره­ همه این­ها شد شخصیتی به نام محسن حججی. کارهایش عجیب بود و شاید به مذاق بعضی از بچه­ مذهبی­‌ها خوش نمی­‌آمد؛ ولی محسن با همه­‌ی این­ها محسن بود و دست‌­یافتنی، نه یک آدم فرازمینی. با این حال همیشه دنبال راهی برای رسیدن به دروازه شهر شهادت بود:

«پرسید: «چی‌کار کنم شهید بشم؟» دست زدم روی شانه‌اش و با خنده گفتم: «ان‌شاءالله ویژه شهید شی!» گل از گلش شکفت. خب، حالا چی‌کار کنم؟ به نظر من، ما خودمون نمی‌تونیم این راه رو بریم. باید یکی دستمون رو بگیره. و بعد این شعر را برایش خواندم:

گر می‌روی بی‌حاصلی
گر می‌برندت واصلی
رفتن کجا؟ بردن کجا؟»
 
محمدعلی جعفری در کتاب «سربلند» سعی کرده از زاویه دید آدم‌­های مختلف و از جهات متفاوت شخصیت و زندگی اجتماعی شهید حججی را به تصویر بکشد.

کتاب در شش فصل تدوین شده و خانواده شهید، راویان فصل اول کتاب هستند. هر کدام از آن­ها خاطرات و قطعاتی از پازل وجودی محسن را به مخاطب نشان می­دهند. محسنی که قیافه مظلومی داشت؛ ولی پرجنب‌­وجوش بود. محسنی که چهل شب جمعه رفته بود قم و جمکران و برات شهادتش را از همین سفرها و مشهد رفتن‌هایش گرفته بود. محسنی که اگر سر کنترل تلویزیون با خواهرش بگومگو نمی­کرد، روزشان شب نمی­شد و ده‌­ها خاطره دیگر که همه­‌ی آن­ها محسن حججی واقعی را نشان خواننده می­دهند. تأکید نگارنده این سطور بر روی این موضوع به این خاطر است که شهدای دفاع مقدس و شهدای مدافع حرم، در همسایگی، در محله و در شهر ما زندگی می­کردند و از جای خاصی نیامده بودند.
 
در فصل دوم و سوم، دوستان محسن، خاطراتی از رفاقتشان را بیان می­کنند که هر کدام از ­آن­ها شنیدنی است. خاطراتی که ناخودآگاه برای ما محسن را یک فرد شجاع و نترس جلوه می­دهد: «لابه‌لای حرف‌ها بهش گفتم: «هر بلایی می‌خواد سرمون بیاد؛ ولی خیلی ترسناکه اگه اسیر بشیم و بعد شهید...» خیلی خونسرد حدیثی از پیامبر را برایم خواند: «مرگ برای مؤمن مانند بوییدن دسته‌گلی خوش‌بو است.» بعد هم گفت: «مطمئن باش توی اسارت هم همین‌طوره!»

در فصل چهارم، پنجم و ششم فرماندهان، همکاران و همرزمان محسن راوی کتاب هستند: «بعد از نمازش رفتیم داخل تانک. قرآن جیبی‌­اش را درآورد و مشغول شد به خواندن. از شیشه جلوی تانک دیدم چند قدمی­‌مان گرد و خاکی بلند شد. هراسان از محسن پرسیدم: «چی بود؟» گفت: «متوجه نشدم.» پریدیم بیرون. خمپاره­ای بدون اینکه عمل کند، فرو رفته بود داخل زمین. هنوز از پره‌­هایش دود می­زد بیرون. وقتی رفتیم جلو، محسن نگاهی کرد به خمپاره و با پوزخند گفت: «ای بی­‌انصاف! ما رو قابل ندونستی که بترکی!» از حرفش خنده­‌ام گرفت. با هم چند قلوه سنگ آوردیم. دورش چیدیم که مبادا ماشینی از رویش رد شود.»

وقتی کتاب «سربلند» را تمام می­کنی، به این نتیجه می­رسی که محسن انگار آدمی بود که حواسش جمع خیلی از چیزهای دور و بر ما بود. چیزهایی که ما به آن­ها توجه نمی­کنیم یا انجام بعضی از کارها را در شأن خودمان نمی­دانیم؛ ولی احساس می‌کنم، معادله شهادت، طور دیگری است. انگار خدا به همین کارهای ساده بیشتر از کارهای مهم اهمیت می­دهد. مثل کارهای ساده‌ای که محسن انجام می­داد و همان­‌ها شدند پله­‌هایی برای رسیدن به درب شهادت:

«پیرمردی نودوپنج‌ساله زخم بستر گرفته بود. کمتر کسی حاضر می‌شد تمیزش کند. محسن گفت: «بیا بریم به‌خاطر خدا یه کاری براش بکنیم.» مرا به‌زور اینکه «همین پیرمرد شفاعتمون می‌کنه» برد توی اتاق. حدود یک ساعت پیرمرد را با مواد بدن‌شوی تمیز کرد. آخر سر هم پیشانی‌اش را بوسید؛ در حالی که اصلاً پیرمرد قدرت تشخیص نداشت.»
 محسن حججی در ۱۸ مرداد سال ۱۳۹۶ و در روز عرفه به شهادت رسید. مردم محسن را نمی­شناختند؛ ولی آن عکسی که برای مردم تداعی­‌گر روز عاشورای سال ۶۱ هجری بود، باعث شد عزیز یک کشور شود. آن نگاه پُرصلابتِ او، کشور را تکان داد. شهادت او خون تازه­ای به رگ­‌های جامعه تزریق کرد و محسن یک­‌شبه شد عزیز یک ملت.

و چقدر این جملات سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی بر کتاب «سربلند»  تلخ و شیرین است: «سلام بر حججی که حجتی شد در چگونه زیستن و چگونه رفتن. فدای آن گلویی که همچون گلوی امام حسین علیه‌السلام بریده شد و سلام بر آن سری که همچون سر مولای شهیدان دفن آن نامشخص و به عرش برده شد. دخترم! آنها را الگو بگیر و مهمترین شادی آنها عفت و حجاب است.»