سرزمینی در رؤیای تمدنسازی
نگاهی به اعتماد بهنفس از منظر جامعهشناختی و تمدنی
نگاهی به اعتماد بهنفس از منظر جامعهشناختی و تمدنی
دکتر عبدالحسین کلانتری
«اعتماد بهنفس» از جمله مفاهیمی است که وجه و سویهی روانشناختی آن بر سویهی جامعهشناختی و تمدنی آن غلبه پیدا کرده است. البته، چنین تفوقی- که بالأخص ناشی از بستر زایش این مفهوم در دامن روانشناسی و نیز ادراک اولیه و ابتدایی این واقعیت کاملاً ملموس است که این مفهوم دلالت بر واقعیت و حالتی نفسانی در سطح شخصی و فردی دارد- اگرچه در ادبیات روانشناسی و بهطورکلی علوم اجتماعی ایران همچنان پابرجاست اما در ادبیات غربی این تفوق کمتر و کمتر گشته و بهتدریج سویههای جامعهشناختی به معنای عام آن که مشتمل بر مؤلفههای اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی است، آشکار میشود.
چنین ساختارشکنی مفهومیای به معنای تفوق سویهی جامعهشناختی یا تمدنی بر سویهی روانشناختی و تکرار تفوق معناییِ سویهای بر سویهی دیگر نیست؛ بلکه تنها به معنای آن است که پرده از وجوهی از معنای این مفهوم برداشته شود که تاکنون تحت سیطرهی دوگانگی تجددی- که همواره سویهای را در تقابل با سویهی دیگر و در جهت حذف دیگری (مثلاً شرقی) قرار میداد- در سکوت برگزار میشد. بدین ترتیب، علاوه بر درنظرگرفتن وجه روانشناختی «اعتماد بهنفس» و توصیههایی انفرادی و شخصی جهت تعالی و مدیریت آن، باید به بررسی ابعاد جامعهشناختی آن نیز پرداخت. از این منظر، نه تنها میتوان به بررسی عوامل اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی موثر بر «اعتماد بهنفس» به مثابه پدیداری اجتماعی پرداخت، که نیز میتوان تأثیرات آن را بر سایر حوزههای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی نیز پیگیری نمود.
مطابق طبقهبندی پارادایمیک «جورج ریتزر» بررسی اول در «پارادایم واقعیت اجتماعی» و بررسی دوم در «پارادایم تعریف اجتماعی» قرار میگیرد؛ البته میتوان در رویکردهای تلفیقی معاصر به بررسی توأمان این دو بعد نیز پرداخت. چارچوب نظری «جیمز کلمن» نمونهای از این امکانات نظری تلفیقی را بهصورت نموداری ذیل بر ما میگشاید:
این نظریهی تلفیقی و نیز سایر نظریات از این دست، اگرچه سعی دارند تا کاستیهای تحلیلهای روانشناسانه «اعتماد بهنفس» را مرتفع سازند اما تنها به بررسی بعد جامعهشناختی آن میپردازند. از اینرو باز هم توجهی به بعد تمدنی پنهان در مفهوم «اعتماد بهنفس» که آن را معنادار و جهتدار نیز میسازد، ندارند؛ یا اینکه آن را بدیهی و درست تلقی میکنند. به بیان دقیقتر و صریحتر، از آنجا که این مفهوم اساساً تجددی است و از متن دنیای جدید سربرآورده است، نظریهپردازان متعلق به این حوزهی تمدنی نیز بدون هرگونه تأمل انتقادی در پیشفرضهای تمدنی و معرفتی آن، از این مفهوم برای نظریهپردازی و تمدنسازی بهره میگیرند.
متأسفانه، در جامعهی علمی و بالتبع در میان عموم مردم ایران توجهی به این وجوه پراهمیت «اعتماد بهنفس» صورت نگرفته است. به همین علت زمانی که سخن از این مفهوم میرانیم و یا فضای مفهومی آن را در سخنان دیگران ادراک میکنیم، وجه و معنای روانشناسانه و فردی آن در میان است و نه معنای جامعهشناختی و تمدنیاش. در نتیجه اگر مشکل و معضلی در این حوزه مشاهده میکنیم، عامل یا مقصر و نیز نتیجه را فردی میبینیم. حال آنکه وجه تمدنی و جامعهشناختی آن در ایران اهمیت بسیار زیادی دارد.
از این منظر، «اعتماد به نفس» به مسیر و رسالت تاریخی مردم ایران پیوند میخورد و در آن گستره، ادراک و معنا میشود. بر این اساس «اعتماد بهنفس» تنها فن و تکنیکی روانشناسانه به منظور سیاست خود و برای دستیابی به اهداف شخصی و خصوصی- که برخاسته از مبانی و ادبیات نفعپرستانه تجددی بوده و ناآگاهانه توسط نهادهای آکادمیک ایران بازتولید شده و در نهایت مردم ایران را به سوژههای رام خود تبدیل میکند- تلقی نمیشود؛ بلکه همچون یک مسیر تاریخی و ملی ادراک میشود که در تکتک افراد جامعه نیز تجلی یافته است و دقیقاً بهعلت این انعکاس در سطح فردی است که تکتک افراد با باور به تواناییهای خود در جهت تحقق بخشیدن بدان میکوشند و بهوسیلهی کنش تاریخی خود، آن را بازتولید میکنند.
تاریخ گواهی میدهد که تمدنسازی اقوام و فرهنگهای گوناگون از جمله تمدن مدرن، بیشتر ذیل این معنا و وجه از «اعتماد بهنفس» معنا مییابد. تشکیل تمدن جدید و کشورگشاییهای استعمارگرایانه کشورهای غربی در مراحل آتی آن و نیز فعالیتهای نئواستعماری اخیر تنها گوشهی کوچکی از «اعتماد بهنفس» انسان غربی را نشان میدهد که در پرتو ایمان و اعتماد به رسالت تاریخی و جهانی خود درصدد بوده و هست تا آرمانهای روشنگری را برای انسانهای غیرمتمدن به هر قیمتی به ارمغان آورد! آرمانهایی که هر روز بیشتر و بیشتر در سطح عینی و نظری به چالش کشیده میشوند.
جامعهی ایران نیز- که با انقلاب اسلامی در مسیر تاریخی بسیاری از جوامع که در پرتو آموزههای علوم تجددی تا آن زمان تنها دریافتی تجددی از آن داشتند، تشکیک کرد و محکوم بودن جوامع به اینکه غرب را سرلوحه خود قرار دهند، به چالش کشید- با توجه به اینکه خود را داعیهدار رسالت تاریخیای متفاوت از آنچه تجدد مدعی آن است میداند، در قدم اول باید اعتماد و ایمان به این رسالت تاریخی را که در واقع وجه جامعهشناختی و تمدنی «اعتماد بهنفس» است، تبیین و تقویت نماید و سپس در ذیل آن به تقویت «اعتماد بهنفس» در سطح روانشناختی بپردازد.
به این ترتیب، هر ایرانی در پرتو ایمان به رسالت تاریخی خود و نیز اعتماد به تواناییها، استعدادها و ظرفیتهای فردی خود میتواند به عنوان کنشگری آگاه در جهت تاریخ و تمدنسازی بکوشد. بدیهی است که در صورت عدم دریافت و فهم این بعد مهم و تکیه صرف بر بعد روانشناختی این مفهوم، نه تنها نمیتوان به تحقق این تاریخ و تمدن متفاوت که آرمان ایرانیان بوده و هست امیدوار بود، بلکه باید شاهد تلاشهایی ناآگاهانه در جهت تحقق تمدن غرب، آنهم بهصورت ناقص، اقماری و حاشیهای در سرزمینی بود که هیچگاه رؤیای تمدنسازی خود را به فراموشی نسپرده و نمیسپرد.
امید آنکه به هستی متفاوت و تاریخی خود ایمان آورده و با اعتماد به آن در جهت تحقق آن بکوشیم.
چنین ساختارشکنی مفهومیای به معنای تفوق سویهی جامعهشناختی یا تمدنی بر سویهی روانشناختی و تکرار تفوق معناییِ سویهای بر سویهی دیگر نیست؛ بلکه تنها به معنای آن است که پرده از وجوهی از معنای این مفهوم برداشته شود که تاکنون تحت سیطرهی دوگانگی تجددی- که همواره سویهای را در تقابل با سویهی دیگر و در جهت حذف دیگری (مثلاً شرقی) قرار میداد- در سکوت برگزار میشد. بدین ترتیب، علاوه بر درنظرگرفتن وجه روانشناختی «اعتماد بهنفس» و توصیههایی انفرادی و شخصی جهت تعالی و مدیریت آن، باید به بررسی ابعاد جامعهشناختی آن نیز پرداخت. از این منظر، نه تنها میتوان به بررسی عوامل اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی موثر بر «اعتماد بهنفس» به مثابه پدیداری اجتماعی پرداخت، که نیز میتوان تأثیرات آن را بر سایر حوزههای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی نیز پیگیری نمود.
مطابق طبقهبندی پارادایمیک «جورج ریتزر» بررسی اول در «پارادایم واقعیت اجتماعی» و بررسی دوم در «پارادایم تعریف اجتماعی» قرار میگیرد؛ البته میتوان در رویکردهای تلفیقی معاصر به بررسی توأمان این دو بعد نیز پرداخت. چارچوب نظری «جیمز کلمن» نمونهای از این امکانات نظری تلفیقی را بهصورت نموداری ذیل بر ما میگشاید:
این نظریهی تلفیقی و نیز سایر نظریات از این دست، اگرچه سعی دارند تا کاستیهای تحلیلهای روانشناسانه «اعتماد بهنفس» را مرتفع سازند اما تنها به بررسی بعد جامعهشناختی آن میپردازند. از اینرو باز هم توجهی به بعد تمدنی پنهان در مفهوم «اعتماد بهنفس» که آن را معنادار و جهتدار نیز میسازد، ندارند؛ یا اینکه آن را بدیهی و درست تلقی میکنند. به بیان دقیقتر و صریحتر، از آنجا که این مفهوم اساساً تجددی است و از متن دنیای جدید سربرآورده است، نظریهپردازان متعلق به این حوزهی تمدنی نیز بدون هرگونه تأمل انتقادی در پیشفرضهای تمدنی و معرفتی آن، از این مفهوم برای نظریهپردازی و تمدنسازی بهره میگیرند.
متأسفانه، در جامعهی علمی و بالتبع در میان عموم مردم ایران توجهی به این وجوه پراهمیت «اعتماد بهنفس» صورت نگرفته است. به همین علت زمانی که سخن از این مفهوم میرانیم و یا فضای مفهومی آن را در سخنان دیگران ادراک میکنیم، وجه و معنای روانشناسانه و فردی آن در میان است و نه معنای جامعهشناختی و تمدنیاش. در نتیجه اگر مشکل و معضلی در این حوزه مشاهده میکنیم، عامل یا مقصر و نیز نتیجه را فردی میبینیم. حال آنکه وجه تمدنی و جامعهشناختی آن در ایران اهمیت بسیار زیادی دارد.
از این منظر، «اعتماد به نفس» به مسیر و رسالت تاریخی مردم ایران پیوند میخورد و در آن گستره، ادراک و معنا میشود. بر این اساس «اعتماد بهنفس» تنها فن و تکنیکی روانشناسانه به منظور سیاست خود و برای دستیابی به اهداف شخصی و خصوصی- که برخاسته از مبانی و ادبیات نفعپرستانه تجددی بوده و ناآگاهانه توسط نهادهای آکادمیک ایران بازتولید شده و در نهایت مردم ایران را به سوژههای رام خود تبدیل میکند- تلقی نمیشود؛ بلکه همچون یک مسیر تاریخی و ملی ادراک میشود که در تکتک افراد جامعه نیز تجلی یافته است و دقیقاً بهعلت این انعکاس در سطح فردی است که تکتک افراد با باور به تواناییهای خود در جهت تحقق بخشیدن بدان میکوشند و بهوسیلهی کنش تاریخی خود، آن را بازتولید میکنند.
تاریخ گواهی میدهد که تمدنسازی اقوام و فرهنگهای گوناگون از جمله تمدن مدرن، بیشتر ذیل این معنا و وجه از «اعتماد بهنفس» معنا مییابد. تشکیل تمدن جدید و کشورگشاییهای استعمارگرایانه کشورهای غربی در مراحل آتی آن و نیز فعالیتهای نئواستعماری اخیر تنها گوشهی کوچکی از «اعتماد بهنفس» انسان غربی را نشان میدهد که در پرتو ایمان و اعتماد به رسالت تاریخی و جهانی خود درصدد بوده و هست تا آرمانهای روشنگری را برای انسانهای غیرمتمدن به هر قیمتی به ارمغان آورد! آرمانهایی که هر روز بیشتر و بیشتر در سطح عینی و نظری به چالش کشیده میشوند.
جامعهی ایران نیز- که با انقلاب اسلامی در مسیر تاریخی بسیاری از جوامع که در پرتو آموزههای علوم تجددی تا آن زمان تنها دریافتی تجددی از آن داشتند، تشکیک کرد و محکوم بودن جوامع به اینکه غرب را سرلوحه خود قرار دهند، به چالش کشید- با توجه به اینکه خود را داعیهدار رسالت تاریخیای متفاوت از آنچه تجدد مدعی آن است میداند، در قدم اول باید اعتماد و ایمان به این رسالت تاریخی را که در واقع وجه جامعهشناختی و تمدنی «اعتماد بهنفس» است، تبیین و تقویت نماید و سپس در ذیل آن به تقویت «اعتماد بهنفس» در سطح روانشناختی بپردازد.
به این ترتیب، هر ایرانی در پرتو ایمان به رسالت تاریخی خود و نیز اعتماد به تواناییها، استعدادها و ظرفیتهای فردی خود میتواند به عنوان کنشگری آگاه در جهت تاریخ و تمدنسازی بکوشد. بدیهی است که در صورت عدم دریافت و فهم این بعد مهم و تکیه صرف بر بعد روانشناختی این مفهوم، نه تنها نمیتوان به تحقق این تاریخ و تمدن متفاوت که آرمان ایرانیان بوده و هست امیدوار بود، بلکه باید شاهد تلاشهایی ناآگاهانه در جهت تحقق تمدن غرب، آنهم بهصورت ناقص، اقماری و حاشیهای در سرزمینی بود که هیچگاه رؤیای تمدنسازی خود را به فراموشی نسپرده و نمیسپرد.
امید آنکه به هستی متفاوت و تاریخی خود ایمان آورده و با اعتماد به آن در جهت تحقق آن بکوشیم.