"پس از انقلاب" نداریم!
مردمسالاری دینی در گفتوگو با دکتر محسن اسماعیلی*
مردمسالاری دینی در گفتوگو با دکتر محسن اسماعیلی*
مصطفی غفاری
ما این را قبول نداریم که انقلاب فرزندان خودش را بخورد ولی ممکن است بعضی از فرزندان انقلاب، پشت کنند به اهداف انقلابی خودشان. ما نمیتوانیم از تئوریهایی که الآن برای انقلاب در دنیا وجود دارد، برای تحلیل انقلاب اسلامی بهطور کامل استفاده کنیم. انقلاب اسلامی یک انقلاب نو به نو اسفت؛ یعنی هر لحظه دارد انقلاب اتفاق میافتد. اینگونه نیست که انقلاب در بیست و دو بهمن پنجاه و هفت اتفاق افتاده و پیروز شده باشد و حالا در دوران پس از انقلاب باشیم. ما چیزی به نام دوران پس از انقلاب نداریم؛ همیشه در متن انقلاب هستیم. امام وقتی لانهی جاسوسی تسخیر شد، به این حرکت گفتند انقلاب دوم. یعنی انقلاب هنوز به همهی اهدافش نرسیده...
چکیدهی گفتوگو را اینجا ببینید.
- مفهوم مردمسالاری دینی از نظر تاریخی چه فرایندی طی کرده است تا به عنوان مفهومی قابل طرح در حقوق و سیاست مد نظر قرار بگیرد؟
من فکر میکنم درک صحیح مفهوم مردمسالاری دینی، متوقف است بر آشنایی با سیر تاریخی پیدایش این نظریه و همین بسترهای تاریخی هم موجب بعضی از بد فهمیها و مخالفت با مفهوم مردمسالاری دینی شده. تحقیقات تاریخی نشان میدهد که بشر از ابتدا معتقد به لزوم تشکیل به حکومت بوده؛ این یک امر عقلی منطقی است. کسی منکر این نیست که جامعهی بشری برای همزیستی مسالمتآمیز نیازمند به یک قوهی حاکمه است. اما این مشکلی را حل نمیکند، بلکه پرسش جدیدی را بهوجود میآورد و آن این است که چه کسی حق حکومت دارد؟ به چه دلیل کسی میتواند آزادیهای من را محدود کند؟ این سؤال جدیتری است.
چکیدهی گفتوگو را اینجا ببینید.
- مفهوم مردمسالاری دینی از نظر تاریخی چه فرایندی طی کرده است تا به عنوان مفهومی قابل طرح در حقوق و سیاست مد نظر قرار بگیرد؟
من فکر میکنم درک صحیح مفهوم مردمسالاری دینی، متوقف است بر آشنایی با سیر تاریخی پیدایش این نظریه و همین بسترهای تاریخی هم موجب بعضی از بد فهمیها و مخالفت با مفهوم مردمسالاری دینی شده. تحقیقات تاریخی نشان میدهد که بشر از ابتدا معتقد به لزوم تشکیل به حکومت بوده؛ این یک امر عقلی منطقی است. کسی منکر این نیست که جامعهی بشری برای همزیستی مسالمتآمیز نیازمند به یک قوهی حاکمه است. اما این مشکلی را حل نمیکند، بلکه پرسش جدیدی را بهوجود میآورد و آن این است که چه کسی حق حکومت دارد؟ به چه دلیل کسی میتواند آزادیهای من را محدود کند؟ این سؤال جدیتری است.
اولین نظریهای که تاریخ در این زمینه ثبت کرده و با فطرت بشر هم همخوانی دارد، نظریهی تئوکراسی است. یعنی خداسالاری و یکّهسالاری الهی. این نظریه معتقد بود که خداوند مالک انسان و آفریدگار اوست؛ به همین دلیل او حق حکومت دارد. این نظریهای بود که با فطرت سادهی بشری هم همخوانی داشت اما متأسفانه عملکرد بد حاکمانی که به اسم حکومت دینی و الهی عمل میکردند- بهخصوص حاکمانی که از کلیسا برخاسته بودند- موجب ایجاد یک بدبینی عمیق نسبت به نظریهی حاکمیت الهی شد. حاکمان تلاش میکردند تا انتساب به خدا را سرپوشی برای خطاهای خود قرار بدهند و با نامیدن حکومت به حکومت الهی، تلاش میکردند که جلوی دخالت مردم برای تعیین سرنوشت خودشان و نظارت بر حکومت و نقد حاکمان را بگیرند. بدبینی نسبت به این وضع، بهتدریج جامعهی بشری را به این سمت برد که بهتر است که به جای نظریهی حاکمیت الهی، نظریه جدیدی را بپذیریم.
- اما فاصلهی تاریخی بین شکلگیری نظریهی تئوکراسی با قرون وسطی و کارنامهی سیاه کلیسا خیلی زیاد است.
اوجش قرون وسطی بود. اوج پیادهسازی این نظریه در غرب و بدبینیها نسبت به عملکرد زشت کلیسا در قرون وسطی بود. مردم با فطرت خودشان احساس میکردند که باید در سرنوشت خودشان دخالت داشته باشند. از آن طرف میدیدند که نظریهی حاکمیت الهی دارد جلوی دخالت آنها را در تعیین سرنوشتشان میگیرد. گفتند دین یک مسئله است و حکومت مسئلهای دیگر. دین امری آسمانی است و حکومت امری زمینی. دین فردی و شخصی است و حکومت مسئلهی اجتماعی. بنابراین قلمرو اینها متفاوت است و نباید با هم مخلوطشان کنیم. این جوهرهی پیدایش نظریهی سکولاریسم است. البته اگر بخواهیم انصاف را رعایت کنیم، این واقعیت هست که قطعاً عملکرد بد حاکمان کلیسا موجب پیدایش این نظریه شد ولی عملکرد بد خلفای اسلامی در زمان عباسی و اموی هم دست کمی از آنها نداشت. به همین دلیل نظریهی سکولاریسم- به اصطلاح عربهای جدید، علمانیة- بین مسلمانها هم رشد کرد. اتفاقاً کسانی هم که دنبال این نظریه رفتند، همهشان لائیک و ضد دین نبودند. متفکران مسلمان و علاقمند به دین بودند که برای حل مشکل جوامع سیاسی دنبال این نظریه رفتند و حاکمیت الهی را با این فرض گذاشتند کنار.
همهی بحث من همینجاست؛ یعنی موقعی به سمت سایر نظریهها رفتند که دخالت دین در زندگی اجتماعی را با این پیش فرض خاص، منکر شدند. بعد نظریهی آریستوکراسی مطرح شد تا گروهی که برتر هستند، حکومت کنند. این هم نتوانست جواب بدهد، چون به همان مشکلات قبلی دچار شد. گروهی بودند که ذاتاً نژاد خودشان را برتر و دارای شرافت میدانستند و میخواستند بر دیگران حاکمیت مطلق داشته باشند؛ بدون اینکه کسی حق اظهار نظر و سؤال داشته باشد. بالاخره متفکران سیاسی و اجتماعی به این نتیجه رسیدند که حکومت از آن خود مردم است نه از آن یک گروه خاص و نه از آن نیرویی ماوراء این عالم. این نظریه همان دموکراسی است که در فارسی واژهی مردمسالاری را برای آن بهکار میبریم. یعنی حکومت مردم بر مردم.
این اندیشه که فقط مردم هستند که میتوانند بر خودشان حکومت کنند، باعث پیدایش مفهوم جدیدی در علوم سیاسی شد با عنوان حاکمیت ملی. طبیعی است که همهی مردم نمیتوانند بر همهی مردم حکومت کنند، بلکه نمایندگان مردم بر مردم حکومت میکنند. از اینجا دموکراسی میشود دموکراسی یا مردمسالاری غیرمستقیم. این خلاصهای از تاریخچهی پیدایش مردمسالاری است. این را گفتم برای اینکه بدانیم از نظر تاریخی، تولد نظریهی دموکراسی با این پیش فرض نفی حاکمیت الهی بوده است.
- اگر با این بینش بخواهیم سراغ مردمسالاری برویم، قطعاً با مبانی دینی نمیخواند.
بله؛ ولی ما نمیخواهیم مردمسالاری را به عنوان یک نظریه در مقابل خداسالاری مطرح کنیم. مردمسالاری دینی در حقیقت یک روش مردممدارانه برای اجرای حاکمیت الهی است. عملکرد بد حاکمان دینی نباید به پای دین و این نظریه نوشته شود. اجرای بد یک نظریه نباید موجب نادیده گرفتن اصل نظریه شود. ما با اینکه معتقد به حاکمیت الهی هستیم، در عین حال معتقدیم که حاکمیت الهی از طریق خود مردم اعمال میشود؛ و اینگونه به مفهوم مردمسالاری دینی میرسیم.
وقتی رهبری این مسئله را مطرح کردند، عدهای دچار کج فهمی شدند و گفتند اصلاً چنین مفهومی نادرست و تناقضآمیز است چون مردمسالاری با دینی بودن نمیسازد. این ناشی از همان تاریخچهای است که در ذهن آنها بود و خیال میکردند مردمسالاری موقعی پیدا میشود که ما خداسالاری و دین را نفی کرده باشیم. با این دیدگاه میگفتند که این دو مفهوم با هم جمع نمیشوند. در حالی که این نبود. ما نمیگفتیم مردمسالاری در مقابل خداسالاری است. میگفتیم مردمسالاری در متن دینداری و خداسالاری نهفته است. رهبر معظم انقلاب تعبیری داشتند که به نظر من به آن توجه شایستهای نشد اما خیلی کلیدی بود. ایشان فرمودند: "ترکیب مردمسالاری دینی از نوع ترکیب انضمامی نیست؛ که ما مردمسالاری را از غرب آورده باشیم و دین را هم از این طرف و بخواهیم در کنار هم جمعشان کنیم. نه؛ آن مردمسالاری که ما میگوییم، از متن دین استخراج شده" و لذا در قانون اساسی ما هم پیشبینی شده که مردمسالاری به عنوان یک جهانبینی پذیرفته نیست و ملاک حق و باطل نمیشود. رأی مردم نشانهی حقانیت یا ابطال نیست اما مردمسالاری را به عنوان یک روش میپذیریم.
- مفهوم مردمسالاری محدود به روش حکومت است؟
بله؛ مردمسالاری به مثابه یک روش در حاکمیت دین، قابل استفاده است. ما اهداف و احکام دین را با نظرخواهی از مردم یا مشارکت مردم نمیفهمیم. لذا حکومتمان هم میشود "جمهوری اسلامی". اولینبار امام کلمهی جمهوری اسلامی را- میشود گفت جمهوری اسلامی تعبیر مترادف مردمسالاری دینی است- در آبان سال پنجاه و هفت در فرانسه به کار بردند. بعد از این تاریخ خیلیها به امام مراجعه کردند- مثل خبرنگارهای خارجی- و از امام سؤال کردند که این جمهوری اسلامی چیست؟ مگر میشود جمهوریت و اسلامیت با هم جمع شود؟ امام آنجا توضیح میدهند و میگویند: جمهوری که ما میگوییم مثل همین جمهوریهایی است که در همهجای دنیا هست اما محدود است به احکام الهی. شهید مطهری بعد از پیروزی انقلاب این فرمایش امام را تئوریزه کرد و اینگونه گفت که "در جمهوری اسلامی جمهوریت قالب است و اسلامی محتوا. یعنی آراء مردم و مردمسالاری ظرفی است که در آن احکام الهی را میریزیم." بنابراین خواست و رأی مردم در اینجا مقید است به اینکه در چارچوب احکام دین باشد. تفاوت ما با دیگران همینجاست.
بعضیها در نوشتههایشان گفتند تناقض در اینجا است که شما آراء مردم را مقید میکنید به احکام اسلامی. این دیگر مردمسالاری نیست. پاسخ ما این است که مگر مردمسالاری و دموکراسی در خود غرب مقید نیست؟ آیا آراء عمومی در غرب میتواند اصلی از اصول حقوق بشر را تغییر دهد؟ قطعاً نه؛ این را نمیپذیرند. اگر دموکراسی و مردمسالاری میتواند به مواد اعلامی حقوق بشر محدود شود، چرا نتواند به آیات قرآنی محدود شود؟ به همین دلیل است که ما مردمسالاری را ما به عنوان یک روش میپذیریم.
- وقتی جمهوریت یا مردمسالاری را ظرف یا روش میگوییم، عملاً یک مقداری از نسبیت یا وابسته به مقتضیات زمان بودن در آن مطرح است. آیا زمانی قابل تصور است که ما مردمسالاری دینی نداشته باشیم؟
روش و ظرف ممکن است به تناسب فرهنگ، آداب و دین و سنتهای یک ملت تغییر کند. دموکراسی به قول طلبهها مفهومی مشکک است؛ یعنی دارای درجات و مراحل مختلفی است و شکلهای مختلفی دارد. نسخهی واحدی برای تمام ملتها نیست. این را متفکران غربی خودشان هم تصریح کردهاند. مردمسالاری نسخهای است که برای هر مریضی باید متناسب با وضعیت خودش نوشته شود. برای هر کشوری متناسب با فرهنگ و سنتهای آن ملت. ملت ما هم حق دارد نسخهی متناسب با خودش را بپذیرد.
- پسوند دینی که به مردمسالاری دینی تعلق گرفته، نشانگر گرایش فرهنگی ما در مردمسالاری است؟
اینگونه نیست که مردمسالاری سوغات غرب باشد. متأسفانه بعضی از متفکران مسلمان هم در مقابل این گزاره موضع گرفتهاند. میگویند مردمسالاری یک سوغات غربی است و با مبانی دینی ما نمیتواند سازگار باشد. ما میگوییم این یک روش است. همانگونه که ما از روشهای دیگری برای تحقق اهداف اسلامی استفاده میکنیم- مثلاً از تکنولوژی- مردمسالاری انصافاً در میان روشهای متفاوتی که وجود دارد، کمهزینهترین است؛ نه اینکه بیهزینه است. کمهزینهترین و کماشکالترین است.
البته ما این روش را با توجه به اصول و مبانی دینی خودمان تعریف میکنیم. کما اینکه اصول و مبانی غربیها در این مورد، حقوق بشر است. و بر این اساس، نوعی از دموکراسی را برای خودشان تعریف کردهاند.
متأسفانه نظریهی مردمسالاری دینی از یک سو دچار کجفهمیهای دوستان شده و از سوی دیگر موجب غرضورزی دشمنان. ما باید به هر دو آسیب، عاقلانه و به صورت منطقی پاسخ بدهیم. تبیین حکیمانهی نظریهی مردمسالاری دینی به ما کمک میکند تا اهداف دین و احکام شرعی را راحتتر و با تمایل مردم اجرا کنیم. به همین دلیل امام(ره) به همان اندازه که به اسلامیت نظام اهمیت میداد، به جمهوریت هم اهمیت میداد. به همان اندازه که راضی نبود ذرهای و سر سوزنی از احکام دور شویم، به همان اندازه اجازه نمیداد که ذرهای اصل انتخابات در کشور زیر سؤال برود و شرکت مردم در انتخابات کمرنگ و بیاثر تلقی شود. رهبر انقلاب هم در دوران نزدیک به بیستسالهی رهبری خودشان این را به شدت دنبال کردهاند. تأکیدی که ایشان به اهمیت انتخابات در هر دوره دارند و اصولاً تعداد شرکت کنندگان و میزان آرایی که به صندوق ریخته میشود را اصرار دارند تا جایی که میشود بالاتر باشد، نشانهی همین اهمیت است. تا الان هم ما نسبت به کشورهای مشابه بالاترین تعداد شرکت کنندگان در انتخابات را داریم.
- غیر از شرکت در انتخابات برای ارزیابی مردمسالری دینی چه ملاکهایی داریم؟
اگر بخواهیم یک مقدار اجراییتر بحث بکنیم و از مفهوم مردمسالاری دینی که روشی برای تحقق اهداف دین برخاسته از متن آراء مردم است فاصله بگیریم، باید بگردیم دنبال ساز و کارهای تحقق و اجرایی کردن این ایده. یکی از کج فهمیها دربارهی تحقق مردمسالاری این است که آنرا فقط در مشارکت در انتخابات ببینیم. بگذریم از کسانی که اصولاً برای رأی مردم جایگاه قائل نیستند یا بر اساس تفکرات خاص خودشان معتقدند که رأی مردم حداکثر به صورت یک تشریفات و تزئین مورد احتیاج است اما اینگرایش کاملاً با مبانی رهبر انقلاب و با مبانی دینی ما ناهمخوان است.
به هر حال از قانون اساسی و از رهنمودهای رهبر انقلاب کاملاً برمیآید که اکتفا به شرکت مردم در انتخابات، معنایش تحقق مردمسالاری ناقص و غیرمفید است. مردم علاوه بر اینکه در انتخابات به عنوان رأی دهنده شرکت میکنند، باید بتوانند به عنوان انتخاب شونده هم شرکت کنند. فقط مشارکت نیست، رقابت هم یک پایه از پایههای مردمسالاری است. موقعی میتوان به مردمسالاری دینی- به شکلی که مورد نظر قانون اساسی است- رسید که آحاد مردم همانگونه که در انتخابات شرکت میکنند و نه فقط به عنوان یک حق بلکه به عنوان یک وظیفه این کار را انجام میدهند، بتوانند در صورت داشتن شرایط برای احراز مناصب عمومی با همدیگر رقابت کنند. اینکه افراد بیشتری تمایل داشته باشند تا در ارکان حاکمیت حضور داشته باشند و برای ادارهی جامعه به طور مستقیم دخالت کنند، خودش یک پارامتر دیگری برای سنجش میزان تحقق مردمسالاری دینی است.
از این مهمتر، بحث نظارت است. وقتی مردم مشارکت کردند- چه به عنوان رأی دهنده و چه به عنوان رأی گیرنده- تازه شروع کار است. در مردمسالاری دینی شرکت در انتخابات پایان کار نیست، تازه آغاز کار است. اینجاست که مردم باید بر منتخبان خودشان نظارت کنند و ببینند آیا در همان مسیری که برایشان تعیین شده حرکت میکنند، یا نه. به همین دلیل است که نظارت عمومی مردم بر حکومت در اصل هشتم قانون اساسی نه به عنوان یک حق، بلکه به عنوان یک وظیفه تلقی شده؛ یعنی نظارت مردم بر حکومت، یک وظیفهی ملی و دینی است. کسی نمیتواند کنار بکشد. مردم بعد از رأی دادن، باید بر منتخبانشان بر اساس همان معیارها مراقبت کنند.
خوشبختانه قانون اساسی ما در این زمینه ظرفیت بالایی دارد و یکی از نمادهای اصلی مردمسالاری دینی همینجاست. ما هیچ مقامی را در جمهوری اسلامی نداریم که خارج از حوزهی نظارت مردم باشد. حتی رهبری هم که یک مقام قدسی و معنوی است و ما برایش غیر از زعامت سیاسی، رهبری معنوی هم قائل هستیم- به همین دلیل از واژهی ولایت استفاده میکنیم که یک نوع همبستگی و نزدیکی قلبی را میرساند- خارج از قلمرو نظارت نیست و مجلس خبرگان طبق اصل صد و هفتم قانون اساسی بر رهبری نظارت میکند.
- اما فاصلهی تاریخی بین شکلگیری نظریهی تئوکراسی با قرون وسطی و کارنامهی سیاه کلیسا خیلی زیاد است.
اوجش قرون وسطی بود. اوج پیادهسازی این نظریه در غرب و بدبینیها نسبت به عملکرد زشت کلیسا در قرون وسطی بود. مردم با فطرت خودشان احساس میکردند که باید در سرنوشت خودشان دخالت داشته باشند. از آن طرف میدیدند که نظریهی حاکمیت الهی دارد جلوی دخالت آنها را در تعیین سرنوشتشان میگیرد. گفتند دین یک مسئله است و حکومت مسئلهای دیگر. دین امری آسمانی است و حکومت امری زمینی. دین فردی و شخصی است و حکومت مسئلهی اجتماعی. بنابراین قلمرو اینها متفاوت است و نباید با هم مخلوطشان کنیم. این جوهرهی پیدایش نظریهی سکولاریسم است. البته اگر بخواهیم انصاف را رعایت کنیم، این واقعیت هست که قطعاً عملکرد بد حاکمان کلیسا موجب پیدایش این نظریه شد ولی عملکرد بد خلفای اسلامی در زمان عباسی و اموی هم دست کمی از آنها نداشت. به همین دلیل نظریهی سکولاریسم- به اصطلاح عربهای جدید، علمانیة- بین مسلمانها هم رشد کرد. اتفاقاً کسانی هم که دنبال این نظریه رفتند، همهشان لائیک و ضد دین نبودند. متفکران مسلمان و علاقمند به دین بودند که برای حل مشکل جوامع سیاسی دنبال این نظریه رفتند و حاکمیت الهی را با این فرض گذاشتند کنار.
همهی بحث من همینجاست؛ یعنی موقعی به سمت سایر نظریهها رفتند که دخالت دین در زندگی اجتماعی را با این پیش فرض خاص، منکر شدند. بعد نظریهی آریستوکراسی مطرح شد تا گروهی که برتر هستند، حکومت کنند. این هم نتوانست جواب بدهد، چون به همان مشکلات قبلی دچار شد. گروهی بودند که ذاتاً نژاد خودشان را برتر و دارای شرافت میدانستند و میخواستند بر دیگران حاکمیت مطلق داشته باشند؛ بدون اینکه کسی حق اظهار نظر و سؤال داشته باشد. بالاخره متفکران سیاسی و اجتماعی به این نتیجه رسیدند که حکومت از آن خود مردم است نه از آن یک گروه خاص و نه از آن نیرویی ماوراء این عالم. این نظریه همان دموکراسی است که در فارسی واژهی مردمسالاری را برای آن بهکار میبریم. یعنی حکومت مردم بر مردم.
این اندیشه که فقط مردم هستند که میتوانند بر خودشان حکومت کنند، باعث پیدایش مفهوم جدیدی در علوم سیاسی شد با عنوان حاکمیت ملی. طبیعی است که همهی مردم نمیتوانند بر همهی مردم حکومت کنند، بلکه نمایندگان مردم بر مردم حکومت میکنند. از اینجا دموکراسی میشود دموکراسی یا مردمسالاری غیرمستقیم. این خلاصهای از تاریخچهی پیدایش مردمسالاری است. این را گفتم برای اینکه بدانیم از نظر تاریخی، تولد نظریهی دموکراسی با این پیش فرض نفی حاکمیت الهی بوده است.
- اگر با این بینش بخواهیم سراغ مردمسالاری برویم، قطعاً با مبانی دینی نمیخواند.
بله؛ ولی ما نمیخواهیم مردمسالاری را به عنوان یک نظریه در مقابل خداسالاری مطرح کنیم. مردمسالاری دینی در حقیقت یک روش مردممدارانه برای اجرای حاکمیت الهی است. عملکرد بد حاکمان دینی نباید به پای دین و این نظریه نوشته شود. اجرای بد یک نظریه نباید موجب نادیده گرفتن اصل نظریه شود. ما با اینکه معتقد به حاکمیت الهی هستیم، در عین حال معتقدیم که حاکمیت الهی از طریق خود مردم اعمال میشود؛ و اینگونه به مفهوم مردمسالاری دینی میرسیم.
وقتی رهبری این مسئله را مطرح کردند، عدهای دچار کج فهمی شدند و گفتند اصلاً چنین مفهومی نادرست و تناقضآمیز است چون مردمسالاری با دینی بودن نمیسازد. این ناشی از همان تاریخچهای است که در ذهن آنها بود و خیال میکردند مردمسالاری موقعی پیدا میشود که ما خداسالاری و دین را نفی کرده باشیم. با این دیدگاه میگفتند که این دو مفهوم با هم جمع نمیشوند. در حالی که این نبود. ما نمیگفتیم مردمسالاری در مقابل خداسالاری است. میگفتیم مردمسالاری در متن دینداری و خداسالاری نهفته است. رهبر معظم انقلاب تعبیری داشتند که به نظر من به آن توجه شایستهای نشد اما خیلی کلیدی بود. ایشان فرمودند: "ترکیب مردمسالاری دینی از نوع ترکیب انضمامی نیست؛ که ما مردمسالاری را از غرب آورده باشیم و دین را هم از این طرف و بخواهیم در کنار هم جمعشان کنیم. نه؛ آن مردمسالاری که ما میگوییم، از متن دین استخراج شده" و لذا در قانون اساسی ما هم پیشبینی شده که مردمسالاری به عنوان یک جهانبینی پذیرفته نیست و ملاک حق و باطل نمیشود. رأی مردم نشانهی حقانیت یا ابطال نیست اما مردمسالاری را به عنوان یک روش میپذیریم.
- مفهوم مردمسالاری محدود به روش حکومت است؟
بله؛ مردمسالاری به مثابه یک روش در حاکمیت دین، قابل استفاده است. ما اهداف و احکام دین را با نظرخواهی از مردم یا مشارکت مردم نمیفهمیم. لذا حکومتمان هم میشود "جمهوری اسلامی". اولینبار امام کلمهی جمهوری اسلامی را- میشود گفت جمهوری اسلامی تعبیر مترادف مردمسالاری دینی است- در آبان سال پنجاه و هفت در فرانسه به کار بردند. بعد از این تاریخ خیلیها به امام مراجعه کردند- مثل خبرنگارهای خارجی- و از امام سؤال کردند که این جمهوری اسلامی چیست؟ مگر میشود جمهوریت و اسلامیت با هم جمع شود؟ امام آنجا توضیح میدهند و میگویند: جمهوری که ما میگوییم مثل همین جمهوریهایی است که در همهجای دنیا هست اما محدود است به احکام الهی. شهید مطهری بعد از پیروزی انقلاب این فرمایش امام را تئوریزه کرد و اینگونه گفت که "در جمهوری اسلامی جمهوریت قالب است و اسلامی محتوا. یعنی آراء مردم و مردمسالاری ظرفی است که در آن احکام الهی را میریزیم." بنابراین خواست و رأی مردم در اینجا مقید است به اینکه در چارچوب احکام دین باشد. تفاوت ما با دیگران همینجاست.
بعضیها در نوشتههایشان گفتند تناقض در اینجا است که شما آراء مردم را مقید میکنید به احکام اسلامی. این دیگر مردمسالاری نیست. پاسخ ما این است که مگر مردمسالاری و دموکراسی در خود غرب مقید نیست؟ آیا آراء عمومی در غرب میتواند اصلی از اصول حقوق بشر را تغییر دهد؟ قطعاً نه؛ این را نمیپذیرند. اگر دموکراسی و مردمسالاری میتواند به مواد اعلامی حقوق بشر محدود شود، چرا نتواند به آیات قرآنی محدود شود؟ به همین دلیل است که ما مردمسالاری را ما به عنوان یک روش میپذیریم.
- وقتی جمهوریت یا مردمسالاری را ظرف یا روش میگوییم، عملاً یک مقداری از نسبیت یا وابسته به مقتضیات زمان بودن در آن مطرح است. آیا زمانی قابل تصور است که ما مردمسالاری دینی نداشته باشیم؟
روش و ظرف ممکن است به تناسب فرهنگ، آداب و دین و سنتهای یک ملت تغییر کند. دموکراسی به قول طلبهها مفهومی مشکک است؛ یعنی دارای درجات و مراحل مختلفی است و شکلهای مختلفی دارد. نسخهی واحدی برای تمام ملتها نیست. این را متفکران غربی خودشان هم تصریح کردهاند. مردمسالاری نسخهای است که برای هر مریضی باید متناسب با وضعیت خودش نوشته شود. برای هر کشوری متناسب با فرهنگ و سنتهای آن ملت. ملت ما هم حق دارد نسخهی متناسب با خودش را بپذیرد.
- پسوند دینی که به مردمسالاری دینی تعلق گرفته، نشانگر گرایش فرهنگی ما در مردمسالاری است؟
اینگونه نیست که مردمسالاری سوغات غرب باشد. متأسفانه بعضی از متفکران مسلمان هم در مقابل این گزاره موضع گرفتهاند. میگویند مردمسالاری یک سوغات غربی است و با مبانی دینی ما نمیتواند سازگار باشد. ما میگوییم این یک روش است. همانگونه که ما از روشهای دیگری برای تحقق اهداف اسلامی استفاده میکنیم- مثلاً از تکنولوژی- مردمسالاری انصافاً در میان روشهای متفاوتی که وجود دارد، کمهزینهترین است؛ نه اینکه بیهزینه است. کمهزینهترین و کماشکالترین است.
البته ما این روش را با توجه به اصول و مبانی دینی خودمان تعریف میکنیم. کما اینکه اصول و مبانی غربیها در این مورد، حقوق بشر است. و بر این اساس، نوعی از دموکراسی را برای خودشان تعریف کردهاند.
متأسفانه نظریهی مردمسالاری دینی از یک سو دچار کجفهمیهای دوستان شده و از سوی دیگر موجب غرضورزی دشمنان. ما باید به هر دو آسیب، عاقلانه و به صورت منطقی پاسخ بدهیم. تبیین حکیمانهی نظریهی مردمسالاری دینی به ما کمک میکند تا اهداف دین و احکام شرعی را راحتتر و با تمایل مردم اجرا کنیم. به همین دلیل امام(ره) به همان اندازه که به اسلامیت نظام اهمیت میداد، به جمهوریت هم اهمیت میداد. به همان اندازه که راضی نبود ذرهای و سر سوزنی از احکام دور شویم، به همان اندازه اجازه نمیداد که ذرهای اصل انتخابات در کشور زیر سؤال برود و شرکت مردم در انتخابات کمرنگ و بیاثر تلقی شود. رهبر انقلاب هم در دوران نزدیک به بیستسالهی رهبری خودشان این را به شدت دنبال کردهاند. تأکیدی که ایشان به اهمیت انتخابات در هر دوره دارند و اصولاً تعداد شرکت کنندگان و میزان آرایی که به صندوق ریخته میشود را اصرار دارند تا جایی که میشود بالاتر باشد، نشانهی همین اهمیت است. تا الان هم ما نسبت به کشورهای مشابه بالاترین تعداد شرکت کنندگان در انتخابات را داریم.
- غیر از شرکت در انتخابات برای ارزیابی مردمسالری دینی چه ملاکهایی داریم؟
اگر بخواهیم یک مقدار اجراییتر بحث بکنیم و از مفهوم مردمسالاری دینی که روشی برای تحقق اهداف دین برخاسته از متن آراء مردم است فاصله بگیریم، باید بگردیم دنبال ساز و کارهای تحقق و اجرایی کردن این ایده. یکی از کج فهمیها دربارهی تحقق مردمسالاری این است که آنرا فقط در مشارکت در انتخابات ببینیم. بگذریم از کسانی که اصولاً برای رأی مردم جایگاه قائل نیستند یا بر اساس تفکرات خاص خودشان معتقدند که رأی مردم حداکثر به صورت یک تشریفات و تزئین مورد احتیاج است اما اینگرایش کاملاً با مبانی رهبر انقلاب و با مبانی دینی ما ناهمخوان است.
به هر حال از قانون اساسی و از رهنمودهای رهبر انقلاب کاملاً برمیآید که اکتفا به شرکت مردم در انتخابات، معنایش تحقق مردمسالاری ناقص و غیرمفید است. مردم علاوه بر اینکه در انتخابات به عنوان رأی دهنده شرکت میکنند، باید بتوانند به عنوان انتخاب شونده هم شرکت کنند. فقط مشارکت نیست، رقابت هم یک پایه از پایههای مردمسالاری است. موقعی میتوان به مردمسالاری دینی- به شکلی که مورد نظر قانون اساسی است- رسید که آحاد مردم همانگونه که در انتخابات شرکت میکنند و نه فقط به عنوان یک حق بلکه به عنوان یک وظیفه این کار را انجام میدهند، بتوانند در صورت داشتن شرایط برای احراز مناصب عمومی با همدیگر رقابت کنند. اینکه افراد بیشتری تمایل داشته باشند تا در ارکان حاکمیت حضور داشته باشند و برای ادارهی جامعه به طور مستقیم دخالت کنند، خودش یک پارامتر دیگری برای سنجش میزان تحقق مردمسالاری دینی است.
از این مهمتر، بحث نظارت است. وقتی مردم مشارکت کردند- چه به عنوان رأی دهنده و چه به عنوان رأی گیرنده- تازه شروع کار است. در مردمسالاری دینی شرکت در انتخابات پایان کار نیست، تازه آغاز کار است. اینجاست که مردم باید بر منتخبان خودشان نظارت کنند و ببینند آیا در همان مسیری که برایشان تعیین شده حرکت میکنند، یا نه. به همین دلیل است که نظارت عمومی مردم بر حکومت در اصل هشتم قانون اساسی نه به عنوان یک حق، بلکه به عنوان یک وظیفه تلقی شده؛ یعنی نظارت مردم بر حکومت، یک وظیفهی ملی و دینی است. کسی نمیتواند کنار بکشد. مردم بعد از رأی دادن، باید بر منتخبانشان بر اساس همان معیارها مراقبت کنند.
خوشبختانه قانون اساسی ما در این زمینه ظرفیت بالایی دارد و یکی از نمادهای اصلی مردمسالاری دینی همینجاست. ما هیچ مقامی را در جمهوری اسلامی نداریم که خارج از حوزهی نظارت مردم باشد. حتی رهبری هم که یک مقام قدسی و معنوی است و ما برایش غیر از زعامت سیاسی، رهبری معنوی هم قائل هستیم- به همین دلیل از واژهی ولایت استفاده میکنیم که یک نوع همبستگی و نزدیکی قلبی را میرساند- خارج از قلمرو نظارت نیست و مجلس خبرگان طبق اصل صد و هفتم قانون اساسی بر رهبری نظارت میکند.
امام(ره) این تعبیر را داشتند که در نظام اسلامی حکومت بر قلبها صورت میگیرد. فرق ما با مردمسالاریهای دیگر همین است. در کشورهای غربی اگر با تعریف خودشان هم مردمسالاری هست، به صورت فیزیکی یا ظاهری وجود دارد. از طرف دیگر اگر میزان آرایی را که در آمریکا یا فرانسه که میگویند ما مهد مردمسالاری هستیم، در نظر بگیرید، به مراتب پایینتر از میزان مشارکت در کشور ماست. همان اندازه از مشارکت هم برخاسته از احساسات و عواطف افراد نیست. در حالی که در جمهوری اسلامی مردم اگر شرکت میکنند، از روی انگیزههای باطنی و با عشق و علاقه میآیند رأی میدهند. گاهی میبینید وضو میگیرند و میآیند پای صندوق رأی. این را در هیچ فرهنگی نمیتوانید پیدا کنید که مشارکت سیاسی با انگیزههای معنوی و مذهبی صورت گیرد. مردم برای رأیدهی قصد قربت میکنند و انتظار صواب و پاداش از درگاه الهی دارند. این همان مردمسالاری دینی است ولی ما به این اکتفا نمیکنیم. واژهی "امت همیشه در صحنه" واژهی بسیار معناداری است که باید به آن پرداخت. مردم ما هیچگاه از صحنهی فعالیت سیاسی غایب نمیشوند.
مردمسالاری ما فعال و پویا و همیشگی است؛ موسمی نیست. در غرب مشارکت دورهای است. مثلاً هر چهار سال یکبار مردم به یک کسی رأی میدهند اما او که رأی را گرفت، دیگر با مردم ارتباطی ندارد. ولی در مردمسالاری دینی حاکمان وقتی انتخاب میشوند رابطهشان لحظه به لحظه با مردم بیشتر تقویت میشود. در نظام اسلامی ما فقط دنبال این نیستیم که مردم تعدادشان، کمیتشان با ما همراه باشد. دنبال این هستیم که با عاطفه، احساس و با همهی وجودشان پای کار باشند. میزان دفاعی که این مردم از جمهوری اسلامی کردند، فداکاریهایی که در همهی عرصهها- مخصوصاً در دفاع مقدس- ناشی از همین مسئله است.
- نسبت ولایت فقیه و مردم سالاری دینی چیست؟
این سؤال، سؤال جدیدی نیست. سال پنجاه و هشت و در مجلس خبرگان تدوین قانون اساسی هم این سؤال مطرح شده است. عدهای از کسانی که با مسائل دینی آشنا نبودند میگفتند اصل پنجاه و شش که حاکمیت بر جهان و انسان را از آن خدا میداند و اصول مربوط به ولایت فقیه، با اصول مربوط به جمهوریت و مردمسالاری تناقض دارد. همان موقع این پاسخ داده میشد که ولایت فقیه برخاسته از همین آراء عمومی است. مگر تعیین ولایت فقیه به چه شکلی است؟ حتی کسانی که ولایت فقیه را بر اساس نظریهی نصّ میدانند و انتخاب را در آن شرط نمیدانند هم معتقدند که فعلیت ولایت فقیه و مقبولیت آن بستگی به اقبال عمومی دارد. حقانیت حکومت ولی فقیه از جانب خداست، نه مردم- مردم چه مراجعه کنند و چه نکنند، فقیه شایستهی حکمرانی است- اما هر شایستهای هم به حق خودش نمیرسد. رجوع مردم و مقبولیت مردمی در افکار عمومی به عنوان یکی از عوامل تحقق ولایت فقیه و فعلیت آن مطرح است.
حتی بعد از بازنگری در قانون اساسی، ما ساز و کار انتخاب ولایت فقیه را کاملاً انتخاباتی قرار دادیم؛ یعنی با انتخاب خبرگان که نمایندهی مردماند؛ و این منافاتی هم با مردمسالاری ندارد. مردمسالاری دو نوع است؛ مستقیم که مردم خودشان میآیند رأی میدهند و مثلاً در همهپرسی شرکت میکنند و غیرمستقیم که اتفاقاً این نوع بیشتر در دنیا رواج دارد که مردم از طریق نمایندگانشان اظهار نظر میکنند و به آن دموکراسی دو مرحلهای هم میگویند. مردم کسانی را که در شناخت ولایت فقیه خبره هستند انتخاب میکنند و آنها به صورت تخصصی و به طور کامل برسی میکنند و ولی فقیه را انتخاب میکنند. پس با یک واسطه مردم در انتخاب ولی فقیه نقش اساسی دارند.
اگر در اصل صد و هفتم دقت کنید، وقتی شرایط رهبری را ذکر میکند و میگوید در صورت وجود چندین فقیه جامعالشرایط چه کسی باید به رهبری انتخاب شود؟ یکی از معیارهایی که در آنجا ذکر شده مقبولیت عمومی است. اقبال و گرایش افکار عمومی به یکی از کسانی که واجدالشرایط هستند، ترجیح میآورد برای انتخاب رهبری. وقتی هم که رهبر انتخاب شد، بهطور مستمر از طریق مجلس خبرگان، مردم بر دستگاه رهبری نظارت دارند.
اینها همه بر اساس ساز و کارهای خشک قانونی است اما اگر از اینهم پایمان را بگذاریم آن طرفتر و بر اساس واقعیتهای اجتماعی نگاه کنیم، مردم عاطفیترین روابط را همیشه با رهبری داشتهاند. گذر زمان، تغییر دولتها و بالا و پایین رفتن میزان مشکلات مردم، هیچکدام تأثیری بر نوع رابطهی مردم با رهبری نگذاشته است.
- چرا؟
به خاطر اینکه نوع رابطهی او فقط رابطهی سیاسی و اداری نیست. رهبر فقط زعامت سیاسی را به عهده ندارد؛ او یک رابطهی قلبی و محبتآمیز با مردم دارد. به همین دلیل در مفاهیم اسلامی از این مسئله به ولایت یعنی نزدیکی و همبستگی تعبیر شده است.
در مفاهیم اسلامی از رهبری به عنوان والی و از مردم به عنوان رعیت نامبرده میشود. شهید مطهری در کتاب سیری در نهجالبلاغه میگوید: "علیرغم مفهوم ناپسندی که امروز در ادبیات فارسی از کلمهی رعیت میفهمیم، اتفاقاً زیباترین واژهای که ممکن است برای رابطه بین حکومت و مردم به کار برد، همین واژهی ولایت و رعیت است. این نشان میدهد که رهبر کارش رعایت حقوق مردم است؛ یعنی اگر قرار است از میان حاکمان و مردم یکی برای دیگری باشد و خودش را فدای دیگری کند، از نظر بینش دینی این حاکمان هستند که باید برای مردم باشند، نه مردم برای حاکمان." چون حاکمان برای این آمدهاند تا حقوق عمومی مردم را رعایت کنند و مراقب باشند که رعایت شود. برای همین مردم در نظام دینی احساس میکنند که حکومت پشتیبان حقوق فردی و اجتماعی آنهاست و به آن دلبستگی قلبی پیدا میکنند.
در مردمسالاری دینی، رهبران اسلامی هیچ امتیاز ویژهای به خاطر اینکه جزو حاکمان هستند، ندارند. بیشترین مسؤولیت و سختی و دشواری را در این کشور رهبری تحمل میکند، در عین حال کمترین بهرهمندیها را هم او دارد. سادهترین زندگی را در بین همهی مسؤولان، رهبری دارد. این هم برخاسته از مبانی دینی ماست. مردمسالاری دینی یعنی همین؛ مردم احساس میکنند کسی که دانا و عادل و تواناست برای رهبری- همان سه شرطی که امام فرمودند؛ فقیه باشد، عادل باشد و کفایت هم داشته باشد؛ یعنی هم از نظر ابعاد علمی بداند که مصلحت امت چیست و هم از نظر اخلاقی و نفسانی این شایستگی را داشته باشد که منافع مردم را فدای منافع شخصیاش نکند و بتواند آنچه را تشخیص داده، به خوبی اجرا کند- و همهی زندگیاش را گذاشته برای حقوق آنها و خودش هم هیچ بهرهمندیای ندارد، بین خودشان و او یک رابطهی ناگسستنی برقرار میبینند. این همان چیزی است که دنیا از تحلیلش ناتوان است.
روزی که امام وارد این کشور شد، استقبالی از ایشان شد که در طول تاریخ بیسابقه بود؛ تشییع جنازهای هم که برای ایشان برپا شد، خیلی بزرگتر از استقبالی است که در دوازده بهمن از ایشان صورت میگیرد. با اینکه در آن ده سال، سختترین مشکلات را- مثل جنگ- مردم تحمل کردند اما علاقهشان به امام نه تنها کم نشده، به شدت گسترش و تعمیق پیدا کرده است. در نظام اسلامی برای ویژگیهای رهبری از نظر دانش، روش عمل و خصوصیات اخلاقی و... یک پارامترهایی پیشبینی شده که هیچگاه نمیگذارد ارتباط رهبری با مردم قطع یا بد شود.
- حقوق و آزادی مردم که در ساختار حقوق و قانون اساسی به آن توجه میشود، در نظام مردمسالاری دینی به چه صورت تعریف و پیگیری میشود؟ مزیت نسبی مردمسالاری دینی در زمینهی ادای حقوق مردم نسبت به سایر نظامهای سیاسی حقوقی چیست؟
باز هم یادی کنم از شهید مطهری؛ ایشان میفرماید که باید توجه داشته باشید که هر موقع حقوق شهروندی را در مقابل حاکمیت الهی قرار بدهیم، خدمتی به دین نکردیم و حتماً ضربهای به دین وارد میکنیم. چون درخواست حقوق شهروندی و اینکه مردم بخواهند به حقوق آنها احترام گذاشته شود، یک امر فطری است. هر موقع چیزی را در مقابل فطرت مردم قرار دهیم، حتماً به آن ضربه زدهایم. در نظام مردمسالاری دینی اعتقاد به ولایت فقیه، معنیاش بیتوجهی به حقوق مردم نیست. بلکه بیشترین رعایت حقوق مردم در نظامها دینی صورت میگیرد. حاکمان دینی باید احساسشان این باشد که این جایگاه و مقامی که به آنها داده شده و مسؤولیتی که بر عهده گرفتهاند، سفرهای برای برخورداری نیست، یک امتحان و مسؤولیت دشوار است؛ به قول امیرالمؤمنین(ع) امانتی است که به گردن آنها گذاشته شده و باید با تمام توان برای حفظ این امانت تلاش کنند.
در قانون اساسی جمهوری اسلامی تعداد اصولی که مربوط به حقوق ملت است، از تعداد اصولی که مربوط به رهبری است، خیلی بیشتر است. اگر بخواهم بگویم هیچ، شاید مبالغه باشد اما کمتر قانون اساسی را در دنیا پیدا میکنید که این اندازه به حقوق مردم توجه کرده باشد. ما یک قاعدهی مسلّم در معارف فقهی خودمان داریم که میگوید أدای حقالناس بر حقالله مقدم است؛ یعنی اگر جایی بین حقالناس و حقالله ناگزیر با ادای یکی باشیم، حتماً باید به حقوق مردم توجه کنیم. برای همین قرآن میفرماید ما پیامبران را فرستادیم "و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان"، "لیقوم الناس بالقسط"؛ تا خود مردم بپا خیزند و حق خودشان را بگیرند و عدالت و قسط جاری شود. مطالبهی حقوق شهروندی چیزی نیست که به عنوان یک امتیاز برای مردم تلقی شده باشد.
اگر به آثار مرحوم نائینی مثل "تنبیه الامة و تنزیه الملة"؛ آثار مرحوم سیدجمالالدین اسدآبادی و... هم نگاه کنید، میبینید در همهی آنها تلاش برای این هست که مردم را با حقوق خودشان آشنا کنند. حکومتی که میخواهد حقوق شهروندی را رعایت نکند، اول تلاش میکند که مردم به حقوق خودشان آگاه نباشند ولی در حکومت مردمسالاری دینی اتفاقاً آموزش حقوق شهروندی و ایجاد مطالبهی حقوق شهروندی جزو وظایف حاکمیت است. امیرالمؤمنین(ع) وقتی به خلافت انتخاب میشود، به مردم میگوید من به گردن شما حقوقی دارم و شما هم به گردن من حقوقی دارید؛ و اول شروع میکند به گفتن حقوق مردم. بعد از اینکه حقوق مردم را گفت، آن موقع میفرماید وقتی من حقوق شهروندی شما را ادا کردم، نوبت شماست که حق حاکمان را که اطاعت و پیروی است، رعایت کنید. خود حکومت میآید به مردم آموزش میدهد که حقوق شهروندیتان چیست و باید اینها را از ما مطالبه کنید.
مردمسالاری دینی باید به مردم آموزش بدهد که آزادی حق شماست؛ این حق را از ما مطالبه کنید. در دنیای امروز این رویه را در هیچ سیستمی نداریم. حداکثر حرفی که میزنند این است که اگر مردم حق خودشان را مطالبه کردند، ما هم باید حقوقشان را ادا کنیم. انگار دارند به مردم امتیاز میدهند. از دیدگاه اسلامی ما امتیازی به مردم نمیدهیم؛ حقشان را به آنها برمیگردانیم. حکومت برای آنهاست؛ اگر این حق را برنگردانیم، آن وقت شایستگی حکومت نداریم.
- در مقابل بحثهایی مثل دورهی زوال یا بازگشت انقلاب به زمانهی قبل از خودش، آیا میتوان مردمسالاری دینی را الگویی برای نهادمند شدن انقلاب دانست؟
ببینید انقلاب ما با هر انقلابی که در دنیا یک تفاوت دارد و آن این است که ما نمیتوانیم انقلاب خودمان را در مدلهای و تئوریهای رایج این مقوله در دنیا، تحلیل کنیم. این انقلاب از نوع انقلاب پیامبران است و باید در همان قالب تحلیل و توجیه شود. بنابراین اگر گفته میشود یکی از اصول پذیرفته شده در تئوریهای انقلاب این هست که انقلاب همیشه فرزندان خودش را میخورد، این را در نظام جمهوری اسلامی نمیتوانیم بپذیریم. البته ممکن است فرزندی نااهل شود و پدر او را از خانه بیرون کند- همان چیزی که رهبری از آن به عنوان ریزشها یاد کردند- اما از آن طرف ممکن است کسی که در خانوادهی انقلاب نبوده، وارد این خانواده شود؛ این نامش میشود رویش.
پس ما این را قبول نداریم که انقلاب فرزندان خودش را بخورد ولی ممکن است بعضی از فرزندان انقلاب، پشت کنند به اهداف انقلابی خودشان. ما نمیتوانیم از تئوریهایی که الآن در دنیا وجود دارد برای انقلاب، برای تحلیل انقلاب اسلامی بهطور کامل استفاده کنیم. از جمله چیزهایی که خاص انقلاب ماست این است که انقلاب اسلامی یک انقلاب نو به نو است؛ یعنی هر لحظه دارد انقلاب اتفاق میافتد. اینگونه نیست که انقلاب در بیست و دو بهمن پنجاه و هفت اتفاق افتاده و پیروز شده باشد و حالا دیگر در دوران پس از انقلاب باشیم. چیزی به نام دوران پس از انقلاب نداریم؛ همیشه در متن انقلاب هستیم.
اجازه بدهید از تعبیر زیبا و نمادین امام عزیزمان استفاده کنم. ایشان وقتی لانهی جاسوسی تسخیر شد، به این حرکت گفتند انقلاب دوم. یعنی انقلاب هنوز به همهی اهدافش نرسیده. هنوز فاصلهها زیاد است و نو به نو داریم انقلاب میکنیم. چون انقلاب ما لحظه به لحظه تجدید میشود، اقتضائات انقلابی و فضای انقلابی هم همیشه حاکم است. یکی از آفات بزرگی که انقلاب ما را تهدید میکند همین است که ما بگذاریم آن حالت پرسشگری و نوخواهی در مردم از بین برود. اصلاً نباید بگذاریم که حالت وادادگی و بیحسی سیاسی در مردم جاگیر شود. در نظامهای غربی به صراحت متفکرانشان میگویند میزانی از بیحسی سیاسی مطلوب است. نباید بگذاریم مردم خیلی جنب و جوش سیاسی داشته باشند ولی در مردمسالاری دینی هیچ میزانی از بیحسی سیاسی مطلوب نیست و به هر اندازه که وجود داشته باشد، مطرود است.
اینکه رهبر معظم انقلاب اینهمه تکیه دارند که دانشگاهها باید سیاسی باشند- حتی یکبار فرمودند خدا لعنت کند آن دستهایی را که میخواهند دانشگاهها را غیرسیاسی کنند- برای چیست؟ برای این است که اگر بگذاریم دانشجوهای ما که نیروی پیشرو و جلودار جامعه هستند، به بیحسی سیاسی دچار بشوند و غیرسیاسی یا دچار روزمرگی شوند، انقلاب میمیرد. آنجاست که مرگ انقلاب است. ولی ما نمیخواهیم بگذاریم این اتفاق بیافتد. خوشبختانه لحظه به لحظه این انقلاب دارد صورت میگیرد و صدور انقلاب هم همین است. ما باید هر لحظه آرمانهای انقلاب را چه در داخل و چه در خارج از کشور دنبال کنیم. بنابراین نباید انقلاب اسلامی ایران را در قالب تئوریهای موجود انقلاب تعریف کنیم. مگر انقلابی که پیامبر اکرم برپا کرد، تمام شده؟ غزه ادامهی انقلاب پیامبر بود. مردم دست خالی فقیرِ محاصره شده در یک محیط کوچک که از همه طرف مورد هجوم واقع شدهاند، بیست و دو روز دشمن تا دندان مسلح را زمینگیر میکنند. این ادامهی نهضت پیامبر است. اگر با چشم بصیرت نگاه کنیم، همان صحنههای صدر اسلام دارد اتفاق میافتد. من اعتقاد ندارم که فراز و فرودهای پیش رو باعث شود که ما به مقولهی مرگ انقلاب یا زوال آن قائل شویم. انقلاب ما زوال ندارد؛ حتی افول هم ندارد. ما یک مسیر داریم و آن مسیر تا انتها هست و افت و خیزها را باید در همین چارچوب خاص تحلیل کرد.
- اگر بخواهیم چند آفت و آسیب در راه رسیدن به آرمانهای مردمسالاری دینی نام ببریم، از نگاه شما این آسیبها کدامند؟
متفکران غربی هم گفتهاند که مردمسالاری بهترین روشی است که ما تا حالا پیدا کردهایم، نه روشی بیعیب. خودشان هم میگویند نقایص و بیماریهای دموکراسی را باید با دموکراسی بیشتر رفع کرد. یعنی تمرین بیشتر دموکراسی، نتیجهاش این است که عیبها را ببینیم. در کشور ما هم مردمسالاری به عنوان یک روش، به هر حال دچار آسیبها و آفتهایی است؛ هم از درون و هم از بیرون که باید به آنها توجه کنیم. چیزی که من در کارم با آن دست به گریبان هستم، انتخابات است که در کشور ما مظهر مردمسالاری دینی است. مردم به طور متوسط هر سال یکبار میآیند و مسؤولین ردهی اول کشور را انتخاب میکنند. این یک افتخار و نقطهی قوت است اما همین افتخار و نقطهی قوت ممکن است- اگر به آسیبهایش توجه نکنیم- از درون خودش به یک تهدید برای ما تبدیل شود. اگر ما به سمت انتخابات به شکل غربیاش پیش برویم، این یک آسیب است. انتخابات یک روش است و لازم نیست این روش را با همان شکل غربی دنبال کنیم. روش را داریم، صندوق آراء را داریم ولی با محتوایی که خودمان داریم باید کار کنیم. اصلاً قواعد رقابت در کشور ما و در نظام مردمسالاری دینی قطعاً با قواعد رقابت در کشورهای دیگر متفاوت است.
- منظورتان اخلاق سیاسی است؟
بله؛ یکی از آفتهای بزرگی که من مدتهاست به آن توجه میکنم، این است که چون دموکراسی به هر حال بر آراء مردم استوار است و چون قانون اساسی میگوید ادارهی امور کشور با آراء عمومی است و تکتک مردم باید رأی بدهند، نگران این هستم که مردمسالاری ما، دچار شارلاتانیسم تبلیغاتی شود. یعنی افرادی با شیوهها و شگردهایی که در دنیا رایج است، بخواهند در ایران هم همانگونه آراء را کسب کنند. متأسفانه بعضی از نمونههای این مسئله را در بعضی جاها میبینیم. تدوین قواعد رقابت در مردمسالاری دینی، تبیینش و آموزش دادن و تمرین کردنش یکی از الزامات دههی چهارم ماست. باید تمرین کنیم که چگونه مردمسالاری دینی را محقق کنیم. در بخشهای مختلف برای اینکار به رعایت اصول و ضوابطی نیازمندیم که مجموعاً همان اخلاق سیاسی را تشکیل میدهند. مدیران ما باید تمرین کنند که چگونه مدیریت کنند تا با اهداف نظام ناسازگار نباشد. مردمی که رأی میدهند و مدیران بخشهای میانی هم همینطور.
آفت دومی که به نظر من خیلی جدی است، این است که مبانی نظری مردمسالاری دینی را خوب تبیین نکنیم و به پرسشها و شبهههایی که دشمن ایجاد میکند، پاسخ مناسب ندهیم.
مردمسالاری ما فعال و پویا و همیشگی است؛ موسمی نیست. در غرب مشارکت دورهای است. مثلاً هر چهار سال یکبار مردم به یک کسی رأی میدهند اما او که رأی را گرفت، دیگر با مردم ارتباطی ندارد. ولی در مردمسالاری دینی حاکمان وقتی انتخاب میشوند رابطهشان لحظه به لحظه با مردم بیشتر تقویت میشود. در نظام اسلامی ما فقط دنبال این نیستیم که مردم تعدادشان، کمیتشان با ما همراه باشد. دنبال این هستیم که با عاطفه، احساس و با همهی وجودشان پای کار باشند. میزان دفاعی که این مردم از جمهوری اسلامی کردند، فداکاریهایی که در همهی عرصهها- مخصوصاً در دفاع مقدس- ناشی از همین مسئله است.
- نسبت ولایت فقیه و مردم سالاری دینی چیست؟
این سؤال، سؤال جدیدی نیست. سال پنجاه و هشت و در مجلس خبرگان تدوین قانون اساسی هم این سؤال مطرح شده است. عدهای از کسانی که با مسائل دینی آشنا نبودند میگفتند اصل پنجاه و شش که حاکمیت بر جهان و انسان را از آن خدا میداند و اصول مربوط به ولایت فقیه، با اصول مربوط به جمهوریت و مردمسالاری تناقض دارد. همان موقع این پاسخ داده میشد که ولایت فقیه برخاسته از همین آراء عمومی است. مگر تعیین ولایت فقیه به چه شکلی است؟ حتی کسانی که ولایت فقیه را بر اساس نظریهی نصّ میدانند و انتخاب را در آن شرط نمیدانند هم معتقدند که فعلیت ولایت فقیه و مقبولیت آن بستگی به اقبال عمومی دارد. حقانیت حکومت ولی فقیه از جانب خداست، نه مردم- مردم چه مراجعه کنند و چه نکنند، فقیه شایستهی حکمرانی است- اما هر شایستهای هم به حق خودش نمیرسد. رجوع مردم و مقبولیت مردمی در افکار عمومی به عنوان یکی از عوامل تحقق ولایت فقیه و فعلیت آن مطرح است.
حتی بعد از بازنگری در قانون اساسی، ما ساز و کار انتخاب ولایت فقیه را کاملاً انتخاباتی قرار دادیم؛ یعنی با انتخاب خبرگان که نمایندهی مردماند؛ و این منافاتی هم با مردمسالاری ندارد. مردمسالاری دو نوع است؛ مستقیم که مردم خودشان میآیند رأی میدهند و مثلاً در همهپرسی شرکت میکنند و غیرمستقیم که اتفاقاً این نوع بیشتر در دنیا رواج دارد که مردم از طریق نمایندگانشان اظهار نظر میکنند و به آن دموکراسی دو مرحلهای هم میگویند. مردم کسانی را که در شناخت ولایت فقیه خبره هستند انتخاب میکنند و آنها به صورت تخصصی و به طور کامل برسی میکنند و ولی فقیه را انتخاب میکنند. پس با یک واسطه مردم در انتخاب ولی فقیه نقش اساسی دارند.
اگر در اصل صد و هفتم دقت کنید، وقتی شرایط رهبری را ذکر میکند و میگوید در صورت وجود چندین فقیه جامعالشرایط چه کسی باید به رهبری انتخاب شود؟ یکی از معیارهایی که در آنجا ذکر شده مقبولیت عمومی است. اقبال و گرایش افکار عمومی به یکی از کسانی که واجدالشرایط هستند، ترجیح میآورد برای انتخاب رهبری. وقتی هم که رهبر انتخاب شد، بهطور مستمر از طریق مجلس خبرگان، مردم بر دستگاه رهبری نظارت دارند.
اینها همه بر اساس ساز و کارهای خشک قانونی است اما اگر از اینهم پایمان را بگذاریم آن طرفتر و بر اساس واقعیتهای اجتماعی نگاه کنیم، مردم عاطفیترین روابط را همیشه با رهبری داشتهاند. گذر زمان، تغییر دولتها و بالا و پایین رفتن میزان مشکلات مردم، هیچکدام تأثیری بر نوع رابطهی مردم با رهبری نگذاشته است.
- چرا؟
به خاطر اینکه نوع رابطهی او فقط رابطهی سیاسی و اداری نیست. رهبر فقط زعامت سیاسی را به عهده ندارد؛ او یک رابطهی قلبی و محبتآمیز با مردم دارد. به همین دلیل در مفاهیم اسلامی از این مسئله به ولایت یعنی نزدیکی و همبستگی تعبیر شده است.
در مفاهیم اسلامی از رهبری به عنوان والی و از مردم به عنوان رعیت نامبرده میشود. شهید مطهری در کتاب سیری در نهجالبلاغه میگوید: "علیرغم مفهوم ناپسندی که امروز در ادبیات فارسی از کلمهی رعیت میفهمیم، اتفاقاً زیباترین واژهای که ممکن است برای رابطه بین حکومت و مردم به کار برد، همین واژهی ولایت و رعیت است. این نشان میدهد که رهبر کارش رعایت حقوق مردم است؛ یعنی اگر قرار است از میان حاکمان و مردم یکی برای دیگری باشد و خودش را فدای دیگری کند، از نظر بینش دینی این حاکمان هستند که باید برای مردم باشند، نه مردم برای حاکمان." چون حاکمان برای این آمدهاند تا حقوق عمومی مردم را رعایت کنند و مراقب باشند که رعایت شود. برای همین مردم در نظام دینی احساس میکنند که حکومت پشتیبان حقوق فردی و اجتماعی آنهاست و به آن دلبستگی قلبی پیدا میکنند.
در مردمسالاری دینی، رهبران اسلامی هیچ امتیاز ویژهای به خاطر اینکه جزو حاکمان هستند، ندارند. بیشترین مسؤولیت و سختی و دشواری را در این کشور رهبری تحمل میکند، در عین حال کمترین بهرهمندیها را هم او دارد. سادهترین زندگی را در بین همهی مسؤولان، رهبری دارد. این هم برخاسته از مبانی دینی ماست. مردمسالاری دینی یعنی همین؛ مردم احساس میکنند کسی که دانا و عادل و تواناست برای رهبری- همان سه شرطی که امام فرمودند؛ فقیه باشد، عادل باشد و کفایت هم داشته باشد؛ یعنی هم از نظر ابعاد علمی بداند که مصلحت امت چیست و هم از نظر اخلاقی و نفسانی این شایستگی را داشته باشد که منافع مردم را فدای منافع شخصیاش نکند و بتواند آنچه را تشخیص داده، به خوبی اجرا کند- و همهی زندگیاش را گذاشته برای حقوق آنها و خودش هم هیچ بهرهمندیای ندارد، بین خودشان و او یک رابطهی ناگسستنی برقرار میبینند. این همان چیزی است که دنیا از تحلیلش ناتوان است.
روزی که امام وارد این کشور شد، استقبالی از ایشان شد که در طول تاریخ بیسابقه بود؛ تشییع جنازهای هم که برای ایشان برپا شد، خیلی بزرگتر از استقبالی است که در دوازده بهمن از ایشان صورت میگیرد. با اینکه در آن ده سال، سختترین مشکلات را- مثل جنگ- مردم تحمل کردند اما علاقهشان به امام نه تنها کم نشده، به شدت گسترش و تعمیق پیدا کرده است. در نظام اسلامی برای ویژگیهای رهبری از نظر دانش، روش عمل و خصوصیات اخلاقی و... یک پارامترهایی پیشبینی شده که هیچگاه نمیگذارد ارتباط رهبری با مردم قطع یا بد شود.
- حقوق و آزادی مردم که در ساختار حقوق و قانون اساسی به آن توجه میشود، در نظام مردمسالاری دینی به چه صورت تعریف و پیگیری میشود؟ مزیت نسبی مردمسالاری دینی در زمینهی ادای حقوق مردم نسبت به سایر نظامهای سیاسی حقوقی چیست؟
باز هم یادی کنم از شهید مطهری؛ ایشان میفرماید که باید توجه داشته باشید که هر موقع حقوق شهروندی را در مقابل حاکمیت الهی قرار بدهیم، خدمتی به دین نکردیم و حتماً ضربهای به دین وارد میکنیم. چون درخواست حقوق شهروندی و اینکه مردم بخواهند به حقوق آنها احترام گذاشته شود، یک امر فطری است. هر موقع چیزی را در مقابل فطرت مردم قرار دهیم، حتماً به آن ضربه زدهایم. در نظام مردمسالاری دینی اعتقاد به ولایت فقیه، معنیاش بیتوجهی به حقوق مردم نیست. بلکه بیشترین رعایت حقوق مردم در نظامها دینی صورت میگیرد. حاکمان دینی باید احساسشان این باشد که این جایگاه و مقامی که به آنها داده شده و مسؤولیتی که بر عهده گرفتهاند، سفرهای برای برخورداری نیست، یک امتحان و مسؤولیت دشوار است؛ به قول امیرالمؤمنین(ع) امانتی است که به گردن آنها گذاشته شده و باید با تمام توان برای حفظ این امانت تلاش کنند.
در قانون اساسی جمهوری اسلامی تعداد اصولی که مربوط به حقوق ملت است، از تعداد اصولی که مربوط به رهبری است، خیلی بیشتر است. اگر بخواهم بگویم هیچ، شاید مبالغه باشد اما کمتر قانون اساسی را در دنیا پیدا میکنید که این اندازه به حقوق مردم توجه کرده باشد. ما یک قاعدهی مسلّم در معارف فقهی خودمان داریم که میگوید أدای حقالناس بر حقالله مقدم است؛ یعنی اگر جایی بین حقالناس و حقالله ناگزیر با ادای یکی باشیم، حتماً باید به حقوق مردم توجه کنیم. برای همین قرآن میفرماید ما پیامبران را فرستادیم "و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان"، "لیقوم الناس بالقسط"؛ تا خود مردم بپا خیزند و حق خودشان را بگیرند و عدالت و قسط جاری شود. مطالبهی حقوق شهروندی چیزی نیست که به عنوان یک امتیاز برای مردم تلقی شده باشد.
اگر به آثار مرحوم نائینی مثل "تنبیه الامة و تنزیه الملة"؛ آثار مرحوم سیدجمالالدین اسدآبادی و... هم نگاه کنید، میبینید در همهی آنها تلاش برای این هست که مردم را با حقوق خودشان آشنا کنند. حکومتی که میخواهد حقوق شهروندی را رعایت نکند، اول تلاش میکند که مردم به حقوق خودشان آگاه نباشند ولی در حکومت مردمسالاری دینی اتفاقاً آموزش حقوق شهروندی و ایجاد مطالبهی حقوق شهروندی جزو وظایف حاکمیت است. امیرالمؤمنین(ع) وقتی به خلافت انتخاب میشود، به مردم میگوید من به گردن شما حقوقی دارم و شما هم به گردن من حقوقی دارید؛ و اول شروع میکند به گفتن حقوق مردم. بعد از اینکه حقوق مردم را گفت، آن موقع میفرماید وقتی من حقوق شهروندی شما را ادا کردم، نوبت شماست که حق حاکمان را که اطاعت و پیروی است، رعایت کنید. خود حکومت میآید به مردم آموزش میدهد که حقوق شهروندیتان چیست و باید اینها را از ما مطالبه کنید.
مردمسالاری دینی باید به مردم آموزش بدهد که آزادی حق شماست؛ این حق را از ما مطالبه کنید. در دنیای امروز این رویه را در هیچ سیستمی نداریم. حداکثر حرفی که میزنند این است که اگر مردم حق خودشان را مطالبه کردند، ما هم باید حقوقشان را ادا کنیم. انگار دارند به مردم امتیاز میدهند. از دیدگاه اسلامی ما امتیازی به مردم نمیدهیم؛ حقشان را به آنها برمیگردانیم. حکومت برای آنهاست؛ اگر این حق را برنگردانیم، آن وقت شایستگی حکومت نداریم.
- در مقابل بحثهایی مثل دورهی زوال یا بازگشت انقلاب به زمانهی قبل از خودش، آیا میتوان مردمسالاری دینی را الگویی برای نهادمند شدن انقلاب دانست؟
ببینید انقلاب ما با هر انقلابی که در دنیا یک تفاوت دارد و آن این است که ما نمیتوانیم انقلاب خودمان را در مدلهای و تئوریهای رایج این مقوله در دنیا، تحلیل کنیم. این انقلاب از نوع انقلاب پیامبران است و باید در همان قالب تحلیل و توجیه شود. بنابراین اگر گفته میشود یکی از اصول پذیرفته شده در تئوریهای انقلاب این هست که انقلاب همیشه فرزندان خودش را میخورد، این را در نظام جمهوری اسلامی نمیتوانیم بپذیریم. البته ممکن است فرزندی نااهل شود و پدر او را از خانه بیرون کند- همان چیزی که رهبری از آن به عنوان ریزشها یاد کردند- اما از آن طرف ممکن است کسی که در خانوادهی انقلاب نبوده، وارد این خانواده شود؛ این نامش میشود رویش.
پس ما این را قبول نداریم که انقلاب فرزندان خودش را بخورد ولی ممکن است بعضی از فرزندان انقلاب، پشت کنند به اهداف انقلابی خودشان. ما نمیتوانیم از تئوریهایی که الآن در دنیا وجود دارد برای انقلاب، برای تحلیل انقلاب اسلامی بهطور کامل استفاده کنیم. از جمله چیزهایی که خاص انقلاب ماست این است که انقلاب اسلامی یک انقلاب نو به نو است؛ یعنی هر لحظه دارد انقلاب اتفاق میافتد. اینگونه نیست که انقلاب در بیست و دو بهمن پنجاه و هفت اتفاق افتاده و پیروز شده باشد و حالا دیگر در دوران پس از انقلاب باشیم. چیزی به نام دوران پس از انقلاب نداریم؛ همیشه در متن انقلاب هستیم.
اجازه بدهید از تعبیر زیبا و نمادین امام عزیزمان استفاده کنم. ایشان وقتی لانهی جاسوسی تسخیر شد، به این حرکت گفتند انقلاب دوم. یعنی انقلاب هنوز به همهی اهدافش نرسیده. هنوز فاصلهها زیاد است و نو به نو داریم انقلاب میکنیم. چون انقلاب ما لحظه به لحظه تجدید میشود، اقتضائات انقلابی و فضای انقلابی هم همیشه حاکم است. یکی از آفات بزرگی که انقلاب ما را تهدید میکند همین است که ما بگذاریم آن حالت پرسشگری و نوخواهی در مردم از بین برود. اصلاً نباید بگذاریم که حالت وادادگی و بیحسی سیاسی در مردم جاگیر شود. در نظامهای غربی به صراحت متفکرانشان میگویند میزانی از بیحسی سیاسی مطلوب است. نباید بگذاریم مردم خیلی جنب و جوش سیاسی داشته باشند ولی در مردمسالاری دینی هیچ میزانی از بیحسی سیاسی مطلوب نیست و به هر اندازه که وجود داشته باشد، مطرود است.
اینکه رهبر معظم انقلاب اینهمه تکیه دارند که دانشگاهها باید سیاسی باشند- حتی یکبار فرمودند خدا لعنت کند آن دستهایی را که میخواهند دانشگاهها را غیرسیاسی کنند- برای چیست؟ برای این است که اگر بگذاریم دانشجوهای ما که نیروی پیشرو و جلودار جامعه هستند، به بیحسی سیاسی دچار بشوند و غیرسیاسی یا دچار روزمرگی شوند، انقلاب میمیرد. آنجاست که مرگ انقلاب است. ولی ما نمیخواهیم بگذاریم این اتفاق بیافتد. خوشبختانه لحظه به لحظه این انقلاب دارد صورت میگیرد و صدور انقلاب هم همین است. ما باید هر لحظه آرمانهای انقلاب را چه در داخل و چه در خارج از کشور دنبال کنیم. بنابراین نباید انقلاب اسلامی ایران را در قالب تئوریهای موجود انقلاب تعریف کنیم. مگر انقلابی که پیامبر اکرم برپا کرد، تمام شده؟ غزه ادامهی انقلاب پیامبر بود. مردم دست خالی فقیرِ محاصره شده در یک محیط کوچک که از همه طرف مورد هجوم واقع شدهاند، بیست و دو روز دشمن تا دندان مسلح را زمینگیر میکنند. این ادامهی نهضت پیامبر است. اگر با چشم بصیرت نگاه کنیم، همان صحنههای صدر اسلام دارد اتفاق میافتد. من اعتقاد ندارم که فراز و فرودهای پیش رو باعث شود که ما به مقولهی مرگ انقلاب یا زوال آن قائل شویم. انقلاب ما زوال ندارد؛ حتی افول هم ندارد. ما یک مسیر داریم و آن مسیر تا انتها هست و افت و خیزها را باید در همین چارچوب خاص تحلیل کرد.
- اگر بخواهیم چند آفت و آسیب در راه رسیدن به آرمانهای مردمسالاری دینی نام ببریم، از نگاه شما این آسیبها کدامند؟
متفکران غربی هم گفتهاند که مردمسالاری بهترین روشی است که ما تا حالا پیدا کردهایم، نه روشی بیعیب. خودشان هم میگویند نقایص و بیماریهای دموکراسی را باید با دموکراسی بیشتر رفع کرد. یعنی تمرین بیشتر دموکراسی، نتیجهاش این است که عیبها را ببینیم. در کشور ما هم مردمسالاری به عنوان یک روش، به هر حال دچار آسیبها و آفتهایی است؛ هم از درون و هم از بیرون که باید به آنها توجه کنیم. چیزی که من در کارم با آن دست به گریبان هستم، انتخابات است که در کشور ما مظهر مردمسالاری دینی است. مردم به طور متوسط هر سال یکبار میآیند و مسؤولین ردهی اول کشور را انتخاب میکنند. این یک افتخار و نقطهی قوت است اما همین افتخار و نقطهی قوت ممکن است- اگر به آسیبهایش توجه نکنیم- از درون خودش به یک تهدید برای ما تبدیل شود. اگر ما به سمت انتخابات به شکل غربیاش پیش برویم، این یک آسیب است. انتخابات یک روش است و لازم نیست این روش را با همان شکل غربی دنبال کنیم. روش را داریم، صندوق آراء را داریم ولی با محتوایی که خودمان داریم باید کار کنیم. اصلاً قواعد رقابت در کشور ما و در نظام مردمسالاری دینی قطعاً با قواعد رقابت در کشورهای دیگر متفاوت است.
- منظورتان اخلاق سیاسی است؟
بله؛ یکی از آفتهای بزرگی که من مدتهاست به آن توجه میکنم، این است که چون دموکراسی به هر حال بر آراء مردم استوار است و چون قانون اساسی میگوید ادارهی امور کشور با آراء عمومی است و تکتک مردم باید رأی بدهند، نگران این هستم که مردمسالاری ما، دچار شارلاتانیسم تبلیغاتی شود. یعنی افرادی با شیوهها و شگردهایی که در دنیا رایج است، بخواهند در ایران هم همانگونه آراء را کسب کنند. متأسفانه بعضی از نمونههای این مسئله را در بعضی جاها میبینیم. تدوین قواعد رقابت در مردمسالاری دینی، تبیینش و آموزش دادن و تمرین کردنش یکی از الزامات دههی چهارم ماست. باید تمرین کنیم که چگونه مردمسالاری دینی را محقق کنیم. در بخشهای مختلف برای اینکار به رعایت اصول و ضوابطی نیازمندیم که مجموعاً همان اخلاق سیاسی را تشکیل میدهند. مدیران ما باید تمرین کنند که چگونه مدیریت کنند تا با اهداف نظام ناسازگار نباشد. مردمی که رأی میدهند و مدیران بخشهای میانی هم همینطور.
آفت دومی که به نظر من خیلی جدی است، این است که مبانی نظری مردمسالاری دینی را خوب تبیین نکنیم و به پرسشها و شبهههایی که دشمن ایجاد میکند، پاسخ مناسب ندهیم.
- اصل نظریهی مردمسالاری دینی، نظریهای تکمیل شده است یا جوان است و میتوان آن را تکمیل کرد؟
ریشههایش از زمان پیغمبر اکرم و در درون قرآن وجود دارد ولی به هر حال مباحث نظری نیازمند این است که هر روز یک نسخهی جدیدی از آن ارائه شود. مثل نرمافزارهایی که روی رایانهی من و شما نصب است. این نرمافزارها هر روز متناسب با نیازهای زمان و زبانی که مردم آن روز با آن صحبت میکنند، ارائه میشود. باید به طور ریشهای، مبانی نظری مردمسالاری دینی را تبیین کنیم؛ هر سؤالی را که پیش میآورند، باید فوری جواب بدهیم و نگذاریم با سست کردن پایههای فکری- همان چیزی که رهبری به آن میگوید تهاجم و شبیخون فرهنگی- زیربنای آن را از بین ببرند.
آفت سوم این است که خدای نکرده عملکرد نادرست مسؤولان و مدعیان مردمسالاری دینی باعث شود مردم این عملکرد بد را به پای این نظریه بنویسند. اینهم از آسیبهای بسیار خطرناک است. هرکسی به هر اندازهای که در نظام مسؤولیت دارد، باید توجه کند که امروز نحوهی عملکرد او به پای اسلام و به پای نظام و به پای جمهوری اسلامی نوشته میشود. عملکرد ما اگر نامناسب باشد، باعث ضربه دیدن این نظریه میشود. برای همین است که رهبری دههی چهارم انقلاب را دههی عدالت و پیشرفت نام گذاشتهاند. پیشرفت و عدالت مثل دو بال برای پرواز جامعه هستند. ما نه میخواهیم از تکنولوژی و دانش دنیا عقب بمانیم- به همین خاطر است که به نهضت نرمافزاری و تولید دانش میپردازیم و معتقدیم که باید فنآوریهای نوین را بهتر از همه داشته باشیم- و نه میخواهیم که پرداختن به تکنولوژی و فنآوری ما را از معنویت و عدالت غافل کند. با یک بال نمیتوانیم پرواز کنیم.
متأسفانه یکی از چیزهایی که به صورت نکتهی انحرافی در دو دهه پیش رایج شده بود، این بود که بعضیها میگفتند توسعه و پیشرفت ضایعاتی دارد؛ از جمله شکاف طبقاتی! ما میگوییم اصلاً چنین توسعه و پیشرفتی را نمیخواهیم. توسعه و پیشرفتی را میخواهیم که در عین حال حقوق مردم کاملاً در آن رعایت شود. فقیر فقیرتر نشود و دارا، داراتر.
*رئیس دانشکده حقوق دانشگاه امام صادق(ع) و عضو حقوقدان شورای نگهبان
ریشههایش از زمان پیغمبر اکرم و در درون قرآن وجود دارد ولی به هر حال مباحث نظری نیازمند این است که هر روز یک نسخهی جدیدی از آن ارائه شود. مثل نرمافزارهایی که روی رایانهی من و شما نصب است. این نرمافزارها هر روز متناسب با نیازهای زمان و زبانی که مردم آن روز با آن صحبت میکنند، ارائه میشود. باید به طور ریشهای، مبانی نظری مردمسالاری دینی را تبیین کنیم؛ هر سؤالی را که پیش میآورند، باید فوری جواب بدهیم و نگذاریم با سست کردن پایههای فکری- همان چیزی که رهبری به آن میگوید تهاجم و شبیخون فرهنگی- زیربنای آن را از بین ببرند.
آفت سوم این است که خدای نکرده عملکرد نادرست مسؤولان و مدعیان مردمسالاری دینی باعث شود مردم این عملکرد بد را به پای این نظریه بنویسند. اینهم از آسیبهای بسیار خطرناک است. هرکسی به هر اندازهای که در نظام مسؤولیت دارد، باید توجه کند که امروز نحوهی عملکرد او به پای اسلام و به پای نظام و به پای جمهوری اسلامی نوشته میشود. عملکرد ما اگر نامناسب باشد، باعث ضربه دیدن این نظریه میشود. برای همین است که رهبری دههی چهارم انقلاب را دههی عدالت و پیشرفت نام گذاشتهاند. پیشرفت و عدالت مثل دو بال برای پرواز جامعه هستند. ما نه میخواهیم از تکنولوژی و دانش دنیا عقب بمانیم- به همین خاطر است که به نهضت نرمافزاری و تولید دانش میپردازیم و معتقدیم که باید فنآوریهای نوین را بهتر از همه داشته باشیم- و نه میخواهیم که پرداختن به تکنولوژی و فنآوری ما را از معنویت و عدالت غافل کند. با یک بال نمیتوانیم پرواز کنیم.
متأسفانه یکی از چیزهایی که به صورت نکتهی انحرافی در دو دهه پیش رایج شده بود، این بود که بعضیها میگفتند توسعه و پیشرفت ضایعاتی دارد؛ از جمله شکاف طبقاتی! ما میگوییم اصلاً چنین توسعه و پیشرفتی را نمیخواهیم. توسعه و پیشرفتی را میخواهیم که در عین حال حقوق مردم کاملاً در آن رعایت شود. فقیر فقیرتر نشود و دارا، داراتر.
*رئیس دانشکده حقوق دانشگاه امام صادق(ع) و عضو حقوقدان شورای نگهبان