محمدصادق علیزاده
بعد از مراسم، برداشت خودم را با خانم خبرنگار چینی در میان گذاشتم. او هم تأیید کرد که به نسبت دورههای گذشته عکاس و تصویربردار و خبرنگار بیشتری برای پوشش حضور اول وقت رهبر انقلاب در انتخابات به حسینیه امام خمینی(ره) آمدهاند. در چند متری صندوق سیار ۱۱۰ که آقا رأی خود را در آن میاندازند یک جایگاه سه طبقه تعبیه کردهاند برای حضور عکاسان و تصویربرداران. مشخص است که حتی این جایگاه هم از پس این تعداد عکاس و تصویربردار بر نمیآید. با تصویربردار هماهنگیهای نهایی محل استقرار را انجام میدهیم تا بتوانیم بهترین قاب ممکن را در لحظه انداختن رأی آقا به صندوق داشته باشیم. هرچند در چشم برهم زدنی بخش اعظم برنامه ذهنیمان بر باد رفت.
رقابت دوربینها
موج خروشان خبرنگاران و تصویربرداران - که در ادامه به سیل تبدیل میشود - یکباره مثل آب جاری شده و جایگاه را پر میکند. تراکم به جایی میرسد که دست یکی توی آستین این یکی است و پای دیگری وسط سهپایه دوربین آن یکی و قس علی هذا. از همه عجیبتر تصویربردار کنار دستیام است از خبرگزاری فرانسه. مشغول تنظیم سهپایه دوربینش است که یکهو یکی میخزد زیر فضای خالی سهپایه. تصویربردار نگران خوردن دست و پای دوستمان به سهپایه و لرزش و بهمریختگی تصویرش است. دوست عجیبمان قول شرف میدهد که تکان نخورد. اینکه آن زیر میخواهد چه کند مهم نیست برای من مهم آن است که چطور توی آن یک گُله جا خودش را جاگیر کرده!
من و تصویربردارم چون قبل از بقیه خودمان را به جایگاه رساندهایم، نقطهای استراتژیک نصیبمان میشود درست نزدیک جایگاه محمدجعفر خسرویِ مجری که قرار است بعد از انداخته شدن رأی آقا به صندوق به نمایندگی از خبرنگاران و مجریان، سوال خود را بپرسد. لاجرم هم محل طمع سایر عکاسان و تصویربرداران است. خبرنگار پرستیوی و تصویربردارش در نهایت دل به دریا میزنند و میآیند جلو که میشود اینجا بایستیم و پلاتو بگوییم. برایش توضیح میدهم که این حقیر هم دقیقا برای همین کار اینجا ایستاده. بعد از یک مذاکره سرپایی به این توافق میرسیم که چند لحظه نقطه مزبور را در اختیار خانم خبرنگار قرار دهم، او همانجا پلاتویش را بگوید و برود و من دوباره برگردم سر جایم.
قبلش هم یک خبرنگار خارجی دیگر آمد جلو. به قدری دست و پا شکسته فارسی حرف میزد که نه من فهمیدم او چه گفت ولی او فهمید من نفهمیدم! فیالمجلس شیفت کرد به انگلیسی که «تا آخر مراسم میخواهید اینجا بمانید؟» توضیح دادم در لحظه دادن رأی قصد پلاتو گفتن دارم و بعدش میروم. طبعاً آن موقع دیگر دردی از او دوا نمیکرد. راهش را کشید تا شاید بختش را جای دیگری امتحان کند. جابجا میشوم تا تیم پرس تیوی کارشان را انجام دهند. تصویربردار ایرانی یکی از خبرگزاریهای اروپایی آن طرف با یکی از مسئولان اجرای برنامه گرم گرفته. دارد در مورد پروتکلهای پوشش اخبار امام خمینی(ره) و آقا در رسانه متبوع خودش توضیح میدهد. ته گفتگویشان هم میکشد به خنده و خوش و بش و دم شما گرم جناب مسئول برنامه و نه اتفاقا دم شما گرمِ آقای تصویربردار! دل میدهند و قلوه میگیرند.
رقابت لوگوها
به جز رقابت برای کسب موقعیت استراتژیک عکاسی و تصویربرداری، رقابت مهم دیگر بر سر نصب میکروفون و لوگوهای شبکههای خبری در محلی است که آقا قرار است بعد از ریختن رأیشان به صندوق چند دقیقهای صحبت کنند. تا جایی که میدانم مرتبه اول است که دارد این اتفاق میافتد. میکروفون و لوگوی شبکهها و رسانههای مختلف داخلی و خارجی با درجهی تراکم بالا، چفت در چفت هم کار گذاشتهاند، از المنار و المسیره و رسانههای منطقه و وطنی گرفته تا تلویزیون مرکزی چین و رسانههای غربی مثل دویچهوله آلمان، خبرگزاری فرانسه و سی ان ان؛ تلاش سنگین برای مخابره بیانات رهبر انقلاب.
تا خسروی برسد و پشت تریبون خودش برود فضا هم آرامتر شده. رقابت اولیه رسیده به نوعی همزیستی مسالمتآمیز. حالا دیگر هر کسی حدود و ثغور خودش را فهمیده که چقدر اجازهی تکان خوردن و جابجا شدن دارد طوری که توی قاب سایر عکاسان و تصویربردارانی نباشد که طرفین یا پشت سرش مستقر شدهاند. بارها در برنامههای خبری شاهد بودهام که عکاس یا تصویربردار برای ثبت یک لحظه بعضا حتی از یک میله خودش و تجهیزاتش را آویزان کرده اما بعد از مراسم و موقع چک کردن عکسها آه از عمق نهادش بلند شده؛ یک در میان دست و پا و کله و آرنج سایر عکاسان و تصویربرداران است که توی کادر خودنمایی میکند. همین هم باعث شده که جماعت تصویری در رویدادهای مهم نظیر همین رویدادی که در آن حضور پیدا کردهاند تن به نوعی نظم خودجوشِ برآمده از کف میدان دهند بدون آنکه نیاز به مبصر و ناظمی باشد برای نظم دادن به جمع؛ یکجور همزیستیِ مسالمتآمیز که از عمق کار حرفهای برخاسته.
چند دقیقهای به ساعت ۸ صبح و آغاز رسمی انتخابات مانده که دوربین پخش زندهی صدا و سیما میآید روی مجری و کار خسروی هم شروع میشود. همه منتظرند آقا از جایگاه اصلی وارد حسینیه شوند. قابشان را هم لاجرم روی جایگاه بستهاند. خبر میرسد که ورود از در غربی حسینیه خواهد بود. انگار که آب توی لانهی مورچهها ریخته باشند. آن همه عکاس و تصویربردار که بعضا از هر نفر هم ممکن است بیش از یک دوربین آویزان باشد مشغول تنظیم و جابجایی مجدد میشوند. بیش از همه آنهایی ضرر کردند که خواسته بودند زبلبازی در بیاورند نمونهاش هم خودِ ما! تصویربردارمان هول شده.
شاترها حسینیه را در بر گرفتهاند
بعد از یک حساب و کتاب اولیه به این نتیجه میرسم ارزش جایی که ایستادهایم آنقدر هست که به از دست دادن لحظهی ورود بیارزد بهخصوص که از جایی که ما ایستادهایم دو ستون و تصویربردار صداوسیما با آن دوربین هرکولش و خسروی و پایه میکروفونها هم دستهجمعی توی کادرمان بودند. تا ما باشیم نخواهیم دوباره بچهزرنگ بازی در بیاوریم! نتیجه حاصل شده را به تصویربردار میگویم و او هم از هول و ولا در میآید. تصویربردار یکی از خبرگزاریهای خارجی که با یکی از مسئولان اجرای برنامه رفیق شده بود دوباره مشغول صحبت با همان برادر مسئول است و آمار گرفتن که «مطمئنی آقای خامنهای از این در میآیند؟!» لبخندی روی لب مسئول مینشنید به نشانهی تایید.
صدای رگباریِ شاتر دوربینها نشانه ورود است. آقا عرض حسینیه را به سمت تیم صندوق شماره ۱۱۰ فرمانداری مستقر در ضلع شرقی طی میکنند. توی ذهنم دارم با صدای رگباری دهها عکاس ور میروم. جان میدهد برای صدای پسزمینهی یک پادکست. سلسلهوار و رگباری بودن این لحظه نسبت مستقیمی دارد با اهمیت رویداد.
هر قدر سلسلهوارتر و رگباریتر اهمیت رویداد هم بیشتر و حالا این صدا در حسینیه امام خمینی(ره) جوری شده که دیگر فاصله خالی میان شاترها نه شنیده میشود و نه میشود تشخیصش داد. همه حسینیه شده صدای شاتر. شاترها رویداد را در بر گرفتهاند. یک رویداد هر قدر به نباء عظیم نزدیکتر شود این وضعیت در آن شدت میگیرد. شاترها نشانهاند. آنها مامورند برای تبیین اهمیت رویداد. شاتر دوربین هم مامور خداست ولو دست عکاس غیرایرانی و غیرمسلمان باشد.
۱۱ اسفند ۱۴۰۲ هم لاجرم نباء عظیم است. این را میشود از صدای شاترهایی که حسینه امام خمینی(ره) را در انتهای خیابان فلسطین بر گرفتهاند فهمید حالا هر قدر که خناسان بخواهند آن را کماهمیت جلوه دهند: «ملّت عزیزمان بدانند که امروز چشم بسیاری از مردم دنیا، چه آحاد مردم و چه افراد سیاسی و صاحبان جایگاههای معتبر ملّی و سیاسی به ایران است، چشمشان به شما است... هم دوستان ما و افرادی که علاقهمند به ملّت ایرانند، هم بدخواهان؛ آنها هم همینجور. از همه طرف چشمها مترصّد کشور ما است و مترصّد مسائل ملّت عزیز ما است. به این توجّه کنید. دوستان را خوشحال کنید و بدخواهان را ناامید کنید.» ۱۴۰۲/۱۲/۱۱
رقابت دوربینها
موج خروشان خبرنگاران و تصویربرداران - که در ادامه به سیل تبدیل میشود - یکباره مثل آب جاری شده و جایگاه را پر میکند. تراکم به جایی میرسد که دست یکی توی آستین این یکی است و پای دیگری وسط سهپایه دوربین آن یکی و قس علی هذا. از همه عجیبتر تصویربردار کنار دستیام است از خبرگزاری فرانسه. مشغول تنظیم سهپایه دوربینش است که یکهو یکی میخزد زیر فضای خالی سهپایه. تصویربردار نگران خوردن دست و پای دوستمان به سهپایه و لرزش و بهمریختگی تصویرش است. دوست عجیبمان قول شرف میدهد که تکان نخورد. اینکه آن زیر میخواهد چه کند مهم نیست برای من مهم آن است که چطور توی آن یک گُله جا خودش را جاگیر کرده!
من و تصویربردارم چون قبل از بقیه خودمان را به جایگاه رساندهایم، نقطهای استراتژیک نصیبمان میشود درست نزدیک جایگاه محمدجعفر خسرویِ مجری که قرار است بعد از انداخته شدن رأی آقا به صندوق به نمایندگی از خبرنگاران و مجریان، سوال خود را بپرسد. لاجرم هم محل طمع سایر عکاسان و تصویربرداران است. خبرنگار پرستیوی و تصویربردارش در نهایت دل به دریا میزنند و میآیند جلو که میشود اینجا بایستیم و پلاتو بگوییم. برایش توضیح میدهم که این حقیر هم دقیقا برای همین کار اینجا ایستاده. بعد از یک مذاکره سرپایی به این توافق میرسیم که چند لحظه نقطه مزبور را در اختیار خانم خبرنگار قرار دهم، او همانجا پلاتویش را بگوید و برود و من دوباره برگردم سر جایم.
قبلش هم یک خبرنگار خارجی دیگر آمد جلو. به قدری دست و پا شکسته فارسی حرف میزد که نه من فهمیدم او چه گفت ولی او فهمید من نفهمیدم! فیالمجلس شیفت کرد به انگلیسی که «تا آخر مراسم میخواهید اینجا بمانید؟» توضیح دادم در لحظه دادن رأی قصد پلاتو گفتن دارم و بعدش میروم. طبعاً آن موقع دیگر دردی از او دوا نمیکرد. راهش را کشید تا شاید بختش را جای دیگری امتحان کند. جابجا میشوم تا تیم پرس تیوی کارشان را انجام دهند. تصویربردار ایرانی یکی از خبرگزاریهای اروپایی آن طرف با یکی از مسئولان اجرای برنامه گرم گرفته. دارد در مورد پروتکلهای پوشش اخبار امام خمینی(ره) و آقا در رسانه متبوع خودش توضیح میدهد. ته گفتگویشان هم میکشد به خنده و خوش و بش و دم شما گرم جناب مسئول برنامه و نه اتفاقا دم شما گرمِ آقای تصویربردار! دل میدهند و قلوه میگیرند.
رقابت لوگوها
به جز رقابت برای کسب موقعیت استراتژیک عکاسی و تصویربرداری، رقابت مهم دیگر بر سر نصب میکروفون و لوگوهای شبکههای خبری در محلی است که آقا قرار است بعد از ریختن رأیشان به صندوق چند دقیقهای صحبت کنند. تا جایی که میدانم مرتبه اول است که دارد این اتفاق میافتد. میکروفون و لوگوی شبکهها و رسانههای مختلف داخلی و خارجی با درجهی تراکم بالا، چفت در چفت هم کار گذاشتهاند، از المنار و المسیره و رسانههای منطقه و وطنی گرفته تا تلویزیون مرکزی چین و رسانههای غربی مثل دویچهوله آلمان، خبرگزاری فرانسه و سی ان ان؛ تلاش سنگین برای مخابره بیانات رهبر انقلاب.
تا خسروی برسد و پشت تریبون خودش برود فضا هم آرامتر شده. رقابت اولیه رسیده به نوعی همزیستی مسالمتآمیز. حالا دیگر هر کسی حدود و ثغور خودش را فهمیده که چقدر اجازهی تکان خوردن و جابجا شدن دارد طوری که توی قاب سایر عکاسان و تصویربردارانی نباشد که طرفین یا پشت سرش مستقر شدهاند. بارها در برنامههای خبری شاهد بودهام که عکاس یا تصویربردار برای ثبت یک لحظه بعضا حتی از یک میله خودش و تجهیزاتش را آویزان کرده اما بعد از مراسم و موقع چک کردن عکسها آه از عمق نهادش بلند شده؛ یک در میان دست و پا و کله و آرنج سایر عکاسان و تصویربرداران است که توی کادر خودنمایی میکند. همین هم باعث شده که جماعت تصویری در رویدادهای مهم نظیر همین رویدادی که در آن حضور پیدا کردهاند تن به نوعی نظم خودجوشِ برآمده از کف میدان دهند بدون آنکه نیاز به مبصر و ناظمی باشد برای نظم دادن به جمع؛ یکجور همزیستیِ مسالمتآمیز که از عمق کار حرفهای برخاسته.
چند دقیقهای به ساعت ۸ صبح و آغاز رسمی انتخابات مانده که دوربین پخش زندهی صدا و سیما میآید روی مجری و کار خسروی هم شروع میشود. همه منتظرند آقا از جایگاه اصلی وارد حسینیه شوند. قابشان را هم لاجرم روی جایگاه بستهاند. خبر میرسد که ورود از در غربی حسینیه خواهد بود. انگار که آب توی لانهی مورچهها ریخته باشند. آن همه عکاس و تصویربردار که بعضا از هر نفر هم ممکن است بیش از یک دوربین آویزان باشد مشغول تنظیم و جابجایی مجدد میشوند. بیش از همه آنهایی ضرر کردند که خواسته بودند زبلبازی در بیاورند نمونهاش هم خودِ ما! تصویربردارمان هول شده.
شاترها حسینیه را در بر گرفتهاند
بعد از یک حساب و کتاب اولیه به این نتیجه میرسم ارزش جایی که ایستادهایم آنقدر هست که به از دست دادن لحظهی ورود بیارزد بهخصوص که از جایی که ما ایستادهایم دو ستون و تصویربردار صداوسیما با آن دوربین هرکولش و خسروی و پایه میکروفونها هم دستهجمعی توی کادرمان بودند. تا ما باشیم نخواهیم دوباره بچهزرنگ بازی در بیاوریم! نتیجه حاصل شده را به تصویربردار میگویم و او هم از هول و ولا در میآید. تصویربردار یکی از خبرگزاریهای خارجی که با یکی از مسئولان اجرای برنامه رفیق شده بود دوباره مشغول صحبت با همان برادر مسئول است و آمار گرفتن که «مطمئنی آقای خامنهای از این در میآیند؟!» لبخندی روی لب مسئول مینشنید به نشانهی تایید.
صدای رگباریِ شاتر دوربینها نشانه ورود است. آقا عرض حسینیه را به سمت تیم صندوق شماره ۱۱۰ فرمانداری مستقر در ضلع شرقی طی میکنند. توی ذهنم دارم با صدای رگباری دهها عکاس ور میروم. جان میدهد برای صدای پسزمینهی یک پادکست. سلسلهوار و رگباری بودن این لحظه نسبت مستقیمی دارد با اهمیت رویداد.
هر قدر سلسلهوارتر و رگباریتر اهمیت رویداد هم بیشتر و حالا این صدا در حسینیه امام خمینی(ره) جوری شده که دیگر فاصله خالی میان شاترها نه شنیده میشود و نه میشود تشخیصش داد. همه حسینیه شده صدای شاتر. شاترها رویداد را در بر گرفتهاند. یک رویداد هر قدر به نباء عظیم نزدیکتر شود این وضعیت در آن شدت میگیرد. شاترها نشانهاند. آنها مامورند برای تبیین اهمیت رویداد. شاتر دوربین هم مامور خداست ولو دست عکاس غیرایرانی و غیرمسلمان باشد.
۱۱ اسفند ۱۴۰۲ هم لاجرم نباء عظیم است. این را میشود از صدای شاترهایی که حسینه امام خمینی(ره) را در انتهای خیابان فلسطین بر گرفتهاند فهمید حالا هر قدر که خناسان بخواهند آن را کماهمیت جلوه دهند: «ملّت عزیزمان بدانند که امروز چشم بسیاری از مردم دنیا، چه آحاد مردم و چه افراد سیاسی و صاحبان جایگاههای معتبر ملّی و سیاسی به ایران است، چشمشان به شما است... هم دوستان ما و افرادی که علاقهمند به ملّت ایرانند، هم بدخواهان؛ آنها هم همینجور. از همه طرف چشمها مترصّد کشور ما است و مترصّد مسائل ملّت عزیز ما است. به این توجّه کنید. دوستان را خوشحال کنید و بدخواهان را ناامید کنید.» ۱۴۰۲/۱۲/۱۱