بیانات در منزل سردار شهید حاج حسین همدانی

بسم الله الرّحمن الرّحیم

خداوند ان‌شاءالله که درجات شهید عزیزمان را، آقای همدانی را عالی کند؛ ان‌شاءالله ایشان را با پیغمبر محشور کند، با سیّدالشّهدا محشور کند، با اولیائش محشور کند، با رفقای شهیدش که قبل از او رفتند ــ همه‌ی آنها با هم بودند ــ با آنها محشور کند.

امثال شهید همدانی از اینکه یک‌ چنین سرنوشتی در انتظار آنها باشد و سرنوشتشان این باشد، خیلی خوشحالند؛ بعضی‌هایشان هم مدام به ما سفارش میکنند که دعا کنید ما شهید بشویم. بنده البتّه دعا نمیکنم؛ یعنی به این معنا دعا میکنم که بعد از بیست سال، سی سال دیگر شهید بشوند. میگویم ما هنوز با شماها خیلی کار داریم؛ ولی خب میروند در میدانهای خطر و به آرزویشان میرسند و شهید میشوند. این بزرگ‌ترین سعادت است برای اینها. آن روزی که ما [پذیرش] قطعنامه را در سال ۶۷ اعلام کردیم ــ بنده خودم اعلام کردم به عنوان رئیس‌جمهور ــ خب گرم بودیم؛ امام دستور داده بود و اعلامیّه داده بود و ما جلسه کرده بودیم. این یک روزی که گذشت، من ناگهان ملتفت شدم که قضیّه چیست. احساسی که آن روز من داشتم، دقیقاً همین احساس بود که احساس میکردم یک جادّه‌ی وسیعی بود، یک در بزرگی روی همه باز بود که افراد با میل خودشان میرفتند از آن در وارد میشدند که [ناگهان] این در بسته شد و بقیّه ماندند پشت این در. واقعاً تا چند روز یک غمی بر دل من مستولی شد در آن وقتی که این احساس را کردم. البتّه طول نکشید؛ به خاطر اینکه بعد از قطعنامه عراق مجدّداً حمله کرد و آمد و یک جاهایی را گرفت. من بلند شدم رفتم؛ رفتم جبهه؛ نماندم تهران. مدّتی رفتم ــ نمیدانم چقدر ــ تا یواش‌یواش دیگر تمام شد. بچّه‌ها عملیّات کردند و [دشمن را] عقب راندند و چه کردند و تمام شد و برگشتیم و اوضاع برگشت به همان حالت. تصوّر نمیشد که باب شهادت مفتوح بماند برای بندگانش. الحمدلله بندگان خالص خدا در این مدّت عدّه‌ای‌شان به شهادت رسیدند، به آرزویشان رسیدند. من البتّه خوشحال نیستم؛ هر کدام از اینها پیش من می‌آیند گاهی درخواست میکنند، التماس دعا میکنند؛ من میگویم من مایلم شماها با شهادت از دنیا بروید؛ واقعاً هم حیف است امثال همدانی، امثال کاظمی، امثال صیّاد و مانند اینها به غیر شهادت از دنیا بروند، امّا نه حالا. آدم دلش میسوزد که اینها، با آن همه زحمتی که کشیدند همین طور مثل مردم معمولی بمیرند. آدم دلش میخواهد که سالها اینها زنده باشند، لکن خب تقدیرات الهی این است.

خداوند ان‌شاءالله درجاتش را عالی کند. ایشان به آرزویش رسیده و ان‌شاءالله امید ما از فضل الهی این است که ایشان در بهترین حالات، در بهترین مواضع قرار داشته باشد و روحش شاد باشد و ان‌شاءالله همه‌ی کسانی که آرزوی این وضعیّت را دارند، خدا به آنها این قابلیّت را بدهد که بتوانند اینها هم به این فوز برسند.

ما به خانم، هم تسلیت میگوییم، هم تبریک میگوییم. خدا ان‌شاءالله که به شماها هم اجر بدهد و صبر بدهد. شما در مجاهدات شهید همدانی بدون هیچ تردیدی شریک و سهیم بودید. من گاهی میگویم سهم خانمها از سهم شوهرانشان هم بیشتر است؛ حالا بیشتر هم نباشد، به همان اندازه است. شما هم سهیمید در آن اجر و پاداشی که اینها پیش خدا دارند. این اجر را حفظ کنید، برای خودتان نگه دارید، چون اینها موهبت الهی است امّا دست خود ما است که آن موهبت الهی را نگه داریم یا از دست بدهیم. مراقب باشید از دست ندهید؛ نگه دارید. الحمدلله فرزندان خوبی هم دارید و خدای متعال الطافش را بر این شهید زیاد کرده. یکی از الطافش هم همین است که من شنیدم، از همان روز اوّل دوستان نقل کردند که روحیه‌ی شما بحمدالله خیلی خوب است، صبرتان خیلی خوب است؛ بی‌تابی نمیکنید، خودتان را اذیّت نمیکنید و شاکرید خدا را؛ این خیلی نعمت بزرگی است. همین شکر است که موجب شد این سلسله ادامه پیدا کند. اگر شکر بازماندگان و صبر بازماندگان نمیبود، مسلّماً این عنوان شهادت، این ‌قدر رونق و جلا نداشت در جامعه‌ی ما. این صبر شماها است که به شهادت رونق میدهد، صفا میدهد، درخشندگی میدهد و آن را به صورت یک آرزو درمی‌آورد برای همه؛ لذا هم برای تحمّلتان برای این مشکل و هم برای این صبرتان و تأثیراتی که دارد، ان‌شاءالله پیش خدا مأجور هستید و خداوند ان‌شاءالله بقیّه‌ی بازماندگان، همشیره‌ی ایشان را، اخوی ایشان را، همسایه‌ها، برادران، فرزندان، همه را ان‌شاءالله مشمول لطف و رحمت خودش قرار بدهد و از برکاتی که بر این شهید مثل باران فروریخته، از این برکات ان‌شاءالله سهم وافری هم به شما بدهد.

این اخلاصی که ایشان داشت، اثر خودش را کرد. خدا این جوری است که جواب اخلاص را خیلی زود میدهد.

بله حالا آرزو، که شهادت است و آن به جای خود محفوظ، امّا اینکه شما دیدید تشییع جنازه‌ای که اینجا شد، آن تشییع عجیبی که در همدان شد [جواب اخلاص ایشان بود].(۱) خب ایشان صد بار همدان رفته بود و آمده بود دیگر؛ کدام جمعیّت جمع شده بود که آقای همدانی را ببیند؟ امّا وقتی شهید شد خدا جواب میدهد؛ این جواب اخلاص است؛ جواب اخلاص را خدا در همین دنیا میدهد؛ این در همین دنیا بود دیگر؛ یعنی هنوز جنازه دفن نشده، در حالی که جسم هنوز در همین دنیا است، خدای متعال اوّلین پاداش اخلاص را همین جا میدهد؛ این جمعیّت عظیم! این دلها را خدا [جمع کرد]؛ با هیچ اطّلاعیّه‌ای، با هیچ سفارشی، این جور جمعیّتی جمع نمیشود. این یک مغناطیس است؛ این ناشی از همان اخلاص این مرد بود. الحمدلله ربّ العالمین و خب مردم قدرشناسی کردند، قدردانی کردند؛ الحمدلله ربّ العالمین. اینها اسوه‌اند برای همه؛ اینها نمونه‌اند؛ ان‌شاءالله اسوه‌اند.

هر جای دیگر هم ایشان دفن میشد همین بود؛ فرقی نمیکرد، منتها این نعمتی بود برای مردم همدان.(۲) فرصتی خدا به مردم همدان داد که احساساتشان را، احساسات انقلابی‌شان را، شهادت‌طلبانه‌شان را بُروز بدهند. بعضی‌ هم رفتند جنگ، چند سال هم جنگ بودند، بعضی‌هایشان حتّی یک جایی‌شان هم مجروح شد و فلان شد، منتها خب این نعمت بزرگی بود خدا به اینها داده بود؛ نتوانستند این را نگه دارند؛ نتوانستند نگهش دارند و در برخورد با حوادث گوناگون زندگی از دست دادند.

واقعش هم همین است.(۴) شما نگاه کنید به این خاطراتی که بعضی از این جوانهای آخر دوره‌ی پهلوی نوشته‌اند. شما ببینید اینها چه کسانی بودند. اینها همان کسانی بودند که چهار صباح دیگر می‌آمدند ایران، نخست‌وزیر میشدند، وزیر میشدند، رئیس دستگاه قضائی میشدند، حاکم بر سرنوشت این مردم میشدند؛ آن وقت چه کسانی؟ آدمهایی که نه فقط دین نداشتند، خب گذشتگانشان هم خیلی‌ها دین نداشتند امّا بالاخره یک سنّت‌های ایرانی را قبول داشتند، یک چیزهایی را قبول داشتند؛ به خطّ ایرانی، به زبان فارسی، به بعضی از سنّت‌های ظاهری مذهبی، به عزاداری و مانند اینها؛ [امّا] اینها به هیچ چیزی [معتقد نبودند]؛ هُرهُری‌مذهبِ محض. ایرانِ با این عظمت، این ملّت به این بزرگی می‌افتاد دست اینها؛ اگر انقلاب نشده بود، این [جور] میشد. خدا اینها را تبدیل کرد به چه کسی؟ به کسی مثل امام خمینی. شما ببینید چقدر فاصله است. این انقلاب منّت ندارد سر ما؟ ماها اگر چنانچه شرح حال امام را در تاریخ خوانده بودیم، نصفش را باور نمیکردیم؛ واقعاً از بس عظمت هست در زندگی امام و رفتار امام و مانند اینها که آدم اگر خودش ندیده بود و در تاریخ بنا بود بخواند، نصفش را باور نمیکرد. من یک وقت گفتم به امام؛ گفتم آقا ما اگر در تاریخ [شرح حال] کسی مثل شما را میخواندیم، همین طور حسرت میخوردیم که ما چرا مثلاً این آدمهای این جوری را ندیدیم؛ حالا خدای متعال به ما این نعمت را داده که ما شما را داریم از نزدیک می‌بینیمتان؛ گفتم این واقعاً نعمت بزرگی است برای ما. مثلاً شخصیّت‌های بزرگی که حالا در تاریخ بودند آدم دلش میخواست کاش اینها را میدید، کاش مثلاً چه میکرد؛ علّامه‌ی حلّی فرض کنید، شیخ بهائی و مانند اینها؛ امام از همه‌ی اینها بالاتر بود، با آن کارهایی که کرده بود. اگر چنانچه امام دویست سال قبل بود که آدم شرح حالش را میخواند، به خودش میگفت ای کاش ما این آدم را میدیدیم. گفتم خب حالا خدای متعال این [نعمت] را به ما داده ما داریم شما را از نزدیک می‌بینیم؛ دستتان را میبوسیم، احوالتان را میپرسیم، از شما می‌شنویم، با شما حرف میزنیم. واقعاً نعمت بزرگی به مردم ایران، خدای متعال داد.
 
 
۱) در جواب همسر شهید که گفت: حقّش هم همین بود. خدا را شکر میکنیم که به آرزوی دیرینه‌اش رسید.
۲) در پاسخ به پسر شهید که گفت: ایشان اصرار داشتند که اگر شهید شدم من را همدان دفن کنید.
۳) در پاسخ به پسر شهید که گفت: و فرمودند که همیشه بدهکار باشید. لذا در وصیّت‌نامه‌شان میگویند نسبت به این انقلاب بدهکار باشید، طلبکار نباشید.