روایتی از حضور بانوان طلبه در دیدار رمضانی جمعی از طلاب حوزههای علمیهی سراسر کشور با حضرت آیتالله خامنهای
خانم عطیه کشتکاران، طلبهی سطح سه جامعةالزهرا و دانشجوی دکترای فلسفه دین دانشگاه تهران
در کوچهای که وصفش زیاد رسیده بود منتظر هماهنگی برای اذن دخول بودم. چند قدم جلوتر در تقاطع کوچهها درختان سرسبز بلندی سایه انداخته بود و پرنده پر نمیزد که ناگهان سیل جمعیتی جاری شد. حدود چهل پنجاه نفر روحانی، تک و توک طلابی غیرمعمم و بعدتر کمی با فاصله و از کنار کوچه، خانمهای جوان چادری تند تند قدم برمیداشتند تا به دیدار محبوب شتاب کنند. با نگرانی ساعت را چک کردم، سه و نیم بود و زمان کافی. برای وداع با گوشی همراه، استوری نرجس سادات را از نامههای دوستان همحجرهای خطاب به حضرت آقا منتشر کردم. حوالی ساعت دوازده با یک اتوبوس از جامعةالزهرا راه افتاده بودند و با شمارش اتوبوسهای آقایان تا هفده عدد، دلنگران شده بود از حضور کمرنگ خانمها؛ اینجا ولی از شرق و غرب و شمال و جنوب کشور حتی خارج از مرزهای جغرافیایی، سیلِ طلبه خانم و آقا جاری بود، سیلی که به سر میدویدند.
قلم و کاغذ و توصیههای لازم را تحویل گرفتم و فهمیدم چیزی که با آن ماجراها خواهم داشت قلم و کاغذ است و آنچه دیگر اهمیتی ندارد همان قلم و کاغذ است! کمکم به سیلِ دوستداشتنی پیوستم. در اولین صف بازرسی، خانم جوانی فوری خودش را به پشت سرم رساند و جلوتر را سرک میکشید. «خانم جا هست برید جلوتر.» لبخندی زدم که هنوز خیلی مانده تا شروع دیدار. از خراسان راهی بیت شده و سر از پا نمیشناخت. دخترهای ردیف کناری غصه میخوردند که چرا از کارت ورود عکس یادگاری نگرفتند و کاش کارت را ازمان نمیگرفتند.
به انتظار هماهنگی قلم و کاغذ جوری کنار درب ورودی حسینیه ایستاده بودم که اکثراً با خادمان بیت اشتباه میگرفتند. مهربانانه سلام میکردند و لبخند از لب هیچکس جدا نمیشد. شکوفههای شوق در چشمها درخشیده بود. خانم جوانی از دیار امام رضا علیه السلام با حسرت از آرزوی همراهی با پسرش در این حسینیه گفت و از دیدارهای عمومی نشان پرسید، لبیک یا خامنهای با خطی زیبا و چشمنواز کف دستش قلم خورده بود.
حسینیهی امام خمینی رحمهالله هنوز نیمهخالی و طلاب پیشگام در حال محاسبات نیمهمهندسی بودند که چطور ستونهای مانع رؤیت ماه را در شب دوم رمضان کنار بزنند. نتیجه آن ردیف خالی مورب میانهی حسینیه بود که با افزایش جمعیت کمکم محو شد. پچپچهای زنانه اما محو نمیشوند بلکه به رنگ و روی متفاوتی در میآیند. اکثر گفتوگوها درباره انتخاب بهترین مکان ممکن و زمان تشریف فرمایی آقا بود. سه دختر روبرویم از استان فارس آمد بودند: شهرهای شیراز، سپیدان و گلهدار. میپرسم چه شد شما را انتخاب کردند برای حضور در این جلسه؟ ظاهراً نخبگان علمی و فرهنگی را گلچین کردهاند و چون هر مدرسه تنها یک سهمیه داشته در برخی مدارس اسمها به قید قرعه درآمده است. روحانی بلندگو قورت دادهای چند دقیقه یکبار شعار میدهد و جمعیت را به صلوات دعوت میکند. با صلوات کمی همهمهها میخوابد ولی دوباره اوج میگیرند. چند نفر از خانمها قرآنهای قفسهی ورودی حسینیه را برداشتهاند و مشغول قرائت اجزاء ابتدایی هستند. عدهای چفیه و سربندها را سروسامان میدهند و بسیاری نگاهها دوخته شده به جایگاهِ هنوز خالی. از پشت سر یک نفر با همان دقت طلبگی همیشگی با اشاره به بنر آبی رنگ بالای جایگاه میپرسد «اون بالا چی نوشته؟» دو سه نفر حواسجمع میشوند و یکی جواب میدهد «...بالحکمه و الموعظه الحسنه(۱)» تا آخر شأن نزول و تفسیرش را میخواند و میگوید: «آها! همون آیه قرآن».
اذن تقرب مرحله به مرحله صادر میشود. یکی از خادمها اشاره کرد که میتوانم بروم ردیف جلو. دلم با صفاولهای مقام و مسئول نبود اما دو سه آشنا از طلاب سطح دو و سه از استانهای گلستان، کرمان و قم در ردیفهای ابتدایی میبینم و خیالم راحت میشود تافتهی جدا بافته نیستند. خانم جوان دیگری سمت راستم جاگیر میشود. با دو چفیه سیاه سفید و عسلی رنگ و تعدادی سربند و تسبیح. دیروز ظهر از اهواز راه افتاده و امروز صبح رسیده. چهار نفر از خانمهای ردیف اول کاغذ و پوشه جلویشان گذاشتهاند. روحانی سیدِ مدام در رفت و آمدی همینجور که قسمت لوله شده زیراندازهای معروف حسینیه را با پا صاف میکند به خانمها اشاره میکند تا کاغذها را از جلوی چشم بردارند. روحانی بلندگو قورت داده هنوز مشغول شعار گرفتن از جمعیت است. مصرعی میخواند و خطاب به خانمها تعیین تکلیف میکند که شما مصرع بعد را بخوانید. لبخند محوی بر لبها مینشیند؛ اما بیش از همه انتظار است که غوغا میکند و انتظار. یکی دو بار خانمها آتشبهاختیار میخواهند شعار بدهند که صدایشان در صداهای بم مردانه گم میشود.
برنامه از ساعت ۱۷ با صحبتهای مجری آغاز شد. خانمی که حدس میزدم از طلاب بینالملل حوزه بنتالهدی باشد به ردیف جلو راهنمایی میشود و همه چند سانتی کنار میرویم تا برایش جا باز کنیم. در میانه هیاهوی جمعیت و شعارها و تپش قلبهای منتظر، حضرت آقا از پشت پرده آبی به جایگاه وارد میشوند، همان لحظه که سیلِ جمعیت میبارد، باریدنی. بعضی به هقهق افتادهاند و دستمالهای مچاله توی دستشان بیشتر میشود. آقا به نشانه سلام، دعوت به آرامش یا تشکر دست بلند میکنند و نگاهشان میان جمعیت میچرخد. خانم سمت چپ با انگشتر عقیق سادهاش مقتدرانه دست راستش را جوری بالا میگیرد که مطمئنم معنایی جز لبیک نداشت. ده دقیقهای زمان میبرد تا شور جمعیت آرام بگیرد و ریز ریز صدای نفسهای عمیقِ پس از گریه هنوز به گوش میرسد.
پس از قرائت قرآن، آیتالله اعرافی در صحبتهای خود اشاره میکنند که این جمعیتِ افزون بر دو هزار نفره به نمایندگی از ۱۵۰ هزار طلبه جوان خدمت رسیدهاند و بعد نوبت به دوازده طلبهای میرسد که قرار است پشت تریبون از هستها و بایدهای حوزوی و طلبگی سخن بگویند. نفر سوم خانم صدیقه بهرامی است طلبه سطح چهار از استان گلستان و با موضوع جایگاه اجتماعی خواهران طلبه. مجری پیش از دعوت ایشان «از دامن زن مرد به معراج میرودِ» معروف را میخواند و از جمعیت صلوات میگیرد. خانم بهرامی از چگونگی تعریف جایگاه اجتماعی بانوان طلبه میپرسد. اینکه مجامع فرهنگی چقدر از ظرفیتهای آنها اطلاع دارند و آیا سازوکارهایی برای اعتباربخشی به طلاب خواهر و شناسایی آنها انجام شده؟ نقطه ثقل صحبتها، تعبیر بهیادماندنی رهبر انقلاب در «پدیده»(۲) خواندن خواهران طلبه است. زمان خانم بهرامی به اتمام میرسد و به رسم افرادِ سابق، برای عرض ادب و احترام و احیاناً صحبتی خصوصیتر نزدیک جایگاهی که با پنج پله از زمین فاصله گرفته میرود. آقایان عمدتاً بالای جایگاه میروند و صحبت رودررو با حضرت آقا قسمتشان میشود. اما خانم بهرامی فقط تا کنار پلهها خودش را رساند. لجنه کوچکی از چند دختر طلبهی صاحبنظر پشت سرم فعال میشود: «چرا بالا نرفت؟» «خب خیلی نزدیک میشه دیگه» «میرفت عباشو ببوسه» «من که آرزو دارم برم» موقع خروج از خانم بهرامی پرسیدم چه گفتید به آقا؟ درد دلی از سیل استان گلستان و التماس دعایی که نمیشود نگفت.
نفر پنجم خانم حمیده بلّو از جامعه المصطفی بود، که واحد خواهرانش به اسم بنت الهدی شناخته شده، مبلغ و طلبه سطح سه رشته فقه خانواده از کشور نیجریه. فارسی صحبت میکرد اما نه به تسلط زبان مادری. در عوض اشاره بجایی به طلاب بینالملل داشت در برخورداری از امتیاز زباندانی و سهم آنها در تحقق گام دوم انقلاب اسلامی در عرصهی بینالملل. از اشتیاق مسلمانهای جهان گفت، طلابی که رنج هجرت را بر خود هموار کردهاند، خود را فرزندان حضرت آقا میدانند و به سخنان حکیمانه ایشان نیازمندند. صحبت خود را با طلب دعا و شفاعت حضرت به اتمام رساند و «طیبالله انفساکم» شیرینی از آقا شنید و به سمت جایگاه رفت. لجنه طلاب صاحبنظر دوباره فعال شد: «کاش یه میکروفن هم اون جلو میذاشتن که بدونیم داره چی میگه به آقا» حمیده با لبانی خندان به سمت خانمها برگشت. پایین چفیهای که شالمانند به دور گردن انداخته شده بود را دستان هنرمند بانویی انقلابی به رنگ قرمز و سبز و مشکی قلاب بافی کرده بود. بعد از اتمام مراسم وقتی میان حلقه دوستانش از کشورهای اندونزی، افغانستان، تایلند و میانمار بود جلو رفتم و دستی به چفیهاش کشیدم. گفت «این پرچم فلسطین را استادش هدیه داده.» اساتید، در حضور و غیاب همیشه رهگشا هستند.
هشتمین فردی که پشت تریبون رفت خانم افتخار یوسفی طلبهی فقه عالی جامعةالزهرا بود که درباره بایستههای حوزهی خوهران در تحقق رسالت حوزه و ارائه الگوی جامع زن مسلمان چند کلامی سخن گفت. پس از ذکر مقدماتی به بندهای اصلی که میرسد آقا هم دست به قلم میشوند تا نکاتی را یادداشت کنند. تبیین الگوی خانوادهمحوری به نحو شفاف و قابل جمع با حضور در اجتماع، تبیین وضعیت خانواده در غرب و نقد آن، کاربردی کردن پژوهشها با توجه به مباحث زنان، آیندهنگری و ... برخی از موارد عنوان شده بود که کمی بیشتر از وقت مجاز سایرین، زمان برد و تذکر مختصری از طرف مجری دریافت کرد. بههرحال در دیداری که پس از عمری دست بدهد گفتنیها کم نیست. شاید گله یکی از طلاب که میان کلامش به بیشتر بودن دیدار دانشجوها و برانگیختن حسادت طلاب اشاره کرد و جمعیتی که با احسنت و صلوات تأیید کردند حرف دل همه حاضرین بود.
آخرین خانم طلبهای که به نیابت از خواهران طلبه سخن گفت خانم سمیه صیادی، مؤلف و طلبهی سطح چهار رشته تفسیر تطبیقی از تهران بود. باز هم اشارهای به پدیده بودن خانمهای طلبه داشت و انتظار بهحقی که جانی تازه به طلاب بخشید. بدون مقدماتِ هزاربار شنیده شده به اصل مطلب درباره کارآمدی ساختارها پرداخت و اینکه سطح افق نشان میدهد تفکیک ساختارها نباید موجب نگاه تقلیلی شود. سپس اشارهای تلویحی داشت به یکی از بیانات سابق آقا درباره واگذاری امور خواهران به خودشان. نگاهی به دو ردیف صندلیهای مسئولین و مقامات حوزوی که در آن سوی سالن نشسته بودند انداختم. خانمی در آن جمع حضور نداشت حال آنکه یک سوم جمعیت به طلاب خواهر اختصاص داده شده بود.
پس از ارائه نفر آخر، روحانی مقتدری که از ابتدای جلسه از حاضرین شعار میگرفت برخاست و با همراهی روحانی جوان دیگری شعری را دو نفره اجرا کردند که لبخند به لب آقا نشاند و از اجرای قشنگشان و نیز مجری برنامه تشکر کردند. چهل دقیقهای مانده به اذان مغرب، نوبت به صاحب مجلس رسید. جلسه را لذتبخش و شیرین خواندند و بسیاری از فرمایشات آقایان را حرف دلی که با تعبیرات خوب، جملهبندیهای خوب و تعبیرات پخته حاکی از عمق فکری که از زبان جوانان حوزهها بیرون میآید. در بخش ابتدایی بیانات با نیمنگاهی به یادداشتها موضوعاتی که درخور پاسخ بودند را تبیین میکردند. در پاسخ به صحبت یکی از خانمهای فاضل درباره ضرورت مشخص شدن جایگاه اجتماعی طلاب خواهر، مغتنم بودن حضور آنها در خانوادهها و اجتماعات زنان را یادآور شدند و با اشاره به بانوی اصفهانی (بانو امین) فرمودند «حالا چند ده هزار طلبهی فاضل [داریم] که بینشان تعداد زیادی فضلای برجسته هستند -چه در زمینهی علوم عقلی، چه در زمینهی فقه و بقیّهی دانشهای رایج حوزه- [این] خیلی چیز مهمّی است؛ [باید] جایگاه اینها معلوم بشود.»
به رسمیت شناختن ظرفیتهای طلاب خواهر و استفاده از آنها در مراکز رسمی از دیگر اشارات آقا به صحبتهای یکی از چهار خانم سخنگو بود. فرمودند که «این آخر هم یکی دیگر از خانمها پیشنهادهایی در همین زمینه داشتند که آنها هم مهم است، [از جمله اینکه] ظرفیّتهایی که در طلّاب خواهر هست، به رسمیّت شناخته بشود و در مراکز گوناگون فرهنگی و فکری و مانند اینها، در این کمیسیونها، کمیتهها، شوراها و در مراکز رسمی از اینها استفاده بشود؛ این به نظر من جزو کارهای مهمّی است که در حوزه باید انجام بگیرد. ما هم اگر از لحاظ اجرائی کمکی لازم باشد بکنیم، حرفی نداریم. این کار، کار ما نیست، کار حوزه است؛ منتها ما میتوانیم از لحاظ اجرائی سفارش کنیم، کمک کنیم، که میکنیم اگر مطلبی برسد.» نیمه پایانی بیانات اما توصیههایی به طلاب بود. آنچه هر روز و هر روز باید شنید و بهکار بست و خسته نشد. اینکه حوزه مرکز آموزش اسلامی است و تحقق عملی این معارف هم جزو اسلام است و خطاب به حاضرین در جمع افزودند شما موظفید به عنوان عالم دین اسلام را محقق کنید؛ این کاری است که امام بزرگوار کرد.
از سمت چپ حسینیه کمکم اسباب و وسایل نماز جماعت را آوردند. سجاده و جانماز سفید ساده بدون یک نقطه اضافه و مهر بزرگی مخصوص امام جماعت، پارچه سبزی برای صف اول نمازگزاران و مهرهای ساده و یکشکلی که در جای خود قرار میگرفتند حضرت آقا را متوجه وقت نماز کردند. «اذان شده؟ خیلی ببخشید. والسّلامعلیکمورحمةاللّهوبرکاته»
۱) ادعُ إِلى سَبیلِ رَبِّکَ بِالحِکمَةِ وَالمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ. نحل/۱۲۵
۲) « پدیدهی خواهران خیلی پدیدهی عظیم و مبارکی است. هزاران عالم، پژوهشگر، فقیه و فیلسوف در حوزههای علمیهی خواهران تربیت شوند؛ این چه حرکت عظیمی خواهد بود.» بیانات در دیدار طلاب و فضلا و اساتید حوزه علمیه قم، ۱۳۸۹/۷/۲۹