بیانات در دیدار اعضاى «گروه ادبیات مقاومت» حوزه‌ى هنرى سازمان تبلیغات اسلامى

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم

اگر چه در چنین جلساتی بنده دوست دارم از فرمایشات آقایان و نظرات شما که به این مسائل دلبسته هستید بیشتر استفاده کنم، لکن مثل این‌که آقای «زم» برنامه‌ای نگذاشته‌اند که ما از شما استفاده کنیم. هرچند می‌شود برنامه را تغییر داد و اگر خواستید، مطالبتان را بفرمایید. لکن حالا چند جمله‌ای عرض می‌کنیم:

بنده اوّلاً خیلی خوشحالم از این‌که بحمدالله یک جمع فرزانه و علاقه‌مند به مسائل فرهنگی و ادبی و هنری، در مجموعه‌ی حوزه‌ی هنری مشغول کار هستند. این، امر بسیار خوبی است. ما از آقای زم، همیشه تشکّر قلبی داریم. چه به زبان بیاوریم، چه نیاوریم. به خاطر این‌که می‌بینم بحمدالله فضایی را فراهم کرده‌اند که هنرمندان و صاحبان فکر و اندیشه و فرهنگ، می‌توانند آن‌جا بنشینند و در زمینه‌هایی که مورد علاقه‌ی یک ملت است، کار کنند. این کارها، طبعاً کارهایی است که ما در آنها، حقّاً و انصافاً، عقب افتادگی داریم. و خیلی جای تأسف است که ملتی مثل ملت ما، با آن سوابق کهن و پرافتخارِ تمدّن و فرهنگ و معرفت، که یک بخش از این سابقه؛ یعنی هزاروسیصد سال بعد از اسلامش واقعاً سرشار از برجستگیها و درخشندگیهاست، دچار این عقب‌افتادگی باشد.

البته راجع به قبل از این دوران، اطّلاع زیادی نداریم. اگر چه می‌شود فهمید که یک ملت بزرگ، با آن خصوصیات، قاعدتاً فرهنگ بالغی داشته است. این را اجمالاً می‌شود فهمید. هرچند از جزئیّاتش جز بعضی از آثار خبر نداریم. لکن در دوره‌ی اسلام، که آنچه شده به برکت اسلام اتّفاق افتاده است، ملت ایران واقعاً خیلی توانایی و نبوغ نشان داد، و خیلی حق و منت بر همه‌ی دنیا نه فقط دنیای اسلام دارد که اینها در سطر سطرِ تاریخ دنیا، مسطور و مضبوط است. اگر خود ما که امروز غافلیم، به این تاریخ مراجعه کنیم، آنها را خواهیم دید. این ملت، امروز از لحاظ فرهنگی، آن پختگی و بلوغ کافی را انصافاً ندارد. ما در بخشی از رشته‌های فرهنگی و هنری که امروز در دنیا مطرح است، در درجه‌ی دوم و سوم قرار داریم. یعنی در معیار تاریخ، کسانی که تازه کارند، از ما جلو افتاده‌اند و پیش هستند. لکن ما آن زمینه را داریم. آن چشمه هست. اگر چه گل‌اندود است و جوشان نیست؛ اما یقیناً منبع عظیم فرهنگ و فکر و رشد و ذوق و نبوغ، در سینه‌ی این ملت همچنان موج می‌زند و باید از آن استفاده کرد و بهره برد.

باید ببینیم عیب عمده‌ی کارهای فرهنگی و هنری، در دوران قبل از انقلاب چه بوده است؟ رجال فرهنگی ما -همانهایی که امروز هستند دیروز هم بودند. همین مردم و از همین ملت بودند. درس خوانده بودند، فرزانه بودند. پس آن عیب اساسی که ما در دوران پهلوی و دوران قاجار بخصوص اواخر قاجار دچار آن شدیم و این‌طور خشک و پوک و بی‌بروز شدیم، چه بود؟ این عیب اساسی را واقعاً باید پیدا کرد. به نظر می‌آید دلیلش همین است که ما مکرّر به زبان می‌آوریم. یعنی مسأله‌ی تهاجم فرهنگی. ما شبیخون زده شدیم. یعنی از غفلت ما و غفلت سردمداران و فرمانروایان این کشور استفاده شد و عدّه‌ای با یک فرهنگ تازه و با نیروی جدیدی که بر اثر رنسانس، دنیا را به‌جوش آورده بودند و خودشان در آن جوش و خروش بودند، بر سرِ ما ریختند و ما خواب بودیم. «اوّلین دشمنی که بر ایشان تاخت، خواب بود.» خواب بر سر ما تاخته بود. از خواب ما استفاده کردند، آمدند، وارد شدند، بساط ما را به هم ریختند، اصالتهای ما را مخفی نمودند و خیلی از چیزها را گِل‌اندود کردند. مثل این بود که یک عدّه آدمِ نادانِ ناشی، وارد یک ساختمان هنری شوند، در و دیوارها را بکَنند، پرده‌ها را خراب کنند، عکسها را مشوّه کنند و مجسمه‌ها را مخدوش کنند.

چنین کاری انجام دادند و این یک ترتیب جدید و نو بود. اما ترتیب آنها بود؛ ترتیب ما نبود. ما می‌دانیم که وقتی یک عدّه فاتح وارد یک کشور می‌شوند، ترتیب خودشان را در آن‌جا برقرار می‌کنند؛ اما ظرافت قضیه این‌جاست که ترتیب خود را برای یک عدّه از شهروندان درجه‌ی دو می‌توانند برقرار کنند، نه آن‌چنان که برای خودشان در کشور خودشان برقرار می‌کنند. این اتّفاق در ایران هم افتاد. اروپاییها آمدند، ترتیبات اروپایی را وارد این کشور کردند و کسانی که فریفته‌ی آنها بودند همچون آن روشنفکران نسل اوّلِ این کشور، مثل ملکم خانها و امثال اینها، که روشنفکری را از آنها فرا گرفته بودند با آنها همدست شدند. در داخل هم که غفلت بود و فرمانروایان غرق در فساد و تباهی. این‌گونه وارد این کشور شدند، همه چیز را به هم ریختند و ایران را مانند یک کشور خالی‌الکف، مثل این‌که هیچ نداشته باشد، نسبت به گذشته‌اش بدبین کردند. آن را نسبت به تاریخش غافل کردند و ترتیبات خودشان را منتها ترتیبی که برای شهروندان درجه‌ی دو گذاشته می‌شد در این‌جا برقرار کردند.

این یک امر بدیهی است. مثل اربابی که خانه‌ی نوکرش را منطبق با سبک آرایش خانه‌ی خودش بیاراید! راحتِ نوکر را که در نظر نمی‌گیرد؛ راحتِ خودش را آن‌جا در نظر می‌گیرد. این یک امر بدیهی و طبیعی است. لذا، واقعاً ضایعه‌ای ایجاد شد و ادامه پیدا کرد. اگر چه در دوران پهلوی و بخصوص این سی، چهل سال اخیر، وضعیت کذایی دوران قاجار، به آن وضوح وجود نداشت؛ اما خطر از آن زمان بیشتر بود. به خاطر این‌که اینها به معنای واقعی کلمه نسبت به گذشته‌ی ایران بی‌اعتقاد شدند. بخصوص آن بخش برجسته‌ی این گذشته؛ یعنی همان تاریخ هزار و سیصد سال بعد از اسلام. لذاست که شما ملاحظه می‌کنید ناگهان پا را به قبل از اسلام می‌گذارند؛ یعنی این فاصله‌ی زمانی را ندیده می‌گیرند و به سراغ قبل از اسلام می‌روند. و دلشان می‌خواهد آن به اصطلاح تمدّن را احیا کنند. غافل از این‌که گذشته‌ی مورد نظرشان نسبت به تمدن اسلامی، یک تمدّن بَدَوی بود. شما ایران را در قرون چهارم و پنجم و ششم و هفتم بعد از هجرت نگاه و چنین دورانهایی را با ایران مثلاً دوران ساسانی یا دورانی دیگر مقایسه نمایید. اصلاً اینها با هم قابل مقایسه است!؟ این علم، این معرفت، این تمدّن، این اکتشافات، این ابن سیناها، این فارابی‌ها و... کجا می‌شود در دوران قبل از اسلام نشانی از آنها پیدا کرد!؟

ما را ضایع کردند. من آن عامل اصلی و آن میکروب اساسیِ انحطاط و ضیاع فرهنگی خودمان را در آن می‌بینم که اوّلاً گذشته‌ی ما را که عمده‌اش منبعث از اسلام و جوشیده‌ی از اسلام و تعالیم اسلام است، به فراموشی دادند و از یاد بردند. دوم این‌که، ترتیبات و شیوه‌ی غرب را که با فرهنگ بومی و فرهنگ بَدَوی و دوران کاملاً وحشیگری‌شان آمیخته بود، به این‌جا آوردند. یعنی همین فرهنگِ مدرنِ کراوات بسته‌ی اروپایی را که با این ظاهر لوکس و قشنگ، در داخل خود عناصر واضحی دارد که مربوط به دوران بدویّت است. یعنی اصلاً ربطی به شهرنشینی و تمدّن ندارد؛ و این در خورد و خوراکشان، در کیفیّت خوردنشان و در کیفیّت معاشرتشان منعکس است. اینها را عیناً به این‌جا آوردند برای این‌که تزریق کنند. البته معلوم بود که نمی‌شود! لذا، یک چیز مخلوطِ عوضیِ بدی از آب درآمد.

اگر اوّلِ انقلاب، این امر مُحالی که حالا می‌خواهم عرض کنم، تحقّق پیدا می‌کرد، امروز وضع ما بعد از پانزده سال، یقیناً وضع بسیار خوبی بود. آن مُحال این است که در آغاز یک انقلاب، کسانی که دست‌اندرکار اداره‌ی کشورند، آمادگی لازم و برنامه‌ریزی کافی و پیش بینیِ به اندازه را ندارند. چنین چیزی، در انقلاب امکان ندارد و امکان نداشت و نشد. لکن اگر ما آن‌وقت این را داشتیم، اوّل کاری که می‌کردیم این بود باید این کار را می‌کردیم که می‌آمدیم از آن جوش و شور انقلابی استفاده می‌کردیم. معارف اسلامی را در یک فضای صحیح، به صورت ترجمه‌ی معنوی نه ترجمه‌ی زبانی ارائه می‌کردیم؛ آن‌چنان که یک انسان متنفّس در این فضا، بتواند آن را تنفّس و استنشاق کند. آن‌وقت هنرمند، هنرش از اسلام می‌جوشید. دیگر لازم نبود شما بگویید «این را بساز، این را بگو، یا آن‌جایش را حذف کن.» و فضا فضای اسلامی می‌شد. امّا این نشد.

اوایل انقلاب، از هنرمندان تربیت شده‌ی آن دستگاه، یک عدّه قهر کردند؛ یک عدّه رفتند؛ یک عدّه، از ترس مخفی شدند و بعد هم کم‌کم با ظواهری از حال و هوای هنری و ادبیاتی برگشتند. لذاست که الان وقتی شما به فضای فرهنگی کشور نگاه می‌کنید، چیزی که بتوان آن را یک جریان اصیل اسلامی در زمینه‌ی ادبیات و هنر دانست، پیدا نمی‌کنید. البته در گوشه و کنار، چیزهایی هست. شما از حوزه‌ی هنری، «دفتر ادبیات و هنر مقاومت» را دارید. حوزه‌ی هنری یک بخش از این جریان، می‌تواند باشد. اما حوزه‌ی هنری که در همه‌ی جامعه نیست! اگر همه‌ی دستگاههای هنری هم بودند، باز، همه‌ی جامعه، این‌گونه که شما هستید نبودند. چون می‌دانید که صحنه و قلمرو فرهنگ، خیلی وسیع است. لذا، امروز کاری که بر دوش و پیش روی شماست، به نظر من کار بسیار سنگینی است. اگر این کار را پانزده سال پیش می‌کردیم، از این آسانتر بود. امروز زمان گذشته و کار، قدری مشکلتر است. لکن باید تلاش کنیم. آن کاری که به نظر بنده باید بشود، این است که مفاهیم و ارزشهای اسلامی، درست شناخته و دانسته شود تا از سرچشمه‌های گوناگون هنری، به خودیِ خود بجوشد و بروز کند. حالا شما می‌گویید که دانشکده تشکیل داده‌اید و این برای من خبر خوبی است. من واقعاً از این کار خوشحال می‌شوم. منتها شما در این دانشکده، چه‌کار می‌خواهید بکنید؟ این مهم است.

فضای دانشکده باید یک فضای صد در صد اسلامی باشد. از این خجالت نکشیم که آنچه را که اسلامی نیست، غیراسلامی اعلان کنیم و نپسندیم. ما ایرانی هستیم. ایرانی، هزار و سیصد سال است که همه چیزش با اسلام جوشیده و اوج ترقّی خودش را از اسلام به دست آورده است. تاریخ ما تاریخ مدوّنی است؛ تاریخ پنهانی نیست. ببینید آنچه که هست مال کیست؟ آنهایی که در فضای اسلامی تربیت شدند، همانها بودند که توانستند شعر را، تحقیقات را، رشته‌های گوناگون فرهنگ و معرفت را که در جامعه‌ی ما وجود داشت، در اختیار دنیا و کشور بگذارند. این، به برکات اسلام است. لذاست که کار ادبی و به‌طور اعم، کار فرهنگی، باید در سایه و پرتو تعالیم اسلام و فکر و احساسات و ارزشهای اسلامی انجام گیرد. یعنی آن محقّق، آن هنرمند و آن نویسنده، در فضای اسلامی بیندیشد.

به نظر من، برای این کار، قرآن را در مجموعه‌ی خودتان رایج کنید. یعنی آقایان یا خواهرانی که مشغول کار هستند با قرآن اُنس پیدا کنند. قرآن کتاب عجیبی است! افسوس که انسان با کلمات نمی‌تواند آن احساس را بیان کند! به نظر من، قرآن را که کتاب عجیبی است با زبان خودش باید فهمید. ترجمه‌ی قرآن، نمی‌تواند قرآن باشد؛ اگر چه، چیزی را نشان می‌دهد. اما به نظر من، چاره‌ی کار، با قرآن اُنس گرفتن است. خصوصیت قرآن این است که اگر کسی عربی هم نداند اگرچه در محیط فارسی زبان ما، فعلاً اصطلاحات و فرهنگ و کلماتمان با عربی آمیخته است وقتی قرآن را چند بار با دقّت بخواند، بتدریج یک برداشت و فهمی از آن پیدا می‌کند. البته مراجعه به تفاسیر، خوب است. مراجعه به کلمات بزرگان، خوب است. ولی اُنس با قرآن و نهج‌البلاغه، چیز عجیبی است! واقعاً نهج‌البلاغه، تالی قرآن است. یعنی انسان وقتی با نهج‌البلاغه اُنس پیدا می‌کند، می‌بینید چقدر پُر است! و بعد، انس با صحیفه‌ی سجّادیه.

ببینید چه چیزهای نابی از اسلام در اختیار ماست، و همه چیز اسلام هم درون اینهاست. اینها فوق‌العاده است! البته نگاه سر سری، اصلاً به آدم جواب نمی‌دهد. اگر شما جذّابترین آیات قرآن را که یک انسان عارف از خواندنش بی‌خود می‌شود جلو آدمی معمولی بگذارید، ولو معنایش را هم بفهمد، همین‌طور به آن نگاه کند و چیزی دستگیرش نمی‌شود. قرآن تدبّر می‌خواهد؛ مثل هر کلامِ عمیق دیگر. مگر سخن سعدی تدبّر نمی‌خواهد؟ شما شعری از سعدی را پیش دو نفر که اوّلی آدمی است مأنوس و آشنا با فکر سعدی و دومی آدمی است معمولی، بخوانید:

ای که پنجاه رفت و در خوابی

مگر این پنج روزه دریابی

عمر برف است و آفتاب تموز

اندکی مانده؛ خواجه غرّه هنوز

اینها را همین‌طوری مگر می‌شود فهمید! ترجمه‌ای را که انسان می‌فهمد، حکمتش را نمی‌نوشد؛ مگر این‌که در آن فضا قرار گیرد، اُنس پیدا کند و تدبّر نماید. اینها برای کسانی که امروز می‌خواهند ادبیات و هنر اسلامی و ایرانی را بدانند لازم است. البته هنر ایرانی، از اوّل تا آخر، اسلامی است و غیر از اسلامی چیزی ندارد. عدّه‌ای در این ادبیات و هنر، هر چه هم تلاش می‌کنند و از هر طرف هم که می‌روند، باز به اسلام و به قرآن می‌رسند. این، آن چیزی است‌که در مورد کارهای مجموعه‌های تحقیقی و هنری شما به نظرم می‌رسد.

البته کار مهمّی که شما انجام داده‌اید این است که توانسته‌اید عناصر واقعاً شایسته را دور هم جمع کنید. این کار بسیار جالبی است. از این مجموعه، من آقایانی را می‌شناسم و به ایشان اخلاص دارم. بعضی را هم دورادور، می‌شناسم.

ان‌شاءالله که موفّق باشید. حال که به نام اسلام دور هم جمع شده‌ایم، نباید باز همین‌طور طبق عادت به سمت ارزشهایی برویم که برایمان بیگانه است و اساساً با اسلام کاری ندارد و همان است که در دوران غفلت و خواب، آنها را به ما تحمیل کردند. البته امکان ندارد که انسان از فرهنگ دیگران استفاده نکند. استفاده کردن از فرهنگ دیگران، انسان را تکمیل می‌کند. اما فرق است بین این‌که انسان یک دارو یا غذای مقوّی را با معرفت و بیداری و هشیاری، از میان صد نوع دارو و صد گونه غذا برای خودش مناسب بداند و انتخاب کند، با این‌که چیزی را به او بخورانند. فرض کنید شما ویتامین ث لازم دارید. می‌روید ویتامین ث را انتخاب می‌کنید و به آن اندازه و مقداری که لازم است نوش جان می‌کنید؛ آب هم روی آن می‌نوشید. خیلی هم خوب است! این‌که چیز بدی نیست. بیگانه هم هست؛ اما می‌رود جزو جان شما می‌شود. چون مال شماست؛ چون به آن احتیاج دارید. اما یک وقت است که اصلاً بحثِ انتخاب نیست. بیهوش افتاده‌ایم؛ یکی هم می‌آید آستین ما را بالا می‌زند و آمپولی را که نمی‌دانیم چیست، به ما تزریق می‌کند. حال آیا این لازم بود؟ لازم نبود؟ به اندازه بود؟ کم بود؟ زیاد بود؟ مضر بود؟ مخدّر بود؟ مسموم بود؟... اینها را انسان باید توجّه کند.

آن زمان، هرچه به ما تزریق کردند مسموم و مخدّر و نامناسب بود. تا اواخر دوران پهلوی، همین‌طور چیزهایی را به این ملت تزریق کردند. این فایده‌ای ندارد. این نوع اخذ فرهنگِ بیگانه که تکمیل فرهنگ نیست! این غرق شدن و معمول و مفعول فرهنگ بیگانه قرار گرفتن است. این ارزشی ندارد. اگر انسان برود با اختیار خودش انتخاب کند، بحثِ دیگری است.

امروز در فرهنگ غرب، انصافاً عناصری وجود دارد که برای ما حیاتی است. ما باید آنها را یاد بگیریم. چیزهای خوب، زیاد دارند. اگر این چیزهای خوب نبود، غرب با این همه فسادی که دارد به این‌جا نمی‌رسید! غرب با این فسادهایی که دارد، باید اصلاً مضمحل می‌شد و مثل دود به هوا می‌رفت. امّا علت این‌که دود نشدند و به هوا نرفتند چیست؟ چند عنصرِ واقعاً حسابی در کار اینها بوده است: از جمله این‌که، آدمهای منظّمی هستند؛ آدمهای پر کاری هستند و در تلاشهایشان خستگی ناپذیرند. اینها عناصر مثبت و مطلوب فرهنگ آنهاست. اینها را البته باید گرفت و استفاده کرد.

مطالبی که ما عرض کردیم، توضیح واضحات است. خداوند شما را موفّق و تأیید کند.

والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته