بسماللهالرّحمنالرّحیم
الحمدلله ربالعالمین. والصّلاة والسّلام علی سیدنا و نبیّنا، محمّد و آله الطّاهرین. و لعنةالله علی اعدائهم اجمعین.
اول یک روایت از کتاب شریف «ارشاد القلوب» دیلمی بخوانیم تا انشاءالله ذهنمان به مضمون حدیث متبرّک شود؛ بعد چند جملهای عرض کنیم:
«و قال موسیبنجعفر علیهالسّلام: اهین الدنیا.» دنیا را پست و خوار بشمارید. «فانّه اهنأ مایکون لکم اهون مایکون علیکم.» زیرا هر چه دنیا درنظر شما پستتر و بیاهمیتتر باشد، به همان نسبت برای شما گواراتر و دلنشینتر است.
«دنیا» که میگوییم، یک چیز خیالی نیست. دنیا همین متاع زندگی ماست. همین لذّتهای ماست. همین خواستههای ماست. پول طلبی است. قدرتطلبی است. تجمّلطلبی است. زیادهطلبی است. دنیا اینهاست. لذّات گوناگون است؛ اعم از حلال و حرامش. اینها همه دنیاست. استفادهی از اینها، شرعاً و عقلاً و از نظر دین، ایرادی ندارد و ممدوح است و مال انسان است. البته به شکل صحیح و قانونی و حلالش. اما بزرگ شمردن آنها، اهمیت دادن به آنها، دعوا کردن بر سرِ آنها، خودکُشان کردن بر سرِ آنها، نکوهیده و مذموم است.
اگر میخواهید دنیا برای شما لذّتبخش و گوارا باشد و از آن بهره ببرید، راهش این است که طبق این گفتهی حکمتآمیز موسیبن جعفر علیهالصّلاةوالسّلام، به دنیا اهمیت ندهید. اگر اهمیت دادید، به قدری که باید بر سرِ آن دعوا کنید و زندگی را بر خود تلخ کنید تا چیزی را به دست آورید، دنیا گوارا نخواهد بود. این، مضمون حدیث شریف و کلام بسیار حکمتآمیزی است که قرائت شد. «فانّه اهنأ مایکون لکم» گواراترین برای شما آن است که «اهون مایکون علیکم.» برای شما سبک باشد. «فانّه ما اهان قومٌ الدنیا الّا هنأهم الله العیش و ما اعزَّها قومٌ الا ذلّو و تعبوا و کانت عاقبتهم النّدامة.»
بعد از این تعطیل طولانی که نمیدانیم تا کی چنین تعطیلهای طولانی، گریبان حوزهها را باید بگیرد امروز ما بحثمان را شروع میکنیم. ظاهراً در حوزههای بزرگ هم، امروز و دیروزِ همین هفته، درسها شروع شده است.
چند جملهای را به مناسبت شروع حوزه به برادران عزیزی که اینجا حضور دارند یا کسانی که ممکن است بعداً این حرفها را بشنوند، عرض میکنیم: وقتی جامعهی اسلامی متعهّد شده است که حیات و نظام زندگی را براساس هدایت دین اداره کند و بنابراین گذاشته است که حکمت، معرفت و هدایت الهی را بر حکمت و هدایت ناقص بشری و دیدآلوده و غیرپاکیزهی بشری ترجیح دهد، هنگامی میتواند درست حرکت کند که هدایت و حکمت الهی و گرهگشایی دین خدا در امور زندگی مردم به وسیلهی یک عدّه انسانِ وارد و عالم و بیغرض و بیطمع، روشن و آشکار شود. این، فلسفهی حوزههای علمیه است. حوزهی علمیه، اساساً برای این است که هدایتهای الهی و فقه الهی را که فقه به معنای عام در اینجا مورد نظر است، نه فقه به معنای احکام شریعت، که اصطلاح خاص است برای مردم تبیین کند. اوّل آن را به دست بیاورد و بعد تبیین کند. اخذ و اعطا. از اوّل که این حوزهها در زمان ائمّهی هدی علیهمالسّلام به وجود آمد و بعد تطّور و گسترش و عمق پیدا کرد تا رسید به امروز، این، تکلیف حوزههای علمیه است. منتهای مراتب، حوزههای علمیه، دو دوران را تجربه کردهاند. یکی دوران انزوا و یکی دوران حضور. دوران انزوا عبارت است از دورانی که حوزههای علمیه، در متن زندگی مردم هیچ تأثیری نداشتند. یعنی کار حوزهی علمیه، به روال زندگی مردم هیچ ربطی نداشت. حکومتهایی میآمدند، کشورهایی را اداره میکردند، شهرهایی را آباد یا خراب میکردند، جامعه را با قدرت سیاست خودشان به سمتی سوق میدادند و حوزههای علمیه و علمای دین هم، در خلال آن حرکت کلّی، یک نقش جزئی و فرعی را ایفا میکردند. گاهی علمایی بودند که دارای اقتدار فکری و علمی و روحی بودند، یا زمانه مناسب بود و میتوانستند تأثیر بیشتری بگذارند. مثل اینکه فرض بفرمایید محققّ کرکی رضواناللهتعالیعلیه، به شاه طهماسب صفوی و جانشینان شاه طهماسب یاد میداد که «اینطور مجرمین را تعقیب کنید؛ اینطور مجازات کنید»، بعضی از امور دین را به آنها تعلیم میداد. یا مثلاً شیخ بهایی یا میرداماد رضواناللهعلیهما، یا فرض بفرمایید محققّ سبزاوری یا مجلسی رحمتاللهعلیهما و علیهم جمیعا، اینها تأثیر بیشتری در دوران صفویه گذاشتند. یا مثلاً میرزای قمی به یک شکل دیگر، یا شیخ جعفر کاشف الغطاء و از این قبیل. لکن بههرحال اینطور نبود که نظام جامعه از حوزه و از کاری که در حوزه انجام میدهد، یک تغذیه و هدایتِ حقیقی بشود. کسانی که در رأس کار بودند، نمیخواستند برمبنای شریعت اسلام و فکرِ دینی، جامعه را اداره کنند، تا ما بگوییم که حوزه بیاید آن فکرِ دین را تبیین کند. قضیه اینطور نبود. بر اساس اهوا بود. بر اساس احساسات شخصی بود. براساس مطامع بود. سلاطینْ مستبد بودند. خوبهایشان هم بد بودند. خوبهایشان هم ظالم بودند. علما هم در کناری، مردم را از لحاظ روحی یا عملِ فردی هدایت میکردند.
بعد از آنکه نظام جامعه در قرن اخیر یک شکل تشکیلاتی گرفت و تقریباً قانونی برایش به وجود آمد و دستگاههایی نظم پیدا کردند؛ یک انضباط سیاسی و اجتماعی به تبع دموکراسی غرب، در ایران به وجود آمد و آنوقت علما بیشتر کنار ماندند. به خاطر اینکه بحثِ قانون بود و علمای دین، در تعیین قانون نقشی نداشتند. بحثِ علما را نداریم. اشخاص و علما در این بحث مورد نظر نیستند. فکر دینی، فقه دینی، حکمت دینی و هدایت الهی نقشی نداشت. قانون دانشگاهها، قانون نظام وظیفه، قانون جنگ و صلح، قانون سیاست خارجی، قانون پول و بانک و مسائل مالی، قانون اقتصادیّات کشور و قوانین گوناگون، وضع و جعل میشد، بدون اینکه با دین ارتباطی داشته باشد. البته یک بخش از قانون که قانون مدنی است، با دین ارتباط داشت؛ بدون آنکه تفکّرات حوزهای در آن دخالت داشته باشد. کسانی که قانون مدنیِ سابق را تنظیم کردند، از روی کتب فقها تنظیم کردند و با دین ارتباط داشتند. این قانون مدنی تصویب شده بود و در مقام عمل و اجرا، بایستی پیاده میشد. علمای بزرگ، فقها و محققّین در حوزههای علمیه، در آن مسائل صدگونه تحقیق میکردند؛ امّا در این قانون، هیچ تأثیری نداشت. قانونی بود و تصویب شده بود؛ ولو اصلش از دین گرفته شده بود. درست توجّه کنید! حوزه حتی در قانون مدنیِ نظام گذشته که از دین و فقه اسلام گرفته شده بود، هیچ دخالتی نداشت! یک عالم دینی، یا علمایی، مواد مربوط به این قانون را در کتب فقهی تدوین کرده بودند. یک وقت هم یک عالم دینی یا یک شخص نزدیک به علمای دین، آمد آن را تدوین کرد. بعد هم به تصویب رساندند و شد قانون مدنی. تمام شد، رفت! حالا علما در حوزهها، دربارهی ارث، دربارهی عقد نکاح، دربارهیطلاق، دربارهی حضانت و دربارهی خیلی چیزها، تحقیقات هم میکردند. اما آیا این قانون، هیچ تغییری پیدا میکرد؟ هیچ تکانی میخورد؟ آیا از حوزه میپرسیدند که «آقا، شما نظر جدیدی در باب حضانت دارید که بفرمایید؟» ابداً! حوزه کنار بود و قانون هم کار خودش را میکرد.
پس، در طول این قرنهای متمادی، دوران انزوای حوزه بوده است. البته علما در دورانی در کارهای سیاسی دخالت میکردند؛ در حکومتها، با حکومتها میجنگیدند. انواع و اقسام اینطور فعّالیتها از علما دیده شده است؛ امّا نه همیشه که بعضی از اوقات. فرض بفرمایید یکی از علما، حد جاری میکرد. یکی از علما بر سر فلان حاکم، آدم میفرستاد. یکی از علما، عدّهای را از شهر بیرون میکرد. حاکمی را میآوردند، حاکمی را میبردند. از این کارها میکردند؛ اما اینها مسائل شخصی بود. یک آقا نجفی اصفهانیای مثلاً، یک حجةالاسلام شفتیای مثلاً، در اصفهان؛ یک مرحوم میرزا مهدی شهیدی در مشهد یا بزرگانی در جاهای دیگر بودند و کارهایی انجام میدادند. امّا حوزهها، هیچگونه دخالتی در امور جاری کشور و در امور زندگی مردم نداشتند. این را «دوران انزوا» میگوییم.
یک دوران هم «دوران حضور» است که دوران ماست. همین چند سالِ بعد از انقلاب. دوران حضور یعنی چه؟ آیا به این معنی است که الان حوزهها در همهی امور کشور حضور دارند؟ نه؛ متأسفانه چنین چیزی نیست. دوران، دورانِ حضور است؛ اما آیا حضور هست، یا نیست؟ این به عهدهی حوزههاست که به خود برگردند و فکر کنند ببینند هست یا نیست؟ اما دوران، دورانِ حضور است. یعنی چه؟ کشور جمهوری اسلامی، کشوری است پهناور و بزرگ، با جمعیت زیاد و با ثروت بسیار. ما یک کشور افریقاییِ دورافتادهی فراموش شده نیستیم. ما کشوری بزرگ هستیم. همین امروز هم، با اینکه همهی گردنکلفتها و سرِگردنهبگیرهای دنیا با ما بدند و علیه ما حرف میزنند و از ما ناراحتند، به کوری چشم آنها، در دنیا جایگاهی داریم، عنوانی داریم، تأثیری داریم، نفوذی داریم و جمهوری اسلامی، در سطح جهان صدها کار انجام میدهد. کشوری با این عظمت و با این قدرت، الان اینگونه است که اگر مسألهی جدیدی و معضلهای در آن به وجود بیاید، یا یک سؤال قانونی پیدا شود فرض بفرمایید در مسائل مربوط به قضاوت؛ در مسائل مربوط به تحصیل علم؛ در مسائل مربوط به جهاد و جنگ و صلح؛ در مسائل مربوط به سیاست خارجی اولین پرسشی که در ذهن مسؤولین مطرح میشود این است که «حکم خدا در این باره چیست؟ حکم اسلام در این باره چیست؟» حکم اسلام را چه کسی باید بیان کند؟ هرکس آمد گفت «من اسلامشناسم» و چهار تا لفّاظی هم کرد، این حکم اسلام را میتواند بیان کند؟ نه. پیداست که حکم اسلام، مرکزش حوزههای علمیه است؛ علمای دینند؛ فقهای عظامند.
پس، حوزه در معرض حضور است. یعنی دورانِ حضورِ حوزه است؛ دوران استفسار از حوزه است؛ دوران استفهام از حوزه است؛ دوران استعلام از حوزه است. حالا آیا حوزه حضور دارد یا نه؟ این موضوع بحث دیگری است که اتّفاقاً مورد نظر من هم تا حدودی هست و عرض خواهم کرد.
پس، این دو دوران از همدیگر متمایز است. این دو دوران را با هم نباید اشتباه کرد. حوزهی علمیهی دورانِ جمهوری اسلامی، طبیعت و نسبتش با زندگی جامعه، با حوزهی علمیه در دوران ستمشاهی و دورانهای طولانی گذشته؛ حتّی در آن دورانی که سلاطین میآمدند دست علما را میبوسیدند، متفاوت است. در آن روز، سلاطین دست علما را میبوسیدند، برای اینکه علما یک کلمه بگویند که آنها از آن استفاده کنند. شما اگر به کتاب کاشف الغطای مرحوم شیخ جعفر کبیر رضواناللهتعالیعلیه نگاه کنید، خواهید دید در همین بحث جهادش که مورد ابتلای ماست، مکرّر در مکرّر پیداست که حکومتِ وقت، از آن بزرگوار چیزهایی میخواسته است که ایشان به مناسبت آنها فتوا داده است. البته عین همانها را حکومت وقت از میرزای قمی هم میخواسته است. منتها میرزای قمی رضواناللهعلیه، رندتر و زرنگتر بوده و جواب چندان درستی نداده است.
مرحوم شیخ جعفر، ساکن ایران نبوده و از دور مسائل را میدیده و خیلی وضع دربار قاجار را نمیدانسته است. لذا ایشان آنچه را که آنها از فتوا و اجازه و حکم و این چیزها میخواستهاند، تا حدود زیادی در اختیارشان گذاشته است. یعنی دربار فتحعلیشاه، شیخ جعفر کبیر یا میرزای قمی را احترام میکرد. اما برای چه؟ برای حکم جهاد با روسها؛ برای گرفتن اجازهی اخذ وجوه از مردم و برای این طور چیزها. آنها هم مثل میرزای قمی غالباً آدمهای زرنگی بودند. شما نگاه کنید به «جامعالشتات». انسان حظ میکند از این مرد ملّا، به این زیرکی و به این هوشیاری! انسان واقعاً لذّت میبرد از آن زرنگی و هوشیاری میرزای قمی! پس، حتی در آن دورانها هم، حوزه در معرض حضور نبود؛ مورد استفتای واقعی نبود؛ از آن، بهطور واقع نمیخواستند که «شما چه میگویی تا ما عمل کنیم؟»
امروز بهطور واقع از حوزه میخواهند که «شما چه میگویید تا ما عمل کنیم؟» البته روشن است که وقتی ما میگوییم «از حوزه میخواهند»، معنایش این نیست که در همهی امور جزئی کشور میروند سراغ هر کس از اشخاص حوزه یا هر یک از آحاد حوزه و از او اجازهی کار میخواهند. نه؛ اینطور چیزی نیست. دستگاهْ نظام دارد، تشکیلات دارد، رئیس و مرؤوس دارد، سلسله مراتب دارد؛ همه کارهای خودشان را انجام میدهند. اما هر مسألهی اساسی و جدید که در جامعه مطرح شود و حکم الهی در آن روشن نباشد، اوّل سؤالی که به ذهن مسؤولان میآید، این است که «حکم خدا در این باره چیست؟» یا اگر از آن طرف، از طرف مراکز علمی حوزه، حرف جدیدی دربارهی مسألهای که تاکنون حکمی داشته یک مجرا و جریان خاص داشته است مطرح شود، دستگاه ادارهی کشور، آن را با روی باز و با استقبال میپذیرد و مغتنم میشمارد. این، دورهی حضور است.
حالا میرسیم به حرف اصلی! ما، در دوران انزوا، در طول قرنهای متمادی، یک حوزهی علمیهی بزرگِ کهنِ ریشهدارِ اصیل داشتیم و حالا شده است دوران حضور. ما باید با این حوزه چهکار کنیم؟ یک جواب این است که «آن حوزه، دیگر به درد این دوران نمیخورد.» این جواب، البته جواب غلطی است. این، بنای مرتفعی است که سالیان متمادی به دست معمارهای بسیار حسابی، خشتخشت چیده شده و با زیبایی بالا آمده و اتّفاقاً حالا وقت استفاده از آن است. پس، این حرف غلطی است.
جوابِ دیگر این است که «ره چنان رو که رهروان رفتند.» هزار سال حوزه اینگونه اداره شده است. حالا شما میگویی چگونه باید اداره شود!؟» این هم غلط است. به خاطر اینکه حتّی در دوران انزوا هم که شما نگاه کنید، وضع حوزه طبق تحوّلات گوناگون و درخواستهایِ مختلفِ زمانه، تغییر پیدا میکرده است. روزگاری، به خاطر اینکه ارتباطاتْ ارتباطاتِ ضعیفی بود، رفت و آمدها کم بود و در هر شهری یک مرجع تقلید بود. شما کاشان میرفتید، یک مرجع تقلید داشت. قم میرفتید، یک مرجع تقلید داشت. تبریز میرفتید، یک مرجع تقلید داشت. اصفهان میرفتید، یک مرجع تقلید داشت. بلکه به بعضی از دهات هم که میرفتید، یک مرجع تقلید نشسته بود. اینگونه بود دیگر! شاگردان مرحوم آقای بهبهانی(۱) رضواناللهتعالیعلیه؛ مرحوم بحرالعلوم و شیخ جعفر و صاحب ریاض(۲) و دیگران در نجف نشسته بودند. در کرمانشاهِ آن روز، مرحوم آقا محمّدعلی(۳) با آن دستگاه عظیمش، نشسته بود و مرجع تقلید بود. در قمِ آن روز، مرحوم میرزای قمی نشسته بود، با آن عظمت. در کاشان آن روز، مرحوم میرزا مهدی نراقی و بعدش ملّا احمد نراقی، پسرش، نشسته بودند، با آن عظمت. در مشهد که میرفتیم، میرزا مهدی شهید نشسته بود، با آن عظمت. در اصفهان که میرفتید، مرحوم حجةالاسلام نشسته بود که شاگردان ایشان هر کدام یک مرجع تقلید بودند که دنیایی را میتوانستند سیراب کنند. نمیشود گفت که در آن زمان، نمیشد یک نفر باشد؟ چرا! اینطور نبود که نشود یک نفر مرجع تقلید باشد. اما اقتضای زمانه آنگونه بود. ارتباطات آسان نبود و هر جا مرجعی بود. میخواهیم بگوییم: اینها ضرورت نیست؛ اقتضای زمانه است. شما زمان شیخ مفید را نگاه کنید: «اجوبة المسائل الساقانیّة.» از «ساقان» که نمیدانیم در کجای خراسان است، نامه مینوشتند و جواب سؤال میخواستند. وقتی اینْ در زمان شیخ مفید ممکن است، در زمان سید مهدی بحرالعلوم که بیشتر ممکن است از نجف بپرسند. اما چنین کاری نشده بود. علما در هر جایی و در هر شهری، مرجع تقلید بودند. یک روز هم نوبت به «شیخ انصاری» و «میرزای شیرازی» رسید و همه نشستند در خانههایشان و گفتند: «مرجع یکی است.» پس، اقتضای زمانهی آنوقت، این بود. یعنی اقتضائات زمانه در حوزهها تأثیر داشته است. اینطور نبوده است که حوزهها، از اوّل تا آخر بر یک قرار بماند.
امروز اقتضای حوزهها چیست؟ امروز توقّع از حوزهها چیست؟ چه کسی باید روی این مسأله فکر کند؟ چه کسی باید از روی دلسوزی و صمیمیّت بنشیند و از روی طرح، آنچه را که باید عوض کرد و آنچه را که باید ایجاد نمود، عوض کند و ایجاد نماید؟ آیا مناسب است که حوزههای علمیه، به معنای بزرگانشان، علمایشان، مدرّسینشان، محقّقینشان و عناصر اصلیشان، بگویند: «حالا مینشینیم؛ بالاخره هر تغییری که زمانه لازم دانست، خودش ایجاد خواهد کرد؟» این درست است؟ انفعال بهتر است یا فعل؟ مثبت بودن و ایجاد کردن و آفریدن بهتر است یا تسلیم قضا و قدر شدن؟ آن هم نه قضا و قدر الهی؛ بلکه تسلیم قضا و قدر انسانی و شیطانی و بشری شدن، که دستهای گوناگون، هر طور میخواهند، خودشان بیایند درست کنند. یا طبق سهلانگاریهای ما، هر چه میخواهد، پیش بیاید! کدام بهتر است؟
دستگاهی به عظمت حوزهی علمیه، شوخی نیست! بنده به تحقیق عرض میکنم که غالب مردم ما که غالباً هم به حوزهی علمیه ارادت دارند، حوزهی علمیه را نمیشناسند و اهمیتش را نمیدانند. یکی از کوتاهیها در خودِ حوزه این است که حوزه خود را درست معرفی نکرده است. مردم نمیدانند در حوزههای علمیه، چقدر تلاش علمیِ نفیس و با ارزش میشود. نمیدانند در حوزهی علمیه، در چه رشتههای مهمّی، چه کارهای بسیار ارزشمندی، با چه بهای ارزانی از لحاظ مادّی و مالی انجام میگیرد. بسیاری از کارها هست که در حوزه با یک مبلغِ مادّیِ کم و با یک خرجِ مختصر انجام میگیرد؛ در حالی که همین کار اگر بخواهد در دستگاههای معمولی ادارهها، دانشگاهها، وزارتخانهها و جاهای مختلف انجام گیرد، شاید پنج برابر، ده برابرِ آن خرج برمیدارد. طبیعت حوزه، طبیعتِ قناعت است؛ طبیعتِ بیاهتمامی به ظواهرِ خرج تراشِ بیهوده و بیفایده است. اغلب اینها را مردم نمیدانند.
چقدر طلّاب عزیزالنّفس و منیعالطّبع در حوزهها کار میکنند، درس میخوانند، تحقیق میکنند، به مطالعه میپردازند. همانگونه که محقّقین و دانشمندان بزرگ دنیا در یک گوشهی خلوت، در یک اتاق تاریک مینشستند و با چه زحماتی یک چیز جدید خلق میکردند؛ اینها نیز همانطور و با همان شرایطِ سختِ زندگی، افکار نوِ عرفانی و فلسفی و فقهی و اصولی و رجالی و حدیثی و تفسیری و غیره را خلق میکنند و به وجود میآورند. بدون میز، بدون کولر، بدون تشکیلات، بدون منشی، بدون تلفن و بدون چه و چه، این کارها را میکنند.
آیا در این حوزهی با عظمت و به این اهمیت نباید کسانی بنشیند و فکر کنند که زمانه تغییر کرده و توقّعات طور دیگر است؟ این توقّعات، هم کیفاً فرق میکند، هم کمّاً بسیار تفاوت میکند. جوانان توقّع دارند؛ دانشگاهها توقّع دارند؛ قشرهای گوناگون مردم توقّع دارند؛ در اقصی نقاط کشور روستاها و شهرها توقّع دارند؛ کارگران در کارخانهها توقّع دارند؛ کارمندان در ادارات توقّع دارند. همه، برای اینکه خوب کار کنند، احتیاج به هدایت معنوی دارند؛ احتیاج به نیروی فکری دارند؛ احتیاج به نصیحتگر دارند. هر کدامِ اینها، روحانیون مناسب این کار را میطلبد.
علاوهی بر اینها، در سطح جهان، دانشمندانِ دنیا استفسار میکنند؛ سیاسیّون دنیا، سؤال میکنند؛ جوانان دنیا، با احساسات گوناگون مسلمانشان یک طور، غیرمسلمانشان یک طور سؤال میکنند. بعضی سؤالها امتحانی است، بعضی سؤالها استرشادی است، بعضی سؤالها برای تفاهم است، بعضی حیله است. هر کدام، یک جواب لازم دارد. هر کدام، مردی لازم دارد؛ مردانی لازم دارد. اینها را چه کسی باید تربیت کند؟ چه کسی باید خلق کند؟ چگونه اینها را درست کنیم. اینها تغییراتی است که اگر کسانی بخواهند فکر کنند، باید دربارهی اینها فکر کنند. پس، حوزهی دوران حضور، اقتضائاتی دارد که لزوماً و صددرصد با اقتضائات حوزهی دوران انزوا منطبق نیست. این اقتضائات را چه کسی باید درک کند و چه کسی باید پاسخ دهد؟ این چیزی است که فضلا، متفکّرین، بزرگان، طلّاب جوان، فضلای جوان با احساسات پرشور و حکما و عقلای قوم، هر کدام به نحوی باید سهم خودشان را در ارتباط با آن پیدا کنند و به آن پاسخ دهند.
البته من در این خصوص، بارها صحبت کردهام و آرزوهای خودم را به زبانهای مختلف عرض کردهام. این آرزوها، مخصوص بنده هم نیست. من یک طلبه و یک عنصر حوزه بودهام. خودِ حوزه است که این فکرها را به عناصر خودش میدهد. ما هم از حوزه اینها را یاد گرفتیم. خودِ حوزه، کانون پیدایش این تفکّرات و آگاهیها و پیشنهادهاست. الان هم در خودِ حوزه، در سطوح مختلف، افراد صاحبنظر و بصیر و کارآمد، فراوانند. در سطوح اعلای حوزه، مردان روشنفکر، علمای بزرگِ آگاه که ما آنها را میشناسیم و سوابق کارهاشان را میدانیم و از نوآوریهایشان اطّلاع داریم فراوانند. منتها باید این کارها دنبال شود.
البته از انصاف نگذریم، در این یکی دو سال اخیر، کارهای بسیار خوبی شده است. مدیریت و آن مجمع عالی ادارهی حوزه، کارهای بسیار باارزشی انجام دادهاند. اینها برای شروع خوب است؛ اما این روند باید تند و تسریع شود.
بنده تصوّرم این است که ما باید ببینیم چه از بیرون لازم داریم، و بعد ببینیم چگونه و با چه برنامهای میشود آن را در حوزه به وجود آورد. ما اوّلاً در زمینهی علوم، فقط به علم فقه و اصول احتیاج نداریم. اگرچه فقه و اصول اساسیترین کاری است که حوزه انجام میدهد. چرا؟ برای اینکه ادارهی جامعه با شریعت اسلامی است و شریعت اسلامی با فقه به دست میآید و اصول هم مقدّمهی آن است. لکن فقه، با همهی مقدّماتش از اصول و ادبیات و هر چه که لازم است مورد نیاز است. حدیث هم لازم است. ما حکمت الهی را از خلال قرآن و حدیث باید به دست آوریم. پس، حدیث یک رکن اساسی است و بسیار هم گسترده است و مفسّر قرآن است و لازم است. تفسیر لازم است. علوم قرآن لازم است. فهم قرآن و آشنایی با قرآن و حکمت و کلام لازم است. حکمت و کلام هم به مثابهی تأمین کنندهی شالودهی اساسیِ نظام فکری و نظام عملی و نظام سیاسیِ امروز است.
مبادا تصوّر شود که ما یک عدّه فقیه عالیمقام تربیت کنیم و حکمت و کلام را کنار بیندازیم. ابداً! این اشتباه بزرگی است.
البته مذاقهای افراد در زمینهی حکمت الهی متفاوت است. بعضی معتقد به شیوهای در کار فهم فلسفهی اسلامیاند؛ برخی معتقد به شیوهی دیگری هستند. ما نمیخواهیم وارد آن مباحث شویم؛ اما بههرحال، فلسفهی اسلامی و کلام اسلامی که به گفتهی بعضی از صاحبنظران، کلام اسلامی در دورههای متوسّط و اخیر، در حقیقت همان فلسفه است که لباس کلام پوشیده است؛ که حرف بیراهی هم نیست را باید در حوزهها تقویت کنیم.
البته در مباحث حکمی و کلامی، نباید لزوماً سراغ همان مباحث سنّتی برویم که همیشه در کتب کلامی ما وجود داشته است. بلکه باید در کنار مباحث اساسی و اصلی، به مباحثی بپردازیم که پیشرفت علم و فلسفه در دنیا پیش آورده است. فلسفهی غرب، تحوّلات و تطوّراتی داشته است. تفکّر غربی، راههای ناپیموده را در طول صدسال اخیر پیموده است. حرفهای جدیدی پیدا شده است. مارکسیسم، یک مقطع مهم در تفکّر و فلسفهی غربی بود. بعد از مارکسیسم، تفکّرات جدید دیگری به وجود آمده است که بعضی در جهت عکس آن هستند. بعضی در جهت مخالف آن هستند؛ ولو تماماً عکس نیستند. اینها همهاش تأثیر میگذارد.
یک دانشمند، یک متفکّر، بیخبر از فلسفهی اسلامی، میرود آنجا، حرفهای فلان متفکّر یا فلان فیلسوف غربی را یاد میگیرد و میآید در هر مکتبی هم بالاخره چهار کلمه حرف حساب و بیشتر از آن حرف حسابنما؛ ولو واقعاً ناحساب وجود دارد اینها را میآورد در جامعهی فکری ما پخش میکند و ذهن بیدفاع و غیرمسلّح جوان ما، این را صددرصد میپذیرد.
چطور ممکن است از یک فکر مادّی و بیاعتقاد به خدا، یک نظام خدایی و الهی و مبتنی بر فقه درست کرد!؟ اگر بخواهید زندگی اسلامی داشته باشید، ناگزیر باید فکر الهی داشته باشید. فلسفهی ما اینجاست که باید به میدان بیاید؛ ذهنها را مسلّح و مجهّز کند؛ سؤالها را پاسخ گوید و بلکه سؤال مطرح کند. متفکّرین فلسفهدان ما؛ دانشجویان حوزهی علمیهی ما که طلّاب رشتهی فلسفه و کلامند، باید حرفهای متفکّرین فلاسفهی غربی را بشناسند و بدانند اینها چه میگویند و حرفشان چیست. تازههای آنها را بدانند. سفرهای علمی و کارهای فراوانی در حوزه لازم است.
بنابراین، فقه است و حدیث است و تفسیر است و حکمت. البته علوم دیگر در حواشی اینها زیاد است که از آنها استفاده میشود. دانشهای جنبیای هم وجود دارد؛ مثل همین دانشهایی که امروز در بعضی از مدارس از زبانهای بیگانه، از بعضی مباحث، مثل علوم انسانی، روانشناسی و جامعهشناسی و غیره، یا حتّی علوم محض، مثل ریاضی و از این قبیل، معمول است و میخوانند. نجوم میخوانند، هیأت میخوانند، ریاضی میخوانند. این چیزها عیبی ندارد. اینها فضلی است که بودنش مفید است. اما آن چهار رشته، فنّان و متخصّص و متبحّر لازم دارد، که در این کار متبّحر و متخصّص و اوحدی و پیشرفته باشد. اینها را ما لازم داریم.
به نظر ما، کسانی که فرآوردههای حوزهاند، در درجهی اوّل فقهای بزرگ هستند. حوزه باید خیز بردارد برای به وجود آوردن فقهای بزرگ که در بین اینها، مراجع تقلید به وجود آید. در بین اینها، علمای بزرگِ شهرستانها به وجود آید. علمای بزرگ تهران به وجود آید. شخصیّتهایی به وجود آیند که در هر شهری که مینشینند، از علم و معرفت آنها، خلقی بتواند استفاده کند. اوّل باید دامن همّت به کمر بندند برای ساخت و خلق این گونه افراد. در درجهی دوم که آن هم از نظر اهمیت، کمتر از این نیست محقّقین و اساتید پیش برندهی علمند؛ که در داخل حوزهها میمانند؛ برای اینکه علم را پیش ببرند و تحقیقات جدید بکنند.
ای بسا کسی که مرجع تقلید یا عالم بزرگ یک شهر است، کارهای جنبی دارد، کارهای مردمی دارد، کارهای سیاسی دارد؛ اما لزوماً همهی آنچه که او در ذهن و عمل دارد، برابر نیست با آن محققّی که فقط برای پیشبرد علم در حوزه نشسته است، تا اگر ما یک مشکل علمی پیدا کنیم، بدهیم به او تا تحقیق کند و فرآوردهی خودش را در اختیار حوزهی علمیه بگذارد. این دو، البته در جهاتی وجوه مشترک و در جهاتی هم وجوه افتراق دارند.
یک نوع هم مبلغّین هستند، که مبلّغ، غیر از فقط منبری است. منبری یک نوع مبلّغ است. مبلّغ یعنی گوینده، نویسنده و هنرمند! تعجّب نشود که ما از حوزه توقّع داریم هنرمند هم تربیت کند. چه مانعی دارد؟ حوزههای علمیه وقتی خوب حرکت کنند، در خلال کارهای رشتهی تبلیغ، بخشی را هم برای رشد ذوقها و سلایق هنری میگذارند. در میان بزرگان فقهای ما، کسانی بودهاند که شعر میسرودهاند؛ نویسندگان خوبی بودهاند. نویسندگان چیرهدست و شعرای خوب. خیال نشود که علما و فقها، شعرای درجهی دو و درجهی سهاند. نخیر! در بین علما و فقهای بزرگ ما، شعرایی هستند که اینها را میشود در شمار درجهی یکها به حساب آورد.
بنابراین، گروه سوم، مبلّغینند که شامل گوینده است به انواع آن: گوینده در محافل عمومی، گوینده در مجامع خارجی و آشنا به زبانهای گوناگون، گوینده در کشورهای گوناگون با بیگانهها، با خودیها، نویسندهی کتاب، نویسندهی جزوه، نویسندهی کتابهای هنری. یک نوع چهارم هم هست که البته آن نوع چهارم، دیگر بهطور قهری در یک چنین نظام تولید انسانهای برجسته به وجود میآید. آنها علمایی هستند که برای محیطهای مختلف مناسبند. برای اینکه در یک محل بمانند. علمای درجه دو که در حقیقت حظّی از علم دارند، حظّی از بیان دارند، حظّی از معرفت دارند، حظّی از مردمداری و این چیزها دارند، و در هر نقطهای، مثل شمعی مردم را اداره میکنند. حوزه باید برای تولید چنین شخصیتهایی برنامهریزی کند. شما آقایانی که در تهران هستید و همهی کسانی که در خارج از حوزههای بزرگ هستید و معمولاً به یک کار جنبی هم اشتغال دارید یا در یک دستگاه یا ارگان، در بخشی از نظام جمهوری اسلامی وظیفهای را بر عهده گرفتهاید؛ این بسیار خوب و یک ارزش است. مبادا کسانی این را ضدّ ارزش به حساب آورند. ما امیدواریم از امثال شما که در دستگاهها مسؤولیتهایی را بر عهده گرفتهاند، باز هم افراد تازه نفسی از حوزه باشند و مسؤولیتهایی را بر عهده گیرند. شما آقایان کار علمیتان را تمام شده ندانید. شما اگر هر کدام مجتهد هم بودید، باز بایستی کار میکردید. آقایان علما، که در بخشهای مختلف دستگاه اجرایی کشور «اجرایی» به معنای عام: چه دستگاههای قضایی، چه دستگاههای تبلیغی، چه دستگاههای مطبوعاتی و فرهنگی، چه در داخل دانشگاهها، چه هر جای دیگر، چه در سطح مردم، چه در مساجد و منابر مشغول انجام وظیفه هستند، کار و پیشرفت علمی را یکی از وظایف خودشان به حساب آورند، و دنبالهی کار را رها نکنند.
امیدواریم خداوند متعال، همه را موفّق بدارد و قلب مقدّس ولیّ عصر ارواحنافداه را نسبت به ما مهربان فرماید و ما را مشمول دعاهای آن بزرگوار قرار دهد، و ما را از معنویّت، حظّ و بهرهی وافری عنایت کند، که حرکت در این راه، بدون دستمایهی معنویّت، امکانپذیر نیست.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
۱) علّامه وحید بهبهانی.
۲) سید علی طباطبایی، صاحبِ «ریاض المسائل».
۳) فرزندِ «علّامه وحید بهبهانی».
الحمدلله ربالعالمین. والصّلاة والسّلام علی سیدنا و نبیّنا، محمّد و آله الطّاهرین. و لعنةالله علی اعدائهم اجمعین.
اول یک روایت از کتاب شریف «ارشاد القلوب» دیلمی بخوانیم تا انشاءالله ذهنمان به مضمون حدیث متبرّک شود؛ بعد چند جملهای عرض کنیم:
«و قال موسیبنجعفر علیهالسّلام: اهین الدنیا.» دنیا را پست و خوار بشمارید. «فانّه اهنأ مایکون لکم اهون مایکون علیکم.» زیرا هر چه دنیا درنظر شما پستتر و بیاهمیتتر باشد، به همان نسبت برای شما گواراتر و دلنشینتر است.
«دنیا» که میگوییم، یک چیز خیالی نیست. دنیا همین متاع زندگی ماست. همین لذّتهای ماست. همین خواستههای ماست. پول طلبی است. قدرتطلبی است. تجمّلطلبی است. زیادهطلبی است. دنیا اینهاست. لذّات گوناگون است؛ اعم از حلال و حرامش. اینها همه دنیاست. استفادهی از اینها، شرعاً و عقلاً و از نظر دین، ایرادی ندارد و ممدوح است و مال انسان است. البته به شکل صحیح و قانونی و حلالش. اما بزرگ شمردن آنها، اهمیت دادن به آنها، دعوا کردن بر سرِ آنها، خودکُشان کردن بر سرِ آنها، نکوهیده و مذموم است.
اگر میخواهید دنیا برای شما لذّتبخش و گوارا باشد و از آن بهره ببرید، راهش این است که طبق این گفتهی حکمتآمیز موسیبن جعفر علیهالصّلاةوالسّلام، به دنیا اهمیت ندهید. اگر اهمیت دادید، به قدری که باید بر سرِ آن دعوا کنید و زندگی را بر خود تلخ کنید تا چیزی را به دست آورید، دنیا گوارا نخواهد بود. این، مضمون حدیث شریف و کلام بسیار حکمتآمیزی است که قرائت شد. «فانّه اهنأ مایکون لکم» گواراترین برای شما آن است که «اهون مایکون علیکم.» برای شما سبک باشد. «فانّه ما اهان قومٌ الدنیا الّا هنأهم الله العیش و ما اعزَّها قومٌ الا ذلّو و تعبوا و کانت عاقبتهم النّدامة.»
بعد از این تعطیل طولانی که نمیدانیم تا کی چنین تعطیلهای طولانی، گریبان حوزهها را باید بگیرد امروز ما بحثمان را شروع میکنیم. ظاهراً در حوزههای بزرگ هم، امروز و دیروزِ همین هفته، درسها شروع شده است.
چند جملهای را به مناسبت شروع حوزه به برادران عزیزی که اینجا حضور دارند یا کسانی که ممکن است بعداً این حرفها را بشنوند، عرض میکنیم: وقتی جامعهی اسلامی متعهّد شده است که حیات و نظام زندگی را براساس هدایت دین اداره کند و بنابراین گذاشته است که حکمت، معرفت و هدایت الهی را بر حکمت و هدایت ناقص بشری و دیدآلوده و غیرپاکیزهی بشری ترجیح دهد، هنگامی میتواند درست حرکت کند که هدایت و حکمت الهی و گرهگشایی دین خدا در امور زندگی مردم به وسیلهی یک عدّه انسانِ وارد و عالم و بیغرض و بیطمع، روشن و آشکار شود. این، فلسفهی حوزههای علمیه است. حوزهی علمیه، اساساً برای این است که هدایتهای الهی و فقه الهی را که فقه به معنای عام در اینجا مورد نظر است، نه فقه به معنای احکام شریعت، که اصطلاح خاص است برای مردم تبیین کند. اوّل آن را به دست بیاورد و بعد تبیین کند. اخذ و اعطا. از اوّل که این حوزهها در زمان ائمّهی هدی علیهمالسّلام به وجود آمد و بعد تطّور و گسترش و عمق پیدا کرد تا رسید به امروز، این، تکلیف حوزههای علمیه است. منتهای مراتب، حوزههای علمیه، دو دوران را تجربه کردهاند. یکی دوران انزوا و یکی دوران حضور. دوران انزوا عبارت است از دورانی که حوزههای علمیه، در متن زندگی مردم هیچ تأثیری نداشتند. یعنی کار حوزهی علمیه، به روال زندگی مردم هیچ ربطی نداشت. حکومتهایی میآمدند، کشورهایی را اداره میکردند، شهرهایی را آباد یا خراب میکردند، جامعه را با قدرت سیاست خودشان به سمتی سوق میدادند و حوزههای علمیه و علمای دین هم، در خلال آن حرکت کلّی، یک نقش جزئی و فرعی را ایفا میکردند. گاهی علمایی بودند که دارای اقتدار فکری و علمی و روحی بودند، یا زمانه مناسب بود و میتوانستند تأثیر بیشتری بگذارند. مثل اینکه فرض بفرمایید محققّ کرکی رضواناللهتعالیعلیه، به شاه طهماسب صفوی و جانشینان شاه طهماسب یاد میداد که «اینطور مجرمین را تعقیب کنید؛ اینطور مجازات کنید»، بعضی از امور دین را به آنها تعلیم میداد. یا مثلاً شیخ بهایی یا میرداماد رضواناللهعلیهما، یا فرض بفرمایید محققّ سبزاوری یا مجلسی رحمتاللهعلیهما و علیهم جمیعا، اینها تأثیر بیشتری در دوران صفویه گذاشتند. یا مثلاً میرزای قمی به یک شکل دیگر، یا شیخ جعفر کاشف الغطاء و از این قبیل. لکن بههرحال اینطور نبود که نظام جامعه از حوزه و از کاری که در حوزه انجام میدهد، یک تغذیه و هدایتِ حقیقی بشود. کسانی که در رأس کار بودند، نمیخواستند برمبنای شریعت اسلام و فکرِ دینی، جامعه را اداره کنند، تا ما بگوییم که حوزه بیاید آن فکرِ دین را تبیین کند. قضیه اینطور نبود. بر اساس اهوا بود. بر اساس احساسات شخصی بود. براساس مطامع بود. سلاطینْ مستبد بودند. خوبهایشان هم بد بودند. خوبهایشان هم ظالم بودند. علما هم در کناری، مردم را از لحاظ روحی یا عملِ فردی هدایت میکردند.
بعد از آنکه نظام جامعه در قرن اخیر یک شکل تشکیلاتی گرفت و تقریباً قانونی برایش به وجود آمد و دستگاههایی نظم پیدا کردند؛ یک انضباط سیاسی و اجتماعی به تبع دموکراسی غرب، در ایران به وجود آمد و آنوقت علما بیشتر کنار ماندند. به خاطر اینکه بحثِ قانون بود و علمای دین، در تعیین قانون نقشی نداشتند. بحثِ علما را نداریم. اشخاص و علما در این بحث مورد نظر نیستند. فکر دینی، فقه دینی، حکمت دینی و هدایت الهی نقشی نداشت. قانون دانشگاهها، قانون نظام وظیفه، قانون جنگ و صلح، قانون سیاست خارجی، قانون پول و بانک و مسائل مالی، قانون اقتصادیّات کشور و قوانین گوناگون، وضع و جعل میشد، بدون اینکه با دین ارتباطی داشته باشد. البته یک بخش از قانون که قانون مدنی است، با دین ارتباط داشت؛ بدون آنکه تفکّرات حوزهای در آن دخالت داشته باشد. کسانی که قانون مدنیِ سابق را تنظیم کردند، از روی کتب فقها تنظیم کردند و با دین ارتباط داشتند. این قانون مدنی تصویب شده بود و در مقام عمل و اجرا، بایستی پیاده میشد. علمای بزرگ، فقها و محققّین در حوزههای علمیه، در آن مسائل صدگونه تحقیق میکردند؛ امّا در این قانون، هیچ تأثیری نداشت. قانونی بود و تصویب شده بود؛ ولو اصلش از دین گرفته شده بود. درست توجّه کنید! حوزه حتی در قانون مدنیِ نظام گذشته که از دین و فقه اسلام گرفته شده بود، هیچ دخالتی نداشت! یک عالم دینی، یا علمایی، مواد مربوط به این قانون را در کتب فقهی تدوین کرده بودند. یک وقت هم یک عالم دینی یا یک شخص نزدیک به علمای دین، آمد آن را تدوین کرد. بعد هم به تصویب رساندند و شد قانون مدنی. تمام شد، رفت! حالا علما در حوزهها، دربارهی ارث، دربارهی عقد نکاح، دربارهیطلاق، دربارهی حضانت و دربارهی خیلی چیزها، تحقیقات هم میکردند. اما آیا این قانون، هیچ تغییری پیدا میکرد؟ هیچ تکانی میخورد؟ آیا از حوزه میپرسیدند که «آقا، شما نظر جدیدی در باب حضانت دارید که بفرمایید؟» ابداً! حوزه کنار بود و قانون هم کار خودش را میکرد.
پس، در طول این قرنهای متمادی، دوران انزوای حوزه بوده است. البته علما در دورانی در کارهای سیاسی دخالت میکردند؛ در حکومتها، با حکومتها میجنگیدند. انواع و اقسام اینطور فعّالیتها از علما دیده شده است؛ امّا نه همیشه که بعضی از اوقات. فرض بفرمایید یکی از علما، حد جاری میکرد. یکی از علما بر سر فلان حاکم، آدم میفرستاد. یکی از علما، عدّهای را از شهر بیرون میکرد. حاکمی را میآوردند، حاکمی را میبردند. از این کارها میکردند؛ اما اینها مسائل شخصی بود. یک آقا نجفی اصفهانیای مثلاً، یک حجةالاسلام شفتیای مثلاً، در اصفهان؛ یک مرحوم میرزا مهدی شهیدی در مشهد یا بزرگانی در جاهای دیگر بودند و کارهایی انجام میدادند. امّا حوزهها، هیچگونه دخالتی در امور جاری کشور و در امور زندگی مردم نداشتند. این را «دوران انزوا» میگوییم.
یک دوران هم «دوران حضور» است که دوران ماست. همین چند سالِ بعد از انقلاب. دوران حضور یعنی چه؟ آیا به این معنی است که الان حوزهها در همهی امور کشور حضور دارند؟ نه؛ متأسفانه چنین چیزی نیست. دوران، دورانِ حضور است؛ اما آیا حضور هست، یا نیست؟ این به عهدهی حوزههاست که به خود برگردند و فکر کنند ببینند هست یا نیست؟ اما دوران، دورانِ حضور است. یعنی چه؟ کشور جمهوری اسلامی، کشوری است پهناور و بزرگ، با جمعیت زیاد و با ثروت بسیار. ما یک کشور افریقاییِ دورافتادهی فراموش شده نیستیم. ما کشوری بزرگ هستیم. همین امروز هم، با اینکه همهی گردنکلفتها و سرِگردنهبگیرهای دنیا با ما بدند و علیه ما حرف میزنند و از ما ناراحتند، به کوری چشم آنها، در دنیا جایگاهی داریم، عنوانی داریم، تأثیری داریم، نفوذی داریم و جمهوری اسلامی، در سطح جهان صدها کار انجام میدهد. کشوری با این عظمت و با این قدرت، الان اینگونه است که اگر مسألهی جدیدی و معضلهای در آن به وجود بیاید، یا یک سؤال قانونی پیدا شود فرض بفرمایید در مسائل مربوط به قضاوت؛ در مسائل مربوط به تحصیل علم؛ در مسائل مربوط به جهاد و جنگ و صلح؛ در مسائل مربوط به سیاست خارجی اولین پرسشی که در ذهن مسؤولین مطرح میشود این است که «حکم خدا در این باره چیست؟ حکم اسلام در این باره چیست؟» حکم اسلام را چه کسی باید بیان کند؟ هرکس آمد گفت «من اسلامشناسم» و چهار تا لفّاظی هم کرد، این حکم اسلام را میتواند بیان کند؟ نه. پیداست که حکم اسلام، مرکزش حوزههای علمیه است؛ علمای دینند؛ فقهای عظامند.
پس، حوزه در معرض حضور است. یعنی دورانِ حضورِ حوزه است؛ دوران استفسار از حوزه است؛ دوران استفهام از حوزه است؛ دوران استعلام از حوزه است. حالا آیا حوزه حضور دارد یا نه؟ این موضوع بحث دیگری است که اتّفاقاً مورد نظر من هم تا حدودی هست و عرض خواهم کرد.
پس، این دو دوران از همدیگر متمایز است. این دو دوران را با هم نباید اشتباه کرد. حوزهی علمیهی دورانِ جمهوری اسلامی، طبیعت و نسبتش با زندگی جامعه، با حوزهی علمیه در دوران ستمشاهی و دورانهای طولانی گذشته؛ حتّی در آن دورانی که سلاطین میآمدند دست علما را میبوسیدند، متفاوت است. در آن روز، سلاطین دست علما را میبوسیدند، برای اینکه علما یک کلمه بگویند که آنها از آن استفاده کنند. شما اگر به کتاب کاشف الغطای مرحوم شیخ جعفر کبیر رضواناللهتعالیعلیه نگاه کنید، خواهید دید در همین بحث جهادش که مورد ابتلای ماست، مکرّر در مکرّر پیداست که حکومتِ وقت، از آن بزرگوار چیزهایی میخواسته است که ایشان به مناسبت آنها فتوا داده است. البته عین همانها را حکومت وقت از میرزای قمی هم میخواسته است. منتها میرزای قمی رضواناللهعلیه، رندتر و زرنگتر بوده و جواب چندان درستی نداده است.
مرحوم شیخ جعفر، ساکن ایران نبوده و از دور مسائل را میدیده و خیلی وضع دربار قاجار را نمیدانسته است. لذا ایشان آنچه را که آنها از فتوا و اجازه و حکم و این چیزها میخواستهاند، تا حدود زیادی در اختیارشان گذاشته است. یعنی دربار فتحعلیشاه، شیخ جعفر کبیر یا میرزای قمی را احترام میکرد. اما برای چه؟ برای حکم جهاد با روسها؛ برای گرفتن اجازهی اخذ وجوه از مردم و برای این طور چیزها. آنها هم مثل میرزای قمی غالباً آدمهای زرنگی بودند. شما نگاه کنید به «جامعالشتات». انسان حظ میکند از این مرد ملّا، به این زیرکی و به این هوشیاری! انسان واقعاً لذّت میبرد از آن زرنگی و هوشیاری میرزای قمی! پس، حتی در آن دورانها هم، حوزه در معرض حضور نبود؛ مورد استفتای واقعی نبود؛ از آن، بهطور واقع نمیخواستند که «شما چه میگویی تا ما عمل کنیم؟»
امروز بهطور واقع از حوزه میخواهند که «شما چه میگویید تا ما عمل کنیم؟» البته روشن است که وقتی ما میگوییم «از حوزه میخواهند»، معنایش این نیست که در همهی امور جزئی کشور میروند سراغ هر کس از اشخاص حوزه یا هر یک از آحاد حوزه و از او اجازهی کار میخواهند. نه؛ اینطور چیزی نیست. دستگاهْ نظام دارد، تشکیلات دارد، رئیس و مرؤوس دارد، سلسله مراتب دارد؛ همه کارهای خودشان را انجام میدهند. اما هر مسألهی اساسی و جدید که در جامعه مطرح شود و حکم الهی در آن روشن نباشد، اوّل سؤالی که به ذهن مسؤولان میآید، این است که «حکم خدا در این باره چیست؟» یا اگر از آن طرف، از طرف مراکز علمی حوزه، حرف جدیدی دربارهی مسألهای که تاکنون حکمی داشته یک مجرا و جریان خاص داشته است مطرح شود، دستگاه ادارهی کشور، آن را با روی باز و با استقبال میپذیرد و مغتنم میشمارد. این، دورهی حضور است.
حالا میرسیم به حرف اصلی! ما، در دوران انزوا، در طول قرنهای متمادی، یک حوزهی علمیهی بزرگِ کهنِ ریشهدارِ اصیل داشتیم و حالا شده است دوران حضور. ما باید با این حوزه چهکار کنیم؟ یک جواب این است که «آن حوزه، دیگر به درد این دوران نمیخورد.» این جواب، البته جواب غلطی است. این، بنای مرتفعی است که سالیان متمادی به دست معمارهای بسیار حسابی، خشتخشت چیده شده و با زیبایی بالا آمده و اتّفاقاً حالا وقت استفاده از آن است. پس، این حرف غلطی است.
جوابِ دیگر این است که «ره چنان رو که رهروان رفتند.» هزار سال حوزه اینگونه اداره شده است. حالا شما میگویی چگونه باید اداره شود!؟» این هم غلط است. به خاطر اینکه حتّی در دوران انزوا هم که شما نگاه کنید، وضع حوزه طبق تحوّلات گوناگون و درخواستهایِ مختلفِ زمانه، تغییر پیدا میکرده است. روزگاری، به خاطر اینکه ارتباطاتْ ارتباطاتِ ضعیفی بود، رفت و آمدها کم بود و در هر شهری یک مرجع تقلید بود. شما کاشان میرفتید، یک مرجع تقلید داشت. قم میرفتید، یک مرجع تقلید داشت. تبریز میرفتید، یک مرجع تقلید داشت. اصفهان میرفتید، یک مرجع تقلید داشت. بلکه به بعضی از دهات هم که میرفتید، یک مرجع تقلید نشسته بود. اینگونه بود دیگر! شاگردان مرحوم آقای بهبهانی(۱) رضواناللهتعالیعلیه؛ مرحوم بحرالعلوم و شیخ جعفر و صاحب ریاض(۲) و دیگران در نجف نشسته بودند. در کرمانشاهِ آن روز، مرحوم آقا محمّدعلی(۳) با آن دستگاه عظیمش، نشسته بود و مرجع تقلید بود. در قمِ آن روز، مرحوم میرزای قمی نشسته بود، با آن عظمت. در کاشان آن روز، مرحوم میرزا مهدی نراقی و بعدش ملّا احمد نراقی، پسرش، نشسته بودند، با آن عظمت. در مشهد که میرفتیم، میرزا مهدی شهید نشسته بود، با آن عظمت. در اصفهان که میرفتید، مرحوم حجةالاسلام نشسته بود که شاگردان ایشان هر کدام یک مرجع تقلید بودند که دنیایی را میتوانستند سیراب کنند. نمیشود گفت که در آن زمان، نمیشد یک نفر باشد؟ چرا! اینطور نبود که نشود یک نفر مرجع تقلید باشد. اما اقتضای زمانه آنگونه بود. ارتباطات آسان نبود و هر جا مرجعی بود. میخواهیم بگوییم: اینها ضرورت نیست؛ اقتضای زمانه است. شما زمان شیخ مفید را نگاه کنید: «اجوبة المسائل الساقانیّة.» از «ساقان» که نمیدانیم در کجای خراسان است، نامه مینوشتند و جواب سؤال میخواستند. وقتی اینْ در زمان شیخ مفید ممکن است، در زمان سید مهدی بحرالعلوم که بیشتر ممکن است از نجف بپرسند. اما چنین کاری نشده بود. علما در هر جایی و در هر شهری، مرجع تقلید بودند. یک روز هم نوبت به «شیخ انصاری» و «میرزای شیرازی» رسید و همه نشستند در خانههایشان و گفتند: «مرجع یکی است.» پس، اقتضای زمانهی آنوقت، این بود. یعنی اقتضائات زمانه در حوزهها تأثیر داشته است. اینطور نبوده است که حوزهها، از اوّل تا آخر بر یک قرار بماند.
امروز اقتضای حوزهها چیست؟ امروز توقّع از حوزهها چیست؟ چه کسی باید روی این مسأله فکر کند؟ چه کسی باید از روی دلسوزی و صمیمیّت بنشیند و از روی طرح، آنچه را که باید عوض کرد و آنچه را که باید ایجاد نمود، عوض کند و ایجاد نماید؟ آیا مناسب است که حوزههای علمیه، به معنای بزرگانشان، علمایشان، مدرّسینشان، محقّقینشان و عناصر اصلیشان، بگویند: «حالا مینشینیم؛ بالاخره هر تغییری که زمانه لازم دانست، خودش ایجاد خواهد کرد؟» این درست است؟ انفعال بهتر است یا فعل؟ مثبت بودن و ایجاد کردن و آفریدن بهتر است یا تسلیم قضا و قدر شدن؟ آن هم نه قضا و قدر الهی؛ بلکه تسلیم قضا و قدر انسانی و شیطانی و بشری شدن، که دستهای گوناگون، هر طور میخواهند، خودشان بیایند درست کنند. یا طبق سهلانگاریهای ما، هر چه میخواهد، پیش بیاید! کدام بهتر است؟
دستگاهی به عظمت حوزهی علمیه، شوخی نیست! بنده به تحقیق عرض میکنم که غالب مردم ما که غالباً هم به حوزهی علمیه ارادت دارند، حوزهی علمیه را نمیشناسند و اهمیتش را نمیدانند. یکی از کوتاهیها در خودِ حوزه این است که حوزه خود را درست معرفی نکرده است. مردم نمیدانند در حوزههای علمیه، چقدر تلاش علمیِ نفیس و با ارزش میشود. نمیدانند در حوزهی علمیه، در چه رشتههای مهمّی، چه کارهای بسیار ارزشمندی، با چه بهای ارزانی از لحاظ مادّی و مالی انجام میگیرد. بسیاری از کارها هست که در حوزه با یک مبلغِ مادّیِ کم و با یک خرجِ مختصر انجام میگیرد؛ در حالی که همین کار اگر بخواهد در دستگاههای معمولی ادارهها، دانشگاهها، وزارتخانهها و جاهای مختلف انجام گیرد، شاید پنج برابر، ده برابرِ آن خرج برمیدارد. طبیعت حوزه، طبیعتِ قناعت است؛ طبیعتِ بیاهتمامی به ظواهرِ خرج تراشِ بیهوده و بیفایده است. اغلب اینها را مردم نمیدانند.
چقدر طلّاب عزیزالنّفس و منیعالطّبع در حوزهها کار میکنند، درس میخوانند، تحقیق میکنند، به مطالعه میپردازند. همانگونه که محقّقین و دانشمندان بزرگ دنیا در یک گوشهی خلوت، در یک اتاق تاریک مینشستند و با چه زحماتی یک چیز جدید خلق میکردند؛ اینها نیز همانطور و با همان شرایطِ سختِ زندگی، افکار نوِ عرفانی و فلسفی و فقهی و اصولی و رجالی و حدیثی و تفسیری و غیره را خلق میکنند و به وجود میآورند. بدون میز، بدون کولر، بدون تشکیلات، بدون منشی، بدون تلفن و بدون چه و چه، این کارها را میکنند.
آیا در این حوزهی با عظمت و به این اهمیت نباید کسانی بنشیند و فکر کنند که زمانه تغییر کرده و توقّعات طور دیگر است؟ این توقّعات، هم کیفاً فرق میکند، هم کمّاً بسیار تفاوت میکند. جوانان توقّع دارند؛ دانشگاهها توقّع دارند؛ قشرهای گوناگون مردم توقّع دارند؛ در اقصی نقاط کشور روستاها و شهرها توقّع دارند؛ کارگران در کارخانهها توقّع دارند؛ کارمندان در ادارات توقّع دارند. همه، برای اینکه خوب کار کنند، احتیاج به هدایت معنوی دارند؛ احتیاج به نیروی فکری دارند؛ احتیاج به نصیحتگر دارند. هر کدامِ اینها، روحانیون مناسب این کار را میطلبد.
علاوهی بر اینها، در سطح جهان، دانشمندانِ دنیا استفسار میکنند؛ سیاسیّون دنیا، سؤال میکنند؛ جوانان دنیا، با احساسات گوناگون مسلمانشان یک طور، غیرمسلمانشان یک طور سؤال میکنند. بعضی سؤالها امتحانی است، بعضی سؤالها استرشادی است، بعضی سؤالها برای تفاهم است، بعضی حیله است. هر کدام، یک جواب لازم دارد. هر کدام، مردی لازم دارد؛ مردانی لازم دارد. اینها را چه کسی باید تربیت کند؟ چه کسی باید خلق کند؟ چگونه اینها را درست کنیم. اینها تغییراتی است که اگر کسانی بخواهند فکر کنند، باید دربارهی اینها فکر کنند. پس، حوزهی دوران حضور، اقتضائاتی دارد که لزوماً و صددرصد با اقتضائات حوزهی دوران انزوا منطبق نیست. این اقتضائات را چه کسی باید درک کند و چه کسی باید پاسخ دهد؟ این چیزی است که فضلا، متفکّرین، بزرگان، طلّاب جوان، فضلای جوان با احساسات پرشور و حکما و عقلای قوم، هر کدام به نحوی باید سهم خودشان را در ارتباط با آن پیدا کنند و به آن پاسخ دهند.
البته من در این خصوص، بارها صحبت کردهام و آرزوهای خودم را به زبانهای مختلف عرض کردهام. این آرزوها، مخصوص بنده هم نیست. من یک طلبه و یک عنصر حوزه بودهام. خودِ حوزه است که این فکرها را به عناصر خودش میدهد. ما هم از حوزه اینها را یاد گرفتیم. خودِ حوزه، کانون پیدایش این تفکّرات و آگاهیها و پیشنهادهاست. الان هم در خودِ حوزه، در سطوح مختلف، افراد صاحبنظر و بصیر و کارآمد، فراوانند. در سطوح اعلای حوزه، مردان روشنفکر، علمای بزرگِ آگاه که ما آنها را میشناسیم و سوابق کارهاشان را میدانیم و از نوآوریهایشان اطّلاع داریم فراوانند. منتها باید این کارها دنبال شود.
البته از انصاف نگذریم، در این یکی دو سال اخیر، کارهای بسیار خوبی شده است. مدیریت و آن مجمع عالی ادارهی حوزه، کارهای بسیار باارزشی انجام دادهاند. اینها برای شروع خوب است؛ اما این روند باید تند و تسریع شود.
بنده تصوّرم این است که ما باید ببینیم چه از بیرون لازم داریم، و بعد ببینیم چگونه و با چه برنامهای میشود آن را در حوزه به وجود آورد. ما اوّلاً در زمینهی علوم، فقط به علم فقه و اصول احتیاج نداریم. اگرچه فقه و اصول اساسیترین کاری است که حوزه انجام میدهد. چرا؟ برای اینکه ادارهی جامعه با شریعت اسلامی است و شریعت اسلامی با فقه به دست میآید و اصول هم مقدّمهی آن است. لکن فقه، با همهی مقدّماتش از اصول و ادبیات و هر چه که لازم است مورد نیاز است. حدیث هم لازم است. ما حکمت الهی را از خلال قرآن و حدیث باید به دست آوریم. پس، حدیث یک رکن اساسی است و بسیار هم گسترده است و مفسّر قرآن است و لازم است. تفسیر لازم است. علوم قرآن لازم است. فهم قرآن و آشنایی با قرآن و حکمت و کلام لازم است. حکمت و کلام هم به مثابهی تأمین کنندهی شالودهی اساسیِ نظام فکری و نظام عملی و نظام سیاسیِ امروز است.
مبادا تصوّر شود که ما یک عدّه فقیه عالیمقام تربیت کنیم و حکمت و کلام را کنار بیندازیم. ابداً! این اشتباه بزرگی است.
البته مذاقهای افراد در زمینهی حکمت الهی متفاوت است. بعضی معتقد به شیوهای در کار فهم فلسفهی اسلامیاند؛ برخی معتقد به شیوهی دیگری هستند. ما نمیخواهیم وارد آن مباحث شویم؛ اما بههرحال، فلسفهی اسلامی و کلام اسلامی که به گفتهی بعضی از صاحبنظران، کلام اسلامی در دورههای متوسّط و اخیر، در حقیقت همان فلسفه است که لباس کلام پوشیده است؛ که حرف بیراهی هم نیست را باید در حوزهها تقویت کنیم.
البته در مباحث حکمی و کلامی، نباید لزوماً سراغ همان مباحث سنّتی برویم که همیشه در کتب کلامی ما وجود داشته است. بلکه باید در کنار مباحث اساسی و اصلی، به مباحثی بپردازیم که پیشرفت علم و فلسفه در دنیا پیش آورده است. فلسفهی غرب، تحوّلات و تطوّراتی داشته است. تفکّر غربی، راههای ناپیموده را در طول صدسال اخیر پیموده است. حرفهای جدیدی پیدا شده است. مارکسیسم، یک مقطع مهم در تفکّر و فلسفهی غربی بود. بعد از مارکسیسم، تفکّرات جدید دیگری به وجود آمده است که بعضی در جهت عکس آن هستند. بعضی در جهت مخالف آن هستند؛ ولو تماماً عکس نیستند. اینها همهاش تأثیر میگذارد.
یک دانشمند، یک متفکّر، بیخبر از فلسفهی اسلامی، میرود آنجا، حرفهای فلان متفکّر یا فلان فیلسوف غربی را یاد میگیرد و میآید در هر مکتبی هم بالاخره چهار کلمه حرف حساب و بیشتر از آن حرف حسابنما؛ ولو واقعاً ناحساب وجود دارد اینها را میآورد در جامعهی فکری ما پخش میکند و ذهن بیدفاع و غیرمسلّح جوان ما، این را صددرصد میپذیرد.
چطور ممکن است از یک فکر مادّی و بیاعتقاد به خدا، یک نظام خدایی و الهی و مبتنی بر فقه درست کرد!؟ اگر بخواهید زندگی اسلامی داشته باشید، ناگزیر باید فکر الهی داشته باشید. فلسفهی ما اینجاست که باید به میدان بیاید؛ ذهنها را مسلّح و مجهّز کند؛ سؤالها را پاسخ گوید و بلکه سؤال مطرح کند. متفکّرین فلسفهدان ما؛ دانشجویان حوزهی علمیهی ما که طلّاب رشتهی فلسفه و کلامند، باید حرفهای متفکّرین فلاسفهی غربی را بشناسند و بدانند اینها چه میگویند و حرفشان چیست. تازههای آنها را بدانند. سفرهای علمی و کارهای فراوانی در حوزه لازم است.
بنابراین، فقه است و حدیث است و تفسیر است و حکمت. البته علوم دیگر در حواشی اینها زیاد است که از آنها استفاده میشود. دانشهای جنبیای هم وجود دارد؛ مثل همین دانشهایی که امروز در بعضی از مدارس از زبانهای بیگانه، از بعضی مباحث، مثل علوم انسانی، روانشناسی و جامعهشناسی و غیره، یا حتّی علوم محض، مثل ریاضی و از این قبیل، معمول است و میخوانند. نجوم میخوانند، هیأت میخوانند، ریاضی میخوانند. این چیزها عیبی ندارد. اینها فضلی است که بودنش مفید است. اما آن چهار رشته، فنّان و متخصّص و متبحّر لازم دارد، که در این کار متبّحر و متخصّص و اوحدی و پیشرفته باشد. اینها را ما لازم داریم.
به نظر ما، کسانی که فرآوردههای حوزهاند، در درجهی اوّل فقهای بزرگ هستند. حوزه باید خیز بردارد برای به وجود آوردن فقهای بزرگ که در بین اینها، مراجع تقلید به وجود آید. در بین اینها، علمای بزرگِ شهرستانها به وجود آید. علمای بزرگ تهران به وجود آید. شخصیّتهایی به وجود آیند که در هر شهری که مینشینند، از علم و معرفت آنها، خلقی بتواند استفاده کند. اوّل باید دامن همّت به کمر بندند برای ساخت و خلق این گونه افراد. در درجهی دوم که آن هم از نظر اهمیت، کمتر از این نیست محقّقین و اساتید پیش برندهی علمند؛ که در داخل حوزهها میمانند؛ برای اینکه علم را پیش ببرند و تحقیقات جدید بکنند.
ای بسا کسی که مرجع تقلید یا عالم بزرگ یک شهر است، کارهای جنبی دارد، کارهای مردمی دارد، کارهای سیاسی دارد؛ اما لزوماً همهی آنچه که او در ذهن و عمل دارد، برابر نیست با آن محققّی که فقط برای پیشبرد علم در حوزه نشسته است، تا اگر ما یک مشکل علمی پیدا کنیم، بدهیم به او تا تحقیق کند و فرآوردهی خودش را در اختیار حوزهی علمیه بگذارد. این دو، البته در جهاتی وجوه مشترک و در جهاتی هم وجوه افتراق دارند.
یک نوع هم مبلغّین هستند، که مبلّغ، غیر از فقط منبری است. منبری یک نوع مبلّغ است. مبلّغ یعنی گوینده، نویسنده و هنرمند! تعجّب نشود که ما از حوزه توقّع داریم هنرمند هم تربیت کند. چه مانعی دارد؟ حوزههای علمیه وقتی خوب حرکت کنند، در خلال کارهای رشتهی تبلیغ، بخشی را هم برای رشد ذوقها و سلایق هنری میگذارند. در میان بزرگان فقهای ما، کسانی بودهاند که شعر میسرودهاند؛ نویسندگان خوبی بودهاند. نویسندگان چیرهدست و شعرای خوب. خیال نشود که علما و فقها، شعرای درجهی دو و درجهی سهاند. نخیر! در بین علما و فقهای بزرگ ما، شعرایی هستند که اینها را میشود در شمار درجهی یکها به حساب آورد.
بنابراین، گروه سوم، مبلّغینند که شامل گوینده است به انواع آن: گوینده در محافل عمومی، گوینده در مجامع خارجی و آشنا به زبانهای گوناگون، گوینده در کشورهای گوناگون با بیگانهها، با خودیها، نویسندهی کتاب، نویسندهی جزوه، نویسندهی کتابهای هنری. یک نوع چهارم هم هست که البته آن نوع چهارم، دیگر بهطور قهری در یک چنین نظام تولید انسانهای برجسته به وجود میآید. آنها علمایی هستند که برای محیطهای مختلف مناسبند. برای اینکه در یک محل بمانند. علمای درجه دو که در حقیقت حظّی از علم دارند، حظّی از بیان دارند، حظّی از معرفت دارند، حظّی از مردمداری و این چیزها دارند، و در هر نقطهای، مثل شمعی مردم را اداره میکنند. حوزه باید برای تولید چنین شخصیتهایی برنامهریزی کند. شما آقایانی که در تهران هستید و همهی کسانی که در خارج از حوزههای بزرگ هستید و معمولاً به یک کار جنبی هم اشتغال دارید یا در یک دستگاه یا ارگان، در بخشی از نظام جمهوری اسلامی وظیفهای را بر عهده گرفتهاید؛ این بسیار خوب و یک ارزش است. مبادا کسانی این را ضدّ ارزش به حساب آورند. ما امیدواریم از امثال شما که در دستگاهها مسؤولیتهایی را بر عهده گرفتهاند، باز هم افراد تازه نفسی از حوزه باشند و مسؤولیتهایی را بر عهده گیرند. شما آقایان کار علمیتان را تمام شده ندانید. شما اگر هر کدام مجتهد هم بودید، باز بایستی کار میکردید. آقایان علما، که در بخشهای مختلف دستگاه اجرایی کشور «اجرایی» به معنای عام: چه دستگاههای قضایی، چه دستگاههای تبلیغی، چه دستگاههای مطبوعاتی و فرهنگی، چه در داخل دانشگاهها، چه هر جای دیگر، چه در سطح مردم، چه در مساجد و منابر مشغول انجام وظیفه هستند، کار و پیشرفت علمی را یکی از وظایف خودشان به حساب آورند، و دنبالهی کار را رها نکنند.
امیدواریم خداوند متعال، همه را موفّق بدارد و قلب مقدّس ولیّ عصر ارواحنافداه را نسبت به ما مهربان فرماید و ما را مشمول دعاهای آن بزرگوار قرار دهد، و ما را از معنویّت، حظّ و بهرهی وافری عنایت کند، که حرکت در این راه، بدون دستمایهی معنویّت، امکانپذیر نیست.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
۱) علّامه وحید بهبهانی.
۲) سید علی طباطبایی، صاحبِ «ریاض المسائل».
۳) فرزندِ «علّامه وحید بهبهانی».