بسماللهالرّحمنالرّحیم
و الحمد لله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام على سیّدنا و نبیّنا محمّد و آله الطّاهرین و لعنة الله على اعدائهم اجمعین.
اوّل یک روایتى از کتاب شریف ارشادالقلوب دیلمى بخوانیم و انشاءالله ذهنمان متبرّک بشود به مضمون حدیث؛ بعد چند جملهاى عرض کنیم.
وَ قالَ موسَى بنُ جَعفَرٍ علیهما السّلام: اَهینُوا الدُّنیا؛ دنیا را پست و خوار بشمارید. فَاِنَّهُ اَهنَى ما یَکونُ لَکُم اَهوَنُ ما یَکونُ عَلَیکُم؛ زیرا که هر چه دنیا در نظر شما پستتر و بىاهمّیّتتر باشد، به همین نسبت براى شما گواراتر و دلنشینتر است. دنیا که میگوییم، یک چیز خیالى نیست؛ دنیا همین متاع زندگى ما است، همین لذّتهاى ما است، همین خواستههاى ما است؛ پولطلبى، قدرتطلبى، تجمّلطلبى، زیادهطلبى است؛ لذّات گوناگون اعمّ از حلال و حرامش است؛ اینها همه دنیا است. استفادهى از اینها، شرعاً و عقلاً و از نظر دین ایرادى ندارد و ممدوح است و مال انسان است ــ البتّه به شکل صحیح و قانونى و حلالش ــ امّا بزرگ شمردن آنها، اهمّیّت دادن به آنها، دعوا کردن بر سر آنها، خودکشان کردن بر سر آنها چیزهاى مذمومی است. اگر میخواهید دنیا براى شما لذّتبخش باشد، گوارا باشد و از آن بهره ببرید، طبق این گفتهى حکمتآمیز موسىبنجعفر (علیه الصّلاة و السّلام) راهش این است که به دنیا اهمّیّت ندهید. اگر اهمّیّت دادید، به قدرى که باید بر سر آن دعوا کرد، باید زندگى را بر خود تلخ کرد تا یک چیزى گیر آورد، اگر اینجور شد، دنیا گوارا نخواهد بود. این مضمونِ این حدیث شریف و این کلام بسیار حکمتآمیز است. فَاِنَّهُ اَهنَى ما یَکونُ لَکُم اَهوَنُ ما یَکونُ عَلَیکُم؛ گواراترین براى شما، آن چیزى است که براى شما سبک باشد. فَاِنَّهُ ما اَهانَ قَومٌ الدُّنیا اِلّا هَنَّاَهُمُ اللهُ العَیشَ وَ ما اَعَزَّها قَومٌ اِلّا ذَلّوا وَ تَعِبوا وَ کانَت عاقِبَتُهُمُ النَّدامَة.(۱)
خب، بعد از این تعطیلی طولانى(۲) ــ که نمیدانیم هم تا کى اینجور تعطیلیهاى طولانى گریبان حوزهها را باید بگیرد ــ امروز ما بحثمان را شروع میکنیم. ظاهراً در حوزههاى بزرگ هم، امروز و دیروز و در همین هفته درسها شروع شده. چند جملهاى را ما به مناسبت شروع حوزه عرض میکنیم به برادران عزیزى که اینجا حضور دارید یا کسانى که ممکن است بعداً این حرفها را بشنوند.
جامعهى اسلامى که متعهّد شده است حیات را و نظام زندگى را بر اساس هدایت دین اداره بکند و بنا را بر این گذاشته است که حکمت الهى را، معرفت الهى را، هدایت الهى را بر حکمت ناقص بشرى و هدایت ناقص بشرى و دیدِ آلوده و غیر پاکیزهى بشرى ترجیح بدهد، آن وقتى میتواند درست حرکت بکند که هدایت الهى و حکمت الهى و گرهگشایى دین خدا در امور زندگى مردم، به وسیلهى یک عدّه انسان وارد و عالِم و بىغرض و بىطمع روشن و آشکار بشود؛ این فلسفهى حوزههاى علمیّه است. حوزهى علمیّه اساساً براى این است که هدایتهاى الهى را و فقه الهى را ــ که فقه به معناى عام در اینجا مورد نظر است، نه فقه به معناى احکام شریعت که اصطلاح خاص است ــ براى مردم تبیین کند. اوّلاً به دست بیاورد، بعد تبیین بکند؛ «اَخذ» و «اِعطا». این تکلیف حوزههاى علمیّه است از اوّلى که این حوزهها در زمان ائمّهى هدیٰ (علیهم السّلام) به وجود آمد و بعد تطوّر پیدا کرد، گسترش پیدا کرد، عمق پیدا کرد تا رسید به امروز. منتهاى مراتب، حوزههاى علمیّه دو دوران را تجربه کردهاند: یکى دوران انزوا و یکى دوران حضور.
دوران انزوا عبارت است از دورانى که حوزههاى علمیّه در متن زندگى مردم هیچ تأثیرى نداشتند؛ یعنى کار حوزهى علمیّه به روال زندگى مردم هیچ ربطى نداشت. حکومتهایى مىآمدند کشورهایى را اداره میکردند، شهرهایى را آباد یا خراب میکردند، با قدرت سیاست خودشان جامعه را به یک سمتى سوق میدادند؛ حوزههاى علمیّه و علماى دین هم در خلال آن حرکت کلّى، یک نقش جزئى و فرعى را ایفا میکردند. گاهى علمائى بودند که داراى اقتدار فکرى و علمى و روحى بودند، یا زمانه مناسب بود و میتوانستند یک تأثیر بیشترى بگذارند؛ مثل اینکه فرض بفرمایید محقّق کَرَکى(۳) (رضوان الله تعالى علیه) به شاه طهماسب صفوى و جانشینان شاه طهماسب یاد میداد که اینجور مجرمین را تعقیب بکنید، اینجور مجازات بکنید و بعضى از امور دین را به آنها تعلیم میداد؛ یا مثلاً شیخ بهائى یا میرداماد (رضوان الله علیهما) یا محقّق سبزوارى(۴) یا مجلسى (رحمة الله علیهما و علیهم جمیعاً) یک تأثیر بیشترى در دوران صفویّه میگذاشتند؛ یا میرزاى قمى(۵) به یک شکل دیگر یا شیخ جعفر کاشفالغطاء(۶) و از این قبیل. لکن به هر حال اینجور نبود که نظام جامعه، از حوزه و از کارى که در حوزه انجام میدهد، یک تغذیهى حقیقى و یک هدایت حقیقى بشود. آن کسانى که در رأس کار بودند، نمیخواستند بر مبناى شریعت اسلام و فکر دینى جامعه را اداره کنند تا ما بگوییم که حوزه بیاید آن فکر دینى را تبیین بکند؛ قضیّه که اینجور نبود. بر اساس اهواء بود، بر اساس احساسات شخصى بود، بر اساس مطامع بود؛ سلاطین بودند، مستبدّین بودند؛ خوبهایشان هم بد بودند، خوبهایشان هم ظالم بودند؛ علما هم در یک کنارى مردم را از لحاظ روحى یا عمل فردى هدایت میکردند.
بعد از آنکه نظام جامعه در قرن اخیر یک شکل تشکیلاتى گرفت و تقریباً قانونى برایش به وجود آمد و دستگاههایى نظم پیدا کردند، و یک انضباط سیاسى و اجتماعى به تبع دموکراسى غرب در ایران به وجود آمد، آن وقت علما بیشتر کنار ماندند؛ براى خاطر اینکه بحث قانون بود و علماى دین در تعیین قانون نقشى نداشتند. بحث علما را نداریم و اشخاص علما مورد نظر نیستند در این بحث ما؛ فکر دینى، فقه دینى، حکمت دینى و هدایت الهى نقشى نداشت. قانون دانشگاهها، قانون نظاموظیفه، قانون جنگ و صلح، قانون سیاست خارجى، قانون پول و بانک و مسائل مالى، قانون اقتصادیّات کشور، قوانین گوناگون وضع میشد و جعل میشد، بدون اینکه با دین ارتباطى داشته باشد. البتّه یک بخشى از قانون که قانون مدنى است، با دین ارتباط داشت که آن را هم نمیشود گفت که تفکّرات حوزهاى در آن دخالت داشت. بله، آن کسانى که قانون مدنى را تنظیم کردند، از روى کتب فقها تنظیم کردند و با دین مرتبط کردند قانون مدنى سابق را. حالا قانون مدنى تصویب شد و گذاشته شد، در مقام عمل و اجرا امّا علماى بزرگ، فقها و محقّقین که در حوزههاى علمیّه صد جور تحقیق را در آن مسائل میکردند، در این قانون هیچ تأثیرى نداشتند؛ قانونى بود که تصویب شده بود، ولو اصلش از دین گرفته شده بود. درست توجّه کنید! حوزه حتّى در مثل قانون مدنى نظام گذشته ــ که این قانون از دین گرفته شده بود و از فقه اسلام ــ هیچ دخالتى نداشت. یک روزى عالِم دینىاى یا علمائى، موادّ مربوط به این قانون را در کتب فقهى تدوین کرده بودند، یک وقتى هم یک شخص نزدیک به علماى دین آمد آن را تدوین کرد و به تصویب رساندند، شد قانون مدنى و تمام شد رفت. حالا دربارهى ارث، دربارهى عقد نکاح، دربارهى طلاق، دربارهى حضانت و مانند اینها علما تحقیقات میکردند، در حوزهها کار میکردند؛ آیا این قانون هیچ تغییرى پیدا میکرد؟ هیچ تکانى میخورد؟ از حوزه میپرسیدند که [آیا] شما نظر جدیدى در باب حضانت دارید که بفرمایید؟ ابداً؛ حوزه کنار بود، قانون هم کار خودش را میکرد. پس در طول این قرنهاى متمادى، دوران انزواى حوزه بوده است.
البتّه کسى نگوید یک دورانى بود که علما در کارهاى سیاسى و در حکومتها دخالت میکردند، با حکومتها میجنگیدند و کارهایى مانند اینها میکردند؛ بله، انواع و اقسام اینجور فعّالیّتها از علما دیده شده است [ولى] نه همیشه؛ بعضى از اوقات. فرض بفرمایید که یکى از علما حد جارى میکرد، یکى از علما بر سر فلان حاکم آدم میفرستاد، یک عدّهاى را بیرون میکردند از شهر، حاکمى را مىآوردند، حاکمى را میبردند؛ از این کارها میکردند امّا اینها مسائل شخصى بود. یک عالِمى، یک آقانجفى اصفهانىاى(۷) مثلاً، یک حجّتالاسلام شفتىاى(۸) مثلاً، یک مرحوم میرزا مهدى شهیدى(۹) فرضاً در مشهد ــ آن دو نفر قبلى در اصفهان ــ یا بزرگانى در جاهاى دیگر بودند؛ اشخاص علما، بله یک کارهایى را انجام میدادند [امّا] حوزهها هیچگونه دخالتى در امور، در مسائل جارى کشور، در امور زندگى مردم نداشتند. این را میگوییم دوران انزوا.
یک دوران هم دوران حضور است که دوران ما است؛ همین چند سالِ بعد از انقلاب. اینجا دوران حضور یعنى چه؟ یعنى آیا حوزهها الان در همهى امور کشور حضور دارند؟ نه، متأسّفانه چنین چیزى نیست. دوران، دوران حضور است امّا آیا حضور هست یا نیست، این به عهدهى حوزهها است که به خود برگردند و فکر کنند ببینند هست یا نیست؛ امّا دوران، دوران حضور است؛ یعنى چه؟ یعنى در کشور جمهورى اسلامى که یک کشورى است پهناور، بزرگ، با جمعیّت زیاد، ثروت زیاد، عنوان زیاد ــ ما یک کشور آفریقایى دورافتادهى فراموششده نیستیم؛ ما یک کشورى هستیم بزرگ؛ همین امروز هم با اینکه همهى گردنکلفتها و سرِگردنهبگیرهاى دنیا با ما بد هستند و علیه ما حرف میزنند و از ما ناراحتند، علىرغم [آنها] و به کورى چشم آنها ما در دنیا جایگاهى داریم، عنوانى داریم، تأثیرى داریم، نفوذى داریم و جمهورى اسلامى صدها کار در سطح جهان انجام میدهد ــ یک کشورى با این عظمت و با این قدرت، الان اینجورى است که اگر چنانچه یک مسئلهى جدیدى در آن به وجود بیاید، یک سؤالِ قانونىاى پیدا بشود یا فرض بفرمایید که در مسائل مربوط به قضاوت، در مسائل مربوط به تحصیل علم، در مسائل مربوط به جهاد و جنگ و صلح، در مسائل مربوط به سیاست خارجى یک معضلهاى به وجود بیاید، اوّلین سؤالى که در ذهن مسئولین مطرح میشود این است که حکم خدا در این باره چیست؛ حکم اسلام در این باره چیست. حکم اسلام را چه کسى باید بیان کند؟ هر کسى آمد گفت من اسلامشناسم، چهار تا لفّاظى هم کرد، حکم اسلام را میتواند بیان کند؟ نه؛ پیدا است که مرکز حکم اسلام حوزههاى علمیّه است، علماى دینند، فقهاى عظامند. پس حوزه، در معرض حضور است؛ یعنى دوران حضور حوزه است؛ دوران استفسار از حوزه است، دوران استفهام از حوزه است، دوران استعلام از حوزه است. حالا آیا حوزه حضور دارد یا نه، آن موضوع بحث دیگرى است که اتّفاقاً مورد نظر من هم تا حدودى هست و عرض خواهم کرد.
پس این دو دوران است متمایز با همدیگر؛ این دو دوران را با هم نبایستى اشتباه کرد. طبیعت و نسبت حوزهى علمیّهى دوران جمهورى اسلامى با زندگى جامعه، متفاوت است با حوزهى علمیّه در دوران ستمشاهى و دورانهاى طولانى، حتّى در آن دورانى که سلاطین مىآمدند دست علما را میبوسیدند. در آن روز، سلاطین دست علما را میبوسیدند براى اینکه علما یک کلمهاى بگویند که سلاطین از آن استفاده کنند. شما اگر نگاه کنید کتاب کشفالغطاى مرحوم شیخ جعفر کبیر (رضوان الله تعالى علیه) را ــ شیخ جعفر کاشفالغطاء را ــ خواهید دید در همین بحث جهادش که مورد ابتلاى ما است، پیدا است که حکومت وقت، مکرّردرمکرّر از آن بزرگوار چیزهایى میخواسته است که ایشان به مناسبت آن فتوا داده. البتّه عین همانها را حکومت وقت از میرزاى قمى هم میخواسته منتها میرزاى قمى (رضوان الله علیه) رندتر و زرنگتر بوده و خیلى جواب درستى نداده. خب مرحوم شیخ جعفر، ساکن ایران نبوده است و از دور مسائل را میدیده و خیلى وضع دربار قاجار را نمیدانسته، ایشان راحتتر آنچه را آنها میخواستند ــ فتوا و اجازه و حکم و مانند این چیزها ــ تا حدود زیادى در اختیارشان گذاشته؛ یعنى شیخ جعفر کاشفالغطاء یا میرزاى قمى را دربار فتحعلى شاه احترام میکرده است، امّا براى چه؟ براى حکم جهاد با روسها، براى گرفتن اجازهى اخذ وجوه از مردم و براى اینطور چیزها. آنها هم البتّه غالباً آدمهاى زرنگى بودند؛ مثل میرزاى قمى که شما [وقتى] نگاه کنید جامعالشّتات را، انسان حظ میکند که مرد ملّائى به این زیرکى و به این هوشیارى [باشد]؛ واقعاً خیلى انسان لذّت میبرد از آن زرنگى و هوشیارى میرزاى قمى. پس حتّى در آن دورانها هم حوزه در معرض حضور نبود و مورد استفتاء واقعى نبود؛ از آن به طور واقع نمیخواستند که شما چه میگویى تا ما عمل کنیم؛ امروز به طور واقع از حوزه میخواهند که شما چه میگویید تا ما عمل کنیم.
البتّه روشن است که وقتى ما میگوییم از حوزه میخواهند، معنایش این نیست که در همهى امور جزئى کشور میروند سراغ هر کسى از اشخاص حوزه، هر احدى از آحاد حوزه، و از او اجازهى کار میخواهند؛ نه، اینجور چیزى نیست. دستگاه نظام دارد، تشکیلات دارد، رئیس و مرئوس دارد، سلسلهمراتب دارد؛ همه کارهاى خودشان را انجام میدهند امّا هر مسئلهى اساسى و جدیدى که در جامعه مطرح بشود که حکم الهى در آن روشن نباشد، اوّلسؤالى که به ذهن مسئولان مىآید، این است که حکم خدا در این باره چیست. یا اگر چنانچه از آن طرف ــ از طرف مراکز علمى حوزه ــ حرف جدیدى دربارهى مسئلهاى که تا کنون یک حکمى داشته است، یک مجراى خاصّى و جریان خاصّى داشته است، مطرح بشود، دستگاه ادارهى کشور آن را با روى باز و با استقبال میپذیرد و مغتنم میشمارد. این، دورهى حضور است.
خب، حالا میرسیم به حرف اصلى. ما یک حوزهى علمیّهى بزرگِ کهنِ ریشهدارِ اصیلى در طول قرنهاى متمادى در دوران انزوا داشتهایم. حالا شده است دوران حضور؛ ما باید با این حوزه چه کار کنیم؟ یک جواب این است که آن حوزه دیگر به درد این دوران نمیخورد؛ این جواب البتّه جواب غلطى است. یک بناى مرتفعى است که سالیان متمادى به دست معمارهاى بسیار حسابى، خشتخشت آن چیده شده و با زیبایى بالا آمده؛ اتّفاقاً وقت استفاده از آن حالا است. بنابراین این که حرف غلطى است. یک جواب دیگر این است که «ره چنان رو که رهروان رفتند»؛(۱۰) هزار سال این حوزه اینجورى اداره شده است، «حالا شما چه میگویى؟ چه جورى باید اداره بشود؟»؛ این هم غلط است؛ براى خاطر اینکه حتّى در دوران انزوا هم که شما نگاه کنید، وضع حوزه بر طبق تحوّلات گوناگون و درخواستهاى مختلف زمانه تغییر پیدا میکرده است. یک روزى بود که به خاطر اینکه ارتباطات، ارتباطات ضعیفى بود و رفتوآمدها کم بود، در هر شهرى یک مرجع تقلید بود؛ شما کاشان میرفتید، یک مرجع تقلید داشت؛ قم میرفتید، یک مرجع تقلید داشت؛ تبریز میرفتید، یک مرجع تقلید داشت؛ اصفهان میرفتید، یک مرجع تقلید داشت؛ بلکه بعضى از دهات میرفتید، یک مرجع تقلید نشسته بود. شاگردهاى مرحوم آقاى بهبهانى(۱۱) (رضوان الله تعالى علیه) هر کدام یک مرجع تقلیدى بودند که دنیایى را میتوانستند سیراب کنند و نشسته بودند در جایى؛ در نجف، مرحوم بحرالعلوم و شیخ جعفر و صاحب ریاض(۱۲) و مانند اینها نشسته بودند؛ در کرمانشاهِ آن روز، مرحوم آقا محمّدعلى(۱۳) با آن دستگاه عظیمش نشسته بود و مرجع تقلید بود؛ در قمِ آن روز، مرحوم میرزاى قمى نشسته بود با آن دستگاه عظیم؛ در کاشانِ آن روز، مرحوم ملّا مهدى نراقى و بعدش ملّا احمد نراقى ــ پسرش ــ نشسته بودند با آن عظمت؛ در مشهد که میرفتى، میرزا مهدى شهید نشسته بود با آن عظمت؛ در اصفهان که میرفتى، مرحوم حجّتالاسلام(۱۴) نشسته بود. نمیشود گفت که در آن زمان نمیشد یک نفر [مرجع تقلید] باشد؛ چرا، اینجور هم نبود که نشود یک نفر مرجع تقلید باشد امّا حالا اینجور بود؛ اقتضاى زمانه آنجور بود، ارتباطات آسان نبود و هر جایى یکى بود. میخواهیم بگوییم که ضرورت نیست؛ اقتضاى زمانه است.
خب شما نگاه کنید، در زمان شیخ مفید اجوبة المسائل الصّاغانیّة [نوشته میشود]؛ از صاغان که [روستایی] در خراسان [قدیم] است، نامه مینوشتند و جواب سؤال [میخواستند]. خب این در زمان شیخ مفید که ممکن است، در زمان سیّدمهدى بحرالعلوم بیشتر ممکن است که از نجف بپرسند امّا چنین کارى نشده بود. علما در هر جایى و در هر شهرى مرجع تقلید بودند. یک روز هم نوبت به شیخ انصارى(۱۵) و به میرزاى شیرازى(۱۶) رسید؛ همه نشستند در خانههایشان و گفتند که آقا یکى است، مرجع یکى است. خب اقتضاى زمانه آن وقت اینجورى بود. یعنى اقتضائات زمانه در حوزهها تأثیر داشته؛ اینجور نبوده که حوزهها از اوّل تا آخر بر یک قرار بماند.
امروز اقتضاى حوزهها چیست؟ امروز توقّع از حوزهها چیست؟ چه کسى باید روى این مسئله فکر بکند؟ چه کسى باید از روى دلسوزى و صمیمیّت، بنشیند از روى طرح، آنچه را باید عوض کرد، آنچه را باید ایجاد کرد، عوض کند و ایجاد کند؟ آیا مناسب است که حوزههاى علمیّه ــ به معناى بزرگانشان، علمائشان، مدرّسینشان، محقّقینشان، عناصر اصلىشان ــ بگویند حالا مىنشینیم بالاخره هر تغییرى که زمانه لازم دانست، خودش ایجاد خواهد کرد؟ این درست است؟ انفعال بهتر است یا فعل؟ مثبت بودن بهتر است، ایجاد کردن بهتر است، آفریدن بهتر است یا تسلیم قضا و قدر شدن؟ آن هم نه قضا و قدر الهى بلکه قضا و قدر انسانى و شیطانى و بشرى که دستهاى گوناگون هر جور میخواهند، خودشان بیایند درست کنند یا بر طبق سهلانگارىهاى ما هر چه میخواهد پیش بیاید. کدام بهتر است؟
حوزهى علمیّه، دستگاه به این عظمت، شوخى نیست. بنده بتحقیق عرض میکنم که غالب مردم ما ــ که غالباً هم به حوزهى علمیّه ارادت دارند و دوست دارند ــ حوزهى علمیّه را نمىشناسند و اهمیّتش را نمیدانند. یکى از کوتاهىها در خود حوزه این است که حوزه درست معرّفى نشده؛ مردم نمیدانند در حوزهى علمیّه چقدر تلاش علمى نفیس و باارزش میشود؛ نمیدانند در حوزهى علمیّه، در چه رشتههاى مهمّى، چه کارهاى بسیار ارزشمندى انجام میگیرد و نمیدانند که آنچه در حوزهى علمیّه انجام میگیرد، با چه بهاى ارزانى و کمى ــ از لحاظ مادّى و مالى ــ انجام میگیرد. بسیارى از کارها هست که در حوزه انجام میگیرد با یک مبلغ مادّى کمى، با یک خرج مختصرى [امّا] همان اگر بخواهد در دستگاههاى معمولى زندگى ــ ادارهها، دانشگاهها، وزارتخانهها، جاهاى مختلف ــ انجام بگیرد، شاید پنج برابر یا ده برابر آن خرج برمیدارد. طبیعت حوزه طبیعت قناعت است؛ طبیعت بىاهتمامى به ظواهر خرجتراش بیهوده و بىفایده است؛ اغلب اینها را مردم نمیدانند. چقدر طلّاب عزیزالنّفسى و منیعالطّبعى در حوزهها دارند کار میکنند، درس میخوانند، تحقیق میکنند، مطالعه میکنند. همانجورى که در زبان نسل ما رایج شده [بود] که محقّقین بزرگ و دانشمندان بزرگ دنیا، مىنشستند در یک گوشهى خلوتى، در یک اتاق تاریکى، با چه زحماتى یک چیز جدیدى را خلق میکردند، [طلّاب ما هم] همانجور و با همان شرایط دارند افکار نو عرفانى و فلسفى و فقهى و اصولى و رجالى و حدیثى و تفسیرى و غیره را خلق میکنند و به وجود مىآورند؛ با چه شرایط سختِ زندگى؛ بدون میز، بدون کولر، بدون تشکیلات، بدون منشى، بدون تلفنِ دوبل و مانند اینها دارند این کارها را میکنند.
خب، در این حوزهى با این عظمت و با این اهمّیّت، آیا نباید کسانى بنشینند بگویند زمانه تغییر کرده و توقّعات جور دیگر است؟ توقّعات، هم کیفاً فرق میکند و هم کمّاً بسیار تفاوت میکند؛ جوانها توقّع دارند، دانشگاهها توقّع دارند، اقشار گوناگون مردم توقّع دارند، روستاها و شهرها در اقصىٰنقاط کشور توقّع دارند، کارگرها در کارخانهها توقّع دارند، کارمندان در ادارات توقّع دارند. همه براى اینکه خوب کار بکنند، احتیاج به هدایت معنوى دارند؛ احتیاج به نیروى فکرى دارند؛ احتیاج به نصیحتگر دارند. هر کدام [از اینها]، روحانیّون مناسبِ این کار را و کارهایى که پشتوانهى این روحانیّون است، ایجاب میکند. علاوهى بر اینها، در سطح جهان، دانشمندان دنیا استفسار میکنند؛ سیاسیّون دنیا سؤال میکنند؛ جوانهاى دنیا که با احساسات گوناگون هستند ــ مسلمانشان یک جور، غیر مسلمانشان یک جور ــ سؤال میکنند؛ بعضى سؤال امتحانى است، بعضى سؤال استرشادى(۱۷) است، بعضى سؤال براى تفاهم است، بعضى حیله است؛ هر کدام یک جوابى لازم دارد، هر کدام مردى لازم دارد، مردانى لازم دارد. خب اینها را چه کسى باید تربیت کند؟ چه کسى باید خلق کند؟ اینها را چه جورى درست کنیم؟ این، تغییراتى است که اگر چنانچه بخواهند کسانى فکر کنند، اطراف اینها باید فکر کنند. پس حوزهى دوران حضور، اقتضائاتى دارد که لزوماً صد درصد منطبق با اقتضائات حوزهى دوران انزوا نیست. این اقتضائات را چه کسى باید درک کند و چه کسى باید پاسخ بدهد؟ این، آن چیزى است که فضلا، متفکّرین، بزرگان، طلّاب جوان، فضلاى جوان، احساسات پُرشور، حکما و عقلاى قوم، همه هر کدام به نحوى بایستى سهم خودشان را در این پیدا کنند و به این پاسخ بدهند.
البتّه من در این باره بارها صحبت کردهام و آن آرزوهاى خودم را به زبانهاى مختلف عرض کردهام. این آرزوها مخصوص بنده هم نیست؛ در ذهن من هم از حوزه آمده؛ چون من یک طلبهى حوزه بودهام و یک عنصر حوزه بودهام، خود حوزه است که اینها را به عناصر خودش میدهد؛ ما هم از حوزه اینها را یاد گرفتهایم. خود حوزه، کانون پیدایش این تفکّرات و این آگاهىها و این پیشنهادها است؛ نه چیزى وراى حوزه. الان هم در خود حوزه، افراد صاحبنظر، بصیر، کارآمد، در سطوح مختلف ــ حتّى در سطوح اعلاى حوزه ــ فراوانند؛ مردان روشنفکر، علماى بزرگِ آگاه که ما اینها را مىشناسیم، سوابق کارهایشان را میدانیم، نوآورىهایشان را اطّلاع داریم، فراوانند؛ منتها خب بایستى این کارها دنبال بشود. البتّه از انصاف نگذریم؛ در این یکى دو سال اخیر بسیار کارهاى خوبى شده است. مدیریّت حوزه و آن مجمع عالى ادارهى حوزه بسیار کارهاى باارزشى را انجام دادهاند؛ براى شروع خوب است امّا این روند بایستى حتّى تند بشود، تسریع بشود.
بنده تصوّرم این است که ما باید ببینیم چه چیزى در بیرون لازم داریم؛ بعد ببینیم چگونه و با چه برنامهاى آن را میشود در حوزه به وجود آورد. اوّلاً ما در زمینهى علوم، فقط به علم فقه و اصول احتیاج نداریم؛ اگرچه «فقه و اصول» اساسىترین و ستون فقرات کارى است که حوزه انجام میدهد؛ چرا؟ براى خاطر اینکه ادارهى جامعه، با شریعت اسلامى است و شریعت اسلامى با فقه به دست مىآید؛ اصول هم که مقدّمهى آن است، لکن فقه لازم است با همهى مقدّماتش؛ از اصول و ادبیّات و هر چه لازم است. «حدیث» لازم است؛ ما حکمت الهى را از خلال قرآن و حدیث بایست به دست بیاوریم؛ پس حدیث یک رکن اساسى است و بسیار هم گسترده و مفسّر قرآن و لازم است. «تفسیر» لازم است، «علوم قرآن» لازم است ــ فهم قرآن و آشنایى با قرآن ــ و «حکمت و کلام» هم لازم است؛ حکمت و کلام هم بهمثابهى تأمینکنندهى شالودهى اساسى نظام فکرى و نظام عملى و امروز نظام سیاسى است. نبادا تصوّر بشود که ما یک مُشت فقیه عالىمقام تربیت کنیم و حکمت و کلام را کنار بیندازیم! ابداً؛ این اشتباه بزرگى است. حالا مذاقهاى افراد، در زمینهى حکمت الهى متفاوت است؛ بعضى معتقد به شیوهاى در کار فهم فلسفهى اسلامى هستند؛ برخى معتقد به شیوهى دیگرى هستند؛ ما وارد آن مباحث نمیخواهیم بشویم امّا به هر حال فلسفهى اسلامى و کلام اسلامى را ــ که به گفتهى بعضى از صاحبنظران، کلام اسلامى هم در دورههاى متوسّط و اخیر، در حقیقت همان فلسفه است که لباس کلام پوشیده است که حرف بیراهى هم نیست ــ را بایستى در حوزهها تقویت بکنیم.
البتّه در مباحث حِکمى و مباحث کلامى، لزوماً نباید برویم سراغ همان مباحث سنّتىاى که همیشه در کتب کلامى ما وجود داشته است بلکه بایستى در کنار مباحث اساسى و اصلى، بپردازیم به مباحثى که پیشرفت علم و فلسفه در دنیا پیش آورده است. فلسفهى غرب، تحوّلاتى و تطوّراتى داشته است؛ راههاى ناپیمودهى در تفکّر غربى را، در طول صد سال اخیر پیموده است؛ حرفهاى جدیدى پیدا شده است؛ مارکسیسم یک مقطع مهمّى در تفکّر غربى و فلسفهى غربى بود؛ بعد از مارکسیسم، تفکّرات جدید دیگرى به وجود آمده است که بعضى در جهت عکس آن هستند و بعضى در جهت مخالف آن هستند ولو تماماً عکس نیستند؛ همهى اینها تأثیر میگذارد. خب یک دانشمندى، یک متفکّرى، بىخبر از فلسفهى اسلامى آنجا میرود، حرفهاى فلان متفکّر یا فلان فیلسوف غربى را یاد میگیرد ــ بالاخره در هر مکتبى، چهار کلمه حرف حساب، و بیشتر از آن، حرف حسابنما ولو واقعاً ناحساب وجود دارد ــ اینها را مىآورند داخل جامعهى فکرى ما پخش میکنند و ذهن بىدفاع و غیر مسلّح جوان ما [هم] این را صد درصد میپذیرد.
چطور ممکن است که از یک فکر مادّى و بىاعتقاد به خدا، یک نظام خدایى و الهى و مبتنى بر فقه درست کرد و یک زندگى آنجورى درست کرد؟ اگر بخواهید زندگى اسلامى داشته باشید، ناگزیر باید فکر الهى داشته باشید. فلسفهى ما اینجا است که بایستى بیاید به میدان، ذهنها را مسلّح کند و مجهّز کند، سؤالها را پاسخ بگوید، بلکه سؤال مطرح کند. متفکّرین فلسفهدان ما و دانشجویان حوزهى علمیّهى ما ــ طلّاب رشتهى فلسفه و کلام ــ فلسفههاى غرب را و حرفهاى متفکّرین فیلسوف غربى را بشناسند؛ بدانند اینها چه میگویند و حرفشان چیست؛ تازههاى آنها را بدانند. سفرهاى علمى، کارهاى فراوان، همهى اینها در حوزه لازم است؛ این هم در بخش حکمت و کلام. پس بنابراین فقه است و حدیث است و تفسیر است و حکمت؛ البتّه علوم دیگر در حواشى اینها زیاد هست که میدانید و از آنها استفاده میشود. و علوم جنبى هم وجود دارد؛ مثل همین علومى که امروز در بعضى از مدارس ما معمول است؛ از زبانهاى بیگانه، بعضى از مباحث مثلاً علوم انسانى مثل روانشناسى و جامعهشناسى و غیره یا حتّى علوم محض، مثل ریاضى و این چیزها معمول است که انجام میدهند و میخوانند؛ نجوم میخوانند، هیئت میخوانند، ریاضى میخوانند. عیبى ندارد؛ اینها فضلى است که بودنش مفید است امّا آن چهار رشته، فنّان و متخصّص و متبحّر لازم دارد که در این کار متبحّر باشد و متخصّص باشد و اوحدى(۱۸) و پیشرفته باشد؛ اینها را ما لازم داریم.
آن قشرهاى انسانى و آن کسانى که فراوردههاى حوزهاند، به نظر ما در درجهى اوّل، فقهاى بزرگ هستند. حوزه بایستى خیز بردارد براى به وجود آوردن فقهاى بزرگ؛ که در بین اینها مراجع تقلید به وجود بیاید؛ در بین اینها علماى بزرگ شهرستانها به وجود بیاید؛ علماى بزرگ تهران به وجود بیاید؛ شخصیّتهایى که در هر شهرى مىنشینند، از علم آنها و معرفت آنها خلقى بتواند استفاده کند، به وجود بیاید. اوّل، دامن همّت به کمر ببندند براى ساخت و خلق اینگونه افراد.
در درجهى دوّم که آن هم از [لحاظ] اهمّیّت کمتر از این نیست، محقّقین و اساتید پیشبرندهى علم است که در داخل حوزهها میمانند براى اینکه علم را پیش ببرند و تحقیقات جدید بکنند. اى بسا یک کسى که مرجع تقلید است یا عالِم بزرگ یک شهرى است، کارهاى جنبى دارد، کارهاى مردمى دارد، کارهاى سیاسى دارد؛ این لزوماً همهى آنچه در ذهن و عمل دارد، برابر نیست با آن محقّقى که در حوزه نشسته فقط براى پیشبرد علم که اگر چنانچه ما یک مشکل علمى پیدا کنیم، بدهیم به او، تا گاو و ماهى(۱۹) تحقیق کند و فراوردهى خودش را در اختیار حوزهى علمیّه بگذارد. در جهاتى البتّه وجوه مشترک دارند، در جهاتى هم وجوه افتراق. یک جور و یک نوع ــ حالا نمیدانم چه جورى و به چه تعبیر فارسى درستى [بیان کنم] ــ یک تیپ لازم و آن بهاصطلاح شکل و تراش لازم را هم ما اینجورى مشخّص میکنیم که این دو نوع بودند.
یک نوع هم مبلّغین هستند که مبلّغ، غیر از فقط منبرى است؛ منبرى یک نوع از مبلّغ است. مبلّغ یعنى گوینده، نویسنده، هنرمند. هنرمند؛ بله، تعجّب نشود که ما از حوزه توقّع داریم که هنرمند تربیت کند؛ خب بله، چه مانعى دارد؟ حوزههاى علمیّه وقتى خوب حرکت بکنند، در خلال کارهاى رشتهى تبلیغ، یک بخشى را هم میگذارند براى رشد ذوقها و سلایق هنرى. در بین بزرگان فقهاى ما کسانى بودند که شاعر بودند؛ نویسندههاى خوبى بودند؛ نویسندههاى چیرهدست و شعراى خوب. خیال نشود که علما و فقها هر وقت شعر گفتند، اینها شعراى درجهى دو و درجهى سه هستند. نخیر؛ در بین علماى بزرگ ما و فقهاى بزرگ، شعرائى هستند که اینها را میشود در شمار درجهى یکها به حساب آورد؛ داریم از این قبیل. بنابراین، سوّم، مبلّغینند که شامل گوینده است بانواعها: گویندهى در محافل عمومى، گویندهى در مجامع خارجى، آشناى به زبانهاى گوناگون، گویندهى در کشورهاى گوناگون، با بیگانهها، با خودىها، و نویسنده ــ نویسندهى کتاب، نویسندهى جزوه، نویسندهى کتابهاى هنرى ــ و هنرمند.
و یک نوع چهارمى هم هست ــ که البتّه آن نوع چهارم، به طور قهرى در یک چنین نظام تولید انسانهاى برجسته به وجود مىآید ــ و آن علمائى هستند که براى محیطهاى مختلف مناسبند؛ براى اینکه در یک محلّى بمانند. در حقیقت، علماى درجهى دو که حظّى از علم دارند، حظّى از بیان دارند، حظّى از معرفت دارند، حظّى از مردمدارى و مانند این چیزها دارند و در هر نقطهاى مثل شمعى مردم را اداره میکنند. حوزه بایستى برنامهریزى کند براى تولید یک چنین شخصیّتهایى.
و شما آقایانى که در تهران هستید و همهى کسانى که در خارج از حوزههاى بزرگ هستند که معمولاً به یک کار جنبى هم اشتغال دارند، یا در یک دستگاهى، در یک ارگانى، در یک بخشى از نظام جمهورى اسلامى، یک وظیفهاى را بر عهده گرفتهاید ــ که این بسیار هم خوب است و این یک ارزش است؛ این را نبادا کسانى ضدّ ارزش به حساب بیاورند؛ و ما امیدواریم که امثال شماها که در دستگاهها مسئولیّتهایى را بر عهده گرفتهاند، باز هم افراد تازهنفسى از حوزه باشند و مسئولیّتهایى را بر عهده بگیرند ــ شما آقایان کار علمىتان را تمامشده ندانید؛ اگر چنانچه هر کدام از شما مجتهد هم بودید، باز بایستى کار میکردید. هر کدامى در هر سطحى هستند، آقایان علمائى که در بخشهاى مختلف دستگاه اجرائى کشور ــ اجرائى به معناى عام؛ چه دستگاههاى قضائى، چه دستگاههاى تبلیغى، چه دستگاههاى مطبوعاتى و فرهنگى، چه در داخل دانشگاهها، چه در سطح مردم و در مساجد و منابر، چه هر جاى دیگر ــ مشغول انجام وظیفه هستند، کار علمى را و پیشرفت علمى را یکى از وظایف خودشان به حساب بیاورند و دنبالهى کار را رها نکنند.
امیدواریم که خداوند متعال همهى ما را موفّق بدارد و قلب مقدّس ولىّعصر (ارواحنا فداه) را نسبت به ما مهربان بفرماید و ما را مشمول دعاهاى آن بزرگوار قرار بدهد و ما را از معنویّت، حظّ و بهرهى وافرى عنایت کند که حرکت در این راه، بدون دستمایهى معنویّت امکانپذیر نیست.
والسّلام علیکم و رحمة الله و برکاته
و الحمد لله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام على سیّدنا و نبیّنا محمّد و آله الطّاهرین و لعنة الله على اعدائهم اجمعین.
اوّل یک روایتى از کتاب شریف ارشادالقلوب دیلمى بخوانیم و انشاءالله ذهنمان متبرّک بشود به مضمون حدیث؛ بعد چند جملهاى عرض کنیم.
وَ قالَ موسَى بنُ جَعفَرٍ علیهما السّلام: اَهینُوا الدُّنیا؛ دنیا را پست و خوار بشمارید. فَاِنَّهُ اَهنَى ما یَکونُ لَکُم اَهوَنُ ما یَکونُ عَلَیکُم؛ زیرا که هر چه دنیا در نظر شما پستتر و بىاهمّیّتتر باشد، به همین نسبت براى شما گواراتر و دلنشینتر است. دنیا که میگوییم، یک چیز خیالى نیست؛ دنیا همین متاع زندگى ما است، همین لذّتهاى ما است، همین خواستههاى ما است؛ پولطلبى، قدرتطلبى، تجمّلطلبى، زیادهطلبى است؛ لذّات گوناگون اعمّ از حلال و حرامش است؛ اینها همه دنیا است. استفادهى از اینها، شرعاً و عقلاً و از نظر دین ایرادى ندارد و ممدوح است و مال انسان است ــ البتّه به شکل صحیح و قانونى و حلالش ــ امّا بزرگ شمردن آنها، اهمّیّت دادن به آنها، دعوا کردن بر سر آنها، خودکشان کردن بر سر آنها چیزهاى مذمومی است. اگر میخواهید دنیا براى شما لذّتبخش باشد، گوارا باشد و از آن بهره ببرید، طبق این گفتهى حکمتآمیز موسىبنجعفر (علیه الصّلاة و السّلام) راهش این است که به دنیا اهمّیّت ندهید. اگر اهمّیّت دادید، به قدرى که باید بر سر آن دعوا کرد، باید زندگى را بر خود تلخ کرد تا یک چیزى گیر آورد، اگر اینجور شد، دنیا گوارا نخواهد بود. این مضمونِ این حدیث شریف و این کلام بسیار حکمتآمیز است. فَاِنَّهُ اَهنَى ما یَکونُ لَکُم اَهوَنُ ما یَکونُ عَلَیکُم؛ گواراترین براى شما، آن چیزى است که براى شما سبک باشد. فَاِنَّهُ ما اَهانَ قَومٌ الدُّنیا اِلّا هَنَّاَهُمُ اللهُ العَیشَ وَ ما اَعَزَّها قَومٌ اِلّا ذَلّوا وَ تَعِبوا وَ کانَت عاقِبَتُهُمُ النَّدامَة.(۱)
خب، بعد از این تعطیلی طولانى(۲) ــ که نمیدانیم هم تا کى اینجور تعطیلیهاى طولانى گریبان حوزهها را باید بگیرد ــ امروز ما بحثمان را شروع میکنیم. ظاهراً در حوزههاى بزرگ هم، امروز و دیروز و در همین هفته درسها شروع شده. چند جملهاى را ما به مناسبت شروع حوزه عرض میکنیم به برادران عزیزى که اینجا حضور دارید یا کسانى که ممکن است بعداً این حرفها را بشنوند.
جامعهى اسلامى که متعهّد شده است حیات را و نظام زندگى را بر اساس هدایت دین اداره بکند و بنا را بر این گذاشته است که حکمت الهى را، معرفت الهى را، هدایت الهى را بر حکمت ناقص بشرى و هدایت ناقص بشرى و دیدِ آلوده و غیر پاکیزهى بشرى ترجیح بدهد، آن وقتى میتواند درست حرکت بکند که هدایت الهى و حکمت الهى و گرهگشایى دین خدا در امور زندگى مردم، به وسیلهى یک عدّه انسان وارد و عالِم و بىغرض و بىطمع روشن و آشکار بشود؛ این فلسفهى حوزههاى علمیّه است. حوزهى علمیّه اساساً براى این است که هدایتهاى الهى را و فقه الهى را ــ که فقه به معناى عام در اینجا مورد نظر است، نه فقه به معناى احکام شریعت که اصطلاح خاص است ــ براى مردم تبیین کند. اوّلاً به دست بیاورد، بعد تبیین بکند؛ «اَخذ» و «اِعطا». این تکلیف حوزههاى علمیّه است از اوّلى که این حوزهها در زمان ائمّهى هدیٰ (علیهم السّلام) به وجود آمد و بعد تطوّر پیدا کرد، گسترش پیدا کرد، عمق پیدا کرد تا رسید به امروز. منتهاى مراتب، حوزههاى علمیّه دو دوران را تجربه کردهاند: یکى دوران انزوا و یکى دوران حضور.
دوران انزوا عبارت است از دورانى که حوزههاى علمیّه در متن زندگى مردم هیچ تأثیرى نداشتند؛ یعنى کار حوزهى علمیّه به روال زندگى مردم هیچ ربطى نداشت. حکومتهایى مىآمدند کشورهایى را اداره میکردند، شهرهایى را آباد یا خراب میکردند، با قدرت سیاست خودشان جامعه را به یک سمتى سوق میدادند؛ حوزههاى علمیّه و علماى دین هم در خلال آن حرکت کلّى، یک نقش جزئى و فرعى را ایفا میکردند. گاهى علمائى بودند که داراى اقتدار فکرى و علمى و روحى بودند، یا زمانه مناسب بود و میتوانستند یک تأثیر بیشترى بگذارند؛ مثل اینکه فرض بفرمایید محقّق کَرَکى(۳) (رضوان الله تعالى علیه) به شاه طهماسب صفوى و جانشینان شاه طهماسب یاد میداد که اینجور مجرمین را تعقیب بکنید، اینجور مجازات بکنید و بعضى از امور دین را به آنها تعلیم میداد؛ یا مثلاً شیخ بهائى یا میرداماد (رضوان الله علیهما) یا محقّق سبزوارى(۴) یا مجلسى (رحمة الله علیهما و علیهم جمیعاً) یک تأثیر بیشترى در دوران صفویّه میگذاشتند؛ یا میرزاى قمى(۵) به یک شکل دیگر یا شیخ جعفر کاشفالغطاء(۶) و از این قبیل. لکن به هر حال اینجور نبود که نظام جامعه، از حوزه و از کارى که در حوزه انجام میدهد، یک تغذیهى حقیقى و یک هدایت حقیقى بشود. آن کسانى که در رأس کار بودند، نمیخواستند بر مبناى شریعت اسلام و فکر دینى جامعه را اداره کنند تا ما بگوییم که حوزه بیاید آن فکر دینى را تبیین بکند؛ قضیّه که اینجور نبود. بر اساس اهواء بود، بر اساس احساسات شخصى بود، بر اساس مطامع بود؛ سلاطین بودند، مستبدّین بودند؛ خوبهایشان هم بد بودند، خوبهایشان هم ظالم بودند؛ علما هم در یک کنارى مردم را از لحاظ روحى یا عمل فردى هدایت میکردند.
بعد از آنکه نظام جامعه در قرن اخیر یک شکل تشکیلاتى گرفت و تقریباً قانونى برایش به وجود آمد و دستگاههایى نظم پیدا کردند، و یک انضباط سیاسى و اجتماعى به تبع دموکراسى غرب در ایران به وجود آمد، آن وقت علما بیشتر کنار ماندند؛ براى خاطر اینکه بحث قانون بود و علماى دین در تعیین قانون نقشى نداشتند. بحث علما را نداریم و اشخاص علما مورد نظر نیستند در این بحث ما؛ فکر دینى، فقه دینى، حکمت دینى و هدایت الهى نقشى نداشت. قانون دانشگاهها، قانون نظاموظیفه، قانون جنگ و صلح، قانون سیاست خارجى، قانون پول و بانک و مسائل مالى، قانون اقتصادیّات کشور، قوانین گوناگون وضع میشد و جعل میشد، بدون اینکه با دین ارتباطى داشته باشد. البتّه یک بخشى از قانون که قانون مدنى است، با دین ارتباط داشت که آن را هم نمیشود گفت که تفکّرات حوزهاى در آن دخالت داشت. بله، آن کسانى که قانون مدنى را تنظیم کردند، از روى کتب فقها تنظیم کردند و با دین مرتبط کردند قانون مدنى سابق را. حالا قانون مدنى تصویب شد و گذاشته شد، در مقام عمل و اجرا امّا علماى بزرگ، فقها و محقّقین که در حوزههاى علمیّه صد جور تحقیق را در آن مسائل میکردند، در این قانون هیچ تأثیرى نداشتند؛ قانونى بود که تصویب شده بود، ولو اصلش از دین گرفته شده بود. درست توجّه کنید! حوزه حتّى در مثل قانون مدنى نظام گذشته ــ که این قانون از دین گرفته شده بود و از فقه اسلام ــ هیچ دخالتى نداشت. یک روزى عالِم دینىاى یا علمائى، موادّ مربوط به این قانون را در کتب فقهى تدوین کرده بودند، یک وقتى هم یک شخص نزدیک به علماى دین آمد آن را تدوین کرد و به تصویب رساندند، شد قانون مدنى و تمام شد رفت. حالا دربارهى ارث، دربارهى عقد نکاح، دربارهى طلاق، دربارهى حضانت و مانند اینها علما تحقیقات میکردند، در حوزهها کار میکردند؛ آیا این قانون هیچ تغییرى پیدا میکرد؟ هیچ تکانى میخورد؟ از حوزه میپرسیدند که [آیا] شما نظر جدیدى در باب حضانت دارید که بفرمایید؟ ابداً؛ حوزه کنار بود، قانون هم کار خودش را میکرد. پس در طول این قرنهاى متمادى، دوران انزواى حوزه بوده است.
البتّه کسى نگوید یک دورانى بود که علما در کارهاى سیاسى و در حکومتها دخالت میکردند، با حکومتها میجنگیدند و کارهایى مانند اینها میکردند؛ بله، انواع و اقسام اینجور فعّالیّتها از علما دیده شده است [ولى] نه همیشه؛ بعضى از اوقات. فرض بفرمایید که یکى از علما حد جارى میکرد، یکى از علما بر سر فلان حاکم آدم میفرستاد، یک عدّهاى را بیرون میکردند از شهر، حاکمى را مىآوردند، حاکمى را میبردند؛ از این کارها میکردند امّا اینها مسائل شخصى بود. یک عالِمى، یک آقانجفى اصفهانىاى(۷) مثلاً، یک حجّتالاسلام شفتىاى(۸) مثلاً، یک مرحوم میرزا مهدى شهیدى(۹) فرضاً در مشهد ــ آن دو نفر قبلى در اصفهان ــ یا بزرگانى در جاهاى دیگر بودند؛ اشخاص علما، بله یک کارهایى را انجام میدادند [امّا] حوزهها هیچگونه دخالتى در امور، در مسائل جارى کشور، در امور زندگى مردم نداشتند. این را میگوییم دوران انزوا.
یک دوران هم دوران حضور است که دوران ما است؛ همین چند سالِ بعد از انقلاب. اینجا دوران حضور یعنى چه؟ یعنى آیا حوزهها الان در همهى امور کشور حضور دارند؟ نه، متأسّفانه چنین چیزى نیست. دوران، دوران حضور است امّا آیا حضور هست یا نیست، این به عهدهى حوزهها است که به خود برگردند و فکر کنند ببینند هست یا نیست؛ امّا دوران، دوران حضور است؛ یعنى چه؟ یعنى در کشور جمهورى اسلامى که یک کشورى است پهناور، بزرگ، با جمعیّت زیاد، ثروت زیاد، عنوان زیاد ــ ما یک کشور آفریقایى دورافتادهى فراموششده نیستیم؛ ما یک کشورى هستیم بزرگ؛ همین امروز هم با اینکه همهى گردنکلفتها و سرِگردنهبگیرهاى دنیا با ما بد هستند و علیه ما حرف میزنند و از ما ناراحتند، علىرغم [آنها] و به کورى چشم آنها ما در دنیا جایگاهى داریم، عنوانى داریم، تأثیرى داریم، نفوذى داریم و جمهورى اسلامى صدها کار در سطح جهان انجام میدهد ــ یک کشورى با این عظمت و با این قدرت، الان اینجورى است که اگر چنانچه یک مسئلهى جدیدى در آن به وجود بیاید، یک سؤالِ قانونىاى پیدا بشود یا فرض بفرمایید که در مسائل مربوط به قضاوت، در مسائل مربوط به تحصیل علم، در مسائل مربوط به جهاد و جنگ و صلح، در مسائل مربوط به سیاست خارجى یک معضلهاى به وجود بیاید، اوّلین سؤالى که در ذهن مسئولین مطرح میشود این است که حکم خدا در این باره چیست؛ حکم اسلام در این باره چیست. حکم اسلام را چه کسى باید بیان کند؟ هر کسى آمد گفت من اسلامشناسم، چهار تا لفّاظى هم کرد، حکم اسلام را میتواند بیان کند؟ نه؛ پیدا است که مرکز حکم اسلام حوزههاى علمیّه است، علماى دینند، فقهاى عظامند. پس حوزه، در معرض حضور است؛ یعنى دوران حضور حوزه است؛ دوران استفسار از حوزه است، دوران استفهام از حوزه است، دوران استعلام از حوزه است. حالا آیا حوزه حضور دارد یا نه، آن موضوع بحث دیگرى است که اتّفاقاً مورد نظر من هم تا حدودى هست و عرض خواهم کرد.
پس این دو دوران است متمایز با همدیگر؛ این دو دوران را با هم نبایستى اشتباه کرد. طبیعت و نسبت حوزهى علمیّهى دوران جمهورى اسلامى با زندگى جامعه، متفاوت است با حوزهى علمیّه در دوران ستمشاهى و دورانهاى طولانى، حتّى در آن دورانى که سلاطین مىآمدند دست علما را میبوسیدند. در آن روز، سلاطین دست علما را میبوسیدند براى اینکه علما یک کلمهاى بگویند که سلاطین از آن استفاده کنند. شما اگر نگاه کنید کتاب کشفالغطاى مرحوم شیخ جعفر کبیر (رضوان الله تعالى علیه) را ــ شیخ جعفر کاشفالغطاء را ــ خواهید دید در همین بحث جهادش که مورد ابتلاى ما است، پیدا است که حکومت وقت، مکرّردرمکرّر از آن بزرگوار چیزهایى میخواسته است که ایشان به مناسبت آن فتوا داده. البتّه عین همانها را حکومت وقت از میرزاى قمى هم میخواسته منتها میرزاى قمى (رضوان الله علیه) رندتر و زرنگتر بوده و خیلى جواب درستى نداده. خب مرحوم شیخ جعفر، ساکن ایران نبوده است و از دور مسائل را میدیده و خیلى وضع دربار قاجار را نمیدانسته، ایشان راحتتر آنچه را آنها میخواستند ــ فتوا و اجازه و حکم و مانند این چیزها ــ تا حدود زیادى در اختیارشان گذاشته؛ یعنى شیخ جعفر کاشفالغطاء یا میرزاى قمى را دربار فتحعلى شاه احترام میکرده است، امّا براى چه؟ براى حکم جهاد با روسها، براى گرفتن اجازهى اخذ وجوه از مردم و براى اینطور چیزها. آنها هم البتّه غالباً آدمهاى زرنگى بودند؛ مثل میرزاى قمى که شما [وقتى] نگاه کنید جامعالشّتات را، انسان حظ میکند که مرد ملّائى به این زیرکى و به این هوشیارى [باشد]؛ واقعاً خیلى انسان لذّت میبرد از آن زرنگى و هوشیارى میرزاى قمى. پس حتّى در آن دورانها هم حوزه در معرض حضور نبود و مورد استفتاء واقعى نبود؛ از آن به طور واقع نمیخواستند که شما چه میگویى تا ما عمل کنیم؛ امروز به طور واقع از حوزه میخواهند که شما چه میگویید تا ما عمل کنیم.
البتّه روشن است که وقتى ما میگوییم از حوزه میخواهند، معنایش این نیست که در همهى امور جزئى کشور میروند سراغ هر کسى از اشخاص حوزه، هر احدى از آحاد حوزه، و از او اجازهى کار میخواهند؛ نه، اینجور چیزى نیست. دستگاه نظام دارد، تشکیلات دارد، رئیس و مرئوس دارد، سلسلهمراتب دارد؛ همه کارهاى خودشان را انجام میدهند امّا هر مسئلهى اساسى و جدیدى که در جامعه مطرح بشود که حکم الهى در آن روشن نباشد، اوّلسؤالى که به ذهن مسئولان مىآید، این است که حکم خدا در این باره چیست. یا اگر چنانچه از آن طرف ــ از طرف مراکز علمى حوزه ــ حرف جدیدى دربارهى مسئلهاى که تا کنون یک حکمى داشته است، یک مجراى خاصّى و جریان خاصّى داشته است، مطرح بشود، دستگاه ادارهى کشور آن را با روى باز و با استقبال میپذیرد و مغتنم میشمارد. این، دورهى حضور است.
خب، حالا میرسیم به حرف اصلى. ما یک حوزهى علمیّهى بزرگِ کهنِ ریشهدارِ اصیلى در طول قرنهاى متمادى در دوران انزوا داشتهایم. حالا شده است دوران حضور؛ ما باید با این حوزه چه کار کنیم؟ یک جواب این است که آن حوزه دیگر به درد این دوران نمیخورد؛ این جواب البتّه جواب غلطى است. یک بناى مرتفعى است که سالیان متمادى به دست معمارهاى بسیار حسابى، خشتخشت آن چیده شده و با زیبایى بالا آمده؛ اتّفاقاً وقت استفاده از آن حالا است. بنابراین این که حرف غلطى است. یک جواب دیگر این است که «ره چنان رو که رهروان رفتند»؛(۱۰) هزار سال این حوزه اینجورى اداره شده است، «حالا شما چه میگویى؟ چه جورى باید اداره بشود؟»؛ این هم غلط است؛ براى خاطر اینکه حتّى در دوران انزوا هم که شما نگاه کنید، وضع حوزه بر طبق تحوّلات گوناگون و درخواستهاى مختلف زمانه تغییر پیدا میکرده است. یک روزى بود که به خاطر اینکه ارتباطات، ارتباطات ضعیفى بود و رفتوآمدها کم بود، در هر شهرى یک مرجع تقلید بود؛ شما کاشان میرفتید، یک مرجع تقلید داشت؛ قم میرفتید، یک مرجع تقلید داشت؛ تبریز میرفتید، یک مرجع تقلید داشت؛ اصفهان میرفتید، یک مرجع تقلید داشت؛ بلکه بعضى از دهات میرفتید، یک مرجع تقلید نشسته بود. شاگردهاى مرحوم آقاى بهبهانى(۱۱) (رضوان الله تعالى علیه) هر کدام یک مرجع تقلیدى بودند که دنیایى را میتوانستند سیراب کنند و نشسته بودند در جایى؛ در نجف، مرحوم بحرالعلوم و شیخ جعفر و صاحب ریاض(۱۲) و مانند اینها نشسته بودند؛ در کرمانشاهِ آن روز، مرحوم آقا محمّدعلى(۱۳) با آن دستگاه عظیمش نشسته بود و مرجع تقلید بود؛ در قمِ آن روز، مرحوم میرزاى قمى نشسته بود با آن دستگاه عظیم؛ در کاشانِ آن روز، مرحوم ملّا مهدى نراقى و بعدش ملّا احمد نراقى ــ پسرش ــ نشسته بودند با آن عظمت؛ در مشهد که میرفتى، میرزا مهدى شهید نشسته بود با آن عظمت؛ در اصفهان که میرفتى، مرحوم حجّتالاسلام(۱۴) نشسته بود. نمیشود گفت که در آن زمان نمیشد یک نفر [مرجع تقلید] باشد؛ چرا، اینجور هم نبود که نشود یک نفر مرجع تقلید باشد امّا حالا اینجور بود؛ اقتضاى زمانه آنجور بود، ارتباطات آسان نبود و هر جایى یکى بود. میخواهیم بگوییم که ضرورت نیست؛ اقتضاى زمانه است.
خب شما نگاه کنید، در زمان شیخ مفید اجوبة المسائل الصّاغانیّة [نوشته میشود]؛ از صاغان که [روستایی] در خراسان [قدیم] است، نامه مینوشتند و جواب سؤال [میخواستند]. خب این در زمان شیخ مفید که ممکن است، در زمان سیّدمهدى بحرالعلوم بیشتر ممکن است که از نجف بپرسند امّا چنین کارى نشده بود. علما در هر جایى و در هر شهرى مرجع تقلید بودند. یک روز هم نوبت به شیخ انصارى(۱۵) و به میرزاى شیرازى(۱۶) رسید؛ همه نشستند در خانههایشان و گفتند که آقا یکى است، مرجع یکى است. خب اقتضاى زمانه آن وقت اینجورى بود. یعنى اقتضائات زمانه در حوزهها تأثیر داشته؛ اینجور نبوده که حوزهها از اوّل تا آخر بر یک قرار بماند.
امروز اقتضاى حوزهها چیست؟ امروز توقّع از حوزهها چیست؟ چه کسى باید روى این مسئله فکر بکند؟ چه کسى باید از روى دلسوزى و صمیمیّت، بنشیند از روى طرح، آنچه را باید عوض کرد، آنچه را باید ایجاد کرد، عوض کند و ایجاد کند؟ آیا مناسب است که حوزههاى علمیّه ــ به معناى بزرگانشان، علمائشان، مدرّسینشان، محقّقینشان، عناصر اصلىشان ــ بگویند حالا مىنشینیم بالاخره هر تغییرى که زمانه لازم دانست، خودش ایجاد خواهد کرد؟ این درست است؟ انفعال بهتر است یا فعل؟ مثبت بودن بهتر است، ایجاد کردن بهتر است، آفریدن بهتر است یا تسلیم قضا و قدر شدن؟ آن هم نه قضا و قدر الهى بلکه قضا و قدر انسانى و شیطانى و بشرى که دستهاى گوناگون هر جور میخواهند، خودشان بیایند درست کنند یا بر طبق سهلانگارىهاى ما هر چه میخواهد پیش بیاید. کدام بهتر است؟
حوزهى علمیّه، دستگاه به این عظمت، شوخى نیست. بنده بتحقیق عرض میکنم که غالب مردم ما ــ که غالباً هم به حوزهى علمیّه ارادت دارند و دوست دارند ــ حوزهى علمیّه را نمىشناسند و اهمیّتش را نمیدانند. یکى از کوتاهىها در خود حوزه این است که حوزه درست معرّفى نشده؛ مردم نمیدانند در حوزهى علمیّه چقدر تلاش علمى نفیس و باارزش میشود؛ نمیدانند در حوزهى علمیّه، در چه رشتههاى مهمّى، چه کارهاى بسیار ارزشمندى انجام میگیرد و نمیدانند که آنچه در حوزهى علمیّه انجام میگیرد، با چه بهاى ارزانى و کمى ــ از لحاظ مادّى و مالى ــ انجام میگیرد. بسیارى از کارها هست که در حوزه انجام میگیرد با یک مبلغ مادّى کمى، با یک خرج مختصرى [امّا] همان اگر بخواهد در دستگاههاى معمولى زندگى ــ ادارهها، دانشگاهها، وزارتخانهها، جاهاى مختلف ــ انجام بگیرد، شاید پنج برابر یا ده برابر آن خرج برمیدارد. طبیعت حوزه طبیعت قناعت است؛ طبیعت بىاهتمامى به ظواهر خرجتراش بیهوده و بىفایده است؛ اغلب اینها را مردم نمیدانند. چقدر طلّاب عزیزالنّفسى و منیعالطّبعى در حوزهها دارند کار میکنند، درس میخوانند، تحقیق میکنند، مطالعه میکنند. همانجورى که در زبان نسل ما رایج شده [بود] که محقّقین بزرگ و دانشمندان بزرگ دنیا، مىنشستند در یک گوشهى خلوتى، در یک اتاق تاریکى، با چه زحماتى یک چیز جدیدى را خلق میکردند، [طلّاب ما هم] همانجور و با همان شرایط دارند افکار نو عرفانى و فلسفى و فقهى و اصولى و رجالى و حدیثى و تفسیرى و غیره را خلق میکنند و به وجود مىآورند؛ با چه شرایط سختِ زندگى؛ بدون میز، بدون کولر، بدون تشکیلات، بدون منشى، بدون تلفنِ دوبل و مانند اینها دارند این کارها را میکنند.
خب، در این حوزهى با این عظمت و با این اهمّیّت، آیا نباید کسانى بنشینند بگویند زمانه تغییر کرده و توقّعات جور دیگر است؟ توقّعات، هم کیفاً فرق میکند و هم کمّاً بسیار تفاوت میکند؛ جوانها توقّع دارند، دانشگاهها توقّع دارند، اقشار گوناگون مردم توقّع دارند، روستاها و شهرها در اقصىٰنقاط کشور توقّع دارند، کارگرها در کارخانهها توقّع دارند، کارمندان در ادارات توقّع دارند. همه براى اینکه خوب کار بکنند، احتیاج به هدایت معنوى دارند؛ احتیاج به نیروى فکرى دارند؛ احتیاج به نصیحتگر دارند. هر کدام [از اینها]، روحانیّون مناسبِ این کار را و کارهایى که پشتوانهى این روحانیّون است، ایجاب میکند. علاوهى بر اینها، در سطح جهان، دانشمندان دنیا استفسار میکنند؛ سیاسیّون دنیا سؤال میکنند؛ جوانهاى دنیا که با احساسات گوناگون هستند ــ مسلمانشان یک جور، غیر مسلمانشان یک جور ــ سؤال میکنند؛ بعضى سؤال امتحانى است، بعضى سؤال استرشادى(۱۷) است، بعضى سؤال براى تفاهم است، بعضى حیله است؛ هر کدام یک جوابى لازم دارد، هر کدام مردى لازم دارد، مردانى لازم دارد. خب اینها را چه کسى باید تربیت کند؟ چه کسى باید خلق کند؟ اینها را چه جورى درست کنیم؟ این، تغییراتى است که اگر چنانچه بخواهند کسانى فکر کنند، اطراف اینها باید فکر کنند. پس حوزهى دوران حضور، اقتضائاتى دارد که لزوماً صد درصد منطبق با اقتضائات حوزهى دوران انزوا نیست. این اقتضائات را چه کسى باید درک کند و چه کسى باید پاسخ بدهد؟ این، آن چیزى است که فضلا، متفکّرین، بزرگان، طلّاب جوان، فضلاى جوان، احساسات پُرشور، حکما و عقلاى قوم، همه هر کدام به نحوى بایستى سهم خودشان را در این پیدا کنند و به این پاسخ بدهند.
البتّه من در این باره بارها صحبت کردهام و آن آرزوهاى خودم را به زبانهاى مختلف عرض کردهام. این آرزوها مخصوص بنده هم نیست؛ در ذهن من هم از حوزه آمده؛ چون من یک طلبهى حوزه بودهام و یک عنصر حوزه بودهام، خود حوزه است که اینها را به عناصر خودش میدهد؛ ما هم از حوزه اینها را یاد گرفتهایم. خود حوزه، کانون پیدایش این تفکّرات و این آگاهىها و این پیشنهادها است؛ نه چیزى وراى حوزه. الان هم در خود حوزه، افراد صاحبنظر، بصیر، کارآمد، در سطوح مختلف ــ حتّى در سطوح اعلاى حوزه ــ فراوانند؛ مردان روشنفکر، علماى بزرگِ آگاه که ما اینها را مىشناسیم، سوابق کارهایشان را میدانیم، نوآورىهایشان را اطّلاع داریم، فراوانند؛ منتها خب بایستى این کارها دنبال بشود. البتّه از انصاف نگذریم؛ در این یکى دو سال اخیر بسیار کارهاى خوبى شده است. مدیریّت حوزه و آن مجمع عالى ادارهى حوزه بسیار کارهاى باارزشى را انجام دادهاند؛ براى شروع خوب است امّا این روند بایستى حتّى تند بشود، تسریع بشود.
بنده تصوّرم این است که ما باید ببینیم چه چیزى در بیرون لازم داریم؛ بعد ببینیم چگونه و با چه برنامهاى آن را میشود در حوزه به وجود آورد. اوّلاً ما در زمینهى علوم، فقط به علم فقه و اصول احتیاج نداریم؛ اگرچه «فقه و اصول» اساسىترین و ستون فقرات کارى است که حوزه انجام میدهد؛ چرا؟ براى خاطر اینکه ادارهى جامعه، با شریعت اسلامى است و شریعت اسلامى با فقه به دست مىآید؛ اصول هم که مقدّمهى آن است، لکن فقه لازم است با همهى مقدّماتش؛ از اصول و ادبیّات و هر چه لازم است. «حدیث» لازم است؛ ما حکمت الهى را از خلال قرآن و حدیث بایست به دست بیاوریم؛ پس حدیث یک رکن اساسى است و بسیار هم گسترده و مفسّر قرآن و لازم است. «تفسیر» لازم است، «علوم قرآن» لازم است ــ فهم قرآن و آشنایى با قرآن ــ و «حکمت و کلام» هم لازم است؛ حکمت و کلام هم بهمثابهى تأمینکنندهى شالودهى اساسى نظام فکرى و نظام عملى و امروز نظام سیاسى است. نبادا تصوّر بشود که ما یک مُشت فقیه عالىمقام تربیت کنیم و حکمت و کلام را کنار بیندازیم! ابداً؛ این اشتباه بزرگى است. حالا مذاقهاى افراد، در زمینهى حکمت الهى متفاوت است؛ بعضى معتقد به شیوهاى در کار فهم فلسفهى اسلامى هستند؛ برخى معتقد به شیوهى دیگرى هستند؛ ما وارد آن مباحث نمیخواهیم بشویم امّا به هر حال فلسفهى اسلامى و کلام اسلامى را ــ که به گفتهى بعضى از صاحبنظران، کلام اسلامى هم در دورههاى متوسّط و اخیر، در حقیقت همان فلسفه است که لباس کلام پوشیده است که حرف بیراهى هم نیست ــ را بایستى در حوزهها تقویت بکنیم.
البتّه در مباحث حِکمى و مباحث کلامى، لزوماً نباید برویم سراغ همان مباحث سنّتىاى که همیشه در کتب کلامى ما وجود داشته است بلکه بایستى در کنار مباحث اساسى و اصلى، بپردازیم به مباحثى که پیشرفت علم و فلسفه در دنیا پیش آورده است. فلسفهى غرب، تحوّلاتى و تطوّراتى داشته است؛ راههاى ناپیمودهى در تفکّر غربى را، در طول صد سال اخیر پیموده است؛ حرفهاى جدیدى پیدا شده است؛ مارکسیسم یک مقطع مهمّى در تفکّر غربى و فلسفهى غربى بود؛ بعد از مارکسیسم، تفکّرات جدید دیگرى به وجود آمده است که بعضى در جهت عکس آن هستند و بعضى در جهت مخالف آن هستند ولو تماماً عکس نیستند؛ همهى اینها تأثیر میگذارد. خب یک دانشمندى، یک متفکّرى، بىخبر از فلسفهى اسلامى آنجا میرود، حرفهاى فلان متفکّر یا فلان فیلسوف غربى را یاد میگیرد ــ بالاخره در هر مکتبى، چهار کلمه حرف حساب، و بیشتر از آن، حرف حسابنما ولو واقعاً ناحساب وجود دارد ــ اینها را مىآورند داخل جامعهى فکرى ما پخش میکنند و ذهن بىدفاع و غیر مسلّح جوان ما [هم] این را صد درصد میپذیرد.
چطور ممکن است که از یک فکر مادّى و بىاعتقاد به خدا، یک نظام خدایى و الهى و مبتنى بر فقه درست کرد و یک زندگى آنجورى درست کرد؟ اگر بخواهید زندگى اسلامى داشته باشید، ناگزیر باید فکر الهى داشته باشید. فلسفهى ما اینجا است که بایستى بیاید به میدان، ذهنها را مسلّح کند و مجهّز کند، سؤالها را پاسخ بگوید، بلکه سؤال مطرح کند. متفکّرین فلسفهدان ما و دانشجویان حوزهى علمیّهى ما ــ طلّاب رشتهى فلسفه و کلام ــ فلسفههاى غرب را و حرفهاى متفکّرین فیلسوف غربى را بشناسند؛ بدانند اینها چه میگویند و حرفشان چیست؛ تازههاى آنها را بدانند. سفرهاى علمى، کارهاى فراوان، همهى اینها در حوزه لازم است؛ این هم در بخش حکمت و کلام. پس بنابراین فقه است و حدیث است و تفسیر است و حکمت؛ البتّه علوم دیگر در حواشى اینها زیاد هست که میدانید و از آنها استفاده میشود. و علوم جنبى هم وجود دارد؛ مثل همین علومى که امروز در بعضى از مدارس ما معمول است؛ از زبانهاى بیگانه، بعضى از مباحث مثلاً علوم انسانى مثل روانشناسى و جامعهشناسى و غیره یا حتّى علوم محض، مثل ریاضى و این چیزها معمول است که انجام میدهند و میخوانند؛ نجوم میخوانند، هیئت میخوانند، ریاضى میخوانند. عیبى ندارد؛ اینها فضلى است که بودنش مفید است امّا آن چهار رشته، فنّان و متخصّص و متبحّر لازم دارد که در این کار متبحّر باشد و متخصّص باشد و اوحدى(۱۸) و پیشرفته باشد؛ اینها را ما لازم داریم.
آن قشرهاى انسانى و آن کسانى که فراوردههاى حوزهاند، به نظر ما در درجهى اوّل، فقهاى بزرگ هستند. حوزه بایستى خیز بردارد براى به وجود آوردن فقهاى بزرگ؛ که در بین اینها مراجع تقلید به وجود بیاید؛ در بین اینها علماى بزرگ شهرستانها به وجود بیاید؛ علماى بزرگ تهران به وجود بیاید؛ شخصیّتهایى که در هر شهرى مىنشینند، از علم آنها و معرفت آنها خلقى بتواند استفاده کند، به وجود بیاید. اوّل، دامن همّت به کمر ببندند براى ساخت و خلق اینگونه افراد.
در درجهى دوّم که آن هم از [لحاظ] اهمّیّت کمتر از این نیست، محقّقین و اساتید پیشبرندهى علم است که در داخل حوزهها میمانند براى اینکه علم را پیش ببرند و تحقیقات جدید بکنند. اى بسا یک کسى که مرجع تقلید است یا عالِم بزرگ یک شهرى است، کارهاى جنبى دارد، کارهاى مردمى دارد، کارهاى سیاسى دارد؛ این لزوماً همهى آنچه در ذهن و عمل دارد، برابر نیست با آن محقّقى که در حوزه نشسته فقط براى پیشبرد علم که اگر چنانچه ما یک مشکل علمى پیدا کنیم، بدهیم به او، تا گاو و ماهى(۱۹) تحقیق کند و فراوردهى خودش را در اختیار حوزهى علمیّه بگذارد. در جهاتى البتّه وجوه مشترک دارند، در جهاتى هم وجوه افتراق. یک جور و یک نوع ــ حالا نمیدانم چه جورى و به چه تعبیر فارسى درستى [بیان کنم] ــ یک تیپ لازم و آن بهاصطلاح شکل و تراش لازم را هم ما اینجورى مشخّص میکنیم که این دو نوع بودند.
یک نوع هم مبلّغین هستند که مبلّغ، غیر از فقط منبرى است؛ منبرى یک نوع از مبلّغ است. مبلّغ یعنى گوینده، نویسنده، هنرمند. هنرمند؛ بله، تعجّب نشود که ما از حوزه توقّع داریم که هنرمند تربیت کند؛ خب بله، چه مانعى دارد؟ حوزههاى علمیّه وقتى خوب حرکت بکنند، در خلال کارهاى رشتهى تبلیغ، یک بخشى را هم میگذارند براى رشد ذوقها و سلایق هنرى. در بین بزرگان فقهاى ما کسانى بودند که شاعر بودند؛ نویسندههاى خوبى بودند؛ نویسندههاى چیرهدست و شعراى خوب. خیال نشود که علما و فقها هر وقت شعر گفتند، اینها شعراى درجهى دو و درجهى سه هستند. نخیر؛ در بین علماى بزرگ ما و فقهاى بزرگ، شعرائى هستند که اینها را میشود در شمار درجهى یکها به حساب آورد؛ داریم از این قبیل. بنابراین، سوّم، مبلّغینند که شامل گوینده است بانواعها: گویندهى در محافل عمومى، گویندهى در مجامع خارجى، آشناى به زبانهاى گوناگون، گویندهى در کشورهاى گوناگون، با بیگانهها، با خودىها، و نویسنده ــ نویسندهى کتاب، نویسندهى جزوه، نویسندهى کتابهاى هنرى ــ و هنرمند.
و یک نوع چهارمى هم هست ــ که البتّه آن نوع چهارم، به طور قهرى در یک چنین نظام تولید انسانهاى برجسته به وجود مىآید ــ و آن علمائى هستند که براى محیطهاى مختلف مناسبند؛ براى اینکه در یک محلّى بمانند. در حقیقت، علماى درجهى دو که حظّى از علم دارند، حظّى از بیان دارند، حظّى از معرفت دارند، حظّى از مردمدارى و مانند این چیزها دارند و در هر نقطهاى مثل شمعى مردم را اداره میکنند. حوزه بایستى برنامهریزى کند براى تولید یک چنین شخصیّتهایى.
و شما آقایانى که در تهران هستید و همهى کسانى که در خارج از حوزههاى بزرگ هستند که معمولاً به یک کار جنبى هم اشتغال دارند، یا در یک دستگاهى، در یک ارگانى، در یک بخشى از نظام جمهورى اسلامى، یک وظیفهاى را بر عهده گرفتهاید ــ که این بسیار هم خوب است و این یک ارزش است؛ این را نبادا کسانى ضدّ ارزش به حساب بیاورند؛ و ما امیدواریم که امثال شماها که در دستگاهها مسئولیّتهایى را بر عهده گرفتهاند، باز هم افراد تازهنفسى از حوزه باشند و مسئولیّتهایى را بر عهده بگیرند ــ شما آقایان کار علمىتان را تمامشده ندانید؛ اگر چنانچه هر کدام از شما مجتهد هم بودید، باز بایستى کار میکردید. هر کدامى در هر سطحى هستند، آقایان علمائى که در بخشهاى مختلف دستگاه اجرائى کشور ــ اجرائى به معناى عام؛ چه دستگاههاى قضائى، چه دستگاههاى تبلیغى، چه دستگاههاى مطبوعاتى و فرهنگى، چه در داخل دانشگاهها، چه در سطح مردم و در مساجد و منابر، چه هر جاى دیگر ــ مشغول انجام وظیفه هستند، کار علمى را و پیشرفت علمى را یکى از وظایف خودشان به حساب بیاورند و دنبالهى کار را رها نکنند.
امیدواریم که خداوند متعال همهى ما را موفّق بدارد و قلب مقدّس ولىّعصر (ارواحنا فداه) را نسبت به ما مهربان بفرماید و ما را مشمول دعاهاى آن بزرگوار قرار بدهد و ما را از معنویّت، حظّ و بهرهى وافرى عنایت کند که حرکت در این راه، بدون دستمایهى معنویّت امکانپذیر نیست.
والسّلام علیکم و رحمة الله و برکاته
(۱ ارشادالقلوب، ج ۱، ص ۱۸؛ «دنیا را در نظر خود خوار و پست و بىمقدار قرار دهید، زیرا از دنیا براى شما از همه چیز گواراتر همان پستترینِ چیزها است براى شما. پس بدرستى که هیچ قومى به نظرِ حقارت و پستى در دنیا نظر نکردند مگر اینکه خداى متعال عیش گوارا به آنها مرحمت فرمود، و هیچ مردمى به نظرِ عزّت در دنیا نظر نکردند مگر اینکه ذلیل شدند و به زحمت افتادند و عاقبت کار آنها ندامت و پشیمانى گردید.»
(۲ تعطیلات تابستانى
(۳ ابوالحسن شیخ علىبنعبدالعلى عاملى کرکى، ملقّب به نورالدّین و معروف به محقّق کرکى یا محقّق ثانى؛ فقیه و مجتهد عصر صفوى
(۴ ملّا محمّدباقر سبزوارى؛ عالم دینى، فقیه اصولى، متکلّم و شاعر عصر صفوى
(۵ ابوالقاسمبنمحمّدحسن، معروف به میرزاى قمى؛ عالم فقه و اصول و مرجع تقلید شیعه
(۶ جعفربنشیخ خِضر جَناحى نجفى، معروف به کاشفالغطاء؛ فقیه شیعى ایرانى
(۷ حاج شیخ محمّدتقى اصفهانى؛ مجتهد و روحانى مشهور اصفهان
(۸ سیّدمحمّدباقر شفتى؛ از علماى شیعه
(۹ میرزا مهدى شهیدی مشهدى؛ از فقهاى شیعه
(۱۰ شاه نعمتالله ولی. دیوان اشعار، مثنویات؛ «ره چنان رو که رهروان رفتند / راه رفتند و ناگهان رفتند»
(۱۱ آیتالله محمّدباقر بهبهانی (وحید بهبهانی)
(۱۲ سیّدعلى طباطبائى، صاحب «ریاض المسائل»
(۱۳ فرزند مرحوم وحید بهبهانى
(۱۴ سیّدمحمّدباقر شفتى
(۱۵ شیخ مرتضیٰ انصاری
(۱۶ سیّدمحمّدحسن شیرازی
(۱۷ طلب راهنمایى و ارشاد کردن
(۱۸ یگانه، بىهمتا
(۱۹ کنایه از «اعماق چیزى را جستجو کردن»