گزارشی از دیدار جمعی از شاعران با رهبر معظم انقلاب
امیر اسماعیلی
هنوز مانده بود به شروع رسمی مراسم. سالن طبقه دوم حسینیه امام خمینی را برای این دیدار آماده کرده، صندلی چیده و بر روی هرکدام از آنها اسمی از شاعری قرار داده بودند. شاعران هم، زمان را غنیمت شمرده، و به طرف آقا رفته بودند و هرکدام عرض ارادتی و تقدیم کتابی و احیاناً نامهای و درخواستی. آقا با همان لبخند همیشگی، چه زیبا مهماننوازی میکردند.
مهمانان که از جنس کلمه و واژه و هزاران توصیف خاص و ناب، نماز را با اقتدا به رهبر خوانده بودند و حالا حاضر بودن برای زمزمههایی بلند در حضور رهبری که شعر و ادبیات را به زیبایی و به خوبی درک میکنند و تسلطی عجیب در مهارتها و آئینهای ادبی دارند.
ساعد باقری همانند سال پیش اجرای جلسه را بر عهده دارد. کمی خودش را روی صندلی که درست در کنار صندلی آقا قرار داشت جابهجا کرد و از جمعیت حاضر صلواتی را درخواست کرد و نثار مولود امشب حضرت امام حسن مجتبی (ع)نمود. ماه تقریباً در آسمان کامل بود و نزدیک و با درخششی عجیب آذین بسته بود آسمان را.
دکتر سعید رحمانی با صوتی خوش قرآن تلاوت کرد. باقری رخصتی خواست و با شعری زیبا مراسم را شروع کرد. «ای حیات دل هر زندهای ... سرخ رویی ده هر جا خجلی ...» باقری میلاد نخستین ثمر زیباترین پیوند آفرینش را تبریک گفت و ادامه داد که احساس دوگانهای دارد، از طرفی میبینم خیلی از شاعرانی که در جمع حضور دارند و هرکدام کبادهکشی در میدان هنرند و دوست دارند شعری بخوانند، سرخوش میشوم و از طرفی بند دلم به سبب ضیق وقت پاره میشود. در این لحظه آقا گفتند: «اصلاً نگران نباشید. من یک مقداری در خدمت شما هستم، بعد میروم و شما تا سحر ادامه بدین.» لبخند روی لبان همه آمد و جلسه با شیرینی شروع شد.
باقری یادی کرد از قیصر امینپور، شاعری که شعر مشتاق او بود و از پیام محبتآمیز و تسلیبخش آقا تشکر کرد آرزوی شفای عاجل برای احمد عزیزی نمود.
آغاز شعرخوانی با شعر استاد حمید سبزواری بود. باقری نام او را که آورد، سبزواری ایستاد. آقا فرمودند: «بفرمایید بنشینید و نشسته بخوانید». سبزواری خواند با این شروع «تو عاشقانه سفر کن ...» سپس کتابی را که در دست داشت خدمت آقا تقدیم کرد و هنگام تقدیم کتاب، پیر شاعر انقلاب به آقا گفت: میخواهم دست شما را ببوسم ... آقا آغوش گشودند و گفتند: «اجازه بدهید صورتتان را ببوسم جناب آقای حمید!»
مرتضی بیغم که ساعدی او را قصیدهسرا معرفی کرد، دومین شاعری بود که در این مراسم شعر خواند. او ادای احترامی نمود و به اساتید حاضر در مجلس گفت: «من از روزی که آگاه شدم در این مجلس حضور مییابم شعری را آماده کردم که به من گفتند این شعر نخوان! ساعدی گفت: چه کسی این را گفت؟ آقا فرمودند: «همان شعر که گفتهاند نخوان، بخوانید. این طوری قضیه حل میشود!» بیغم شروع به خواندن شعری در وصف رهبر انقلاب کرد. «ای حوری بهشتی بر تو چاکر وی روح تغزل تو را مسخر»
بعد از آن که شعر تمام شد، آقا فرمودند: «علت مخالفت با این شعر مشخص شد!» ایشان با ظرافت نکتهای را بیان داشتند که چند باری هم روی آن تأکید کرده بودند. آقا فرمودند: «زبان قوی و خوبی است. برادرانه عرض میکنم، این زبان و طبع روان را صرف این جور چیزها نکنید. اینها مبالغه است و مصداق احسنها اکذبهاست! اگر گوش به این شعرها نکنیم شما نارحت میشوید و اگر گوش کنیم ما شرمنده میشویم. خیلی مقولههای دیگری وجود دارد که زبان قوی قصیده میتواند برای آنها استفاده شود»..
مشفق کاشانی شاعر بعدی بود که خواند.
برای مرغ گرفتار تا قفس باقیست هزار بغض گلوگیر در نفس باقیست
به حیرتم که چرا خاتم سلیمانی به دست دیو سیه کاسه عبث باقیس
هجوم دشمن و طوفان شن تماشائیست بر کتیبهی اعجاز در طبس باقیست
بر این رواق زبرجد نوشتهاند به زر خلیج فارس بر جریده ارس باقیست
باقری که به شدت نگران وقت بود تذکری برای رعایت وقت و کوتاهخوانیها داد و از حامد عسگری شاعر بمی خواست که شعرش را بخواند. عسگری یک غزل – مثنوی نذر قربانیان زلزله بم در 5 دی ماه 1382 کرده بود:
داغ داریم، نه داغی که بر آن اخم کنیم مرگمان باد اگر شکوهای از زخم کنیم
مرگ آن است که از نسل سیاووش باشد عاشقی شیوهی رندان بلاکش باشد
در آخر شعر مکثی کرد و در تلاقی نگاه با آقا خواند:
گاه گاهی به لب عشق صدامان بکنید داغ دیدیم، باشد که دعامان بکنید
بم به امید خدا شاد خواهد شد نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
جمع از این شعر متأثر شدند، آقا فرمودند: «در تضمینها قشنگ و جا افتاده بود».
علی موسوی گرمارودی میخواست نوبت شعرخوانیاش را به جوانان شاعر دهد که باقری قبول نکرد. بند ششم از ترکیببندی پانزده بندیاش را خواند که برای حضرت علی اصغر (ع) سروده شده بود:
چون موج روی دست پدر پیچ و تاب داشت و ز نازکی تنی به صفای حباب داشت
چون سورههای کوچک قرآن ظریف بود هرچند او فضیلت ام الکتاب داشت
ساعد باقری نام محمدحسین نعمتی را به زبان آورد. شاعری از ارسنجان. غزلش را به یوسف شعر ایران، قیصر امینپور تقدیم کرد:
میشد بگویم نه! ولی آخر چیزی عوض میشد مگر با نه سیل زدم بر صورتم صد بار، شاید خیالی باشد اما نه
...
افسوس که یار را نفهمیدیم، روز مبادا را نفهمیدیم دیدی که بعد از رفتن او شد هر روزمان روز مبادا نه!
او بغض قیصر بودنش را خورد او نام قیصر بودنش را نه!
آقا گفتند: «آفرین! چه زبان شیرین و گویایی!»
در ادامه نوبت به سیمیندخت وحیدی رسید. او گفت: «در حضور خورشید ولایت، وقتم را میدهم به کوهمال جهرمی که چندین جوان شاعر جهرمی را زیر نظر دارد و شعر آنها را خوب پرورده است. علیرضا قزوه گفت: شما شعرتان را بخوانید اگر وقت شد آقای کوهمال جهرمی هم شعرشان را میخوانند. وحیدی سریع گفت: «اگر به کوهمال جهرمی وقت نمیدهید من نمیخوانم!» این اصرار باعث شد که آقا به کوهمال جهرمی بگویند: «پارتی خوبی دارید! معلوم شد این جا هم پارتی کار میکند!» و خطاب به وحیدی گفتند: «خوب کاری کردید، جوانها را باید تشویق کرد.» جهرمی گفت «ما جوان نیستیم آقا!» آقا گفتند: «نسبت به بعضیها چرا».
کوهمال شعری را برای حضرت فاطمه (س) خواندند. بعد از خواندن شعر، آقا فرمودند: «خیلی خوب بود، افسوس که وقت نیست درباره این شعر صحبت شود. این شعر جوانها برجستگیهایی دارد، اما لازم است که پرداخت شود و اگر پرداخت مختصری صورت بگیرد سطحش به طور محسوسی بالاتر میرود. در این جلسه مجال نیست اما از استادان نقد میخواهم این طلاها و شعرهای قیمتی را که سرشار از تعبیرات نو و مضمونهای بیسابقه است پرداخت کنند. مثل یک انگشتر که ظاهرش عوض میشود اما جوهرش همان است.»
سید مهدی موسوی از قم هم شعرش اینگونه شروع میشد:
ای تیغ پابرهنه بیا رو به روی من حاجت به استخاره ندارد گلوی من
خون مرا بریز مرا سربلند کن دامن نزن به ریختن آبروی من
نوبت به محمود دست پیش که رسید فضای جلسه عوض شد. او با خواندن اشعاری به زبان ترکی که با تشویق رهبر انقلاب همراه شد، اولین شعرش را اینگونه ترجمه کرد: «روزها به هم میپیوندد و ماه میشود و سال میگذرد و ما انسانها پیر میشویم گاهی در اوجیم و گاهی در فرود.» دست پیش ادامه داد: «من امشب واقعاً در اوجم، بیست سال عقبم از این مجالس در خدمت شما.» سپس شعر دومش را با این توضیح خواند که «در سال 1368 در مجله نشر دانش چند بیتی به چاپ رسیده بود که به ترکها کملطفی کرده بودند. من آتش گرفتم و این شعر را سرودم» آقا از شنیدن این شعر بسیار راضی بودند و به دست پیش گفتند: «اگر آهنگی روی این کلام بیاید، تصنیف قشنگی میشود.»
سپس فریبا یوسفی ترانهای تقدیم کرد:
چی بهتر از زمزمههای عاشقونه با تو قسم به لحظه اذون که دوست دارم صداتو
محمدرضا طاهری غزلی در وزنی نامتعارف سروده بود:
نگاه میکنم از نو به راه طی شده تا خاک از بهشت برین
نگاه میکنم از نو مراد دوباره همانگونه عاشقانه ببین
من از سلاله کوهم، شکستههای شکوهم به زیر پای تو ریخت
تو از قبیله ماهی، همیشه چشم به راهی، از آسمان به زمین
آقا با اشاره به وزن شعر گفتند: «طبع روان و غنی دارید که میتوانید با آن در این وزن غریب هر کاری بکنید. خیلی کار خوب و قشنگی است. البته بحث قالب میکنیم و مضمون هم در جای خودش قابل بحث است.»
خدابخش صفادل از نیشابور غزلی به شکل روایی از دفاع مقدس خواند:
رفته بودیم شبی سمت حرم، یادت هست خواسته بودم مثل کبوتر پیرم، یادت هست
توی این عکس به جا مانده عصا دستم نیست پیش از این حادثه، پای دگرم یادت هست؟
آقا فرموند: «با این که موی سر و صورتتان را سپید کردهاید، اما شعرتان جوان است.» صفادل گفت: «آقا ما صله میخواهیم و صلهمان هم جواب نامهای باشد که خدمتتان دادم.» آقا گفتند: «حتماً مطالعه میکنم».
ساعد باقری نام محمد کاظم کاظمی، شاعر نام آشنای افغان را صدا زد. کاظمی میخواست نوبتش را به دیگران بدهد. اما آقا با اشتیاق از او خواستند که بخواند و فرمودند: «خیلی وقت است که شعری از شما نشنیدهام و از شعرای افغانسان شعر نخواندهام. بهتر است که شما بخوانید.» رهبر سراغی از کتاب بیدل گرفتند که کاظمی جمعآوری کرده است. آقا گفتند که این کتاب را تورق کردند و بسیار خوب بوده است.
کاظمی با این بیت شروع کرد:
شام است و آبگینه دریاست شهر من دلخواه و دلفریب و دلآراست شعر من
از اشکهای یخ زده آیینهها ساختم از خون دیده و دل خود خینه (حنا) ساختم
کاظمی اواسط شعر بعض کرد و گریه راه گلویش را بست. اما هرطور بود شعر را کامل خواند و آقا گفتند: «آفرین آقای کاظمی، چه توصیف گریه آوری»
اما جمشید شیبانی تنها شاعری بود که آقا همزمان با شعرخوانی او، شعرش را زمزمه میکردند. ساعد باقری شیبانیها را با "بیاتیها"یش معرفی کرد. لبخند روی چهرهی آقا نشست و بیت اول شعر شیبانی را خواندند. ساعد باقری گفت ما افتخار داریم که با شیبانیهم محلهایم در محله نازی آباد. شیبانی اعلام کرد که از ترجمه فارسی شعرش عاجز است اما بعد از تمام شدن شعر آقا از ساعد باقری خواستند بیت اول شعر شیبانی را ترجمه کند.
«چشم انتظار ماندم تا فرزند آمد / قلبم و جونم به حال آمد / شهید شد و بازگشت / گل رفت و لاله آمد»
نوبه به شاعری خراسانی رسید به نام قاسم رفیعا. شاعری اهل طرقبه. آقا فرمودند: «طرقبهای بخوانید که ما مشهدیها نفهمیم».
رفیعا اینگونه خواند:
مو رو که سرو با صفایم بچه محله اما رضایم
کار و باروم ردیفه، بیبلایم بچه محله امام رضایم
شعر به جایی رسید که «تو نقش آن گنید طلائیم/ بچه محله امام رضایوم» که آقا فرمودند: «به فکر گنبد خود باش یا امام رضا (ع)»
آقا یا مطایبهی ظریفی به رفیعا گفتند: «[این شعر] شرح حال طرقبهایها بود!»
امیری اسفندقه هم اخوانیهای خواند و آن را تقدیم کرد به عجمی، شاعر تاجیکی. آقا گفتند: «چه شسته رفته و شیوا بود قبلاً هم از شما شعر شینده بودیم اما حالا شعر شما خیلی بهتر شده است.»
حمید رضا حامدی از قم که فرزند شهید است، اجازه خواست به عنوان نمایندهی شاهد شعری برای شهدای تفحص بخواند:
دید در معرض تهدید دل و دینش را رفت با مرگ خود احیاء کند آئینش را
بیژن ارژن شاعر کرمانشاهی شعر خواند در انتها این رباعی را هم .
زهرا از هرچه گفته آمد سر بود ما دیگر گفتهایم وار دیگر بود
پیوند گل محمدی بایست است او سیب گلاب باغ پیغمبر بود
آقا رباعی را بسیار پسندیدند و گفتند: «رباعی همین است، گزیده و شسته و رفته و مضموندار».
سلمان پور دومین شاعری بود که شعر طنز خواند آن هم با سوژهی زن ذلیلی و با این توضیح که این یک شعر تخیلی است زیرا چنین مصداقی را اصلاً در خانوادهها نداریم!:
الهی به مردان در خانهات به آن زن ذلیلان فرزانهات
به آنان که مرعوب مادر زنند ز اخلاق نیکوش دم میزنند
بعد از تمام شدن شعر آقا گفتند: «تجربه شده است ظاهراً» سلمان پور گفت: «خصوصی عرض میکنم!»
زهرا محدثی خراسانی هم شعری قرائت کرد با این طلیعه:
سرشار کن از عشق افقهای مهمان را در خلوت جانم بنشان شور اذان را
فاطمه قاعدی از شیراز شعری با احساسی قوی را تقدیم کرده بود به برادر شهید همسرش. شهید حسنعلی رحمانیان.
اسم شناسنامهایت جا به جا شده یه گوشه چسب خورده و جایی جدا شده
عباس کیقبادی شعری را در وصف امام حسین (ع) خواند:
قلم اینک به تمنای تو در رقص آمد این چه نی بود که با نای تو در رقص آمد
آقا فرمودند: «شعر اصفهان خیلی خوب شده، پارسال هم یکی، دو نفر از شعرای جوان اصفهان شعر خواندند که خیلی خوب بود. این نسل جوان اصفهان را که من میبینم از نسل جوانی که سالها پیش از نزدیک شاهدش بودم خیلی شاعرترند. اصفهان دارد خودش را نشان میدهد و این خیلی خوب است.»
ساعد باقری قبل از آن نام امید مهدی نژاد را اعلام کرده بود اما نوبت او که رسید گفت وقت تمام است ولی چون مهدی نژاد سال گذشته هم نوبت به شعرخوانیاش نرسید، امسال بخواند.
مهدینژاد حسن ختامی عالی را برای مراسم شعرخوانی ایجاد کرد. شعری خواند در وصف حضرت عبدالعظیم حسنی (ع):
رود از جناب دریا فرمان گرفته است یعنی دوباره راه بیابان گرفته است
تا حرف آب را برساند به گوش خاک در عین وصل رخصت هجران گرفته است
...
ری کربلاست یا تو حسینی که هجرتت بغداد را گریبان گرفته است
یا سید الکریم نگاه عنایتی تهران تو را دو دست به دامن گرفته است
از تشنگان شهر فراموش یاد کن تا بشنویم که باز باران گرفته است
ساعد باقری از همهی حاضران تشکر کرد و عذرخواهی از شاعرانی که نوبت به شعرخوانیشان نرسیده بود. مهدی مظاهری، آرش پور علی زادی، محمد مهدی سیار، یوسفعلی میرشکاک، زکریا اخلاقی، فاضل نظری و ...
سپس رهبر معظم انقلاب ضمن تشکر از شاعران (هم از آنهایی که خواندند و چه آنهایی که نخواندند) گفتند: آقای حداد عادل پیشنهاد میکنند این جلسه سالی دو بار برگزار شود. در همین لحظه حداد عادل از شاعران خواست با ختم یک صلوات تأییدیه این مساله را بگیرند. آقا صحبتهای خودشان را با این جمله شروع کردند که شعر یک ثروت ملی است و گفتند: «مرگ قیصر امین پور حقیقتاً ما را داغدار کرد، دلمان خوش بود که بعد از مرحوم حسینی، امین پور هست که متاسفانه رفت. حالا باید قدر شما را بدانیم که ما را تنها نگذارید ... »
حضرت آقا که از صندلی بلند شدند شاعران دور ایشان حلقه زدند. و بعد به سراغ ساعد باقری آمدند و آنهایی که شعر نخوانده بودند لب به شکوه گشودند. اما امید آن که سال آینده در شب میلاد آقا امام حسن مجتبی (ع) و تکرار این جلسه باعث میشد که مرور کنند صحبتها و شعرخوانیهای امشب را.
ماه تقریباً کامل بود و شب به نیمه نزدیک. سکوت آرامش بخشی آسمان و زمین را در خود گرفته بود. یاد قیصر امشب در همهجا حس میشد.
مهمانان که از جنس کلمه و واژه و هزاران توصیف خاص و ناب، نماز را با اقتدا به رهبر خوانده بودند و حالا حاضر بودن برای زمزمههایی بلند در حضور رهبری که شعر و ادبیات را به زیبایی و به خوبی درک میکنند و تسلطی عجیب در مهارتها و آئینهای ادبی دارند.
ساعد باقری همانند سال پیش اجرای جلسه را بر عهده دارد. کمی خودش را روی صندلی که درست در کنار صندلی آقا قرار داشت جابهجا کرد و از جمعیت حاضر صلواتی را درخواست کرد و نثار مولود امشب حضرت امام حسن مجتبی (ع)نمود. ماه تقریباً در آسمان کامل بود و نزدیک و با درخششی عجیب آذین بسته بود آسمان را.
دکتر سعید رحمانی با صوتی خوش قرآن تلاوت کرد. باقری رخصتی خواست و با شعری زیبا مراسم را شروع کرد. «ای حیات دل هر زندهای ... سرخ رویی ده هر جا خجلی ...» باقری میلاد نخستین ثمر زیباترین پیوند آفرینش را تبریک گفت و ادامه داد که احساس دوگانهای دارد، از طرفی میبینم خیلی از شاعرانی که در جمع حضور دارند و هرکدام کبادهکشی در میدان هنرند و دوست دارند شعری بخوانند، سرخوش میشوم و از طرفی بند دلم به سبب ضیق وقت پاره میشود. در این لحظه آقا گفتند: «اصلاً نگران نباشید. من یک مقداری در خدمت شما هستم، بعد میروم و شما تا سحر ادامه بدین.» لبخند روی لبان همه آمد و جلسه با شیرینی شروع شد.
باقری یادی کرد از قیصر امینپور، شاعری که شعر مشتاق او بود و از پیام محبتآمیز و تسلیبخش آقا تشکر کرد آرزوی شفای عاجل برای احمد عزیزی نمود.
آغاز شعرخوانی با شعر استاد حمید سبزواری بود. باقری نام او را که آورد، سبزواری ایستاد. آقا فرمودند: «بفرمایید بنشینید و نشسته بخوانید». سبزواری خواند با این شروع «تو عاشقانه سفر کن ...» سپس کتابی را که در دست داشت خدمت آقا تقدیم کرد و هنگام تقدیم کتاب، پیر شاعر انقلاب به آقا گفت: میخواهم دست شما را ببوسم ... آقا آغوش گشودند و گفتند: «اجازه بدهید صورتتان را ببوسم جناب آقای حمید!»
مرتضی بیغم که ساعدی او را قصیدهسرا معرفی کرد، دومین شاعری بود که در این مراسم شعر خواند. او ادای احترامی نمود و به اساتید حاضر در مجلس گفت: «من از روزی که آگاه شدم در این مجلس حضور مییابم شعری را آماده کردم که به من گفتند این شعر نخوان! ساعدی گفت: چه کسی این را گفت؟ آقا فرمودند: «همان شعر که گفتهاند نخوان، بخوانید. این طوری قضیه حل میشود!» بیغم شروع به خواندن شعری در وصف رهبر انقلاب کرد. «ای حوری بهشتی بر تو چاکر وی روح تغزل تو را مسخر»
بعد از آن که شعر تمام شد، آقا فرمودند: «علت مخالفت با این شعر مشخص شد!» ایشان با ظرافت نکتهای را بیان داشتند که چند باری هم روی آن تأکید کرده بودند. آقا فرمودند: «زبان قوی و خوبی است. برادرانه عرض میکنم، این زبان و طبع روان را صرف این جور چیزها نکنید. اینها مبالغه است و مصداق احسنها اکذبهاست! اگر گوش به این شعرها نکنیم شما نارحت میشوید و اگر گوش کنیم ما شرمنده میشویم. خیلی مقولههای دیگری وجود دارد که زبان قوی قصیده میتواند برای آنها استفاده شود»..
مشفق کاشانی شاعر بعدی بود که خواند.
برای مرغ گرفتار تا قفس باقیست هزار بغض گلوگیر در نفس باقیست
به حیرتم که چرا خاتم سلیمانی به دست دیو سیه کاسه عبث باقیس
هجوم دشمن و طوفان شن تماشائیست بر کتیبهی اعجاز در طبس باقیست
بر این رواق زبرجد نوشتهاند به زر خلیج فارس بر جریده ارس باقیست
باقری که به شدت نگران وقت بود تذکری برای رعایت وقت و کوتاهخوانیها داد و از حامد عسگری شاعر بمی خواست که شعرش را بخواند. عسگری یک غزل – مثنوی نذر قربانیان زلزله بم در 5 دی ماه 1382 کرده بود:
داغ داریم، نه داغی که بر آن اخم کنیم مرگمان باد اگر شکوهای از زخم کنیم
مرگ آن است که از نسل سیاووش باشد عاشقی شیوهی رندان بلاکش باشد
در آخر شعر مکثی کرد و در تلاقی نگاه با آقا خواند:
گاه گاهی به لب عشق صدامان بکنید داغ دیدیم، باشد که دعامان بکنید
بم به امید خدا شاد خواهد شد نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
جمع از این شعر متأثر شدند، آقا فرمودند: «در تضمینها قشنگ و جا افتاده بود».
علی موسوی گرمارودی میخواست نوبت شعرخوانیاش را به جوانان شاعر دهد که باقری قبول نکرد. بند ششم از ترکیببندی پانزده بندیاش را خواند که برای حضرت علی اصغر (ع) سروده شده بود:
چون موج روی دست پدر پیچ و تاب داشت و ز نازکی تنی به صفای حباب داشت
چون سورههای کوچک قرآن ظریف بود هرچند او فضیلت ام الکتاب داشت
ساعد باقری نام محمدحسین نعمتی را به زبان آورد. شاعری از ارسنجان. غزلش را به یوسف شعر ایران، قیصر امینپور تقدیم کرد:
میشد بگویم نه! ولی آخر چیزی عوض میشد مگر با نه سیل زدم بر صورتم صد بار، شاید خیالی باشد اما نه
...
افسوس که یار را نفهمیدیم، روز مبادا را نفهمیدیم دیدی که بعد از رفتن او شد هر روزمان روز مبادا نه!
او بغض قیصر بودنش را خورد او نام قیصر بودنش را نه!
آقا گفتند: «آفرین! چه زبان شیرین و گویایی!»
در ادامه نوبت به سیمیندخت وحیدی رسید. او گفت: «در حضور خورشید ولایت، وقتم را میدهم به کوهمال جهرمی که چندین جوان شاعر جهرمی را زیر نظر دارد و شعر آنها را خوب پرورده است. علیرضا قزوه گفت: شما شعرتان را بخوانید اگر وقت شد آقای کوهمال جهرمی هم شعرشان را میخوانند. وحیدی سریع گفت: «اگر به کوهمال جهرمی وقت نمیدهید من نمیخوانم!» این اصرار باعث شد که آقا به کوهمال جهرمی بگویند: «پارتی خوبی دارید! معلوم شد این جا هم پارتی کار میکند!» و خطاب به وحیدی گفتند: «خوب کاری کردید، جوانها را باید تشویق کرد.» جهرمی گفت «ما جوان نیستیم آقا!» آقا گفتند: «نسبت به بعضیها چرا».
کوهمال شعری را برای حضرت فاطمه (س) خواندند. بعد از خواندن شعر، آقا فرمودند: «خیلی خوب بود، افسوس که وقت نیست درباره این شعر صحبت شود. این شعر جوانها برجستگیهایی دارد، اما لازم است که پرداخت شود و اگر پرداخت مختصری صورت بگیرد سطحش به طور محسوسی بالاتر میرود. در این جلسه مجال نیست اما از استادان نقد میخواهم این طلاها و شعرهای قیمتی را که سرشار از تعبیرات نو و مضمونهای بیسابقه است پرداخت کنند. مثل یک انگشتر که ظاهرش عوض میشود اما جوهرش همان است.»
سید مهدی موسوی از قم هم شعرش اینگونه شروع میشد:
ای تیغ پابرهنه بیا رو به روی من حاجت به استخاره ندارد گلوی من
خون مرا بریز مرا سربلند کن دامن نزن به ریختن آبروی من
نوبت به محمود دست پیش که رسید فضای جلسه عوض شد. او با خواندن اشعاری به زبان ترکی که با تشویق رهبر انقلاب همراه شد، اولین شعرش را اینگونه ترجمه کرد: «روزها به هم میپیوندد و ماه میشود و سال میگذرد و ما انسانها پیر میشویم گاهی در اوجیم و گاهی در فرود.» دست پیش ادامه داد: «من امشب واقعاً در اوجم، بیست سال عقبم از این مجالس در خدمت شما.» سپس شعر دومش را با این توضیح خواند که «در سال 1368 در مجله نشر دانش چند بیتی به چاپ رسیده بود که به ترکها کملطفی کرده بودند. من آتش گرفتم و این شعر را سرودم» آقا از شنیدن این شعر بسیار راضی بودند و به دست پیش گفتند: «اگر آهنگی روی این کلام بیاید، تصنیف قشنگی میشود.»
سپس فریبا یوسفی ترانهای تقدیم کرد:
چی بهتر از زمزمههای عاشقونه با تو قسم به لحظه اذون که دوست دارم صداتو
محمدرضا طاهری غزلی در وزنی نامتعارف سروده بود:
نگاه میکنم از نو به راه طی شده تا خاک از بهشت برین
نگاه میکنم از نو مراد دوباره همانگونه عاشقانه ببین
من از سلاله کوهم، شکستههای شکوهم به زیر پای تو ریخت
تو از قبیله ماهی، همیشه چشم به راهی، از آسمان به زمین
آقا با اشاره به وزن شعر گفتند: «طبع روان و غنی دارید که میتوانید با آن در این وزن غریب هر کاری بکنید. خیلی کار خوب و قشنگی است. البته بحث قالب میکنیم و مضمون هم در جای خودش قابل بحث است.»
خدابخش صفادل از نیشابور غزلی به شکل روایی از دفاع مقدس خواند:
رفته بودیم شبی سمت حرم، یادت هست خواسته بودم مثل کبوتر پیرم، یادت هست
توی این عکس به جا مانده عصا دستم نیست پیش از این حادثه، پای دگرم یادت هست؟
آقا فرموند: «با این که موی سر و صورتتان را سپید کردهاید، اما شعرتان جوان است.» صفادل گفت: «آقا ما صله میخواهیم و صلهمان هم جواب نامهای باشد که خدمتتان دادم.» آقا گفتند: «حتماً مطالعه میکنم».
ساعد باقری نام محمد کاظم کاظمی، شاعر نام آشنای افغان را صدا زد. کاظمی میخواست نوبتش را به دیگران بدهد. اما آقا با اشتیاق از او خواستند که بخواند و فرمودند: «خیلی وقت است که شعری از شما نشنیدهام و از شعرای افغانسان شعر نخواندهام. بهتر است که شما بخوانید.» رهبر سراغی از کتاب بیدل گرفتند که کاظمی جمعآوری کرده است. آقا گفتند که این کتاب را تورق کردند و بسیار خوب بوده است.
کاظمی با این بیت شروع کرد:
شام است و آبگینه دریاست شهر من دلخواه و دلفریب و دلآراست شعر من
از اشکهای یخ زده آیینهها ساختم از خون دیده و دل خود خینه (حنا) ساختم
کاظمی اواسط شعر بعض کرد و گریه راه گلویش را بست. اما هرطور بود شعر را کامل خواند و آقا گفتند: «آفرین آقای کاظمی، چه توصیف گریه آوری»
اما جمشید شیبانی تنها شاعری بود که آقا همزمان با شعرخوانی او، شعرش را زمزمه میکردند. ساعد باقری شیبانیها را با "بیاتیها"یش معرفی کرد. لبخند روی چهرهی آقا نشست و بیت اول شعر شیبانی را خواندند. ساعد باقری گفت ما افتخار داریم که با شیبانیهم محلهایم در محله نازی آباد. شیبانی اعلام کرد که از ترجمه فارسی شعرش عاجز است اما بعد از تمام شدن شعر آقا از ساعد باقری خواستند بیت اول شعر شیبانی را ترجمه کند.
«چشم انتظار ماندم تا فرزند آمد / قلبم و جونم به حال آمد / شهید شد و بازگشت / گل رفت و لاله آمد»
نوبه به شاعری خراسانی رسید به نام قاسم رفیعا. شاعری اهل طرقبه. آقا فرمودند: «طرقبهای بخوانید که ما مشهدیها نفهمیم».
رفیعا اینگونه خواند:
مو رو که سرو با صفایم بچه محله اما رضایم
کار و باروم ردیفه، بیبلایم بچه محله امام رضایم
شعر به جایی رسید که «تو نقش آن گنید طلائیم/ بچه محله امام رضایوم» که آقا فرمودند: «به فکر گنبد خود باش یا امام رضا (ع)»
آقا یا مطایبهی ظریفی به رفیعا گفتند: «[این شعر] شرح حال طرقبهایها بود!»
امیری اسفندقه هم اخوانیهای خواند و آن را تقدیم کرد به عجمی، شاعر تاجیکی. آقا گفتند: «چه شسته رفته و شیوا بود قبلاً هم از شما شعر شینده بودیم اما حالا شعر شما خیلی بهتر شده است.»
حمید رضا حامدی از قم که فرزند شهید است، اجازه خواست به عنوان نمایندهی شاهد شعری برای شهدای تفحص بخواند:
دید در معرض تهدید دل و دینش را رفت با مرگ خود احیاء کند آئینش را
بیژن ارژن شاعر کرمانشاهی شعر خواند در انتها این رباعی را هم .
زهرا از هرچه گفته آمد سر بود ما دیگر گفتهایم وار دیگر بود
پیوند گل محمدی بایست است او سیب گلاب باغ پیغمبر بود
آقا رباعی را بسیار پسندیدند و گفتند: «رباعی همین است، گزیده و شسته و رفته و مضموندار».
سلمان پور دومین شاعری بود که شعر طنز خواند آن هم با سوژهی زن ذلیلی و با این توضیح که این یک شعر تخیلی است زیرا چنین مصداقی را اصلاً در خانوادهها نداریم!:
الهی به مردان در خانهات به آن زن ذلیلان فرزانهات
به آنان که مرعوب مادر زنند ز اخلاق نیکوش دم میزنند
بعد از تمام شدن شعر آقا گفتند: «تجربه شده است ظاهراً» سلمان پور گفت: «خصوصی عرض میکنم!»
زهرا محدثی خراسانی هم شعری قرائت کرد با این طلیعه:
سرشار کن از عشق افقهای مهمان را در خلوت جانم بنشان شور اذان را
فاطمه قاعدی از شیراز شعری با احساسی قوی را تقدیم کرده بود به برادر شهید همسرش. شهید حسنعلی رحمانیان.
اسم شناسنامهایت جا به جا شده یه گوشه چسب خورده و جایی جدا شده
عباس کیقبادی شعری را در وصف امام حسین (ع) خواند:
قلم اینک به تمنای تو در رقص آمد این چه نی بود که با نای تو در رقص آمد
آقا فرمودند: «شعر اصفهان خیلی خوب شده، پارسال هم یکی، دو نفر از شعرای جوان اصفهان شعر خواندند که خیلی خوب بود. این نسل جوان اصفهان را که من میبینم از نسل جوانی که سالها پیش از نزدیک شاهدش بودم خیلی شاعرترند. اصفهان دارد خودش را نشان میدهد و این خیلی خوب است.»
ساعد باقری قبل از آن نام امید مهدی نژاد را اعلام کرده بود اما نوبت او که رسید گفت وقت تمام است ولی چون مهدی نژاد سال گذشته هم نوبت به شعرخوانیاش نرسید، امسال بخواند.
مهدینژاد حسن ختامی عالی را برای مراسم شعرخوانی ایجاد کرد. شعری خواند در وصف حضرت عبدالعظیم حسنی (ع):
رود از جناب دریا فرمان گرفته است یعنی دوباره راه بیابان گرفته است
تا حرف آب را برساند به گوش خاک در عین وصل رخصت هجران گرفته است
...
ری کربلاست یا تو حسینی که هجرتت بغداد را گریبان گرفته است
یا سید الکریم نگاه عنایتی تهران تو را دو دست به دامن گرفته است
از تشنگان شهر فراموش یاد کن تا بشنویم که باز باران گرفته است
ساعد باقری از همهی حاضران تشکر کرد و عذرخواهی از شاعرانی که نوبت به شعرخوانیشان نرسیده بود. مهدی مظاهری، آرش پور علی زادی، محمد مهدی سیار، یوسفعلی میرشکاک، زکریا اخلاقی، فاضل نظری و ...
سپس رهبر معظم انقلاب ضمن تشکر از شاعران (هم از آنهایی که خواندند و چه آنهایی که نخواندند) گفتند: آقای حداد عادل پیشنهاد میکنند این جلسه سالی دو بار برگزار شود. در همین لحظه حداد عادل از شاعران خواست با ختم یک صلوات تأییدیه این مساله را بگیرند. آقا صحبتهای خودشان را با این جمله شروع کردند که شعر یک ثروت ملی است و گفتند: «مرگ قیصر امین پور حقیقتاً ما را داغدار کرد، دلمان خوش بود که بعد از مرحوم حسینی، امین پور هست که متاسفانه رفت. حالا باید قدر شما را بدانیم که ما را تنها نگذارید ... »
حضرت آقا که از صندلی بلند شدند شاعران دور ایشان حلقه زدند. و بعد به سراغ ساعد باقری آمدند و آنهایی که شعر نخوانده بودند لب به شکوه گشودند. اما امید آن که سال آینده در شب میلاد آقا امام حسن مجتبی (ع) و تکرار این جلسه باعث میشد که مرور کنند صحبتها و شعرخوانیهای امشب را.
ماه تقریباً کامل بود و شب به نیمه نزدیک. سکوت آرامش بخشی آسمان و زمین را در خود گرفته بود. یاد قیصر امشب در همهجا حس میشد.