به روایت: مهدی قزلی
هنوز حدود دو ساعت مانده بود به افطار. من در راه بودم و تهران طوفان شده بود. باد، باران را به رقص گرفته و درختها را پریشاناحوال کرده بود. با خودم فکر میکردم با این وضع باد و باران، امسال نماز در حیاط برگزار نخواهد شد.
وقتی رسیدم، دستهای از شاعرها هم رسیده بودند و آسمان آرامتر شده بود. شاعرها یکییکی رفتند داخل در صف و ازدحام ورود، بازار شوخی و خنده را به راه انداخته بود. همان وقت ورود، آقای کریمی مراغهای را دیدم؛ پیرمرد الان باید حدود ۹۰ سال داشته باشد؛ معروفترین و محبوبترین و مردمیترین شاعر ترکزبانهای ایران. در جلسهی دیداری که آقا زمان ریاست جمهوریشان با مرحوم شهریار داشتند، از کریمی سراغ میگیرند که شهریار او را در همان مجلس نشان آقا میدهد. در تمام این سالها جای کریمی در این جلسه خالی بود.
شعرا داخل محوطه شدند ولی راهنمایی شدند سمت ساختمانی که کوچک بود و گنجایش همه را نداشت؛ باران قطع شده بود و گمانم داشتند حیاط را آماده میکردند. قزوه فرصت را مغتنم شمرد و جماعت را تشویق کرد به شعرخوانی. شنیده بودم امسال قزوه یا مجری نیست یا بهتنهایی مجری نیست. چند نفری شعر خوانده بودند که کسی آمد و دعوت کرد شعرا را به سمت همان حیاط همیشگی. رفتیم و نشستیم در حیاط بارانخوردهای که بوی سبزه میداد.
طولی نکشید که آقا آمدند و صلوات و صفهای منظم که نامنظم شد و ازدحام و... . آقا با براتیپور و موسوی گرمارودی که جلو نشسته بودند خوشوبشی کردند. کریمی مراغهای با کمک پسرش از میان جمعیت راه باز کرد. آقا تا کریمی را دیدند، گل از گلشان شکفت، دستش را دراز کرد و دست کریمی را گرفت که او در تلاطم جمعیت نیفتد. بعد از سلام، آقا اشاره کرد که کریمی را سالها قبل در دیدار شهریار دیده است. فارسی و ترکی خوشوبش کردند.
خود جمعیت به هم تذکر میدادند: بنشینید... بنشینید... ولی طبق معمول، نشستن همه برای همه منافع یکسان نداشت! قزوه کنار دست آقا نشسته بود و شاعرها را معرفی میکرد؛ سالهای قبل این کار را محسن مؤمنی میکرد. با اینکه نزدیک ایستاده بودم ولی صدای گفتوشنود آقا با شعرا را نمیشنیدم؛ تصویر داشتم و صدا نه. میدیدم کسی از میان دستان محکم محافظها میآمد سمت آقا، همانجا سریع دستی به لباس و موهایش میکشید و مینشست. وقتی نفر قبلی بلند میشد، نفر بعدی لبهایش به لبخند باز میشد و خودش را میرساند به دستهای آقا و لحظاتی این حال خوب ادامه داشت تا با کمک محافظها و فشار جمعیت جاکن شود به نفع نفر بعدی. بعضیها هم در همان چند لحظه شعری کوتاه میخواندند در حد یکی دو بیت؛ هرچند شعر را نه میشد درست خواند و نه درست شنید.
یکی چفیهی آقا را گرفت و یکی یادگاری خواست و انگشتر گرفت و یکی کتاب داد و یکی نامه و هرکس میتوانست به آقا سلام کسی را میرساند. فشار جمعیت آمده بود روی سر موسوی گرمارودی و آن بندهی خدا گیر افتاده بود. آقا گاهی خطاب به او چیزی میگفت. این وسط شاعری نابینا جلو آمد: موسی عصمتی. نابینا صورتش را در زاویهای کم ولی با سرعت بالا تکان میداد تا از روی صدا متوجه بشود آقا دقیقاً کجاست. آقا دست بلند کرد و دست عصمتی را گرفت و او دیگر فهمید آقا کجاست. آقا سرش را بوسید. موقع بلند شدن، عصمتی گفت: یک کتاب شعر به خط بریل آوردهام شما برایم یادگاری امضا کنید.
میرشکاک هم وقتی آمد آقا تحویلش گرفت. او دست آقا را میجست و آقا سر میرشکاک را برای بوسیدن.
بعد از او شاعری لبنانی جلو آمد. از بین حرفهایش که با گریه قاطی شد، «فداک یا سیدی» را متوجه شدم. لبنانی شعری را هم از روی کاغذش برای آقا خواند. آقا شعرش را گرفت و لبنانی هم بلند شد.
آقا با حوصله حرفها را شنید، کتابها و نامهها را گرفت و شوخی کرد تا صدای الله اکبر اذان بلند شد. من سر جایم نشستم. بالای سرم هنوز ازدحام بود. یک نفر به اسم سلامم کرد: سلام آقا قزلی. بین پاهای ایستادگان توانستم آقای براتیپور را بشناسم. لبخند به لب داشت. سر تکان داد و با خنده گفت: زنده دربیایم خوبه!
اذان به حیّ علی الصلاه رسیده بود که حیاط آرام شد. چند لحظه بعد صدای تکبیر آقا آمد و بعدتر ترتیل حمد و سوره و باقی همه سکوت بود.
خود جمعیت به هم تذکر میدادند: بنشینید... بنشینید... ولی طبق معمول، نشستن همه برای همه منافع یکسان نداشت! قزوه کنار دست آقا نشسته بود و شاعرها را معرفی میکرد؛ سالهای قبل این کار را محسن مؤمنی میکرد. با اینکه نزدیک ایستاده بودم ولی صدای گفتوشنود آقا با شعرا را نمیشنیدم؛ تصویر داشتم و صدا نه. میدیدم کسی از میان دستان محکم محافظها میآمد سمت آقا، همانجا سریع دستی به لباس و موهایش میکشید و مینشست. وقتی نفر قبلی بلند میشد، نفر بعدی لبهایش به لبخند باز میشد و خودش را میرساند به دستهای آقا و لحظاتی این حال خوب ادامه داشت تا با کمک محافظها و فشار جمعیت جاکن شود به نفع نفر بعدی. بعضیها هم در همان چند لحظه شعری کوتاه میخواندند در حد یکی دو بیت؛ هرچند شعر را نه میشد درست خواند و نه درست شنید.
یکی چفیهی آقا را گرفت و یکی یادگاری خواست و انگشتر گرفت و یکی کتاب داد و یکی نامه و هرکس میتوانست به آقا سلام کسی را میرساند. فشار جمعیت آمده بود روی سر موسوی گرمارودی و آن بندهی خدا گیر افتاده بود. آقا گاهی خطاب به او چیزی میگفت. این وسط شاعری نابینا جلو آمد: موسی عصمتی. نابینا صورتش را در زاویهای کم ولی با سرعت بالا تکان میداد تا از روی صدا متوجه بشود آقا دقیقاً کجاست. آقا دست بلند کرد و دست عصمتی را گرفت و او دیگر فهمید آقا کجاست. آقا سرش را بوسید. موقع بلند شدن، عصمتی گفت: یک کتاب شعر به خط بریل آوردهام شما برایم یادگاری امضا کنید.
میرشکاک هم وقتی آمد آقا تحویلش گرفت. او دست آقا را میجست و آقا سر میرشکاک را برای بوسیدن.
بعد از او شاعری لبنانی جلو آمد. از بین حرفهایش که با گریه قاطی شد، «فداک یا سیدی» را متوجه شدم. لبنانی شعری را هم از روی کاغذش برای آقا خواند. آقا شعرش را گرفت و لبنانی هم بلند شد.
آقا با حوصله حرفها را شنید، کتابها و نامهها را گرفت و شوخی کرد تا صدای الله اکبر اذان بلند شد. من سر جایم نشستم. بالای سرم هنوز ازدحام بود. یک نفر به اسم سلامم کرد: سلام آقا قزلی. بین پاهای ایستادگان توانستم آقای براتیپور را بشناسم. لبخند به لب داشت. سر تکان داد و با خنده گفت: زنده دربیایم خوبه!
اذان به حیّ علی الصلاه رسیده بود که حیاط آرام شد. چند لحظه بعد صدای تکبیر آقا آمد و بعدتر ترتیل حمد و سوره و باقی همه سکوت بود.
بعد از نماز، شعرا راهنمایی شدند به سمت سفرهی افطار. آقا نشستند نافله خواندند. باز هم چند دقیقهای سر سجاده نشستند. حیاط خلوت شد. میلاد عرفانپور را دیدم و سلاموعلیک کردیم. آقا بلند شدند. همان چند نفری که بودند پای پلهها دور ایشان جمع شدند. آقا نگاهشان به ما افتاد. به میلاد لطف کردند و بعد من؛ سلاموعلیک و احوالپرسی. آقا به من گفتند: چه خبرها؟ و من خبرهای زیادی داشتم که آنجا مجال گفتنش نبود. آقا از پلهها بالا رفت و جمعیت همراهش. هنوز عدهای کتاب میدادند. بالای پلهها داخل ساختمان، میرشکاک و فیض و امیری اسفندقه ایستاده بودند. آقا کنار آنها ایستاد و یکی دو دقیقه صحبت کردند. بعد هم بالاخره رسیدیم به سفره.
اصرار داشتهام همیشه سفرهی افطار آقا را بکاوم و بنویسم چگونه بود: سبزی، نان، پنیر، خرما، حلوا، چای، آب، پلو و مرغ. در این ۱۰ سالی که توانستهام افطار بروم بیت رهبری همین بوده. فقط یک سال مرغ گران شده بود و جای مرغ را خورشت سیب گرفت. یک زمانی هم دوغ سر سفره بود که دیگر نیست.
تازه سر سفرهی افطار نشسته بودیم که دکتر صالحی وزیر فرهنگ هم رسید. معلوم بود خودش را بهسرعت از مراسم افطار هنرمندان با رئیسجمهور رسانده. دکتر صالحی برای سلام کردن رفت پیش آقا و آقا هم البته با خوشرویی و لبخند او را تحویل گرفت و کنار خودش نشاند.
افطار کردیم و شام خوردیم و در تمام این مدت، کسی داشت به آقا حرفهایی میزد. آقا بعد از اینهمه سال عادت کرده بین این گفتوشنودها که تمامی ندارد، چند لقمه غذایی بخورد. وقتی آقا از سر سفره بلند میشدند، افشین علا را دیدند و گفتند: کتاب اخیرتان را دیدم، خوب بود.
جلسهی شعرا در این ۱۰ سالی که من حضور داشتم یک شکل بوده؛ صندلیها مربعی چیده میشوند و به غیر از ضلعی که خود آقا مینشیند، بقیه چند ردیفه هستند. آقا قبلاً میآمدند و مینشستند سر جایشان و بعد، آرام سر و چشم میگرداندند در مجلس؛ اینبار اما وقتی وارد شدند این مربع را کامل دور زدند و سمت خانمها بیشتر ایستادند و از نزدیکتر خوشوبش کردند.
اصرار داشتهام همیشه سفرهی افطار آقا را بکاوم و بنویسم چگونه بود: سبزی، نان، پنیر، خرما، حلوا، چای، آب، پلو و مرغ. در این ۱۰ سالی که توانستهام افطار بروم بیت رهبری همین بوده. فقط یک سال مرغ گران شده بود و جای مرغ را خورشت سیب گرفت. یک زمانی هم دوغ سر سفره بود که دیگر نیست.
تازه سر سفرهی افطار نشسته بودیم که دکتر صالحی وزیر فرهنگ هم رسید. معلوم بود خودش را بهسرعت از مراسم افطار هنرمندان با رئیسجمهور رسانده. دکتر صالحی برای سلام کردن رفت پیش آقا و آقا هم البته با خوشرویی و لبخند او را تحویل گرفت و کنار خودش نشاند.
افطار کردیم و شام خوردیم و در تمام این مدت، کسی داشت به آقا حرفهایی میزد. آقا بعد از اینهمه سال عادت کرده بین این گفتوشنودها که تمامی ندارد، چند لقمه غذایی بخورد. وقتی آقا از سر سفره بلند میشدند، افشین علا را دیدند و گفتند: کتاب اخیرتان را دیدم، خوب بود.
جلسهی شعرا در این ۱۰ سالی که من حضور داشتم یک شکل بوده؛ صندلیها مربعی چیده میشوند و به غیر از ضلعی که خود آقا مینشیند، بقیه چند ردیفه هستند. آقا قبلاً میآمدند و مینشستند سر جایشان و بعد، آرام سر و چشم میگرداندند در مجلس؛ اینبار اما وقتی وارد شدند این مربع را کامل دور زدند و سمت خانمها بیشتر ایستادند و از نزدیکتر خوشوبش کردند.
قاری، قرآن خواند و قزوه با شعری جلسه را شروع کرد. بعد یادی از درگذشتگان کرد. وسط این یادکرد گفت: شاعری تاجیک هم بود که یکبار در این جلسه شعر خواند و همینجایی که آقای کریمی نشستهاند نشسته بود؛ تازگی به رحمت خدا رفت... آقا حرف قزوه را برید و گفت: بگید بلا نسبت... جمعیت اولین خندهی دستهجمعی شب عیدشان را تجربه کردند.
قزوه گفت از هند و افغانستان و پاکستان شاعر آمده و شعر خواهند خواند. بعد هم به امیری اسفندقه اشاره کرد و گفت: به من فرمودهاند آقای امیری در اجرای امشب کمک میکنند. اولین نفر، موسوی گرمارودی شعر خواند؛ یک مثنوی کوتاه دربارهی جانبازان:
شهید زنده ای جانباز نستوه / صلابت در تنت پیچیده چون کوه
بعد از گرمارودی، نوبت کریمی مراغهای شد. کریمی شعر کوتاهی به فارسی خواند و با آن شعر صلوات گرفت از جمع و بعد شعری ترکی. زمستانِ گذشته کریمی مراغهای در بخش «یک دهه ادبیات ترکی» جشنوارهی شعر فجر برگزیده و معرفی شده بود. شعر ترکیاش یک مصرع تکرار در هر بند داشت: «خامنهای رهبره میز وار بیزیم». یکی دو بند که خواند از جمع خواست همراهیاش کنند. جمع در بند بعد همراهی کردند ولی آقا گفت جمع تکرار نکنند. شعر کریمی پر بود از طنز و حکمت و جدیت؛ آنهایی که ترکی میفهمیدند روی لبشان لبخند بود.
امیری اسفندقه، افشین علا را بهعنوان نفر بعد شعرخوانی معرفی کرد. علا گفت: به لطف مسئولین فرهنگی، خانهنشین شدم و بیشتر شعر کار میکنم. آقا گفتند: ازشون بخواهید که این لطف را به بقیه هم بکنند! علا شعری نوجوانانه خواند. آقا از بیت اولش ایرادی گرفت و علا بعد از کشوقوسی قبول کرد که باید درستش کند.
قادر طهماسبی که همیشه مورد لطف آقا بوده، فرصت شعرخوانی پیدا کرد؛ نابینا بودن و نداشتن کاغذ شعر، کار را کمی برایش سخت کرد ولی دو شعر خوب خواند. آقا مثل همیشه قادر را تشویق کردند و گفتند: بار اول نیست که ما شعر خوب و بموقع از شما میشنویم. شعر شما علاوه بر اینکه همیشه سطحش بالا بوده، جوابی هم به نیازهای روز بوده.
بعد از طهماسبی، میرشکاک شعری برای حضرت زهرا خواند:
جهانیان همه نقشند و نقش جان زهراست / جهان سراب فنا، جان جاودان زهراست
اولین خارجی، احمدی بود از کابل که شعر بسیار خوبی برای حضرت معصومه خواند. قزوه گفت وقتی احمدی آمده، بچهی برادرش در یکی از حملات انتحاری در کابل مجروح شده. آقا هم دعای شفا کردند.
شاعر بعدی علی اکبر شاه بود از کشمیر هند. علی اکبر شاه سلام مردم کشمیر را رساند و گفت ما زمانی مهد اول زبان فارسی بودیم ولی حالا طبیعی است کسی از ما انتظار نداشته باشد در زمینهی زبان فارسی. شعرش را که خواند آقا گفت: آفرین، مثل کسی شعر را گفتید که زبان مادریاش فارسی بوده.
عسگر شاهی که بزرگ شاعران اردبیل است یک ملمّع ترکی و فارسی خواند.
از جهرم، ایوب پرندآور و از خراسان، جواد اسلامی هم شعر خواندند.
جوان بعدی میلاد حبیبی بود که شعر خیلی خوبی خواند:
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را / مگر ثابت کنم پروانه مسلک بودن خود را
آقا یک بیت شعر را خواست تا دوباره تکرار کند:
اگر این بار رودررو شدم در آینه با خود / به آهی محو خواهم کرد تنها دشمن خود را
آقا بیت به بیت آفرین گفت و آخرش پرسید: اهل کجا هستید آقا؟ جوان با لهجهی غلیظ گفت: خمینیشهر اصفهان آقا.
امیری اسفندقه، حبیبی کسبی را معرفی کرد برای خواندن شعر. کسبی هم یک قصیدهی رضوی جاندار خواند:
رسیدم دوباره به درگاه شاهی / چه شاهی که دارد ز شاهان سپاهی
بابک اسلامی قبل از خواندن شعرش، سلام مردم ارسباران را رساند و بعد، شعر انتظار خواند به ترکی.
بعد علی شکرالهی از نجفآباد غزلی خواند:
اهل مسجد شدهام، جام پیاپی بفروشم / ایستگاه صلواتی بزنم، می بفروشم
شعرش که تمام شد، آقا گفت: در بیت اول به جای فعل «بزنم» فعل «زدهام» استفاده کنی درستتر است. جمعیت پچپچی کردند و پچپچشان تبدیل شد به تأیید. شکرالهی تشکر کرد.
قزوه هم گفت: ما هشت نفر را گذاشتهایم شعرها را ببینند که مشکل نداشته باشد. باز هم آقا چیزهایی پیدا میکنند. آقا گفت: این که مشکل نبود؛ با این تغییر بهتر میشود.
رضا صالحی از ساری، نفر بعدی بود که شعر خواند:
گر نباشد عشق، دنیا جای تنگی بیش نیست / بیستون بی تیشهی فرهاد سنگی بیش نیست
شعرش که تمام شد آقا گفتند: آن بیتی که یوسف داشت را دوباره بخوان. صالحی خواند. آقا گفت: در مصرع اول «حبس و زندان» تکرار هم هستند، پیشنهاد میکنم آن مصرع معروف حافظ دربارهی حضرت یوسف را کامل در گیومه بیاورید. شاعرها به هم نگاه میکردند و سر تکان میدادند که یعنی عجب پیشنهاد خوبی.
بعد از صالحی، جواد جعفرینسب قصیدهای برای پرچم خواند. آقا آخر شعر گفتند: موضوع پرچم، جدید بود.
قزوه گفت از هند و افغانستان و پاکستان شاعر آمده و شعر خواهند خواند. بعد هم به امیری اسفندقه اشاره کرد و گفت: به من فرمودهاند آقای امیری در اجرای امشب کمک میکنند. اولین نفر، موسوی گرمارودی شعر خواند؛ یک مثنوی کوتاه دربارهی جانبازان:
شهید زنده ای جانباز نستوه / صلابت در تنت پیچیده چون کوه
بعد از گرمارودی، نوبت کریمی مراغهای شد. کریمی شعر کوتاهی به فارسی خواند و با آن شعر صلوات گرفت از جمع و بعد شعری ترکی. زمستانِ گذشته کریمی مراغهای در بخش «یک دهه ادبیات ترکی» جشنوارهی شعر فجر برگزیده و معرفی شده بود. شعر ترکیاش یک مصرع تکرار در هر بند داشت: «خامنهای رهبره میز وار بیزیم». یکی دو بند که خواند از جمع خواست همراهیاش کنند. جمع در بند بعد همراهی کردند ولی آقا گفت جمع تکرار نکنند. شعر کریمی پر بود از طنز و حکمت و جدیت؛ آنهایی که ترکی میفهمیدند روی لبشان لبخند بود.
امیری اسفندقه، افشین علا را بهعنوان نفر بعد شعرخوانی معرفی کرد. علا گفت: به لطف مسئولین فرهنگی، خانهنشین شدم و بیشتر شعر کار میکنم. آقا گفتند: ازشون بخواهید که این لطف را به بقیه هم بکنند! علا شعری نوجوانانه خواند. آقا از بیت اولش ایرادی گرفت و علا بعد از کشوقوسی قبول کرد که باید درستش کند.
قادر طهماسبی که همیشه مورد لطف آقا بوده، فرصت شعرخوانی پیدا کرد؛ نابینا بودن و نداشتن کاغذ شعر، کار را کمی برایش سخت کرد ولی دو شعر خوب خواند. آقا مثل همیشه قادر را تشویق کردند و گفتند: بار اول نیست که ما شعر خوب و بموقع از شما میشنویم. شعر شما علاوه بر اینکه همیشه سطحش بالا بوده، جوابی هم به نیازهای روز بوده.
بعد از طهماسبی، میرشکاک شعری برای حضرت زهرا خواند:
جهانیان همه نقشند و نقش جان زهراست / جهان سراب فنا، جان جاودان زهراست
اولین خارجی، احمدی بود از کابل که شعر بسیار خوبی برای حضرت معصومه خواند. قزوه گفت وقتی احمدی آمده، بچهی برادرش در یکی از حملات انتحاری در کابل مجروح شده. آقا هم دعای شفا کردند.
شاعر بعدی علی اکبر شاه بود از کشمیر هند. علی اکبر شاه سلام مردم کشمیر را رساند و گفت ما زمانی مهد اول زبان فارسی بودیم ولی حالا طبیعی است کسی از ما انتظار نداشته باشد در زمینهی زبان فارسی. شعرش را که خواند آقا گفت: آفرین، مثل کسی شعر را گفتید که زبان مادریاش فارسی بوده.
عسگر شاهی که بزرگ شاعران اردبیل است یک ملمّع ترکی و فارسی خواند.
از جهرم، ایوب پرندآور و از خراسان، جواد اسلامی هم شعر خواندند.
جوان بعدی میلاد حبیبی بود که شعر خیلی خوبی خواند:
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را / مگر ثابت کنم پروانه مسلک بودن خود را
آقا یک بیت شعر را خواست تا دوباره تکرار کند:
اگر این بار رودررو شدم در آینه با خود / به آهی محو خواهم کرد تنها دشمن خود را
آقا بیت به بیت آفرین گفت و آخرش پرسید: اهل کجا هستید آقا؟ جوان با لهجهی غلیظ گفت: خمینیشهر اصفهان آقا.
امیری اسفندقه، حبیبی کسبی را معرفی کرد برای خواندن شعر. کسبی هم یک قصیدهی رضوی جاندار خواند:
رسیدم دوباره به درگاه شاهی / چه شاهی که دارد ز شاهان سپاهی
بابک اسلامی قبل از خواندن شعرش، سلام مردم ارسباران را رساند و بعد، شعر انتظار خواند به ترکی.
بعد علی شکرالهی از نجفآباد غزلی خواند:
اهل مسجد شدهام، جام پیاپی بفروشم / ایستگاه صلواتی بزنم، می بفروشم
شعرش که تمام شد، آقا گفت: در بیت اول به جای فعل «بزنم» فعل «زدهام» استفاده کنی درستتر است. جمعیت پچپچی کردند و پچپچشان تبدیل شد به تأیید. شکرالهی تشکر کرد.
قزوه هم گفت: ما هشت نفر را گذاشتهایم شعرها را ببینند که مشکل نداشته باشد. باز هم آقا چیزهایی پیدا میکنند. آقا گفت: این که مشکل نبود؛ با این تغییر بهتر میشود.
رضا صالحی از ساری، نفر بعدی بود که شعر خواند:
گر نباشد عشق، دنیا جای تنگی بیش نیست / بیستون بی تیشهی فرهاد سنگی بیش نیست
شعرش که تمام شد آقا گفتند: آن بیتی که یوسف داشت را دوباره بخوان. صالحی خواند. آقا گفت: در مصرع اول «حبس و زندان» تکرار هم هستند، پیشنهاد میکنم آن مصرع معروف حافظ دربارهی حضرت یوسف را کامل در گیومه بیاورید. شاعرها به هم نگاه میکردند و سر تکان میدادند که یعنی عجب پیشنهاد خوبی.
بعد از صالحی، جواد جعفرینسب قصیدهای برای پرچم خواند. آقا آخر شعر گفتند: موضوع پرچم، جدید بود.
نوبت رسید به خانمها؛ بعد از اینکه فاطمه معصومه شریف شعرش را خواند، نوبت عالیه محرابی از یزد رسید. محرابی بعد از اینکه سلام مردم یزد را رساند و جواب سلام گرفت، شعرش را که دربارهی همسران شهدای مدافع حرم بود خواند:
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم / دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
آقا بعد از اتمام شعر گفتند: موضوع همسران مدافع حرم هم جدید است. قبلاً فیلم با این موضوع یکی دو تا بود ولی شعر نشنیده بودیم.
خانم شاعر بعدی، غزلی در استقبال از مطروحهی خود آقا خواند و بعدش سمانه روشنایی از قم: آسمان بیشک پر از تکبیرة الاحرام اوست ... . بعد از اینکه شعرخوانی خانم روشنایی تمام شد، آقا گفتند: آن بیت «ما رأیت» را یکبار دیگر بخوانید؛ و روشنایی خواند. آقا گفتند: «ما رأیت» یعنی نمیبینم؛ این تعبیر، بار عاطفی منفی دارد هرچند منظور شما «ما رأیت الا جمیلا» بوده. پیشنهاد میکنم مصرع را اینطور کنید: «ما رأیت الا جمیلا آخرین پیغام اوست» (با توقف روی رأیت).
در شعر سیده فرشته حسینی هم مصرعی را پیشنهاد دادند تغییر کند: و این یعنی که حتی روسیاهان را دعا کردی ... .
پیشنهادات حرفهای آقا، جمع شاعران را به وجد آورده بود حسابی.
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم / دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
آقا بعد از اتمام شعر گفتند: موضوع همسران مدافع حرم هم جدید است. قبلاً فیلم با این موضوع یکی دو تا بود ولی شعر نشنیده بودیم.
خانم شاعر بعدی، غزلی در استقبال از مطروحهی خود آقا خواند و بعدش سمانه روشنایی از قم: آسمان بیشک پر از تکبیرة الاحرام اوست ... . بعد از اینکه شعرخوانی خانم روشنایی تمام شد، آقا گفتند: آن بیت «ما رأیت» را یکبار دیگر بخوانید؛ و روشنایی خواند. آقا گفتند: «ما رأیت» یعنی نمیبینم؛ این تعبیر، بار عاطفی منفی دارد هرچند منظور شما «ما رأیت الا جمیلا» بوده. پیشنهاد میکنم مصرع را اینطور کنید: «ما رأیت الا جمیلا آخرین پیغام اوست» (با توقف روی رأیت).
در شعر سیده فرشته حسینی هم مصرعی را پیشنهاد دادند تغییر کند: و این یعنی که حتی روسیاهان را دعا کردی ... .
پیشنهادات حرفهای آقا، جمع شاعران را به وجد آورده بود حسابی.
محمدحسین ملکیان دعوت شد به خواندن شعرش دربارهی ماجرای گوهرشاد؛ شعر بسیار زیبایی که با اتمسفر جدید دربارهی یک واقعهی تاریخی سروده بود:
یکایک سر شکست آن روز اما عهد و پیمان نه / غم دین بود در اندیشهی مردم، غم نان نه
آقا، ملکیان را خیلی تشویق کردند و گفتند: ایشان مسئلهی گوهرشاد را که در سال ۱۳۱۴ اتفاق افتاده، در سال ۱۳۹۷ بهخوبی به شعر درآورده. مسئلهی گوهرشاد مسئلهی مظلومی است که بعد از انقلاب هم به آن نپرداختیم.
دکتر عباس احمدی شعر طنزی خواند در حکایت جلسات ادبی و شعری امروزه با تضمین غزلی از سعدی. لابهلای شعر، شعرا و آقا خندیدند و صدای خنده بلند بود. آقا آخر شعر به مزاح گفتند: خدا صبرتان بدهد.
حسین مؤدب از مشهد، غزلی برای شهدای مدافع حرم خواند:
ما اگر گمگشتهی راهیم، عیب از جاده نیست / جادهها جا میگذارند آن که را آماده نیست
بعد از او هم سیداکبر سلیمانی و مجید لشگری شعر خواندند تا قزوه گزارش بدهد که ۲۷ نفر شعر خواندند و جلسه در اختیار آقاست.
یکایک سر شکست آن روز اما عهد و پیمان نه / غم دین بود در اندیشهی مردم، غم نان نه
آقا، ملکیان را خیلی تشویق کردند و گفتند: ایشان مسئلهی گوهرشاد را که در سال ۱۳۱۴ اتفاق افتاده، در سال ۱۳۹۷ بهخوبی به شعر درآورده. مسئلهی گوهرشاد مسئلهی مظلومی است که بعد از انقلاب هم به آن نپرداختیم.
دکتر عباس احمدی شعر طنزی خواند در حکایت جلسات ادبی و شعری امروزه با تضمین غزلی از سعدی. لابهلای شعر، شعرا و آقا خندیدند و صدای خنده بلند بود. آقا آخر شعر به مزاح گفتند: خدا صبرتان بدهد.
حسین مؤدب از مشهد، غزلی برای شهدای مدافع حرم خواند:
ما اگر گمگشتهی راهیم، عیب از جاده نیست / جادهها جا میگذارند آن که را آماده نیست
بعد از او هم سیداکبر سلیمانی و مجید لشگری شعر خواندند تا قزوه گزارش بدهد که ۲۷ نفر شعر خواندند و جلسه در اختیار آقاست.
آقا گفتند: خیلیها را دوست داریم شعر بخوانند... اولیش دکتر حداد. دکتر حداد هم بدون تعارف زود شعری دربارهی اهمیت کالای ایرانی خواند.
آقا بعد از دکتر حداد رو به کلامی کردند و گفتند: کلامی بیر زاد اوخو گوراخ. (کلامی یک چیزی بخوان ببینیم) و کلامی فارسی خواند:
سپاه قدس نه تنها مدافع حرم است / که کل اهل تولی، مدافع حرم است
آقا بدون اینکه بگذارند ریتم جلسه که زمانش از نیمهشب گذشته بود بیفتد، رو به اسفندقه کرد و گفت: آقای امیری نمیخوانند امشب؟ امیری خواند: این چفیه، پاره بود پنهان در خاک ... . بعد از شعر به آقا گفت: قصیدهی بلندی برای شهید حججی داشتم که برای مراعات زمان مجلس نخواندم. آقا گفتند: خوب کردید!...
آقا رو به فاضل نظری گفتند: آقای نظری شما هم چیزی بخوانید. فاضل گفت من یک عاشقانه میخوانم:
من و جام می و معشوق، الباقی اضافات است / اگر هستی که بسمالله، در تأخیر آفات است
آقا به شوخی گفتند: شما قناعت هم میکنید؟! و جمع خندیدند.
فاضل نظری که شعرش را خواند، آقا به عرفانپور رو کرد و گفت: میلاد دو تا رباعی بخوان برای ما! آقا امشب خیلی به میلاد عرفانپور توجه کرد. تنها کسی بود که آقا چند بار با اسم کوچک صدایش زد. میلاد پنج رباعی خواند که لااقل سه تایش تکراری بود. و البته میلاد آخرین نفر بود.
آقا بعد از دکتر حداد رو به کلامی کردند و گفتند: کلامی بیر زاد اوخو گوراخ. (کلامی یک چیزی بخوان ببینیم) و کلامی فارسی خواند:
سپاه قدس نه تنها مدافع حرم است / که کل اهل تولی، مدافع حرم است
آقا بدون اینکه بگذارند ریتم جلسه که زمانش از نیمهشب گذشته بود بیفتد، رو به اسفندقه کرد و گفت: آقای امیری نمیخوانند امشب؟ امیری خواند: این چفیه، پاره بود پنهان در خاک ... . بعد از شعر به آقا گفت: قصیدهی بلندی برای شهید حججی داشتم که برای مراعات زمان مجلس نخواندم. آقا گفتند: خوب کردید!...
آقا رو به فاضل نظری گفتند: آقای نظری شما هم چیزی بخوانید. فاضل گفت من یک عاشقانه میخوانم:
من و جام می و معشوق، الباقی اضافات است / اگر هستی که بسمالله، در تأخیر آفات است
آقا به شوخی گفتند: شما قناعت هم میکنید؟! و جمع خندیدند.
فاضل نظری که شعرش را خواند، آقا به عرفانپور رو کرد و گفت: میلاد دو تا رباعی بخوان برای ما! آقا امشب خیلی به میلاد عرفانپور توجه کرد. تنها کسی بود که آقا چند بار با اسم کوچک صدایش زد. میلاد پنج رباعی خواند که لااقل سه تایش تکراری بود. و البته میلاد آخرین نفر بود.
یکی دو نفر به شعر نخواندنشان اعتراض کردند که جایش نبود. ساعت نزدیک دوازده و نیم بود و واقعاً نمیشد بیشتر از این حدود ۳۰ نفر شعر بخوانند. بههرحال شب نیمهی رمضان سال ۱۳۹۷ هم گذشت. آقا چند نکتهی مهم تذکر دادند که در اخبار آمد. توجه به آن نکتهها میتواند برای همهی شاعران راهگشا باشد. سحر همان شب، دیدم محمدکاظم کاظمی در فضای مجازی به بعضی از این نکات توجه نشان داده. وقتی آقا مطالبشان را گفتند و جلسه تمام شد، نظم جلسه به هم ریخت. همه آمدند سمت آقا و محافظها هم حلقه زدند. آقا خوشوبشکنان رفتند و شعرا که تازه سر حال آمده بودند، جمعهای چندنفرهشان شکل گرفت. عدهای دور وزیر حلقه زدند و در صحبتهای بعضی، حرف از مجریگری خوب امیری اسفندقه بود. شعرا میرفتند و امید داشتند به سال بعد و نیمهی رمضان بعد... .