بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
خیلی خوشحالم از حضور در جمع باصفا و صمیمی و پرشور شما جوانهای عزیز. شما جوانید، و جوان مظهر آئینهوار صفا و صمیمیت و همت و شوق به آرمانها و ایدهآلهاست. آنچه که جوانهای عزیزمان در اینجا بیان کردند، همه در بخشهای مختلف برای من دلنشین بود؛ نه از این باب که حالا هر چه که این دوستان پیشنهاد کردند، باید اجراء شود و در اولویت قرار دارد یا اساساً اجرائی است یا نه؛ اینها بسته به بررسی است و احتیاج به بررسی دارد، که میگوئیم بررسی هم بکنند؛ اما نفس اینکه جوان دانشجوی نخبه، جوان دانشجوی عضو تشکل، در یک جمعی - دانشگاهی، دانشجوئی - میایستد و چکیدهی دریافت خود از مسائل جاری را با جرأت، با اعتماد به نفس بیان میکند و مطالبه میکند، این برای من پر معنا و بسیار شیرین است. بحث امروز من هم اساساً در همین زمینه است.
من دیروز در اجتماع عمومی مردم راجع به اعتماد به نفس مطالبی گفتم. مخاطب اصلی و اولی شمائید. آنی که ما به شدت نیازمند اعتماد به نفس او هستیم، قشر جوان ماست؛ بخصوص قشر جوان اهل علم و فرزانه و بالقوه اداره کنندهی بخشی از آیندهی این کشور؛ چه اداره کنندهی علمی، چه اداره کنندهی سیاسی، چه اداره کنندهی عملی و اجرائی. این قشر باید توصیهی به اعتماد به نفس را - که من دیروز به صورت گذرا گفتم و امروز میخواهم قدری بیشتر دربارهی آن حرف بزنم - درست به گوش بشنود و از اعماق دل بپذیرد و در همهی فعالیتهای خود آن را محور و ملاک قرار بدهد.
چرا من مسئلهی اعتماد به نفس را اصلاً مطرح میکنم؟ مگر در کشور چه اتفاقی افتاده که بنده اصرار دارم روی اعتماد به نفس ملتمان یا جوانانمان تکیه کنم؟ توضیحی وجود دارد. ملت ما بر اثر انقلاب، بر اثر دفاع مقدس، بر اثر تأثیر شخصیت ویژهی امام - که حالا بعد اگر انشاءاللَّه یادم ماند، اشاره میکنم که در ایجاد اعتماد به نفس ملی، شخص امام و عناصر تشکیل دهندهی شخصیت او، یکی از بیشترین تأثیرها را داشت - و بر اثر پیشرفتهای گوناگون، امروز به یک نصاب قابل قبولی از اعتماد به نفس دست یافته است. بیم آن هست که در عرصهی جنگهای روانی و تبلیغاتی و به اصطلاح جنگ نرم بین ما و دشمنانی که بسیار اصرار بر ادامهی این نبرد دارند، این اعتماد به نفس یا خدشه پیدا کند، تضعیف بشود، متزلزل بشود یا لااقل در حدی که ملت ما به آن احتیاج دارد، پیش نرود. ما در نیمهی راهیم. من به عیان میبینم که در ذهن و زبان و عمل بسیاری از برجستگان کشورمان این اعتماد به نفس هنوز به حد نصاب لازم نرسیده.
نقطهی مقابل اعتماد به نفس، خودکمبینی است؛ خودکمبینی در مقابل فکر یک جناحی از ملتهای عالم - که امروز غرب مظهر آن است - خودکمبینی در مقابل فلسفهی آنها، خودکمبینی در مقابل علم آنها، حتّی خودکمبینی در مقابل الگوهای توسعهی ملی که آنها پیشنهاد میکنند؛ در حالی که الگوی توسعهی ملی نسبت به ملتهای مختلف، گوناگون است. خودکمبینی، این بیماری بسیار خطرناک، که در طول دهها سال متوالی آن را در کالبد ملت ما تزریق کردند. واژهی فرنگی، فکرِ فرنگی، گردهبرداری از واژههای فرنگی، جزو کارهای رایج ماست. من الان گوش میکنم، متأسفانه میبینم علاوه بر واژههای فرنگیای که در طول دهها سالِ گذشته بر زبان مردم جاری شده و وجود دارد، باز در رادیو و تلویزیون ما هر چند وقتی یک بار، یک واژهی فرنگىِ دیگر مطرح میشود که مردم باید از هم سؤال کنند: آقا این یعنی چه!؟ بروند به یکی مراجعه کنند؛ آقا معنایش چیست، تا معنایش را بفهمند! خب، چه لزومی دارد؟ این مفهومی که تازه وارد کشور شده که شما میخواهید برایش لغتی بیان کنید، خب برایش لغت بساز! زبان فارسی با این گستردگی.
اینها آن خودکمبینیهائی است که از اثرات گذشته است. این را برای چه گفتم؟ برای اینکه معلوم بشود ما هنوز در وادی اعتماد به نفس خیلی باید جلو برویم. من میترسم که این روح اعتماد به نفس ملی آن رشد لازم را نکند. این بحث را برای این میکنم. دیروز هم که گفتم، به همین منظور است؛ امروز هم که با شما خصوصیتر و مفصلتر صحبت خواهم کرد، باز به همین منظور است.
ما آن دوندهای هستیم که باید برسیم به خط پایان؛ باید برسیم به خط بُرد. دائم باید بدویم. اینجا شما روی پلاکارد نوشتهاید در سال ۱۴۰۴ ایران کشوری است توسعهیافته. دنبالهی چشمانداز این است که از کشورهای دیگر در منطقه باید از لحاظ فناوری و چه و چه و چه جلوتر باشد. شما خیال میکنید کشورهای دیگر همینطور ایستادهاند که ما جلو برویم، آنها حرکت نکنند؟ آنها هم دارند حرکت میکنند. مسابقهی دوندگی است، مسابقهی دو است. اگر وسط راه همت من و شما سست شود، اگر امیدمان کم شود، اگر خیال کنیم که آقا فایدهای ندارد، خب نمیرسیم. من از این بیمناکم؛ لذا راجع به اعتماد به نفس میخواهم صحبت کنم.
امروز ما یک حد نصابی از اعتماد به نفس را داریم، که عرض کردم به برکت آن چند عاملی است که گفته شد. دشمن ما عبارت است از دستگاه استکبار سیطرهجوی جهانی. دشمن که میگویم، این است. حالا مظهرش را شما بگوئید دولت آمریکاست، باشد؛ یا فلان دولت دیگر است، باشد. مشکل ما با کشورها و دولتها، مشکل بومی و نژادی و ملی و اسمی نیست؛ مشکل این است که یک مجموعهی سیطرهجوئی در قدرتها و سیاستهای دنیا به وجود آمده؛ اینها عادت کردهاند بر سیطرهجوئی و برخورد نکردن با مانع جدی. حالا اینجا یک مانع جدی به وجود آمده؛ اسمش حکومت اسلامی است، جمهوری اسلامی است. با این مانع جدی بشدت پنجه میاندازند؛ بحث ما این است. دشمن یعنی آن جناح سیطرهجوی سیاست و قدرتطلب جهانی، با هر اسمی. البته از نظر من امروز مظهرش دولت ایالات متحدهی آمریکاست و بزرگترین شیطان مجسمش آن است؛ حالا هر اسمی داشته باشد، هر کسی باشد؛ این دشمن است. دشمنیاش هم با ما به خاطر همین است که اینجا یک مانعی است. مثل یک بُرندهای که همینطور میبُرید و جلو میرفت، بدون مانع؛ حالا جلویش یک رشتهی فولادىِ محکم قرار گرفته، نمیگذارد جلو برود. فشار برای خاطر این است. چالش ما با غرب، برگشتش به این است.
بعضیها همینطور مینشینند فیلسوفانه و پیرمردانه و پدرخواندهگون ریش میجنبانند که آقا چرا با همه دعوا میکنید. بحثِ دعوا کردن نیست؛ بحثِ این نیست که ما با کسی میخواهیم دعوا کنیم. مسئلهی ما، مسئلهی ایستادگی در مقابل سیطرهجوئی است. ما یک ملتیم که قرنهای متمادی یا حداقل دهها سال متمادی ما را خواب و غفلتزده و خمار و گیج نگه داشتند؛ هر کاری خواستند، با ما کردند. ما حالا تازه بیدار شدهایم؛ ما میخواهیم دیگر تسلیم نشویم؛ جرم ما این است؛ «و ما نقموا منهم الّا ان یؤمنوا باللَّه العزیز الحمید». چالش اینجاست.
این دشمنی که در مقابل ملت ایران است، با این اعتماد به نفسی که شما تا امروز به آن رسیدهاید، ستیزه خواهد کرد؛ بخصوص که امروز آمریکا در سیاستهای خاورمیانهاىِ خودش شکست خورده. سیاستهای خاورمیانهای آمریکا عمدتاً معطوف به جمهوری اسلامی بود. از یک طرف افغانستان، از یک طرف عراق؛ فکر میکردند جمهوری اسلامی بین دو لبهی یک گازانبر قرار خواهد گرفت و زیر فشار واقع میشود و دستهایش را بالا میبرد. سیاست خاورمیانهای آمریکا مبتنی بود بر تقویت رژیم صهیونیستی، و یکی از بزرگترین اقدامها و تصمیماتشان این بود که در داخل لبنان - که همسایهی مشرف بر سرزمین فلسطینِ غصب شده است - آن نیروی محرکه و مؤمن و اثرگذار و نافذ، یعنی حزباللَّه و نیروی مقاومت را از بین ببرند. سال گذشته با آن شکست مفتضحانه، این از دستشان گرفته شد. از پارسال تا حالا هم مرتب دارند دست و پا میزنند، برای اینکه شاید بتوانند در لبنان یک کاری بکنند، یک حکومت طرفدار آمریکا، یک ارتش طرفدار آمریکا به وجود بیاورند؛ که الان مشکل و معضلهی لبنان به خاطر این است. آمریکائیها حاضر نیستند بهآسانی این گوشتِ به خیال خودشان پخته را از زیر دندانشان بیرون بیاورند؛ برای اینکه بتوانند یک فرد دستنشاندهای به عنوان رئیس - که فرمانده ارتش هم هست - و به تبع آن، یک دولت دستنشانده در آنجا به وجود بیاورند تا بتوانند حزباللَّه را زیر فشار قرار دهند؛ اما تا حالا نتوانستهاند. برای قدرتی مثل آمریکا، اینها ناکامی است. با آن همه ادعا، با آن همه توان، با آن همه پول، با آن دستگاه دیپلماسىِ فوقالعاده قوی، و با آن ابزارهای گوناگون فنی و انسانی نتوانستند با حزباللَّه مواجه شوند. اینها حزباللَّه را هم مرتبط با ایران میدانند؛ پیروزی حزباللَّه را، پیروزی جمهوری اسلامی میدانند. اینجا هم شکست خوردند.
در مسئلهی هستهای، آمریکائیها تا همین چند ماه پیش اصرار، اصرار که باید ایران بکلی همهی فعالیتهای هستهایاش را کنار بگذارد؛ یعنی مثل آن کاری که با لیبی کردند؛ تهاش را جارو کند، تقدیم کند به آنها؛ بکلی اعلام انصراف کند. اخیراً - چند هفتهی قبل از این - وضع به جائی رسیده است که گفتند ایران در همین حدی که هست، توقف کند. ببینید فاصلهی اینها خیلی زیاد است. یک روزی بود که اینها حاضر نبودند پنج عدد سانتریفیوژ را تحمل کنند. مسئولین گفتگو و مذاکرهی با اروپا حاضر شده بودند بیست تا سانتریفیوژ را نگه دارند، آنها گفته بودند نمیشود؛ گفته بودند پس لااقل پنج تا، گفته بودند نمیشود. اگر میگفتند یکی، باز هم میگفتند نمیشود! امروز سه هزار تا سانتریفیوژ دارد کار میکند، مبالغ زیادی هم آمادهی کار گذاشتن است. میگویند در همین حد متوقف شوید. این هم یکی از ناکامیهای آمریکاست.
در خود منطقه آمریکائیها تلاش کردند از بعد از قضیهی بیستم شهریورِ آن برجهای دوقلو، صحنه را تصویر کنند به یک صحنهی دو قطبی در این منطقه: جنگ بین دموکراسی و تروریزم. چقدر تبلیغات کردند، چقدر کار کردند، چقدر تهاجم نظامی و لشکرکشی و خرج کردند و هر کاری توانستند، کردند تا بگویند ما حامل دموکراسی هستیم، منطقه حاملهی تروریزم است؛ ما آمدهایم منطقه را نجات دهیم. امروز شما نگاه کنید در خود عراق که مرکز و محور فعالیتهای اینها بود؛ از مردم عادی که سؤال کنید، میگویند موجب و عامل تروریزم خود آمریکائیهایند؛ هیچ کس معتقد نیست که آمریکا برای عراق دموکراسی آورده. این حکومتی که تشکیل شد، این دولتی که روی کار آمد، این مجلسی که روی کار آمد، علیرغم آمریکا آمد؛ نمیخواستند این بشود؛ ناچار شدند؛ این را همه میدانند. بنابراین در صحنههای مختلف، اینها ناکام شدند.
آیا وقتی که یک قدرت سیطرهجو برای عقب نشاندن روحی و روانی یک ملت و شکستن اعتماد به نفس او، اینطور ناکام میشود، آیا ساکت میماند؟ جواب این است که نه، ساکت نمیماند؛ دنبال راههای جدید میگردد. چون او دنبال راههای جدید میگردد، ما باید به فکر شیوههای جدید باشیم. ما باید محاسبهی راههای جدید دشمن را بکنیم؛ بدانیم امکانات او، امکانات کمی نیست. من بارها گفتهام: «دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد». دشمن امکانات تبیلغاتیاش با امکانات تبلیغاتی جمهوری اسلامی قابل مقایسه نیست. این را هم من به شما عرض بکنم؛ در زمینههای کار فرهنگی، در زمینههای کار تبلیغاتی و ارتباطاتی، امکانات دشمن خیلی زیاد است؛ دائم مشغولند، پول هم فراوان خرج میکنند. اینی که گفتند آقا ما هشتاد میلیون دلار، صد میلیون دلار به مخالفین نظام در ایران - به تعبیر خودشان اوپوزیسیون - میدهیم، اینها ظاهر قضیه است؛ هزینههای آنها برای این کار خیلی بیشتر از این چیزهاست. دارند هزینه میکنند. من و شما، جوان این مملکت، دانشجوی این مملکت، مسئول این مملکت، استاد این مملکت باید بداند که دشمن از چه راهی وارد خواهد شد؛ پیش بینی کند. اگر پیشبینی کردید، آن وقت پدیدههائی که در جامعه پیش میآید، اینها را میشناسید. وقتی شما میدانید که فرضاً سیلی در راه است، یا طوفانی در راه است، پدیدههای پیش از حدوث سیل یا طوفان وقتی در زندگی شما اتفاق میافتد، این لحظات پیش از سیل یا طوفان را میشناسید و عاملش را میدانید. وقتی نمیدانید، این عوامل برای شما ناشناخته است. گاهی انسان به آن عوامل نادانسته کمک میکند. این است که این بحث را برای ما جدی میکند.
من اول راجع به اهمیت اعتماد به نفس چند جملهای عرض بکنم. اعتماد به نفس ملی که باید در نخبگان یک کشور بروز کند، مهمترین تأثیرش این است که حالت انتظار کمک و دستگیری از دیگران را از انسان میگیرد. ملتی که به خودش اعتماد ندارد، همیشه منتظر است برای او چیزی فراهم کنند و به او بدهند. وقتی منتظر بودید برایتان غذای آماده بیاورند، دیگر غذا درست نمیکنید؛ غذا درست کردن هم بلد نمیشوید. این یکی از خطرات عمده است، خیلی هم واضح است؛ یعنی چیز فلسفىِ پیچیدهی مشکلی نیست. اما همین شیء واضح و سازوکار واضح برای عقب ماندگی کشور، گاهی از نظر ماها مورد غفلت قرار میگیرد.
من فراموش نمیکنم؛ بر حسب تصادف، سالها پیش از پیروزی انقلاب منزل دوستی رفته بودیم - اهل یکی از شهرستانهای شمال کشور بود، آمده بود مشهد، ما رفتیم دیدنش - نمایندهی آن شهر در مجلس شورای ملىِ آن روز هم اتفاقاً مشهد بود و او هم آمده بود دیدن این شخص. تصادفاً ما با یک نمایندهی مجلس یک ساعتی همنشین شدیم. ما آن وقت جوان بودیم، مثل حالای شماها - که هر چه دلتان میخواهد، میگوئید - ما هم ملاحظهی جوانب قضیه را نمیکردیم. بنده شروع کردم انتقاد از دستگاه، و همان حرفهائی که آن وقتها در ذهن ما بود، گفتیم. او نمایندهی مجلس شاه بود، به او برخورد؛ لذا بنا کرد با ما مجادله کردن. از جملهی حرفهائی که من به او زدم، این بود که گفتم: آقا مملکت را راکد نگه داشتهاید؛ همهاش واردات، همهاش واردات، همهاش مصنوعات دیگران؛ پس خود ما چرا کاری نمیکنیم؟ جوابی که او داد، جالب است، که شما بدانید طرز فکرها چه بود. گفت: آقا بهتر، بهتر! اروپائیها مثل نوکر برای ما کار کنند، ما از نتیجهی کارکرد آنها استفاده کنیم! ببینید چطور این زهر را گاهی تا اعماق جان آحاد یک ملت و نخبگان یک ملت نفوذ میدهند که اینطوری صحبت میکنند.
وقتی اعتماد به نفس نبود، حالت انسان، حالت انتظار کمک دیگران و انتظار دستگیری دیگران است. مثل آدم مفلوک و زمینگیر یک گوشهای نشسته، منتظر است یک نفری از آنجا عبور کند، یک کمکی به او بکند. نقطهی مقابلش حالت استغناء است: انسان منتظر نباشد که برای او بیاورند. وقتی منتظر نبود، در اندیشهی فراهم کردن نیازهای خود بود، این استعدادهای موجود در وجود او - استعدادهای نهفتهی در وجود یک ملت - به کار میافتد. استعدادها که به کار افتاد؛ استعدادی که بالقوه بود، بالفعل شد و موفقیت کسب کرد، یک موفقیت به صورت خوشهای موفقیتهای بعدی را به وجود میآورد. یک موفقیت، یک خوشه موفقیت را پشت سر خودش میآورد؛ طبیعت کار این است.
در دوران دفاع مقدس، اوائل کار، بخصوص بچههای سپاه و بسیج واقعاً چیزی نداشتند؛ سلاح لازم را نداشتند؛ عمدهی سلاحشان همین کلاشینکف بود؛ یک تفنگ انفرادی. نمیشد با این سلاح جنگید؛ لذا به فکر افتادند. خود این به فکر افتادن، بابهائی را به روی آنها باز کرد. من توصیهام به جوانهای عزیز این است که شرح حال سرداران شهید را بخوانید. در لابهلای حرفهای اینها، حالا یک بخشهائی عاطفی و معنوی و اینهاست - که آنها هم به نوبهی خود منافعی دارد - اما بخشهائی هم بخشهای تجربىِ کارهای اینهاست که در میدان جنگ چگونه عمل میکردند. من بارها گفتهام که در دوران جنگ، ما بایستی آر. پی. جی هفت را به صورت قاچاقی با پولِ چند برابر از کشورهای دیگر میآوردیم و نهایت سختی را متحمل میشدیم؛ پولِ چند برابر هم میدادیم تا یک تعداد سلاحهای ابتدائىِ اینطوری را به دست بیاوریم. نتیجهی آن تجربهها و اعتماد به نفس این شد که ملت ایران به جائی برسد که سلاحهائی که خودش تولید میکند، در منطقه بخشیاش درجهی یک و بی نظیر باشد، بخشی هم کم نظیر باشد. این به خاطر همین نیاز بود؛ چون به ما نمیفروختند، چون به ما نمیدادند. ما احساس کردیم که باید به خودمان تکیه کنیم. جوانهای ما به خودشان تکیه کردند. این تکیهی به خود، استعدادها را جوشاند. این جوشش استعدادها فراورده دارد؛ فراوردهها هر یکی چندین دنباله دارد. این در همه جا هست. این اعتماد به نفس، هم در کشفیات هست، هم در علم هست، هم در ساخت و تولید هست، هم در الگوی توسعه هست.
من در یکی دو تا دیدار دانشجوئىِ سفرهای سال گذشته در مشهد و سمنان، راجع به مسئلهی الگوی توسعه صحبت کردم؛ الگوی توسعهی ایرانی، الگوی توسعهی بومی، که ما برای توسعهی کشور به سراغ نظریات دانشمندان اروپائی نرویم. نمیگویم از علم آنها استفاده نکنیم؛ اما نسخهی آنها مال خودشان. علم آنها را یاد بگیریم؛ اما نسخهی بیمارىِ خودمان را خودمان بنویسیم، تا مورد اعتماد خودمان باشد، تا بتوانیم به آن تکیه کنیم، اطمینان کنیم. حالا اگر اعتماد به نفس نباشد، میگوئیم آقا مگر ما میتوانیم؟ این همه دیگران تجربه کردند، ما حالا چه بالاتر از آنها میخواهیم بیاوریم؟ این، نبود اعتماد به نفس است؛ که الان هم متأسفانه بعضیها میگویند! بعضی از تحصیلکردههای ما همین را میگویند. ما گفتیم الگوی توسعهی بومی تهیه کنیم، میگویند آقا کدام الگوی توسعهی بومی؛ مگر میشود!؟ ببینید، این همان رسوبات باقیماندهی از گذشته است؛ نبود اعتماد به نفس است. اگر یک ملت میخواهد پیشرفت کند، نمیشود منتظر دیگران باشد.
غربیها، اروپائیها یکی از شیرینکارترین کارهایشان که به نفع خودشان تمام شد، این بود که آمدند نخبگان کشورهای دیگر را در مشت گرفتند، افکار خودشان را به اینها تلقین کردند؛ بعد اینها را رها کردند توی کشورهای خودشان، گفتند بروید. کشورهای غربی - یعنی انگلیس، فرانسه و بقیهی کشورها - به جای اینکه پول خرج کنند تا افکار سیاسی خودشان را در آن کشورها پیاده کنند، تربیتشدههای آنها رفتند بدون مزد و منت، کارهای آنها را برایشان انجام دادند. جزو بلاهای کشورهای عقبمانده و توسعه نیافته، یکی این بود. هنوز هم دنبالههایشان هستند و دارند کار خودشان را میکنند. این باید شکسته شود. اهمیت اعتماد به نفس این است که اگر ما اعتماد به نفس ملی پیدا کردیم، این استعدادها خواهد جوشید؛ آن وقت خواهیم دید که میتوانیم؛ برای ما اثبات خواهد شد که میتوانیم.
سه مانع اصلی در راه فرایند اعتماد به نفس و به ثمر رسیدنش وجود دارد که ما باید متوجه این سه رخنه باشیم. این سه رخنه میتوانند فرایند اعتماد به نفس ملی و منتهی شدن آن به پیروزیهای پیدرپی و رسیدن به آرمانها را مخدوش کنند.
اول، ایجاد یأس است؛ تیره کردن افق، به رخ کشیدن فاصلههای علمی. این واقعیتی است؛ ما از لحاظ علمی، امروز با دنیای پیشرفتهی علمی که دویست سال است دارد کار علمی میکند، فاصله داریم. این فاصلهها را به رخ میکشند و میگویند آقا چطور میخواهید شما اینها را طی کنید؟ مگر میشود؟ جوان محقق و پژوهشگر و دانشمند ما را با این کار مأیوس میکنند. من میگویم: بله، میشود؛ چرا نمیشود؟ ما از دانش دیگران استفاده میکنیم و پا را یک قدم بالاتر میگذاریم؛ کمااینکه این کار را کردهایم. ما از دانش دیگران استفاده کردهایم. گاهی چیزهائی ساختهایم که در دنیا نیست؛ مثل بعضی از پیشرفتهای پزشکی و داروئی و امثال اینها. اینها با استفاده از مقدمات دانش غربی به دست آمده، اما کارهای بزرگتری از آنها انجام گرفته. فاصله نباید ما را مأیوس کند. ما میتوانیم شتاب علمیمان را زیاد کنیم؛ این فاصله را روزبهروز کمتر کنیم؛ همت کنیم پیش برویم. بخصوص که امروز دنیای غرب دچار آفتهای جدی است که در پنجاه سال پیش و صد سال پیش این آفتها را نداشت. امروز آفتهای اخلاقی، آفتهای جنسی، تزلزل روحیهها در غرب خیلی شدیدتر از آن روزهاست؛ امروز اینها در آنجا یک گرفتاری است. البته این مسائل بلندمدت، خودش را آسان نشان نمیدهد؛ اما از حرفهای آنها، از حرفهای اندیشمندانشان، متفکرینشان آدم میفهمد که نگرانند. نسل جوانشان رو به انحطاط است، جرم و جنایت رو به توسعه است، فروپاشی خانوادهها رو به تزاید است و همین طور دارد زیاد میشود؛ مهار هم از دستشان خارج شده است و گرفتارند. چه اشکال دارد؛ یک ملتی که مصمم است، خودش را تا حدودی میتواند از این بلایا حفظ کند، تصمیم دارد، توکل به خدا دارد، اعتماد به نفس دارد، آرمانهای مشخص هم دارد، این راه را طی کند؟ کمااینکه آنها طی کردند. ما یک روزی جلوتر از غرب بودیم؛ ما دچار آفت شدیم، آنها تلاش کردند، جلو افتادند. ما حالا میتوانیم جلو بیفتیم. طی کردن فاصلهها مطلقاً مستبعد نیست از یک ملتی که جوانش با همت حرکت میکند و پیش میرود؛ مسئولان و مدیرانش هم با همت مینشینند برنامهریزی و طراحی میکنند. بنابراین سه تا مانع ممکن است دشمن طراحی کند: یکی پراکندن یأس، یکی منحرف کردن استعدادها، یکی هم برخورد سخت و خشن؛ یعنی تحمیل تهاجم نظامی و از قبیل اینها.
در مورد این مسئلهی اول که پراکندن نومیدی و یأس است، من اصرار دارم شما جوانها بیشتر فکر کنید، تأمل کنید و نشانههایش را ببینید. همین الان دارند این کار را میکنند؛ یک عدهای هم برای آنها و از زبان آنها و از حنجرهی آنها به نفع آنها حرف میزنند.
حالا این چند مورد را ببینید: یکی از آنها مسئلهی انرژی هستهای است. در داخل کشور خودمان جنجال راه انداختند که آقا انرژی هستهای هزینهی بدون سود است؛ چرا دارید این کار را میکنید؟ حالا تبلیغات جهانی که این مسئله را کاملاً دنبال میکرد و هنوز هم میکند؛ اما در داخل کشور خودمان از اولی که این مسئلهی هستهای مطرح شد، از پنج شش سال قبل از این تا حالا مرتباً این مطلب را گفتهاند و تکرار کردهاند. حتّی عدهای نامه نوشتند و گفتند آقا ما فیزیکدانیم. اینکه میگویند ما توانستهایم دستگاههای سانتریفیوژ را راه بیندازیم، اصلاً واقعیت ندارد! به قدری قرص این را گفتند که ما مجبور شدیم افرادی را بفرستیم و بگوئیم بروند بازرسی کنند، درست ببینند؛ نکند که همینی که اینها میگویند، باشد. این، مال پنج شش سال قبل است. رفتند، آمدند گفتند نه آقا! کار، بسیار خوب، صحیح، علمی و محکم دارد انجام میگیرد. اول گفتند نمیشود، نمیتوانیم؛ بعد که دیدند توانستیم، گفتند آقا این هزینهای است که سود ندارد، فایدهای ندارد. بنده در سخنرانی عمومی عید نوروز سال گذشته مفصل دربارهی این صحبت کردم و نمیخواهم تکرار کنم. چطور فایدهای ندارد؟ ما برای بیست سال دیگر حداقل بایستی بیست هزار مگاوات برق از انرژی هستهای به دست بیاوریم. برآوردی که برای مصرف انرژی در کشور و تولید برقِ مورد نیاز کردهاند، حداقل بیست هزار مگاوات باید از طریق انرژی هستهای باشد؛ والّا ما باید برق را از دیگران گدائی کنیم؛ یا اگر نتوانستیم گدائی کنیم، یا ننگمان آمد، یا به ما ندادند، از خیر چیزهائی که با نیروی برق میچرخد، باید بگذریم؛ از کارخانه، از تولید، از بسیاری از ابزارهای پیشرفت. خب، ما کِی شروع کنیم تا بتوانیم بیست هزار مگاوات را بیست سال دیگر به دست بیاوریم؟ الان اگر دیر هم نشده باشد، قطعاً زود نیست. ممکن است دیر هم شده باشد. ببینید چه مغالطهی عجیبی است که «آقا احتیاج نداریم»! یا میگویند: شما نیروگاه هستهای که نمیتوانید بسازید؛ این اورانیومهای غنیشدهی سه چهار درصد را برای چه میخواهید؟ باز بحث «نمیتوانید» است. چرا نمیتوانیم؟ ملتی که بدون کمک و بدون استاد توانست یک چنین مراکز عظیم غنیسازی را به وجود بیاورد، چرا نتواند نیروگاه بسازد؟ باید بتوانیم. چرا نتوانیم؟ یک روزی میگفتند: شما نمیتوانید نیروگاه بخاری هم بسازید. من یادم هست دورهی ریاست جمهوری خود من بود؛ نیروگاهی بود که در زمان رژیم گذشته شروع شده بود، نصفهکاره مانده بود. میآمدند میرفتند تا دلالهای بینالمللی از یک کشوری بیایند آن را درست کنند. بعضیها هم میگفتند ما در داخل میتوانیم درست کنیم. ما چند نفر از مسئولین مرتبط با این مسائل را در دفتر ریاست جمهوری خواستیم - چند تا از رؤسای کشور را - نخست وزیر و دیگران را هم دعوت کردیم تا بحث کنیم. اینها آمدند گفتند: آقا امکان ندارد که ما بتوانیم آن نیروگاه را - که نزدیک تهران هم هست - به آخر برسانیم و افتتاح کنیم. این، قضاوت آنها بود. گفتند: اصلاً امکان ندارد؛ حتماً بایستی خارجی بیاید. ما خارجی را نیاوردیم؛ متخصص داخلی رفت آن را کامل کرد، درست هم کرد، الان هم سالهاست که دارد برق میدهد و از تولید او دارد کشور استفاده میکند.
اول انقلاب جهاد سازندگی میخواست سیلو بسازد. میدانید سیلوهای ما را در دوران طاغوت، شورویها میساختند. رژیم طاغوت گندم را از آمریکا میگرفت، سیلویش را شوروی میساخت! سیلو ظاهرش ساده است، اما نسبتاً فناوری پیچیدهای است. جهاد سازندگی گفت میخواهیم سیلو بسازیم؛ از اطراف صدا بلند شد که آقا نمیتوانید؛ بیخود خودتان را معطل نکنید، سرمایهی کشور را هم به باد ندهید. یک نمونهی سیلوی کوچکی در خوزستان ساختند که بنده آن وقت رفتم بازدید کردم. امروز کشور جمهوری اسلامىِ شما یکی از سیلوسازهای درجهی یک دنیاست؛ جزء کشورهای سیلوساز برجستهی درجهی یک است.
یکی از سدهای نزدیک تهران آب میداد. گفتند بروند این را درست کنند؛ گفتند خود کمپانی سازندهی این سد باید بیاید؛ رفتند آوردند. این هم مربوط به اوائل ریاست جمهوری ماست. میگفتند: مگر ما میتوانیم سد درست کنیم؟ همین تلقیناتِ گذشته بود. جوانهای ما همت کردند، رفتند سراغ سدسازی. امروز کشور جمهوری اسلامی به فضل الهی بهترین سدساز این منطقه است. در منطقهی ما هیچ کشوری مثل جمهوری اسلامی مسلط بر ساختن سدهای بزرگ - چه سد بتونی، چه سد خاکی - نیست. سدهائی که ما ساختیم، از مشابههای خودش که زمان طاغوت به وسیلهی شرکتهای خارجی ساخته شده، بهتر و با ظرفیت بیشتر و البته با هزینهی بسیار بسیار کمتر است؛ کار خودمان هم هست. چرا نمیتوانیم؟ نخیر، نیروگاه هستهای هم میتوانیم بسازیم؛ باید بسازیم. امروز شروع بکنیم، چند سال دیگر جواب خواهد داد. چند سال دیگر شروع بکنیم، چند سال بعدش جواب خواهد داد. اگر شروع نکنیم، عقب میمانیم. امروز اگر غنیسازی را شروع نمیکردیم، بایستی ده سال بعد، بیست سال بعد بالاخره شروع میکردیم. میگویند آقا روسها که به شما اورانیوم غنیسازیشده میدهند، سوخت نیروگاه هستهای میدهند؛ خودتان میخواهید چه کار کنید؟ این از آن حرفهائی است که این آقای رئیس جمهور محترم کمدان آمریکا هم اخیراً بیان فرمودند، که خب روسها که دارند میدهند، ایران میخواهد چه کار کند! اینجا هم یک عدهای که نه به قدر او محترمند، نه به قدر او کمدانند، همان حرف را تکرار کردند که آقا روسها که دارند میفروشند. دیدید دیگر؛ محمولهی اول آمد، محمولهی دوم آمد؛ دیگر شما میخواهید چه کار کنید که خودتان غنیسازی کنید؟ این مثل این میماند که به کشوری که ذخائر نفتىِ زیر زمینش پر است، بگویند آقا چرا چاه میزنی؛ خب برو نفت را بخر از بیرون بیاور! یعنی کشوری که دارای ذخائر نفتی است، بشود واردکنندهی نفت! چقدر خندهآور است. اگر یک روزی دلشان نخواست این سوخت را بدهند، یا گفتند به این قیمت میدهیم، یا گفتند به این شرط میدهیم، ملت ایران ناچار است قبول کند.
ببینید، اینها آن چیزهائی است که اگر چنانچه توجه کنید، خواهید دید همان نقشهی ایجاد یأس دشمن است که حالا یک کار به این عظمت انجام گرفته - مسئلهی انرژی هستهای - این همه دربارهاش مردم شادی و خوشحالی کردند، آقا در بیاید که: چرا شما بیخود مملکت را به این چالشهای اینچنینی میکشانید، برای خاطر یک چیز کماهمیتِ انرژی هستهای!؟ ببینید، این همان ایجاد یأس است؛ این همان چیزی است که شما باید مراقبش باشید. این یکی از آن رخنههاست که اعتماد به نفس ملی را ضربه میزند؛ همچنان که در چند سال قبل متأسفانه این کار شد. یعنی همین مسئلهی انرژی هستهای را که باید پشتوانهی مستحکم اعتماد به نفس ما ملت ایران میشد، خواستند وسیلهای بکنند برای اینکه اعتماد به نفس را از ما بگیرند. هی فشار آوردند که باید این را تعطیل کنید، باید آن را تعطیل کنید، باید آن را تعطیل کنید. رسیدند به کارخانهی یو. سی. اف اصفهان، گفتند: این را هم باید تعطیل کنید. آن مقدمات اوّلی است. بنده آن وقت به مسئولین گفتم که اگر این حرف را گوش کردید، فردا خواهند گفت باید معادن اورانیوم را هم که توی این کشور هست، کلاً یکجا جمع کنید بدهید به ما، تا خاطرجمع شویم که شما نمیخواهید بمب اتم بسازید!
این فرایند عقبنشینی البته برای ما یک فایدهای داشت - بیفایده نبود این عقبنشینیها - فایدهاش این بود که هم خودمان وعدهها و حرفهای رقبای اروپائی و غربی را تجربه کردیم، هم افکار عمومی دنیا تجربه کرد. امروز هر کس به ما میگوید آقا تعلیق موقت بکنید، ما میگوئیم تعلیق موقت را که یک بار کردیم؛ دو سال! دو سال تعلیق موقت کردیم. فایدهاش چه شد؟ اول گفتند موقت تعلیق کنید، گفتند تعلیق داوطلبانه بکنید؛ ما هم به خیال موقت و به خیال داوطلبانه، تعلیق کردیم. بعد هر وقت اسم از برداشتن تعلیق آمد، یک قرشمال بازیای در سطح دنیا درست کردند - در سطح مطبوعات و رسانهها و محافل سیاسی - وای، داد، داد، ایران میخواهد تعلیق را بشکند! تعلیق شد یک امر مقدس که ایران اصلاً حق ندارد نزدیکش برود! ما این را تجربه کردهایم؛ دیگر، تجربهی جدیدی نیست. آخرش هم گفتند: این تعلیق موقت کافی نیست؛ اصلاً باید بکلی بساط اتمی را جمع کنید. همین اروپائیها که میگفتند شش ماه تعلیق کنید، وقتی این کار را کردیم، گفتند بایستی جمع کنید! این فرایند عقبنشینی، این فایده را برای ما داشت؛ هم برای خود ما تجربه شد، هم برای افکار عمومی دنیا تجربه شد. لیکن عقبنشینی بود دیگر؛ عقبنشینی کردند.
من همان وقت هم در جلسهی مسئولین - که از تلویزیون پخش شد - گفتم اگر چنانچه بخواهند به این روند مطالبهی پیدرپی ادامه بدهند، بنده خودم وارد میدان میشوم؛ همین کار را هم کردم. بنده گفتم که بایستی این روند عقبنشینی متوقف شود و تبدیل بشود به روند پیشروی، و اولین قدمش هم باید در همان دولتی انجام بگیرد که این عقبنشینی در آن دولت انجام گرفته بود؛ و همین کار هم شد. در زمان دولت قبل، اولین قدم به سمت پیشرفت برداشته شد؛ تصمیم گرفته شد که کارخانهی یو. سی. اف اصفهان راهاندازی شود، و راهاندازی هم شد، و دنبالش هم بحمداللَّه این پیشرفتهای بعدی است تا امروز.
مایهی اعتماد به نفس ملی را تبدیل میکنند به مایهی بیاعتمادی، که نبادا دشمن حمله کند، نبادا دشمن ضربه بزند. از این قبیل مسائل زیاد است؛ این چیزهائی که سعی میکنند با وسوسه ایجاد کردن، کار خود را پیش ببرند. مثلاً ما یکی از سیاستهای اساسیمان قطع رابطهی با آمریکاست. هرگز هم نگفتیم ما تا ابد قطع رابطه خواهیم بود؛ نه، هیچ دلیلی ندارد که تا ابد قطع رابطه با هر کشوری، با هر دولتی داشته باشیم. مسئله این است که شرائط این دولت به گونهای است که رابطهی با او برای ما ضرر دارد. انسان رابطه را با هر کشوری به دنبال تعریف یک منفعتی ایجاد میکند؛ آنجائی که برای ما منفعت ندارد، دنبال رابطه نمیرویم؛ حالا اگر ضرر داشت، به طریق اولی دنبال رابطه نمیرویم.
رابطهی سیاسی با آمریکا برای ما مضر است. اولاً خطر آمریکا را کم نمیکند. آمریکا به عراق حمله کرد؛ در حالی که با هم رابطهی سیاسی داشتند، سفیر داشتند؛ این آنجا سفیر داشت، آن هم اینجا سفیر داشت. رابطه که خطر جنونآمیز و سیطرهطلبانهی هیچ قدرتی را از بین نمیبرد. ثانیاً وجود رابطه برای آمریکائیها - نه امروز، همیشه اینطور بوده - وسیلهای بوده است برای نفوذ در قشرهای مستعد مزدوری در آن کشور. انگلیسیها هم همین طور بودند. انگلیسیها هم در طول سالیان متمادی سفارتخانهشان مرکز ارتباط با سفلگان ملت بود؛ کسانی که حاضر بودند خودشان را به دشمن بفروشند. سفارتخانهها یکی از کارهایشان این است.
در همین قضایائی که حدود هفده هجده سال پیش در چین اتفاق افتاد و جنجال فوقالعادهای شد، سفارت آمریکا محور و مرکز ادارهی آشوبها و اغتشاشها بود. اینها این خلأ را در ایران دارند؛ احتیاج به پایگاه دارند، و پایگاه ندارند؛ این را میخواهند. احتیاج به رفت و آمد آزاد و بیدغدغهی مأموران جاسوسی و مأموران اطلاعاتیشان و ارتباطات نا مشروع آنها با عناصر سفله و مزدور دارند؛ اما این را ندارند. ارتباط، این را برای آنها تأمین میکند. حالا مینشینند آقایان وراجی کردن و حرف زدن و استدلال کردن، که نبود رابطهی با آمریکا برای ما مضر است. نه آقا! نبود رابطهی با آمریکا برای ما مفید است. آن روزی که رابطهی با آمریکا مفید باشد، اول کسی که بگوید رابطه را ایجاد بکنند، خود بنده هستم.
میگویند: چرا جلب دشمنی آمریکا را میکنید؟ مثلاً فرض کنید حالا رئیس جمهور تعبیر تندی میکند، ناگهان آقایانِ به اصطلاح عقلا میگویند این تعبیر تند بود؛ این دشمنی آمریکائیها را جلب میکند. نه آقا! دشمنی آمریکائیها تابع این الفاظ و تعبیرات نیست. دشمنی، دشمنىِ اصولی است. این دشمنی در زمانهای مختلف بوده. از اول انقلاب تا حالا دشمنی بوده - حالا بحث خطر حملهی نظامی را بعد یک جملهای عرض خواهم کرد - حداقل در طول هجده سال اخیر، یعنی از بعد از پایان جنگ تحمیلىِ هشت ساله تا امروز، همیشه این خطر وجود داشته؛ یعنی همیشه ملت ایران تهدید میشده، که ممکن است اینها حملهی نظامی بکنند؛ مال امروز نیست. آن چیزی که میتواند خطر دشمن را ضعیف کند، نمایش قدرت شماست، نه نمایش ضعف شما. نمایش ضعف شما دشمن را تشجیع میکند. آن چیزی که ممکن است جلوی خودسری و خودکامگی دشمن را بگیرد، این است که احساس کند شما قدرتمندید. اگر احساس کند ضعیفید، بدون مانع، هر کاری که بخواهد بکند، میکند.
یک نمونه از ایجاد یأس که من این را لازم است عرض کنم - یعنی انصاف اقتضاء میکند که انسان اینها را بگوید - اشکالتراشیهای غیر منطقی است. امروز شما ملاحظه کنید؛ متأسفانه راجع به اغلب تصمیمات دستگاه ادارهی کشور از سوی یک عده مخالفخوان اشکالتراشی میشود؛ اشکالتراشیهای غیر منطقی. اگر تصمیم اقتصادی است، اگر تصمیم سیاسی است، اگر تصمیم در حوزهی مسائل هنری و فرهنگی است، اگر تصمیم در حوزهی مسائل بینالمللی است، به خصوص نسبت به دولت - حالا نسبت به رهبری یک مقدار رودربایستیای هست و یک چیزهائی را ملاحظه میکنند - آزاد، راحت و با اهانت مطالبی میگویند. این کارها زشت است.
ممکن است کسانی که این کارها را میکنند، ندانند چه تأثیر سوئی این کار دارد. این، همان ایجاد یأس است؛ یعنی نقطهی مقابل اعتماد به نفس. این، حالت ایجاد خودباختگی و انفعال و خودکمبینی است. خیلی از کسانی که در این میدانها تلاش میکنند، فعالیت میکنند، متأسفانه نمیفهمند و توجه ندارند که تأثیر کارشان چیست. اینها آدمهای بدخواهی نیستند. البته بعضی بدخواه هستند، اما غالباً بدخواه نیستند؛ ملتفت نیستند، ارزیابی درستی از کار خودشان ندارند. دولت تصمیم اقتصادی میگیرد، اعتراض پشت سر اعتراض، آن هم با لحنهای اهانتآمیز؛ تصمیم سیاسی میگیرد، همین طور؛ تصمیم بینالمللی میگیرد، همین طور؛ به فلان سفر میرود، همینطور؛ به فلان سفر نمیرود، همین طور. وقتی ما سوار این اتوبوس شدیم و به این راننده اطمینان کردیم، دیگر سر هر پیچی که نباید گفت آقا مواظب باش، آقا دستم فلان شد، دلم لرزید. خب دارد رانندگی میکند، میرود دیگر. این در حالی است که این دولت انصافاً دولت پرکار و در بعضی از خصوصیات نمونه است. اینکه به همهی شهرها میروند، این خیلی برای من مهم است؛ خیلی برای من جالب است. رئیس جمهور، وزیر و مدیران ارشد اجرائی کشور به شهرهای مختلف میروند. این رفتن به شهرها خیلی تأثیر دارد. بعضی میگویند آقا ما گزارشها را که میخوانیم؛ نه، گزارش خواندن فرق میکند با رفتن. شاید بیش از اغلب مدیرها برای من گزارش میآید. وقتی انسان میرود به یک شهری، میرود به یک استانی، مینشیند با یک مردمی، مینشیند با یک مجموعهی جوانی، میبیند گزارشها با آنچه که واقعیت است، تفاوتهائی دارد. انسان آنچه که میبیند و میشنود، از گزارش خیلی باارزشتر است. این کار را امروز دولت دارد میکند. به همه جای کشور سفر میکنند. یک گوشهای از این را میگیرند، تبدیلش میکنند به نقطهی ضعف و ایراد گرفتن. چرا در این سفر صد تا مصوبه داشتید؛ در حالی که پنجاه تایش بیشتر قابل عمل نیست؟ خیلی خوب، حالا پنجاه تایش عمل بشود؛ این بهتر از هیچی نیست؟ اینها ایجاد یأس است. ایرادتراشیهای بیخود: چرا به فلان سفر رفتید؟ چرا به فلان سفر نرفتید؟ اینها اشکالتراشیهائی است که یأسآفرین است. عرض کردم؛ اغلب کسانی هم که این کار میکنند، توجه ندارند به دنبالهی کارشان. بالاخره هر دولتی ضعفی دارد. نه اینکه این دولت ضعف ندارد؛ چرا، ضعف و خطا دارند؛ مثل بقیهی دولتها. بندهای که میخواهم خطا بگیرم، مگر خودم خطا ندارم؟ خطاهای ما الی ماشاءاللَّه؛ یکی دو تا که نیست. انسان جایزالخطاست؛ باید تلاش کند خطا نکند یا کمتر بکند. کسانی هم که خطای طرف مقابل را میبینند، باید دلسوزی کنند و خطا را به گوش او برسانند؛ اما هوچیگری کردن، مردم را دلسرد کردن، اعتماد به نفس مردم را شکستن، آنها را ناامید کردن نسبت به آینده، هیچ روا نیست. این خطاب من به همه است؛ هم به مطبوعات، هم به رسانهها، هم به مسئولین، هم به کسانی که منبرهای گوناگون خطابه و سخن گفتنِ با مردم را دارند؛ در مجلس، در نماز جمعه، در جاهای دیگر، در دانشگاهها. این چیزی است که بحث مصلحت کشور است؛ باید مصلحت کشور را رعایت کرد. این هم یکی از آن راههای مقابلهی با اعتماد به نفس ملی است.
یکی از راهها - که این راه سوم را هم غربیها بشدت در این سالها دنبال کردند - مسئلهی هوچیگری است؛ هوچیگری مطبوعاتی. آدم خیال میکند که هو کردن افراد مال محدودههای خاصی از مردم است، توی مجامع خاصی؛ نخیر، در سطح بینالملل یکی از کارهائی که بسیار رایج است، هوچیگری است؛ هوچیگری رسانهای. امروز امکانات رسانهای هم فراوان است.
یکی از این هوچیگریها همین مسئلهی حقوق بشر است. حالا کسانی این حرفها را میزنند که گوانتاناموی آنها عرق شرم بر پیشانی هر انسان باشرفی جاری میکند؛ امضای دستور شکنجه از سوی رئیس جمهورشان، انسان را در مقابل حقیقت دچار شرمساری میکند؛ اسناد گوانتانامو را، اسناد بازجوئیها را به دستور مقامات بالایشان آتش میزنند و میسوزانند؛ آدمهائی که اینقدر نسبت به حقوق بشر بیاعتناء هستند؛ آدمهائی که ملتها را تحقیر میکنند. اگر امروز شما بروید با ملت عراق صحبت کنید، اولین چیزی که میگویند، این است که به ما بیاحترامی میکنند، ما را تحقیر میکنند. اولین چیز، بیکاری و گرسنگی نیست. جوان عرب یک نخوتی دارد، یک غروری دارد؛ این را میآیند جلوی زنش دستبند میزنند، او را دمر میخوابانند، با چکمه بر پشت او میگذارند و میکوبند؛ او را شرمنده میکنند. اینجور اینها نسبت به حقوق بشر بیگانهاند. توی زندان ابوغریب عراق آن بلاها را سر متهمین میآورند که انسان از یادآوردنش شرم میکند. من گاهی اوقات یادم میآید، خجالت میکشم. اینها آنوقت میگویند حقوق بشر! و حالا از جمله جمهوری اسلامی را، و هر دولت مخالف خودشان را در سطح دنیا متهم میکنند به اینکه شما نقض حقوق بشر کردید! خب، این مسخره نیست؟ حالا همین کار مسخره را که یک دشمنی از بیرون میکند، گاهی در داخل هم آدم میبیند متأسفانه همان را تکرار میکنند و بازتاب میدهند؛ همان حرف را اینها هم میزنند.
در مسئلهی دموکراسی، کسانی که حکومتهای کودتائی را پشتیبانی کردند - الان حکومتهای کودتائی هستند، که من نمیخواهم اسم بیاورم؛ خود شماها میدانید - حکومتهای مستبد موروثی را بشدت پشتیبانی کردند، در آنجاهائی که با نیروی نظامی، با شعار دموکراسی رفتند، نتوانستند دموکراسی را راه بیندازند؛ یعنی نخواستند. در عراق اول حاکم نظامی گذاشتند؛ بعد دیدند کار پیش نمیرود، حاکم سیاسی گذاشتند؛ بعد با انتخابات مخالفت کردند. علیرغم آنها انتخابات انجام گرفت. حالا هم مرتب این حکومت و مجلس عراق و دولت عراق را که منتخب مردمند، تهدید میکنند. اینها آن وقت میگویند شما دموکراسی ندارید! باز در داخل یک عدهای متأسفانه همان حرف را تکرار میکنند. من واقعاً تعجب میکنم. اینها یأس ایجاد کردن و هوچیگری است؛ ضد اعتماد به نفس ملت ایران است.
ما هر سال یک انتخابات داریم راه میاندازیم؛ مگر غیر از این است؟ مگر مردم در انتخابات شرکت نمیکنند؟ مگر در جاهای دیگر دنیا که ادعای دموکراسی دارند، بیش از این کاری انجام میگیرد؟ با این شور و شوق، مردم در انتخاباتهای گوناگون شرکت میکنند؛ با رقابتهائی که وجود دارد؛ رقابت کامل بین جناحهای مختلف، باز - حالا آنکه میگوید، دشمن است - در داخل چرا یک عدهای همینطور یا صریحاً میگویند دموکراسی و مردمسالاری نیست، یا صریحاً نمیگویند؛ جوری میگویند که معنایش همان «نیست» است؟ میگویند آقا ما باید برای ایجاد مردمسالاری در کشور تلاش کنیم! چیزی که هست. میخواهید برای ایجاد آن چیزی که هست، تلاش کنید!؟ اینها آن چیزهائی است که نقطهی مقابل اعتماد به نفسی است که ملت ما به آن احتیاج دارد و باید آن را داشته باشد.
مسئلهی زن. من بارها گفتم به شما خواهران عزیز، فرزندان خودم، دختران خودم، شما جوانهای دانشجو، دخترهای دانشجو؛ الان هم با جدیت عرض میکنم که در قضیهی زن، آنیکه باید جواب بدهد، آنیکه گریبانش گیر هست، غرب است، نه اسلام، نه جمهوری اسلامی. آنهائی که مرزهای دو جنس را بکلی از بین بردند، آزادی جنسی را در عمل، در زبان، در تبلیغات، حتّی در فلسفه ترویج کردند، باید پاسخ بدهند. نتیجه این شد که با توجه به خوی تجاوزگری طبیعی و قوّت طبیعیای که مرد نسبت به زن دارد، زن مظلوم واقع بشود و نسبت به زن حقکشی انجام بگیرد. زن را وسیلهای برای فروش کالاهایشان قرار بدهند؛ مثل یک کالا، مثل یک متاع! شما این مجلات فرنگی را نگاه کنید؛ برای فروش یک متاع، پیکر لخت یک زن را نشان میدهند! آخر اهانتی از این بالاتر برای یک زن ممکن است؟ آنها باید جواب بدهند.
حجاب، تکریم آن کسی است که در حجاب است. حجاب زن، تکریم زن است. در بیشتر کشورها - حالا من «بیشتر» که میگویم، چون همه را اطلاع ندارم - در گذشته، در قدیم، در همین اروپا تا دویست سیصد سال پیش زنهای اعیان و اشراف حجابی روی صورتشان میانداختند؛ در بعضی از فیلمهای قدیمی شاید دیده باشید. یک حجاب میانداختند که چشمها به روی آنها نیفتد. این، تکریم است. در ایران باستانی زنهای اعیان و اشراف و رؤسا همه باحجاب بودند؛ زنهای افراد پائین و طبقات پست، نه، بیحجاب هم میآمدند؛ مانعی هم نبود. اسلام آمد این تبعیض را گذاشت کنار، گفت نخیر، زن باید باحجاب باشد؛ یعنی این تکریم مال همهی زنان است. این است نظر اسلام. آن وقت آنها حالا شدهاند طلبکار، ما شدهایم بدهکار! آنها بدهکارند؛ آنها باید بگویند چرا زن را مثل یک کالا وسیلهی شهوترانی قرار دادند. یک آماری را همین دیروز برای من نقل کردند - آمار مال یک هفته قبل است - که یک سوم زنهای دنیا از دست مردها کتک میخورند! به نظر من اشک انسان در میآید؛ این گریهآور است. و این بیشتر در کشورهای صنعتی است؛ در کشورهای فرنگی است و ناشی از همان خشونتهای جنسی و مطالبات خشن جنسی است که مرد از زن دارد. این هوچیگریهای آنها در مورد زن است؛ آن وقت راجع به زن بحث میکنند: شما حجاب را اجباری کردید. خود آنها بیحجابی را اجباری میکنند، دختر دانشجو را تو دانشگاه راه نمیدهند، به خاطر اینکه روسری دارد، آن وقت به ما میگویند چرا شما حجاب را اجباری کردید! این در جهت کرامت زن است، آن در جهت پردهدری و بیاحترامی به زن است. و از این قبیل مواردی هست که اینها هوچیگریهای غرب است.
من از اینکه این هوچیگریها اثر مطلوب آنها را بگذارد، نگرانم. اینکه راجع به اعتماد به نفس حرف میزنم، یکی از عللش این است. این هوچیگریها اول در چهار نفر به اصطلاح نخبههای ما اثر بگذارد، از طرف ملت ایران احساس شرم کنند در مقابل آن هتاک غربی، و آنها شروع کنند به حمله کردن؛ اعتماد به نفس ضربه بخورد. توجه داشته باشید که این هوچیگریها یکی از شیوههای سهگانه برای متزلزل کردن اعتماد به نفس یک ملت است.
یکی هم مسئلهی برخورد سخت است، که البته این امروز احتمالش کم است؛ از گذشته کمتر است. اینجا هم من عرض بکنم که یک بیانصافیهائی انجام میگیرد. گوئی که ما بودیم که تهدید سخت دولت سیطرهجوی آمریکا را به سمت خودمان جلب کردیم؛ نه، عرض کردم؛ از بعد از پایان جنگ تحمیلی تا امروز، هیچ وقت نبوده که احتمال حملهی نظامی آمریکا به ما نباشد. امروز کمتر از گذشته است. مسئولین دولت قبل، اوّلی که آمدند، یکی از حرفهایشان این بود که میگفتند تا قبل از آمدن دولت ما، لولههای توپ یا گلولهی آمریکا به سمت ایران آمادهی شلیک بود؛ ما آمدیم، برداشته شد. پس خب، قبلاً بوده. در همین زمانِ دولت قبل بود که آن کسی که خودش مجسمهی شرارت است، ملت ایران را جزو محور شرارت معرفی کرد. بوش، بوشِ شرور، بوشی که وجود او سر تا پا شر و پلیدی است، ملت ایران را یکی از سه ملت یا سه کشور محور شرارت قرار داد. این مال آن زمانی است که یک خرده هم ملاحظهی آمریکائیها را میکردند؛ بعضیها هم از داخل گاهی اوقات چیزهائی میگفتند که آنها خوششان بیاید. البته شما این را بدانید که مسئولین برتر نظام، رؤسای جمهور ما یا مسئولین درجهی یک نظام، اینها همیشه در همهی این دورهها مردمان بااخلاص و علاقهمند به پایههای نظام و مبانی نظام بودند؛ اینها انقلابی بودند؛ این مربوط به آنها نیست؛ مربوط به همان کسانی است که همه جا دور و بریها کارهائی را میکنند که اصلکاریها معتقد به آنها نیستند. به هر حال از این چیزها بوده.
البته ما به عنوان یک کشور، یک ملت، یک نظام بایستی همیشه از لحاظ نظامی هوشیار باشیم. حالا یک روز آمریکاست، یک روز ممکن بود در گذشته شوروی باشد، یک روز ممکن بود یک کشور همسایهی شرور مثل صدام حسین باشد. ما باید همیشه هوشیار باشیم، هوشیار هم هستیم. امروز هم با اینکه همه میگویند گزینهی نظامی آمریکا از روی میز کنار گذاشته شد - که بعضی اعتقاد دارند از اول روی میز نبود، که حالا کنار گذاشته بشود - بنده اعتقادم این است و عمل ما هم همین است؛ باید مراقب باشیم، باید هوشیار باشیم، مسئولین نظامی ما باید بیدار باشند، ملت ما باید هوشیار باشد.
خب، خلاصهگیری کنیم. اعتماد به نفس ملی یکی از ضرورتهای ملت ماست در همهی دورانها؛ بخصوص در این دوران. علت این، بخصوص هم این است که دشمن در صحنههای گوناگون در گلاویز شدن با ملت ایران ناکام مانده؛ حالا دنبال شیوههای جدید، راههای جدید، حیلههای جدید است و مکرهای جدیدی میکند؛ «و مکروا و مکر اللَّه». شما هم که بندهی خدا هستید، در مقابل مکر او، در مقابل ترفند او باید هوشیاری ویژهی خودتان را داشته باشید.
چیزهائی که این اعتماد به نفس را ضعیف میکند، باید از آن اجتناب شود؛ بخصوص نخبگان، که بعضی از اینها را من گفتم؛ خودتان فکر کنید، رویش مطالعه کنید؛ چیزهائی که این اعتماد به نفس را تقویت میکند، اینها را باید برجسته کنید؛ شما در نشریات دانشجوئی، استاد در سر کلاس، دانشجوها در تشکلهای دانشجوئی، دانشجوها در محیط اثرگذاری خودشان.
یکی از این برادرها گفتند با اینکه اثرگذاری دانشجوها زیاد است، در همهی مسائل با آنها مشورت نمیشود. خب، با مجموعهی چندین هزار نفری دانشجوئی چگونه میشود مشورت کرد؟ حالا پنجاه شصت هزار دانشجو در یزد است. مشورت یک سازوکار خاصی دارد. کارها بیمشورت هم نیست. من میخواهم بگویم اثرگذاری دانشجوئی بیش از آنچه که با مشورتدهی به مسئولین باشد، با جهتدهی به عناصر انسانی در نیروهای تحت تأثیر است. شما در خانوادهتان میتوانید اثر بگذارید؛ روی برادر و خواهرتان میتوانید اثر بگذارید؛ روی پدر و مادرتان میتوانید اثر بگذارید. در محیط زندگی خودتان، روی فامیل، روی دوست، روی همبازی در ورزش میتوانید اثر بگذارید؛ اثر به زبان، اثر به منش، اثر به رفتار. این بهترین توفیق و پیروزی برای دانشجوست؛ اثرگذاری در محیطهائی که میتواند در آن اثرگذاری بکند. البته بعضی محیطها از این هم بیشتر است. بخصوص شما جوانید؛ این جوانی را قدر بدانید؛ این حوصله و نشاط جوانی را قدر بدانید. ماها در دوران اختناق - حالا نباید خیلی از خودمان بگوئیم؛ شماها از آن وقت ماها خیلی جلوترید؛ اما حالا بد نیست این را هم بدانید - که به سن حالاهای شما بودیم، جوان بودیم، وضعیت از لحاظ امنیتی یا غیره طوری بود که نمیشد رفت یک جائی نشست؛ وقتی مجبور بودیم یک جائی صحبت کنیم، سه ساعت، چهار ساعت سر پا به بحث و تبادل نظر و گفتن و شنفتن میگذشت! جوان نیرو دارد، نشاط دارد، توانائی دارد؛ میتواند با پشتوانهی همین نیروی جوانی خود اثرگذاری کند. پس عوامل تضعیف اعتماد به نفس را بایستی هرچه میتوانیم، حذف کنیم؛ عوامل تقویت اعتماد به نفس را هرچه میتوانیم، تقویت کنیم.
پروردگارا! این جوانهای عزیز را، این دلهای پاک و نورانی و روشن و بااستعدادِ تقرب به خودت را هرچه بیشتر نورانی کن؛ آنها را به خودت هرچه بیشتر نزدیک کن؛ آنها را عاقبت به خیر کن. پروردگارا! آیندهی این کشور را که به دست این جوانها ساخته خواهد شد، از امروز و گذشتهی آن بمراتب بهتر و زیباتر قرار بده. پروردگارا! معلمان بزرگ این راه را و در رأس آنها امام بزرگوارمان را و شهدای عزیزمان را با اولیائت محشور کن. پروردگارا! شهدای برجستهی این شهر و این استان - شهید بزرگوار، مرحوم آیةاللَّه صدوقی و بقیهی شهدای عزیز این استان - را با اولیائت محشور کن.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
خیلی خوشحالم از حضور در جمع باصفا و صمیمی و پرشور شما جوانهای عزیز. شما جوانید، و جوان مظهر آئینهوار صفا و صمیمیت و همت و شوق به آرمانها و ایدهآلهاست. آنچه که جوانهای عزیزمان در اینجا بیان کردند، همه در بخشهای مختلف برای من دلنشین بود؛ نه از این باب که حالا هر چه که این دوستان پیشنهاد کردند، باید اجراء شود و در اولویت قرار دارد یا اساساً اجرائی است یا نه؛ اینها بسته به بررسی است و احتیاج به بررسی دارد، که میگوئیم بررسی هم بکنند؛ اما نفس اینکه جوان دانشجوی نخبه، جوان دانشجوی عضو تشکل، در یک جمعی - دانشگاهی، دانشجوئی - میایستد و چکیدهی دریافت خود از مسائل جاری را با جرأت، با اعتماد به نفس بیان میکند و مطالبه میکند، این برای من پر معنا و بسیار شیرین است. بحث امروز من هم اساساً در همین زمینه است.
من دیروز در اجتماع عمومی مردم راجع به اعتماد به نفس مطالبی گفتم. مخاطب اصلی و اولی شمائید. آنی که ما به شدت نیازمند اعتماد به نفس او هستیم، قشر جوان ماست؛ بخصوص قشر جوان اهل علم و فرزانه و بالقوه اداره کنندهی بخشی از آیندهی این کشور؛ چه اداره کنندهی علمی، چه اداره کنندهی سیاسی، چه اداره کنندهی عملی و اجرائی. این قشر باید توصیهی به اعتماد به نفس را - که من دیروز به صورت گذرا گفتم و امروز میخواهم قدری بیشتر دربارهی آن حرف بزنم - درست به گوش بشنود و از اعماق دل بپذیرد و در همهی فعالیتهای خود آن را محور و ملاک قرار بدهد.
چرا من مسئلهی اعتماد به نفس را اصلاً مطرح میکنم؟ مگر در کشور چه اتفاقی افتاده که بنده اصرار دارم روی اعتماد به نفس ملتمان یا جوانانمان تکیه کنم؟ توضیحی وجود دارد. ملت ما بر اثر انقلاب، بر اثر دفاع مقدس، بر اثر تأثیر شخصیت ویژهی امام - که حالا بعد اگر انشاءاللَّه یادم ماند، اشاره میکنم که در ایجاد اعتماد به نفس ملی، شخص امام و عناصر تشکیل دهندهی شخصیت او، یکی از بیشترین تأثیرها را داشت - و بر اثر پیشرفتهای گوناگون، امروز به یک نصاب قابل قبولی از اعتماد به نفس دست یافته است. بیم آن هست که در عرصهی جنگهای روانی و تبلیغاتی و به اصطلاح جنگ نرم بین ما و دشمنانی که بسیار اصرار بر ادامهی این نبرد دارند، این اعتماد به نفس یا خدشه پیدا کند، تضعیف بشود، متزلزل بشود یا لااقل در حدی که ملت ما به آن احتیاج دارد، پیش نرود. ما در نیمهی راهیم. من به عیان میبینم که در ذهن و زبان و عمل بسیاری از برجستگان کشورمان این اعتماد به نفس هنوز به حد نصاب لازم نرسیده.
نقطهی مقابل اعتماد به نفس، خودکمبینی است؛ خودکمبینی در مقابل فکر یک جناحی از ملتهای عالم - که امروز غرب مظهر آن است - خودکمبینی در مقابل فلسفهی آنها، خودکمبینی در مقابل علم آنها، حتّی خودکمبینی در مقابل الگوهای توسعهی ملی که آنها پیشنهاد میکنند؛ در حالی که الگوی توسعهی ملی نسبت به ملتهای مختلف، گوناگون است. خودکمبینی، این بیماری بسیار خطرناک، که در طول دهها سال متوالی آن را در کالبد ملت ما تزریق کردند. واژهی فرنگی، فکرِ فرنگی، گردهبرداری از واژههای فرنگی، جزو کارهای رایج ماست. من الان گوش میکنم، متأسفانه میبینم علاوه بر واژههای فرنگیای که در طول دهها سالِ گذشته بر زبان مردم جاری شده و وجود دارد، باز در رادیو و تلویزیون ما هر چند وقتی یک بار، یک واژهی فرنگىِ دیگر مطرح میشود که مردم باید از هم سؤال کنند: آقا این یعنی چه!؟ بروند به یکی مراجعه کنند؛ آقا معنایش چیست، تا معنایش را بفهمند! خب، چه لزومی دارد؟ این مفهومی که تازه وارد کشور شده که شما میخواهید برایش لغتی بیان کنید، خب برایش لغت بساز! زبان فارسی با این گستردگی.
اینها آن خودکمبینیهائی است که از اثرات گذشته است. این را برای چه گفتم؟ برای اینکه معلوم بشود ما هنوز در وادی اعتماد به نفس خیلی باید جلو برویم. من میترسم که این روح اعتماد به نفس ملی آن رشد لازم را نکند. این بحث را برای این میکنم. دیروز هم که گفتم، به همین منظور است؛ امروز هم که با شما خصوصیتر و مفصلتر صحبت خواهم کرد، باز به همین منظور است.
ما آن دوندهای هستیم که باید برسیم به خط پایان؛ باید برسیم به خط بُرد. دائم باید بدویم. اینجا شما روی پلاکارد نوشتهاید در سال ۱۴۰۴ ایران کشوری است توسعهیافته. دنبالهی چشمانداز این است که از کشورهای دیگر در منطقه باید از لحاظ فناوری و چه و چه و چه جلوتر باشد. شما خیال میکنید کشورهای دیگر همینطور ایستادهاند که ما جلو برویم، آنها حرکت نکنند؟ آنها هم دارند حرکت میکنند. مسابقهی دوندگی است، مسابقهی دو است. اگر وسط راه همت من و شما سست شود، اگر امیدمان کم شود، اگر خیال کنیم که آقا فایدهای ندارد، خب نمیرسیم. من از این بیمناکم؛ لذا راجع به اعتماد به نفس میخواهم صحبت کنم.
امروز ما یک حد نصابی از اعتماد به نفس را داریم، که عرض کردم به برکت آن چند عاملی است که گفته شد. دشمن ما عبارت است از دستگاه استکبار سیطرهجوی جهانی. دشمن که میگویم، این است. حالا مظهرش را شما بگوئید دولت آمریکاست، باشد؛ یا فلان دولت دیگر است، باشد. مشکل ما با کشورها و دولتها، مشکل بومی و نژادی و ملی و اسمی نیست؛ مشکل این است که یک مجموعهی سیطرهجوئی در قدرتها و سیاستهای دنیا به وجود آمده؛ اینها عادت کردهاند بر سیطرهجوئی و برخورد نکردن با مانع جدی. حالا اینجا یک مانع جدی به وجود آمده؛ اسمش حکومت اسلامی است، جمهوری اسلامی است. با این مانع جدی بشدت پنجه میاندازند؛ بحث ما این است. دشمن یعنی آن جناح سیطرهجوی سیاست و قدرتطلب جهانی، با هر اسمی. البته از نظر من امروز مظهرش دولت ایالات متحدهی آمریکاست و بزرگترین شیطان مجسمش آن است؛ حالا هر اسمی داشته باشد، هر کسی باشد؛ این دشمن است. دشمنیاش هم با ما به خاطر همین است که اینجا یک مانعی است. مثل یک بُرندهای که همینطور میبُرید و جلو میرفت، بدون مانع؛ حالا جلویش یک رشتهی فولادىِ محکم قرار گرفته، نمیگذارد جلو برود. فشار برای خاطر این است. چالش ما با غرب، برگشتش به این است.
بعضیها همینطور مینشینند فیلسوفانه و پیرمردانه و پدرخواندهگون ریش میجنبانند که آقا چرا با همه دعوا میکنید. بحثِ دعوا کردن نیست؛ بحثِ این نیست که ما با کسی میخواهیم دعوا کنیم. مسئلهی ما، مسئلهی ایستادگی در مقابل سیطرهجوئی است. ما یک ملتیم که قرنهای متمادی یا حداقل دهها سال متمادی ما را خواب و غفلتزده و خمار و گیج نگه داشتند؛ هر کاری خواستند، با ما کردند. ما حالا تازه بیدار شدهایم؛ ما میخواهیم دیگر تسلیم نشویم؛ جرم ما این است؛ «و ما نقموا منهم الّا ان یؤمنوا باللَّه العزیز الحمید». چالش اینجاست.
این دشمنی که در مقابل ملت ایران است، با این اعتماد به نفسی که شما تا امروز به آن رسیدهاید، ستیزه خواهد کرد؛ بخصوص که امروز آمریکا در سیاستهای خاورمیانهاىِ خودش شکست خورده. سیاستهای خاورمیانهای آمریکا عمدتاً معطوف به جمهوری اسلامی بود. از یک طرف افغانستان، از یک طرف عراق؛ فکر میکردند جمهوری اسلامی بین دو لبهی یک گازانبر قرار خواهد گرفت و زیر فشار واقع میشود و دستهایش را بالا میبرد. سیاست خاورمیانهای آمریکا مبتنی بود بر تقویت رژیم صهیونیستی، و یکی از بزرگترین اقدامها و تصمیماتشان این بود که در داخل لبنان - که همسایهی مشرف بر سرزمین فلسطینِ غصب شده است - آن نیروی محرکه و مؤمن و اثرگذار و نافذ، یعنی حزباللَّه و نیروی مقاومت را از بین ببرند. سال گذشته با آن شکست مفتضحانه، این از دستشان گرفته شد. از پارسال تا حالا هم مرتب دارند دست و پا میزنند، برای اینکه شاید بتوانند در لبنان یک کاری بکنند، یک حکومت طرفدار آمریکا، یک ارتش طرفدار آمریکا به وجود بیاورند؛ که الان مشکل و معضلهی لبنان به خاطر این است. آمریکائیها حاضر نیستند بهآسانی این گوشتِ به خیال خودشان پخته را از زیر دندانشان بیرون بیاورند؛ برای اینکه بتوانند یک فرد دستنشاندهای به عنوان رئیس - که فرمانده ارتش هم هست - و به تبع آن، یک دولت دستنشانده در آنجا به وجود بیاورند تا بتوانند حزباللَّه را زیر فشار قرار دهند؛ اما تا حالا نتوانستهاند. برای قدرتی مثل آمریکا، اینها ناکامی است. با آن همه ادعا، با آن همه توان، با آن همه پول، با آن دستگاه دیپلماسىِ فوقالعاده قوی، و با آن ابزارهای گوناگون فنی و انسانی نتوانستند با حزباللَّه مواجه شوند. اینها حزباللَّه را هم مرتبط با ایران میدانند؛ پیروزی حزباللَّه را، پیروزی جمهوری اسلامی میدانند. اینجا هم شکست خوردند.
در مسئلهی هستهای، آمریکائیها تا همین چند ماه پیش اصرار، اصرار که باید ایران بکلی همهی فعالیتهای هستهایاش را کنار بگذارد؛ یعنی مثل آن کاری که با لیبی کردند؛ تهاش را جارو کند، تقدیم کند به آنها؛ بکلی اعلام انصراف کند. اخیراً - چند هفتهی قبل از این - وضع به جائی رسیده است که گفتند ایران در همین حدی که هست، توقف کند. ببینید فاصلهی اینها خیلی زیاد است. یک روزی بود که اینها حاضر نبودند پنج عدد سانتریفیوژ را تحمل کنند. مسئولین گفتگو و مذاکرهی با اروپا حاضر شده بودند بیست تا سانتریفیوژ را نگه دارند، آنها گفته بودند نمیشود؛ گفته بودند پس لااقل پنج تا، گفته بودند نمیشود. اگر میگفتند یکی، باز هم میگفتند نمیشود! امروز سه هزار تا سانتریفیوژ دارد کار میکند، مبالغ زیادی هم آمادهی کار گذاشتن است. میگویند در همین حد متوقف شوید. این هم یکی از ناکامیهای آمریکاست.
در خود منطقه آمریکائیها تلاش کردند از بعد از قضیهی بیستم شهریورِ آن برجهای دوقلو، صحنه را تصویر کنند به یک صحنهی دو قطبی در این منطقه: جنگ بین دموکراسی و تروریزم. چقدر تبلیغات کردند، چقدر کار کردند، چقدر تهاجم نظامی و لشکرکشی و خرج کردند و هر کاری توانستند، کردند تا بگویند ما حامل دموکراسی هستیم، منطقه حاملهی تروریزم است؛ ما آمدهایم منطقه را نجات دهیم. امروز شما نگاه کنید در خود عراق که مرکز و محور فعالیتهای اینها بود؛ از مردم عادی که سؤال کنید، میگویند موجب و عامل تروریزم خود آمریکائیهایند؛ هیچ کس معتقد نیست که آمریکا برای عراق دموکراسی آورده. این حکومتی که تشکیل شد، این دولتی که روی کار آمد، این مجلسی که روی کار آمد، علیرغم آمریکا آمد؛ نمیخواستند این بشود؛ ناچار شدند؛ این را همه میدانند. بنابراین در صحنههای مختلف، اینها ناکام شدند.
آیا وقتی که یک قدرت سیطرهجو برای عقب نشاندن روحی و روانی یک ملت و شکستن اعتماد به نفس او، اینطور ناکام میشود، آیا ساکت میماند؟ جواب این است که نه، ساکت نمیماند؛ دنبال راههای جدید میگردد. چون او دنبال راههای جدید میگردد، ما باید به فکر شیوههای جدید باشیم. ما باید محاسبهی راههای جدید دشمن را بکنیم؛ بدانیم امکانات او، امکانات کمی نیست. من بارها گفتهام: «دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد». دشمن امکانات تبیلغاتیاش با امکانات تبلیغاتی جمهوری اسلامی قابل مقایسه نیست. این را هم من به شما عرض بکنم؛ در زمینههای کار فرهنگی، در زمینههای کار تبلیغاتی و ارتباطاتی، امکانات دشمن خیلی زیاد است؛ دائم مشغولند، پول هم فراوان خرج میکنند. اینی که گفتند آقا ما هشتاد میلیون دلار، صد میلیون دلار به مخالفین نظام در ایران - به تعبیر خودشان اوپوزیسیون - میدهیم، اینها ظاهر قضیه است؛ هزینههای آنها برای این کار خیلی بیشتر از این چیزهاست. دارند هزینه میکنند. من و شما، جوان این مملکت، دانشجوی این مملکت، مسئول این مملکت، استاد این مملکت باید بداند که دشمن از چه راهی وارد خواهد شد؛ پیش بینی کند. اگر پیشبینی کردید، آن وقت پدیدههائی که در جامعه پیش میآید، اینها را میشناسید. وقتی شما میدانید که فرضاً سیلی در راه است، یا طوفانی در راه است، پدیدههای پیش از حدوث سیل یا طوفان وقتی در زندگی شما اتفاق میافتد، این لحظات پیش از سیل یا طوفان را میشناسید و عاملش را میدانید. وقتی نمیدانید، این عوامل برای شما ناشناخته است. گاهی انسان به آن عوامل نادانسته کمک میکند. این است که این بحث را برای ما جدی میکند.
من اول راجع به اهمیت اعتماد به نفس چند جملهای عرض بکنم. اعتماد به نفس ملی که باید در نخبگان یک کشور بروز کند، مهمترین تأثیرش این است که حالت انتظار کمک و دستگیری از دیگران را از انسان میگیرد. ملتی که به خودش اعتماد ندارد، همیشه منتظر است برای او چیزی فراهم کنند و به او بدهند. وقتی منتظر بودید برایتان غذای آماده بیاورند، دیگر غذا درست نمیکنید؛ غذا درست کردن هم بلد نمیشوید. این یکی از خطرات عمده است، خیلی هم واضح است؛ یعنی چیز فلسفىِ پیچیدهی مشکلی نیست. اما همین شیء واضح و سازوکار واضح برای عقب ماندگی کشور، گاهی از نظر ماها مورد غفلت قرار میگیرد.
من فراموش نمیکنم؛ بر حسب تصادف، سالها پیش از پیروزی انقلاب منزل دوستی رفته بودیم - اهل یکی از شهرستانهای شمال کشور بود، آمده بود مشهد، ما رفتیم دیدنش - نمایندهی آن شهر در مجلس شورای ملىِ آن روز هم اتفاقاً مشهد بود و او هم آمده بود دیدن این شخص. تصادفاً ما با یک نمایندهی مجلس یک ساعتی همنشین شدیم. ما آن وقت جوان بودیم، مثل حالای شماها - که هر چه دلتان میخواهد، میگوئید - ما هم ملاحظهی جوانب قضیه را نمیکردیم. بنده شروع کردم انتقاد از دستگاه، و همان حرفهائی که آن وقتها در ذهن ما بود، گفتیم. او نمایندهی مجلس شاه بود، به او برخورد؛ لذا بنا کرد با ما مجادله کردن. از جملهی حرفهائی که من به او زدم، این بود که گفتم: آقا مملکت را راکد نگه داشتهاید؛ همهاش واردات، همهاش واردات، همهاش مصنوعات دیگران؛ پس خود ما چرا کاری نمیکنیم؟ جوابی که او داد، جالب است، که شما بدانید طرز فکرها چه بود. گفت: آقا بهتر، بهتر! اروپائیها مثل نوکر برای ما کار کنند، ما از نتیجهی کارکرد آنها استفاده کنیم! ببینید چطور این زهر را گاهی تا اعماق جان آحاد یک ملت و نخبگان یک ملت نفوذ میدهند که اینطوری صحبت میکنند.
وقتی اعتماد به نفس نبود، حالت انسان، حالت انتظار کمک دیگران و انتظار دستگیری دیگران است. مثل آدم مفلوک و زمینگیر یک گوشهای نشسته، منتظر است یک نفری از آنجا عبور کند، یک کمکی به او بکند. نقطهی مقابلش حالت استغناء است: انسان منتظر نباشد که برای او بیاورند. وقتی منتظر نبود، در اندیشهی فراهم کردن نیازهای خود بود، این استعدادهای موجود در وجود او - استعدادهای نهفتهی در وجود یک ملت - به کار میافتد. استعدادها که به کار افتاد؛ استعدادی که بالقوه بود، بالفعل شد و موفقیت کسب کرد، یک موفقیت به صورت خوشهای موفقیتهای بعدی را به وجود میآورد. یک موفقیت، یک خوشه موفقیت را پشت سر خودش میآورد؛ طبیعت کار این است.
در دوران دفاع مقدس، اوائل کار، بخصوص بچههای سپاه و بسیج واقعاً چیزی نداشتند؛ سلاح لازم را نداشتند؛ عمدهی سلاحشان همین کلاشینکف بود؛ یک تفنگ انفرادی. نمیشد با این سلاح جنگید؛ لذا به فکر افتادند. خود این به فکر افتادن، بابهائی را به روی آنها باز کرد. من توصیهام به جوانهای عزیز این است که شرح حال سرداران شهید را بخوانید. در لابهلای حرفهای اینها، حالا یک بخشهائی عاطفی و معنوی و اینهاست - که آنها هم به نوبهی خود منافعی دارد - اما بخشهائی هم بخشهای تجربىِ کارهای اینهاست که در میدان جنگ چگونه عمل میکردند. من بارها گفتهام که در دوران جنگ، ما بایستی آر. پی. جی هفت را به صورت قاچاقی با پولِ چند برابر از کشورهای دیگر میآوردیم و نهایت سختی را متحمل میشدیم؛ پولِ چند برابر هم میدادیم تا یک تعداد سلاحهای ابتدائىِ اینطوری را به دست بیاوریم. نتیجهی آن تجربهها و اعتماد به نفس این شد که ملت ایران به جائی برسد که سلاحهائی که خودش تولید میکند، در منطقه بخشیاش درجهی یک و بی نظیر باشد، بخشی هم کم نظیر باشد. این به خاطر همین نیاز بود؛ چون به ما نمیفروختند، چون به ما نمیدادند. ما احساس کردیم که باید به خودمان تکیه کنیم. جوانهای ما به خودشان تکیه کردند. این تکیهی به خود، استعدادها را جوشاند. این جوشش استعدادها فراورده دارد؛ فراوردهها هر یکی چندین دنباله دارد. این در همه جا هست. این اعتماد به نفس، هم در کشفیات هست، هم در علم هست، هم در ساخت و تولید هست، هم در الگوی توسعه هست.
من در یکی دو تا دیدار دانشجوئىِ سفرهای سال گذشته در مشهد و سمنان، راجع به مسئلهی الگوی توسعه صحبت کردم؛ الگوی توسعهی ایرانی، الگوی توسعهی بومی، که ما برای توسعهی کشور به سراغ نظریات دانشمندان اروپائی نرویم. نمیگویم از علم آنها استفاده نکنیم؛ اما نسخهی آنها مال خودشان. علم آنها را یاد بگیریم؛ اما نسخهی بیمارىِ خودمان را خودمان بنویسیم، تا مورد اعتماد خودمان باشد، تا بتوانیم به آن تکیه کنیم، اطمینان کنیم. حالا اگر اعتماد به نفس نباشد، میگوئیم آقا مگر ما میتوانیم؟ این همه دیگران تجربه کردند، ما حالا چه بالاتر از آنها میخواهیم بیاوریم؟ این، نبود اعتماد به نفس است؛ که الان هم متأسفانه بعضیها میگویند! بعضی از تحصیلکردههای ما همین را میگویند. ما گفتیم الگوی توسعهی بومی تهیه کنیم، میگویند آقا کدام الگوی توسعهی بومی؛ مگر میشود!؟ ببینید، این همان رسوبات باقیماندهی از گذشته است؛ نبود اعتماد به نفس است. اگر یک ملت میخواهد پیشرفت کند، نمیشود منتظر دیگران باشد.
غربیها، اروپائیها یکی از شیرینکارترین کارهایشان که به نفع خودشان تمام شد، این بود که آمدند نخبگان کشورهای دیگر را در مشت گرفتند، افکار خودشان را به اینها تلقین کردند؛ بعد اینها را رها کردند توی کشورهای خودشان، گفتند بروید. کشورهای غربی - یعنی انگلیس، فرانسه و بقیهی کشورها - به جای اینکه پول خرج کنند تا افکار سیاسی خودشان را در آن کشورها پیاده کنند، تربیتشدههای آنها رفتند بدون مزد و منت، کارهای آنها را برایشان انجام دادند. جزو بلاهای کشورهای عقبمانده و توسعه نیافته، یکی این بود. هنوز هم دنبالههایشان هستند و دارند کار خودشان را میکنند. این باید شکسته شود. اهمیت اعتماد به نفس این است که اگر ما اعتماد به نفس ملی پیدا کردیم، این استعدادها خواهد جوشید؛ آن وقت خواهیم دید که میتوانیم؛ برای ما اثبات خواهد شد که میتوانیم.
سه مانع اصلی در راه فرایند اعتماد به نفس و به ثمر رسیدنش وجود دارد که ما باید متوجه این سه رخنه باشیم. این سه رخنه میتوانند فرایند اعتماد به نفس ملی و منتهی شدن آن به پیروزیهای پیدرپی و رسیدن به آرمانها را مخدوش کنند.
اول، ایجاد یأس است؛ تیره کردن افق، به رخ کشیدن فاصلههای علمی. این واقعیتی است؛ ما از لحاظ علمی، امروز با دنیای پیشرفتهی علمی که دویست سال است دارد کار علمی میکند، فاصله داریم. این فاصلهها را به رخ میکشند و میگویند آقا چطور میخواهید شما اینها را طی کنید؟ مگر میشود؟ جوان محقق و پژوهشگر و دانشمند ما را با این کار مأیوس میکنند. من میگویم: بله، میشود؛ چرا نمیشود؟ ما از دانش دیگران استفاده میکنیم و پا را یک قدم بالاتر میگذاریم؛ کمااینکه این کار را کردهایم. ما از دانش دیگران استفاده کردهایم. گاهی چیزهائی ساختهایم که در دنیا نیست؛ مثل بعضی از پیشرفتهای پزشکی و داروئی و امثال اینها. اینها با استفاده از مقدمات دانش غربی به دست آمده، اما کارهای بزرگتری از آنها انجام گرفته. فاصله نباید ما را مأیوس کند. ما میتوانیم شتاب علمیمان را زیاد کنیم؛ این فاصله را روزبهروز کمتر کنیم؛ همت کنیم پیش برویم. بخصوص که امروز دنیای غرب دچار آفتهای جدی است که در پنجاه سال پیش و صد سال پیش این آفتها را نداشت. امروز آفتهای اخلاقی، آفتهای جنسی، تزلزل روحیهها در غرب خیلی شدیدتر از آن روزهاست؛ امروز اینها در آنجا یک گرفتاری است. البته این مسائل بلندمدت، خودش را آسان نشان نمیدهد؛ اما از حرفهای آنها، از حرفهای اندیشمندانشان، متفکرینشان آدم میفهمد که نگرانند. نسل جوانشان رو به انحطاط است، جرم و جنایت رو به توسعه است، فروپاشی خانوادهها رو به تزاید است و همین طور دارد زیاد میشود؛ مهار هم از دستشان خارج شده است و گرفتارند. چه اشکال دارد؛ یک ملتی که مصمم است، خودش را تا حدودی میتواند از این بلایا حفظ کند، تصمیم دارد، توکل به خدا دارد، اعتماد به نفس دارد، آرمانهای مشخص هم دارد، این راه را طی کند؟ کمااینکه آنها طی کردند. ما یک روزی جلوتر از غرب بودیم؛ ما دچار آفت شدیم، آنها تلاش کردند، جلو افتادند. ما حالا میتوانیم جلو بیفتیم. طی کردن فاصلهها مطلقاً مستبعد نیست از یک ملتی که جوانش با همت حرکت میکند و پیش میرود؛ مسئولان و مدیرانش هم با همت مینشینند برنامهریزی و طراحی میکنند. بنابراین سه تا مانع ممکن است دشمن طراحی کند: یکی پراکندن یأس، یکی منحرف کردن استعدادها، یکی هم برخورد سخت و خشن؛ یعنی تحمیل تهاجم نظامی و از قبیل اینها.
در مورد این مسئلهی اول که پراکندن نومیدی و یأس است، من اصرار دارم شما جوانها بیشتر فکر کنید، تأمل کنید و نشانههایش را ببینید. همین الان دارند این کار را میکنند؛ یک عدهای هم برای آنها و از زبان آنها و از حنجرهی آنها به نفع آنها حرف میزنند.
حالا این چند مورد را ببینید: یکی از آنها مسئلهی انرژی هستهای است. در داخل کشور خودمان جنجال راه انداختند که آقا انرژی هستهای هزینهی بدون سود است؛ چرا دارید این کار را میکنید؟ حالا تبلیغات جهانی که این مسئله را کاملاً دنبال میکرد و هنوز هم میکند؛ اما در داخل کشور خودمان از اولی که این مسئلهی هستهای مطرح شد، از پنج شش سال قبل از این تا حالا مرتباً این مطلب را گفتهاند و تکرار کردهاند. حتّی عدهای نامه نوشتند و گفتند آقا ما فیزیکدانیم. اینکه میگویند ما توانستهایم دستگاههای سانتریفیوژ را راه بیندازیم، اصلاً واقعیت ندارد! به قدری قرص این را گفتند که ما مجبور شدیم افرادی را بفرستیم و بگوئیم بروند بازرسی کنند، درست ببینند؛ نکند که همینی که اینها میگویند، باشد. این، مال پنج شش سال قبل است. رفتند، آمدند گفتند نه آقا! کار، بسیار خوب، صحیح، علمی و محکم دارد انجام میگیرد. اول گفتند نمیشود، نمیتوانیم؛ بعد که دیدند توانستیم، گفتند آقا این هزینهای است که سود ندارد، فایدهای ندارد. بنده در سخنرانی عمومی عید نوروز سال گذشته مفصل دربارهی این صحبت کردم و نمیخواهم تکرار کنم. چطور فایدهای ندارد؟ ما برای بیست سال دیگر حداقل بایستی بیست هزار مگاوات برق از انرژی هستهای به دست بیاوریم. برآوردی که برای مصرف انرژی در کشور و تولید برقِ مورد نیاز کردهاند، حداقل بیست هزار مگاوات باید از طریق انرژی هستهای باشد؛ والّا ما باید برق را از دیگران گدائی کنیم؛ یا اگر نتوانستیم گدائی کنیم، یا ننگمان آمد، یا به ما ندادند، از خیر چیزهائی که با نیروی برق میچرخد، باید بگذریم؛ از کارخانه، از تولید، از بسیاری از ابزارهای پیشرفت. خب، ما کِی شروع کنیم تا بتوانیم بیست هزار مگاوات را بیست سال دیگر به دست بیاوریم؟ الان اگر دیر هم نشده باشد، قطعاً زود نیست. ممکن است دیر هم شده باشد. ببینید چه مغالطهی عجیبی است که «آقا احتیاج نداریم»! یا میگویند: شما نیروگاه هستهای که نمیتوانید بسازید؛ این اورانیومهای غنیشدهی سه چهار درصد را برای چه میخواهید؟ باز بحث «نمیتوانید» است. چرا نمیتوانیم؟ ملتی که بدون کمک و بدون استاد توانست یک چنین مراکز عظیم غنیسازی را به وجود بیاورد، چرا نتواند نیروگاه بسازد؟ باید بتوانیم. چرا نتوانیم؟ یک روزی میگفتند: شما نمیتوانید نیروگاه بخاری هم بسازید. من یادم هست دورهی ریاست جمهوری خود من بود؛ نیروگاهی بود که در زمان رژیم گذشته شروع شده بود، نصفهکاره مانده بود. میآمدند میرفتند تا دلالهای بینالمللی از یک کشوری بیایند آن را درست کنند. بعضیها هم میگفتند ما در داخل میتوانیم درست کنیم. ما چند نفر از مسئولین مرتبط با این مسائل را در دفتر ریاست جمهوری خواستیم - چند تا از رؤسای کشور را - نخست وزیر و دیگران را هم دعوت کردیم تا بحث کنیم. اینها آمدند گفتند: آقا امکان ندارد که ما بتوانیم آن نیروگاه را - که نزدیک تهران هم هست - به آخر برسانیم و افتتاح کنیم. این، قضاوت آنها بود. گفتند: اصلاً امکان ندارد؛ حتماً بایستی خارجی بیاید. ما خارجی را نیاوردیم؛ متخصص داخلی رفت آن را کامل کرد، درست هم کرد، الان هم سالهاست که دارد برق میدهد و از تولید او دارد کشور استفاده میکند.
اول انقلاب جهاد سازندگی میخواست سیلو بسازد. میدانید سیلوهای ما را در دوران طاغوت، شورویها میساختند. رژیم طاغوت گندم را از آمریکا میگرفت، سیلویش را شوروی میساخت! سیلو ظاهرش ساده است، اما نسبتاً فناوری پیچیدهای است. جهاد سازندگی گفت میخواهیم سیلو بسازیم؛ از اطراف صدا بلند شد که آقا نمیتوانید؛ بیخود خودتان را معطل نکنید، سرمایهی کشور را هم به باد ندهید. یک نمونهی سیلوی کوچکی در خوزستان ساختند که بنده آن وقت رفتم بازدید کردم. امروز کشور جمهوری اسلامىِ شما یکی از سیلوسازهای درجهی یک دنیاست؛ جزء کشورهای سیلوساز برجستهی درجهی یک است.
یکی از سدهای نزدیک تهران آب میداد. گفتند بروند این را درست کنند؛ گفتند خود کمپانی سازندهی این سد باید بیاید؛ رفتند آوردند. این هم مربوط به اوائل ریاست جمهوری ماست. میگفتند: مگر ما میتوانیم سد درست کنیم؟ همین تلقیناتِ گذشته بود. جوانهای ما همت کردند، رفتند سراغ سدسازی. امروز کشور جمهوری اسلامی به فضل الهی بهترین سدساز این منطقه است. در منطقهی ما هیچ کشوری مثل جمهوری اسلامی مسلط بر ساختن سدهای بزرگ - چه سد بتونی، چه سد خاکی - نیست. سدهائی که ما ساختیم، از مشابههای خودش که زمان طاغوت به وسیلهی شرکتهای خارجی ساخته شده، بهتر و با ظرفیت بیشتر و البته با هزینهی بسیار بسیار کمتر است؛ کار خودمان هم هست. چرا نمیتوانیم؟ نخیر، نیروگاه هستهای هم میتوانیم بسازیم؛ باید بسازیم. امروز شروع بکنیم، چند سال دیگر جواب خواهد داد. چند سال دیگر شروع بکنیم، چند سال بعدش جواب خواهد داد. اگر شروع نکنیم، عقب میمانیم. امروز اگر غنیسازی را شروع نمیکردیم، بایستی ده سال بعد، بیست سال بعد بالاخره شروع میکردیم. میگویند آقا روسها که به شما اورانیوم غنیسازیشده میدهند، سوخت نیروگاه هستهای میدهند؛ خودتان میخواهید چه کار کنید؟ این از آن حرفهائی است که این آقای رئیس جمهور محترم کمدان آمریکا هم اخیراً بیان فرمودند، که خب روسها که دارند میدهند، ایران میخواهد چه کار کند! اینجا هم یک عدهای که نه به قدر او محترمند، نه به قدر او کمدانند، همان حرف را تکرار کردند که آقا روسها که دارند میفروشند. دیدید دیگر؛ محمولهی اول آمد، محمولهی دوم آمد؛ دیگر شما میخواهید چه کار کنید که خودتان غنیسازی کنید؟ این مثل این میماند که به کشوری که ذخائر نفتىِ زیر زمینش پر است، بگویند آقا چرا چاه میزنی؛ خب برو نفت را بخر از بیرون بیاور! یعنی کشوری که دارای ذخائر نفتی است، بشود واردکنندهی نفت! چقدر خندهآور است. اگر یک روزی دلشان نخواست این سوخت را بدهند، یا گفتند به این قیمت میدهیم، یا گفتند به این شرط میدهیم، ملت ایران ناچار است قبول کند.
ببینید، اینها آن چیزهائی است که اگر چنانچه توجه کنید، خواهید دید همان نقشهی ایجاد یأس دشمن است که حالا یک کار به این عظمت انجام گرفته - مسئلهی انرژی هستهای - این همه دربارهاش مردم شادی و خوشحالی کردند، آقا در بیاید که: چرا شما بیخود مملکت را به این چالشهای اینچنینی میکشانید، برای خاطر یک چیز کماهمیتِ انرژی هستهای!؟ ببینید، این همان ایجاد یأس است؛ این همان چیزی است که شما باید مراقبش باشید. این یکی از آن رخنههاست که اعتماد به نفس ملی را ضربه میزند؛ همچنان که در چند سال قبل متأسفانه این کار شد. یعنی همین مسئلهی انرژی هستهای را که باید پشتوانهی مستحکم اعتماد به نفس ما ملت ایران میشد، خواستند وسیلهای بکنند برای اینکه اعتماد به نفس را از ما بگیرند. هی فشار آوردند که باید این را تعطیل کنید، باید آن را تعطیل کنید، باید آن را تعطیل کنید. رسیدند به کارخانهی یو. سی. اف اصفهان، گفتند: این را هم باید تعطیل کنید. آن مقدمات اوّلی است. بنده آن وقت به مسئولین گفتم که اگر این حرف را گوش کردید، فردا خواهند گفت باید معادن اورانیوم را هم که توی این کشور هست، کلاً یکجا جمع کنید بدهید به ما، تا خاطرجمع شویم که شما نمیخواهید بمب اتم بسازید!
این فرایند عقبنشینی البته برای ما یک فایدهای داشت - بیفایده نبود این عقبنشینیها - فایدهاش این بود که هم خودمان وعدهها و حرفهای رقبای اروپائی و غربی را تجربه کردیم، هم افکار عمومی دنیا تجربه کرد. امروز هر کس به ما میگوید آقا تعلیق موقت بکنید، ما میگوئیم تعلیق موقت را که یک بار کردیم؛ دو سال! دو سال تعلیق موقت کردیم. فایدهاش چه شد؟ اول گفتند موقت تعلیق کنید، گفتند تعلیق داوطلبانه بکنید؛ ما هم به خیال موقت و به خیال داوطلبانه، تعلیق کردیم. بعد هر وقت اسم از برداشتن تعلیق آمد، یک قرشمال بازیای در سطح دنیا درست کردند - در سطح مطبوعات و رسانهها و محافل سیاسی - وای، داد، داد، ایران میخواهد تعلیق را بشکند! تعلیق شد یک امر مقدس که ایران اصلاً حق ندارد نزدیکش برود! ما این را تجربه کردهایم؛ دیگر، تجربهی جدیدی نیست. آخرش هم گفتند: این تعلیق موقت کافی نیست؛ اصلاً باید بکلی بساط اتمی را جمع کنید. همین اروپائیها که میگفتند شش ماه تعلیق کنید، وقتی این کار را کردیم، گفتند بایستی جمع کنید! این فرایند عقبنشینی، این فایده را برای ما داشت؛ هم برای خود ما تجربه شد، هم برای افکار عمومی دنیا تجربه شد. لیکن عقبنشینی بود دیگر؛ عقبنشینی کردند.
من همان وقت هم در جلسهی مسئولین - که از تلویزیون پخش شد - گفتم اگر چنانچه بخواهند به این روند مطالبهی پیدرپی ادامه بدهند، بنده خودم وارد میدان میشوم؛ همین کار را هم کردم. بنده گفتم که بایستی این روند عقبنشینی متوقف شود و تبدیل بشود به روند پیشروی، و اولین قدمش هم باید در همان دولتی انجام بگیرد که این عقبنشینی در آن دولت انجام گرفته بود؛ و همین کار هم شد. در زمان دولت قبل، اولین قدم به سمت پیشرفت برداشته شد؛ تصمیم گرفته شد که کارخانهی یو. سی. اف اصفهان راهاندازی شود، و راهاندازی هم شد، و دنبالش هم بحمداللَّه این پیشرفتهای بعدی است تا امروز.
مایهی اعتماد به نفس ملی را تبدیل میکنند به مایهی بیاعتمادی، که نبادا دشمن حمله کند، نبادا دشمن ضربه بزند. از این قبیل مسائل زیاد است؛ این چیزهائی که سعی میکنند با وسوسه ایجاد کردن، کار خود را پیش ببرند. مثلاً ما یکی از سیاستهای اساسیمان قطع رابطهی با آمریکاست. هرگز هم نگفتیم ما تا ابد قطع رابطه خواهیم بود؛ نه، هیچ دلیلی ندارد که تا ابد قطع رابطه با هر کشوری، با هر دولتی داشته باشیم. مسئله این است که شرائط این دولت به گونهای است که رابطهی با او برای ما ضرر دارد. انسان رابطه را با هر کشوری به دنبال تعریف یک منفعتی ایجاد میکند؛ آنجائی که برای ما منفعت ندارد، دنبال رابطه نمیرویم؛ حالا اگر ضرر داشت، به طریق اولی دنبال رابطه نمیرویم.
رابطهی سیاسی با آمریکا برای ما مضر است. اولاً خطر آمریکا را کم نمیکند. آمریکا به عراق حمله کرد؛ در حالی که با هم رابطهی سیاسی داشتند، سفیر داشتند؛ این آنجا سفیر داشت، آن هم اینجا سفیر داشت. رابطه که خطر جنونآمیز و سیطرهطلبانهی هیچ قدرتی را از بین نمیبرد. ثانیاً وجود رابطه برای آمریکائیها - نه امروز، همیشه اینطور بوده - وسیلهای بوده است برای نفوذ در قشرهای مستعد مزدوری در آن کشور. انگلیسیها هم همین طور بودند. انگلیسیها هم در طول سالیان متمادی سفارتخانهشان مرکز ارتباط با سفلگان ملت بود؛ کسانی که حاضر بودند خودشان را به دشمن بفروشند. سفارتخانهها یکی از کارهایشان این است.
در همین قضایائی که حدود هفده هجده سال پیش در چین اتفاق افتاد و جنجال فوقالعادهای شد، سفارت آمریکا محور و مرکز ادارهی آشوبها و اغتشاشها بود. اینها این خلأ را در ایران دارند؛ احتیاج به پایگاه دارند، و پایگاه ندارند؛ این را میخواهند. احتیاج به رفت و آمد آزاد و بیدغدغهی مأموران جاسوسی و مأموران اطلاعاتیشان و ارتباطات نا مشروع آنها با عناصر سفله و مزدور دارند؛ اما این را ندارند. ارتباط، این را برای آنها تأمین میکند. حالا مینشینند آقایان وراجی کردن و حرف زدن و استدلال کردن، که نبود رابطهی با آمریکا برای ما مضر است. نه آقا! نبود رابطهی با آمریکا برای ما مفید است. آن روزی که رابطهی با آمریکا مفید باشد، اول کسی که بگوید رابطه را ایجاد بکنند، خود بنده هستم.
میگویند: چرا جلب دشمنی آمریکا را میکنید؟ مثلاً فرض کنید حالا رئیس جمهور تعبیر تندی میکند، ناگهان آقایانِ به اصطلاح عقلا میگویند این تعبیر تند بود؛ این دشمنی آمریکائیها را جلب میکند. نه آقا! دشمنی آمریکائیها تابع این الفاظ و تعبیرات نیست. دشمنی، دشمنىِ اصولی است. این دشمنی در زمانهای مختلف بوده. از اول انقلاب تا حالا دشمنی بوده - حالا بحث خطر حملهی نظامی را بعد یک جملهای عرض خواهم کرد - حداقل در طول هجده سال اخیر، یعنی از بعد از پایان جنگ تحمیلىِ هشت ساله تا امروز، همیشه این خطر وجود داشته؛ یعنی همیشه ملت ایران تهدید میشده، که ممکن است اینها حملهی نظامی بکنند؛ مال امروز نیست. آن چیزی که میتواند خطر دشمن را ضعیف کند، نمایش قدرت شماست، نه نمایش ضعف شما. نمایش ضعف شما دشمن را تشجیع میکند. آن چیزی که ممکن است جلوی خودسری و خودکامگی دشمن را بگیرد، این است که احساس کند شما قدرتمندید. اگر احساس کند ضعیفید، بدون مانع، هر کاری که بخواهد بکند، میکند.
یک نمونه از ایجاد یأس که من این را لازم است عرض کنم - یعنی انصاف اقتضاء میکند که انسان اینها را بگوید - اشکالتراشیهای غیر منطقی است. امروز شما ملاحظه کنید؛ متأسفانه راجع به اغلب تصمیمات دستگاه ادارهی کشور از سوی یک عده مخالفخوان اشکالتراشی میشود؛ اشکالتراشیهای غیر منطقی. اگر تصمیم اقتصادی است، اگر تصمیم سیاسی است، اگر تصمیم در حوزهی مسائل هنری و فرهنگی است، اگر تصمیم در حوزهی مسائل بینالمللی است، به خصوص نسبت به دولت - حالا نسبت به رهبری یک مقدار رودربایستیای هست و یک چیزهائی را ملاحظه میکنند - آزاد، راحت و با اهانت مطالبی میگویند. این کارها زشت است.
ممکن است کسانی که این کارها را میکنند، ندانند چه تأثیر سوئی این کار دارد. این، همان ایجاد یأس است؛ یعنی نقطهی مقابل اعتماد به نفس. این، حالت ایجاد خودباختگی و انفعال و خودکمبینی است. خیلی از کسانی که در این میدانها تلاش میکنند، فعالیت میکنند، متأسفانه نمیفهمند و توجه ندارند که تأثیر کارشان چیست. اینها آدمهای بدخواهی نیستند. البته بعضی بدخواه هستند، اما غالباً بدخواه نیستند؛ ملتفت نیستند، ارزیابی درستی از کار خودشان ندارند. دولت تصمیم اقتصادی میگیرد، اعتراض پشت سر اعتراض، آن هم با لحنهای اهانتآمیز؛ تصمیم سیاسی میگیرد، همین طور؛ تصمیم بینالمللی میگیرد، همین طور؛ به فلان سفر میرود، همینطور؛ به فلان سفر نمیرود، همین طور. وقتی ما سوار این اتوبوس شدیم و به این راننده اطمینان کردیم، دیگر سر هر پیچی که نباید گفت آقا مواظب باش، آقا دستم فلان شد، دلم لرزید. خب دارد رانندگی میکند، میرود دیگر. این در حالی است که این دولت انصافاً دولت پرکار و در بعضی از خصوصیات نمونه است. اینکه به همهی شهرها میروند، این خیلی برای من مهم است؛ خیلی برای من جالب است. رئیس جمهور، وزیر و مدیران ارشد اجرائی کشور به شهرهای مختلف میروند. این رفتن به شهرها خیلی تأثیر دارد. بعضی میگویند آقا ما گزارشها را که میخوانیم؛ نه، گزارش خواندن فرق میکند با رفتن. شاید بیش از اغلب مدیرها برای من گزارش میآید. وقتی انسان میرود به یک شهری، میرود به یک استانی، مینشیند با یک مردمی، مینشیند با یک مجموعهی جوانی، میبیند گزارشها با آنچه که واقعیت است، تفاوتهائی دارد. انسان آنچه که میبیند و میشنود، از گزارش خیلی باارزشتر است. این کار را امروز دولت دارد میکند. به همه جای کشور سفر میکنند. یک گوشهای از این را میگیرند، تبدیلش میکنند به نقطهی ضعف و ایراد گرفتن. چرا در این سفر صد تا مصوبه داشتید؛ در حالی که پنجاه تایش بیشتر قابل عمل نیست؟ خیلی خوب، حالا پنجاه تایش عمل بشود؛ این بهتر از هیچی نیست؟ اینها ایجاد یأس است. ایرادتراشیهای بیخود: چرا به فلان سفر رفتید؟ چرا به فلان سفر نرفتید؟ اینها اشکالتراشیهائی است که یأسآفرین است. عرض کردم؛ اغلب کسانی هم که این کار میکنند، توجه ندارند به دنبالهی کارشان. بالاخره هر دولتی ضعفی دارد. نه اینکه این دولت ضعف ندارد؛ چرا، ضعف و خطا دارند؛ مثل بقیهی دولتها. بندهای که میخواهم خطا بگیرم، مگر خودم خطا ندارم؟ خطاهای ما الی ماشاءاللَّه؛ یکی دو تا که نیست. انسان جایزالخطاست؛ باید تلاش کند خطا نکند یا کمتر بکند. کسانی هم که خطای طرف مقابل را میبینند، باید دلسوزی کنند و خطا را به گوش او برسانند؛ اما هوچیگری کردن، مردم را دلسرد کردن، اعتماد به نفس مردم را شکستن، آنها را ناامید کردن نسبت به آینده، هیچ روا نیست. این خطاب من به همه است؛ هم به مطبوعات، هم به رسانهها، هم به مسئولین، هم به کسانی که منبرهای گوناگون خطابه و سخن گفتنِ با مردم را دارند؛ در مجلس، در نماز جمعه، در جاهای دیگر، در دانشگاهها. این چیزی است که بحث مصلحت کشور است؛ باید مصلحت کشور را رعایت کرد. این هم یکی از آن راههای مقابلهی با اعتماد به نفس ملی است.
یکی از راهها - که این راه سوم را هم غربیها بشدت در این سالها دنبال کردند - مسئلهی هوچیگری است؛ هوچیگری مطبوعاتی. آدم خیال میکند که هو کردن افراد مال محدودههای خاصی از مردم است، توی مجامع خاصی؛ نخیر، در سطح بینالملل یکی از کارهائی که بسیار رایج است، هوچیگری است؛ هوچیگری رسانهای. امروز امکانات رسانهای هم فراوان است.
یکی از این هوچیگریها همین مسئلهی حقوق بشر است. حالا کسانی این حرفها را میزنند که گوانتاناموی آنها عرق شرم بر پیشانی هر انسان باشرفی جاری میکند؛ امضای دستور شکنجه از سوی رئیس جمهورشان، انسان را در مقابل حقیقت دچار شرمساری میکند؛ اسناد گوانتانامو را، اسناد بازجوئیها را به دستور مقامات بالایشان آتش میزنند و میسوزانند؛ آدمهائی که اینقدر نسبت به حقوق بشر بیاعتناء هستند؛ آدمهائی که ملتها را تحقیر میکنند. اگر امروز شما بروید با ملت عراق صحبت کنید، اولین چیزی که میگویند، این است که به ما بیاحترامی میکنند، ما را تحقیر میکنند. اولین چیز، بیکاری و گرسنگی نیست. جوان عرب یک نخوتی دارد، یک غروری دارد؛ این را میآیند جلوی زنش دستبند میزنند، او را دمر میخوابانند، با چکمه بر پشت او میگذارند و میکوبند؛ او را شرمنده میکنند. اینجور اینها نسبت به حقوق بشر بیگانهاند. توی زندان ابوغریب عراق آن بلاها را سر متهمین میآورند که انسان از یادآوردنش شرم میکند. من گاهی اوقات یادم میآید، خجالت میکشم. اینها آنوقت میگویند حقوق بشر! و حالا از جمله جمهوری اسلامی را، و هر دولت مخالف خودشان را در سطح دنیا متهم میکنند به اینکه شما نقض حقوق بشر کردید! خب، این مسخره نیست؟ حالا همین کار مسخره را که یک دشمنی از بیرون میکند، گاهی در داخل هم آدم میبیند متأسفانه همان را تکرار میکنند و بازتاب میدهند؛ همان حرف را اینها هم میزنند.
در مسئلهی دموکراسی، کسانی که حکومتهای کودتائی را پشتیبانی کردند - الان حکومتهای کودتائی هستند، که من نمیخواهم اسم بیاورم؛ خود شماها میدانید - حکومتهای مستبد موروثی را بشدت پشتیبانی کردند، در آنجاهائی که با نیروی نظامی، با شعار دموکراسی رفتند، نتوانستند دموکراسی را راه بیندازند؛ یعنی نخواستند. در عراق اول حاکم نظامی گذاشتند؛ بعد دیدند کار پیش نمیرود، حاکم سیاسی گذاشتند؛ بعد با انتخابات مخالفت کردند. علیرغم آنها انتخابات انجام گرفت. حالا هم مرتب این حکومت و مجلس عراق و دولت عراق را که منتخب مردمند، تهدید میکنند. اینها آن وقت میگویند شما دموکراسی ندارید! باز در داخل یک عدهای متأسفانه همان حرف را تکرار میکنند. من واقعاً تعجب میکنم. اینها یأس ایجاد کردن و هوچیگری است؛ ضد اعتماد به نفس ملت ایران است.
ما هر سال یک انتخابات داریم راه میاندازیم؛ مگر غیر از این است؟ مگر مردم در انتخابات شرکت نمیکنند؟ مگر در جاهای دیگر دنیا که ادعای دموکراسی دارند، بیش از این کاری انجام میگیرد؟ با این شور و شوق، مردم در انتخاباتهای گوناگون شرکت میکنند؛ با رقابتهائی که وجود دارد؛ رقابت کامل بین جناحهای مختلف، باز - حالا آنکه میگوید، دشمن است - در داخل چرا یک عدهای همینطور یا صریحاً میگویند دموکراسی و مردمسالاری نیست، یا صریحاً نمیگویند؛ جوری میگویند که معنایش همان «نیست» است؟ میگویند آقا ما باید برای ایجاد مردمسالاری در کشور تلاش کنیم! چیزی که هست. میخواهید برای ایجاد آن چیزی که هست، تلاش کنید!؟ اینها آن چیزهائی است که نقطهی مقابل اعتماد به نفسی است که ملت ما به آن احتیاج دارد و باید آن را داشته باشد.
مسئلهی زن. من بارها گفتم به شما خواهران عزیز، فرزندان خودم، دختران خودم، شما جوانهای دانشجو، دخترهای دانشجو؛ الان هم با جدیت عرض میکنم که در قضیهی زن، آنیکه باید جواب بدهد، آنیکه گریبانش گیر هست، غرب است، نه اسلام، نه جمهوری اسلامی. آنهائی که مرزهای دو جنس را بکلی از بین بردند، آزادی جنسی را در عمل، در زبان، در تبلیغات، حتّی در فلسفه ترویج کردند، باید پاسخ بدهند. نتیجه این شد که با توجه به خوی تجاوزگری طبیعی و قوّت طبیعیای که مرد نسبت به زن دارد، زن مظلوم واقع بشود و نسبت به زن حقکشی انجام بگیرد. زن را وسیلهای برای فروش کالاهایشان قرار بدهند؛ مثل یک کالا، مثل یک متاع! شما این مجلات فرنگی را نگاه کنید؛ برای فروش یک متاع، پیکر لخت یک زن را نشان میدهند! آخر اهانتی از این بالاتر برای یک زن ممکن است؟ آنها باید جواب بدهند.
حجاب، تکریم آن کسی است که در حجاب است. حجاب زن، تکریم زن است. در بیشتر کشورها - حالا من «بیشتر» که میگویم، چون همه را اطلاع ندارم - در گذشته، در قدیم، در همین اروپا تا دویست سیصد سال پیش زنهای اعیان و اشراف حجابی روی صورتشان میانداختند؛ در بعضی از فیلمهای قدیمی شاید دیده باشید. یک حجاب میانداختند که چشمها به روی آنها نیفتد. این، تکریم است. در ایران باستانی زنهای اعیان و اشراف و رؤسا همه باحجاب بودند؛ زنهای افراد پائین و طبقات پست، نه، بیحجاب هم میآمدند؛ مانعی هم نبود. اسلام آمد این تبعیض را گذاشت کنار، گفت نخیر، زن باید باحجاب باشد؛ یعنی این تکریم مال همهی زنان است. این است نظر اسلام. آن وقت آنها حالا شدهاند طلبکار، ما شدهایم بدهکار! آنها بدهکارند؛ آنها باید بگویند چرا زن را مثل یک کالا وسیلهی شهوترانی قرار دادند. یک آماری را همین دیروز برای من نقل کردند - آمار مال یک هفته قبل است - که یک سوم زنهای دنیا از دست مردها کتک میخورند! به نظر من اشک انسان در میآید؛ این گریهآور است. و این بیشتر در کشورهای صنعتی است؛ در کشورهای فرنگی است و ناشی از همان خشونتهای جنسی و مطالبات خشن جنسی است که مرد از زن دارد. این هوچیگریهای آنها در مورد زن است؛ آن وقت راجع به زن بحث میکنند: شما حجاب را اجباری کردید. خود آنها بیحجابی را اجباری میکنند، دختر دانشجو را تو دانشگاه راه نمیدهند، به خاطر اینکه روسری دارد، آن وقت به ما میگویند چرا شما حجاب را اجباری کردید! این در جهت کرامت زن است، آن در جهت پردهدری و بیاحترامی به زن است. و از این قبیل مواردی هست که اینها هوچیگریهای غرب است.
من از اینکه این هوچیگریها اثر مطلوب آنها را بگذارد، نگرانم. اینکه راجع به اعتماد به نفس حرف میزنم، یکی از عللش این است. این هوچیگریها اول در چهار نفر به اصطلاح نخبههای ما اثر بگذارد، از طرف ملت ایران احساس شرم کنند در مقابل آن هتاک غربی، و آنها شروع کنند به حمله کردن؛ اعتماد به نفس ضربه بخورد. توجه داشته باشید که این هوچیگریها یکی از شیوههای سهگانه برای متزلزل کردن اعتماد به نفس یک ملت است.
یکی هم مسئلهی برخورد سخت است، که البته این امروز احتمالش کم است؛ از گذشته کمتر است. اینجا هم من عرض بکنم که یک بیانصافیهائی انجام میگیرد. گوئی که ما بودیم که تهدید سخت دولت سیطرهجوی آمریکا را به سمت خودمان جلب کردیم؛ نه، عرض کردم؛ از بعد از پایان جنگ تحمیلی تا امروز، هیچ وقت نبوده که احتمال حملهی نظامی آمریکا به ما نباشد. امروز کمتر از گذشته است. مسئولین دولت قبل، اوّلی که آمدند، یکی از حرفهایشان این بود که میگفتند تا قبل از آمدن دولت ما، لولههای توپ یا گلولهی آمریکا به سمت ایران آمادهی شلیک بود؛ ما آمدیم، برداشته شد. پس خب، قبلاً بوده. در همین زمانِ دولت قبل بود که آن کسی که خودش مجسمهی شرارت است، ملت ایران را جزو محور شرارت معرفی کرد. بوش، بوشِ شرور، بوشی که وجود او سر تا پا شر و پلیدی است، ملت ایران را یکی از سه ملت یا سه کشور محور شرارت قرار داد. این مال آن زمانی است که یک خرده هم ملاحظهی آمریکائیها را میکردند؛ بعضیها هم از داخل گاهی اوقات چیزهائی میگفتند که آنها خوششان بیاید. البته شما این را بدانید که مسئولین برتر نظام، رؤسای جمهور ما یا مسئولین درجهی یک نظام، اینها همیشه در همهی این دورهها مردمان بااخلاص و علاقهمند به پایههای نظام و مبانی نظام بودند؛ اینها انقلابی بودند؛ این مربوط به آنها نیست؛ مربوط به همان کسانی است که همه جا دور و بریها کارهائی را میکنند که اصلکاریها معتقد به آنها نیستند. به هر حال از این چیزها بوده.
البته ما به عنوان یک کشور، یک ملت، یک نظام بایستی همیشه از لحاظ نظامی هوشیار باشیم. حالا یک روز آمریکاست، یک روز ممکن بود در گذشته شوروی باشد، یک روز ممکن بود یک کشور همسایهی شرور مثل صدام حسین باشد. ما باید همیشه هوشیار باشیم، هوشیار هم هستیم. امروز هم با اینکه همه میگویند گزینهی نظامی آمریکا از روی میز کنار گذاشته شد - که بعضی اعتقاد دارند از اول روی میز نبود، که حالا کنار گذاشته بشود - بنده اعتقادم این است و عمل ما هم همین است؛ باید مراقب باشیم، باید هوشیار باشیم، مسئولین نظامی ما باید بیدار باشند، ملت ما باید هوشیار باشد.
خب، خلاصهگیری کنیم. اعتماد به نفس ملی یکی از ضرورتهای ملت ماست در همهی دورانها؛ بخصوص در این دوران. علت این، بخصوص هم این است که دشمن در صحنههای گوناگون در گلاویز شدن با ملت ایران ناکام مانده؛ حالا دنبال شیوههای جدید، راههای جدید، حیلههای جدید است و مکرهای جدیدی میکند؛ «و مکروا و مکر اللَّه». شما هم که بندهی خدا هستید، در مقابل مکر او، در مقابل ترفند او باید هوشیاری ویژهی خودتان را داشته باشید.
چیزهائی که این اعتماد به نفس را ضعیف میکند، باید از آن اجتناب شود؛ بخصوص نخبگان، که بعضی از اینها را من گفتم؛ خودتان فکر کنید، رویش مطالعه کنید؛ چیزهائی که این اعتماد به نفس را تقویت میکند، اینها را باید برجسته کنید؛ شما در نشریات دانشجوئی، استاد در سر کلاس، دانشجوها در تشکلهای دانشجوئی، دانشجوها در محیط اثرگذاری خودشان.
یکی از این برادرها گفتند با اینکه اثرگذاری دانشجوها زیاد است، در همهی مسائل با آنها مشورت نمیشود. خب، با مجموعهی چندین هزار نفری دانشجوئی چگونه میشود مشورت کرد؟ حالا پنجاه شصت هزار دانشجو در یزد است. مشورت یک سازوکار خاصی دارد. کارها بیمشورت هم نیست. من میخواهم بگویم اثرگذاری دانشجوئی بیش از آنچه که با مشورتدهی به مسئولین باشد، با جهتدهی به عناصر انسانی در نیروهای تحت تأثیر است. شما در خانوادهتان میتوانید اثر بگذارید؛ روی برادر و خواهرتان میتوانید اثر بگذارید؛ روی پدر و مادرتان میتوانید اثر بگذارید. در محیط زندگی خودتان، روی فامیل، روی دوست، روی همبازی در ورزش میتوانید اثر بگذارید؛ اثر به زبان، اثر به منش، اثر به رفتار. این بهترین توفیق و پیروزی برای دانشجوست؛ اثرگذاری در محیطهائی که میتواند در آن اثرگذاری بکند. البته بعضی محیطها از این هم بیشتر است. بخصوص شما جوانید؛ این جوانی را قدر بدانید؛ این حوصله و نشاط جوانی را قدر بدانید. ماها در دوران اختناق - حالا نباید خیلی از خودمان بگوئیم؛ شماها از آن وقت ماها خیلی جلوترید؛ اما حالا بد نیست این را هم بدانید - که به سن حالاهای شما بودیم، جوان بودیم، وضعیت از لحاظ امنیتی یا غیره طوری بود که نمیشد رفت یک جائی نشست؛ وقتی مجبور بودیم یک جائی صحبت کنیم، سه ساعت، چهار ساعت سر پا به بحث و تبادل نظر و گفتن و شنفتن میگذشت! جوان نیرو دارد، نشاط دارد، توانائی دارد؛ میتواند با پشتوانهی همین نیروی جوانی خود اثرگذاری کند. پس عوامل تضعیف اعتماد به نفس را بایستی هرچه میتوانیم، حذف کنیم؛ عوامل تقویت اعتماد به نفس را هرچه میتوانیم، تقویت کنیم.
پروردگارا! این جوانهای عزیز را، این دلهای پاک و نورانی و روشن و بااستعدادِ تقرب به خودت را هرچه بیشتر نورانی کن؛ آنها را به خودت هرچه بیشتر نزدیک کن؛ آنها را عاقبت به خیر کن. پروردگارا! آیندهی این کشور را که به دست این جوانها ساخته خواهد شد، از امروز و گذشتهی آن بمراتب بهتر و زیباتر قرار بده. پروردگارا! معلمان بزرگ این راه را و در رأس آنها امام بزرگوارمان را و شهدای عزیزمان را با اولیائت محشور کن. پروردگارا! شهدای برجستهی این شهر و این استان - شهید بزرگوار، مرحوم آیةاللَّه صدوقی و بقیهی شهدای عزیز این استان - را با اولیائت محشور کن.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته