بسم الله الرّحمن الرّحیم
خیلی از این بیان کوتاه و پُرمغز آقای دکتر نجفی تشکر میکنم؛ خیلی خوب مطلب را بیان کردند؛ معلوم میشود که انشاءالله بزرگداشت مرحوم حاج آقا نورالله نجفی (رضواناللهتعالیعلیه) فقط یک بزرگداشت تشریفاتی نیست، بلکه دارای محتوای نظری و تاریخی است و انشاءالله متضمن مضامین مفید برای امروز و فردای جامعه هم خواهد بود.
این جهاتی که ذکر کردید، خیلی خوب و همهاش مهم و لازم است. نفس شناخت شخصیتها هم خودش یک چیزی است؛ ما باید شخصیتهای اثرگذار در زندگی سیاسی، زندگی اجتماعی، زندگی علمی و زندگی اقتصادیمان را درست بشناسیم. اشاره کردید که مرحوم رسا گفته که غربیها حوادث را دقیق ثبت و ضبط میکنند و دربارهی شخصیتهایشان هم همینطور عمل میکنند. من میبینم اینها در تاریخهایشان دقیق نوشتهاند که فلانکس در چه تاریخی متولد شد - البته انسان حدس میزند که خیلی از این تاریخهای تولد جعلی هم باشد؛ چون آن وقتی که آن شخصیت متولد شده، یک شخصیت برجستهیی نبوده، یک بچهی معمولی بوده؛ ولی تاریخ تولد دارد: در روز چندم جولای سالِ فلان! - یعنی سعی میکنند این شخصیتها را از لابهلای انبوه چهرههای شناخته و ناشناختهی تاریخ منضبط بیرون بکشند و آنها را روی سکو بنشانند؛ مشخص کنند، و به آنها افتخار کنند. البته این کارها واقعاً هم تأثیر دارد؛ یعنی اینطور نیست که تأثیر نداشته باشد؛ اما ما نه؛ ما شخصیتهای برجستهیمان را البته میشناسیم، ولی تاریخ وفات خیلیهایشان را هم حتّی نمیدانیم، چه برسد به تاریخ تولدشان یا تاریخ ازدواجشان با فلان دختر، که معمولاً غربیها این چیزها را ذکر میکنند. این، نشاندهندهی این است که ما به شناسایی و پرداخت چهرهی شخصیتهای تاریخی خودمان و تحلیل این چهرهها بها ندادهایم و این به ضرر ما تمام میشود. مثلاً در همین قضیهی مشروطه، مرحوم حاجآقا نورالله یک شخصیت برجسته است. یا مرحوم آسید عبدالحسین لاری هم در بین شخصیتهای برجستهی سیاسی - روحانىِ همین برههی مورد نظر شما، یک شخصیت فوقالعاده برجسته است؛ اما ما از میان همهی اینها، فقط یک مدرّس را بهصورت برجسته درآوردهایم، که همه اسمش را آوردهاند و گفتهاند، ولی از دیگران چیزی نیست؛ در حالیکه در خودِ همین خانوادهی نجفیون - من نمیخواهم تعبیر به «مسجد شاهی» بکنم؛ چون واقعاً این نسبتِ خیلی خوبی نیست. همان نسبت «نجفی» برای این خانوادهی بزرگ علمی و سیاسی و اجتماعی بهتر است - کسان زیادی بودند که شخصیت علمی و اجتماعی و اثرگذار در اصفهان و در سطح کشور داشتهاند؛ ولی از اینها هیچ نامی به آن صورت نیست. البته اشخاصی در گوشهکنار شرح حالی از یک گوشه از این خانواده نوشتهاند، لیکن ما شخصیتهایمان را زنده نمیکنیم. بنابراین، روی این مسأله نبایستی بیاهتمامی نشان داد. ما بالاخره یک شخصیتی داریم که در یک مقطعی از زمان، از خودش یک عظمتی نشان داده، یک کار بزرگی را انجام داده، در یک خط ابتکاری حرکت کرده و کارهای بزرگی کرده است. ما باید این شخصیت را به مردم معرفی کنیم تا مردم بدانند که چنین شخصی را داشتهاند.
یک بُعد دیگر که آن هم واقعاً به نظرم خیلی مهم است، این است که ما روحانیت شیعه را آنچنان که بوده، معرفی کنیم. ما در قضایای مشروطه به مرحوم آخوند نازیدیم و بالیدیم و افتخار کردیم؛ به مرحوم میرزای نائینی همینطور؛ اما قضیه در همین حدود تقریباً متوقف ماند؛ در حالیکه در قضیهی مشروطه شخصیتهای برجستهیی بودند. شما نگاه کنید به تاریخ کسروی، مثلاً فلان شخص که در تبریز یک قطار فشنگ به خود میبسته و رشادتهایی کرده، شده یک شخصیت! البته ما نمیگوییم چرا؛ اما اسم «ثقةالاسلامِ» با آن عظمت، که اتفاقاً کسروی از او تعریف کرده، یا همان بزرگانی که پدر من نعش آنها را در دوران نوجوانی بالای دار دیده بود - در همان روز عاشورایی که روسها اینها را به دار کشیدند - خیلی کم مطرح هستند. اینها خیلی افراد بزرگ و خیلی شخصیتهای برجستهیی بودند. ما چرا اجازه بدهیم این ظلم به روحانیت شیعه بشود؟ شما نگاه کنید که در سرتاسر کشور، چه کسانی انجمنهای ملی را میگرداندند؟ درست است که در تکوین مشروطیت، هم جریان روحانیت و هم جریان روشنفکری، هر دو، دخیل بودند - این را نمیشود انکار کرد و این مقدماتِ همان چیزی بود که بعد اسمش شد مشروطیت، و اول، عدالتطلبی و قانونگرایی و قانونطلبی بود - اما در عمل، آن کسانی که وارد میدان شدند و حقیقتاً بارهای سنگین مثل همین انجمنهای ملی - نه بارهای نان و آبدار مثل نمایندگی مجلس از تهران و وزارت - را به دوش گرفتند، چه کسانی بودند؟ شما اگر به جاهایی که انجمن فعالیت داشته نگاه کنید، خواهید دید که در رأس انجمن، یک یا دو یا سه روحانی بودهاند. این قضیه در مشهد بود؛ کمااینکه در تبریز، در اصفهان، در شیراز و در لار هم همینطور بود. بنابراین، میبینید که این شخصیتهای روحانی بودند که وارد میدان شدند. ما یک نمونهی دیگر آن را در کمیتههای بعد از انقلاب میبینیم. این کار، نان و آبی نداشت؛ خطرِ کشته شدن و ترور شدن و متهم شدن هم داشت؛ اما اگر روحانیون نبودند، کمیتهها را اداره نمیکردند، به مساجد نمیآمدند، افراد مسلح و سلاحها را جمع نمیکردند و تا چند ماه، همهی وظایف یک دولت را بهقدر مقدور خودشان انجام نمیدادند، چه کسی میخواست این کار را بکند؟ ما هیچکس را نداشتیم؛ نه روشنفکرها این ظرفیت را داشتند، نه این همت را به خرج میدادند و نه هرگز این خطرپذیری را مجموعهی روشنفکری، حقاً و انصافاً از خودش نشان داده است. به هر حال، به روحانیت ظلم شده است. یک قدری شما روی این مسأله تکیه کنید.
شما در کتابتان، تعبیر کردید «حکومت حاجآقا نورالله». خیلی خوب، اسمش همین «حکومت حاجآقا نورالله» باشد؛ اما آنچه وجود دارد، عبارت است از بار بر دوشگیری حاجآقا نورالله در شهر اصفهان، با آن همه تعارضات و در میراث ظلالسلطان؛ اینها چیزهای کمی نیست. انسان از دور نمیتواند درست عظمت، حجم و اهمیت این کارها را لمس کند. بنابراین، این هم یک بُعد دیگر است که به آن توجه بشود.
مرحوم حاجآقا نورالله انصافاً از یک نظر، قلهی این خاندان است. ایشان از لحاظ علمی، شاگرد میرزا و اصحاب سامره است که چند سالی در آنجا زندگی کرده و برگشته و شاگرد پدرش - یعنی همان مکتبِ مرحوم شیخ محمدتقی، صاحب حاشیه - است که در اصفهان رواج پیدا کرد و مکتب علمی شد و علمای بزرگی را هم تربیت کرد.
از لحاظ فهم سیاسی هم بسیار مرد فهیم و جلوتر از زمان خودش بود؛ هم در قضیهی مشروطه، انسان این مسأله را مشاهده میکند، هم در قضیهی رضاشاه. این حرکتی که ایشان در ۱۳۴۵ و ۱۳۴۶ شروع کرد که قم را پایگاه خودشان قرار داد و انتظاراتی را از رضاشاه مطرح کرد، کارهای خیلی بزرگی است؛ منتها آن استبداد رضاخانی و سرنیزه و قلدرىِ رضاخانی نگذاشت این قضیه موج پیدا کند؛ والّا اگر یک مقدار آن فشار دیکتاتوری رضاخانی نبود، این قضیه در همهی ایران موج پیدا میکرد و شاید نتایج بسیار مهمی را انسان میتوانست حدس بزند که بر آن مترتب میشد؛ لیکن نگذاشتند، بعد هم که به شهادت و مسموم کردن ایشان منتهی شد. بنابراین، از لحاظ فهم سیاسی هم ایشان خیلی مهم بوده است.
نکتهی دیگری که در مورد ایشان هست، روشنبینی و روشنفکری است. ببینید این مبارزاتی که با فرنگیها و با خارجیها و با نفوذ اجانب در کشور از طرف علما انجام گرفته، که یک نمونهاش خودِ میرزای شیرازی است، یک نمونهاش دو طرف مشروطیت هستند در نجف؛ یعنی هم آسید محمدکاظم، هم آخوند ملاکاظم خراسانی، که هر دوی اینها مخالف حضور بیگانه بودند؛ هم آن که با مشروطیت مخالفت میکرد، از حضور بیگانه میترسید؛ هم ایشان که مشروطه میخواست، آن روح آزادیخواهیاش همراه با بیگانهستیزی بود، و چه مرحوم آسیدعبدالحسین لاری، چه مرحوم آسیدعبدالله بلادی در بوشهر - که او هم داستانهای مفصلی دارد - و چه مرحوم خیابانی و دیگرانی که در سرتاسر کشور در آن برهه بودند، منشأ مخالفت همهی آنها با خارجیها بود؛ یعنی صورت قضیه این بود که کفر در مقابل اسلام است؛ چون خارجی، کافر بود؛ فرنگی، کافر بود و نمیخواستند کفر بیاید. صورت این قضیه، صرفاً یک جنگ مذهبی را نشان میدهد؛ اما وقتی انسان کاوش میکند، میبیند در اغلب اینها، بخصوص در قضیهی مرحوم حاجآقا نورالله، مسأله فقط یک جنگ مذهبی نیست؛ یعنی دعوای این نیست که مسیحیها میخواهند بیایند غلبه پیدا کنند؛ مسیحیها که در خودِ اصفهان با آنها داشتند زندگی میکردند؛ ارامنهی اصفهان همیشه بودند و با هم زندگی میکردند و مشکلی هم نداشتند؛ پس دعوا، دعوای مذهبی نبود، بلکه دعوا، سر همان چیزی است که ما امروز از مسألهی استقلال میفهمیم؛ یعنی سلطهی اقتصادی، سلطهی فرهنگی، سلطهی سیاسی، سلطهی اجتماعی و نفوذ ویرانکننده و خانهبراندازی که غرب در دنیا داشته - آن دوره، دورهیی بود که غرب با نشاط و با سرزندگی داشت میآمد و حالت تهاجمی داشت - اینها این را میدیدند؛ این را میفهمیدند. مرحوم حاجآقا نورالله از آن شرکتی که احداث میکند، از آن حرفهایی که میزند، از همان گفتگوهایی که در کتاب «مسافر و مقیم» مطرح میکند - متأسفانه فرصت نشد که من درست آن کتاب را نگاه کنم؛ فقط بخشهایی از آن را خواندم - نشان میدهد که مرد بسیار روشنبین، بسیار آگاه و متوجه به ابعاد سلطهی بیگانه است. اگر دولت انگلیس استعمارگر، اسلام را هم آورده بود و بنا بود همین کارها را بکند، ظاهراً در موضع ایشان تغییری پیدا نمیشد؛ فرقی نبود بین اینکه مسیحی باشد یا مسلمان باشد. استعمارگری و سلطهی فرهنگی و نفوذ در ارکان حیات مدنی کشور بود که این بزرگان را حساس میکرد و وادار میکرد به اینکه مقابله کنند و مقاومت کنند.
با رضاشاه هم که مقابله کردند، برای همین مسأله بود. درست است که مبارزات مرحوم حاجآقا نورالله در دو بخش تقسیم میشود: بخشِ مقابلهی با خارجی؛ و بخشِ مبارزهی با استبداد. این دو بخش، کاملاً در زندگی ایشان و در مبارزات ایشان محسوس و قابل تفکیک است؛ لیکن با رضاخان هم که ایشان مبارزه میکند، گویی برایش کاملاً روشن است که رضاخان پیشکردهی همان خارجی است، که آمده. این، همان چیزی است که برای نسل امروز ما، جزو واضحات است؛ اما آن روز این قضیه جزو واضحات نبود؛ روشن نبود. آن روز حتّی کسانی با شعارهای رضاشاه جذب میشدند و حرف او را باور میکردند! من در یکی از همین نوشتهها - که انسان دلش نمیآید از بعضیها که آدمهای خوبی هم بودند، اسم بیاورد - تعبیری دیدم که تعبیرِ ستایشآمیزی از رضاشاه بود! البته اسم نیاورده بود، اما پیدا بود که مقصودش رضاشاه است. اینها کسانی بودند که قطعاً رضاشاه میخواست ریشهی آنها را بِکند، و کند؛ اما از این قبیل تصورات و توهمات و اشتباهات وجود داشت؛ ولی برای ما، امروز روشن است. انسان احساس میکند که مرحوم حاجآقا نورالله، آن روز میفهمید که مبارزهی با رضاشاه، فقط مبارزهی با نظام اجباری و کلاه فرنگی نیست؛ بحثِ این است که یک آدمی بر سر کار آورده شده و بَرکشیده شده، برای اینکه اهداف انگلیس را در ایران پیاده کند. او این را حس میکرد و میخواست با آن مقابله کند؛ منتها برای مقابلهاش شعار پیدا میکند؛ مثل همین شعارِ مقابله با نظام اجباری و همین چیزهایی که ایشان وقت آمدن به قم مطرح کرده بودند. همه اینطور نبودند. مثلاً مرحوم میرزا صادق آقا - که البته شما سید صادق آقا نوشتهاید، که غلط است؛ چون ایشان سید نبوده - که من ایشان را از روی آثارش تا حدود زیادی میشناسم، اینگونه نبوده؛ انسان این را حس نمیکند که او با این نگاه متجدد و روشنبینانه قضایا را نگاه میکرده؛ اما در مرحوم حاجآقا نورالله، نه؛ این کاملاً محسوس است که عمیق و نافذ فکر میکرده است.
بههرحال، امیدواریم که این کاری که شما میکنید، یک حسنهی جاریه باشد و متوقف نشود و انشاءالله دستاوردی برای تاریخ معاصر ما و تاریخ نزدیک به معاصر ما به همراه داشته باشد و دامنهی این نوع تحقیقات هم انشاءالله گسترش پیدا کند. از همهی آقایان به خاطر زحماتی که برای این قضایا متحمل میشوید، متشکریم.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
خیلی از این بیان کوتاه و پُرمغز آقای دکتر نجفی تشکر میکنم؛ خیلی خوب مطلب را بیان کردند؛ معلوم میشود که انشاءالله بزرگداشت مرحوم حاج آقا نورالله نجفی (رضواناللهتعالیعلیه) فقط یک بزرگداشت تشریفاتی نیست، بلکه دارای محتوای نظری و تاریخی است و انشاءالله متضمن مضامین مفید برای امروز و فردای جامعه هم خواهد بود.
این جهاتی که ذکر کردید، خیلی خوب و همهاش مهم و لازم است. نفس شناخت شخصیتها هم خودش یک چیزی است؛ ما باید شخصیتهای اثرگذار در زندگی سیاسی، زندگی اجتماعی، زندگی علمی و زندگی اقتصادیمان را درست بشناسیم. اشاره کردید که مرحوم رسا گفته که غربیها حوادث را دقیق ثبت و ضبط میکنند و دربارهی شخصیتهایشان هم همینطور عمل میکنند. من میبینم اینها در تاریخهایشان دقیق نوشتهاند که فلانکس در چه تاریخی متولد شد - البته انسان حدس میزند که خیلی از این تاریخهای تولد جعلی هم باشد؛ چون آن وقتی که آن شخصیت متولد شده، یک شخصیت برجستهیی نبوده، یک بچهی معمولی بوده؛ ولی تاریخ تولد دارد: در روز چندم جولای سالِ فلان! - یعنی سعی میکنند این شخصیتها را از لابهلای انبوه چهرههای شناخته و ناشناختهی تاریخ منضبط بیرون بکشند و آنها را روی سکو بنشانند؛ مشخص کنند، و به آنها افتخار کنند. البته این کارها واقعاً هم تأثیر دارد؛ یعنی اینطور نیست که تأثیر نداشته باشد؛ اما ما نه؛ ما شخصیتهای برجستهیمان را البته میشناسیم، ولی تاریخ وفات خیلیهایشان را هم حتّی نمیدانیم، چه برسد به تاریخ تولدشان یا تاریخ ازدواجشان با فلان دختر، که معمولاً غربیها این چیزها را ذکر میکنند. این، نشاندهندهی این است که ما به شناسایی و پرداخت چهرهی شخصیتهای تاریخی خودمان و تحلیل این چهرهها بها ندادهایم و این به ضرر ما تمام میشود. مثلاً در همین قضیهی مشروطه، مرحوم حاجآقا نورالله یک شخصیت برجسته است. یا مرحوم آسید عبدالحسین لاری هم در بین شخصیتهای برجستهی سیاسی - روحانىِ همین برههی مورد نظر شما، یک شخصیت فوقالعاده برجسته است؛ اما ما از میان همهی اینها، فقط یک مدرّس را بهصورت برجسته درآوردهایم، که همه اسمش را آوردهاند و گفتهاند، ولی از دیگران چیزی نیست؛ در حالیکه در خودِ همین خانوادهی نجفیون - من نمیخواهم تعبیر به «مسجد شاهی» بکنم؛ چون واقعاً این نسبتِ خیلی خوبی نیست. همان نسبت «نجفی» برای این خانوادهی بزرگ علمی و سیاسی و اجتماعی بهتر است - کسان زیادی بودند که شخصیت علمی و اجتماعی و اثرگذار در اصفهان و در سطح کشور داشتهاند؛ ولی از اینها هیچ نامی به آن صورت نیست. البته اشخاصی در گوشهکنار شرح حالی از یک گوشه از این خانواده نوشتهاند، لیکن ما شخصیتهایمان را زنده نمیکنیم. بنابراین، روی این مسأله نبایستی بیاهتمامی نشان داد. ما بالاخره یک شخصیتی داریم که در یک مقطعی از زمان، از خودش یک عظمتی نشان داده، یک کار بزرگی را انجام داده، در یک خط ابتکاری حرکت کرده و کارهای بزرگی کرده است. ما باید این شخصیت را به مردم معرفی کنیم تا مردم بدانند که چنین شخصی را داشتهاند.
یک بُعد دیگر که آن هم واقعاً به نظرم خیلی مهم است، این است که ما روحانیت شیعه را آنچنان که بوده، معرفی کنیم. ما در قضایای مشروطه به مرحوم آخوند نازیدیم و بالیدیم و افتخار کردیم؛ به مرحوم میرزای نائینی همینطور؛ اما قضیه در همین حدود تقریباً متوقف ماند؛ در حالیکه در قضیهی مشروطه شخصیتهای برجستهیی بودند. شما نگاه کنید به تاریخ کسروی، مثلاً فلان شخص که در تبریز یک قطار فشنگ به خود میبسته و رشادتهایی کرده، شده یک شخصیت! البته ما نمیگوییم چرا؛ اما اسم «ثقةالاسلامِ» با آن عظمت، که اتفاقاً کسروی از او تعریف کرده، یا همان بزرگانی که پدر من نعش آنها را در دوران نوجوانی بالای دار دیده بود - در همان روز عاشورایی که روسها اینها را به دار کشیدند - خیلی کم مطرح هستند. اینها خیلی افراد بزرگ و خیلی شخصیتهای برجستهیی بودند. ما چرا اجازه بدهیم این ظلم به روحانیت شیعه بشود؟ شما نگاه کنید که در سرتاسر کشور، چه کسانی انجمنهای ملی را میگرداندند؟ درست است که در تکوین مشروطیت، هم جریان روحانیت و هم جریان روشنفکری، هر دو، دخیل بودند - این را نمیشود انکار کرد و این مقدماتِ همان چیزی بود که بعد اسمش شد مشروطیت، و اول، عدالتطلبی و قانونگرایی و قانونطلبی بود - اما در عمل، آن کسانی که وارد میدان شدند و حقیقتاً بارهای سنگین مثل همین انجمنهای ملی - نه بارهای نان و آبدار مثل نمایندگی مجلس از تهران و وزارت - را به دوش گرفتند، چه کسانی بودند؟ شما اگر به جاهایی که انجمن فعالیت داشته نگاه کنید، خواهید دید که در رأس انجمن، یک یا دو یا سه روحانی بودهاند. این قضیه در مشهد بود؛ کمااینکه در تبریز، در اصفهان، در شیراز و در لار هم همینطور بود. بنابراین، میبینید که این شخصیتهای روحانی بودند که وارد میدان شدند. ما یک نمونهی دیگر آن را در کمیتههای بعد از انقلاب میبینیم. این کار، نان و آبی نداشت؛ خطرِ کشته شدن و ترور شدن و متهم شدن هم داشت؛ اما اگر روحانیون نبودند، کمیتهها را اداره نمیکردند، به مساجد نمیآمدند، افراد مسلح و سلاحها را جمع نمیکردند و تا چند ماه، همهی وظایف یک دولت را بهقدر مقدور خودشان انجام نمیدادند، چه کسی میخواست این کار را بکند؟ ما هیچکس را نداشتیم؛ نه روشنفکرها این ظرفیت را داشتند، نه این همت را به خرج میدادند و نه هرگز این خطرپذیری را مجموعهی روشنفکری، حقاً و انصافاً از خودش نشان داده است. به هر حال، به روحانیت ظلم شده است. یک قدری شما روی این مسأله تکیه کنید.
شما در کتابتان، تعبیر کردید «حکومت حاجآقا نورالله». خیلی خوب، اسمش همین «حکومت حاجآقا نورالله» باشد؛ اما آنچه وجود دارد، عبارت است از بار بر دوشگیری حاجآقا نورالله در شهر اصفهان، با آن همه تعارضات و در میراث ظلالسلطان؛ اینها چیزهای کمی نیست. انسان از دور نمیتواند درست عظمت، حجم و اهمیت این کارها را لمس کند. بنابراین، این هم یک بُعد دیگر است که به آن توجه بشود.
مرحوم حاجآقا نورالله انصافاً از یک نظر، قلهی این خاندان است. ایشان از لحاظ علمی، شاگرد میرزا و اصحاب سامره است که چند سالی در آنجا زندگی کرده و برگشته و شاگرد پدرش - یعنی همان مکتبِ مرحوم شیخ محمدتقی، صاحب حاشیه - است که در اصفهان رواج پیدا کرد و مکتب علمی شد و علمای بزرگی را هم تربیت کرد.
از لحاظ فهم سیاسی هم بسیار مرد فهیم و جلوتر از زمان خودش بود؛ هم در قضیهی مشروطه، انسان این مسأله را مشاهده میکند، هم در قضیهی رضاشاه. این حرکتی که ایشان در ۱۳۴۵ و ۱۳۴۶ شروع کرد که قم را پایگاه خودشان قرار داد و انتظاراتی را از رضاشاه مطرح کرد، کارهای خیلی بزرگی است؛ منتها آن استبداد رضاخانی و سرنیزه و قلدرىِ رضاخانی نگذاشت این قضیه موج پیدا کند؛ والّا اگر یک مقدار آن فشار دیکتاتوری رضاخانی نبود، این قضیه در همهی ایران موج پیدا میکرد و شاید نتایج بسیار مهمی را انسان میتوانست حدس بزند که بر آن مترتب میشد؛ لیکن نگذاشتند، بعد هم که به شهادت و مسموم کردن ایشان منتهی شد. بنابراین، از لحاظ فهم سیاسی هم ایشان خیلی مهم بوده است.
نکتهی دیگری که در مورد ایشان هست، روشنبینی و روشنفکری است. ببینید این مبارزاتی که با فرنگیها و با خارجیها و با نفوذ اجانب در کشور از طرف علما انجام گرفته، که یک نمونهاش خودِ میرزای شیرازی است، یک نمونهاش دو طرف مشروطیت هستند در نجف؛ یعنی هم آسید محمدکاظم، هم آخوند ملاکاظم خراسانی، که هر دوی اینها مخالف حضور بیگانه بودند؛ هم آن که با مشروطیت مخالفت میکرد، از حضور بیگانه میترسید؛ هم ایشان که مشروطه میخواست، آن روح آزادیخواهیاش همراه با بیگانهستیزی بود، و چه مرحوم آسیدعبدالحسین لاری، چه مرحوم آسیدعبدالله بلادی در بوشهر - که او هم داستانهای مفصلی دارد - و چه مرحوم خیابانی و دیگرانی که در سرتاسر کشور در آن برهه بودند، منشأ مخالفت همهی آنها با خارجیها بود؛ یعنی صورت قضیه این بود که کفر در مقابل اسلام است؛ چون خارجی، کافر بود؛ فرنگی، کافر بود و نمیخواستند کفر بیاید. صورت این قضیه، صرفاً یک جنگ مذهبی را نشان میدهد؛ اما وقتی انسان کاوش میکند، میبیند در اغلب اینها، بخصوص در قضیهی مرحوم حاجآقا نورالله، مسأله فقط یک جنگ مذهبی نیست؛ یعنی دعوای این نیست که مسیحیها میخواهند بیایند غلبه پیدا کنند؛ مسیحیها که در خودِ اصفهان با آنها داشتند زندگی میکردند؛ ارامنهی اصفهان همیشه بودند و با هم زندگی میکردند و مشکلی هم نداشتند؛ پس دعوا، دعوای مذهبی نبود، بلکه دعوا، سر همان چیزی است که ما امروز از مسألهی استقلال میفهمیم؛ یعنی سلطهی اقتصادی، سلطهی فرهنگی، سلطهی سیاسی، سلطهی اجتماعی و نفوذ ویرانکننده و خانهبراندازی که غرب در دنیا داشته - آن دوره، دورهیی بود که غرب با نشاط و با سرزندگی داشت میآمد و حالت تهاجمی داشت - اینها این را میدیدند؛ این را میفهمیدند. مرحوم حاجآقا نورالله از آن شرکتی که احداث میکند، از آن حرفهایی که میزند، از همان گفتگوهایی که در کتاب «مسافر و مقیم» مطرح میکند - متأسفانه فرصت نشد که من درست آن کتاب را نگاه کنم؛ فقط بخشهایی از آن را خواندم - نشان میدهد که مرد بسیار روشنبین، بسیار آگاه و متوجه به ابعاد سلطهی بیگانه است. اگر دولت انگلیس استعمارگر، اسلام را هم آورده بود و بنا بود همین کارها را بکند، ظاهراً در موضع ایشان تغییری پیدا نمیشد؛ فرقی نبود بین اینکه مسیحی باشد یا مسلمان باشد. استعمارگری و سلطهی فرهنگی و نفوذ در ارکان حیات مدنی کشور بود که این بزرگان را حساس میکرد و وادار میکرد به اینکه مقابله کنند و مقاومت کنند.
با رضاشاه هم که مقابله کردند، برای همین مسأله بود. درست است که مبارزات مرحوم حاجآقا نورالله در دو بخش تقسیم میشود: بخشِ مقابلهی با خارجی؛ و بخشِ مبارزهی با استبداد. این دو بخش، کاملاً در زندگی ایشان و در مبارزات ایشان محسوس و قابل تفکیک است؛ لیکن با رضاخان هم که ایشان مبارزه میکند، گویی برایش کاملاً روشن است که رضاخان پیشکردهی همان خارجی است، که آمده. این، همان چیزی است که برای نسل امروز ما، جزو واضحات است؛ اما آن روز این قضیه جزو واضحات نبود؛ روشن نبود. آن روز حتّی کسانی با شعارهای رضاشاه جذب میشدند و حرف او را باور میکردند! من در یکی از همین نوشتهها - که انسان دلش نمیآید از بعضیها که آدمهای خوبی هم بودند، اسم بیاورد - تعبیری دیدم که تعبیرِ ستایشآمیزی از رضاشاه بود! البته اسم نیاورده بود، اما پیدا بود که مقصودش رضاشاه است. اینها کسانی بودند که قطعاً رضاشاه میخواست ریشهی آنها را بِکند، و کند؛ اما از این قبیل تصورات و توهمات و اشتباهات وجود داشت؛ ولی برای ما، امروز روشن است. انسان احساس میکند که مرحوم حاجآقا نورالله، آن روز میفهمید که مبارزهی با رضاشاه، فقط مبارزهی با نظام اجباری و کلاه فرنگی نیست؛ بحثِ این است که یک آدمی بر سر کار آورده شده و بَرکشیده شده، برای اینکه اهداف انگلیس را در ایران پیاده کند. او این را حس میکرد و میخواست با آن مقابله کند؛ منتها برای مقابلهاش شعار پیدا میکند؛ مثل همین شعارِ مقابله با نظام اجباری و همین چیزهایی که ایشان وقت آمدن به قم مطرح کرده بودند. همه اینطور نبودند. مثلاً مرحوم میرزا صادق آقا - که البته شما سید صادق آقا نوشتهاید، که غلط است؛ چون ایشان سید نبوده - که من ایشان را از روی آثارش تا حدود زیادی میشناسم، اینگونه نبوده؛ انسان این را حس نمیکند که او با این نگاه متجدد و روشنبینانه قضایا را نگاه میکرده؛ اما در مرحوم حاجآقا نورالله، نه؛ این کاملاً محسوس است که عمیق و نافذ فکر میکرده است.
بههرحال، امیدواریم که این کاری که شما میکنید، یک حسنهی جاریه باشد و متوقف نشود و انشاءالله دستاوردی برای تاریخ معاصر ما و تاریخ نزدیک به معاصر ما به همراه داشته باشد و دامنهی این نوع تحقیقات هم انشاءالله گسترش پیدا کند. از همهی آقایان به خاطر زحماتی که برای این قضایا متحمل میشوید، متشکریم.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته