بسماللهالرّحمنالرّحیم
برادران عزیز؛ خیلی خوش آمدید. حقیقتاً و صمیمانه از یکایک شما که در این اقدام بسیار مفید و مؤثّر - یعنی بزرگداشت روز چهاردهم خرداد و تجدید خاطرهی حزنانگیز آن روز و ابلاغ پیامهای امام بزرگوارمان - این تلاشهای با ارزش را انجام میدهید، تشکّر میکنم. مخصوصاً از جناب آقای «انصاری» بهخاطر مدیریّت خوبی که در این عرصه بحمدالله ارائه کردهاند و بخصوص بیانات بسیار خوبی که امروز ایراد کردند و بهرهمند شدیم، خیلی متشکّرم.
امروز سوم خرداد ماه، یک روز فراموش نشدنی است. پیوندی هم بین سوم خرداد و فتح خرمشهر با شخصیت امام بزرگوار وجود دارد. روزی که امام فرمودند خرمشهر باید آزاد شود، بنده در همان نواحی بودم؛ شاید بعضی از شما هم در آنجا بودید. فاصلهی بین آزادی خرمشهر و وضعیتی که آن روز ما آنجا داشتیم، یک فاصلهی ناپیمودنی بود. دشمن به منطقهی غرب اهواز و شمال غربی و جنوب غربی آمده بود؛ تمام منطقه را از نیروها و لشکرهای زُبدهاش پُر کرده و محکم در زمین فرو رفته بود؛ نمیشد او را تکان داد. از کارون هم عبور کرده و نیم دایرهی نسبتاً کاملی را درست کرده بود؛ بهطوری که افراد ما وقتی میخواستند از اهواز به طرف آبادان بروند - که آبادان آن وقت دست دشمن نبود و میشد رفت - از جادهی معمولی نمیشد بروند؛ از جادهی غیرمعمول هم که آن طرف رودخانه بود، نمیشد بروند؛ از جادهی ماهشهر هم نمیشد بروند؛ باید مسیر مثلّثی را طی میکردند تا به خرمشهر بروند! از داخل دریا با «لنج»،
مسافتی میرفتند و خود را به نقطهای از جزیرهی آبادان میرساندند و آنجا پیاده میشدند. در این شرایط، نیروهای ما معدود بودند و تیپ زرهی ما که حدّاقل باید صدوپنجاه دستگاه تانک میداشت، حدود بیست دستگاه تانک داشت. بچههای سپاه و بقیهی نیروهای داوطلب هم وقتی به آنجا میآمدند، با زحمت زیاد، بنده را ببین، مرحوم «چمران» را ببین، این طرف بدو، آن طرف بدو، تا دو سه دستگاه خمپارهانداز به دست میآوردند و از آنها استفاده میکردند.
همیشه حمله کردن سختتر از دفاع کردن است. اگر نیرویی بخواهد حمله کند، بر اساس روشهای نظامی، توان آن باید سه برابر نیرویی باشد که مورد حمله قرار میگیرد. ما باید سه برابر نیروهای عراقی توان و نیرو میداشتیم تا میتوانستیم حمله کنیم و خرمشهرِ خودمان را از دست آنها نجات دهیم. آن موقع نیروی ما اصلاً قابل مقایسه با آنها نبود؛ یک برابر، نیم برابر و یک سومِ برابر هم نبود. در این شرایط، امام گفتند خرمشهر باید آزاد شود. این به نظر من حقیقت عجیبی را در خودش دارد که باید روی آن فکر و تدقیق و مطالعه کرد؛ با گفتن و تشریح زبانی هم بهدست نمیآید. چقدر اعتماد به نفس، توکّل، عزم راسخ و جدّ در تصمیم و امید و خوشبینی به نیروهای پنهانی که ما آنها را کشف نکردیم، باید در آن دل بزرگ و نورانی به نور الهی و نور ایمانِ حقیقی متمرکز باشد تا آنطور قرص و محکم بگویند خرمشهر باید آزاد شود. امام نمیگفتند که حرفشان تحقّق پیدا نکند. انسان حرفی را که بداند زمین میافتد، به زبان نمیآورد؛ آن هم به این قرصی. میگفتند و میدانستند این حرف زمین نخواهد افتاد و زمین نیفتاد و تحقّق پیدا کرد و خرمشهر آزاد شد.
شاید بعضی از شما داخل آن جریان بودید، اما بنده از نزدیکتر شاهد بودم نیرویی که باید خرمشهر را آزاد میکرد، به وسیلهی چه عوامل و چه ابزارها و چه امکانات و چه کانون عظیمی از ایمان و تصمیم شکل گرفت و همین نیرو رفت مثل گلولهای به سینهی دشمن خورد و آن حادثهی عجیب را بهوجود آورد؛ که وقتی ما خرمشهر را گرفتیم، ورق برگشت و دنیا عوض شد. قبل از آن هم میانجیها میآمدند و میرفتند؛ اما بعد از پیروزی در خرمشهر، اوّلین دسته از میانجیها وقتی به ایران آمدند، طور دیگری حرف میزدند و اصلاً سبک حرف زدنشان با گذشته فرق کرده بود. یکی از همین آقایان که رئیس جمهور یک کشور آفریقایی و جزو شخصیتهای برجستهی سیاسی آفریقا و بلکه دنیا محسوب میشد، خصوصی به من گفت شما با پیروزی در خرمشهر، معادلهها را عوض کردید و امروز دنیا به شما به چشم دیگری نگاه میکند.
برادران عزیز! آنچه ما لازم داریم، استفاده از همین خصوصیات امام است. ما که از امام تجلیل میکنیم، برخلاف نظر خیلی از آدمهای سطحینگر و احیاناً مغرض، صرفاً این نیست که بخواهیم پیکری را که روح ندارد، به زور سرِ پا نگه داریم. بعضی از بزرگداشتها اینگونه است؛ کسی که روی زمین افتاده، میخواهند با بزرگداشت، زیر بغلش چیزی بدهند و او را سرپا نگه دارند! نه؛ امام زنده و سرِ پا هستند و هنوز هم مثل اوایل انقلاب، این انقلاب و عوامل دستاندرکار آن میتوانند با کمک امام بسیاری از کارهای خود را انجام دهند. امام احتیاج ندارند که ما ایشان را احیاء کنیم؛ ایشان حقیقتاً زندهاند.
امروز در امتداد این انقلاب، حضور امام را در کشورهای اسلامی میشود مشاهده کرد. دیدید رئیس جمهور ما به لبنان رفت، مردم چه کردند! اینها همان ارادت به امام است که به این شکل بروز میکند. در همهی دورهها همینطور بوده است.
من یک وقت شاید برای شما در یک دیدار دیگر نقل کردهام: زمانی به یکی از کشورهای معروفِ نام و نشاندار منطقهی عربی رفته بودم. رئیس جمهور آن کشور از فرودگاه که نزدیک من در ماشین نشسته بود تا محلّی که قرار بود برسیم، آن چنان خود باخته، مرعوب و سه کنجی به طرف من نشسته بود که واقعاً حیرتانگیز بود. هیبتی که از انقلاب در دل او بود، اجازه نمیداد حرف معمول خودش را بزند! بنده سرِ حرف را باز کردم و از آب و هوا و وضعیت خیابانها پرسیدم تا یواش یواش به حرف آمد. وقتی به ایران آمدم، آن را برای امام نقل کردم؛ گفتم این حضور و هیبت شما بود که او را میترساند؛ ما که چیزی نیستیم. ما وقتی به جایی میرویم، مردمِ آنجا چهرهی امام، حقیقت امام، حضور امام و ارادهی قوی و راسخ ایشان را در هر جزئی از اجزای این نظام میبینند. بعد از رحلت امام، وزیر ما به بعضی از کشورها میرفت و میرود. آن جاییکه دولتها مانع میشوند، نمیشود شور و شعف را دید؛ اما آن جاییکه میگذارند، آنچنان نسبت به امام اظهار ارادت و اخلاص و شور و شعف میکنند که بیسابقه است. این بهخاطر آن است که امام زنده هستند. بزرگداشتهایی که ما برگزار میکنیم، برای این است که این سیرهی مجسّم را - که به فضل پروردگار در بین ما تحقّق داشت - بازخوانی کنیم و خود را به یاد آوریم.
یکی از خصوصیاتی که امام ممتاز به آن بودند، شجاعت بود. شجاعت، صفت خیلی بزرگ و خوبی است. معنای شجاعت این نیست که انسان خطر را نفهمد، چشمش را ببندد و بگوید انشاءلله چیزی نیست و بیحساب به آب و آتش بزند. بعضیها موذیانه سعی میکنند شجاعت را به معنای بیحساب عمل کردن و بیکلّه واردِ یک ماجرا شدن بگیرند؛ بعد آن را بمباران کنند و بگویند امروز روز شجاعت نیست؛ امروز این همه تهدید ما را احاطه کرده است؛ تهدید امریکا، تهدید تبلیغاتی، تهدید فرهنگی و تهدید نظامی. فرق است بین ترسیدن و حزم. حزم صفت خوبی است. خوف که نقطهی مقابل شجاعت است، صفت بدی است. معنای حزم این است که انسان وقتی میخواهد اقدامی بکند، آن را درست برآورد کند و بفهمد واقعیت و وضعیت چیست و در چنین وضعیتی با این واقعیت چگونه یابد پیش برود. انسان حازم کسی است که کارهای بزرگ را میتواند انجام دهد. حزم، انسان را هرگز به عقبنشینی و تسلیم وادار نمیکند؛ به پیشروی وادار میکند؛ منتها پیشروی با حساب و کتاب، با دقّت نظر، با فهم و کاری که باید کرد و کاری که باید نکرد. این، چیز خوبی است. خوف غیر از حزم است. خوف یعنی ترسیدن، دل را باختن و - به قول مشهدیها - بای دادن. من این تعبیر را خیلی میپسندم؛ الان درست و از بُن دندان میفهمیم معنایش چیست.
بعضیها دل خودشان را میبازند؛ اما برای توجیه ترس خود، اسم آن را تدبیر میگذارند؛ در حالیکه ترسیدن غیر از تدبیر کردن است. عراق به ما حمله کرد و جنگِ به آن وسعت را بهوجود آورد. در مقابل این قضیه، دوگونه میشد عمل کنیم: یکی اینکه با حزم عمل کنیم، دیگر اینکه با ترس عمل کنیم. با ترس عمل کردن، یعنی خود را ببازیم و بگوییم بیچاره شدیم و از دست رفتیم. شوروی که با عراق است، امریکا که با عراق است، ناتو که با عراق است، نیروهایش که قبلاً آماده بودند، ما آماده نبودیم، تجهیزات و تانک و هواپیمایش هم که بیشتر از ماست، روزبهروز هم که بیشتر کمک میگیرد، قطعات یدکی هم که نمیخواهد؛ پس ما معطل چه هستیم؛ به گونهای برویم بلا را از سر خودمان دفع کنیم. چهکار کنیم؟ بنشینیم مذاکره کنیم؛ همان توجیهی که خیلی از میانجیها آن روز میکردند و متأسفانه بعضی از مسؤولان رسمی کشور هم طرف همینها را داشتند و الان هم وقتی مصاحبه میکنند، به آن حرف مباهات میکنند؛ یعنی در حالیکه چندین هزار کیلومتر مربع از خاک ما زیر پای عراق بود، اینها توصیه میکردند آتش بس را بپذیریم و با آنها مذاکره کنیم! یعنی همان کاری که عربها با اسرائیل کردند و سالهای متمادی صحرای سینا و جولان و نقاطی از لبنان و اردن و بقیهی مناطقشان در دست اسرائیل ماند؛ چون آتش بس را در حالی قبول کردند که دشمن در خانهی آنها بود. ما میگفتیم نه، موافق آتشبس هستیم؛ اما آتش بس را وقتی میپذیریم که دشمن از خانهی ما بیرون رفته باشد. دعوا سرِ همین دو کلمه بود. امام آن موقع محکم روی این موضع ایستاده بودند که نه، تا وقتی دشمن در داخل خانهی ماست، ما آتش بس را قبول نمیکنیم. میانجیها هم که غالباً از طرف مراکز مقتدر و پشتیبانان جهانی صدّام میآمدند، اصرار داشتند که اوّل آتش بس را قبول کنیم. عاملی که موجب میشد ما بگوییم آتشبس را قبول میکنیم، ولو دشمن در خانهی ما باشد، حزم نبود؛ این عمل، خلاف حزم و عقل بود. اگر ما آن را قبول کرده بودیم، بیست سال بعد - یعنی امروز - همچنان خوزستان در اختیار دشمن بود! مگر میشد دشمن را بیرون کرد؟ دشمن در مقابل گرفتن امتیازهای بزرگ، حاضر بود وجب به وجب خاک ما را به ما پس بدهد. صد متر عقب بنشیند، یک امتیاز بگیرد؛ بیست متر عقب بنشیند، یک امتیاز دیگر بگیرد. باید مرتّب ملت ایران تحقیر و تذلیل میشد تا بتواند دشمن را ذرّه ذرّه عقب بنشاند. هر وقت هم که دشمن لازم میدانست، باز جلو میآمد. این را ترس دیکته میکرد. از ترس اینکه مبادا دشمن ما را بخورد، مبادا پدر ما را دربیاورد، مبادا ما را از بین ببرد، در مقابل او مجبور به تسلیم شویم؛ عین مطلبی که امروز هم در کشور ما وجود دارد.
امام با ترس مخالف بودند. قرآن هم ما را از ترس باز میدارد و میفرماید: «انّما ذلکم الشیطان یخوّف اولیائه(۱)»؛ کسی ترس را در دل شما میدمد، شیطان است. شیطان چه کسی را میترساند؟ انسان مؤمن را که نمیتواند بترساند. مؤمن که با القاءِ دشمن نمیترسد. «یخوّف اولیائه»؛ دوستان خودش را میترساند. کسانی که تسلیم شیطانند، با وسوسهی شیطان که میخواهد ترس را در دلها نفوذ دهد، حتماً میترسند. بعد میفرماید: «فلا تخافوهم»؛ از دشمن نترسید؛ «و خافون ان کنتم مؤمنین»؛ اگر مؤمنید، باید از دشمن نترسید؛ از من بترسید که راه و هدف و آرمان و وسیله را به شما معرفی میکنم و قدرت و توان هم به شما دادهام. قدرتی را که خدا به شما سپرده، انکار نکنید و از آن استفاده کنید؛ این معنای شجاعت است. در جای دیگری میفرماید: «فلا تخشوهم و اخشون(۲)». در موارد متعدّدی خدای متعال تأکید کرده که ترس به دل راه ندهید. اگر بناست از کسی بترسید، از خدا بترسید که تکلیفی را بر عهدهی شما گذاشته و بازخواست خواهد کرد. نیرویی که خدا به شما داده، باید در راه رسیدن به هدفی که او معیّن کرده، بهکار بیندازید. اگر ما نیروی خود را نشناسیم، یا بهکار نیندازیم، یا بدتر از همه سعی کنیم آن را از بین ببریم و مضمحل کنیم و بر اثر اینکه از این ابزار الهی استفاده نکردیم، از دشمن بترسیم، آیا خدای متعال از ما میپذیرد؟ نه. از جمله درسهای جاودانهی امام یکی این است. امروز هم همینطور است.
امروز امریکا تهدید میکند و ماجراجویی جزو سیاستهای قطعی اوست؛ چون به این ماجراجویی احتیاج دارد. نباید خیال کرد این ماجراجویی ناشی از احساسات فردی و شخصیِ فلان رئیس جمهور است. رئیس جمهور چهکاره است؟ کسانی که این ماجراجویی را برای امریکا و نظام اقتصادی و سیاسی این کشور لازم دارند، رئیس جمهور را سرِ کار میآورند؛ همچنان که آوردند. آدم ماجراجویی را سرِ کار میآورند؛ او کارهای نیست. بنابراین ماجراجویی به یک شخص محدود نمیشود. ماجراجویی، مربوط به اعتقادات مذهبی هم نیست که میگویند وابستهی به فلان کلیسایند. اینها که دین و ایمانی ندارند. بله؛ بنده هم آن کلیسا را خوب میشناسم که چیست. مسیحیانِ صهیونیست الان در امریکا کارهایی میکنند و ممکن است رابطهای هم داشته باشند، اما انگیزهی این ماجراجوییها این حرفها نیست. انگیزهی ماجراجوییها این است که اگر امپراتوری استکبار امریکایی بخواهد بماند و متلاشی نشود، ناچار باید این کارها را بکند؛ خودش را بین مرگ و زندگی میبیند. بنابراین، این ماجراجویی جزو سیاستهای حتمی و راهبرد قطعی امریکاست؛ منتها کجا به ماجراجویی دست میزنند؟ آنجایی که بدانند یا اطمینان داشته باشند که از این بحران و ماجراجویی پیروز بیرون میآیند، والّا اگر بدانند در این ماجراجویی شکست میخورند، قطعاً به آن نزدیک نمیشوند؛ چون کارشان با محاسبه است. آن جاییکه بدانند از بحران پیروز بیرون میآیند، حتماً اقدام میکنند و هیچ برو برگردی هم ندارد؛ به آنها التماس هم بکنید، فایدهای ندارد. از التماس بدشان میآید و بیشتر هم تذلیل میکنند. التماس کردن، همراهی کردن، کوچکی نشان دادن، تواضع کردن و بر طبق میل دل آنها حرف زدن، هیچکدام قضیه را حل نمیکند. اگر احساس کنند از ایجاد بحران در فلان کشور و ورود نظامی و ماجراجویی نظامی، پیروز بیرون میآیند، این حرفها فایده ندارد. آنها به این پیروزی احتیاج دارند؛ بنابراین اقدام خواهند کرد. اگر هزاران نفر هم لگدمال شدند، بشوند. چه موقع ماجراجویی نمیکنند؟ وقتی نتیجه برای آنها قطعاً منفی یا کاملاً ابهام آلود باشد. آنجا اگر شما صاف توی چشمشان نگاه کنید و بدگویی هم بکنید، زیر لب خنده میکنند؛ مثل اینکه «ریگان» در زمان امام با لبخند گفته بود فلان کس - اسم امام را آورده بود - ما را شیطان بزرگ میداند. یعنی به آنها شیطان بزرگ هم میگویی و به عنوان محور شر هم معرفیشان میکنی، اما برایشان صرفهای ندارد عکسالعمل نشان دهند. یک جا هم حتّی انجیلِ امضاء شده برای امام فرستادند! بنابراین وقتی بدانند از ماجراجویی در یک قضیه سودی نخواهند برد، وارد ماجرا نخواهند شد. اینکه گفتیم، متّکی به واقعیات روشن و واضح است؛ تحلیل نیست.
اگر کشوری مورد تهدید قرار گرفت، برای اینکه هدف سیلی ماجراجویانهی امریکا و استکبار قرار نگیرد، باید چه کار کند؟ یک راه بیشتر ندارد و آن این است که وضع خود را طوری سازماندهی کند که دشمن یقین کند یا احتمال زیاد بدهد که اگر وارد شد، پیروز بیرون نخواهد آمد. این تنها راه جلوگیری از حملهی دشمن است. یعنی چهکار کند؟ وحدتش را حفظ کند؛ مردمش را راضی نگه دارد؛ وضع معیشت مردم را روبهراه کند و ارزشهایی را که موجب میشود مردم در مقابل متجاوز بایستند، تقویت کند. خرمشهر و فتح عملیات بیتالمقدّس و فتح عملیات فتحالمبین و فاو و بقیهی فتوحات بزرگ را رزمندگان ما به ضرب سلاح به دست نیاوردند - ما تا آخر جنگ از لحاظ سلاح، یک چندمِ عراق بودیم - به ضرب شهادتطلبی، فداکاری و مزد و عوض نخواستن از فداکاری به دست آوردند. اینها را باید در مردم تقویت کرد.
اگر ما در روزنامهها و در اظهارات و تریبونهای خود اینگونه با مردم حرف بزنیم که «یعنی چه فداکاری! من بمیرم برای اینکه دیگران زنده بمانند!؟» شهادتطلبی و شهید را مسخره و روحیهی فداکاری را تحقیر کنیم و خانوادهی شهید را مورد اهانت قرار دهیم، همان کاری است که امریکا میخواهد؛ یعنی نیروی پایداری و اقتداری را که میتواند جلوِ حملهی امریکا را بگیرد، در داخل تضعیف کردن. این کارها را نباید بکنیم. راه مقابله با امریکا اینهاست.
بعضی کسان خیال میکنند راه مصون ماندن از خطر امریکا این است که برویم بگوییم شما دعوا و اوقات تلخی کردید؛ حالا فرمایشتان چیست؛ میگویید ما چه کار کنیم؟ بعد او بگوید فلان کار و فلان کار و فلان کار را بکنید؛ فهرست بلند بالایی به ما بدهد. بعد ما چک و چانه بزنیم که اگر میشود، این یک کار را نکنیم؛ اگر میشود، این یکی را یک خرده کمتر بکنیم! او هم بالاخره با اخم و تَخم، بخش زیادی از آن کارها را به ما تحمیل کند و از چند کار بگذرد و تصوّر شود بزرگوارانه میگذرد! اینطور نیست؛ تا وقتی بترسی، میترسانندت؛ تا وقتی عقب بنشینی، هُلت میدهند. وقتی دشمن طرف شما نمیآید که بداند شما به او پنجه میزنی و او را ناکام میکنی. این چگونه ممکن است؟ با تقویت روحیهی اعتماد به نفس، روحیهی توکّل به خدا و اعتماد به حقّانیت خود و راه خود در مردم.
مرتّب توی دهنها میاندازند و میگویند «بحران مشروعیت». نظام اسلامی که متّکی به آراءِ مردم است و نمایندهی مجلس و نمایندهی شورا و رئیس جمهور و رهبر و خبرگانش با رأی مردم انتخاب میشوند، اگر مشروعیت نداشته باشد، پس کدامیک از نظامهایی که در منطقه و در دنیا هستند، مشروعیت دارند؟ نظامی که پایههای آن بر اساس اعتقادات مردم است - مردم مسلمانند و نظام، اسلامی است - اگر با این پایههای مستحکم مشروع نیست، کدام نظام در دنیا مشروع است؟ اینهاست که دشمن را تشویق میکند؛ اینهاست که خطر ایجاد میکند. البته نمیتوانند کاری بکنند. کسانی که اینطور حرفها را به میان میآورند، خیلی کمترند از اینکه بتوانند در مقابل عظمتی که این انقلاب آفریده، ایستادگی کنند و به آن لطمه بزنند، اینهم بر اثر آن است که انقلاب را نمیشناسند؛ بنابراین خیال میکنند میتوانند آن را بر زمین بزنند، والّا اگر این انقلاب را میشناختند و گسترهی عظیمی که این انقلاب به آنجاها نفوذ کرده، میدانستند، اینطور حرف نمیزدند.
من به آقای «خاتمی» گفتم شما به هر کشوری از کشورهای اسلامی بروید، اگر دولتها مانع نشوند، همین صحنهای که در لبنان دیدید، در همهجا خواهد بود. واقع قضیه هم همین است. در بحرین هم اگر میگذاشتند، از این شلوغتر میشد. ایشان امروز اگر مصر هم برود و دولت این کشور بگذارد، ده برابر جمعیتی که در لبنان جمع شدند و سخنرانی رئیس جمهور ما را گوش کردند، جمع میشوند و سخنرانیاش را گوش میکنند؛ آن هم با ارادت و اخلاص. اینها کارِ انقلاب است. عدّهای بر اثر حقارتِ خودشان حاضر نیستند این چیزهای عظیم را ببینند. چشمهای کوچک نمیتواند این عظمتها را ببیند. گفت: «تو بزرگی و در آیینهی کوچک ننمایی». بعضیها نمیتوانند عظمت انقلاب را ببیند. خودشان کوچکند، خیال میکنند انقلاب هم کوچک است! میخواهند انقلاب را دنبال خودشان درون پیچوخمهای دالانِ وابستگی و تسلیم و ضعف در مقابل امریکا ببرند. مگر میشود چنین چیزی؟
معرفت قرآنی در دل امام زنده بود. امام خیلی قرآن میخواندند. از جمله کارهای امام، اُنس با قرآن بود. خیلی اوقات وقتی ما خدمت ایشان میرفتیم، قرآن دم دستشان بود و مشغول خواندن بودند. تصمیماتی که امام میگرفتند، با الهام از مضامین قرآنی بود. میدانید جنگ اُحد سه مرحله را پشتسر گذاشت: یک مرحله، مرحلهی پیروزیِ اوّل بود که به اردوگاه دشمن ریختند و دشمن پا به فرار گذاشت. مرحلهی دوم، مرحلهی شکست بود؛ ناشی از این بود که این پیروزی، عدّهای را که باید از تنگه حراست میکردند، به طمع انداخت؛ بنابراین تنگه را رها کردند و دشمن در حالیکه مؤمنین مشغول جمع کردن غنائم بودند، از پشت به آنها حمله کرد و وضع سختی را بهوجود آورد. بالاخره هر طور بود، مؤمنین خود را بالا کشاندند و رفتند. مرحلهی سوم هم این بود که دشمن دید اینجا دیگر نمیتواند کاری بکند؛ چون دید مسلمانان با این حملهی غافلگیرانه نابود نشدند؛ کشته دادند، زخمی شدند، حتّی پیغمبر اکرم مجروح شدند، امّا خودشان را به بالای بلندی کشاندند. دشمن دید اگر بخواهد جنگ را ادامه دهد، باز اینها با روحیه مجدّداً حمله میکنند؛ بنابراین او نمیتواند کاری بکند. این بود که دشمن مصلحتِ خود را این دانست که برود و رفت. یعنی در نهایت اگرچه مؤمنین خسارتی متحمّل شدند و ضربهی سختی خوردند، اما پیروزیِ آنچنانی هم نصیب دشمن نشد. این سه مرحلهی جنگ اُحد بود. وقتی دشمنان مقداری از مدینه دور شدند، به ذهنشان رسید که مسلمانان دیگر آمادگیِ روی کوه را ندارند؛ به مدینه رفتهاند و زخمی و کشته دادهاند و از لحاظ جسمی و روحی خستهاند و نیاز به استراحت دارند؛ بنابراین الان وقت حمله است. خودشان را در نقطهای در چند کیلومتری مدینه جمع کردند و منتظر فرصت بودند تا حمله کنند. به مدینه خبر رسید که دشمنان منتظرند تا به شما حمله کنند. «الّذین قال لهم النّاس انّ النّاس قد جمعوا لکم فاخشوهم(۳)»؛ عدّهای برای اینکه خوف ایجاد کنند، آمدند خبر دادند که دشمن اجتماع کرده تا به شما حمله کند. منافقین هم بودند. اینجاها منافقین خیلی نقش ایفا میکنند. منافق را هم از همین حرفها باید شناخت. در اینجا پیغمبر چهکار کردند؟ فرمودند: کسانی که امروز در جنگ اُحد شرکت داشتهاند و زخمی شدهاند، حق ندارند سلاح را از خود دور کنند؛ همینها جمع شوند، میخواهیم حمله کنیم. کسانی که در جنگ اُحد نبودند، نباید بیایند. با اینکه یک عدّه تازه نفس هم در شهر بودند، اما پیغمبر گفتند تازه نفسها نباید بیایند؛ کسانی که امروز در جنگ بودهاند و خسته شدهاند و زخم خوردهاند، باید بیایند؛ میخواهیم به کسانی که بیرون شهر جمع شدهاند، حمله کنیم. دستورِ پیغمبر بود؛ لذا اطاعت کردند و جمع شدند و پیغمبر دستور حمله دادند. آنها بهوسیلهی جاسوسان خود فهمیدند که پیغمبر با این عزمِ راسخ دستور دادهاند که حمله کنند؛ لذا با خودشان گفتند: نه، با اینها نمیشود جنگید؛ بگذاریم برویم؛ یک فرصت دیگر به سراغشان میآییم. «فزادهم ایماناً و قالوا حسبُناالله و نعم الوکیل. فانقلبوا بنعمةٍ منالله و فضلٍ لم یمسسهم سوء(۴)». مسلمانان، هم توانستند از جنگِ ناشدهی دوم برگردند و هم نعمت خدا را داشتند. در روایت دارد که چیزهایی هم در آنجا به دستشان آمد و توانستند برگردند. «و فضلٍ لم یمسسهم سوء»؛ هیچ بدی هم به آنها نرسید. این درسِ اسلام است؛ یعنی خسته نشدن، ناامید نشدن، خود را کم ندیدن، قوّهی خود را ناچیز ندیدن و دشمن را بزرگ نکردن. این معنای شجاعت است؛ همان چیزی است که امام داشتند؛ همان چیزی است که ترکیبی از آن و چند خصوصیت دیگر، این حادثهی عظیم را بهوجود آورد. اگر امام همهی خصوصیاتی را که شما میدانید - یعنی علم، تقوا و معرفت - میداشتند، ولی این یکی را نمیداشتند، هیچ کار نمیشد؛ نه این انقلاب پیروز میشد، نه در این جنگ میتوانستیم کاری انجام دهیم، نه میتوانستیم حملهی دشمن را دفع کنیم، نه میتوانستیم در طول زمان حیات امام در مقابل عربدههای امریکا و دیگران بایستیم. همین یک خصوصیت به همهی خصوصیات دیگر امام جان داد. عالم، عارف، انسانِ خوب و آدمِ باخدا خیلی هست؛ اما وقتی شجاعت نباشد، همهی اینها مثل اجناسی است که در انبار میماند تا یک وقت غارت شود یا بپوسد یا از بین برود! وقتی شجاعت وجود دارد، همهی اینها به عناصرِ مؤثّر و کارآمد تبدیل میشود: علم، دنیا را روشن میکند؛ عرفان، عطر معنویت را به همهی جامعه میبخشد؛ آرمانهای الهی و معارفِ صحیح و سیاست اسلامی، همهی دنیا را به خودش متوجّه میکند و برای دنیا شعار میشود و نهضت بیداری اسلامی به راه میافتد. این به برکت شجاعت است. امروز هم ما به شجاعتی که امام به فضل پروردگار از آن برخوردار بودند، احتیاج داریم.
خدای متعال این انسان بزرگ را برای چنین موقعیتی ذخیره کرد. امام وقتی وارد ایران شدند، هفتادونه سال داشتند. در این سن، آدمهای قوی یک عمر کار کردهاند؛ امام هم که یک عمر کار کرده بودند؛ بیکار که نبودند. علاوه بر درس و بحث و تألیف و تحقیق و تربیت شاگرد، سالهای متمادی هم این همه کار سیاسی کرده بودند؛ آن موقع وقت استراحت بود. اینها معجزات الهی است؛ خدای متعال میخواهد قدرتنمایی کند. در آن سالهای بازنشستگی و پیری و وقتی که هیچ کار از انسان برنمیآید، نوترین شکوفهها و برگهای زیبا از این درخت کهن رویید و توانست دنیا را منوّر و معطّر کند.
خداوند انشاءالله درجات امام بزرگوار را روزبهروز عالیتر کند؛ ایشان را با اجداد و اولیای طاهرینشان و با پیغمبران و ائمّهی هدی علیهمالسّلام محشور کند و ما را در آن راه و با آن معرفت ثابت قدم بدارد و توفیق دهد تا ما پیش امام شرمنده نباشیم و بتوانیم بگوییم ما وظیفهی خود را انجام دادیم و راه شما را تعقیب کردیم. انشاءالله زحمات ایشان و زحمات این ملت را ضایع نکرده باشیم.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
۱) آل عمران: ۱۷۵
۲) مائده: ۳
۳) آل عمران: ۱۷۳
۴) آل عمران: ۱۷۴ - ۱۷۳
برادران عزیز؛ خیلی خوش آمدید. حقیقتاً و صمیمانه از یکایک شما که در این اقدام بسیار مفید و مؤثّر - یعنی بزرگداشت روز چهاردهم خرداد و تجدید خاطرهی حزنانگیز آن روز و ابلاغ پیامهای امام بزرگوارمان - این تلاشهای با ارزش را انجام میدهید، تشکّر میکنم. مخصوصاً از جناب آقای «انصاری» بهخاطر مدیریّت خوبی که در این عرصه بحمدالله ارائه کردهاند و بخصوص بیانات بسیار خوبی که امروز ایراد کردند و بهرهمند شدیم، خیلی متشکّرم.
امروز سوم خرداد ماه، یک روز فراموش نشدنی است. پیوندی هم بین سوم خرداد و فتح خرمشهر با شخصیت امام بزرگوار وجود دارد. روزی که امام فرمودند خرمشهر باید آزاد شود، بنده در همان نواحی بودم؛ شاید بعضی از شما هم در آنجا بودید. فاصلهی بین آزادی خرمشهر و وضعیتی که آن روز ما آنجا داشتیم، یک فاصلهی ناپیمودنی بود. دشمن به منطقهی غرب اهواز و شمال غربی و جنوب غربی آمده بود؛ تمام منطقه را از نیروها و لشکرهای زُبدهاش پُر کرده و محکم در زمین فرو رفته بود؛ نمیشد او را تکان داد. از کارون هم عبور کرده و نیم دایرهی نسبتاً کاملی را درست کرده بود؛ بهطوری که افراد ما وقتی میخواستند از اهواز به طرف آبادان بروند - که آبادان آن وقت دست دشمن نبود و میشد رفت - از جادهی معمولی نمیشد بروند؛ از جادهی غیرمعمول هم که آن طرف رودخانه بود، نمیشد بروند؛ از جادهی ماهشهر هم نمیشد بروند؛ باید مسیر مثلّثی را طی میکردند تا به خرمشهر بروند! از داخل دریا با «لنج»،
مسافتی میرفتند و خود را به نقطهای از جزیرهی آبادان میرساندند و آنجا پیاده میشدند. در این شرایط، نیروهای ما معدود بودند و تیپ زرهی ما که حدّاقل باید صدوپنجاه دستگاه تانک میداشت، حدود بیست دستگاه تانک داشت. بچههای سپاه و بقیهی نیروهای داوطلب هم وقتی به آنجا میآمدند، با زحمت زیاد، بنده را ببین، مرحوم «چمران» را ببین، این طرف بدو، آن طرف بدو، تا دو سه دستگاه خمپارهانداز به دست میآوردند و از آنها استفاده میکردند.
همیشه حمله کردن سختتر از دفاع کردن است. اگر نیرویی بخواهد حمله کند، بر اساس روشهای نظامی، توان آن باید سه برابر نیرویی باشد که مورد حمله قرار میگیرد. ما باید سه برابر نیروهای عراقی توان و نیرو میداشتیم تا میتوانستیم حمله کنیم و خرمشهرِ خودمان را از دست آنها نجات دهیم. آن موقع نیروی ما اصلاً قابل مقایسه با آنها نبود؛ یک برابر، نیم برابر و یک سومِ برابر هم نبود. در این شرایط، امام گفتند خرمشهر باید آزاد شود. این به نظر من حقیقت عجیبی را در خودش دارد که باید روی آن فکر و تدقیق و مطالعه کرد؛ با گفتن و تشریح زبانی هم بهدست نمیآید. چقدر اعتماد به نفس، توکّل، عزم راسخ و جدّ در تصمیم و امید و خوشبینی به نیروهای پنهانی که ما آنها را کشف نکردیم، باید در آن دل بزرگ و نورانی به نور الهی و نور ایمانِ حقیقی متمرکز باشد تا آنطور قرص و محکم بگویند خرمشهر باید آزاد شود. امام نمیگفتند که حرفشان تحقّق پیدا نکند. انسان حرفی را که بداند زمین میافتد، به زبان نمیآورد؛ آن هم به این قرصی. میگفتند و میدانستند این حرف زمین نخواهد افتاد و زمین نیفتاد و تحقّق پیدا کرد و خرمشهر آزاد شد.
شاید بعضی از شما داخل آن جریان بودید، اما بنده از نزدیکتر شاهد بودم نیرویی که باید خرمشهر را آزاد میکرد، به وسیلهی چه عوامل و چه ابزارها و چه امکانات و چه کانون عظیمی از ایمان و تصمیم شکل گرفت و همین نیرو رفت مثل گلولهای به سینهی دشمن خورد و آن حادثهی عجیب را بهوجود آورد؛ که وقتی ما خرمشهر را گرفتیم، ورق برگشت و دنیا عوض شد. قبل از آن هم میانجیها میآمدند و میرفتند؛ اما بعد از پیروزی در خرمشهر، اوّلین دسته از میانجیها وقتی به ایران آمدند، طور دیگری حرف میزدند و اصلاً سبک حرف زدنشان با گذشته فرق کرده بود. یکی از همین آقایان که رئیس جمهور یک کشور آفریقایی و جزو شخصیتهای برجستهی سیاسی آفریقا و بلکه دنیا محسوب میشد، خصوصی به من گفت شما با پیروزی در خرمشهر، معادلهها را عوض کردید و امروز دنیا به شما به چشم دیگری نگاه میکند.
برادران عزیز! آنچه ما لازم داریم، استفاده از همین خصوصیات امام است. ما که از امام تجلیل میکنیم، برخلاف نظر خیلی از آدمهای سطحینگر و احیاناً مغرض، صرفاً این نیست که بخواهیم پیکری را که روح ندارد، به زور سرِ پا نگه داریم. بعضی از بزرگداشتها اینگونه است؛ کسی که روی زمین افتاده، میخواهند با بزرگداشت، زیر بغلش چیزی بدهند و او را سرپا نگه دارند! نه؛ امام زنده و سرِ پا هستند و هنوز هم مثل اوایل انقلاب، این انقلاب و عوامل دستاندرکار آن میتوانند با کمک امام بسیاری از کارهای خود را انجام دهند. امام احتیاج ندارند که ما ایشان را احیاء کنیم؛ ایشان حقیقتاً زندهاند.
امروز در امتداد این انقلاب، حضور امام را در کشورهای اسلامی میشود مشاهده کرد. دیدید رئیس جمهور ما به لبنان رفت، مردم چه کردند! اینها همان ارادت به امام است که به این شکل بروز میکند. در همهی دورهها همینطور بوده است.
من یک وقت شاید برای شما در یک دیدار دیگر نقل کردهام: زمانی به یکی از کشورهای معروفِ نام و نشاندار منطقهی عربی رفته بودم. رئیس جمهور آن کشور از فرودگاه که نزدیک من در ماشین نشسته بود تا محلّی که قرار بود برسیم، آن چنان خود باخته، مرعوب و سه کنجی به طرف من نشسته بود که واقعاً حیرتانگیز بود. هیبتی که از انقلاب در دل او بود، اجازه نمیداد حرف معمول خودش را بزند! بنده سرِ حرف را باز کردم و از آب و هوا و وضعیت خیابانها پرسیدم تا یواش یواش به حرف آمد. وقتی به ایران آمدم، آن را برای امام نقل کردم؛ گفتم این حضور و هیبت شما بود که او را میترساند؛ ما که چیزی نیستیم. ما وقتی به جایی میرویم، مردمِ آنجا چهرهی امام، حقیقت امام، حضور امام و ارادهی قوی و راسخ ایشان را در هر جزئی از اجزای این نظام میبینند. بعد از رحلت امام، وزیر ما به بعضی از کشورها میرفت و میرود. آن جاییکه دولتها مانع میشوند، نمیشود شور و شعف را دید؛ اما آن جاییکه میگذارند، آنچنان نسبت به امام اظهار ارادت و اخلاص و شور و شعف میکنند که بیسابقه است. این بهخاطر آن است که امام زنده هستند. بزرگداشتهایی که ما برگزار میکنیم، برای این است که این سیرهی مجسّم را - که به فضل پروردگار در بین ما تحقّق داشت - بازخوانی کنیم و خود را به یاد آوریم.
یکی از خصوصیاتی که امام ممتاز به آن بودند، شجاعت بود. شجاعت، صفت خیلی بزرگ و خوبی است. معنای شجاعت این نیست که انسان خطر را نفهمد، چشمش را ببندد و بگوید انشاءلله چیزی نیست و بیحساب به آب و آتش بزند. بعضیها موذیانه سعی میکنند شجاعت را به معنای بیحساب عمل کردن و بیکلّه واردِ یک ماجرا شدن بگیرند؛ بعد آن را بمباران کنند و بگویند امروز روز شجاعت نیست؛ امروز این همه تهدید ما را احاطه کرده است؛ تهدید امریکا، تهدید تبلیغاتی، تهدید فرهنگی و تهدید نظامی. فرق است بین ترسیدن و حزم. حزم صفت خوبی است. خوف که نقطهی مقابل شجاعت است، صفت بدی است. معنای حزم این است که انسان وقتی میخواهد اقدامی بکند، آن را درست برآورد کند و بفهمد واقعیت و وضعیت چیست و در چنین وضعیتی با این واقعیت چگونه یابد پیش برود. انسان حازم کسی است که کارهای بزرگ را میتواند انجام دهد. حزم، انسان را هرگز به عقبنشینی و تسلیم وادار نمیکند؛ به پیشروی وادار میکند؛ منتها پیشروی با حساب و کتاب، با دقّت نظر، با فهم و کاری که باید کرد و کاری که باید نکرد. این، چیز خوبی است. خوف غیر از حزم است. خوف یعنی ترسیدن، دل را باختن و - به قول مشهدیها - بای دادن. من این تعبیر را خیلی میپسندم؛ الان درست و از بُن دندان میفهمیم معنایش چیست.
بعضیها دل خودشان را میبازند؛ اما برای توجیه ترس خود، اسم آن را تدبیر میگذارند؛ در حالیکه ترسیدن غیر از تدبیر کردن است. عراق به ما حمله کرد و جنگِ به آن وسعت را بهوجود آورد. در مقابل این قضیه، دوگونه میشد عمل کنیم: یکی اینکه با حزم عمل کنیم، دیگر اینکه با ترس عمل کنیم. با ترس عمل کردن، یعنی خود را ببازیم و بگوییم بیچاره شدیم و از دست رفتیم. شوروی که با عراق است، امریکا که با عراق است، ناتو که با عراق است، نیروهایش که قبلاً آماده بودند، ما آماده نبودیم، تجهیزات و تانک و هواپیمایش هم که بیشتر از ماست، روزبهروز هم که بیشتر کمک میگیرد، قطعات یدکی هم که نمیخواهد؛ پس ما معطل چه هستیم؛ به گونهای برویم بلا را از سر خودمان دفع کنیم. چهکار کنیم؟ بنشینیم مذاکره کنیم؛ همان توجیهی که خیلی از میانجیها آن روز میکردند و متأسفانه بعضی از مسؤولان رسمی کشور هم طرف همینها را داشتند و الان هم وقتی مصاحبه میکنند، به آن حرف مباهات میکنند؛ یعنی در حالیکه چندین هزار کیلومتر مربع از خاک ما زیر پای عراق بود، اینها توصیه میکردند آتش بس را بپذیریم و با آنها مذاکره کنیم! یعنی همان کاری که عربها با اسرائیل کردند و سالهای متمادی صحرای سینا و جولان و نقاطی از لبنان و اردن و بقیهی مناطقشان در دست اسرائیل ماند؛ چون آتش بس را در حالی قبول کردند که دشمن در خانهی آنها بود. ما میگفتیم نه، موافق آتشبس هستیم؛ اما آتش بس را وقتی میپذیریم که دشمن از خانهی ما بیرون رفته باشد. دعوا سرِ همین دو کلمه بود. امام آن موقع محکم روی این موضع ایستاده بودند که نه، تا وقتی دشمن در داخل خانهی ماست، ما آتش بس را قبول نمیکنیم. میانجیها هم که غالباً از طرف مراکز مقتدر و پشتیبانان جهانی صدّام میآمدند، اصرار داشتند که اوّل آتش بس را قبول کنیم. عاملی که موجب میشد ما بگوییم آتشبس را قبول میکنیم، ولو دشمن در خانهی ما باشد، حزم نبود؛ این عمل، خلاف حزم و عقل بود. اگر ما آن را قبول کرده بودیم، بیست سال بعد - یعنی امروز - همچنان خوزستان در اختیار دشمن بود! مگر میشد دشمن را بیرون کرد؟ دشمن در مقابل گرفتن امتیازهای بزرگ، حاضر بود وجب به وجب خاک ما را به ما پس بدهد. صد متر عقب بنشیند، یک امتیاز بگیرد؛ بیست متر عقب بنشیند، یک امتیاز دیگر بگیرد. باید مرتّب ملت ایران تحقیر و تذلیل میشد تا بتواند دشمن را ذرّه ذرّه عقب بنشاند. هر وقت هم که دشمن لازم میدانست، باز جلو میآمد. این را ترس دیکته میکرد. از ترس اینکه مبادا دشمن ما را بخورد، مبادا پدر ما را دربیاورد، مبادا ما را از بین ببرد، در مقابل او مجبور به تسلیم شویم؛ عین مطلبی که امروز هم در کشور ما وجود دارد.
امام با ترس مخالف بودند. قرآن هم ما را از ترس باز میدارد و میفرماید: «انّما ذلکم الشیطان یخوّف اولیائه(۱)»؛ کسی ترس را در دل شما میدمد، شیطان است. شیطان چه کسی را میترساند؟ انسان مؤمن را که نمیتواند بترساند. مؤمن که با القاءِ دشمن نمیترسد. «یخوّف اولیائه»؛ دوستان خودش را میترساند. کسانی که تسلیم شیطانند، با وسوسهی شیطان که میخواهد ترس را در دلها نفوذ دهد، حتماً میترسند. بعد میفرماید: «فلا تخافوهم»؛ از دشمن نترسید؛ «و خافون ان کنتم مؤمنین»؛ اگر مؤمنید، باید از دشمن نترسید؛ از من بترسید که راه و هدف و آرمان و وسیله را به شما معرفی میکنم و قدرت و توان هم به شما دادهام. قدرتی را که خدا به شما سپرده، انکار نکنید و از آن استفاده کنید؛ این معنای شجاعت است. در جای دیگری میفرماید: «فلا تخشوهم و اخشون(۲)». در موارد متعدّدی خدای متعال تأکید کرده که ترس به دل راه ندهید. اگر بناست از کسی بترسید، از خدا بترسید که تکلیفی را بر عهدهی شما گذاشته و بازخواست خواهد کرد. نیرویی که خدا به شما داده، باید در راه رسیدن به هدفی که او معیّن کرده، بهکار بیندازید. اگر ما نیروی خود را نشناسیم، یا بهکار نیندازیم، یا بدتر از همه سعی کنیم آن را از بین ببریم و مضمحل کنیم و بر اثر اینکه از این ابزار الهی استفاده نکردیم، از دشمن بترسیم، آیا خدای متعال از ما میپذیرد؟ نه. از جمله درسهای جاودانهی امام یکی این است. امروز هم همینطور است.
امروز امریکا تهدید میکند و ماجراجویی جزو سیاستهای قطعی اوست؛ چون به این ماجراجویی احتیاج دارد. نباید خیال کرد این ماجراجویی ناشی از احساسات فردی و شخصیِ فلان رئیس جمهور است. رئیس جمهور چهکاره است؟ کسانی که این ماجراجویی را برای امریکا و نظام اقتصادی و سیاسی این کشور لازم دارند، رئیس جمهور را سرِ کار میآورند؛ همچنان که آوردند. آدم ماجراجویی را سرِ کار میآورند؛ او کارهای نیست. بنابراین ماجراجویی به یک شخص محدود نمیشود. ماجراجویی، مربوط به اعتقادات مذهبی هم نیست که میگویند وابستهی به فلان کلیسایند. اینها که دین و ایمانی ندارند. بله؛ بنده هم آن کلیسا را خوب میشناسم که چیست. مسیحیانِ صهیونیست الان در امریکا کارهایی میکنند و ممکن است رابطهای هم داشته باشند، اما انگیزهی این ماجراجوییها این حرفها نیست. انگیزهی ماجراجوییها این است که اگر امپراتوری استکبار امریکایی بخواهد بماند و متلاشی نشود، ناچار باید این کارها را بکند؛ خودش را بین مرگ و زندگی میبیند. بنابراین، این ماجراجویی جزو سیاستهای حتمی و راهبرد قطعی امریکاست؛ منتها کجا به ماجراجویی دست میزنند؟ آنجایی که بدانند یا اطمینان داشته باشند که از این بحران و ماجراجویی پیروز بیرون میآیند، والّا اگر بدانند در این ماجراجویی شکست میخورند، قطعاً به آن نزدیک نمیشوند؛ چون کارشان با محاسبه است. آن جاییکه بدانند از بحران پیروز بیرون میآیند، حتماً اقدام میکنند و هیچ برو برگردی هم ندارد؛ به آنها التماس هم بکنید، فایدهای ندارد. از التماس بدشان میآید و بیشتر هم تذلیل میکنند. التماس کردن، همراهی کردن، کوچکی نشان دادن، تواضع کردن و بر طبق میل دل آنها حرف زدن، هیچکدام قضیه را حل نمیکند. اگر احساس کنند از ایجاد بحران در فلان کشور و ورود نظامی و ماجراجویی نظامی، پیروز بیرون میآیند، این حرفها فایده ندارد. آنها به این پیروزی احتیاج دارند؛ بنابراین اقدام خواهند کرد. اگر هزاران نفر هم لگدمال شدند، بشوند. چه موقع ماجراجویی نمیکنند؟ وقتی نتیجه برای آنها قطعاً منفی یا کاملاً ابهام آلود باشد. آنجا اگر شما صاف توی چشمشان نگاه کنید و بدگویی هم بکنید، زیر لب خنده میکنند؛ مثل اینکه «ریگان» در زمان امام با لبخند گفته بود فلان کس - اسم امام را آورده بود - ما را شیطان بزرگ میداند. یعنی به آنها شیطان بزرگ هم میگویی و به عنوان محور شر هم معرفیشان میکنی، اما برایشان صرفهای ندارد عکسالعمل نشان دهند. یک جا هم حتّی انجیلِ امضاء شده برای امام فرستادند! بنابراین وقتی بدانند از ماجراجویی در یک قضیه سودی نخواهند برد، وارد ماجرا نخواهند شد. اینکه گفتیم، متّکی به واقعیات روشن و واضح است؛ تحلیل نیست.
اگر کشوری مورد تهدید قرار گرفت، برای اینکه هدف سیلی ماجراجویانهی امریکا و استکبار قرار نگیرد، باید چه کار کند؟ یک راه بیشتر ندارد و آن این است که وضع خود را طوری سازماندهی کند که دشمن یقین کند یا احتمال زیاد بدهد که اگر وارد شد، پیروز بیرون نخواهد آمد. این تنها راه جلوگیری از حملهی دشمن است. یعنی چهکار کند؟ وحدتش را حفظ کند؛ مردمش را راضی نگه دارد؛ وضع معیشت مردم را روبهراه کند و ارزشهایی را که موجب میشود مردم در مقابل متجاوز بایستند، تقویت کند. خرمشهر و فتح عملیات بیتالمقدّس و فتح عملیات فتحالمبین و فاو و بقیهی فتوحات بزرگ را رزمندگان ما به ضرب سلاح به دست نیاوردند - ما تا آخر جنگ از لحاظ سلاح، یک چندمِ عراق بودیم - به ضرب شهادتطلبی، فداکاری و مزد و عوض نخواستن از فداکاری به دست آوردند. اینها را باید در مردم تقویت کرد.
اگر ما در روزنامهها و در اظهارات و تریبونهای خود اینگونه با مردم حرف بزنیم که «یعنی چه فداکاری! من بمیرم برای اینکه دیگران زنده بمانند!؟» شهادتطلبی و شهید را مسخره و روحیهی فداکاری را تحقیر کنیم و خانوادهی شهید را مورد اهانت قرار دهیم، همان کاری است که امریکا میخواهد؛ یعنی نیروی پایداری و اقتداری را که میتواند جلوِ حملهی امریکا را بگیرد، در داخل تضعیف کردن. این کارها را نباید بکنیم. راه مقابله با امریکا اینهاست.
بعضی کسان خیال میکنند راه مصون ماندن از خطر امریکا این است که برویم بگوییم شما دعوا و اوقات تلخی کردید؛ حالا فرمایشتان چیست؛ میگویید ما چه کار کنیم؟ بعد او بگوید فلان کار و فلان کار و فلان کار را بکنید؛ فهرست بلند بالایی به ما بدهد. بعد ما چک و چانه بزنیم که اگر میشود، این یک کار را نکنیم؛ اگر میشود، این یکی را یک خرده کمتر بکنیم! او هم بالاخره با اخم و تَخم، بخش زیادی از آن کارها را به ما تحمیل کند و از چند کار بگذرد و تصوّر شود بزرگوارانه میگذرد! اینطور نیست؛ تا وقتی بترسی، میترسانندت؛ تا وقتی عقب بنشینی، هُلت میدهند. وقتی دشمن طرف شما نمیآید که بداند شما به او پنجه میزنی و او را ناکام میکنی. این چگونه ممکن است؟ با تقویت روحیهی اعتماد به نفس، روحیهی توکّل به خدا و اعتماد به حقّانیت خود و راه خود در مردم.
مرتّب توی دهنها میاندازند و میگویند «بحران مشروعیت». نظام اسلامی که متّکی به آراءِ مردم است و نمایندهی مجلس و نمایندهی شورا و رئیس جمهور و رهبر و خبرگانش با رأی مردم انتخاب میشوند، اگر مشروعیت نداشته باشد، پس کدامیک از نظامهایی که در منطقه و در دنیا هستند، مشروعیت دارند؟ نظامی که پایههای آن بر اساس اعتقادات مردم است - مردم مسلمانند و نظام، اسلامی است - اگر با این پایههای مستحکم مشروع نیست، کدام نظام در دنیا مشروع است؟ اینهاست که دشمن را تشویق میکند؛ اینهاست که خطر ایجاد میکند. البته نمیتوانند کاری بکنند. کسانی که اینطور حرفها را به میان میآورند، خیلی کمترند از اینکه بتوانند در مقابل عظمتی که این انقلاب آفریده، ایستادگی کنند و به آن لطمه بزنند، اینهم بر اثر آن است که انقلاب را نمیشناسند؛ بنابراین خیال میکنند میتوانند آن را بر زمین بزنند، والّا اگر این انقلاب را میشناختند و گسترهی عظیمی که این انقلاب به آنجاها نفوذ کرده، میدانستند، اینطور حرف نمیزدند.
من به آقای «خاتمی» گفتم شما به هر کشوری از کشورهای اسلامی بروید، اگر دولتها مانع نشوند، همین صحنهای که در لبنان دیدید، در همهجا خواهد بود. واقع قضیه هم همین است. در بحرین هم اگر میگذاشتند، از این شلوغتر میشد. ایشان امروز اگر مصر هم برود و دولت این کشور بگذارد، ده برابر جمعیتی که در لبنان جمع شدند و سخنرانی رئیس جمهور ما را گوش کردند، جمع میشوند و سخنرانیاش را گوش میکنند؛ آن هم با ارادت و اخلاص. اینها کارِ انقلاب است. عدّهای بر اثر حقارتِ خودشان حاضر نیستند این چیزهای عظیم را ببینند. چشمهای کوچک نمیتواند این عظمتها را ببیند. گفت: «تو بزرگی و در آیینهی کوچک ننمایی». بعضیها نمیتوانند عظمت انقلاب را ببیند. خودشان کوچکند، خیال میکنند انقلاب هم کوچک است! میخواهند انقلاب را دنبال خودشان درون پیچوخمهای دالانِ وابستگی و تسلیم و ضعف در مقابل امریکا ببرند. مگر میشود چنین چیزی؟
معرفت قرآنی در دل امام زنده بود. امام خیلی قرآن میخواندند. از جمله کارهای امام، اُنس با قرآن بود. خیلی اوقات وقتی ما خدمت ایشان میرفتیم، قرآن دم دستشان بود و مشغول خواندن بودند. تصمیماتی که امام میگرفتند، با الهام از مضامین قرآنی بود. میدانید جنگ اُحد سه مرحله را پشتسر گذاشت: یک مرحله، مرحلهی پیروزیِ اوّل بود که به اردوگاه دشمن ریختند و دشمن پا به فرار گذاشت. مرحلهی دوم، مرحلهی شکست بود؛ ناشی از این بود که این پیروزی، عدّهای را که باید از تنگه حراست میکردند، به طمع انداخت؛ بنابراین تنگه را رها کردند و دشمن در حالیکه مؤمنین مشغول جمع کردن غنائم بودند، از پشت به آنها حمله کرد و وضع سختی را بهوجود آورد. بالاخره هر طور بود، مؤمنین خود را بالا کشاندند و رفتند. مرحلهی سوم هم این بود که دشمن دید اینجا دیگر نمیتواند کاری بکند؛ چون دید مسلمانان با این حملهی غافلگیرانه نابود نشدند؛ کشته دادند، زخمی شدند، حتّی پیغمبر اکرم مجروح شدند، امّا خودشان را به بالای بلندی کشاندند. دشمن دید اگر بخواهد جنگ را ادامه دهد، باز اینها با روحیه مجدّداً حمله میکنند؛ بنابراین او نمیتواند کاری بکند. این بود که دشمن مصلحتِ خود را این دانست که برود و رفت. یعنی در نهایت اگرچه مؤمنین خسارتی متحمّل شدند و ضربهی سختی خوردند، اما پیروزیِ آنچنانی هم نصیب دشمن نشد. این سه مرحلهی جنگ اُحد بود. وقتی دشمنان مقداری از مدینه دور شدند، به ذهنشان رسید که مسلمانان دیگر آمادگیِ روی کوه را ندارند؛ به مدینه رفتهاند و زخمی و کشته دادهاند و از لحاظ جسمی و روحی خستهاند و نیاز به استراحت دارند؛ بنابراین الان وقت حمله است. خودشان را در نقطهای در چند کیلومتری مدینه جمع کردند و منتظر فرصت بودند تا حمله کنند. به مدینه خبر رسید که دشمنان منتظرند تا به شما حمله کنند. «الّذین قال لهم النّاس انّ النّاس قد جمعوا لکم فاخشوهم(۳)»؛ عدّهای برای اینکه خوف ایجاد کنند، آمدند خبر دادند که دشمن اجتماع کرده تا به شما حمله کند. منافقین هم بودند. اینجاها منافقین خیلی نقش ایفا میکنند. منافق را هم از همین حرفها باید شناخت. در اینجا پیغمبر چهکار کردند؟ فرمودند: کسانی که امروز در جنگ اُحد شرکت داشتهاند و زخمی شدهاند، حق ندارند سلاح را از خود دور کنند؛ همینها جمع شوند، میخواهیم حمله کنیم. کسانی که در جنگ اُحد نبودند، نباید بیایند. با اینکه یک عدّه تازه نفس هم در شهر بودند، اما پیغمبر گفتند تازه نفسها نباید بیایند؛ کسانی که امروز در جنگ بودهاند و خسته شدهاند و زخم خوردهاند، باید بیایند؛ میخواهیم به کسانی که بیرون شهر جمع شدهاند، حمله کنیم. دستورِ پیغمبر بود؛ لذا اطاعت کردند و جمع شدند و پیغمبر دستور حمله دادند. آنها بهوسیلهی جاسوسان خود فهمیدند که پیغمبر با این عزمِ راسخ دستور دادهاند که حمله کنند؛ لذا با خودشان گفتند: نه، با اینها نمیشود جنگید؛ بگذاریم برویم؛ یک فرصت دیگر به سراغشان میآییم. «فزادهم ایماناً و قالوا حسبُناالله و نعم الوکیل. فانقلبوا بنعمةٍ منالله و فضلٍ لم یمسسهم سوء(۴)». مسلمانان، هم توانستند از جنگِ ناشدهی دوم برگردند و هم نعمت خدا را داشتند. در روایت دارد که چیزهایی هم در آنجا به دستشان آمد و توانستند برگردند. «و فضلٍ لم یمسسهم سوء»؛ هیچ بدی هم به آنها نرسید. این درسِ اسلام است؛ یعنی خسته نشدن، ناامید نشدن، خود را کم ندیدن، قوّهی خود را ناچیز ندیدن و دشمن را بزرگ نکردن. این معنای شجاعت است؛ همان چیزی است که امام داشتند؛ همان چیزی است که ترکیبی از آن و چند خصوصیت دیگر، این حادثهی عظیم را بهوجود آورد. اگر امام همهی خصوصیاتی را که شما میدانید - یعنی علم، تقوا و معرفت - میداشتند، ولی این یکی را نمیداشتند، هیچ کار نمیشد؛ نه این انقلاب پیروز میشد، نه در این جنگ میتوانستیم کاری انجام دهیم، نه میتوانستیم حملهی دشمن را دفع کنیم، نه میتوانستیم در طول زمان حیات امام در مقابل عربدههای امریکا و دیگران بایستیم. همین یک خصوصیت به همهی خصوصیات دیگر امام جان داد. عالم، عارف، انسانِ خوب و آدمِ باخدا خیلی هست؛ اما وقتی شجاعت نباشد، همهی اینها مثل اجناسی است که در انبار میماند تا یک وقت غارت شود یا بپوسد یا از بین برود! وقتی شجاعت وجود دارد، همهی اینها به عناصرِ مؤثّر و کارآمد تبدیل میشود: علم، دنیا را روشن میکند؛ عرفان، عطر معنویت را به همهی جامعه میبخشد؛ آرمانهای الهی و معارفِ صحیح و سیاست اسلامی، همهی دنیا را به خودش متوجّه میکند و برای دنیا شعار میشود و نهضت بیداری اسلامی به راه میافتد. این به برکت شجاعت است. امروز هم ما به شجاعتی که امام به فضل پروردگار از آن برخوردار بودند، احتیاج داریم.
خدای متعال این انسان بزرگ را برای چنین موقعیتی ذخیره کرد. امام وقتی وارد ایران شدند، هفتادونه سال داشتند. در این سن، آدمهای قوی یک عمر کار کردهاند؛ امام هم که یک عمر کار کرده بودند؛ بیکار که نبودند. علاوه بر درس و بحث و تألیف و تحقیق و تربیت شاگرد، سالهای متمادی هم این همه کار سیاسی کرده بودند؛ آن موقع وقت استراحت بود. اینها معجزات الهی است؛ خدای متعال میخواهد قدرتنمایی کند. در آن سالهای بازنشستگی و پیری و وقتی که هیچ کار از انسان برنمیآید، نوترین شکوفهها و برگهای زیبا از این درخت کهن رویید و توانست دنیا را منوّر و معطّر کند.
خداوند انشاءالله درجات امام بزرگوار را روزبهروز عالیتر کند؛ ایشان را با اجداد و اولیای طاهرینشان و با پیغمبران و ائمّهی هدی علیهمالسّلام محشور کند و ما را در آن راه و با آن معرفت ثابت قدم بدارد و توفیق دهد تا ما پیش امام شرمنده نباشیم و بتوانیم بگوییم ما وظیفهی خود را انجام دادیم و راه شما را تعقیب کردیم. انشاءالله زحمات ایشان و زحمات این ملت را ضایع نکرده باشیم.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
۱) آل عمران: ۱۷۵
۲) مائده: ۳
۳) آل عمران: ۱۷۳
۴) آل عمران: ۱۷۴ - ۱۷۳