بسم الله الرّحمن الرّحیم
خیلی خوش آمدید؛ برادران و خواهران عزیز. اگر چه معرفی اجمالیای که آقایان مدیران برنامهها کردند خیلی نتوانست مرا با چهرههای شما آشنا کند -مگر آقای نوذری(۱)، که با چهرهشان آشنا هستم و بعضی دیگر از برادران- ولیکن اسم مکرر شنیدهی شما را تکرار کردند و من با اغلب شما -با صدایتان، با کارتان؛ چه در گروه «ورزش» و چه در گروه «سرگرمی»- آشنایی دارم. انشاءالله که موفق باشید.
اجمالاً باید عرض کنم که کار شما یکی از جدیترین و مؤثرترین کارهاست. اگر ورزش در زمینهی جسم و روح فضای جدیدی در زندگی انسان باز میکند و توانایی و تندرستی و ارادهی قوی به کسانی که مخاطب شما هستند میبخشد؛ تفریحات نیز تأثیراتی عمیق، مثبت و سازنده برای جامعه دارد. چرخ عظیم حرکت اجتماعی، جز با کمک و مدد همین عناصر معنوی نمیتواند به یک حرکت سالم ادامه دهد. این امور، در حکم روغن کاری ماشینهاست؛ که بدون آن، اصطکاک زیاد میشود و منجر به از بین رفتن سریع دستگاه میگردد.
در باب ورزش، مطلب زیادی نیست که عرض کنم. برنامههای شما، از جمله برنامهی صبح زود و توصیههای ورزشی را شنیدهام که خیلی خوب اجرا و تنظیم میشود. البته در این ایام موفق نمیشوم که بشنوم؛ چون ساعت پنج و نیم صبح اذان است و طبعاً حول و حوش اذان فرصت نمیکنیم به رادیو گوش بدهیم. اما در تابستان که در آن ساعت خودم هم مشغول ورزشم، آن توصیهها را میشنوم. آن ساعت، وقتی است که معمولاً به ارتفاعات اطراف تهران میروم. بههرحال، برنامهی بامدادیتان خیلی خوب است. برنامهی ورزش آقای «شیر خدا» و بقیهی آقایان ورزش باستانی هم خیلی خوب است. البته کوتاه و نامنظم است و آنهایی که داخل گود رفتهاند و ورزش کردهاند، این ایراد به ذهنشان میآید. اما بالاخره، برای اجرا در رادیو، خوب است. میدانم که با آن ضرب آقای شیر خدا، کسی در خانهاش ورزش نمیکند. نمیشود، هم ورزش کرد و هم به بقیهی کارها رسید. ولی بالاخره، برنامهی خوبی است؛ بخصوص که ورزش ایرانی است و زنده نگهداشتن آن خیلی خوب است. منتها هر چه برنامه را بهتر و زیباتر اجرا کنید، به نظر من، به مقصود نزدیکتر خواهد شد.
چهرهی اغلب آقایان برایم آشنا نیست؛ چون از صدا، آنها را میشناسم. بعضی آقایان شعرهای خوبی میخوانند. شعرهای حکمت آموز فردوسی یا سعدی را خیلی از اوقات میخوانند که خوب است. بههرحال، این کار، کار زیبا و جالبی است. برنامههای «عصر جمعه» را، متأسفانه کمتر فرصت میکنم گوش بدهم. آنچه را که از برنامههای عصر جمعه اطلاع دارم، صدی هشتاد، نود از طریق گزارشهاست و فرق میکند با برنامههایی که خودم، بالمباشره، مستمر در جریانم و مخاطب آن برنامه، خودم هستم.
راجع به موضوع تفریحات، چیزی که میتوانم بگویم این است که موضوعی بسیار مهم و اساسی است. اگر چه در جامعه، خیلیها هستند که ممکن است آن را جدی نگیرند و فکر کنند که یک زندگی جامد و خشک و بیانعطاف و بیلبخند، میتواند زندگی موفقی باشد. اما چنین نیست. اگر در زندگی تفریح سالم نباشد؛ اگر آن لبخند طبیعی که ناشی از نشاط است بر لب انسان ننشیند، زندگی برخود انسان و بر معاشران او، جهنم خواهد شد. مادیات، مقدمهی زندگی خوبند؛ و تفریح، عنصر اساسی زندگی خوب است.
فرض کنیم کسی در آمدهای مالی بسیار کلانی داشته باشد، اما در زندگی دل خوشی نداشته باشد. این، زندگی نیست که دارد! تفریح، از باب تفعیل است؛ یعنی فرح آوردن؛ یعنی ایجاد فرح. اگر فرح و شادمانی در انسانی نباشد، ولو خیلی هم در آمد داشته باشد؛ مقام بسیار عالی داشته باشد یا نفوذ اجتماعی داشته باشد، این اصلاً برای او زندگی نیست و حتی نمیشود با او زندگی کرد. شما همتتان این است که آن فرح و شادمانی را به انسانها ببخشید و مردم را - از بالاترین مقام اجتماعی تا مردم عادی کوچه و بازار؛ از فقیر و غنی و قشرهای مختلف - شادمان کنید. این امر بسیار مهمی است.
زندگی باید شادمانه باشد و شادمانه بگذرد. آن کسی که مخاطب نمایش طنزگونه یا بههرحال کار تفریحی است، خودش هم احساس نمیکند این کاری جدی است. شاید مجری هم در مواقعی احساس نکند. البته مجریها فرق میکنند. کسی که طرحی را اجرا میکند، گاهی انسان فرزانه و هوشمندی مثل آقای نوذری است. یک انسان فرزانه و هوشمند، میفهمد که چه کاری را انجام میدهد. یعنی چون با درک، کار را انجام میدهد، خوب میفهمد که این کار چقدر عظمت دارد.
تفریح، یک کار اسلامی است. من قبول ندارم کسی چهرهی اسلام را یک چهرهی خشمگین و اخمو و بد اخلاق تصور کند. بههیچوجه، اسلام این نیست. چهرهی اسلام، چهرهی یک انسان جدی است؛ یک انسان متین. یک چهرهی جدی و متین را شما تصور کنید! این، چهرهی اسلام است. یک چهرهی جدی، در هر جای زندگی، آن کار بایسته را انجام میدهد. یک جا باید شادمانی کرد؛ یک جا باید تلخی نشان داد؛ یک جا انسان با دشمن روبهروست؛ یک جا با غریبه روبهروست؛ یک جا با خودی روبه روست و یک جا با یک مشتاق و دوست رو به روست. اینها با هم فرق میکند. یک انسان متین، چهرهاش همه جا یکسان نیست. آنجا که با یک دشمن روبهروست، طبیعی است که چهرهی دیگری خواهد داشت. آنجا که با یک انسان غریبه رو به روست - که دشمن هم نیست، اما غریبه است - یکطور روبهرو میشود، و با یک دوست و محبوب و عزیز و نزدیک و دلسوز، یک طور دیگر روبه رو میشود. اسلام اینگونه است و هر جایی یک برخورد دارد. در چهرهی اسلام، تفریح و ادخال سرور - دیگران را مسرور کردن، خشنود کردن، خوشحال کردن، شاد کردن و امیدوار کردن - جای بسیار حساسی دارد. بنابر این، شما همینطور که یک کار تفریحی را انجام میدهید، یک نمایش اجرا میکنید، یک ماجرای طنزآمیز را بیان میکنید، یک شعر اجرا میکنید و میخوانید یا یک مسابقه اجرا میکنید، در همان حال احساس کنید که یک عبادت انجام میدهید. مثلاً وقتی آقای شیشه گران مطلبی مینویسند، باید احساس کنند که یک عبادت انجام میدهند. حقیقتاً همین است. این یک واقعیت است. احساس کنید که بخشی از آن مجموعهای را که زندگی اسلامی برای انسانها در نظر گرفته، متعهد میشوید و انجام میدهید. البته نکاتی را باید در نظر بگیرید و رعایت کنید. من دو، سه نکته را یادداشت کردهام، که تا یادم نرفته به شما عرض کنم:
یک نکته، آن جنبههای ارزشی است که باید در کار تفریح دخالت داشته باشد. من برنامهی «صبح جمعه با شما» را گوش میکنم و این برنامه، حقیقتاً یکی از برنامههای بسیار هنرمندانه است. لازم میدانم از باب اینکه این هم از نعمتهای خدا بر ماست، آن را به زبان بیاورم. در آیهی شریفهی قرآن است که «و أما بنعمة ربک فحدث(۲)؛» یعنی انسان، نعمت خدا را باید به زبان بیاورد و بگوید. و این از نعم خداست. یکی از نعمتهای خدا، برنامهی «صبح جمعه با شما» است که خیلی خوب و خیلی هنرمندانه و هوشمندانه تهیه و تنظیم میشود و بر خاسته از یک مغز فرزانه و عالم است. تا یادم نرفته این را بگویم، از جمله مواردی که باعث شد از این برنامهی شما خیلی خوشم بیاید - شاید به گمانم یک وقت هم به آقای زورق عرض کرده باشم - این عبارت «کار مشترک» است که مرتب تکرار میکنید. یعنی کار مشترک آقای شیشهگران و آقای توکل که کار بسیار خوبی است. میشد شما بگویید این کار، کار شیشه گران است، این کار، کار توکل است. عوامل مادی دنیا، در هر جای دنیا که نگاه میکنید، دم از فردیت و انفراد میزنند. اما در جمهوری اسلامی، در یک برنامهی رادیویی، این کار زیبا انجام میگیرد و مرتب تکرار میشود: «کار مشترکی» از فلانی و فلانی. این، خیلی خوب است.
من از اوایل، یعنی از چند سال پیش، برنامهی شما را گاهی توانستهام گوش کنم. الان هم اگر وقت داشته باشم و خواب نباشم، گوش میکنم؛ چون جبران کمخوابیهای هفته، گاهی در روز جمعه انجام میگیرد. غرض اینکه، وقتی این کار مشترک را گوش میکنم، شاد میشوم که چقدر کار خوبی است! این کار مشترک را ادامه دهید. البته یکی از نکات قوت برنامه، تنظیم آن و یکی هم اجرای آقای نوذری است.
آقای نوذری یکی از آن هنرمندان مبتکر، خلاق و واقعی هستند. ایشان هنرمند بسیار با ارزشی هستند که من وجودشان را از نعمتهای خدا بر خودمان میدانم. من برنامههای مختلف ایشان را گاهی گوش میکنم یا میبینم. ایشان بسیار هنرمندند. هنر یک ودیعهی الهی و یک نعمت بزرگ خداست و هنرمند هم یک نعمت است. ببینید! اینجا دو نفر مسؤولند: یکی ما هستیم، که خدا آن هنرمند را به ما داده و ما مورد موهبت خدا قرار گرفتهایم؛ یکی هم خود آن هنرمند است، که خدا آن هنر را به او داده و او هم مورد موهبت خدا قرار گرفته است. البته من بقیهی آقایان و خانمهایی را هم که اینجا تشریف دارند و صداها و اسمهایشان را میشناسم - حالا قیافه هایشان را هم تا حدودی شناختم - تحسین میکنم. لذا اگر یک یک اسم نمیآورم، نباید حمل بر این شود که هنر آنها را ارج نمیگذارم. منتها اگر بخواهیم اسم بیاوریم، باید همان کاری را که آقای شیشه گران کردند، انجام دهیم، و یکی یکی اسم بیاوریم که میسور نیست.
و اما نکتهی دیگر برنامهی شما، اجرای آن خانم مجری است که بسیار متین و خوب عمل میکنند. من حقیقتاً به حضور زنها در این برنامهها، همواره با یک چشم نگران نگاه میکنم. البته نقش برنامههای زنانهی شما، نقش خوبی است، و خانمها خوب عمل میکنند. لکن این خانم مجری که در برنامهی شما هستند، بسیار بسیار متین و تحسین برانگیز عمل میکنند. حالا جنبههای هنری کار و توانایی کار به جای خود محفوظ؛ اما بخصوص آن متانت و وقاری که انسان از یک زن مسلمان انتظار دارد، در این برنامه به خوبی حفظ میشود و این، کار بسیار مهم و خوبی است.
جنبههای ارزشیای را که گفتیم، باید در تفریح سالم و هنر، وارد شود. شما البته خودتان به این مهم توجه دارید. از جمله، آن تیپهای مختلف اجتماعی را که پیدا میکنید و بر جسته میکنید، از هنرهای فاخری است که مورد استفاده قرار میگیرد. مثل آقای ملون و دیگران که اینها کار بسیار جالبی است.
من روزی که قطعهی طنز آقای ملون را اول بار - یا بارهای اولی که پخش میشد - شنیدم، دیدم این تیپ را کاملاً میشناسم. این تیپ، تیپ آن آدم خودخواه بیاعتنا به ارزشها و از آن سنخ آدمهایی است که اگر زورشان به کسی رسید، پدر طرف را در میآورند و اگر کسی زورش به آنها رسید، در مقابل او بی دست و پا هستند. یعنی هر جا بتوانند زور میگویند و فقط مسائل خودشان برایشان مطرح است. این تیپ مغرور آنچنانی را، از نزدیک دیده بودم و تعجب این است که صدایی که آقای نوذری روی این شخص گذاشته، درست مثل آن صدایی است که من از آن تیپ مورد نظر شنیدهام!
واقعاً اتفاق عجیبی است! من وقتی بار اول صدای آقای ملون را شنیدم و گوش کردم، یادم به آدمی با همین خصوصیات اخلاقی و با همین صدا افتاد! یک لحظه فکر کردم شاید آن آقایی که این صدا را برای این مقصود انتخاب کرده، همان شخصی است که من دیدهام! لکن بعد از بررسی جهات جغرافیایی، بعید دانستم این، همان شخص باشد. این نشان میدهد که این تیپ، درست انتخاب شده است. یعنی شما در ارائهی این تیپ اجتماعی، اشتباه نکردهاید.
حالا در همین قضیهی ملون، من مطلبی را به شما عرض کنم تا ببینید که اگر بخواهید در زمینهی ارزشها کار کنید، چقدر دستتان باز است. در ماجرای ملون، همسر ملون که یکی از هنر پیشههای بسیار خوب در نمایشنامههای رادیویی شماست و خیلی خوب اجرا میکند، بر ملون مسلط است. یعنی ملونی که همهی دنیا از دست او عاجزند، همسرش، یک نوع تسلط روحی بر او دارد و به او تشر میزند. اینجا شما بیایید یک حقیقت قابل توجهی را بگنجانید؛ و اینکه او گاهی بتواند ملون را هدایت کند. چون زن، آنجا که بر شوهرش مسلط میشود، میتواند او را به سمت صحیحی هم هدایت کند. این یک امر واقعی است.
در تیپ ملون شما، هم مرد مرد ناباب و خرابی است، هم زن زنی است که بر او تسلط روحی دارد و میتواند او را هدایت کند. شما اینجا حاشیهای بزنید و آن اینکه، زن و مرد، هر دو، حافظ یکدیگر هستند و زن، چنانچه یک وقت بخواهد، میتواند شوهرش را به راه صحیحی هدایت کند. این، موضوعی است که به نظرم میآید شما میتوانید در همین تیپ سازیها - در تیپهای مختلف اجتماعی - جستجو کنید و بسازید.
شما روی چند تیپ تأکید کردهاید و آنها را به میدان آوردهاید؛ مثل همین ملون و دست و دل باز و آمیرزا. اما تیپهای دیگری هم وجود دارند که در جامعهی ما هستند. مثلاً فرض بفرمایید انسانهای ناامیدی که از هر حرکت اجتماعی که پیش بیاید، مأیوسند. میگوییم: «آقا، بیایید این کار را بکنیم. بیایید مدرسه بسازیم، بیایید فلان کار فرهنگی را بکنیم.» میگویند: «آقا، فایدهای ندارد. مگر میشود!؟ ...» آیا در جامعهی ما، چنین تیپی وجود دارد یا نه؟ در دوران مبارزات - در زمان رژیم گذشته - این تیپ افراد، از بزرگترین مشکلهای ما بودند. اینها از دشمن، برای ما دشمنتر بودند! برای خاطر اینکه با زبان دلسوزی «نمیشود»، افراد را متفرق میکردند و نمیگذاشتند ما کار کنیم. جوانان را با هزار زحمت جایی جمع میکردیم؛ اینها میآمدند و با آن نفس سردشان، آنها را متفرق میکردند. اتفاقاً این تیپ در یکی از کارهای تلویزیون هم هست. همان نمایش سفرنامهی(۳) گالیور که من کتابش را هم خواندهام. در سفرهای گالیور، یکی از آن چهار تا بچه هست، که هر کاری میگویند، میگوید «آقا، نمیشود.» انصافاً صدای خوبی هم برایش انتخاب شده است! هر چه گفته میشود، میگوید: «آقا، فایده ندارد. نمیشود. من میدانم!» این، یک تیپ اجتماعی است.
غرض اینکه، شما این را هم میتوانید نشان دهید که یک تیپ مضر اجتماعی است و همیشه مأیوس است. یا فرض بفرمایید شما در مورد سوء استفادههای مالی، سراغ آمیرزای بیچاره رفتهاید! در حالی که آمیرزا، یک نقش امروزی نیست؛ نقش قدیمی است. امروز، بیشترین استفادهها را - بخصوص بعد از انقلاب - تاجرهای کابارهای دارند. چند سال قبل از این، گزارشهای گوناگونی برای من آمد و دیدم طبقهی جدیدی در جمهوری اسلامی به وجود آمده و از غفلت مسؤولین نظام که در مراکز خاصی هستند، سوء استفادههای مالی میکنند و مسؤولین هم متوجه ابتکاراتی که در باب سوء استفاده انجام میشود، نیستند. اینها در کابارههای دنیا و در ارتباط با کابارهچیها و با زنهای کابارهای، در هتلهای جمهوری اسلامی مینشینند و ارتباطات تجاری درست میکنند! ناگهان میبینید معاملهای انجام میدهند و به عنوان دلالی، میلیونها تومان در میآورند. آمیرزای بدبخت، اگر از اول صبح تا آخر شب هم کار کند و همهی نیرویش را هم به کار بگیرد، نمیتواند آن همه سود ببرد!
بههرحال، اینها تیپهایی اجتماعی است. باید اینها را مطرح و به مردم معرفی کنید. از این قبیل، زیاد هستند. من موارد دیگری را هم نوشتهام، اما نمیخواهم بگویم. بحمدالله ذهنتان، ذهن بسیار بازی است و خوب متوجه جهات گوناگون میشوید. نکتهی مهمی که هست، شما باید به جنبههای ارزشی اهمیت بدهید. یعنی ارزشهای انسانی و اسلامی را در لابهلای نمایشهای مختلف بگنجانید و آنها را معرفی کنید.
گاهی من در بعضی از این نمایشها میبینم یک کار ظریف کوچک - مثلاً یک حرکت دست، یک حرکت چشم یا یک اخم - معنایی خاص پیدا میکند. این، خاصیت آدمهایی است که جلو چشم عدهی زیادی قرار گرفتهاند. یک آدم معمولی ممکن است صد بار سرش را تکان بدهد، دستش را تکان بدهد، اما آن کسی که پشت تریبونی رفته و یک میلیون آدم نگاهش میکنند، اشارهی چشمش یا اشارهی دستش، معنایی دیگر پیدا میکند. من یک وقت از آقای نوذری - به وسیله یکی از مدیران سیما - برای خاطر حرکت خیلی زیبایی که ایشان کردند، تشکر کردم. ایشان چند نفر را که در مسابقه، خوب جواب داده بودند، تشویق خیلی خوبی کردند و من، واقعاً دلم آرام گرفت. تشویق، یک کلمه حرف است و در حالت عادی، این قدر اهمیت ندارد. اما آنجا میبینید چقدر اهمیت پیدا میکند! گویی سیلابهای تشویق از تلویزیون به هر خانهای، به سمت انسانهای مستعد و توانا سرازیر میشود؛ آن هم به خاطر یک کلمه تشویق. ببینید این یک کلمه، چقدر قیمت پیدا میکند!
ما باید مواظب کلمههایمان باشیم. اگر همین کلمه را، بد به کار ببریم، یا به جای آن، کلمهی بدی به کار ببریم، همان اندازه اثر کوبنده و شکننده خواهد داشت. این، مسؤولیتها را خیلی زیاد میکند.
این نکتهی بسیار مهمی است که اصلاً از تفریح مقصودمان چیست؟ شما انسانهای برگزیدهای هستید. آنجا ننشستهاید که فقط مردم را بخندانید. فقط خنده که نیست. مقصود این است که این خنده، آسایش به روح بدهد و آرامشی ببخشد. همانطور که گفتیم، جامعه مثل کارخانهی عظیمی که از فولاد درست شده و یک میلیون قطعه فولاد را حرکت میدهد؛ سایش دارد، استهلاک دارد، لذا گاهی مقداری روغن لطیف و خوشرنگ، تمام سایشها را از بین میبرد و کار، تندتر، روانتر و بهتر انجام میگیرد. تفریح، چنین نقشی دارد و باید به حرکت کلی جامعه کمک کند. شما باید با برنامههای تفریحیتان، امید ببخشید. اگر مجموعهی کار شما، از اول تا آخر ناامید کننده باشد، از ارزش ساقط خواهد شد؛ یعنی همهی آن چه که انجام شده، هیچ میشود. مثل اینکه شما با بهترین ابزارهای نقاشی، یک تابلو بد بکشید.
ما باید کاری کنیم که در دل مردم، نور امید بدرخشد. انتقاد و طنز، همهاش خوب است؛ تا این حد اثر دارد و شما میتوانید کار را به این شکل هدایت کنید. باید امید ایجاد شود و نور امید در دلها بدرخشد. کسی که روز جمعه پای صحبت و برنامهی شما نشست، وقتی بلند، شد نباید خسته و ناامید و کسل باشد. ما اگر در گل ولای حرکت میکنیم؛ اگر در زمین سنگلاخ حرکت میکنیم؛ اگر حتی در تاریکی حرکت میکنیم؛ باید یک نقطهی روشن و جا پای محکم و مطمئن و قابل تحرک برای حرکت تند را در مقابل چشممان داشته باشیم تا بتوانیم حرکت در دشواری را با آسانی انجام دهیم. بدون امید که نمیشود! باید با امید حرکت کرد. این امید را مواظبت کنید. من چند مرتبه، از برنامهی شما، بالواسطه، انتقاد کردم و فقط روی این نقطه تکیه داشتم که نباید نمایشنامههایی پخش کنید که فضای زندگی را تلخ میکند. ایجاد نگرانی، اضطراب و دلهره، لزومی ندارد. تعجب میکنم که چرا در صدا و سیمای ما، این قدر دلهره و اضطراب وجود دارد!؟ نمیدانم علتش چیست؟
یک وقت است که در یک سینما فیلم دلهرهدار اکران میشود. خیلی خوب! جوانی هم که دنبال ماجرا میگردد و اصلاً دلش دلهره میخواهد، میرود بلیط میخرد و مینشیند تماشا میکند. اما این، غیر از سیمای مملکت است.
همین دیروز عصر، نزدیک غروب که از درس برگشتم (ما بین درس و غروب که میخواهم نماز بخوانم، ده دقیقهای، یک ربعی وقت هست که میروم یک استکان چای میخورم و آماده میشوم برای نماز) خسته بودم و حالم هم چندان خوش نبود. گفتم تلویزیون را باز کنم ببینم چه برنامهای دارد؟ تلویزیون را که روشن کردم، دیدم صدای گریهی جانسوز بچهای به گوش میآید! وقتی صفحهی تلویزیون روشن شد، دیدم نه، در صفحهی تلویزیون هم چیزی نیست؛ اما صدای گریه، هنوز میآید! من از صدای گریهی بچه، خیلی متأذی میشوم. یعنی خیلی حساسم و حتی صدای گریهی بچه، از تلویزیون هم که به گوش برسد، ناراحت میشوم. حالا مثلاً چند دقیقهای بنده آمدم استراحتی بکنم؛ یک استکان چای بخورم و بروم سراغ نماز و کارهای بعد از نماز ...!
صفحهی تلویزیون که واضح شد، دیدم چند تا از این برسهای مخصوص شانه کردن سر، بر صفحه دیده میشود! بعد که چند لحظهای تأمل کردم، قضیه برایم معلوم شد. قضیه این بود که میخواست مرتب کردن موی سر را با این برس تبلیغ کند و بگوید چقدر بد است که موی انسان آشفته باشد. منظره هم این بود که چند تا برس با هم حرف میزدند. همراه این برسی هم که گریه میکرد، چهرهای نشان میدادند و برس گریان میگفت «نگاه کنید! این، موی سرش را با من شانه نمیکند!» برای نشان دادن این مفهوم، آن گریهی جانسوز را گذاشته بودند؛ که به نظر من هر بچه یا خردسالی که آن را میشنید، دلش کباب میشد! این مطلب را میتوانست با شوخی و مسخرگی بگوید. بگوید «نگاه کنید! این آقا یا این خانم که موی سرش را شانه نمیکند، چقدر زشت است!» آنها هم غش غش بخندند و بگویند «بله. ببین چقدر زشت است!» یک گریهی جانسوز را برای یک مضمون خیلی ابتدایی گذاشته بودند!
ما متأسفانه در صدا و سیما - بخصوص بیشتر سیما - از این چیزها زیاد داریم. تلویزیون را باز میکنیم، میبینیم دعوای خانوادگی است و دو نفر دعوا میکنند. شما در خانهتان هم که نشسته باشید، اگر از خانهی همسایهتان صدای دعوا بیاید، ناراحت نمیشوید؟ مگر آدم دعوا را خودش باید راه بیندازد یا جلوی چشم خود انسان باشد تا ناراحت شود؟ فیلم، طبیعتش این است که انسان را در فضای حادثه ببرد؛ والّا فیلم نیست. وقتی انسان میرود در آن فضا، میبیند این فضا، فضای دعواست؛ فضای جنگ و جدل است و زن و شوهر با هم دعوا میکنند. این را چرا منتقل میکنید؟ روز جمعهی مردم، شب شنبهی مردم، شب فیلم مردم، ساعت استراحت مردم، همهاش جنگ و دعوا!؟
این، یک نکتهی اساسی است. این را شما توجه کنید. در برنامهی صبح جمعه با شما، از هر چیزی که مأیوس کننده است، باید به کلی پرهیز شود. برنامهها باید شاد باشد. شادی را، فرح را و سرور را، اصل قرار دهید. هر پیامی هم که میخواهید بدهید، در لابهلای این شادی بیاید. چرا پیامها در لابه لای موضوعی ناامید کننده باشد؟
یک نکته هم، موضوع متانت است. یک برنامهی شوخی و تفریح سبک، با یک شوخی و تفریح متین و سنگین فرق میکند. هر دو هم میتواند شوخی یا تفریح باشد. هر دو میتواند در درجات مختلفی از شوخی و تفریح و مزاح باشد. اینطور نیست که یک تیپ متین، حتماً مایهی تفریحی و شوخی کمتری داشته باشد، یا یک تیپ سبک، حتماً مایهی تفریحی و شوخی بیشتری داشته باشد؛ نه. مواظب باشید در این برنامهی شما، یا کلاًّ برنامههای تفریحی، کارهای سبک، انجام نگیرد. از قهقهههای مستانه و صداهای مستانه در همخوانیهای جمعی، به کلّی جلوگیری کنید. گاهی اتفاق میافتد که با هم شعری را میخوانند و حرکت مستانهای انجام میدهند که سبک است و لزومی ندارد.
بحمدالله میبینم آقایان و خانمهای هنرمند، حقیقتاً تیپهای بسیار سنگین و متینی هستند، که دو نمونه اش را اسم آوردم. هم جناب آقای نوذری و هم خانم بهروان؛ آن خانم مجری که خیلی خیلی خوب و متین و سنگین هستند. البته این حفظ متانت، با بهعهده گرفتن هیچ نقشی منافات ندارد. به نظر من - که یک آدم هنرمند و هنر شناس هم نیستم؛ اما مستمع خوبی هستم - این حفظ متانت در همهی نقشها میتواند باشد.
کسی که یک کار هنری انجام میدهد، من به آن کار دل میدهم و استماع حقیقی میکنم. تشخیصم این است که هیچ کار هنری، در هر رتبهای از هنر که باشد، با متانت هیچ منافاتی ندارد و نقشهای مختلف میتواند با متانت همراه باشد، که بسیار مهم است.
نکتهای را که امروز صبح، فکر میکردم وقتی شما میآیید عرض کنم - غیر از بیان این سرور ظاهری. این است که من به بعضی از شما حضرات یک محبت، یا معرفت محبتآمیز دارم. دلم میخواهد این نکته را عرض کنم که در این مورد، یک سرور معنوی وجود دارد. آن دعایی که در سجدهی نماز شب خوانده میشود و امام هم یک بار در سخنرانی شان گفتند، این است: «اللهم ارزقنی التجافی عن دار الغرور و الانابة الی دار السرور.» این، معتنی به سرور است؛ یعنی از خدا میخواهد که دل او، متمایل به دار سرور شود.
راستی، این، چه سروری است؟ «دار سرور» یعنی دار عقبی، دنیای آخرت؛ دنیایی که در آن، بهشت است. این «دار سرور» است؛ سرور مؤمنین است. این سرور را که نمیشود انسان در مدت عمر پنجاه ساله، شصت ساله، هشتاد ساله حس نکند. اینکه معنی ندارد. باید انسان این سرور را حس کند. این سرور، سروری است که با آن، غم نیست. این سرورهای ظاهری که ما پیدا میکنیم، غالباً با غم همراه است. غالباً محبتهای شدید، با غم همراه است. با اینکه محبت، عامل شادیآوری است و به انسان نشاط میبخشد، اما به همین نسبتی که نشاط دارد، غم هم دارد. محبت در هر مرحلهای، با نشاط خودش غمی آمیخته دارد. گفت:
محنت قرب ز بعد افزون است
جگر از محنت قربم خون است
نمیدانم این بیت از کیست. سالها پیش، یک وقت این را یاد داشت کردم. میگوید حتی در حالت وصل هم، باز محنت دارد: «نیست در بعد جز امید وصال / هست در قرب، همه بیم زوال.» حداقلش این است. دغدغه دارد که این حالت خوش، این قرب، این وصال، زایل خواهد شد. همهی امکانات مادی اینگونه است؛ جز محبت معنوی، جز قرب معنوی، جز سرور معنوی، که اصلاً تمام شدن ندارد. یعنی کسی که واقعاً به خدای متعال محبت پیدا میکند، بیم زوال دارد!؟ در وصل خدا، یعنی آن وصل عرفانی و معنوی، بیم زوالی هست!؟ نه.
من سرور را در نماز میبینم. این را که میگویم، حقیقتاً احساس من است. گاهی اوقات انسان از حادثهای، از خبری، از پیشامدی، از ناتوانیای در صحنهای و در میدانی غمگین است و به چیزی میخواهد پناه ببرد که این غم را بزداید. گاهی انسان به تفریح و دوستی، به رفاقت و به بگو بخند، پناه میبرد. کسانی میتوانند، کسانی هم گیرشان نمیآید و نمیتوانند. اما من به تجربه دریافتهام: آن عاملی که همواره در چنین حالاتی به انسان مسرت میبخشد، نماز است. یعنی انسان وقتی به طرف نماز میرود، دلش باز میشود و آن مسرت معنوی در او به وجود میآید. چرا؟ چون نماز، آن مرحلهای است که انسان با خدا، بدون هیچگونه واسطه و هیچ پردهای حرف میزند. آن، مسرت حقیقی است. از این مسرت، نباید غافل شد.
نکتهای را که میخواهم بگویم، اول بار در «کشکول شیخ بهایی» یا در «خزائن نراقی» دیدم و آن این است: وقتی نزدیک وقت اذان میشد، پیغمبر صلواتاللهوسلامهعلیه خطاب به بلال، که مؤذن بود، میگفت: «ابرد، ابرد یا بلال.» بعد خود آن بزرگ - حالا شیخ بهایی است یا مرحوم نراقی - در ذیلش مینویسد که این «ابرد»، دو معنا ممکن است داشته باشد: ممکن است از معنای برید باشد. برید، یعنی سرعت. «ابرد»، یعنی زودباش، زودباش. مثل کسی که سراسیمه است. میگوید زودتر اذان را بگو. ممکن هم هست از «برد» باشد؛ یعنی «خنکا». «ابرد» یعنی مرا آرامش ببخش، خنک کن؛ آن خنکای وصل الهی را به من بده. نماز، چنین عالمی دارد. شما که اهل سرور هستید و سرور در دل مردم میافشانید و مردم را با مسرت آشنا میکنید - و این یکی از بزرگترین خدماتی است که میشود انجام داد - میتوانید این مسرت را، هم برای خودتان و هم برای مردم تدارک ببینید. این مسرت، از آن مسرتهایی است که انسان اگر خودش را توانست با آن آشنا کند، مردم را هم به تدریج آشنا میکند؛ یعنی هر کس به او نزدیکتر است، آشنا میشود. این مسرت معنوی را در دل خودتان ایجاد کنید. کسانی که مردم را با مسرت آشنا میکنند، همیشه دل خودشان پر از مسرت نیست و گاهی دلشان پر از غم نیز هست. خیلی از اوقات دیدهایم افرادی را که اهل طنزند، دلهای پر از غمی دارند. شاید این، خاصیت کار باشد و نمیدانم چه خصوصیتی است. شاید یک خصوصیت روانیای وجود دارد، که غمگینند و در دل، افسردهاند. آن افسردگی را نمیشود با یک شوخی و با یک کار هنرمندانه از بین برد. این، با ارتباط با خدا، با اتصال با خدا، با توجه به خدا عملی است. من به بعضی چهرهها که نگاه میکنم، واقعاً نورانیتی احساس میکنم و یک توجه و صفایی میبینم. این صفاها میتواند انشاءالله مقدمهای باشد برای اینکه آن مسرت حقیقی را در دلهای خودشان به وجود آورند.
... اذان را هم گفتند. برویم نمازی هم دستجمعی بخوانیم.
۱) منوچهر نوذری» مجری، گوینده، هنرپیشه و کارگردان قدیمی رادیو و تلویزیون.
۲) الضّحی: ۱۱.
۳) نویسنده: «جاناتان سویفت» ایرلندی (۱۷۴۵م - ۱۶۶۷م)
خیلی خوش آمدید؛ برادران و خواهران عزیز. اگر چه معرفی اجمالیای که آقایان مدیران برنامهها کردند خیلی نتوانست مرا با چهرههای شما آشنا کند -مگر آقای نوذری(۱)، که با چهرهشان آشنا هستم و بعضی دیگر از برادران- ولیکن اسم مکرر شنیدهی شما را تکرار کردند و من با اغلب شما -با صدایتان، با کارتان؛ چه در گروه «ورزش» و چه در گروه «سرگرمی»- آشنایی دارم. انشاءالله که موفق باشید.
اجمالاً باید عرض کنم که کار شما یکی از جدیترین و مؤثرترین کارهاست. اگر ورزش در زمینهی جسم و روح فضای جدیدی در زندگی انسان باز میکند و توانایی و تندرستی و ارادهی قوی به کسانی که مخاطب شما هستند میبخشد؛ تفریحات نیز تأثیراتی عمیق، مثبت و سازنده برای جامعه دارد. چرخ عظیم حرکت اجتماعی، جز با کمک و مدد همین عناصر معنوی نمیتواند به یک حرکت سالم ادامه دهد. این امور، در حکم روغن کاری ماشینهاست؛ که بدون آن، اصطکاک زیاد میشود و منجر به از بین رفتن سریع دستگاه میگردد.
در باب ورزش، مطلب زیادی نیست که عرض کنم. برنامههای شما، از جمله برنامهی صبح زود و توصیههای ورزشی را شنیدهام که خیلی خوب اجرا و تنظیم میشود. البته در این ایام موفق نمیشوم که بشنوم؛ چون ساعت پنج و نیم صبح اذان است و طبعاً حول و حوش اذان فرصت نمیکنیم به رادیو گوش بدهیم. اما در تابستان که در آن ساعت خودم هم مشغول ورزشم، آن توصیهها را میشنوم. آن ساعت، وقتی است که معمولاً به ارتفاعات اطراف تهران میروم. بههرحال، برنامهی بامدادیتان خیلی خوب است. برنامهی ورزش آقای «شیر خدا» و بقیهی آقایان ورزش باستانی هم خیلی خوب است. البته کوتاه و نامنظم است و آنهایی که داخل گود رفتهاند و ورزش کردهاند، این ایراد به ذهنشان میآید. اما بالاخره، برای اجرا در رادیو، خوب است. میدانم که با آن ضرب آقای شیر خدا، کسی در خانهاش ورزش نمیکند. نمیشود، هم ورزش کرد و هم به بقیهی کارها رسید. ولی بالاخره، برنامهی خوبی است؛ بخصوص که ورزش ایرانی است و زنده نگهداشتن آن خیلی خوب است. منتها هر چه برنامه را بهتر و زیباتر اجرا کنید، به نظر من، به مقصود نزدیکتر خواهد شد.
چهرهی اغلب آقایان برایم آشنا نیست؛ چون از صدا، آنها را میشناسم. بعضی آقایان شعرهای خوبی میخوانند. شعرهای حکمت آموز فردوسی یا سعدی را خیلی از اوقات میخوانند که خوب است. بههرحال، این کار، کار زیبا و جالبی است. برنامههای «عصر جمعه» را، متأسفانه کمتر فرصت میکنم گوش بدهم. آنچه را که از برنامههای عصر جمعه اطلاع دارم، صدی هشتاد، نود از طریق گزارشهاست و فرق میکند با برنامههایی که خودم، بالمباشره، مستمر در جریانم و مخاطب آن برنامه، خودم هستم.
راجع به موضوع تفریحات، چیزی که میتوانم بگویم این است که موضوعی بسیار مهم و اساسی است. اگر چه در جامعه، خیلیها هستند که ممکن است آن را جدی نگیرند و فکر کنند که یک زندگی جامد و خشک و بیانعطاف و بیلبخند، میتواند زندگی موفقی باشد. اما چنین نیست. اگر در زندگی تفریح سالم نباشد؛ اگر آن لبخند طبیعی که ناشی از نشاط است بر لب انسان ننشیند، زندگی برخود انسان و بر معاشران او، جهنم خواهد شد. مادیات، مقدمهی زندگی خوبند؛ و تفریح، عنصر اساسی زندگی خوب است.
فرض کنیم کسی در آمدهای مالی بسیار کلانی داشته باشد، اما در زندگی دل خوشی نداشته باشد. این، زندگی نیست که دارد! تفریح، از باب تفعیل است؛ یعنی فرح آوردن؛ یعنی ایجاد فرح. اگر فرح و شادمانی در انسانی نباشد، ولو خیلی هم در آمد داشته باشد؛ مقام بسیار عالی داشته باشد یا نفوذ اجتماعی داشته باشد، این اصلاً برای او زندگی نیست و حتی نمیشود با او زندگی کرد. شما همتتان این است که آن فرح و شادمانی را به انسانها ببخشید و مردم را - از بالاترین مقام اجتماعی تا مردم عادی کوچه و بازار؛ از فقیر و غنی و قشرهای مختلف - شادمان کنید. این امر بسیار مهمی است.
زندگی باید شادمانه باشد و شادمانه بگذرد. آن کسی که مخاطب نمایش طنزگونه یا بههرحال کار تفریحی است، خودش هم احساس نمیکند این کاری جدی است. شاید مجری هم در مواقعی احساس نکند. البته مجریها فرق میکنند. کسی که طرحی را اجرا میکند، گاهی انسان فرزانه و هوشمندی مثل آقای نوذری است. یک انسان فرزانه و هوشمند، میفهمد که چه کاری را انجام میدهد. یعنی چون با درک، کار را انجام میدهد، خوب میفهمد که این کار چقدر عظمت دارد.
تفریح، یک کار اسلامی است. من قبول ندارم کسی چهرهی اسلام را یک چهرهی خشمگین و اخمو و بد اخلاق تصور کند. بههیچوجه، اسلام این نیست. چهرهی اسلام، چهرهی یک انسان جدی است؛ یک انسان متین. یک چهرهی جدی و متین را شما تصور کنید! این، چهرهی اسلام است. یک چهرهی جدی، در هر جای زندگی، آن کار بایسته را انجام میدهد. یک جا باید شادمانی کرد؛ یک جا باید تلخی نشان داد؛ یک جا انسان با دشمن روبهروست؛ یک جا با غریبه روبهروست؛ یک جا با خودی روبه روست و یک جا با یک مشتاق و دوست رو به روست. اینها با هم فرق میکند. یک انسان متین، چهرهاش همه جا یکسان نیست. آنجا که با یک دشمن روبهروست، طبیعی است که چهرهی دیگری خواهد داشت. آنجا که با یک انسان غریبه رو به روست - که دشمن هم نیست، اما غریبه است - یکطور روبهرو میشود، و با یک دوست و محبوب و عزیز و نزدیک و دلسوز، یک طور دیگر روبه رو میشود. اسلام اینگونه است و هر جایی یک برخورد دارد. در چهرهی اسلام، تفریح و ادخال سرور - دیگران را مسرور کردن، خشنود کردن، خوشحال کردن، شاد کردن و امیدوار کردن - جای بسیار حساسی دارد. بنابر این، شما همینطور که یک کار تفریحی را انجام میدهید، یک نمایش اجرا میکنید، یک ماجرای طنزآمیز را بیان میکنید، یک شعر اجرا میکنید و میخوانید یا یک مسابقه اجرا میکنید، در همان حال احساس کنید که یک عبادت انجام میدهید. مثلاً وقتی آقای شیشه گران مطلبی مینویسند، باید احساس کنند که یک عبادت انجام میدهند. حقیقتاً همین است. این یک واقعیت است. احساس کنید که بخشی از آن مجموعهای را که زندگی اسلامی برای انسانها در نظر گرفته، متعهد میشوید و انجام میدهید. البته نکاتی را باید در نظر بگیرید و رعایت کنید. من دو، سه نکته را یادداشت کردهام، که تا یادم نرفته به شما عرض کنم:
یک نکته، آن جنبههای ارزشی است که باید در کار تفریح دخالت داشته باشد. من برنامهی «صبح جمعه با شما» را گوش میکنم و این برنامه، حقیقتاً یکی از برنامههای بسیار هنرمندانه است. لازم میدانم از باب اینکه این هم از نعمتهای خدا بر ماست، آن را به زبان بیاورم. در آیهی شریفهی قرآن است که «و أما بنعمة ربک فحدث(۲)؛» یعنی انسان، نعمت خدا را باید به زبان بیاورد و بگوید. و این از نعم خداست. یکی از نعمتهای خدا، برنامهی «صبح جمعه با شما» است که خیلی خوب و خیلی هنرمندانه و هوشمندانه تهیه و تنظیم میشود و بر خاسته از یک مغز فرزانه و عالم است. تا یادم نرفته این را بگویم، از جمله مواردی که باعث شد از این برنامهی شما خیلی خوشم بیاید - شاید به گمانم یک وقت هم به آقای زورق عرض کرده باشم - این عبارت «کار مشترک» است که مرتب تکرار میکنید. یعنی کار مشترک آقای شیشهگران و آقای توکل که کار بسیار خوبی است. میشد شما بگویید این کار، کار شیشه گران است، این کار، کار توکل است. عوامل مادی دنیا، در هر جای دنیا که نگاه میکنید، دم از فردیت و انفراد میزنند. اما در جمهوری اسلامی، در یک برنامهی رادیویی، این کار زیبا انجام میگیرد و مرتب تکرار میشود: «کار مشترکی» از فلانی و فلانی. این، خیلی خوب است.
من از اوایل، یعنی از چند سال پیش، برنامهی شما را گاهی توانستهام گوش کنم. الان هم اگر وقت داشته باشم و خواب نباشم، گوش میکنم؛ چون جبران کمخوابیهای هفته، گاهی در روز جمعه انجام میگیرد. غرض اینکه، وقتی این کار مشترک را گوش میکنم، شاد میشوم که چقدر کار خوبی است! این کار مشترک را ادامه دهید. البته یکی از نکات قوت برنامه، تنظیم آن و یکی هم اجرای آقای نوذری است.
آقای نوذری یکی از آن هنرمندان مبتکر، خلاق و واقعی هستند. ایشان هنرمند بسیار با ارزشی هستند که من وجودشان را از نعمتهای خدا بر خودمان میدانم. من برنامههای مختلف ایشان را گاهی گوش میکنم یا میبینم. ایشان بسیار هنرمندند. هنر یک ودیعهی الهی و یک نعمت بزرگ خداست و هنرمند هم یک نعمت است. ببینید! اینجا دو نفر مسؤولند: یکی ما هستیم، که خدا آن هنرمند را به ما داده و ما مورد موهبت خدا قرار گرفتهایم؛ یکی هم خود آن هنرمند است، که خدا آن هنر را به او داده و او هم مورد موهبت خدا قرار گرفته است. البته من بقیهی آقایان و خانمهایی را هم که اینجا تشریف دارند و صداها و اسمهایشان را میشناسم - حالا قیافه هایشان را هم تا حدودی شناختم - تحسین میکنم. لذا اگر یک یک اسم نمیآورم، نباید حمل بر این شود که هنر آنها را ارج نمیگذارم. منتها اگر بخواهیم اسم بیاوریم، باید همان کاری را که آقای شیشه گران کردند، انجام دهیم، و یکی یکی اسم بیاوریم که میسور نیست.
و اما نکتهی دیگر برنامهی شما، اجرای آن خانم مجری است که بسیار متین و خوب عمل میکنند. من حقیقتاً به حضور زنها در این برنامهها، همواره با یک چشم نگران نگاه میکنم. البته نقش برنامههای زنانهی شما، نقش خوبی است، و خانمها خوب عمل میکنند. لکن این خانم مجری که در برنامهی شما هستند، بسیار بسیار متین و تحسین برانگیز عمل میکنند. حالا جنبههای هنری کار و توانایی کار به جای خود محفوظ؛ اما بخصوص آن متانت و وقاری که انسان از یک زن مسلمان انتظار دارد، در این برنامه به خوبی حفظ میشود و این، کار بسیار مهم و خوبی است.
جنبههای ارزشیای را که گفتیم، باید در تفریح سالم و هنر، وارد شود. شما البته خودتان به این مهم توجه دارید. از جمله، آن تیپهای مختلف اجتماعی را که پیدا میکنید و بر جسته میکنید، از هنرهای فاخری است که مورد استفاده قرار میگیرد. مثل آقای ملون و دیگران که اینها کار بسیار جالبی است.
من روزی که قطعهی طنز آقای ملون را اول بار - یا بارهای اولی که پخش میشد - شنیدم، دیدم این تیپ را کاملاً میشناسم. این تیپ، تیپ آن آدم خودخواه بیاعتنا به ارزشها و از آن سنخ آدمهایی است که اگر زورشان به کسی رسید، پدر طرف را در میآورند و اگر کسی زورش به آنها رسید، در مقابل او بی دست و پا هستند. یعنی هر جا بتوانند زور میگویند و فقط مسائل خودشان برایشان مطرح است. این تیپ مغرور آنچنانی را، از نزدیک دیده بودم و تعجب این است که صدایی که آقای نوذری روی این شخص گذاشته، درست مثل آن صدایی است که من از آن تیپ مورد نظر شنیدهام!
واقعاً اتفاق عجیبی است! من وقتی بار اول صدای آقای ملون را شنیدم و گوش کردم، یادم به آدمی با همین خصوصیات اخلاقی و با همین صدا افتاد! یک لحظه فکر کردم شاید آن آقایی که این صدا را برای این مقصود انتخاب کرده، همان شخصی است که من دیدهام! لکن بعد از بررسی جهات جغرافیایی، بعید دانستم این، همان شخص باشد. این نشان میدهد که این تیپ، درست انتخاب شده است. یعنی شما در ارائهی این تیپ اجتماعی، اشتباه نکردهاید.
حالا در همین قضیهی ملون، من مطلبی را به شما عرض کنم تا ببینید که اگر بخواهید در زمینهی ارزشها کار کنید، چقدر دستتان باز است. در ماجرای ملون، همسر ملون که یکی از هنر پیشههای بسیار خوب در نمایشنامههای رادیویی شماست و خیلی خوب اجرا میکند، بر ملون مسلط است. یعنی ملونی که همهی دنیا از دست او عاجزند، همسرش، یک نوع تسلط روحی بر او دارد و به او تشر میزند. اینجا شما بیایید یک حقیقت قابل توجهی را بگنجانید؛ و اینکه او گاهی بتواند ملون را هدایت کند. چون زن، آنجا که بر شوهرش مسلط میشود، میتواند او را به سمت صحیحی هم هدایت کند. این یک امر واقعی است.
در تیپ ملون شما، هم مرد مرد ناباب و خرابی است، هم زن زنی است که بر او تسلط روحی دارد و میتواند او را هدایت کند. شما اینجا حاشیهای بزنید و آن اینکه، زن و مرد، هر دو، حافظ یکدیگر هستند و زن، چنانچه یک وقت بخواهد، میتواند شوهرش را به راه صحیحی هدایت کند. این، موضوعی است که به نظرم میآید شما میتوانید در همین تیپ سازیها - در تیپهای مختلف اجتماعی - جستجو کنید و بسازید.
شما روی چند تیپ تأکید کردهاید و آنها را به میدان آوردهاید؛ مثل همین ملون و دست و دل باز و آمیرزا. اما تیپهای دیگری هم وجود دارند که در جامعهی ما هستند. مثلاً فرض بفرمایید انسانهای ناامیدی که از هر حرکت اجتماعی که پیش بیاید، مأیوسند. میگوییم: «آقا، بیایید این کار را بکنیم. بیایید مدرسه بسازیم، بیایید فلان کار فرهنگی را بکنیم.» میگویند: «آقا، فایدهای ندارد. مگر میشود!؟ ...» آیا در جامعهی ما، چنین تیپی وجود دارد یا نه؟ در دوران مبارزات - در زمان رژیم گذشته - این تیپ افراد، از بزرگترین مشکلهای ما بودند. اینها از دشمن، برای ما دشمنتر بودند! برای خاطر اینکه با زبان دلسوزی «نمیشود»، افراد را متفرق میکردند و نمیگذاشتند ما کار کنیم. جوانان را با هزار زحمت جایی جمع میکردیم؛ اینها میآمدند و با آن نفس سردشان، آنها را متفرق میکردند. اتفاقاً این تیپ در یکی از کارهای تلویزیون هم هست. همان نمایش سفرنامهی(۳) گالیور که من کتابش را هم خواندهام. در سفرهای گالیور، یکی از آن چهار تا بچه هست، که هر کاری میگویند، میگوید «آقا، نمیشود.» انصافاً صدای خوبی هم برایش انتخاب شده است! هر چه گفته میشود، میگوید: «آقا، فایده ندارد. نمیشود. من میدانم!» این، یک تیپ اجتماعی است.
غرض اینکه، شما این را هم میتوانید نشان دهید که یک تیپ مضر اجتماعی است و همیشه مأیوس است. یا فرض بفرمایید شما در مورد سوء استفادههای مالی، سراغ آمیرزای بیچاره رفتهاید! در حالی که آمیرزا، یک نقش امروزی نیست؛ نقش قدیمی است. امروز، بیشترین استفادهها را - بخصوص بعد از انقلاب - تاجرهای کابارهای دارند. چند سال قبل از این، گزارشهای گوناگونی برای من آمد و دیدم طبقهی جدیدی در جمهوری اسلامی به وجود آمده و از غفلت مسؤولین نظام که در مراکز خاصی هستند، سوء استفادههای مالی میکنند و مسؤولین هم متوجه ابتکاراتی که در باب سوء استفاده انجام میشود، نیستند. اینها در کابارههای دنیا و در ارتباط با کابارهچیها و با زنهای کابارهای، در هتلهای جمهوری اسلامی مینشینند و ارتباطات تجاری درست میکنند! ناگهان میبینید معاملهای انجام میدهند و به عنوان دلالی، میلیونها تومان در میآورند. آمیرزای بدبخت، اگر از اول صبح تا آخر شب هم کار کند و همهی نیرویش را هم به کار بگیرد، نمیتواند آن همه سود ببرد!
بههرحال، اینها تیپهایی اجتماعی است. باید اینها را مطرح و به مردم معرفی کنید. از این قبیل، زیاد هستند. من موارد دیگری را هم نوشتهام، اما نمیخواهم بگویم. بحمدالله ذهنتان، ذهن بسیار بازی است و خوب متوجه جهات گوناگون میشوید. نکتهی مهمی که هست، شما باید به جنبههای ارزشی اهمیت بدهید. یعنی ارزشهای انسانی و اسلامی را در لابهلای نمایشهای مختلف بگنجانید و آنها را معرفی کنید.
گاهی من در بعضی از این نمایشها میبینم یک کار ظریف کوچک - مثلاً یک حرکت دست، یک حرکت چشم یا یک اخم - معنایی خاص پیدا میکند. این، خاصیت آدمهایی است که جلو چشم عدهی زیادی قرار گرفتهاند. یک آدم معمولی ممکن است صد بار سرش را تکان بدهد، دستش را تکان بدهد، اما آن کسی که پشت تریبونی رفته و یک میلیون آدم نگاهش میکنند، اشارهی چشمش یا اشارهی دستش، معنایی دیگر پیدا میکند. من یک وقت از آقای نوذری - به وسیله یکی از مدیران سیما - برای خاطر حرکت خیلی زیبایی که ایشان کردند، تشکر کردم. ایشان چند نفر را که در مسابقه، خوب جواب داده بودند، تشویق خیلی خوبی کردند و من، واقعاً دلم آرام گرفت. تشویق، یک کلمه حرف است و در حالت عادی، این قدر اهمیت ندارد. اما آنجا میبینید چقدر اهمیت پیدا میکند! گویی سیلابهای تشویق از تلویزیون به هر خانهای، به سمت انسانهای مستعد و توانا سرازیر میشود؛ آن هم به خاطر یک کلمه تشویق. ببینید این یک کلمه، چقدر قیمت پیدا میکند!
ما باید مواظب کلمههایمان باشیم. اگر همین کلمه را، بد به کار ببریم، یا به جای آن، کلمهی بدی به کار ببریم، همان اندازه اثر کوبنده و شکننده خواهد داشت. این، مسؤولیتها را خیلی زیاد میکند.
این نکتهی بسیار مهمی است که اصلاً از تفریح مقصودمان چیست؟ شما انسانهای برگزیدهای هستید. آنجا ننشستهاید که فقط مردم را بخندانید. فقط خنده که نیست. مقصود این است که این خنده، آسایش به روح بدهد و آرامشی ببخشد. همانطور که گفتیم، جامعه مثل کارخانهی عظیمی که از فولاد درست شده و یک میلیون قطعه فولاد را حرکت میدهد؛ سایش دارد، استهلاک دارد، لذا گاهی مقداری روغن لطیف و خوشرنگ، تمام سایشها را از بین میبرد و کار، تندتر، روانتر و بهتر انجام میگیرد. تفریح، چنین نقشی دارد و باید به حرکت کلی جامعه کمک کند. شما باید با برنامههای تفریحیتان، امید ببخشید. اگر مجموعهی کار شما، از اول تا آخر ناامید کننده باشد، از ارزش ساقط خواهد شد؛ یعنی همهی آن چه که انجام شده، هیچ میشود. مثل اینکه شما با بهترین ابزارهای نقاشی، یک تابلو بد بکشید.
ما باید کاری کنیم که در دل مردم، نور امید بدرخشد. انتقاد و طنز، همهاش خوب است؛ تا این حد اثر دارد و شما میتوانید کار را به این شکل هدایت کنید. باید امید ایجاد شود و نور امید در دلها بدرخشد. کسی که روز جمعه پای صحبت و برنامهی شما نشست، وقتی بلند، شد نباید خسته و ناامید و کسل باشد. ما اگر در گل ولای حرکت میکنیم؛ اگر در زمین سنگلاخ حرکت میکنیم؛ اگر حتی در تاریکی حرکت میکنیم؛ باید یک نقطهی روشن و جا پای محکم و مطمئن و قابل تحرک برای حرکت تند را در مقابل چشممان داشته باشیم تا بتوانیم حرکت در دشواری را با آسانی انجام دهیم. بدون امید که نمیشود! باید با امید حرکت کرد. این امید را مواظبت کنید. من چند مرتبه، از برنامهی شما، بالواسطه، انتقاد کردم و فقط روی این نقطه تکیه داشتم که نباید نمایشنامههایی پخش کنید که فضای زندگی را تلخ میکند. ایجاد نگرانی، اضطراب و دلهره، لزومی ندارد. تعجب میکنم که چرا در صدا و سیمای ما، این قدر دلهره و اضطراب وجود دارد!؟ نمیدانم علتش چیست؟
یک وقت است که در یک سینما فیلم دلهرهدار اکران میشود. خیلی خوب! جوانی هم که دنبال ماجرا میگردد و اصلاً دلش دلهره میخواهد، میرود بلیط میخرد و مینشیند تماشا میکند. اما این، غیر از سیمای مملکت است.
همین دیروز عصر، نزدیک غروب که از درس برگشتم (ما بین درس و غروب که میخواهم نماز بخوانم، ده دقیقهای، یک ربعی وقت هست که میروم یک استکان چای میخورم و آماده میشوم برای نماز) خسته بودم و حالم هم چندان خوش نبود. گفتم تلویزیون را باز کنم ببینم چه برنامهای دارد؟ تلویزیون را که روشن کردم، دیدم صدای گریهی جانسوز بچهای به گوش میآید! وقتی صفحهی تلویزیون روشن شد، دیدم نه، در صفحهی تلویزیون هم چیزی نیست؛ اما صدای گریه، هنوز میآید! من از صدای گریهی بچه، خیلی متأذی میشوم. یعنی خیلی حساسم و حتی صدای گریهی بچه، از تلویزیون هم که به گوش برسد، ناراحت میشوم. حالا مثلاً چند دقیقهای بنده آمدم استراحتی بکنم؛ یک استکان چای بخورم و بروم سراغ نماز و کارهای بعد از نماز ...!
صفحهی تلویزیون که واضح شد، دیدم چند تا از این برسهای مخصوص شانه کردن سر، بر صفحه دیده میشود! بعد که چند لحظهای تأمل کردم، قضیه برایم معلوم شد. قضیه این بود که میخواست مرتب کردن موی سر را با این برس تبلیغ کند و بگوید چقدر بد است که موی انسان آشفته باشد. منظره هم این بود که چند تا برس با هم حرف میزدند. همراه این برسی هم که گریه میکرد، چهرهای نشان میدادند و برس گریان میگفت «نگاه کنید! این، موی سرش را با من شانه نمیکند!» برای نشان دادن این مفهوم، آن گریهی جانسوز را گذاشته بودند؛ که به نظر من هر بچه یا خردسالی که آن را میشنید، دلش کباب میشد! این مطلب را میتوانست با شوخی و مسخرگی بگوید. بگوید «نگاه کنید! این آقا یا این خانم که موی سرش را شانه نمیکند، چقدر زشت است!» آنها هم غش غش بخندند و بگویند «بله. ببین چقدر زشت است!» یک گریهی جانسوز را برای یک مضمون خیلی ابتدایی گذاشته بودند!
ما متأسفانه در صدا و سیما - بخصوص بیشتر سیما - از این چیزها زیاد داریم. تلویزیون را باز میکنیم، میبینیم دعوای خانوادگی است و دو نفر دعوا میکنند. شما در خانهتان هم که نشسته باشید، اگر از خانهی همسایهتان صدای دعوا بیاید، ناراحت نمیشوید؟ مگر آدم دعوا را خودش باید راه بیندازد یا جلوی چشم خود انسان باشد تا ناراحت شود؟ فیلم، طبیعتش این است که انسان را در فضای حادثه ببرد؛ والّا فیلم نیست. وقتی انسان میرود در آن فضا، میبیند این فضا، فضای دعواست؛ فضای جنگ و جدل است و زن و شوهر با هم دعوا میکنند. این را چرا منتقل میکنید؟ روز جمعهی مردم، شب شنبهی مردم، شب فیلم مردم، ساعت استراحت مردم، همهاش جنگ و دعوا!؟
این، یک نکتهی اساسی است. این را شما توجه کنید. در برنامهی صبح جمعه با شما، از هر چیزی که مأیوس کننده است، باید به کلی پرهیز شود. برنامهها باید شاد باشد. شادی را، فرح را و سرور را، اصل قرار دهید. هر پیامی هم که میخواهید بدهید، در لابهلای این شادی بیاید. چرا پیامها در لابه لای موضوعی ناامید کننده باشد؟
یک نکته هم، موضوع متانت است. یک برنامهی شوخی و تفریح سبک، با یک شوخی و تفریح متین و سنگین فرق میکند. هر دو هم میتواند شوخی یا تفریح باشد. هر دو میتواند در درجات مختلفی از شوخی و تفریح و مزاح باشد. اینطور نیست که یک تیپ متین، حتماً مایهی تفریحی و شوخی کمتری داشته باشد، یا یک تیپ سبک، حتماً مایهی تفریحی و شوخی بیشتری داشته باشد؛ نه. مواظب باشید در این برنامهی شما، یا کلاًّ برنامههای تفریحی، کارهای سبک، انجام نگیرد. از قهقهههای مستانه و صداهای مستانه در همخوانیهای جمعی، به کلّی جلوگیری کنید. گاهی اتفاق میافتد که با هم شعری را میخوانند و حرکت مستانهای انجام میدهند که سبک است و لزومی ندارد.
بحمدالله میبینم آقایان و خانمهای هنرمند، حقیقتاً تیپهای بسیار سنگین و متینی هستند، که دو نمونه اش را اسم آوردم. هم جناب آقای نوذری و هم خانم بهروان؛ آن خانم مجری که خیلی خیلی خوب و متین و سنگین هستند. البته این حفظ متانت، با بهعهده گرفتن هیچ نقشی منافات ندارد. به نظر من - که یک آدم هنرمند و هنر شناس هم نیستم؛ اما مستمع خوبی هستم - این حفظ متانت در همهی نقشها میتواند باشد.
کسی که یک کار هنری انجام میدهد، من به آن کار دل میدهم و استماع حقیقی میکنم. تشخیصم این است که هیچ کار هنری، در هر رتبهای از هنر که باشد، با متانت هیچ منافاتی ندارد و نقشهای مختلف میتواند با متانت همراه باشد، که بسیار مهم است.
نکتهای را که امروز صبح، فکر میکردم وقتی شما میآیید عرض کنم - غیر از بیان این سرور ظاهری. این است که من به بعضی از شما حضرات یک محبت، یا معرفت محبتآمیز دارم. دلم میخواهد این نکته را عرض کنم که در این مورد، یک سرور معنوی وجود دارد. آن دعایی که در سجدهی نماز شب خوانده میشود و امام هم یک بار در سخنرانی شان گفتند، این است: «اللهم ارزقنی التجافی عن دار الغرور و الانابة الی دار السرور.» این، معتنی به سرور است؛ یعنی از خدا میخواهد که دل او، متمایل به دار سرور شود.
راستی، این، چه سروری است؟ «دار سرور» یعنی دار عقبی، دنیای آخرت؛ دنیایی که در آن، بهشت است. این «دار سرور» است؛ سرور مؤمنین است. این سرور را که نمیشود انسان در مدت عمر پنجاه ساله، شصت ساله، هشتاد ساله حس نکند. اینکه معنی ندارد. باید انسان این سرور را حس کند. این سرور، سروری است که با آن، غم نیست. این سرورهای ظاهری که ما پیدا میکنیم، غالباً با غم همراه است. غالباً محبتهای شدید، با غم همراه است. با اینکه محبت، عامل شادیآوری است و به انسان نشاط میبخشد، اما به همین نسبتی که نشاط دارد، غم هم دارد. محبت در هر مرحلهای، با نشاط خودش غمی آمیخته دارد. گفت:
محنت قرب ز بعد افزون است
جگر از محنت قربم خون است
نمیدانم این بیت از کیست. سالها پیش، یک وقت این را یاد داشت کردم. میگوید حتی در حالت وصل هم، باز محنت دارد: «نیست در بعد جز امید وصال / هست در قرب، همه بیم زوال.» حداقلش این است. دغدغه دارد که این حالت خوش، این قرب، این وصال، زایل خواهد شد. همهی امکانات مادی اینگونه است؛ جز محبت معنوی، جز قرب معنوی، جز سرور معنوی، که اصلاً تمام شدن ندارد. یعنی کسی که واقعاً به خدای متعال محبت پیدا میکند، بیم زوال دارد!؟ در وصل خدا، یعنی آن وصل عرفانی و معنوی، بیم زوالی هست!؟ نه.
من سرور را در نماز میبینم. این را که میگویم، حقیقتاً احساس من است. گاهی اوقات انسان از حادثهای، از خبری، از پیشامدی، از ناتوانیای در صحنهای و در میدانی غمگین است و به چیزی میخواهد پناه ببرد که این غم را بزداید. گاهی انسان به تفریح و دوستی، به رفاقت و به بگو بخند، پناه میبرد. کسانی میتوانند، کسانی هم گیرشان نمیآید و نمیتوانند. اما من به تجربه دریافتهام: آن عاملی که همواره در چنین حالاتی به انسان مسرت میبخشد، نماز است. یعنی انسان وقتی به طرف نماز میرود، دلش باز میشود و آن مسرت معنوی در او به وجود میآید. چرا؟ چون نماز، آن مرحلهای است که انسان با خدا، بدون هیچگونه واسطه و هیچ پردهای حرف میزند. آن، مسرت حقیقی است. از این مسرت، نباید غافل شد.
نکتهای را که میخواهم بگویم، اول بار در «کشکول شیخ بهایی» یا در «خزائن نراقی» دیدم و آن این است: وقتی نزدیک وقت اذان میشد، پیغمبر صلواتاللهوسلامهعلیه خطاب به بلال، که مؤذن بود، میگفت: «ابرد، ابرد یا بلال.» بعد خود آن بزرگ - حالا شیخ بهایی است یا مرحوم نراقی - در ذیلش مینویسد که این «ابرد»، دو معنا ممکن است داشته باشد: ممکن است از معنای برید باشد. برید، یعنی سرعت. «ابرد»، یعنی زودباش، زودباش. مثل کسی که سراسیمه است. میگوید زودتر اذان را بگو. ممکن هم هست از «برد» باشد؛ یعنی «خنکا». «ابرد» یعنی مرا آرامش ببخش، خنک کن؛ آن خنکای وصل الهی را به من بده. نماز، چنین عالمی دارد. شما که اهل سرور هستید و سرور در دل مردم میافشانید و مردم را با مسرت آشنا میکنید - و این یکی از بزرگترین خدماتی است که میشود انجام داد - میتوانید این مسرت را، هم برای خودتان و هم برای مردم تدارک ببینید. این مسرت، از آن مسرتهایی است که انسان اگر خودش را توانست با آن آشنا کند، مردم را هم به تدریج آشنا میکند؛ یعنی هر کس به او نزدیکتر است، آشنا میشود. این مسرت معنوی را در دل خودتان ایجاد کنید. کسانی که مردم را با مسرت آشنا میکنند، همیشه دل خودشان پر از مسرت نیست و گاهی دلشان پر از غم نیز هست. خیلی از اوقات دیدهایم افرادی را که اهل طنزند، دلهای پر از غمی دارند. شاید این، خاصیت کار باشد و نمیدانم چه خصوصیتی است. شاید یک خصوصیت روانیای وجود دارد، که غمگینند و در دل، افسردهاند. آن افسردگی را نمیشود با یک شوخی و با یک کار هنرمندانه از بین برد. این، با ارتباط با خدا، با اتصال با خدا، با توجه به خدا عملی است. من به بعضی چهرهها که نگاه میکنم، واقعاً نورانیتی احساس میکنم و یک توجه و صفایی میبینم. این صفاها میتواند انشاءالله مقدمهای باشد برای اینکه آن مسرت حقیقی را در دلهای خودشان به وجود آورند.
... اذان را هم گفتند. برویم نمازی هم دستجمعی بخوانیم.
۱) منوچهر نوذری» مجری، گوینده، هنرپیشه و کارگردان قدیمی رادیو و تلویزیون.
۲) الضّحی: ۱۱.
۳) نویسنده: «جاناتان سویفت» ایرلندی (۱۷۴۵م - ۱۶۶۷م)