بسماللهالرحمنالرحیم
به نظر من در این حوادث، دو نوع برخورد و اظهار نظر هست. یکی برخورد ابتدایی است که وقتی انسان با یک حادثه، با یک فاجعه، یا با جنایتی - که این از نوع جنایت است - برخورد میکند، وظایفی بر دوش انسان قرار میگیرد. حال هر کسی یک وظیفه دارد. ممکن است در یک حادثه واحد، یک نفر وظیفهاش شکایت کردن، یکی وظیفهاش رسیدگی کردن و یکی هم وظیفهاش کمک کردن باشد. هرکس وظیفهای در حوادث دارد. بههرحال برخورد با حادثه بهعنوان پیدا کردن وظیفه عملی، یک نوع برخورد است؛ که حالا امیدواریم در این حادثه، هرکس از کسانی که با این حادثه به نحوی مربوط است، این برخورد را کرده باشد، یا اگر نکرده، بکند.
بالاخره حادثه، قطعاً مجرمینی و علل و اسبابی دارد که باید با آن مجرمین برخورد کنند؛ باید آن علل و اسباب را شناسایی و با آن مقابله کنند. این یک بخش از نوع برخورد با این حادثه است. البته حادثه، خیلی تلخ بوده؛ از جهات مختلف تلخ بوده است. اوّلاً مربوط به یک شخص نبوده، مربوط به یک جمع بوده است. این خیلی فرق میکند که انسان مشکلی را برای یک فرد ایجاد کند، یکی را مثلاً کتک بزند، تا این که جماعتی را. ثانیاً حادثه، مربوط به قشر دانشجو بوده است؛ یک قشر مغتنم در جامعه ما و فرزندان برگزیده این خانواده. در واقع این طور است دیگر؛ دانشجو جزو بچههای برگزیده این خانواده بزرگی است که اسمش ملت ایران است. طبعاً وقتی نسبت به اینها حادثهای انجام میگیرد، انسان بیشتر جریحهدار و ناراحت میشود. ثالثاً در محیط دانشگاه بوده؛ چون خوابگاه هم جزو محیط دانشگاه و کوی دانشگاه، مال دانشجویان است. رابعاً شب و وقت استراحت و محیط امن و امان زندگی بوده است.
بالاخره از این قبیل علل و موجباتی هست که هرکدام جداگانه و به تنهایی موجب میشود که این حادثه را برای انسان واقعاً به حالت بد و تلخ و زشت درآورد. حقیقتاً هم تلخ بود. طبعاً وظایفی هم بر دوش همه است؛ حالا عدهای هم کارهایی میکنند. باز همین امروز هم به یکی از آقایان - مسؤولین بلند پایه - که این جا بودند، مجدّداً تأکید کردم که دنبال کنند، بلکه انشاءالله بتوانیم وظایفی را که در این قضیه بر دوش ماست، انجام دهیم.
خوب؛ این یک دید نسبت به حادثه است. از این عبور میکنیم؛ چون از روزی که این حادثه اتّفاق افتاده، همهاش درباره این صحبت میشود. من هم که صحبت کردم، درباره همین صحبت کردم. دیگران هم درباره همین صحبت کردند. میدانید دیگر، دیدگاههای مختلفی در این حادثه هست؛ یکی میگوید کارِ که بود، یکی میگوید توطئه بود. کسانی که نظرات گوناگونی دارند، همه با این نوع دید به حادثه نگاه کردند.
یک نوع دید دیگر هم در مورد حوادث هست؛ و آن این است که هر انسانی در مورد هر حادثهای که پیش میآید - چه برای شخص خودش، چه برای جماعتی که او در آنهاست - هم میتواند از این حادثه به نوعی استفاده کند که این حادثه ظاهراً تلخ، برایش میمون و مبارک شود، هم میتواند طوری بهرهبرداری کند که اگر هم آن حادثه، در واقع شیرین است، برایش مشؤوم و نامبارک شود. نوع برخورد ذهنی و روحی هر انسانی با یک حادثه، تفاوت میکند. از باب مثال، فرضاً زلزلهای پیش میآید. زلزله، حادثه خیلی تلخی است. شاید شما در جاهایی بودهاید و زلزله را دیده باشید. من در جاهایی که زلزله آمده، خیلی بودهام؛ از آن حوادث بسیار تلخ و گریهآور است. اما با همین حادثه زلزله، دو نوع میشود برخورد کرد. یک نوع که همین حادثه، به یک عامل مثبت و پیش برنده و مبارک برای همان زلزله زدهها تبدیل شود، و دیگر این که این حادثه، به یک حادثه کاملاً مضر تبدیل گردد. خود آن اشخاص، دو نوع میتوانند برخورد کنند. البته اگر آن اشخاص، مثلاً مردم بیسواد، بیمعلومات و دور از معارف باشند، باید دیگران به آنها کمک کنند که چگونه از این برخورد نوع دوم استفاده کنند؛ اما چنانچه آن افراد، اشخاص فرزانه و هوشمند و باسواد و آگاهی باشند - کما این که قشر دانشجو از این قبیل است - خودشان میتوانند آن استفاده بعدی را که استفاده روحی و معنوی است، به نحوی بکنند که برایشان مایه برکت باشد؛ نه این که برای آنها مایه شئامت باشد.
در حادثه زلزله که من مثال زدم، اگر قضیه را همینطور دنبال کنیم، فرضاً این حادثه زلزله، برای آن پسری که پدرش، یا مادرش، یا کسانش را در این حادثه از دست داده و خانهاش خراب شده، این حالت را ایجاد میکند که بگوید: «هرچه من داشتم، از من گرفته شده، پس به آنچه که هست، نمیشود به عنوان یک امر ابدی نگاه کرد، به نیروی خودم و نشاطی که خدای متعال در من گذاشته، اتّکاء کنم، تا بتوانم جبران این خسارتها را بکنم؛ و همچنان که موجودی در یک لحظه، نیست میشود، میتواند نبودهایی هم در لحظهیی، یا در روندی بهوجود بیاید. پس برای خودم بهوجود بیاورم». اگر یک نفر که زلزلهزده است، این استنتاج را بکند، یا همین را به آن مردم زلزلهزده تعمیم دهیم تا آنها این استنتاج را بکنند و این روحیه را داشته باشند - که خوب، شهر ما از بین رفت، حالا چگونه جبران کنیم - این بسیار خوب است. من هم زلزله فردوس، هم زلزله طبس - که این دو با فاصله ده سال اتفاق افتاد - هم زلزله رودبار و قزوین و زلزلههای دیگری از این قبیل را دیدهام؛ مردم مختلفی بودند. بعضیها واقعاً همین روحیه را داشتند؛ یعنی به مجرّدی که برای اینها حادثه پیش آمد، احساس کردند که باید کار کنند و آنچه را که از دست دادند، دوباره برای خودشان بهوجود بیاورند و جبران کنند. همین احساس، منبع و منشأ پیشرفت جدیدی برای آنها شد که قبلاً نداشتند. قبلاً هر کدام در شهر راحتی نشسته بودند و مشغول کاری برای خودشان بودند؛ بعداً به یک مردم با نشاط و فعّالی تبدیل شدند که از صفر شروع کردند و خودشان چیزهایی را برای خودشان بهوجود آوردند.
زلزلهای که به آن تلخی بود، با این نوع برخورد، بعد از ده سال که نگاه میکنی، میبینی که برای این مردم، منشأ برکت و رشد شد و در نهایت این حادثه، مبارک بود. اوّلش تلخ بود؛ اما در نهایت اگر این حادثه پیش نمیآمد، اینها با همان حالت بیکارگی و تنبلی زندگی را عادّی میگذراندند و حالا هم یک مردم عادّی بودند؛ اما الان یک مردمی شدهاند که با دست و بازوی خودشان، با اراده و تصمیم خودشان راهی را پیمودند و کار دشواری را انجام دادند. حالا اگر همین مردم زلزله زده از این فرصت، طور دیگری استفاده کنند، یعنی بگویند: خوب شد، تا حالا هر روز به در دکان میرفتیم، ولی حالا مردم با کامیون میآیند و برایمان بار میآورند، پس صبحها بخوابیم، سرِوقت که شد، درِ چادر ما یک چیزی میآورند میدهند و میخوریم، اگر کم دادند، میرویم دعوا میکنیم و دوباره از ایشان میخواهیم - فرض کنیم چنین حالتی باشد که متأسفانه من جاهایی همین را هم مشاهده کردم؛ بعضی از اشخاصی را دیدم که این طور زندگی میکردند - با این نوع برخورد، این زلزله برای من حقیقتاً یک حادثه شوم خواهد شد.
حالا شما زلزله را از صورت مسأله بردارید و فرضاً به جای آن، ثروت بگذارید. جوانی را فرض کنید که در خانواده مرفّهی زندگی میکند و هیچ مشکلی برایش نیست؛ برای خوابیدنش تخت دارد، برای مطالعهاش میز دارد، برای رفت و آمدش اتومبیل دارد، برای وقت گرمایَش کولر و برای وقت سرمایَش چه و چه دارد و وقت ناهار، برایش غذا را میآورند. اگر این شرایط در این جوان، این تأثیر را بگذارد که او را تنبل، بیکاره و بیهمّت کند و بدون این که بتواند تواناییهای خودش را شناسایی کند، بار بیاورد، این زندگی راحت، برای او یک بلاست؛ چون اگر این وضعیت را در آینده زندگیش اصلاح نکند، دچار بدبختی خواهد شد و زندگی بدی خواهد داشت. پس تصمیمگیری بعدی و نوع استنتاج از یک حادثه، میتواند برای انسان، تعیین کننده باشد.
خوب؛ حالا برای شما حادثهای اتّفاق افتاده و البته حادثه تلخی هم هست. بعضیها آسیبهای بیشتری دیدند و بعضی کمتر؛ بالاخره همه آسیب دیدهاند. حداقلِ آن این است که وحشت کردند، ترسیدند و داخل اتاقشان رفتند؛ ولی آنها در را با لگد باز کردند و بعضی را از خواب پراندند، یا اهانت کردند. در هر حال خشونت به خرج دادند. بله، این حادثه تلخ است، یعنی یک جنایت است؛ اما جزو حوادث تلخ درجه یک نیست - معلوم است دیگر - ممکن است برای من که مسؤولیتی در نظام دارم، این حادثه از یک زلزله هم تلختر باشد؛ چون عامل انسانی و چیزهای دیگر دارد. من حالا از آن نظر بحث نمیکنم؛ اما ممکن است از نظر شما که مورد آسیب این حادثه قرار گرفتید، از آن حوادث تلخ درجه یک نباشد. فرض کنید از این سختتر، بمبارانهاست - کسانی که بمباران شدند - اما بالاخره یک حادثه تلخی بود.
حالا شما از این حادثه، چگونه استفاده میکنید؟ یعنی این را در ذهن خودتان منشأ چه فکر و چه استنتاجی قرار میدهید؟ این در آینده تأثیر دارد. از این حادثه میشود همه نوع سررشته فکری بهدست آورد و هرکدام از این سررشتههای فکر هم شاید تأثیر خاصی در زندگی آن کسی که این طور فکر میکند، دارد. اگر حالا این طوری فرض کنیم که کسی با خودش فکر کند در راه تحصیل و رسیدن به رتبهای از کمال که دنبالش هستیم، همه نوع حادثه غیرمتوقّع و حساب نشدهای ممکن است پیش آید. چون این حادثه که انتظارش نمیرفت؛ یعنی شما اصلاً گمانش را نداشتید که چنین چیزی و حادثهای پیش آید. در راه تحصیل، در راه کسب معلومات، در راه رسیدن به کمالات - همین کمالاتی که با این تحصیلات انجام میشود - و یا یک خرده وسیعتر، اصلاً در طول جاده زندگی، حوادثی برای انسان پیش میآید که این حوادث، اصلاً محاسبه نشده و پیشبینی نشده است. هیچ کس انسان را ملامت نمیکند که شما شب که در کوی خوابیدید، چرا فکر نکردید که ممکن است کسی با لگد بزند و درِ خانه شما را باز کند. این اصلاً قابل پیشبینی نیست. اصلاً احتمال معقولی نیست. همچنان که آن کسی که در خانهاش خوابیده بود - مثلاً در شهر نسبتاً دور از مرز - گمان نمیکرد که ناگهان هواپیمایی در نصفشبی بیاید و بمبی بیندازد و اتفاقاً این بمب به سقف اتاق او بخورد و زن و فرزندان و کسانش را از بین ببرد. واقعاً اینها کاملاً غیرمنتظره است. از این گونه حوادث غیرمنتظره و انواع هزارها گونه آن - که ما همه انواع حوادث را نمیتوانیم تصوّر کنیم - در راه زندگی وجود دارد.
پس یک نتیجه ابتدایی از این میشود گرفت و آن این است که انسان باید خودش را از لحاظ روحی، مستحکم و قوی کند و خود را برای مواجهه با حوادث گوناگون زندگی آماده سازد. این چگونه میشود؟ چطور میشود آدم خودش را مستحکم کند؟ طبیعی است که انسان برای برخوردهای مادّی، جسم خودش را مستحکم میکند؛ برای برخورد با حوادثی که یک طَرَفی در روح انسان دارند، آدم بایستی چه کند؟ من گمانم این است که آدم باید ایمان خودش را تقویت کند. انسان باید ایمان خودش را به یک نقطه اساسی، اطمینان بخش و امنیت بخش محکم کند. وقتی که این ایمان بود، انسان در هیچ مرحلهای از مراحل زندگیش دچار یأس نمیشود. توجه میکنید؟ اصلاً آن چیزی که انسان را نابود میکند، یأس است. این است که انسان دیگر نمیتواند قدم از قدم بردارد و انسان را از بین میبرد و همهی قوای او را نابود میکند. انسان اگر احساس کرد که دیگر نمیتواند ادامه دهد، پدرش درآمده است! آن چیزی که مانع میشود از این که شما احساس کنید کارتان تمام شده است و به آخر خط رسیدهاید، چیست؟ آن، ایمان به یک مبدأ و یک نقطه است. البته این نقطه میتواند ایمان به خدا و ایمان به غیب باشد - که این بهترینش است - میتواند ایمان به یک ایده انسانی باشد که بعضیها دارند. در دنیا کسانی هستند که به ایدهای و فکری ایمان دارند، هرچند که آن ایده، صددرصد الهی نیست؛ اگرچه باز هم هر ایدهای بالاخره معنوی است، چون ذهنی و روحی است، اما خدایی نیست.
حُسن ایده خدایی این است که انسان میتواند با آن طرف اتّکای خودش، معامله و تجاوب کند؛ یعنی او موجودی و حقیقتی در مقابل شماست که حرف شما را میشنود و در مقابل حرف شما هم حرفی دارد که آن را به شما میگوید. عزیزان من! بدانید مهم این است که هرکسی که دلش با خدا ارتباط پیدا کند، یقیناً ارتباطش یک طرفه نیست؛ ارتباطش دو طرفه است. ممکن است بعضیهایی که از معارف الهی و توجّهات و آن علقههای معنوی دورند، این بهنظرشان چیز خیلی عجیبی بیاید که چطور خدا با آدم حرف میزند؟ بله؛ حرف میزند و شما این را حس خواهید کرد. شما این را حس میکنید؛ خیلی هم دور نیست. «و ان الرّاحل الیک قریب المسافه»(۱) اگر کسی به طرف خدا برود، او خیلی نزدیک است.
شما فرض کنید همین معانی اذکار نماز را که بلدید و ترجمهاش را میدانید، اگر انسان از اوّل با توجّه به معنا، بدون این که حواسش به چیزی در بیرون و درون و ذهن و خارج برود - همینطور که الان من با شما حرف میزنم؛ یعنی در طول مدّتی که من با شما صحبت میکنم، شما یک لحظه از ذهن من خارج نمیشوید، دائم دارم با شما مخاطبه میکنم - واقعاً با خدا حرف بزند، کافی است. این چیز خیلی زیادی نیست؛ چیزی بیشتر از این را از ما نخواستهاند. شما با دوستتان یا با یک آدم معمولی که حرف میزنید، دائم متوجه او هستید، معنای حرفتان را میفهمید که چه دارید به او میگویید، اراده شما برایتان مشخّص است. در نماز هم که با خدا حرف میزنید، همینطور حرف بزنید. اگر شما یک نماز را همینطور شروع کنید، اواسط نماز که این حالت را ادامه دادید، ناگهان احساس میکنید قلبتان از جایی چیزی را میگیرد؛ یک احساس را از جایی درک میکند؛ با شما حرف زده میشود؛ قلب شما دقیق میشود و درست آن جواب را که باید بگیرید، میگیرید. البته ممکن است در اوایل، یک قدری مبهم باشد. البته شما جوانان نورانیای هستید؛ شما کارتان خیلی آسانتر از ماست. شما خیلی زودتر و خیلی روشنتر پیام الهی را درک میکنید. خدا با شما حرف میزند، به شما جواب میدهد و شما این جواب را در دل خودتان حس میکنید.
تفاوت این نقطه اتّکا، با نقطههای اتّکای خیالی یا واقعی است که دیگران دارند و احیاناً از آن استفادهای هم میکنند. جاهایی به دردشان میخورد؛ اما آن نقطه اتّکا، این خصوصیات را دیگر ندارد. من میگویم شما برای طول مدّت زندگی، هر آیندهای را برای خودتان انتخاب، یا آرزو کرده باشید - ممکن است یکی بخواهد پزشک شود، یکی بخواهد استاد شود، یکی بخواهد در فعالیتهای اقتصادی وارد شود، یکی بخواهد سیاستمدار شود، یکی بخواهد زمامدار شود، هرکسی آیندهای را برای خودش تصویر، تعریف، یا لااقل آرزو کرده است - اگر بخواهید به این آینده برسید و به آن دسترسی پیدا کنید، بایستی ایمان را - البته ایمان روشن را - در دلتان تقویت کنید. ایمان، حتّی غیرروشنش هم فایده میبخشد؛ مثل یک آدم عامی محض که ایمان دارد، اما معرفت زیادی ندارد.حتی آن هم معجزهآسا اثر میکند؛ اما اگر این ایمان، با معرفت همراه شد، تأثیرش هزار برابر میشود، و شما جوانان میتوانید.
خوب؛ ببینید؛ زندگی حادثه دارد. این یک نوع حادثه است، یک نوع حادثه هم ممکن است در خود انسان پیش آید. در یک نوع حادثه، ممکن است گناهکاری هم وجود نداشته باشد. در این حادثه، خوشبختی شما این است که گناهکاری وجود دارد و انشاءالله مجازات هم خواهد شد. چون آدم همیشه در حوادث، دنبال یک گناهکار میگردد - معمولاً این گونه است - پایش هم که به لیوانی بخورد و چپه شود، میگوید چرا این لیوان را اینجا گذاشتید! یعنی معمولاً آدم به دنبال گناهکاری میگردد. آن حادثهای که هیچ گناهکاری هم در آن نیست، وجود دارد. آنقدر حوادث هست که به انسان صدمه میزند، ولی آدم نمیتواند یقه کسی را هم بگیرد؛ آدم هیچ نمیتواند کسی را گناهکار قلمداد کند! از این حوادث، در زندگی انسان خیلی هست. این حوادث، گاهی مسیر آدم را عوض میکند، در دل انسان تردید ایجاد میکند، راهها را جلوی انسان بنبست وانمود میکند. اگر بخواهید در این حوادث اینگونه نشود، همیشه نشاطتان، ارادهتان، قدرتتان و عزم راسخ خودتان را در ادامه راههای درست زندگی داشته باشید. بایستی در درون خودتان آن ایمان آگاهانه را تقویت کنید؛ البته ایمان و آگاهی. آگاهی را باید با کتاب و شنیدن از افراد اهل معرفت یاد بگیرید. ایمان را هم بهنظر من باید با بهکار گرفتن همین مایه ایمانی که الان دارید، زیاد کنید. این ایمان، سرمایه عجیبی است. بحمدالله همه شما بچههای مؤمنی هستید و در خانوادههای مؤمنی تربیت پیدا کردهاید. اگر شما همین ایمانی را که الان دارید، به کار بگیرید، یعنی عمل صالح را بر آن مترتّب کنید، گناه نکنید، حتّیالمقدور کارهای ثواب را به بهترین وجهش انجام دهید و در بین گناهان، از آن گناهانی که به خودخواهیهای انسان ارتباط پیدا میکند، بیشتر اجتناب کنید، از آنهایی که ظلم به کسی است، بیشتر اجتناب کنید، از بعضی حرفهای نامناسبی که انسان نسبت به بعضیها ممکن است بزند، اجتناب کند، حتی انسان بتواند ذهن خود را از بعضی چیزها خالی کند، اینها عملهای صالحتری است. این عملها، همین مایه ایمان را افزایش میدهد. یعنی ایمان، اینگونه است که اگر با عمل همراه شد، مرتّب خود آن ایمان روزبهروز زیادتر خواهد شد. اگرچه آن آگاهی هم - که گفتم بایستی انسان از اهل معرفت و از کتاب و از موعظه بهدست آورد - با این عمل صالح همراه باشد، حتی خود آن آگاهی هم بیشتر میشود. «و من یتقالله یجعل له مخرجا(۲). و یرزقه من حیث لایحتسب و من یتوکّل علی الله فهو حسبه»(۳). «و من یؤمن بالله یهد قلبه»(۴)؛ خدا دل او را هدایت میکند. این آیه، مورد نظر من بود. خودِ تقوا و مراقبت، دل انسان را هدایت و ایمان انسان را راسختر میکند.
خیلی خوشحالم از اینکه شما عزیزان را دیدم. این نگرانی که از این حادثه در دل من بود - و البته هنوز هم هست - و غصّه و اندوهی که از این حادثه برای ما پیدا شد، انشاءالله با دیدن شما مقداری تخفیف پیدا میکند و انسان از چهرههای باز و پرنشاط شماها تسلی مییابد. من میخواهم تأکید کنم انشاءالله نگذارید که این نشاطتان از دست برود؛ بخصوص این عزیزمان(۵). من برای چشم شما اوقاتم خیلی تلخ شد. من این طور نشنیده بودم؛ با اینکه قضایای این حادثه را خیلی شنیدم و گفتند که یکی از جوانانی که در کنکور، اوّل شده بودند، در این حادثه آسیب دیده، اما نگفتند که چشمتان اینطور شده است. من خیلی غصّهام شد. خدا انشاءالله به حقّ محمّد و آل محمّد، خودش به بهترین نحوی برای شما جبران کند.
۶) خدمت حضرتعالی سلام عرض میکنم. آن لحظهای که خدمتتان رسیدیم و فرمودید «قلب من جریحهدار شده است»، واقعاً هزاربار از خدا مرگمان را خواستیم. این را به یقین میگویم. آقاجان! من از طرف همه بچهها و همه کسانیکه میخواستند بیایند و نتوانستند، سلامشان را خدمت شما عرض میکنم. همه التماس دعا داشتند، همه میگفتند سلام ما را به آقا برسانید. با تمام وجود از حضرتعالی معذرت میخواهیم به خاطر این که کسانی میان ما و به نام ما به حضرتعالی توهین کردند. آقاجان! فکر نکنید که ما ساکت بودیم. با تمام وجود از شما معذرت میخواهیم. انشاءالله که دعای خیر شما بدرقه راهمان باشد. به شما قول میدهیم تا آخرین نفس پای عهدمان با شما و امام باشیم. خدمت شما به حضرت مهدی عرض میکنیم که ایستادهایم و شما همه مسؤولین ما را کمک فرما.
خداوند انشاءالله شما را حفظ کند. شما فرزندان عزیز من هستید. من همین احساس را نسبت به شما دارم. انشاءالله خداوند همیشه با شما باشد.
۷) چیزهایی که برادرمان گفتند، حرف دل همه بود. یک چیز هم من میگویم. وقتی که ما را میزدند، میگفتند یا زهرا، یا حسین، و بعضی میگفتند مرگ بر ضدّ ولایت فقیه. چرا اینها از اسم دین استفاده میکنند؟! ما خودمان وقتی حرفهایتان را از اخبار شنیدیم، شاید حمله آنها که خنجری در قلب ما بود، حرف شما که «قلب مرا جریحه دار کرد»، یک خنجر بزرگتر بود. ما از این حرف شما بیشتر ناراحت شدیم. تعدادی از آنها که گاز اشکآور خوردند، شاید توهین هم کردند، ولی در آن فضا نمیفهمیدند چه میگویند. خیلیها الان پشیمان هستند. نمیخواستند این را بگویند. شما آنها را ببخشید و دعا کنید که فضا طوری شود که درد دین حرف اوّل باشد؛ نه برداشت از دین و مطرح کردن خود به اسم دین. ما همیشه سعی کردهایم این تجمّعات را آرام کنیم؛ اما شاید حرکتهای ما هم موجب رنجش شما شد. انشاءالله ما را هم ببخشید.
انشاءالله موفّق باشید. همین که گفتید آنها به نام دین، به نام یازهرا، یا به نام همین نامهای مقدّس وارد شدند، به نظر من قدری روی همین نکته، از لحاظ ذهنی کار شود؛ یعنی باید دید که چه انگیزههایی وجود دارد - آدم اینطور حس میکند - چون من باورم نمیآید که یک نفر در اتاق دانشجویی بیاید، بزند و بگوید که تو با زهرا، یا با رهبری دشمنی، پس بگیر - کتک بخور! من اصلاً باورم نمیشود. چنانچه بتوانیم آن کسانیکه این حرف را زدند، شناسایی کنیم - چون لابد همهشان که نگفتند، بعضی گفتند - گمان میکنم بشود در آنها انگیزه دیگری را کشف کرد؛ یعنی همان چیزی که شما الان به آن اشاره میکنید و میگویید «بدبین میشوند» درست است؛ این چیز خیلی مهمّی است. حالا چه کسی کشف کند، یک حرف دیگر است. چه وقت کشف کنند، درست کشف کنند، یا نکنند، آنها بحثهای دیگر است؛ اما حالا برگردیم و همان نگاه دوم به قضیه را در اینجا پیاده کنید. بگویید ما کاری کنیم که این جوان دانشجو بهخاطر آن عمل مغرضانه، یا جاهلانه، از دین برنگردد. آن مطلبی که من و شما باید واقعاً در اینجا احساس کنیم، این است. بله؛ نگذارید از دین برگردد؛ چون اینطور برگشتن از دین، تلخترینهاست. من یک وقتهایی در سخنرانیها، مثالهایی برای این قضیه زدهام؛ دیگر حالا یک خرده خسته شدهام و حالش را ندارم که ادامه دهم. اگر وقت دیگری آمدید، یادم بیاورید تا داستانی را که مولوی برای رماندن کسی از دین، با همین شیوه یا حسین و یا زهرا نقل میکند، برای شما بگویم. این یک شیوه برای رماندن از دین است. معلوم میشود از زمان مولوی و اینها هم از این چیزها بوده است! حالا بعضیها عمداً میکنند؛ آنوقت غیر عمدی آن بوده است. حالا شما که جوان مؤمن صالح نورانی هستید، تکلیف شما در مقابل آنها چیست؟ این است که نگذارید از دین برمند. بالاخره یکی از این طریق، افراد را از دین میرماند؛ شما که نقطه مقابل آن فکر میکنید، نباید بگذارید. از خدا توفیق بخواهید، خدا هم به شما توفیق میدهد.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
۱) الاقبال سیدبنطاووس، ج ۱، ص ۱۵۸
۲) طلاق: ۲
۳) طلاق: ۳
۴) تغابن: ۱۱
۵) اشاره به دانشجویی که یک چشم وی آسیب دیده بود.
۶) صحبت یکی از دانشجویان.
۷) صحبت یکی از دانشجویان.