بسماللَّه الرّحمن الرّحیم
الحمدللَّه ربّ العالمین. نحمده و نستعینه، و نشکره و نحمده، و نؤمن به و نتوکّل علیه، و نصلّی و نسلّم علی حبیبه و نجیبه و خیرته فی خلقه، حافظ سرّه و مبلّغ رسالاته، سیّدنا و نبیّنا، ابیالقاسم محمّد و علی آله الأطیبین الأطهرین المنتجبین المعصومین. سیّما بقیةاللَّه فیالارضین. و صلّ علی ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین. قال اللَّه الحکیم فی کتابه: «شهر رمضان الّذی انزل فیه القرآن. هدىً للنّاس و بیّنات منالهدی و الفرقان. (۱)»
همه برادران و خواهران عزیز نمازگزار را به توشهبرداری از این روز و این ماه دعوت میکنم. حقیقتاً اگر ما در این ایام پربرکت و ساعات مغتنم، با چشم باز و دل نورانی به روزها و شبها و دقایق نگاه کنیم، ارزش آنها را برای سعادت، معنویت، آینده و دنیای خود خواهیم دانست. چون این روزها و ساعات را، خداوندِ مالک الوجود و خالقالخلق که همه چیز متعلق به اوست، شرافت و ارزش بخشیده و ما را در استفاده از این ساعات و ایام و لیالی، مفتخر به اذن و هدایت خود فرموده است.
بهترین توشهها در این ساعات با برکت، انس باخدای متعال، رو کردن به او، دل بستن به او، خواستن از او و سخن گفتن با اوست. عزیزترین چیزی هم که در این روزها و در این ماه از خدا میخواهید، «تقوا» باشد: «واسعدنی بتقواک و لا تشقنی بمعصیتک. (۲)» سعادت، در تقواست. دنیا، در تقواست. آخرت، در تقواست. فتح و پیروزی، در تقواست. و گشایش در همه امور و فرج الهی، در پرهیزکاری و تقواست. پس، از خدا بخواهیم که دل با تقوا به ما عنایت کند. یعنی به جای اینکه دل ما جذبِ هوسها و هواها شود و انگیزههای دنیایی و مادّی و شخصی و حقیر، ما را به سوی خود جذب کند، اراده خدا جذبمان سازد و محبت او، ما را به خود جذب نماید و این، بر همه کارهای ما، پرتو افکن باشد. این، توصیه اوّلِ خطبه بود.
در خطبه اوّل، میخواهم سخنان مختصری در زمینه ماه مبارک رمضان - که امروز اوّلین جمعه آن است - عرض کنم و در خطبه دوم، در باب دهه مبارکه فجر، که عید انقلاب، عید تاریخ ایران و عید امام بزرگوار است، به بیانِ مطالبی بپردازم.
در باب ماه رمضان، چند جمله از دعای چهل و چهارم «صحیفه سجادیه»، که مربوط به همین ماه است، انتخاب کردهام و انشاءاللَّه، همین چند جمله را برای شما ترجمه میکنم. اما قبل از آن، خواهش میکنم عزیزان من، بخصوص جوانان، با صحیفه سجّادیه اُنس بگیرند؛ زیرا همه چیز در این کتابِ ظاهراً دعا و باطناً همه چیز، وجود دارد. امام سجّاد علیهالصّلاة و السّلام، در این دعا هم مثل بقیه دعاهای صحیفه سجادیه، با اینکه در مقام دعا و تضرّع است و با خدای متعال حرف میزند، اما سخن گفتنش، کأنّهُ از یک روال استدلالی و ترتیب مطلب بر دلیل و معلول بر علّت، پیروی میکند. اغلبِ دعاهای صحیفه سجادیه - تا آنجا که بنده سیر کردهام - همین حالت را دارد. همه چیز مرتّب و چیده شده است. مثل این است که یک نفر، در مقابل مستمعی نشسته و با او به صورت استدلالی و منطقی حرف میزند. همان نالههای عاشقانه هم که در صحیفه سجّادیه آمده است، همین حالت را دارد.
در اینجا نیز همین طور است. امام در اوّل دعای مورد اشاره میفرماید: «الحمدللَّه الّذی جعلنا من اهله(۳)»؛ «ما را اهل حمد قرار داد.» ما از نعم الهی غافل نیستیم، و او را حمد و شکر میکنیم. او راههایی در مقابل ما باز کرده است، که به حمدش برسیم. همچنین، غایات و راههایی معیّن فرموده و ما را در این راهها به رفتن واداشته است.
بعد میرسد به این جمله: «والحمدللَّه الذی جعل من تلک السّبل شهره شهر رمضان»؛ «حمد خدای را که یکی از این راههایی که ما را به او؛ به کمال و به بصیرت نسبت به معدن عظمت میرساند، همین ماه رمضان است.» امام تعبیر میکند به «شَهره»؛ یعنی «شهر خودش». شهر خدا را یکی از این راهها قرار داد. خیلی پرمعناست. اگر فکر کنیم همه ماهها ماه خدا و مال خداست؛ وقتی که مالک همه وجود، بخشی از وجود را معیّن میکند و آن را به خود نسبت خاص میدهد، معلوم میشود نسبت به این بخش، توجّه و عنایت ویژهای دارد. یکی از این بخشها، همین «شهراللَّه» است؛ شهر خدا، ماه خدا. خودِ این نسبت، در فضیلت ماه رمضان، کافی است. «شهر رمضان، شهر الصیام و شهرالاسلام.» ماه روزه؛ ماهی که روزه آن، یکی از ابزارهای بسیار کار آمد برای تهذیب نفس است؛ چرا که در آن گرسنگی کشیدن و با هوسها و اشتهاها مبارزه کردن نهفته است.
شهر اسلام، یعنی شهر «اسلام الوجه لدی اللَّه»؛ «در مقابل خدا تسلیم بودن.» خوب؛ انسانی جوان است و وقتی روزه میگیرد، گرسنه است، تشنه است و تمام غرایز، او را به سمت هوس و اشتهایی میخواند. ولی او، در مقابل همه این غرایز میایستد. برای چه!؟ برای اجرای امر پروردگار. و این، تسلیم در مقابل پروردگار است. در هیچ روزی از روزهای سال، یک مسلمان، به طور عادّی، این همه در مقابل خدا تسلیم نیست که در روزهای ماه رمضان به طور عادی تسلیم است. پس، «شهر اسلام» شهر تسلیم است.
امام، در ادامه دعا میفرماید: «و شهر الطّهور»؛ «شهرِ پاکیزه کننده است.» در این ماه، عواملی وجود دارد که روح ما را پاک و طاهر میکند. آن عوامل چیست؟ یکی روزه است؛ یکی تلاوت قرآن است و یکی دعا و تضرّع است. این همه دعاها، ارزاق طیبّه و طاهرهای است از مائدههای ضیافت الهی که خدای متعال در این ضیافت یک ماهه خود، مقابل مردم گذاشته است. مضمون کلام امام این است که خدا در این ضیافت، با روزه از شما پذیرایی میکند.
روزه یکی از مائدههای الهی است. چنان که قرآن هم، در این ضیافت عظیم، یکی دیگر از مائدههای الهی محسوب میشود. از این مائدهها، هر چه بیشتر استفاده کنید، بنیه معنویتان قویتر خواهد شد و خواهید توانست بارهاىِ سنگینِ حرکت به سمت کمال و تعالی را راحتتر بکشید. آنگاه خوشبختی به شما نزدیکتر خواهد شد.
بعد میفرماید: «و شهر التّمحیص»؛ این ماه، ماه تمحیص است. «تمحیص» یعنی چه؟ یعنی خالص کردن. مقصود این است که در این ماه، ناب و خالص شویم.
عزیزان من! در وجود شما، زرِ ارزشمندی نهفته است که متأسفانه، در موارد بسیاری، این زر، با خاک، با مس و با اشیای کم قیمت، در هم آمیخته و مخلوط شده است. گنجی است در درون شما که در هم آمیخته با خار و خاشاک است. همه زحمت انبیای الهی برای این بود که من و شما بتوانیم آن زر، آن عنصر قیمتی را در وجود خودمان ناب و خالص کنیم و از بوته درآوریم. امتحانها و شدّتها در دنیا برای این است. تکلیفهاىِ سخت که خدای متعال به اشخاصی متوجّه میکند، برای این است. مجاهدت در راه خدا، برای این است. شهید، که این قدر در راه خدا ارزش دارد، همه ارزشش برای این است که با آن مجاهدتِ بزرگ و نهادنِ جان در معرض فدا کردن، توانسته است خود را ناب و خالص کند؛ مثل خالص شدنِ طلا و بیرون آمدن از بوته.
این ماه، ماه خالص شدن است و اگر درست نگاه کنیم، خالص شدن در این ماه، از راههای دیگرِ خالص شدن، آسانتر است. ما با همین روزه و مبارزه کردن با نفس، میتوانیم خودمان را خالص کنیم. اغلبِ گمراهیهایی که وجود دارد، یا به خاطر گناهانی است که از ما سر میزند و یا به خاطر خصلتهای زشتی است که در وجودِ ما نهفته است. «ثمّ کان عاقبة الذین اساؤا السوای ان کذّبوا بایات اللَّه. (۴)» گناه، عاقبتش گمراهی است؛ مگر اینکه نور توبه در دل انسان بدرخشد. اینکه مدام به ما میگویند «اگر یک گناه کردید، پشت سرِ همان گناه توبه کنید. از تکرار گناه، پشیمان شوید و تصمیم بگیرید که دیگر گناه نکنید» برای این است که فرو رفتن در باتلاق گناه، کار خطرناکی است و گاهی انسان به جایی میرسد که دیگر راه برگشتی ندارد.
یکی گناه است که وسیله گمراه شدن میگردد و یکی هم خصلتهای ناپسند است. خصلتهای زشت، بیشتر از گناهان فعلی به گمراهی انسان میانجامد. اگر ما در هر کار و هر حرف و هر عقیدهای، خودپرست و خودرأی باشیم، همدیگر را تخطئه کنیم و بگوییم «فقط من درست فهمیدم و من درست عمل میکنم»، آن گاه به هیچ مشورت واستدلال و منطقی اعتنا نکنیم و به هیچ حرف حقّی گوش نسپاریم؛ اگر حسد در وجود ما چنان ریشه دوانیده باشد که به خاطر آن، زیبا را زشت ببینیم و حاضر نباشیم حقیقت درخشانی را در جایی تصدیق کنیم؛ اگر حبِّ شهرت، حبِّ مقام و حبِّ مال، ما را از پذیرش حقیقت باز دارد، اینجاست که پذیرای صفات خطرناکِ گمراه کننده شدهایم.
اغلب کسانی که میبینید در دنیا گمراه شدند، از این گذرگاهها گمراه شدند. والاّ «کلّ مولود یولد علی الفطره. (۵)» پاکی در همه روحها وجود دارد، و همه وجدان حق بین دارند؛ اما این چشمه نورانی و درخشان را با هواهای نفسانی و خصلتهای زشت - که بعضی ارثی و بعضی کسبی است - گل اندود میکنند.
در این خصوص میخواهم نکتهای به شما عرض کنم: علمای اخلاق، که در این رشته از رشتههای دانش امروزِ بشری صاحب نظرند - اگر چه «اخلاق عملی» برای من و شما ارزش دارد؛ اما کسانی هستند که در علم اخلاق تخصص دارند - میگویند: حتی من و شما میتوانیم خلقیّات ارثی را نیز تغییر دهیم و عوض کنیم. مثلاً تنبلی ذاتی، حرص ذاتی، بخل ارثی، حسد ارثی و لجبازی ارثی را میتوان تغییر داد. بعضی اشخاص لجبازند و هر چه انسان حقیقت را در مقابلشان قرار میدهد، روی موضع لجوجانه خود اصرار میکنند. چنین رویّهای، انسان را از حقیقت دور میکند. فرد لجوج، در ابتدای لجبازی، هنوز اندکی نور حقیقت را میفهمد و احساس میکند که کارش براساس لجبازی است. اما وقتی لجاجت وی تکرار شد، دیگر آن اندک نورِ حقیقت را هم نمیفهمد. در او، باطن و اعتقاد و عقیدهای دروغین به وجود میآید که اگر به خود برگردد و تعمق کند، میبیند اینکه در ذهن اوست، عقیده نیست، «عن ظهر القلب» و از باطنِ جان، نیست. اما لجاجت نمیگذارد که او سروش حقیقت و پیام معنویت و حق را به گوشِ جان بشنود. دیدید کسانی که در مقابل اسلام و انقلاب اسلامی و فرمایشات امام و حقّانیت واضح و مظلومانه ملت ایران ایستادند و لجاجت کردند، چگونه این لجاجت به گمراهیشان انجامید!
به راستی چقدر ملت ایران مظلوم است! ای امیرمؤمنان! ای علیبن ابیطالب! ای مقتدرترین و مظلومترین انسانِ تاریخ! امروز در دنیا ملتی از پیروان تو زندگی میکند که مثل خودِ تو، مقتدرترین و مظلومترین است. ملت ایران، امروز قویترین ملتهاست. با یک محاسبه روشن میتوان پی برد که هیچ ملتی در دنیا، به این قوّت نیست. آن محاسبه این است که ملتهای دنیا، با وجود اقتدار علمی و اقتصادی و صنعتی و برخورداری از بعضی خصلتهای خوب، مانند پشتکار و غیره، در مقابل هواهای نفسانی، حصار و مانع و رادعی درست و حسابی ندارند. اما ملت ایران، در سایه تمسّک به دین و تقوا، هواهای نفسانی را از خود رانده است. جوانِ این ملت، در عنفوان جوانی، از لذّتهایی چشم میپوشد که هیچ جوانی در ملتهای دیگر، از آنها روبرنمیگرداند. در کجای دنیا چنین جوانانی سراغ دارید!؟ ای منصفین دنیا و کسانی که نمیخواهید لجاجت کنید! شما را به خدا به این سؤال پاسخ دهید: شما در کجای دنیا سراغ دارید که جان سالمِ نیرومند، از شهوترانىِ به حرام که برای وی ممکن و میسّر هم هست، چشم بپوشد؛ از لذّتهای معمولی چشم بپوشد. امروز نه یک نفر، نه دو نفر و نه صد نفر و هزار نفر، بلکه جمع عظیمی از جوانان ملت ایران این گونهاند. البته جوانان شهوتران، هواپرست و بد هم داریم که آنها هم مثل بقیه جوانان دنیایند. اما آن طبقه جوانِ مؤمن، متذکّر، خاشع، خاضع، اهل عبادت، اهل سلامت و اهل تقوایی که در همه جای ایران است، دیگر در کجای دنیا دیده میشود!؟
ملت ما، با این قدرت، در عین مظلومیت است. خیلی کسان، پیام مظلومیت این ملت را نشنیدند و به سبب لجاجت، حاضر نشدند حرف حقّش را بشنوند. مسلّماً لجاجت، گمراهی میآورد و شما بدانید که خصلتهای زشتِ بزرگ و عمده، از جاهای کوچکی شروع میشود.
ماه رمضان، ماهی است که میشود با تذکّر و توجّه در آن، به جبرانِ کردههای ناپسند پرداخت. در «دعای ابوحمزه»، عبارتی بسیار تکاندهنده وجود دارد؛ که آن عبارت، این است: «و اعلم انّک للرّاجی بموضع اجابةٍ و للملهوفین بمرصد اغاثةٍ و انّ فی اللّهف الی جودک و الرّضا بقضائک عوضاً من منع الباخلین و مندوحةً عمّا فی ایدی المستأثرین و انّ الراحل الیک قریبُ المسافةِ و انّک لاتحتجب عن خلقک الاّ ان تحجبهم الاعمال دونک. (۶)» فرد دعا خوان و ثناگو، عرض میکند: «ای خدای من! من امید به تو را بر امید به غیر تو ترجیح دادم. پناه آوردن به تو را جایگزینِ پناه بردن به دیگران کردم و میدانم اگر کسی به سوی تو بیاید، راه نزدیک است...»
هر جا هستید، هر که هستید، در هر لباسی هستید، در هر سنّی هستید؛ ای جوان! ای پسر و دختر جوان! ای مرد و زن میانسال! ای پیرمردان و پیرزنان! ای فقرا! ای اغنیا! ای علما! ای متوسّطالسوادها! هر که هستید، اگر احساس نیاز به خدا میکنید - که هر انسانِ سالمی این احساس را میکند - بدانید که خدا نزدیک است! یک لحظه دلتان را به خدا متوجّه کنید؛ جواب را خواهید شنید. ممکن نیست کسی با خدا از روی دل حرف بزند، ولی جواب الهی را نشنود! خدا به ما جواب میدهد. وقتی دیدید دلِ شما ناگهان منقلب شد، این همان جوابِ خداست. وقتی دیدید اشکِ شما جاری شد، وقتی دیدید روح شما به اهتزار در آمد، وقتی دیدید طلب، با همه وجود از سر تا پای شما جاری شد، بدانید این همان پاسخ الهی است؛ این همان جواب خداست و جواب بعدی هم اجابت است؛ اجابت این خواستهها انشاءاللَّه، که در قرآن فرمود: «واسئلوا اللَّه مِن فَضله. (۷)» از خدا بخواهید. «و لیس من عادتک ان تأمر بالسؤال و تمنع العطیّه. (۸)» بگویید، سؤال کنید، بخواهید و مگر میشود که بخواهید و ندهد!؟ البته اقتضائات زمان و مکان و خصوصیات و نظایر آن هم، در خواستن از خدا مؤثّر است.
غرض اینکه، ماه رمضان را قدر بدانید و برای سعادت خود، تقوای خود، آینده خود و فرزندان خود؛ برای پیشرفت روزافزون این ملت بزرگ و این انقلاب عظیم؛ برای فتوحِ روح آن بزرگمردی که همه این اوضاع و احوال به برکت اراده، ایمان، تقوا و اقدام اوست - که خداوند روح او را در ملکوت اعلی، با ارواح انبیا و اولیا محشور فرماید - دعا کنید.
بسماللَّه الرّحمن الرّحیم
قل هواللَّه احد. اللَّه الصمد. لم یلد و لم یولد. و لم یکن له کفواً احد.
بسماللَّه الرّحمن الرّحیم
الحمدللَّه ربّ العالمین. والصّلاة و السّلام علی سیّدنا و نبیّنا، ابیالقاسم محمّد و علی المصطفین من آله و اهل بیته؛ عَلىٌّ امیرالمؤمنین، و الصدّیقة الطّاهره، فاطمةالزّهرا، سیّدة النساء العالمین؛ و الحسن والحسین، سیّدی شباب اهل الجَنّة؛ و علی بن الحسین و محمّدبن علی و جعفربن محمّد و موسیبن جعفر و علیبن موسی و محمّدبن علی و علی بن محمّد والحسن بن علی والخلف القائم المهدی؛ حججک علی عبادک و امنائک فی بلادک. و صلّ علی ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین. اوصیکم عباداللَّه، بتقویاللَّه.
همه شما برادران و خواهران عزیز را به رعایت تقوا و پرهیزکاری در همه امور دعوت میکنم. در خطبه دوم، میخواهیم نگاهی به این انقلاب عظیم بیفکنیم. البته از اوّلِ انقلاب تا امروز، هزاران ساعت در این باره سخن گفته شده است. از شخص امام بزرگوارمان رضواناللَّه تعالی علیه که باز کننده این راه و پیشاهنگ اوّلِ این صراط مستقیم بود، تا همه کسانی که در این راه حرکتی و کاری کردند و معرفتی به دست آوردند؛ مطالبی گفتند که دقّت در آنها بسیار مفید و مؤثّر است.
من همین جا این جمله معترضه را عرض کنم که، ما ملت ایران اگر چه با همه وجود این انقلاب را لمس کردیم، اما تحلیل و قضاوتمان درباره آن کمتر از بیگانگانی است که از دور و نزدیک، با این انقلاب ارتباط پیدا کردند. البته در میان بیگانگانِ تحلیلگر و قضاوت کننده، عدّه زیادی بودند و هستند که با دیدگاهی مغرضانه وارد شدند. امروز هم، بیگانگان دشمن، برای رساندن صداىِ مخالفِ خودشان به گوش آحاد ملت، پولها خرج میکنند، و اگر بگوییم میلیاردها دلار در این راه هزینه میکنند، اصلاً مبالغه نیست. آنها میخواهند ولو از راه تحلیل دروغینِ خودِ انقلاب، مسائلی را بیان کنند که انقلاب آنها را نفی کرده است.
حقیقتاً باید اعتراف کنیم که امروز تحلیل و تفسیر انقلاب، کاری است که دشمنان انقلاب بیشتر از ما به آن پرداختهاند. قصدِ آنها از این تحلیل و تفسیر این است که پیام انقلاب را عوض کنند و حقیقتی را که به دست خود ملت اتّفاق افتاده و در مرئا و منظر اوست، غلط جلوه دهند. بنابراین، حرفهایی که خودیها در باب انقلاب زدند، باید جمعآوری و فهرستبندی شود و روی آنها کار فرهنگىِ درست صورت گیرد. البته تاکنون چنین کاری نشده و اگر هم شده، اندک است. به هر حال، این کار باید بشود. اما انجام نشدنش نباید مانعِ فهمیدنِ حقایق از طرف جوانان ما گردد. جوانان باید حرفهایی را که از طرف بزرگان انقلاب راجع به انقلاب، در پانزده سال اخیر زده شده است، بشنوند و آنها را مورد تأمّل قرار دهند.
من امروز در عین حال میخواهم مقداری راجع به جنبههای از انقلاب صحبت کنم. از نکاتی که در خصوص آن کمتر بحث شده، این است که انقلاب عظیم ما از لحاظ کیفیت پیروزی، انقلابی استثنایی بود. یعنی واقعاً انقلابی با این ابعادِ عظیمِ مردمی که به وسیله حضور مردم در خیابانها و در فضای شهرها و روستاها پدید آید و در آن، با حضور همه مردم، علیه رژیم حاکم مبارزه شود، تا آن زمان لااقل در انقلابهای دوره خود ما سابقه نداشت. همه انقلابهایی که تا آن روز در اطراف و اکناف دنیا اتّفاق افتاده بود - از جمله انقلابهای چپ و مارکسیستی امریکای لاتین و افریقا و آسیا و جاهای دیگر - از نوع و شکل دیگری بود.
تفاوت انقلاب ما با انقلابهای دیگر این بود که به وسیله یک گروه ویژه پارتیزانی به پیروزی نرسید. البته احزابی در ایران بودند که به اقدامات پارتیزانی و چریکی دست میزدند، اما اینها در حدود سالهای ۵۴ و ۵۵ به کلّی فلج شده بودند. این موضوع را میتوانید از کسانی که آن روز در میدان حضور داشتند، بپرسید. ما این اوضاع را به چشم خود دیدیم. اما جوانانی که امروز از اوضاع آن زمان، مباشرتاً مطّلع نیستند، از کسانی که در جریان وقایع بودند، بپرسند.
از سالهای ۵۴ و ۵۵ تا سال ۵۶، گروهها و گروهکهایی که در ایرانِ آن روز، اقدام مسلّحانه میکردند - چه آنهایی که تفکّرات مارکسیستی داشتند و چه آنهایی که تفکّراتشان التقاطی بود - تقریباً از میدان خارج شده بودند و کارشان منحصر به این شده بود که مثلاً در گوشهای از کشور بمبی بگذارند و جایی منفجر شود، یا اینکه کسی را ترور کنند. همه اقداماتی که گروهها و گروهکها در ایرانِ آن روز میکردند، در مقایسه با آنچه که امروز مثلاً در کشوری از کشورهای عربی صورت میگیرد - از کشوری اسم نمیآورم تا بعضی کسان دچار محذور نشوند - و اخبارش را میشنوید که مسلمانان در فلان کشور عربی با پلیس درگیرند و کارهایی میکنند، به اندازه یک دهم هم نبود! حال ببینید اینها چقدر به پیروزی نزدیکند؛ آن وقت بفهمید آنها چقدر ممکن بود پیروز شوند! اصلاً تصوّرِ اینکه یک روز مبارزه چریکی و پارتیزانی بتواند در ایران به پیروزی برسد، تصوّری محال بود و امکانش وجود نداشت؛ همانطور که تصوّر کودتا نیز تصوّری ناممکن به نظر میرسید.
در دوران معاصر، بعضی از انقلابها، یا به اصطلاح انقلابها، با یک کودتا شروع میشود. اما در ایرانِ آن روز، ارتش در چارچوبی به کلّی محدود، به وسیله امریکاییها گرفتار شده بود و عدّه ارتشیهاىِ ناراضی از نظام ستمشاهىِ پلید، بخصوص در قشرهای جوان و طبقات پایینتر، بسیار بود. بسیاری از ارتشیها ناراضی بودند؛ اما کسی جرأت نداشت فکرِ مقابله با آن نظام را در سر بپروراند. به عنوان مثال و در مقام مقایسه، این طور میتوان گفت که آنها وضعیت و شرایط نیروی مسلّح در عراق امروزی را داشتند که به کلّی در پنجه قدرتِ حاکم گرفتار است.
البته گرفتاری آنها، بیشتر از اینهایی که امروز در عراق گرفتارند بود. زیرا ارتشیهای ایران فقط از طرف یک قدرت بالا دست مراقبت نمیشدند، بلکه در میان آنها عناصر امریکایی هم حضور داشتند. در اغلب پادگانها - بخصوص پادگانهای حسّاس - چند هزار نفر امریکایی حضور داشتند که این حضور، در بعضی از نیروها، پررنگتر بود. بنابراین، آن روز در ایران تصوّر و امکانِ کودتای نظامی وجود نداشت. احزاب سیاسىِ وقت هم، در عین ناتوانی به سر میبردند. همین احزاب ملی که امروز در دوران جمهوری اسلامی با استفاده از آزادی و بزرگواری نظام، دائم علیه حکومت حرف میزنند، مصاحبه میکنند، شبنامه میدهند و جمهوری اسلامی را متّهم به ایجاد اختناق میکنند، آن روز هم بودند؛ اما توان انجامِ هیچ اقدامی را در راه آزادی ایران نداشتند. مضاف بر این عدّهای از آنها با رجال دربار پهلوی رفاقت نزدیک داشتند و با همدیگر به عیش و نوش میپرداختند. به تعبیری دیگر، سرهایشان در یک آخور بود! یک عدّه دیگرشان که بعضاً مهندس و متخصّص شده بودند، در دستگاههای دربار پهلوی مشغول کسب و کار بودند. یعنی از آنها پولی میگرفتند، نانی به دست میآوردند و به غفلت نمیخوردند، که مبادا غفلت کنند و این تصوّر به سراغشان بیاید که میشود با آن نظام دعوا کرد!
اینها آن زمان را با چنین شرایطی گذراندند، تا اینکه جمهوری اسلامی به وجود آمد؛ به فضل الهی فضای باز ایجاد شد، مردم سیاسی شدند و آن گاه اینها هم زبان درآوردند! مردم ایران به این احزاب سیاسی هیچگونه اعتمادی ندارند. چون اعتماد ندارند، قاعدتاً به آنها رو نمیکنند. آن وقت آنها هم دقّدلیشان را سرِ جمهوری اسلامی در میآورند! اگر مردم به احزاب سیاسی اعتنا و اعتماد نمیکنند، تقصیر کسی نیست. مگر کسی جلو مردم را گرفته است!؟
بهترین احزاب سیاسی در آن روز، حزبهایی بودند که در میان آنها یکی دو، سه نفر آدم برخوردار از مقداری شجاعت وجود داشت که مثلاً در ارتباط با قضیهای، اعلامیه میدادند و آن اعلامیه هم نه در سطح مردم که در میان طرفدارانشان پخش میشد. فرضاً هزار نسخه از یک اعلامیه که در آن به موضوعی اعتراض کرده بودند، پخش میشد. بعد هم آنها را دستگیر و محبوس میکردند. مدّتی که در زندان به سر میبردند، یا مصاحبه میکردند و آن مصاحبه باعث رهاییشان میشد و یا اینکه دوران حبس را میگذراندند و رهایشان میکردند.
بهترینهایشان، اینها بودند. کار و حرف آنها، مطلقاً موجی در بین ملت ایجاد نمیکرد. ملت ایران، ملتی دینی، مذهبی و معتقد به روحانیت و علما بود و همین خصوصیت، نقطه انفجار عظیمِ مردمی علیه رژیم ستمشاهی شد. یک مرجع تقلیدِ متّفقٌ علیه نزد همه؛ یک روحانی موجّهِ عظیمالشأن که هر کس او را میشناخت به خوبی میشناخت و حتّی دشمنانش اعتراف میکردند که «انسان خوبی است»؛ یک انسان پرهیزکارِ متّقی که تنها عیب او از دیدگاه دشمنانش این بود که میگفتند مثلاً فلان جا به ما محل نگذاشته، یا معتقد به فلان عقیده فلسفی است؛ یک انسان با علم و با تقوای در سطح بالا، با امداد الهی قدم به میدانِ مبارزه گذاشت. او در طول پانزده سال، یک عدّه شاگرد، یک عدّه همکار و یک عدّه علمای در سطح مراجعِ دیگر را با خود همراه کرد. مردم هم وقتی حضور علمای مورد اعتماد را دیدند، ابتدا کم کم، بعد گروه گروه و آخر سر یکپارچه به میدان آمدند.
در سال ۵۶ عدّهای از ما را به شهرهای مختلف کشور تبعید کردند که این تبعید، در اوایل یا اواسط پاییز ۵۷ به پایان رسید. بنده وقتی از تبعید به مشهد برگشتم، آنچه که در این شهر مقدّس دیدم، برایم غیر قابل باور بود. با اینکه ما در تبعید خبرها را میشنیدیم، اما واقعیتی که با آن مواجه شدیم، واقعیت عظیمی بود. در مشهد، مردم شب و روز راهپیمایی میکردند و آن راهپیماییها برایشان به صورت عادت درآمده بود. نه تنها مشهد، که همه جای کشور این گونه بود.
تهران در این زمینه نقش محوری داشت؛ بعد شهرهای بزرگ؛ سپس شهرهای کوچک و نهایتاً روستاها به جنبش در آمدند و مردم در همه جا به راهپیمایی پرداختند. کیفیّت راهپیماییها هم این گونه بود که مثلاً در مراسمی، از طرف مرکزی اعلام میشد به فلان مناسبت، فلان روز راهپیمایی است. یا از طرف امام، که آن زمان در پاریس بودند، و یا از طرف مسؤولین سطح بالاىِ روحانی در تهران و شهرهای دیگر، چنین اعلانی میشد. آن گاه مردم مثل سیل به خیابانها میریختند.
بتدریج دستگاههای وابسته به دولت، اداریها، نظامیها و حتی مسؤولینِ وقت هم به مردم پیوستند. بدینترتیب، نشانههای تلاشىِ رژیمِ پادشاهی آشکار شد و نهایتاً رژیم از هم پاشید. روزی که محمّدرضا از ایران فرار کرد، در واقع رژیم پادشاهی از بین رفته بود. او دید ماندنش دیگر فایدهای ندارد. لذا مجسّمهای از فرد بیچاره بدبختِ(۹) بدنامی که بدنامتر هم شد، درست کردند تا چند روزی رژیمِ در آستانه انحلالِ کامل را نگه دارند. او سی، چهل روز بر سرِ کار ماند، تا اینکه امام آمد و با یک اشاره دستِ ایشان، همه چیز روی هم ریخت.
نظام پادشاهی در ایران پوک شده بود. به خاطرِ چه؟ به خاطرِ حضور مردم. مردم به چه خاطر به میدان آمدند؟ به خاطر دین. چون شعار، شعارِ اسلامی بود؛ چون پیشوایان، پیشوایانِ اسلامی و روحانیونِ مورد اعتمادِ مردم بودند.
در بین مردم، کسان زیادی بودند که به روحانیون کمک میکردند و به آنها مشورت میدادند. حتّی در بعضی از شهرها، روحانیون را راهنمایی میکردند. اما عامه مردم و تودههای میلیونی در سرتاسر کشور، چون میدیدند در رأسِ علمای بزرگ و روحانیون موجّه، امام بزرگوار قرار دارند، که هم مرجع تقلید و هم روحانیای در سطح عالی دینیاند، به صحنه میآمدند. این انقلاب استثنایی، این گونه پدید آمد و به پیروزی رسید. به تعبیری دیگر، انقلاب ما به برکت حضور مردم شکل گرفت؛ مردمی که حضورشان در صحنه، ناشی از اعتقادات دینی بود.
در آن روزگار، همه سیاسیّون - حتی گروههای پارتیزانی چپ؛ کمونیستها و التقاطیها که از زندانها یا بیرون زندانها با ما دوست و مرتبط بودند وبا هم رفت و آمد داشتیم و ما با آنها جلسه میگذاشتیم - یک صدا اعتراف میکردند وضعیتی که در ایران پیش آمده است، جز به پیشوایی کسی مثل امام و جز با شعارهای دینی، ممکن نبود پیش آید.
یکی از مطالبی که در باب انقلاب میتوان گفت، این است. این، حقیقتی است که جلو چشم همه بود. هر کس هم اهل تحلیل باشد، غیر از این نمیتواند بگوید؛ چنان که در روزهای اوّل، احدی جز این نمیگفت. فقط یک عدّه گروهکیهای پُر روىِ گستاخ که چهار، پنج سال در زندان بودند و به برکت انقلاب و حضور مردم از زندانها نجات پیدا کردند، به محض خلاص شدن، پرچمهای خود را جلو مردم برافراشتند. مردم هم پرچمهای آنان را گرفتند، پاره کردند و به دور افکندند. گروهکها، از همان وقت با مردم بد شدند؛ از مردم روی گردان شدند؛ با مردم دشمنِ خونی شدند و در خانههای مردم، در مغازههای مردم و در میدانهای تهران و شهرهای دیگر، شروع به بمب گذاری کردند. جز اینها، یک عدّه آدمهای لجوجِ لجبازِ حقناپذیر، حاضر نبودند حق را قبول کنند. و الّا هر کس که نگاه میکرد، حقایق را میدید.
البته این نکته را هم در کنار این مطلب بگوییم که عوامل بسیاری به پیروزی انقلاب کمک کرد. هر کس کلمهای در باب انقلاب گفته بود، به قدر همان یک کلمه به پیروزی انقلاب کمک کرده بود. در این هیچ تردیدی نیست. اما کمک کردن به انقلاب به قدر یک کلمه، به قدر صد کلمه و به قدر یک کتاب، یک مطلب است و موج انقلاب راه انداختن، مطلب دیگری است. اصلاً با هم قابل مقایسه نیست. البته این طور هم نیست که کسانی، به صرف گفتن کلمهای در تأیید یا راجع به انقلاب، که فرضاً زمانی در جایی عنوان شده است، بگویند «پس ما هم جزو - مثلاً - برانگیزانندگان و رهبران این انقلابیم!» مثل آن مردی که ران ملخی در دیگ آش صد نفره انداخت و گفت: «حاجی؛ انا شریک!»
مسلّماً همه آحاد مردم - مردمی که جان خودشان را در مقابل دشمن قرار دادند - صاحب این انقلابند. دیگر از این بالاتر چیست؟ گیرم که بنده هزار جلسه راجع به انقلاب صحبت کردم. مگر این صحبت به قدر جان یک انسان ارزش دارد!؟ بدیهی است کسانی که در راه پیروزی انقلاب جانشان را تقدیم کردند، از ما جلو افتادند. اگر ما واقعاً بخواهیم منصفانه در این باره حرف بزنیم، باید چنین حرفی بزنیم. علیاَىّحال، حضور مردمی، حقیقتی در باب انقلاب است.
و اما مطلب دیگری که دنبال این مطلب میآید، در خصوص کارکردِ انقلاب است. انقلاب با نیرو و اراده مردم و با رهبران یا رهبری که صد در صد متّکی به عواطف مردم است و مردم، عاشقانه دوستش میدارند، پیروز شده است. اکنون این انقلاب میخواهد چه کار کند؟ جواب این است: اوّل کاری که چنین انقلابی میکند، قطع امتیازهای ظالمانهای است که بیگانگان در طول زمان در این کشور به دست آورده بودند. چنین امری، طبیعی است دیگر! هر فرد وطندوستی از اینکه ببیند فرضاً دولت انگلیس آمده است و نفت ایران را به غارت میبرد، ناراضی است و احساس ناراحتی میکند. این امری معلوم و آشکار است.
در زمانهای گذشته، بسیاری از رجال دولتی و نمایندگان مجلس شورای ملی در دو، سه دوره اوّل که واقعاً نماینده بودند و به وسیله مردم انتخاب میشدند - و این، قبل از زمانی بود که رضاشاه، دست روی مجلس گذاشت - با دادن امتیازات به بیگانگان، مخالف بودند. شخصیتهای وطندوست و ملّىِ واقعی، حاضر نبودند امتیازات بدهند. اما در عین حال، جرأت مخالفت هم نداشتند. چرا جرأت نداشتند؟ چون مردم پشت سرشان نبودند و در واقع وجهه مردمی نداشتند. تا یک نخستوزیر میآمد کلمهای بگوید که بوی اصطکاک با منافع خارجیها را داشته باشد، از کار برکنارش میکردند. تا یک رجل دولتی میآمد قیافهای بگیرد و حرفی بزند که بوی اعتراض به امتیازات خارجی بدهد، فوراً از قدرت ساقطش میکردند و به دنبال کارش میرفت! اگر کسی هم مثل مرحوم مدرّس رضواناللَّهعلیه، سرسخت بود، کتکش میزدند، محبوسش میکردند، تبعیدش میکردند و بعد هم به دست قلدری مثل رضاخان، با دهان روزه، در ماه رمضان، شهیدش میکردند. رجالی که جرأت و ایمان مدرّس را نداشتند، تا یک کلمه حرف میزدند، با چشم غرّهای از طرف اربابان خارجی مواجه میشدند و فوراً سکوت میکردند. لذا امتیازات خارجیها در ایران، روزبهروز بیشتر شد.
آقایان و خانمها؛ برادران و خواهران عزیز در سرتاسر کشور! در این مملکت، منبعِ ثروتی به نام «نفت» کشف شد. کشفِ نفت به منزله این بود که ملتی گنجی پیدا کند. تا این گنج در این مملکت کشف و پیدا شد، یک عدّه از خارجیها و عمدتاً انگلیسیها - که گناه این کار به گردن انگلیسیهاست - به ایران آمدند، بر سر این گنج نشستند، سالهای متمادی این گنج را استخراج کردند و خوردند؛ بی آنکه به روی مبارکشان بیاورند که این غصبِ مالِ ملت ایران است! آیا این غصه ندارد!؟ واقعاً مسأله نفت، یکی از مسائل فوقالعاده تلخِ ملتِ ایران است که هنوز درست باز نشده است.
انگلیسیها در زمان قاجاریه به ایران آمدند و با رجال خائن آن روز، برای بردن نفت مملکت قراردادی شصت ساله بستند! (ظاهراً قرارداد دارسىِ(۱۰) اوّل، یک قرارداد شصت ساله بود.) قرارداد شصت ساله بسته شد تا انگلیس بیاید و نفتی را که آن روز مثل آب خوردن به آن نیاز داشت، ببرد. واقعاً برای انگلیس، نفت ارزشمندترین کالا محسوب میشد؛ چون به کارهای استعماری مشغول بود و سرزمینها را میگرفت؛ لذا و به پول احتیاج داشت. پول هم با فعالیت کارخانهها به دست میآمد و کارخانهها نیز با نفت میگشت. انگلیس به ایران آمد و نفت گرانقیمت و ارزشمندِ این مملکت را به قیمتی ارزانتر از آب برمیداشت و میبرد! اگر میخواستند به جای نفت در بشکهها آب بریزند و ببرند، شاید برایشان گرانتر تمام میشد!
مدّت زمانی از انعقاد قرار داد شصت ساله نگذشته بود که رضاخان را بر سرِ کار آوردند. اواخر حکومت ضعیف قاجاریه بود و انگلیسیها کسی را میخواستند تا به قلع و قمع گردنکشانی که در گوشه و کنار ایران سربلند کرده بودند بپردازد. آنها برای اینکه کسی منافعشان را تهدید نکند، به قلدرِ گردن کلفتی که ضمناً سرسپرده خودشان باشد، احتیاج داشتند.
باری؛ رضاخان را پیدا کردند؛ به تربیت او پرداختند و به آنجا که باید برسد، رساندندش. اوّل، سردار سپه و نخستوزیر بود و بعد هم پادشاه و رئیس کشور ایران شد! چند سالی از به قدرت رسیدن رضاخان توسّط انگلیسیها نگذشته بود که او به فکر افتاد اگر بشود، پول بیشتری بابت نفت از آنها بگیرد. البته سرسپردگی او به جای خود محفوظ بود؛ اما بالاخره هر نوکری، گاهی به این فکر میافتد که مقدار بیشتری پول از ارباب خود اخّاذی کند! مزاج قلدرمآبانه او به کمکش آمد تا با قرارداد دارسی که هنوز سی سال دیگر مانده بود تا به سر آید، برخوردِ قلدرانه کند. یعنی وارد هیأت دولت شد و قرارداد دارسی را در بخاری انداخت و سوزاند! وقتی به او گفتند «از مدّت قرارداد، سی سال دیگر باقی مانده است» گفت: «این چه قراردادی است! باید بابت نفت، پول بیشتری به ما بدهند.» آن وقت، طرفش کیست؟ یک کمپانی انگلیسی! به مجرّد اینکه رضاخان با قرارداد دارسی چنین برخوردی کرد، حکومت انگلیس وارد میدان شد و های و هوی و سر و صدا به راه انداخت. نهایتاً انگلیسیها دماغ رضاخان را به خاک مالیدند و کاری کردند که همین قرار داد را که فقط سی سال دیگر از اعتبارش مانده بود، به مدّتِ شصت سال دیگر تمدید کرد! یعنی با انگلیسیها قرارداد دیگری بست.
این، کاری بود که انگلیسیها از زمان قاجاریه تا پایان حکومت رضاخان در ارتباط با نفتِ ایران کردند. بعد هم زمان مصدّق رسید و زمزمه «ملی شدن صنعت نفت» آغاز شد. انگلیسیها دوباره آمدند. اما این دفعه دیگر تنها نبودند؛ بلکه امریکاییها را نیز به همراه داشتند. در واقع، امریکاییها از سال ۱۳۳۲ وارد این میدان شدند.
من عرض میکنم: اگر ملت ایران، بغض و نفرت از دولت انگلیس را از دل خود پاک نکرده باشد و پاک نکند، حق دارد و به نظر هر عاقلی هم، حق با ملت ایران است. کاری که انگلیسیها با مردم ایران کردند و بلایی که بر سرِ این ملت آوردند، هیچوقت از یادها نخواهد رفت. اینان که امروز در گوشهای از دنیا نشستهاند و علیه ملت و دولت ایران حرفهای مغرضانه و بیمحتوا میزنند، یادشان رفته است که این دولت ظالم با ملت ایران چه کرد!
البته خدای متعال سرشان را به سنگ کوبید و آن قدرت کذا را از آنها گرفت. امروز انگلیسیها، در دنیا نه آبرویی دارند و نه از قدرت چندانی برخوردارند. به مجرّد اینکه امریکاییها احساس کردند در ایران میدانی باز وجود دارد و انگلیسیها به تنهایی قادر به جولان در این میدان نیستند، آنها هم حضور پیدا کردند.
از سال ۱۳۳۲ تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی، انگلیس و امریکا بر سرِ چاههای نفت، و در واقع گنج نفت ایران نشستند و تا آنجا که توانستند، برداشتند و بردند. ملت ایران چگونه دلش با اینها صاف شود!؟ رژیم پهلوی، سر سپرده انگلیس و امریکا بود و محمّدرضا، واقعاً مثل یک مأمورِ امریکا در ایران عمل میکرد. یک عامل امریکا در رأس یک رژیم وابسته، وظیفهای نداشت جز اینکه وقتی بگویند فلان نخستوزیر را بگذار و فلان نخستوزیر را بردار، اطاعت کند. آنها هر کاری میخواستند، میکردند. اگر هم یک وقت خودِ او میخواست نخستوزیری را برکنار کند و امریکاییها راضی نبودند، به امریکا میرفت و این و آن را میدید، تا اجازه دهند فلان نخستوزیر را بردارد یا بگذارد! وضعیت این گونه بود. سفرای امریکا و انگلیس در تهران، تعیین کننده خطوط اساسی این مملکت بودند.
حال میفهمید که چرا امریکاییها عصبانیاند؟ حال میفهمید که وقتی دولتمردان امروز امریکا - بخصوص آن وزیر خارجه زشت و نفرتانگیزشان - دور دنیا راه میافتند و اینجا و آنجا میگویند «ما میخواهیم دولت ایران را زیر فشار بگذاریم تا سیاستهای خود را عوض کند»، این سیاستها چیست که میخواهند عوض شود؟
اینها کسانی بودند که روزگاری، شاه ایران - آن روسیاه نگونبختی که به اسمِ «شاه» در ایران بود - از سفر ایشان؛ یعنی سفیر انگلیس و سفیر امریکا در تهران، حرفشنوی داشت و هر چه آنها در مسائل اساسی این کشور میگفتند، انجام میداد. اما امروز با نظام و دولتی در ایران مواجهند که از صد عامل در مسائل اساسی کشورش، یک مورد هم منطبق با خواست امریکا نیست. با نظامی مواجهند که در بدو استقرار، اوّلین کارش قطع کردن امتیازات اینها بود. در واقع انقلاب اسلامی، اوّل کاری که کرد این بود که به قطع امتیازات انگلیس و امریکا در ایران پرداخت. این هم حقیقتی دیگر راجع به این انقلاب.
توجّه کنید! مطلب دوم را که گفتیم، این شد که این انقلاب، چون متّکی به مردم بود، نظامی را بر سرِ کار آورد که مردمی بود؛ و چون رهبر این انقلاب، محبوبیت مردمی داشت و مردم پشت سر وی حرکت میکردند، برای قطع کردن امتیازات خارجی، منتظرِ گذشتِ زمان نشد و بلافاصله امتیازات قطع گردید. البته ما، تا ماهها پس از پیروزی انقلاب، روابطمان را با امریکا قطع نکردیم و فقط امتیازات آن کشور در ایران قطع شد. آنها میخواستند از نفت ما استفاده کنند؛ گفتیم: «نمیشود.» میخواستند از سرمایهگذاریهای ظالمانهای که به وسیله رژیم گذشته در ایران شده بود و آنها سودش را میبردند، استفاده کنند؛ گفتیم: «نمیشود.» میخواستند در ارتش - بخصوص در نیروی هوایی - حضور داشته باشند؛ گفتیم: «نمیشود.» میخواستند دستگاه جاسوسی خودشان را در سفارتخانه سابقشان، فعّال نگه دارند؛ گفتیم: «نمیشود.»
توجه داشته باشید که سفارتخانه امریکا، تا ماهها پس از پیروزی انقلاب باز بود و در اینجا کاردار و سایر مسؤولین سفارتی داشتند. بعد که جوانان مسلمان دانشجو، سفارتخانه را گرفتند، دیدند این سفارتخانه مرکزی برای ارتباط با عناصر ضدّانقلاب و ضدّ نظام جمهوری اسلامی، و وسیلهای برای بده و بستان و تقویت و وصل کردن این به آن بوده است؛ همان نقشی که سفارت انگلیس، قبل از ۲۸ مرداد در ایران ایفا میکرد. یعنی این را ببین، آن را ببین، این را به آن وصل کن. پول به این برسان، سلاح به او برسان و تدبیر به او برسان، تا حادثهای علیه جمهوری اسلامی اتّفاق بیفتد. مشغول چنین کارهایی بودند. ملت ایران، سفارتخانه امریکا را «لانه جاسوسی» نامید و این واقعیت داشت. پس، مطلب دوم این است که انقلاب اسلامی، منافع انگلیس و امریکا را در ایران قطع کرد. در واقع، این دو، عمده کشورهایی بودند که در مملکت ما منافع گسترده نامشروع و غیرعادلانه داشتند.
البته ما رابطهمان را با دنیا حفظ کردیم و هنوز هم با انگلیس رابطه سیاسی داریم. منتها به نظر من، این رابطه از آن رابطههای متزلزل است؛ زیرا انگلیسیها نمیتوانند از ابراز دشمنی خودداری کنند و هر چندگاه یک بار، نیشی میزنند. دولت انگلیس این گونه است. اما به نظر من، بهتر است دولت انگلیس در مقابل ایران، قدری محتاطتر باشد؛ چون سابقهاش در ایران خیلی بد و سیاه است. حال که ملت و دولت ایران، رابطه سیاسی خود را با آن کشور حفظ کردهاند، آنها باید خیلی محتاطانه عمل کنند و حرفی نزنند که ملت ایران احساس کند همان اغراض پلید چند ده ساله را باز هم حفظ کردهاند. اگر چه انگلیسِ امروز، دیگر انگلیسِ آن روزها نیست و تمام شده است. این هم یک مطلب.
البته خطبه دوم، قدری طولانی شد. من مقیّدم که خطبهها کوتاه باشد؛ اما چون ماه رمضان است و من و شما عجلهای نداریم، ایرادی ندارد که قدری بیشتر، از این فرصت استفاده کنیم.
و اما مطلب دیگری که میخواهم درباره انقلاب عرض کنم و یکی از نکات مهم این انقلاب است، این است که انقلاب اسلامی، در سطح جهان به اسلام و مسلمین عزّت بخشید. این یک واقعیت است. پیش از آن، مسلمانان - اعم از جوامع، دولتها و شخصیتهای مسلمان - در هر جای دنیا که بودند، احساس انفعال میکردند و برای خود و پیامشان ارزشی قائل نبودند. یک عدّه متفکّرین دلسوزِ مسلمان، از اسلام دفاع میکردند؛ اما دفاع آنها نه از روی قدرت و عزّت که از روی دلسوزی و دلسوختگی بود. زیرا اسلام در غربت به سر میبرد.
در افریقا، در آسیا و در خاور میانه، چقدر کشورهای اسلامی وجود دارد که در آنها نظامهایی رفت و نظامهای دیگری آمد؛ اما همه جا مسلمانان در انزوا و عزلت بودند. مثلاً کشوری مثل عراق، رژیم سلطنتی داشت. رژیم سلطنتی رفت، رژیم دیگری بر سرِ کار آمد. آن هم رفت، عدّه دیگری آمدند. بعد آنها رفتند، یک عدّه دیگر جایشان را گرفتند. باز آن عدّه رفتند و عدّه دیگری آمدند. تا اینکه نوبت به بعثیها رسید. در تمام این نقل و انتقالها، کسانی که جایشان خالی بود، مسلمانان بودند. اکثریّت قاطع مردم عراق، مسلمانند؛ اما در تحوّلات مذکور، اصلاً خبری از حضور آنها نبود! یا فرض بفرمایید در کشور مصر - البته آنجا، جمعیتی به نام «اخوانالمسلمین» بود - تحوّلی شد و رژیم سلطنتی از بین رفت. با از میان رفتن رژیم سلطنتی، رژیم جمهوری و انقلابی بر سرِ کار آمد که چهره شاخصش «عبدالنّاصر» بود. بعد، عبدالنّاصر مُرد، دیگری آمد. بعد او رفت، دیگری آمد. در تمام این مدّت - البته تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی - همه تحوّلات، برکنار از جریان اسلامی و عناصر اسلامی بود. اصلاً عناصر اسلامی، کارهای نبودند. در همان انقلاب اوّلِ مصر هم، عناصر اسلامی مؤثّر بودند؛ اما به مجرّدِ اینکه حکومتِ جدید تشکیل شد، کنارشان زدند. بعضی را به زندان افکندند، بعضی را کشتند و بعضی را از صحنه خارج کردند. اینجا هم اسلام، حضوری نداشت.
انقلاب اسلامی در ایران پیروز شد و با پیروزی آن، در هر جای دنیا که مسلمان هشیار و آگاهی بود، احساس کرد عزّت و قدرت یافته است. در طول این سالها، بخصوص سالهای اوّلِ انقلاب، مسلمانان بسیاری از شخصیتهای برجسته اسلام به ما گفتند: «به مجرّد اینکه صدای امام را از رادیوهایی که صدایشان در دنیا پخش میشد شنیدیم که میگفت من حکومتی به نام اسلام یا جمهوری اسلامی تأسیس خواهم کرد، هر جا بودیم ناگهان احساس پیروزی کردیم.» هر مسلمانی، هر جای دنیا بود، احساس کرد پیروز شد و عزّت و قدرت پیدا کرد.
این راست بود که در آن سه، چهار سال اوّل انقلاب، وقتی رهبران مسلمان و شخصیتهای اسلامی - از روشنفکر و شاعر و هنرمند گرفته تا سیاستمدار و عالِم دینی - به ایران میآمدند، به مجرّد اینکه چشمشان به امام، یا به آن حسینیّه، یا به ما، یا به مسؤولین کشور و یا به نماز جمعه میافتاد، از شوق، هایهای میگریستند و میگفتند: «شما با دنیای اسلام چه کردید!» احساس عزّت میکردند. البته هنوز هم وقتی شخصیّتهای مذکور به ایران میآیند، همین حرفها را میزنند و احساسشان همان احساس است. منتها گذشت زمان، حقایق دیگری را به وجود آورده است که بعد عرض میکنم.
باری؛ همین احساس عزّتها بود که بعدها منتهی به پدید آوردن حوادث شورانگیزی از طرف مسلمانان در افریقا و آسیا شد؛ همان حوادثی که امروز دلمشغولی عمده امریکاییها و مستکبرین دنیاست. آری؛ آنها دغدغه دارند. اینکه میگویند «ایران خطرناک است»؛ اینکه میگویند «جمهوری اسلامی، منافع ما را به خطر میاندازد»؛ همه ناشی از همین دغدغههاست. الجزایر را نگاه کنید! مصر را نگاه کنید! فلسطین اشغالی را که خیال میکردند همه چیز در آن تمام شده است، نگاه کنید و ببینید اکنون مسلمانانِ آنجا چه هیجانی دارند و چه مبارزهای میکنند! در داخل اروپا، بوسنی هرزگوین را نگاه کنید و ببینید یک عدّه مسلمان، با اینکه از مسلمانی چیز زیادی هم نمیدانند، چطور با انگیزه و احساس مسلمانی - همان احساسی که انقلاب ایران به آنها داد - در مقابل دشمنانشان قیام کردند!
به یاد میآورم که سالها پیش - در زمان ریاست جمهوری خود - به یوگسلاوی رفته بودیم. من ضمن بازدید از آن کشور، گفتم: «میخواهیم از بوسنی هرزگوین هم دیدن کنیم.» مقدّمات سفر به آنجا مهیّا شد و به سارایوو رفتیم. یک روز به خیابانهای سارایوو رفتم و مردم که شنیده بودند رئیس جمهور اسلامی آمده است - چون رسانههای گروهی یوگسلاوی که ما مهمانشان بودیم، عکس و گزارش و تفصیلات ما را در بلگراد منتشر کرده بودند - گروه گروه جمع شده بودند و زن و مرد، تحت تأثیر شوق و روحیه اسلامی، اشک میریختند و کف میزدند.
مقصود این است که با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، اعتزاز و افتخار و مباهات به اسلام، در مسلمانان زنده شد. اسلام، عزیز شد و مسلمان احساس کرد که اسلام مایه سربلندی اوست. این هم از برکات انقلاب اسلامی بود. اصلاً یکی از ابعاد این انقلاب و به قول معروف «عمق استراتژیک انقلاب ما» همین است و دشمنان، همین را میخواهند از ما بگیرند. مثل این است که انسان خیمهای داشته باشد و دهها ریسمان در دهها سرزمین، با میخهای بلند آن را کوبیده باشند. این خیمه به گونهای استوار و پابرجا میمانَد که هیچ توفانی نمیتواند آن را تکان دهد. اینکه میبینید ملتهای مسلمان در آسیا و اروپا و آفریقا، به نفع انقلاب اسلامی سخن میگویند؛ از یک فتوای امام، آن طور حمایت میکنند؛ از انقلاب اسلامی، از روز فلسطین - روز قدس؛ جمعه آخر ماه رمضان - و دیگر مناسبتها آن طور استقبال میکنند و دربارهاش شعار میدهند، همه حاکی از عمق استراتژیک جمهوری اسلامی است، که دشمنان، این را هم نمیتوانند ببینند.
و اما، مطلب چهارم در این زمینه، مترتّب بر شایعه و شایعه سازی است. یکی از اساسیترین پدیدههای مربوط به انقلاب اسلامی - که شاید نسبت به کمتر حادثهای در دنیا، این پدیده به این شدّت وجود داشته باشد - مسأله تبلیغات و شایعه سازی علیه جمهوری اسلامی است. برادران و خواهران! قدرتهای مخالف با اسلام و انقلاب اسلامی، مانند دولت امریکا، دولت انگلیس، صهیونیستها - البته صهیونیستها و دولت غاصب اسرائیل، ابزار دست امریکا هستند و امریکا، این دولت غاصب را اصلاً برای انجام کارهای خود در خاور میانه گذاشته است - و نیز خبرگزاریها و رسانههای ارتباط جمعىِ وابسته به آنها، از روز اوّلِ انقلاب تاکنون، با حجم زیاد و کیفیّت بالا، به تبلیغات علیه جمهوری اسلامی پرداختند و هر چه به دهنشان آمد، گفتند و میگویند. مثلاً موضوع تضییعِ حقوق بشر که ممکن است عدّهای در دنیا آن را واقعاً باور کنند، از جعلیّات همینهاست.
میگویند: «حقوق بشر در ایران، تضییع میشود.» وقتی میگوییم «دلیلش را بگویید و مثال بیاورید»، فهرستی ارائه میدهند و میگویند: «شما اینها را اعدام کردهاید.» اینها چه کسانی هستند؟ قاچاقچیان هروئین و مرفین. یعنی محکومین به اعدام که یک بار اعدام برایشان کم است و اگر میشد بیش از یک بار اعدامشان کنند، جا داشت. آیا این نقض حقوق بشر است!؟ میگویند: «ایران تروریست است.» وقتی میپرسیم «به چه دلیل میگویید ایران تروریست است و تروریسم را صادر میکند؟» میگویند: «ببینید در فلسطین و لبنان، مردم چه میکنند!» خوب؛ این به ایران چه ربطی دارد!؟ البته در این شکّی نیست که یک عدّه انسان، در فلسطین و لبنان بیدار شدند و از انقلاب اسلامی الهام گرفتند. همان عدّه میگویند: «چرا شما اسرائیلِ غاصب، صهیونیستهای بیوطن و دولت جعلی غلطِ اسرائیل را آوردید و بر لبنان و فلسطین مسلط کردید؟» این موضوع، به ایران چه ربطی دارد!؟ آیا اگر عدّهای از میهنشان دفاع کنند، به معنی تروریسم است و این به اصطلاح تروریسم را ایران صادر کرده است!؟
ببینید این حرف و ادّعا، چقدر مسخره است! چنین حرفهایی را شایع میکنند؛ به سازمان ملل و کمیسیون حقوق بشر میبرند؛ بعد روزنامهها و مجلاّت و رادیوها و تلویزیونها، به انتشار آن میپردازند. یک مدّت که خسته شدند، دست نگه میدارند و باز بعد از یک ماه دیگر، همان حرفها را دوباره، سه باره و چهارباره تکرار میکنند! از اوّلِ انقلاب تاکنون، همین حرفها مطرح است و البته یک عدّه آدم سادهلوح هم باور میکنند.
مقصود از این تبلیغات و شایعه سازیها چیست؟ مقصود این است که آن وجهه عظیمی را که انقلاب اسلامی در میان مسلمانان و حتی غیر مسلمانانِ دنیا پیدا کرده است از بین ببرند. منشأ همه اخبار دروغ و غلطی که در خبرگزاریها و تبلیغات است، اینهاست. میخواهند انتقام بگیرند. این انقلاب و این ملت، منافع عظیمی را که رژیمهای استعمارگرِ امریکا و انگلیس در ایران داشتهاند، قطع کرده است. بدیهی است که به خودشان حق میدهند از این ملت، انتقام بگیرند. مسأله این است که آنها دشمنند؛ دشمن! آن وقت یک عدّه میآیند و به اصطلاح از سرِ عقل، ریش میجنبانند و به ما میگویند: «بیایید عاقلانه فکر کنید!» آخر این چه حرفی است!؟ دشمنان ما از انقلاب زخم خوردهاند و روزی خشنود و راضی میشوند که این انقلاب کنار برود و به آنها گفته شود: «آقایان دزدها! بفرمایید وسط! بیایید در ایران!» آن روز اینها راضی میشوند و به کمتر از این راضی نیستند. صهیونیستها هم که حق دارند دشمنِ ما باشند! ما میگوییم: «ریشه صهیونیستها باید از خاورمیانه کَنده شود.» جمهوری اسلامی، بارها قاطعاً گفته است و خواهد گفت که «حتماً باید صهیونیسم ریشه کن شود.» مسلّماً با چنین موضعگیری که ما داریم، دلشان با جمهوری اسلامی، صاف نمیشود.
این واقعیت قضیه است. لذاست که آنها شایعه پراکنی و دروغسازی میکنند. بالأخره تبلیغات آنها هم از تبلیغات ما قویتر است. چون آن همه ابزارهای مجهّزی که آنها دارند، ما نداریم. آنها همه جا تبلیغات دارند. پول زیادی خرج میکنند؛ رادیوهای زیادی دارند؛ میخواهند در داخل نفوذ کنند؛ میخواهند در خارج به تجهیز دشمنان ما بپردازند و دوستان ما را از انقلاب جدا کنند. بنابراین، تبلیغات زیادی انجام میدهند. اینها را شما بدانید!
البته در میان دولتمردانِ همین کشورها، بعضاً افراد با وجدانی هم پیدا میشوند که وقتی مداقّه میکنند، میبینند واقعیت غیر از آنی است که در تبلیغاتشان وجود دارد. منتها هیجان جنونآمیزِ دشمنی با انقلاب اسلامی به قدری در این رژیمها زیاد است که افراد با وجدان، حتی جرأت نمیکنند حرفشان را بزنند و اگر هم حرفی بزنند، آن را پس میگیرند! در بین امریکاییها و انگلیسیها، گاهی آدم با وجدانی پیدا میشود که حقیقت را میفهمد. میگوید: «چرا با ایران در میافتید؟ چرا جمهوری اسلامی را دشمن میدارید؟ چرا شایعات میپراکنید؟ اینها دروغ است و واقعیت ندارد.» اما هیجان جنونآمیزِ دشمنىِ خشن با انقلاب، در آنها به قدری زیاد است که حرف آن فردِ با وجدان را در لابهلای حرفها و نعرههای مستانه خود گم میکنند!
و اما واقعیّات! من به ملت ایران عرض میکنم که این دشمنیها و خصومتها، با آن همه تفصیلات، به مراتب کوچکتر از قوّت و اقتدار و پایداری و جوهره اصلی انقلاب ماست؛ به مراتب پایینتر و پستتر است. انقلاب ما خیلی عظیمتر و ستبرتر از این حرفهاست. دشمنان ما طی پانزده، شانزده سالِ اخیر، هر کاری توانستند کردند؛ اما به فضل پروردگار، امروز ما از پنج سال پیش قویتریم. پنج سال پیش، از ده سال پیش قویتر بودیم. ده سال پیش، از پانزده سال پیش - اوّلِ انقلاب - قویتر بودیم. این نظام، این ملت، این انقلاب و این مسؤولین، به فضل پروردگار، روز به روز قویتر شدهاند. این خود دلیلی بر این است که همه تلاش و توانِ مصرف شده دشمنان، کمتر از آن بوده است که بتواند به انقلاب صدمه بزند. بعد از این هم همینطور است.
البته ما نباید دشمن را کم و کوچک به حساب آوریم. باید بیدار باشیم. من به ملت ایران عرض میکنم که انقلاب، باز هم به فضل پروردگار آسیبناپذیر خواهد ماند. ولی شما در این بین مسؤولیتهایی دارید: اولاًّ وحدت خودتان را حفظ کنید. ثانیاً به تقویت روح تقوا در خود بپردازید و اتّکای به خدا را در دلهایتان محکم سازید. سِرّ این که امام بزرگوار که یک روز تک و تنها بود، در مقابل عظمت ظاهری دشمن تسلیم نشد، این بود که متّکی و مرتبط با خدا بود و خود را به قدرت الهی وصل میدانست. مسلّماً وقتی انسان به قدرت لایزال الهی وصل شد، شکستناپذیر میشود. موضوع دیگر اینکه، باید این کشور و این نظام را به نقطهای کاملاً آسیبناپذیر برسانید. شما ملت و دولت و مسؤولین ایران - همه و همه - باید همدستی کنید و این نظام و این کشور را صددرصد آسیبناپذیر سازید.
باید قدرتتان را زیاد کنید. باید ثروتهای طبیعی را استخراج و در راه خودش مصرف کنید. باید تولید و سازندگی را در این کشور روزبهروز زیاد کنید. ملت و دولت باید رابطهشان را با هم روزبهروز بیشتر کنند؛ ملت نسبت به دولت و دولت نسبت به ملت. باید شعارهای انقلاب را زنده بدارید. باید روحیه انقلابی را در همه ارکان این نظام روزبهروز تقویت کنید. این کشور اگر به پا بایستد، اگر قیام کند، اگر متّکی به خدا شود و حرکت کند، به هیچ کس محتاج نیست. باید روحیه اسرافی که در بعضی از مردم به صورت روز افزون پیدا میشود، مهار گردد.
اسراف چرا؟ چرا انسان به درِ دکانی برود که دکاندار، آدم را تحقیر میکند و بدِ آدم را میخواهد!؟ شما اگر خودتان، ناموستان و یا فرزندتان به درِ دکانی بروید و ببینید دکاندار، ضمن فروش جنس، شما را میچاپد، دیگر به درِ آن دکان نمیروید. اگر ببینید جنس به شما میفروشد اما نظر سوء دارد و بدِ شما را میخواهد، دیگر به سراغش نمیروید. چرا ما به درِ خانه کسانی برویم که بدمان را میخواهند!؟ چرا ما با کسانی ارتباطِ مالی و داد و ستدی برقرار کنیم که میخواهند از اعماق وجود علیه ما کار کنند!؟ چرا!؟ چه لزومی دارد!؟
سعی کنیم به خودمان متّکی باشیم و منابع خودمان را زنده و احیا کنیم. ملت ایران ملتی بزرگ و نیرویی عظیم است. منابع ایران نیز همین طور است. به خدای متعال توکّل کنیم.
ماه رمضان ماهِ دعاست. بعد از همه این تلاشهایی که عرض شد، تضرّع و دعا و طلب از پروردگار را نیز حتماً به یاد داشته باشید. امیدوارم که پروردگار، شما را مشمول رحمت و فضل و لطف خودش قرار دهد.
بسماللَّه الرّحمن الرّحیم
اذا جاء نصراللَّه والفتح. و رأیت الناس یدخلون فی دیناللَّه افواجا. فسبّح بحمد ربّک واستغفره انّه کان توّابا.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته.
۱) بقره: ۱۸۵
۲) الّلهم اجعلنی اخشاک کانّی اراک واسعدنی بتقواک ولا تشقنی بمعصیتک و حِزلی فی قضائک و بارک لی فی قدرک حتی لا احبّ تعجیل ما اخّرت ولا تأخیر ما عجّلت...» فرازی از دعای عرفه امام حسین (ع) / مفاتیحالجنان
۳) دعای ۴۴ «صحیفه سجادیه».
۴) روم: ۱۰
۵) -
۶) مفاتیحالجنان: دعای ابوحمزه ثمالی.
۷) سوره نساء؛ آیه ۳۲.
۸) -
۹) مقصود «شاپور بختیار» آخرین نخستوزیر رژیم ستمشاهی است.
۱۰) ویلیام ناکس دارسی (۱۹۱۷م - ۱۸۴۹م) شخصیت استرالیایىِ متولد انگلستان که در سال ۱۹۰۱ میلادی امتیاز نفت ایران را از دولت قاجاریه گرفت.