زمانه‌ی تحسینِ مطالبه‌گری

گزارشی از دیدار رمضانی دانشجویان با رهبر انقلاب
میثم امیری
 
وضویم را در خوابگاهِ میدان فاطمی می‌گیرم. اوّلین باری‌ است که در دیدار دانشجویی آقا شرکت می‌کنم و اوّلین‌ باری ا‌ست که در ماه رمضان می‌توانم در افطاری آقا شرکت کنم، به لطف کارتی که یکی از دوستانم جور کرد. طبیعی‌ست که مثل رأی اوّلی‌ها شوق و ذوق دارم. امیدوارم این اوّلین دیدار، آخرین دیدارم نباشد.
از فروشگاه لوازم التحریرِ نزدیک میدان چند تا کاغذ آ۴ می‌خرم و جویبار را سرازیر می‌شوم به سمت فلسطین و حسینیه. دمِ در تجمّع جدّی دانشجویان است؛ یا کارت ندارند یا کارت‌شان به اسمِ خودشان نیست. وارد حسینیّه می‌شوم. توی حسینیه برخی از رفقای دانشجو را می‌بینم برایم دست تکان می‌دهند. همه چشم‌ انتظار آمدنِ آقا. چند روز پیش از برخی از دانشگاه‌ها شنیده بودم که کارت‌ها را به کسانی می‌دهند که تا به حال دیدار دانشجویی در ماهِ مبارک رمضان را درک نکرده‌اند و تلاش‌شان این است که کارت‌ها به دست دانشجوها برسد. این‌جا هم از چند نفری می‌پرسم که چندمین بارتان است؛ می‌گویند اوّلین بار. چشم‌شان به درهای حسینیّه است رسما. تابلوتر از این که برای فهمیدنش نیاز به دقّت کردن باشد. برخی هم چشمان‌شان تَر است.
آدم‌های سربند بسته و چفیه به روی شانه انداخته کم‌­اند. یکی را نشان می‌کنم. توی حالِ خودش نیست انگار. فکر می­کنم او هم افطار اوّلی‌ست. نگاهش به روبه‌روست. شاید هم به حدیث پشتِ جایگاه که برای اوّلین بار است که می‌بینم ترجمه‌اش را زیرش نوشته‌اند؛ میوه‌ی علم، اخلاص در عمل است.
حالتِ دانشجوها، حالت قبل از آمدنِ استاد به سرِ جلسه‌ی امتحان است. بیشترشان با کسی حرف نمی‌زنند. ساکت­‌اند. هیجانِ دیدار را دارند شاید. حتّی دوستانی هم که کنار هم نشسته‌اند چنین‌اند. بعید است یک چنین بمب انرژی جایی باشد و این قدر کتوم بماند. از بین آن‌هایی که می‌شناسم، همه دانشجویند. نادانشجویان کسانی هستند که یا تازه از تحصیل دانش‌آموخته شده‌اند یا این که در حال گذر از مقطعی به مقطعی بالاتر هستند؛ مثل سعید که کارشناسی ارشد را سالِ بعد در یکی از دانشگاه‌های تهران خواهد خواند.
جمع صلوات‌هایی می‌فرستد که این‌ سبک صلوات‌ها را تا کنون نشنیده بودم. یکی‌اش برای نابودی اسلام آمریکایی‌ست. طرف هم حرفه‌ای بود گفت نابودیِ اسلامِ... و سرِ اسلامش یک ثانیه ایست کرد، نفس‌ها را که حبس کرد، آمریکاییِ ادامه‌اش را گفت و صلواتی با خنده گرفت از ما. بعدی متن مسجّعی را مثل بلبل می‌گوید که به صلوات ختم می‌شود. جمله‌هاش بچّه‌ها را سرِ ذوق می‌آورد. تهِ این متنِ آهنگین «صلای سلیس صلوات» است؛ شبیه برخی از داستان‌ کوتاه‌های ابراهیم گلستان.
 
 

مدّاح جمع می‌آید و از ما می‌خواهد که شعری را که در ورودی حسینیه دادند دست‌مان تمرین کنیم. ته‌ صدای مدّاح شبیه سعید حدادیان است. اوّلش دعای فرج را می‌خواند. مدّاح شروع می‌کند به خواندن شعر. بچّه‌ها همراهش تکرار می‌کند. تمرین شعر خوب است، ولی ممکن است طراوتش را برای اصلِ جلسه بگیرد. مشغول یادداشت‌برداری‌ام که سوّمین نفر هم خودکارم را می‌خواهد؛ نمی‌دهم و به نوشتن ادامه می‌دهد. خودکار می‌خواهند که عرض ارادت‌های‌شان را بنویسند روی کاغذ.
«گرچه غرقِ خون است کربلای غزه، تا ابد می‌مانیم هم‌صدای غزه.» شعر خواندن دانشجویان ادامه دارد. صدای‌شان جوهر بالایی ندارد. بین این همه حسینیّه اوّلی، هر حرکت پیش از آمدن آقا محکوم به شکست است. آن‌هایی که قرار است حرف بزنند، می‌نشینند جلوی جایگاه. برخی‌شان کت‌وشلوار پوشیده‌اند. مدّاح می‌خواهد وقتی به الله اکبرهای بندهای شعر رسیده‌ایم، مشت‌های‌مان را گره کنیم. دانشجوها این توصیه را عملی می‌کنند. ولی یک عدّه هم‌چنان مشغول نوشتن هستند. یکی‌شان می‌نویسد «آقا دعام کن.» باز هم خودکار نمی‌دهم. بعد از شعر، یک نفر از میانِ تراکمِ جلوی جمعیّت، شعار می‌دهد «ای پسر فاطمه منتظر تو هستیم.»
ساعت ۶ است و آقا هنوز نیامده‌اند. یکی از کسانی که می‌بیند به هیچ کس خودکار نمی‌دهم می‌گوید: «چه کار می‌کنی حالا؟» می‌گویم: «حاشیه دیدار را می‌نویسم.» می‌گوید: «مهدی قزلی تویی؟» می‌خندم و می‌گویم: «نه.»
خانم‌های جلوی جلسه نیم‌خیز می‌شوند. بچّه‌ها هم مثل فنر از جای‌شان می‌پرند. من هم می‌دوم جلو. توی پیچ و تاب جمعیّت می‌افتم. اوّلش شعارها سروشکل نمی‌گیرد. بعدش منسجم می‌شود. «ای رهبر آزاده آماده‌ایم آماده.» «حزب فقط حزب علی، رهبر فقط سید علی.» محافظ‌ها می‌گویند بنشینیم. به سختی می‌نشینم. نمی‌توانم یادداشت کنم. هنوز بدنم به زمین نرسیده. عرقم درمی‌آید. چاره‌ای ندارم، از آن‌جا می‌آیم عقب و می‌روم آخرِ جمعیّت می‌نشینم.



مدّاح بسم الله را می‌گوید و دانشجوها شروع می‌کنند به خواندن شعر از روی کاغذ. یکی یکی بچّه‌ها می‌آیند عقب. قاری می‌رود پشت تریبون و «انّ الذین قالوا ربّنا الله ثمّ استقاموا» را می‌خواند؛ آیه‌ی ۳۰ فصلّت. این آیه‌ها را وصل می‌کند به یکی از سوره‌های کوچک انتهای قرآن که سوره‌ی نصر باشد؛ و قاری از جایگاه می‌رود بالا و با روی گشاده‌ی آقا روبه‌رو می‌شود.
مجری با مناجات شعبانیه آغاز می‌کند و بعدش شعر خانم فروز رجایی‌فر را می‌خواند که درباره‌ی مردم غزه است. خودِ خانم رجایی‌فر از ۱۳ آبانی‌های تسخیرکننده‌ی سفارت است. شعر قدرت‌مند و با تکیّه بر جغرافیای فلسطین سروده می‌شود؛ انگار ایشان چند سالی در فلسطین بوده‌اند؛ به‌ویژه آن‌جایی که می‌گوید «سلام به رفح، به جبالیا، به بیت حانون، به بیت لاهیا، به حی شجاعیه و محله زیتون.» و جاهایی از شعر بچّه‌ها را متأثّر کرد: «سلام به اشک دویده به صورت غزه، به داد و شیون نای بریده غزه، به زخم‌های نشسته بر پیکر غزه، به داغ‌های نهفته به سینه‌ی غزه، به هجده لاله بستان البطش غزه، به محمد و زکریّا، به خالد و مروه.» این‌جایش بیشتر می‌شود این تألّم: «قسم به اشک‌های پدرهای دردمند درمانده، به شیر مادران از شیرخوار جدا مانده، قسم به کودک گریانِ از ترس لرزیده، به آن برادر ناز در آغوش هم خوابیده، قسم به این همه سر و دست و پای بریده، به الوفا و تخت پر از خون و جان رمیده، قسم به صفیر گلوله، قسم به آتش بمباران، قسم به ضربه بر سقف و مهلت شیطان، قسم به جعبه‌های خالی دارو و سردخانه‌های پر از جنازه، قسم به سقف‌های فررویخته، به گورهای تازه به تازه...»
مجری بعد از شعر رو می‌کند به آقا و سلام می کند. برای اوّلین بار صدای آقا را می‌شنویم که پاسخ مجری جوان را می‌دهند. مجری می‌گوید فردی که قرآن خواند وحید وکیلی بود از دانشگاه پیام نور ارومیّه. این طور که مجری می‌گوید قاری عنوان‌دار است.
سعید اصغریان اوّلین دانشجویی‌ست که می‌رود برای سخنرانی؛ دانشجوی پزشکیِ دانشگاه علوم پزشکی مشهد و نماینده‌ی جاد. (جامعه‌ی اسلامی دانشجویان.) از آقا اجازه می‌گیرد؛ «بله بله»‌ی آقا هم یعنی بفرما.
مسلّط و با صدای رسا و شمرده مطالبش را می‌گوید. او اوّل خطِّ و نشان برای استکبار می‌کشد. از تعبیر جالب «بین الطّلوعین» بین انقلاب ۵۷ و ظهور امام زمان (عجل‌الله فرجه) استفاده می‌کند و دیپلماسی فعّال را از وظایف دولت اسلامی می‌داند. او از تعبیر «باتلاق» برای مذاکره‌های ما با ۵+۱ یاد می‌کند. او می‌گوید چرا ساعت دیپلمات‌های ما به وقت منطقه نیست؟ چند نفری احسنت می‌گویند. آقا هم نکاتی را یادداشت می‌کنند.



او سپس به وضعیّت علمی دانشگاه می‌رسد و از رواج معرفت‌گرایی تجربی یا پوزیتویسم انتقاد می‌کند و می‌گوید چرا دانشگاه تنها همین معرفت را علم می‌داند و به باقی منابع معرفتی بی‌توجّه است. او سپس به نظام آموزشی حفظیّات محور اشاره می‌کند و از عدم رابطه دانشگاه با صنعت انتقاد می‌کند. اصغریان چرخه‌ی علمی مبتنی بر آی­اس­آی (ISI) را خنده‌دار می‌داند و می‌گوید تولید مقاله باید مبتنی بر نیازهای جامعه باشد. آقا در صحبت‌های‌شان به این نکته می­پردازند و می‌گویند: «صِرف اینکه فرض کنید مقاله‌‌مان در پایگاه‌‌هاى آى‌‌اِس‌‌آى و امثال آن در دنیا منتشر میشود، یا حتى مرجع قرار میگیرد، این یک تمجید علمى هست، اما مطلوب نهایى نیست؛ کار علمى باید ناظر به نیازهاى کشور باشد؛ این را دوستان گفتند، من هم تأکید میکنم. مسئولین آموزش عالى و مدیران ارشد حضور دارند، ان‌شاءالله به این نکته توجه کنند.»
او سپس می‌گوید معتقد است حکومت دینی نیاز به نرم‌افزار دارد و از حوزه‌ی علمیّه به خاطر آن چیزی که او کم‌کاری در این زمینه می‌نامید گله‌ می‌کند و معتقد است حوزه در این‌باره کوتاهی کرده است. اصغریان با اشاره به آیه ۴۱ سوره‌ی حج، از رویکردهای فرهنگی مسئولین انتقاد می‌کند. اصغریان از آقا می‌خواهد که جریان نفاق را هم توضیح دهند. جریانی که جام زهرآلود به امت‌های اسلامی می‌دهد.
اصغریان وسطِ حرف‌هاش یک «لازم به ذکر است» هم می‌گوید. یادِ سخنرانی سال ۷۰ آقا با اعضای فرهنگستان ادب و زبان فارسی افتادم: «ما این همه تکرار کردیم، در رادیو و تلویزیون هم گفتیم که نگویید «لازم به ذکر است»؛ اما هر کاری می‌کنیم، نمی‌شود! رسماً گفتیم، ابلاغ هم کردند، در سخنرانی هم گفتیم که این ترکیب «لازم به ذکر است» را نگویید؛ ولی باز می‌گویند!» ای کاش همه‌ی دانشجوها یک بار این سخنرانی آقا را بشنوند. پر از نکته‌های دستور و ادبی‌ست. یک‌ نمونه‌ی دیگر را خدمت‌تان تقدیم می‌کنم از همان سخنرانی آقا را که متأسّفانه این اشتباه‌ها در بین گفته‌های بچّه‌ها زیاد است: «این‌قدر نگویید «داریم»؛ این تصویر فلانی را داریم، این صدای فلانی را داریم، این مذاکره را با هم داریم؛ این یک گرته‌برداری غلط از زبان بیگانه است؛ در فارسی چنین چیزی نداریم. مثلاً به جای این‌که بگوید من با شما گفتگویی بکنم، می‌گوید من با شما گفتگویی داشته باشم؛ مرتب این فعل «داشتن» را به‌صورت کمکی‌های غیر وارد و غیر صحیح و غیر اصیل در زبان فارسی استفاده می‌کنند؛ هرچه هم می‌گوییم، فایده‌یی ندارد!» ای کاش این سخنرانی آقا را توزیع کنند و همه جا بزنند. بگویند اصلا این حکم حکومتی مقام معظم رهبری‌ست!
اصغریان می‌رود بالا به سه تا صلواتِ بچّه‌ها هم بلند نمی‌شود. مجری منتظر است او بیاید پایین که می‌آید.
علی بیانی از دانشگاه بین المللی امام خمینی قزوین آمده؛ دانشجوی کشاورزی‌ست و نماینده دفتر تحکیم وحدت. کمی با عجله سخن می‌گوید. جمله‌ی اسرائیل باید از صفحه‌ی روزگار محو شود را از قول امام خمینی بیان می‌کند و ملّت تکبیر می‌فرستند. او به دنیاگرایی و اشرافی‌گری مسئولین می‌زند. او از فرمول مردمِ انقلاب اسلامی‌ می‌گوید که فرمول اصلی دنیای توحیدی‌شان ۵ + ۹ است. «بحق محمد و علی و فاطمة و الحسن و الحسین و التسعة المعصومین من ذریة الحسین.»



بیانی ادامه داد که مسئولین باید پاسخگو باشند. بخشی از گفته‌ی بیانی این است: «نماینده ولی فقیه فقط در برابر ولی فقیه پاسخگوست؛ این جمله‌ای است که هنگام نقد و مطالبه از برخی حامیان نمایندگان شما می‌شنویم، این در حالی‌ست که جنابعالی خود صراحتاً به لزوم پاسخگو بودن منصوبین‌تان تأکید دارید، اما همچنان در نهادهایی بر روی منتقدین به سختی بسته است. آیا نباید پاسخگوی سؤالات منتقدین باشند؟» دانشجوها احسنت می‌گویند. او می‌گوید ائمّه‌ی جمعه بعضا نمی‌توانند با جوانان ارتباط برقرار کنند. این‌جا صدای احسنت برخی جوان‌ها بلندتر است. او گفت که قوه‌ی قضاییه نمی‌تواند قویّا با آقازده‌ها و دانه‌درشت‌ها و فتنه‌گرها برخورد کند. او در این‌جا به برخی پرونده‌ها مثل کرسنت و تأمین اجتماعی هم اشاره کرد. البته آقا در صحبت‌های‌شان وارد این جزئیّات نشده‌اند، ولی آن نکته‌ای که آقا را خوش‌حال کرده این است که: «یک بخش مربوط به جزئیات بیانات دوستانى است که اینجا بیان کردند؛ خب، مطالب خوب و مفید گفته شد؛ ممکن است بنده‌‌ى حقیر با بعضى از این بیانات موافق باشم، با بعضى موافق نباشم؛ بحثِ محتواها یک بخش از مسئله است. آن بخشى که به نظر من مهم و در خور ستایش و تقدیر است، عبارت است از «روحیه‌‌ى پرنشاط و مطالبه‌‌گر در مجموعه‌‌ى دانشجویى» که در بیانات این جمع معدود و محدود خودش را نشان داد؛ این مهم است. ممکن است [از] آنچه در این مطالبات وجود دارد، بعضى منطقى نباشد، بعضى قابل تحقق نباشد، بعضى مورد قبول نباشد؛ اما نَفْس این روحیه‌‌ى مطالبه‌‌گرى و انگیزه براى خواستن و فکر کردن و پیشنهاد دادن و انتقاد کردن، مطلوب است.» من بنا به تجربه‌ی ده ساله‌ی دانشجویی‌ام (از کارشناسی تا دکتری) در چهار دولت متفاوت و بعضا مخالفِ هم می‌توانم بگویم نگاهِ مسئولین برخی از دانشگاه‌ها به روحیّه‌ی مطالبه‌گریِ دانشجوها -از هر طیف و خواسته‌ای- مثبت نیست.
بیانی به فرهنگ هم اشاره می‌کند که در پیچ تاریخی خوب نمی‌پیچد. او آخرش حرفی را زد که از روی نوشته نبود. چون صمیمی بود و خودمانی و با تپق هم گفته شد. مضمون گفته‌اش این بود که آقا شما توصیه‌هایی را که به دیگران می‌کنید؛ خودتان هم در انتخاب‌های‌تان این توصیه‌ها را لحاظ می‌کنید؟ حرفِ جالبی زد! ساده‌ شده‌اش این است که به آقا گفت خودتان به حرف‌هایی که می‌زنید عمل می‌کنید؟ بعدش خودش هم خنده‌اش گرفت از شکل گفتنش. آقا هم لبخند می‌زنند. بیانی می‌رود بالا خدمت آقا. خیلی طولش نمی‌دهد.
احسان چنارانی دانشجوی کارشناسی ارشد بانکداری اسلامی‌ست و از سوی جنبش عدالت‌خواه نماینده شده برای حرف زدن. او حکمت ۳۲۸ نهج‌البلاغه را بیان می‌کند: «همانا خداى سبحان روزى فقراء را در اموال سرمایه‌داران قرار داده است، پس فقیرى گرسنه نمى‌ماند جز به کامیابى توانگران، و خداوند از آنان در باره گرسنگى گرسنگان خواهد پرسید.» او از سیاست‌های اقتصادی بعد از دفاع مقدّس انتقاد کرد. او از نحوه‌ی اجرایی شدن اصل ۴۴ انتقاد کرد و آن را حرکتی به سمت سرمایه‌سالاری دانست. او خواهان توقّف خصوصی‌سازی به شکل کنونی شد. او گفت راه مدیریت جهادی این نیست که سرمایه‌دارها و دانه‌درشت‌ها به تمتّع بیشتر برسند. این قدر سریع حرف می‌زند که نمی‌توانم خیلی از حرف‌هاش را یادداشت کنم. سرعتش از عادل فردوسی‌پور هم بیشتر است. او نظام بانکی را هم می‌زند. می‌گوید ما از ربوی بودن بانک‌های خصوصی و دولتی تعجّب نمی‌کنیم، چرا باید بانک‌های منتسب به نهادها مثل سینا و قوّامین و انصار و حکمت ایرانیان و کارآفرین و... هم با همان سیاست‌های ربوی اداره شوند؟ دقّت کردم آقا تقریبا تمام مدّت در طول سخنرانی چنارانی در حال یادداشت‌ کردن بودند. او به فضای سیاسی اشاره کرد و از وجود روحیّه‌ی انتقام‌گیری بین جریان‌های سیاسی انتقاد کرد. عین جمله‌ی چنارانی که در خبرها هم آمده بود این است: «اشکال‌گیری و بهانه‌جویی، متهم نمودن دولت به سازشکاری و خشنود شدن از شکست دولت در برنامه‌های خود، از یک سو و سعی در منزوی نمودن منتقدان با زدن برچسب افراطی‌گری از سوی دیگر، از جمله نمودهای روحیه‌ انتقام گیری سیاسی در فضای کنونی کشور است.»



چنارانی از برخی از تشکّل‌های دانشجویی گله کرد و از وابستگی آن‌ها به نهادهای خاص و گروه‌های سیاسی یاد کرد. او گفت آن‌ها بر خلاف توصیه‌ی آقا که داشتن قوّه‌ی تحلیل‌گری‌ست، به شکل سازمانی و کدمحور وقایع کشور را تحلیل می‌کنند و از آن‌چه که امنیّتی شدن تشکّل‌های دانشجویی نامید انتقاد کرد. او درباره‌ی جمعیّت هم گفت که مسئولین همراهی‌های لازم را با گفته‌های رهبری ندارند. او یکی از این دلایل را طولانی بودن مدّت سربازی دانست که باعث می‌شود سنِّ ازدواج جوانان بالا برود. او از تغییر مداوم قوانین نظام وظیفه انتقاد کرد. البته آقا به این بخش از صحبت دانشجوها چنین پاسخ دادند: «حالا شما مسئله‌‌ى سربازى را مطرح کردید؛ به‌‌نظر من، سربازى مسئله‌‌ى مشکلى نیست؛ میشود در آن زمینه هم فکر کرد، کار کرد؛ راه حل مشکل سربازى به‌‌عنوان یک مانع در امر ازدواج، این نیست که ما مدت زمان سربازى را کوتاه کنیم؛ میتوان شیوه‌‌هاى دیگرى را به‌‌کار گرفت؛ لکن این یک مسئله است. انگیزه براى ازدواج، باید تبدیل بشود به یک اقدام عملى؛ یعنى ازدواج باید تحقق پیدا بکند.»
چنارانی در پایان شعری از هادی فردوسی خواند: «ما دور مداری از خطر می‌گردیم/ تا صبح بدنبال سحر می‌گردیم/ سوگند به لاله‌ها که هم‌چون خورشید/ زرد آمده‌ایم و سرخ برمی‌گردیم.» مجری هم بین صحبت‌های بچّه‌ها، شعر می‌خواند. البته خیلی آرام و نرم که با «به به»ی دانشجوها روبه‌رو می‌شود و در یک مورد با «به به»ی آقا.
سیّد محسن میرحاجی دانشجوی کارشناسی تاریخ از دانشگاه تهران است و به عنوان نماینده‌ی بسیج دانشجویی حرف می‌زند. او هم ابتدا اعتمادسازی را می‌کوبد و استکبار را هم می‌زند به دیوار. او مقدّمه‌ای درباره‌ی انقلاب اسلامی می‌خواند. آقا چیزی یادداشت نمی‌کنند. او نسبت به توافق‌ها در ژنو حساسیّت نشان می‌دهد و آن را نقد می‌کند. این دانشجو از آقا می‌پرسد که جریان‌های دانشجویی و خودِ دانشجوها چگونه باید نظر و عمل‌شان را با نظر و عمل رهبری منطبق کنند؟ عین پرسش او این است:
«امروز در فضای کشور (اعم از رسانه‌ها، صحبت‌های مسئولین و حتی در بین خود دانشجویان) صحبت از نسبت تحلیل و عمل دانشجویان با تحلیل و عمل رهبری شنیده می‌شود. عده‌ای بیان می‌کنند که اگر در مساله‌ای رهبری مخالفت یا موافقت خود را اعلام نکردند، دانشجویان نیز حق مخالفت ندارند و نباید جلوتر از رهبر جامعه حرکت کنند، عده‌ای دیگر نیز اعتقاد دارند که باید در مسائل مختلف خط شکن بود و مسیر را برای دستیابی به آرمان‌های انقلاب باز نمود. اعتقاد ما در مجموعه بسیج دانشجویی این است که دانشجو باید شرایط را بسنجد، آرمان‌های انقلاب را که در کلام امام عزیز و رهبر فرزانه متبلور شده است در نظر داشته باشد و سپس تحلیل و بر مبنای آن تحلیل عمل نماید ولو در کلام صریح رهبری مویدی بر عملش نبوده باشد و چنان چه در تحلیل یا عمل خود دچار اشتباه شده بود، از پیشگاه مردم عزیز ایران و رهبر بزرگش عذرخواهی نماید. حال سوال ما این است که مدل صحیح چیست و در عرصه عمل چه باید بکنیم؟»
پیش از آغاز دیدار دانشجویان با رهبر انقلاب، سایت فراخوانی از دانشجویان کرده بود که «اگر در دیدار دانشجویی بودید چه نکته‌ای را مطرح می‌کردید؟» و نظرات دریافتى را در قالب کتابچه­‌اى به ایشان ارائه کرده است. و البته آقا در صحبت‌های‌شان به این موضوع اشاره کردند. ظاهرا پرسشی که میرحاجی مطرح کرد، در فراخوان سایت هم تکرار شده بود و آقا گفتند که پیش‌تر هم این پرسش را به ایشان ارائه کرده‌اند. اتّفاقی که در دیدار دانشجویی پارسال هم افتاد. آقا به این پرسش چنین پاسخ می‌دهند:
«یک نکته‌‌ى دیگرى که در بیانات بعضى از دوستان بود در سؤالاتى هم که دانشجویان از من به‌‌صورت تقدیرى کردند - سؤال شده است از دانشجویان که اگر شما در این جلسه بودید چه میگفتید؛ جواب‌هایى آمده؛ یک کتاب صد صفحه‌‌اى یا بیشتر براى ما آوردند که نظرات دانشجویان است؛ آنجا هم دیدم این سؤال مطرح است- که مواضع سیاسى افراد دانشجو یا تشکلهاى دانشجویى چگونه باید منطبق با نظرات رهبرى باشد؟ که این سؤال در اینجا هم به یک شکلى مطرح شد. به‌‌نظر من این سؤال خیلى سؤال موجهى نیست؛ این‌‌جور نیست که همه‌‌ى مواضعى که آحاد مردم -از جمله دانشجویان که جزو قشرهاى پیشرو هستند- اتخاذ میکنند، بایستى الگوگرفته و برگردان نظراتى باشد که رهبرى ابراز میکند؛ نه، شما به‌‌عنوان یک انسان مسلمان، مؤمن، صاحب فکر، باید نگاه کنید، تکلیفتان را احساس کنید، تحلیل داشته باشید -که من حالا عرض خواهم کرد- نسبت به اشخاص، نسبت به جریانها، نسبت به سیاستها، نسبت به دولتها، موضع داشته باشید، نظر داشته باشید. این‌‌جور نیست که شما باید منتظر بمانید، ببینید که رهبرى درباره‌‌ى فلان شخص، یا فلان حرکت، یا فلان عمل، یا فلان سیاست چه موضعى اتخاذ میکند که بر اساس آن، شما هم موضع‌‌گیرى کنید؛ نه، اینکه کارها را قفل خواهد کرد. رهبرى وظایفى دارد، آن وظایف را اگر خداى متعال به او کمک کند و توفیق بدهد، عمل خواهد کرد؛ شما هم وظایفى دارید؛ به صحنه نگاه کنید، تصمیم‌‌گیرى کنید؛ منتها معیار عبارت باشد از تقوا؛ معیار، تقوا باشد. تقوا یعنى اسیر هواى نَفْس نشدن در جانب‌‌دارى و طرف‌‌دارى یا در مخالفت و معارضه، در انتقاد یا در تمجید؛ این را رعایت کنید. اگر این رعایت شد، هم انتقاد خوب است، هم جانب‌‌دارى و تمجید خوب است: از شخص، از دولت، از فلان جریان سیاسى؛ از فلان حادثه‌‌ى سیاسى؛ هیچ اشکالى ندارد. البته اگر در یک زمینه‌‌اى نظرى هم از سوى این حقیر ابراز شد، آن کسانى که حسنِ‌‌ظن دارند و این نظر را قبول دارند، ممکن است این هم یکى از عواملى باشد که در تشخیص آنها دخالت خواهد داشت؛ لکن این به معناى این نیست که وظیفه‌‌ى افراد در مورد موضع‌‌گیرى‌‌ها و در مورد اظهارنظرها ساقط بشود؛ نه، هرکسى نگاه کند و وظیفه‌‌اش را انجام بدهد.»



میرحاجی به دانشگاه‌ها اشاره کرد و از بازگشت «فتنه‌گران» به دانشگاه انتقاد کرد. او گفت چرا سران این «فتنه»‌ی عظیم به اشدِّ مجازات نرسیده‌اند. ملّت تکبیر فرستادند. او از طرف دانشجویان بسیجی اشاره کرد که در این حسینیه با رهبر عهد می‌بندیم که اگر بمیریم نمی‌گذاریم دوران سیاه دوّم خرداد در دانشگاه‌ها تکرار شود. این هم تکبیر محکمی از جمع می‌گیرد. آقا هم دارند یادداشت برمی‌دارند.
میرحاجی از کم‌اثر شدن آزمون‌ سراسری تحصیلات تکمیلی در گزینش دانشجویان و همچنین از سیاست‌های فرهنگی دولت انتقاد می‌کند. او در باب امربه‌معروف و نهی از منکر گفت چرا مسئولان قوا و برخی مسئولان نیروهای مسلّح و مسئولان صدا و سیما و... در دانشگاه نمی‌آیند و پاسخگو نیستند؟
«باز ماییم و قدم سای به سرگشتن‌ها/ مثل پژواک، خجالت‌کش برگشتن‌ها/ از خم محوترین کوچه پدیدار شده/ و به خال لبت ای دوست گرفتار شده/ و کسی گفت، چنین گفت: کسی می‌آید/ مژده ای دل که مسیحا نفسی می‌آید.» این هم شعری بود که با آن میرحاجی حرف‌هاش را تمام کرد.
مجری جلسه این بین، گفت هر کسی هم اضافه بر سازمان حرف بزند بهش کارت زرد و نارنجی می‌دهد. سیستم کارت‌دهی فکر نکنم افاقه کند و به احتمال زیاد نوبت سخنرانی به عدّه‌ای نخواهد رسید. نفر بعدی علیرضا کریمی‌ست. دانشجوی کارشناسی ارشد زمین‌شناسی مهندسی در دانشگاه خوارزمی. من با او در دوران کارشناسی هم‌دانشگاهی بودم و چون هم‌اتاقی‌ام مسئول انجمن اسلامی مستقل بود، کامل می‌شناسمش. همین که اسمش را می‌شنوم، یاد عکس وبلاگش در قدیم‌ترها می‌افتم که مشت‌های گره‌کرده‌ای بود که سمتِ آسمان پرتاب شده بود. احتمال می‌دهم پر شور و حرارت صحبت کند. همین طور هم می‌شود. گاهی چنان صدایش را بالا می‌برد که ستون‌های حسینیه می‌لرزد. اوّلین باری که فریاد می‌زند آن‌جایی‌ست که می‌گوید جهان به ویترین شکست‌های آمریکا بدل شده است. بچّه‌ها تکبیر می‌فرستند. می‌گوید باید نوارهای انتخاباتی بازبینی شود. احسنت می‌گیرد از دانشجوها. می‌گوید کارهایی که در زمینه‌ی اقتصاد می‌شود با اقتصاد مقاومتی نمی‌خواند. او دولت را در زمینه‌ی سلامت تحویل می‌گیرد و می‌گوید کارنامه‌شان درخشان بوده، ولی می‌گوید رانت‌خوری در همه‌ی دولت‌ها دیده می‌شود. او فریاد می‌کشد پس کی قرار است با ویژه‌خواری و رانت‌خواری و فساد برخورد شود؟ او سپس از جریان‌های سیاسی که در کشور «فتنه» به‌پا کرده‌اند انتقاد می‌کند و می‌گوید این‌ها امروز پشت سر فردی پنهان شده‌اند که در دهه‌ی هفتاد زننده‌ترین اهانت‌ها را به وی روا داشته‌اند. او می‌گوید: «امروز زندگی سیاسی خود را، منوط به حضور فردی در صحنه سیاسی می‌بینند که در سال ۷۶ رقیب انتخاباتی آنها بود و حیاتشان را به ممات سیاسی او بسته بودند.» فریادِ پایانی‌اش در این بخش تکبیرِ بلندی از بچّه‌ها می‌گیرد و آن هم این که «محافظه‌کاری قتل‌گاهِ انقلاب است.» او از روزنامه‌هایی که آن‌ها را زنجیره‌ای خوانده یاد می‌کند و آن‌ها را پایگاه دشمن می‌داند و می‌گوید اگر خود اوباما و جان کری می‌خواستند در ایران روزنامه تأسیس کنند نمی‌توانستند به خوبی این‌ها منافع آمریکا را پی گیرند و این جمله‌اش از دانشجوها احسنت می‌گیرد او این روزنامه‌ها را سفارت‌نامه‌های کاغذی دولت‌های غربی دانست. او هم بعد از پایان حرف‌هاش مثل بقیّه رفت خدمت آقا.



مجری می‌گوید این اوّلین جلسه‌ی دانشجویی‌ با آقاست که شرکت کرده و در همین اوّلین جلسه مجری شده. پس او هم جزو باشگاه اوّلی‌هاست.
نفر بعدی وحید غریبی که هم‌دانشگاهی ماست و بهداشت حرفه‌ای می‌خواند، به عنوان نماینده‌ی گروه‌های جهادی می‌رود پشت تریبون. او درباره‌ی حرکت‌های جهادی و لزوم آن حرف می‌زنند. فکر کنم پارسال هم نماینده‌ی گروه‌های جهادی آخرین نفر بود. آقا ایشان را هم مورد تفقّد قرار می‌دهند.
یکی از مسؤولان برنامه به مجری اشاره می‌کند که این آخرین نفر بود. حتما آدم‌های دیگری از تشکّل‌های دیگر هم بودند که فرصت به آن‌ها نرسید؛ از تشکّل‌های منتقد و مطالبه‌گر. بعد از آخرین نفر، مجری هم می‌رود بالا و اندازه‌ی سه تا صلوات با آقا حرف می‌زند. کمتر از یک ساعت به اذان داریم که آقا سخنرانی‌شان را آغاز می‌کنند.
آقا ابتدا اشاره می‌کنند به گفته‌های دانشجوها و آن‌ها را به طور کلّی تحلیل می‌کنند و از روحیّه مطالبه‌گری بچّه‌ها تمجید می‌کنند. ایشان مسأله‌ی ازدواج را هم مطرح می‌کنند که بچّه‌ها احسنت می‌گویند و آقا می‌گویند انتظار چنین عکس‌العملی را از ما داشتند که این بار بچّه‌ها بلندتر می‌خندند.
آقا به خاطر مسائل غزه، چندان فرصت نمی‌کنند که واردِ بحث‌های داخلی شوند. آقا درباره‌ی غزه، رژیم صهیونیستی را یک رژیم گرگ‌صفت می‌دانند و به شدّت از سیاست‌های غربی‌ها در این‌باره انتقاد می‌کنند. ایشان راه حل نهایی را از بین رفتن این رژیم با رفراندوم اعلام می‌کنند و تنها راه منطقی برای مبارزه را در شرایط فعلی مقاومت در برابر این رژیم می‌دانند. ایشان اعلام می‌کنند که کرانه‌های غربی هم باید مثل غزه مجهّز به سلاح شوند تا بتوانند در برابر این رژیم کودک‌‌کش مقاومت کنند.
جالب است که آقا در سخنان خود نکته‌ای را مطرح ‌کردند که گویی ایشان چند سال در خوابگاهِ ما و بین بحث‌های ما حضور داشتند. به قدری این بحث بین بچّه‌ها پرحرارت بود که انگار آقا دارند در پاسخ به آن حرف‌ها این نکته را مطرح می‌کنند. این نکته‌ی آقا اشاره‌ای‌ست به برخی حرف‌های بچّه‌ها که نسبت به نحوه برخورد با مخالف‌ها و رقابت گفتمانی بیان کردند:



 «یک نکته‌‌ى دیگرى که عرض میکنم، [که‌‌] در محیط دانشجویى، «رقابت گفتمانى» چیز خوبى است، درصورتى‌‌که با تحمل مخالف همراه باشد. از وجود مخالف نه باید انسان تعجب بکند، نه باید انسان خشمگین بشود، نه باید انسان بیمناک بشود؛ هیچ‌‌کدام از این سه حالت در قبال مخالف، قابل قبول نیست. اگر انسان از داشتن مخالف تعجب بکند، معناى آن این است که نسبت به خودش خیلى خوشبین است؛ تعجب میکند که کسى با او مخالف باشد. تعجب ندارد! خب، هر انسانى، هر فکرى، هر جهتى و جهت‌‌گیرى و جریانى، یک عده مخالف دارد، این‌‌جور هم نیست که بگوییم آن مخالفها خطا میکنند؛ نه، نقاط ضعفى وجود دارد و آن نقاط ضعف موجب میشود یک عده‌‌اى مخالفت بکنند. بنابراین وجود مخالف نباید تعجب ما را برانگیزد؛ همچنان‌‌که نباید خشم ما را برانگیزد و عصبانى بشویم که چرا با ما مخالفند؛ نه، مخالفت قابل فهم است، قابل قبول است. وحشت هم نباید بکنیم؛ وحشت کردن از وجود مخالف، نشان‌‌دهنده‌‌ى این است که انسان به استحکام موضع خودش خاطرجمع نیست و اطمینان ندارد؛ نه، منطقى داریم، پایه‌‌هاى این منطق را محکم میکنیم، مستحکم میکنیم، وارد میدان رقابت گفتمانى میشویم، و بحث میکنیم؛ روحیه‌‌ى دانشجو باید چنین چیزى باشد.»
نزیک‌های آخرِ سخنرانی پسر سفیدپوشی را می‌بینم که دست‌نوشته‌ای را سمت آقا می‌گیرد. دقّت می‌کنم مثلِ بغل دستی‌هام. همه با هم می‌خندیم. نوشته: «آقاجان چفیه.» نمی‌دانم آخر به خواسته‌اش رسید یا نه.
بعد از سخنرانی، سریع اذان سر داده می‌شود. آقا هم می‌ایستند به نماز. من در آخرین ردیف، چسبیده به پارتیشن‌ها در شرایطی که اندازه‌ی سه تا برگه آ۴ هم جا ندارم، نمازم را می‌خوانم. نماز که تمام می‌شود می‌دوم سمت سفره‌ای که آقا کنار آن می‌نشینند. افطارم را در سفره‌ی کنارِ سفره‌ی آقا باز می‌کنم. روی سفره از همه‌ی محتویات! استفاده می‌کنم؛ فلاسک چای، خرماهای نارگیل زده، سبزی‌هایی که پیازچه و تره‌اش به چشم می‌آید، پنیرهای یک نفره، ماست‌های تک‌نفره‌ی کوچک، سینی‌های کوچک چلو مرغ (که خوش‌مزه درست شده)، شکر، نانی که بین لواش و تافتون است، قندان، و آب معدنی.



میز آقا هم مثل همانی‌ست که جلوی خودم است با سه چهار تغییر. یکی این که برای آقا بشقاب گذاشته‌اند به جای سینی کوچک. آب را توی لیوان ریخته‌اند که آقا همه‌اش را می‌نوشند. و چای توی استکان کمرباریک که سه چهارمش مانده بود، وقتی آقا بلند شدند.
آقا به غذا نگاه می‌کردند و خیلی آرام غذا می‌خوردند. با خرما و سبزی افطارشان را باز کردند و هر چند ثانیه یک‌بار چیزی می‌خوردند یا لقمه‌ای برمی‌داشتند. حتما یک چهارمِ سرعتِ من.
بعد از افطار آقا بلند می‌شوند و دستی تکان می‌دهند و در میان شعارهای پراکنده و متنوّع ما جمع را ترک می‌کنند.
نگاه می‌کنم به چهره‌ی شارژشده‌ی رفقایم و سایر دانشجویانی که به گفته‌ی خودشان از شهرستان تنها و تنها برای این دیدار آمده‌اند.