بیانات در دیدار فرماندهان و جمعى از کارکنان سپاه پاسداران انقلاب اسلامى

در سالروز میلاد امام حسین (علیه السّلام) و روز پاسدار(۱)

بسم الله الرّحمن الرّحیم

بنده هم این روز بزرگ را و این عید پُربرکت را به همهى آزادىخواهان عالم، همهى حقطلبان و آزادمردان و صاحبان روحهاى شجاع، و بخصوص به ملّت بزرگ ایران و جوانان شجاع این مرز و بوم و فرزندان قرآن یعنى پاسداران عزیز انقلاب و به شما حضّار عزیز صمیمانه تبریک عرض میکنم.

این اسم که روز پاسدار روز ولادت حسینبنعلى (علیه الصّلاة و السّلام) است، یک اشاراتى و رمزهایى دارد و یک مسئولیّتهایى را هم، بخصوص براى آن قشرى که امروز به این میزیبد که بگوید من پاسدارم و خطّ حسینبنعلى (علیه السّلام) را میروم، به وجود مىآورد. براى اینکه این نکات را، این اشارات را و این مسئولیّتها را درست درک بکنیم، باید اندکى در ماجراى حسینبنعلى (علیه الصّلاة و السّلام) ژرفنگرى کنیم و دقّت نظر به خرج بدهیم.

خیلىها در دنیا قیام کردهاند، رهبرى داشتهاند، کشته هم شدهاند، در بین اینها از اولاد پیغمبران و از اولاد ائمّه هم کم نبودهاند امّا سیّدالشّهدا یک نفر است، حادثهى کربلا یک حادثهى منحصر به فرد است، شهداى کربلا یک جایگاه انحصارى به خودشان دارند؛ چرا؟ پاسخ این «چرا» در طبیعت حادثه باید جستجو بشود و همان است که به همهى ما درس میدهد؛ از جمله و شاید بخصوص، به شما پاسداران عزیز.

یک خصوصیّت این است که حرکت حسینبنعلى یک حرکتى بود خالصاً مخلصاً بدون هیچ شائبه براى خدا و دین و اصلاح جامعهى مسلمین؛ این خیلى مهم است. اینکه حسینبنعلى(علیه السّلام) فرمود «اِنّى ما خَرَجتُ اَشِراً و لا بَطَراً و لا ظالِماً و لا مُفسِداً»، در این حرکت ما خودنمایى نیست، خود نشان دادن نیست، براى خود چیزى طلبیدن نیست، نمایش نیست، ذرّهاى ستم نیست، ذرّهاى فساد نیست، «اِنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الاِصلاحِ فى اُمَّةِ جَدّى»؛(۲) این خیلى نکتهى مهمّى است؛ «انّما» [یعنی] فقط؛ [یعنی] هیچ قصد و غرض دیگرى، آن نیّت پاک و آن ذهن خورشیدگون را مکدّر نمیکند. ببینید، قرآن کریم وقتى که با مسلمانها در صدر اسلام سخن میگوید، میفرماید «وَلا تَکونوا کَالَّذینَ خَرَجوا مِن دِیارِهِم بَطَرًا وَرِئاءَ النّاس»؛(۳) اینجا [هم] امام حسین میگوید «اِنّى ما خَرَجتُ اَشِراً وَ لا بَطَرا». ببینید، دو خط و دو جریان است. آنجا قرآن میگوید مثل آنها نباشید که «بَطَراً»، [کارهایشان] از روى غرور، خودخواهى، نفْسپرستى [است]؛ یعنى چیزى که در او نیست، اخلاص است؛ فقط «خود» و «من» در حرکت آن خطّ فاسد مطرح است. وَرِئاءَ النّاس؛ خودش را آرایش کرده، بر اسب قیمتى سوار شده، جواهرات را به خودش آویزان کرده، رجزهایى خوانده، از مکّه دارد خارج میشود؛ به کجا؟ به میدان جنگ. اتّفاقاً میدان جنگ هم میدانى است که همین آدم و دهها [نفر] مثل او در آن به خاک هلاک خواهند غلتید امّا خارج شدنش این‌جورى است که فقط در او نفْس وجود دارد؛ این یک طرف که بهترین نمونه براى نقطهى مقابلش هم حسینبنعلى است؛ در او هیچ خودخواهى و خود و من و منافع شخصى و منافع قومى و منافع گروهى وجود ندارد؛ این اوّلین خصوصیّت نهضت حسینبنعلى است.

هر چه مایهى اخلاص در من و شما و در آن کارى که انجام میدهیم بیشتر باشد، آن کار ارزش بیشترى پیدا میکند؛ هر کارى. هر چه از قطب اخلاص دور شدیم و به سمت قطب خودپرستى و خودخواهى و براى خود کار کردن و به فکر خود بودن و منافع شخصى و منافع قومى و مانند این چیزها نزدیک شدیم که بین آن اخلاص مطلق و بین خودخواهى مطلق، یک طیفى است، یک میدان وسیعى است ارزش کار ما کمتر میشود، برکتش کمتر میشود، ماندگارىاش هم کمتر میشود؛ این خاصیّت این قضیّه است. هر چه ناخالصى در این جنس باشد، زودتر فاسد میشود؛ اگر ناب باشد، هرگز فاسد نمیشود. اگر بخواهیم به محسوسات مثال بزنیم، فرض کنیم این آلیاژ اگر صد درصد طلا بود، فاسدشدنى نیست، زنگخوردنى نیست، [امّا] به هر اندازهاى که مس و آهن و بقیّهى موادّ کمقیمت، داخل این آلیاژ باشد، [امکان] فساد آن و از بین رفتن آن بیشتر است. این یک قاعدهى کلّى است؛ حالا ما در محسوسات مثال زدیم امّا در معنویّات این موازنهها بسیار دقیقتر است. ما به حسب دید مادّى معمولى نمیفهمیم [امّا] اهل معنا چرا، اهل بصیرت چرا؛ آنها میفهمند. ولى نقّاد این قضیّه، صرّاف و زرگر این ماجرا، خدای متعال است؛ فَاِنَّ النّاقِدَ بَصیر.(۴) یک سر سوزن ناخالصى در کار ما، کار ما را به همان اندازه کمارزش میکند و از ماندگارى آن میکاهد؛ و خداى متعال ناقد بصیرى است.

کار امام حسین (علیه السّلام) از آنهایى است که یک سر سوزن ناخالصى در آن نیست؛ لذا شما نگاه کنید ببینید این جنس ناب، تا حالا مانده است و تا ابد هم خواهد ماند. چه کسی باور میکرد که این عدّهاى که در آن بیابان، غریبانه کشته شدند بعد عرض میکنم که غربت هم آن عنصر دوّم است و بدنهایشان را همان جا به خاک سپردند و آنهمه تبلیغات علیه‌شان کردند و آنجور تارومارشان کردند و آن‌جور بعد از شهادتِ آن بزرگوار مدینه را به آتش کشیدند داستان حرّه(۵) که سال بعد اتّفاق افتاد [یادشان باقی بماند؟] یعنى بکل این گلستان را زیر و رو کردند و گلهایش را پرپر کردند؛ چه کسى فکر میکرد دیگر کسى بوى گلابى از این گلستان بشنود؟ با کدام قاعدهى مادّى جور درمىآید که دیگر برگ گلى از آن گلستان در این عالم طبیعت بماند؟ امّا شما مىبینید که هر چه روزگار گذشته، عطر آن گلستان دنیا را بیشتر برداشته. کسانى پیغمبر را که جدّ او است و حسینبنعلى دنبالهرو راه او است قبول ندارند امّا حسین را قبول دارند؛ پدرش على را قبول ندارند، او را قبول دارند؛ خدا را قبول ندارند خداى حسینبنعلى را امّا در مقابلِ حسینبنعلى سر تعظیم فرود مىآورند. ببینید، این همان خلوص است.

جوهر خلوص، در انقلاب بزرگ ما، مایهى ماندگارى آن شده است؛ آن فلزّ نابى که امام بزرگوار مظهرش بود. حالا شما برگردید به خاطرههایتان و آن فداکارىهاى در میدان جنگ را، آن بیابانها را، آن گرماها را، آن رعبها و خوفهاى میدان جنگ را، آن خطر دمبهدم را، آن سرماى قلّههاى پُربرف را، آن محاصره شدنها را، آن بىنیرویى را، که جوش میزدید براى یک تعدادى نیرو، آن نداشتن تجهیزات را که دنبال یک تفنگ یا یک خمپاره اینقدر میدویدید، به یاد بیاورید، احساس آن روز را در ذهنتان مجسّم بکنید، آن وقت میفهمید که چرا اینهمه علیه این انقلاب توطئه شده است و الان هم دارد میشود، در عین حال این درخت استوار ایستاده. همین جوهر است که آن را حفظ کرده است: اخلاص امام و اخلاص این ملّت؛ بخصوص آن رزمندگانى که در میدانها بودند و شماها جزو بهترینهایشان و جزو نمونههاى کاملش هستید. این یک نکته، یک جریان و یک سرخط است که همهى ما باید به آن به طور دائم توجّه داشته باشیم، و بنده بیشتر از شما محتاج توجّه به این نکته هستم.

یک نکتهى دیگر که آن هم در مجموعهى نهضت حسینبنعلى (علیه السّلام) خیلى مهم است که البتّه آن هم به یک معنا برمیگردد به قوّت نیروى اخلاص امّا خودِ آن مهم است، بخصوص با توجّه به وضع امروز ما این است که در هیچ حادثهاى از حوادث خونبار صدر اسلام، به اندازهى حادثهى کربلا غربت و بىکسى و تنهایى وجود نداشت؛ در هیچ حادثهاى. این تاریخ اسلام است، هر کس میخواهد نگاه کند؛ بنده دقّت کردهام و هیچ حادثهاى مثل حادثهى کربلا نیست. حوادث صدر اسلام، یک مقدار جنگهاى صدر اسلام بودند؛ جنگهاى پیغمبر، جنگهاى امیرالمؤمنین. خب یک حکومتى بود، یک دولتى بود، مردمى داشتند، سربازانى هم جدا میشدند از این جمعیّت مردم و میرفتند به میدان جنگ، پشت سرشان دعاى مادران، آرزوى خواهران، تحسین بینندگان، تشویق رهبر عظیمالقدرى مثل پیغمبر یا امیرالمؤمنین. میرفتند در مقابل پیغمبر جانشان را فدا میکردند کار سختى نیست؛ چقدر جوانهاى ما حاضر بودند در مقابل یک پیام امام جانشان را قربان کنند؛ چقدر از ماها الان آرزو داریم اشارهى لطفى از طرف ولىّ غایب ما بشود تا جانمان را قربان کنیم؛ انسان در مقابل رهبرش، جلوى چشمش، با آنهمه تشویق پشت سر [براحتى میجنگد]  بعد هم، معلوم بود دارند میجنگند تا پیروز بشوند و دشمن را شکست بدهند؛ با امید پیروزى میجنگیدند. این‌جور جنگى، در مقابل آنچه در واقعهى حادثهى عاشورا مىبینیم خیلى سخت نیست. بعضى دیگر از حوادث هم بود که آنها هم نسبتاً حادثههاى غریبانهاى بود؛ مثلاً حوادث امامزادهها یا حسنیّون در زمان ائمّه (علیهم السّلام).(۶) امّا همهى آنها هم میدانستند که پشت سر آنها یک امامى وجود دارد مثل امام صادق، مثل موسىبنجعفر(علیه الصّلاة و السّلام)، مثل امام هشتم؛ رهبر او است، آقا او است، ناظر و حاضر او است، هواى آنها را دارد، اهل و عیال آنها را رسیدگى میکند. امام صادق طبق روایت فرمود بروند بجنگند، بروند مبارزه کنند با این حکّام فاسد، وَ عَلَىَّ نَفَقَةُ عَیالِه؛(۷) من عهدهدار نفقهى عیال آنها میشوم. جامعهى بزرگ شیعه بود، تحسینشان میکردند، تمجیدشان میکردند، بالاخره یک دلگرمىاى به بیرون میدان جنگ داشتند.

امّا حادثهى کربلا؛ اصل قضایا و لُبّ لباب اسلام که همه قبول داشتند او را یعنى خود حسینبنعلى داخل حادثه است و بنا است شهید بشود؛ و این را خود او هم میداند، اصحاب نزدیک هم میدانند. در سطح این دنیاى بزرگ و این کشور اسلامى عریض و طویل، هیچ امیدى به هیچ جا و به احدى ندارد؛ غریب محض. بعضى از بزرگان دنیاى اسلام در آن روز کسانى بودند که از کشته شدن حسینبنعلى غمشان نبود و او را براى دنیاى خودشان مضر میدانستند! عدّهاى هم که غمشان بود، آن‌قدر اهتمامى به این قضیّه نمیکردند؛ مثل عبدالله جعفر و عبدالله عبّاس و مانند اینها. هیچ امیدى از بیرون این میدان مبارزهى غمآلوده و سرشار از محنت وجود نداشت؛ هر چه بود در همین میدان کربلا بود و بس؛ همهى امیدها در همین جمع خلاصه شده بود، آن وقت این جمع هم دلداده به شهادت؛ بعد از کشته شدن هم، بر حسب موازین ظاهرى کسى براى آنها یک فاتحه نمیگرفت؛ یزید بر همه‌جا مسلّط [بود]؛ حتّى زنهاى آنها را به اسارت میبردند، به بچّههایشان هم رحم نمیکردند؛ فداکارى در این میدان! لا یَومَ کَیَومِکَ یا اَباعَبدِالله.(۸) اگر آن ایمان و آن اخلاص و آن نور خدایى، در وجود حسینبنعلى نمیدرخشید که آن عدّهى معدود مؤمنین را در اطراف او گرم بکند، اصلاً چنین حادثهاى امکان تحقّق نداشت؛ ببینید چقدر باعظمت است این حادثه. بنابراین، یکى از خصوصیّات این حادثه غریبانه بودن این حادثه است. و لذاست که من مکرّر عرض کردهام که شهداى زمان ما، با شهداى بدر، با شهداى حُنین، با شهداى اُحد، با شهداى صفّین، با شهداى جَمل قابل مقایسه هستند و از بسیارى از آنها بالاترند امّا با شهداى کربلا نه. هیچ‌کس با شهداى کربلا قابل مقایسه نیست؛ نه امروز، نه دیروز، نه از اوّلِ اسلام و نه تا آن زمانى که خداى متعال بداند و بخواهد. آن شهدا ممتازند؛ دیگر نظیرى براى علىّاکبر و حبیببنمظاهر نمیشود پیدا کرد. عزیزان من! حادثهى حسینبنعلى این است. این پایهى استوار و محکم است که هزار و سیصد و اندى است اسلام را با آن‌همه دشمنى نگه داشته در دنیا. خیال میکنید اگر آن شهادت، آن خون‌ رنگین، آن حادثهى به آن بزرگى نبود، اسلام باقى میماند؟ قطعاً بدانید اسلام باقى نمیماند؛ قطعاً بدانید در طوفان حوادث نابود میشد. ممکن بود به عنوان یک دین تاریخىاى، با یک عدّه طرفداران کممایهى رقیقى، یک گوشهاى از دنیا یا گوشههایى از دنیا باشد، نام اسلام و یاد اسلام [هم] ممکن بود بماند، امّا اسلام زنده نمیماند.

امروز شما ببینید اسلام در دنیا زنده است؛ اسلام، سازنده است؛ امروز اسلام در دنیا زاینده است؛ امروز اسلام در دنیا ملّتها را به عنوان روشنترین و پُرفروغترین امید به سمت خود متوجّه کرده است؛ شوخى است؟ بعد از ۱۴۰۰ سال؟ همهى اینها از برکت همان حادثهى حسینبنعلى (علیه السّلام) است. حالا خداى متعال خواسته است که اوّلین تجربهى حاکمیّت قرآن، بعد از دوران حسینبنعلى، جمهورى اسلامى [باشد].

عزیزان من! از بعد از آن حادثه هر کار شده است، مقدّمه بوده است براى امروز شما. اینهمه علما، اینهمه متفکّرین، اینهمه فلاسفه، اینهمه متکلّمین، این‌همه زحمت و تلاش، این‌همه جنگهاى صلیبى، همه اسلام را نگه داشت و آماده کرد اوضاع و احوال را تا امروز حکومتى بر اساس حاکمیّت ارزشهاى الهى و قرآنى به وجود بیاید. بخت و اقبال با شما و با ملّت ایران بود که خداى متعال این بار را اوّلبار روى دوش اینها گذاشت. البتّه بخت که میگوییم به معناى اتّفاق نیست؛ این اقبال بلند را خداى متعال مفت و بیهوده به کسى نمیدهد. ملّت ایران خیلى کارها کردند، خداى متعال این را بالاخره به آنها داد؛ فداکارىها، تلاشها، اخلاصها، زحمات. و تمامشدنى هم نیست؛ خیال نکنید که حالا جمهورى اسلامى است، چهار نفر یاوهگوی سادهدلِ بیچارهى خوشخیال هم بنشینند آن گوشهى دنیا بگویند حالا امروز تمام میشود، فردا تمام میشود؛ نه آقا، این اساس، اساسِ تمامشدنى نیست. من و شما تمام میشویم؛ افراد به هیچ صورت ماندنى نیستند. بهترین‌ها آن کسانى هستند که خوب میمانند تا میمیرند؛ بعضىها هم خوب نمیمانند تا آخر؛ همهجورش را داریم. اشخاص در معرض آفتند، در معرض تلفند امّا اساس، ماندنى است. این حرکت اسلامى، این حیات دوبارهى اسلامى ریشه در قرون دارد، ریشه در ده قرن تلاش و مجاهدت دارد، متّکى به اسلام است. و لذاست که شما مىبینید امروزى که بیشتر از همه‌وقت تبلیغات استکبارى و صهیونیستى در دنیا سعى کرده‌اند چهرهى جمهورى اسلامى و ایران و مردم ایران و ماها و همه را زشت نشان بدهند، امروز اتّفاقاً گرایش مردم به اسلام، در همه‌جاى دنیاى اسلام، از پنج سال پیش و از ده سال پیش هم بیشتر است. نگاه کنید به کشورهاى اسلامى، به مسلمانانى که در دنیاى غیر اسلامى اقلّیّتند، به سختگیرىهاى استکبار با مسلمانان! این سختگیرىها بیخود که نیست؛ اگر همین‌طور مثل میّت بین یدى‌الغسّال بودند که سختگیرى نمیشد.

آنچه میخواهم عرض بکنم، این است که عنصر غربت در این نهضت، ما را به همین اندازه شبیه کرده است به نهضت حسینبنعلى؛ این «غربت» شما را نترساند و به وحشت نیندازد. قلّهى غربت را حسینبنعلى و یارانش همینهایى که ما این‌جور برایشان سینه میزنیم و اشک میریزیم و آنها را از فرزندان خودمان بیشتر دوست میداریم پیمودند و فایدهاش این شد که امروز اسلام زنده است؛ و حادثهى کربلا نه‌فقط قطعه زمینىکوچک بلکه منطقهى عظیمى از محیط زیست بشر امروز است. کربلا همه‌جا هست؛ ببینید در ادبیّات، در فرهنگ، در سنّت‌ها، در اعتقادها، در دلها، [همه جا هست.] آن که در مقابل خدا سجده نمیکند، در مقابل عظمت حسینبنعلى سر فرود مىآورد. آن غربت، امروز را دارد؛ آن قلّهى غربت بود، امروز هم شما در دنیا غریبید؛ ملّت ایران امروز در دنیا غریب و مظلوم است.

غریب بودن و مظلوم بودن به معناى ضعیف بودن نیست؛ ما امروز خیلى قوى هستیم. هیچیک از ملّتهاى مسلمان این را به جرئت باور کنید امروز به قوّت ملّت مسلمان ایران نیست؛ هیچکدام؛ کوچکشان، بزرگشان، ملّت صدمیلیونى، ملّت فلان. قوّت و قدرت ملّت ایران امروز در اوج است. دولت ایران هم همین جور؛ دولت خیلى قوى است، خیلى عزیز است، در دنیا خیلى مورد توجّه قدرتمندان دنیا است. این ملّت و این دولت، قوى و توانا و مسلّط بر کارهایشان، در عین حال غریب و مظلومند. ما امروز در دنیا غریبیم؛ هیچ قدرتى در دنیا از ما حمایت نمیکند. معنایش این نیست که همهى قدرتها در مقابل ما صف کشیدهاند؛ نه، دشمنهاى ما خوشحال نشوند که خب الحمدلله همهى قدرتها با اینها بدند. [البتّه] اگر آنجور هم بود طورى نبود؛ آنجورش را هم تجربه کردهایم. نه، امروز اینجور نیست که همهى دولتها یا قدرتهاى دنیا در مقابل ما صف کشیده باشند؛ نخیر، بسیارى هستند احساس میکنند که صرفه و صلاح دنیایى آنها با معیارهاى مادّىاى که دارند، این نیست که در مقابل ملّت ایران صف بکشند امّا هیچکس این ملّت را کمک و حمایت نمیکند. قدرتمندترینِ مستکبرین دنیا با این ملّت دشمنند و معارضه میکنند و به او ظلم میکنند و حقّ او را ندیده میگیرند و به او تهمت میزنند و خوبىهاى او را نمیگویند و بدىهاى او را اگر ذرّهاى است کوهى میکنند؛ این، مظلومیّت ملّت ایران و غربت ملّت ایران است. این مظلومیّت و غربت باید شما را قوىتر کند.

من میگویم این نعمت خدا است. ما اگر مثل فلان کشورِ بهاصطلاح انقلابىِ دورهى قبل بودیم امروز که دیگر از آن خبرها نیست؛ یک کشورها و دولتهایى بودند بهاصطلاح انقلابى، یک قدرت گردنکلفت دنیا هم که شوروىِ آن روز بود، از اینها حمایت میکرد بدانید که ملّت و دولتمان فاسد میشدند. این [است] که مىبینید امروز بحمدالله ملّت و دولت سالم ماندهاند. نه‌اینکه در مردم یا در کارگزاران فساد نیست؛ هست، امّا قواره سالم است، ترکیب سالم است، نقاط اصلى سالم است، اعضاى حسّاس سالم است؛ این خیلى نعمت بزرگى است؛ ]اینها[ به برکت تنها ماندن است؛ به برکت متّکى نشدن به غیر خدا است.

در دعاها بارها داریم: یا مَلاذَ مَن لا مَلاذَ لَه،(۹) یا عَونَ مَن لا عَونَ لَه،(۱۰) یا حِصنَ مَن لا حِصنَ لَه. چقدر زیبا است، چقدر شیرین است، که انسان هیچ کمکى نداشته باشد تا بتواند بگوید «یا عَونَ مَن لا عَونَ له»؛ شیرینترین حرفها این است. اگر ما را کسى کمک کند که نمیتوانیم بگوییم «یا عَونَ مَن لا عَونَ لَه»؛ اى کمک کسى که هیچ کمکى ندارد. خب ما که کمکى داریم؛ کمک دنیایى. اگر به جایى غیر خدا امید داشتیم که نمیتوانستیم با شور و شوق عرض کنیم «یا رَجاءَ مَن لا رَجاءَ لَه»؛(۱۱) اى امید کسى که به هیچ کس دیگرى جز تو امیدى ندارد. حالا که این ملّت در سطح دنیا به هیچ قدرتى، به هیچ دولتى، به هیچ دستگاه اطّلاعاتىاى، به هیچ دستگاه نظامىاى، به هیچ دستگاه سیاسىاى، به هیچ مجمع عمومىاى امید ندارد و از آنها جز بدى و نیش ندیده است، میتواند با خداى متعال، با خداى خودش، با مولاى خودش، با عزیز خودش، با محبوب خودش، با صدق و صفا حرف بزند و بگوید «یا رَجاءَ مَن لا رَجاءَ لَه»؛ امید ما به تو است. و این است که به یک ملّت قوّت میدهد. امام این‌جورى بود؛ آن مرد پولادینى که شرق و غرب دنیا علیه او دست به دست هم دادند و خم به ابرو نیاورد، نیمهى شب آنچنان در مقابل خداى متعال اشک میریخت که نزدیکانشان آن وقت به من میگفتند شبها که امام گریه میکنند دستمال کافى نیست براى پاک کردن اشکهایش [بلکه] امام چشمهایش را با حوله پاک میکند! این قوّت از آن قوّتها است. عزیزان من! این قوّت را هر چه میتوانید در خودتان پدید بیاورید. این ملّت اینجور است که آسیبناپذیر میشود؛ این انقلاب اینجور است که ضدّ ضربه میشود و دیگر هیچ چیز علیه او کارگر نیست.

البتّه دشمن مشغول کار خودش است. امروز دشمن حتّى حرفى ندارد که با شیوههایى و با لبخندهایى به افراد سست‌عنصر، کارى کند که آنها فراموش کنند که این نظام در مقابل قدرت استکبار یکجا ایستاده است. دو صف است: یک صف، صف اسلام و قرآن و ارزشهاى الهى و معنویّت و قلّهى آن هم جمهورى اسلامى است و مسئولینى از این نظام که با قدرت و بدون ترس و ملاحظه زیر این بار سنگین ایستادهاند و خوشحالند و خم به ابرو نمىآورند؛ یک صف هم همهى شیطانهاى دنیا، همهى خبیثهاى دنیا، مجموعهى رذالتهاى دنیا که آن طرف ایستادهاند؛ این یک صفبندى است. اگر کسى نیرویى دارد، باید کجا صرف کند؟ اگر کسى زبانى دارد و قدرت ابتکارى دارد، کجا باید صرف کند؟ اگر یک نفر در داخل این جناح حق یا خارج این جناح حق، به این اعتبار که در این جناح حق که امروز آنجور مبارزهاى را با باطل و با رذالت دارد میکند فلان نکته ملاحظه نشده است فرضاً یک اشتباهى، یک خطائى، یک گناهى حتّى بنا کند با این جناح جنگیدن، به نظر شما محق است؟ آیا این تضییع نیروى الهى در راه کفران نعمت خدا نیست؟ آن کسانى که حرفى ندارند که تضعیف کنند جبهه حق را، تضعیف کنند مسئولین را، تضعیف کنند دولت را، رئیسجمهور را، قوّهى قضائیّه را، مجلس را و [مثلاً] فلان جا دستگاه قضائى در فلان محاکمه فرض کنید یک حکم اشتباه داده است، فلان جا فلان قاضى چنین گفته است، فلان جا فلان مأمور دولتى فلان عمل را انجام داده است، اینها را بهانه قرار بدهند و عوض اینکه همهى نیرو را صرف کنند براى مقابله با جناح باطل، همان نیرو را صرف کنند براى مبارزهى با جناح حق، اینها کفران نعمت خدا را نکردهاند؟ اینها سزاوار سرزنش الهى نیستند؟ انسانهاى زمان ما خیلى باید هوشیار باشند؛ صف را فراموش نکنند، جبهه را فراموش نکنند.

امروز براى همه مبارک است و براى شما پاسداران عزیز انشاءالله بیشتر مبارک است و باید مبارک باشد. امیدواریم که تحت توجّهات ولىّعصر (ارواحنا فداه) همهى شما، همهى ما، توفیق پیدا کنیم و بتوانیم در قبال این پدیدهى عظیم اسلامىِ زمان خودمان به وظایفمان عمل کنیم و تکالیفمان را انجام بدهیم و هر چه بیشتر سعى کنیم خودمان را همرنگ حسینبنعلى (علیه الصّلاة و السّلام) و یاران آن بزرگوار کنیم.

والسّلام علیکم و رحمة‌الله و‌ برکاته
 
 
 در ابتداى این دیدار، حجّتالاسلام والمسلمین محمّدعلی موحّدیکرمانی (نمایندهی ولیّفقیه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) و سرلشکر محسن رضائی (فرمانده کلّ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) گزارشهایى ارائه کردند.
 بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۲۹
 سورهى انفال، بخشى از آیهى ۴۷؛ «و مانند کسانى مباشید که از خانههایشان با حالت سرمستى و به صِرف نمایش به مردم خارج شدند ...»
 اختصاص مفید، ص ۳۴۱
 مردم و بزرگان مدینه که از وضعیّت فساد یزید در شام مطّلع شده بودند که اعمال خلاف احکام اسلام انجام میدهد، به رهبری عبدالله پسر حنظلهی غسیلالملائکه علیه یزید شورش کردند و حاکم او را از مدینه بیرون کردند. یزید نیز لشکری را به فرماندهی مسلمبنعقبه به سوی مدینه فرستاد و لشکریان شام با تصرّف مدینه به این شهر تاختند و به مدّت سه روز جان و مال و ناموس مردم را حلال اعلام کرده و به قتل و غارت و هتک حرمت نوامیس مسلمانان پرداختند.
 از جملهی این افراد میتوان به محمّدبنعبدالله (نفس زکیّه) و برادرش ابراهیم (معروف به قتیل باخمرا)، و حسینبنعلی (شهید فخ) از نوادگان امام حسن مجتبیٰ اشاره کرد  که علیه حکومت عبّاسیان قیام کردند و به شهادت رسیدند.
 السّرائر، ج ۳، ص ۵۶۹
 امالى صدوق، مجلس بیستوچهارم، ص ۱۱۶
 مصباحالمتهجّد، ج ۱، ص ۱۵۱
(۱۰ بحارالانوار، ج ۹۲، ص ۲۸۲
(۱۱ المقنعة، ص ۱۳۶