بسماللهالرّحمنالرّحیم
این جلسه با شما برادران عزیز و زحمتکش و کارگزاران نظام مقدس اسلامى در این بخش از میهن عزیزمان، فرصت خوبى است.
اولاً بنده باید به شما برادران عزیز، خسته نباشید عرض کنم. ثانیاً: عرض کنم «خوش به حالتان»؛ «خسته نباشید» به خاطر اینکه تلاش مىکنید و زحمت مىکشید. زمینهى استان، زمینهى محرومى است و تلاش در زمینهى محروم، سختتر است. سالهاى متمادى و شاید بشود گفت قرنهاى متمادى، این مردم، سختى کشیدهاند. این منطقه در دوران ستمشاهى با فقر و محرومیت و تبعیض روبهرو بوده است. در چهرهى مردم، رنج طولانى قابل خوانده شدن است. امروز به چهرهها که نگاه مىکردم، مىدیدم مردم، زجر کشیدهاند، مورد ظلم واقع شدهاند، محرومند، و مشکلات فراوانى دارند. کار کردن براى این مردم، البته لذتبخش، اما سخت است؛ چون زمینه، زمینهى محرومیت است. بنابراین، واقعاً باید به شما گفت «خسته نباشید». بخصوص که طبعاً این استان، از مواهب استانهاى برخوردار و نزدیک به مرکز هم - چه براى مردم و چه براى مسؤولین - دور است.
و اما، «خوش به حالتان» عرض مىکنم؛ زیرا که براى یک انسان، زندگى وقتى معنا و مفهوم پیدا مىکند که خدمتى بکند. زندگى که همین خوردن و خوابیدن و تمتع بردن نیست! زندگى در دورانى که انسان فقط به فکر خود و به دنبال تمتعات حیوانى است، بىمعنى است. زندگى وقتى معنا پیدا مىکند که در آن کار و، تلاش باشد؛ بخصوص وقتىکه این کار و تلاش، براى مردمى با این محرومیت، با این صداقت، با این صفا و با این هوشمندى ذاتى و طبیعى باشد. خوشا به حالتان که در این استان، براى این مردم زحمت مىکشید، کار مىکنید، خدا را از خودتان راضى مىکنید و قلب مقدس ولىّعصر ارواحنافداه را با خدمت به این مردم، شاد مىکنید. انشاءالله که این جنبهى دوم، خستگیهاى جنبهى اول را از تن شما بیرون کند و احساس شادمانى از این کارى که بر دوش گرفتهاید، به شما ببخشد.
و اما بنده با شما بهعنوان مسؤولین و کارگزاران نظام، حرفها دارم. نه با اشخاص شما - که اکثر قریب به اتفاقتان را از نزدیک نمىشناسم - بلکه بهعنوان مجموعهاى از وابستگان به دستگاه نظام جمهورى اسلامى، که بنده خود از آغاز تشکیل این نظام جزو کارگزاران و مجریان و دستاندرکاران آن بودهام و اجرا و فوت و فنهاى کار را، مشکلات کار را، نقاطى را که انسان در آن مىتواند کار کند، لغزشگاهها و همهى اینها را از نزدیک مىشناسم. این، وظیفهى من نسبت به شماست که هرچه هم خوب باشید، هرچه هم مصفا و منور باشید - که انشاءالله هستید - باز آن هشدار لازم را بدهم. بدانید که کار در جمهورى اسلامى دوطرف دارد: طرف سعادت و طرف هلاکت. اگر خوب کار کردیم، هیچ چیزى بهتر از این نیست. در دنیا خیلیها براى مردم و محرومین کار مىکنند؛ اما هیچ کارى در هیچ نقطه از عالم، کیفیت و ارزش و والایى کار شما را ندارد. این، در صورتى است که شما براى خدا و پر و پیمان کار کنید. و اما، مىتواند بدتر از کارهاى بد دیگران هم باشد. چرا؟ چون کارگزاران و مسؤولان دنیا و همچنین غیرمسؤولان کشور خودمان، وقتى کار بد بکنند، کار بد آنها فقط همین است که بد کردند؛ وظیفهشان را عمل نکردند؛ خداى ناکرده، سوءاستفاده کردند؛ کم گذاشتند؛ قدر نعمتهاى الهى را نشناختند و از این قبیل. اما بدى کار من و شما در جمهورى اسلامى، مضاعف است؛ زیرا در آن صورت، هم بد عمل کردهایم و هم چهرهى جمهورى اسلامى را خراب کردهایم. مثلاً فرض بفرمایید در دوران ستمشاهى، اغلبهمین ادارات وجود داشت. آن زمان هم بعضى نسبتاً خوب عمل مىکردند، بعضى هم بد عمل مىکردند. مردم، ارتباطى را که امروز با این ادارات و دستگاههاى دولتى دارند، آن زمان نداشتند. امروز مردم، کارشان با دستگاه دولتى، از آن زمان بیشتر است؛ چون آن زمان دولت خودش را کنار مىگرفت و به خیلى از کارهاى مردم نمىرسید. در نظام اسلامى، دولت دوش خودش را زیر خیلى از کارها داده که دولتها معمولاً نمىدهند. دولت، خدماتى را بر دوش و بر عهده گرفته است که کمتر دولتى در غیر این نظام تن به آن مىدهد. اگر این مردم، نگاه کردند و دیدند که ما مجریان این نظام، همانگونه که آنها در رژیم ستمشاهى عمل مىکردند، عمل مىکنیم؛ یعنى بههرحال اعتقاد پیدا کردند که حالا بدتر از آن وقت است یا مثل آن وقت است، امیدشان به نظام اسلامى و انقلاب اسلامى و جمهورى اسلامى از دست خواهد رفت. این کار را چه کسى کرده؟ خداى نکرده ما! مایى که بد عمل کردیم. البته گاهى هم چون آن زمان خبر نداشتند چه مىگذشت، امروز ممکن است بگویند اینها بدتر از آنها عمل مىکنند؛ کمااینکه مىشنویم بعضى که سر و کارشان به ادارهاى مىافتد و رشوهاى از آنها مىگیرند، مىگویند این نظام از آن نظام بیشتر رشوهگیرى دارد! نه. اینها سر و کارشان با رشوهگیرها نیفتاده بود تا ببینند چطور پوست مراجعه کننده را مىکندند! پس ببینید کار در این نظام، این قدر خطرناک است. لب مرز است؛ مثل صراط است. اگر درست حرکت کردیم بهشت است؛ اگر خداى ناکرده، درست حرکت نکردیم، دیگر نیمه راه نیست؛ جهنم است.
آنچه که من در مجموع فهمیدهام این است که اگر کسى بخواهد درست عمل کند، باید اولاً به تکلیف و تعهد شرعى پایبند باشد و احساس کند که مشغول انجام دادن وظیفهى شرعى است. گاهى انسان خسته است، کار هم هست، کسى هم شاهد و ناظر نیست. مىگوید «حالا چه لزومى دارد که این کار را تا آخرش انجام دهم، یا این دقت را در این کار بکنم؟» این، وسوسهى نفسانى است.
اگر کسى معتقد به دین و خدا نباشد، وقتى دید شاهد و ناظرى نیست، دقت کار را کم مىکند، اتقان کار را کم مىکند و یا کار را نیمهتمام مىگذارد. اما وقتى انسان به یادش آمد که اگر مردم نیستند، کرام الکاتبین هستند، و خداى متعال بالاتر از کرام الکاتبین، ناظر و شاهد ماست و از ما سؤال مىکند؛ اینجا، کنترل و مراقبت مضاعفى در کارش به وجود مىآید. پس، ما باید این روحیه را داشته باشیم. باید دین و خدا و تکلیف شرعى و تعبد، برایمان در درجهى اول باشد. حتى اگر جایى دیدیم که چون این کار را بکنیم خدا راضى است و عدهاى ناراضىاند، و چون نکنیم خدا ناراضى است، اما آنها راضى، اینجا باید طرف رضایت خدا را انتخاب کنیم؛ ولو با عدم رضایت مردم باشد. ما به رضایت مردم خیلى اهمیت مىدهیم؛ به شرطى که رضایت الهى هم در آن باشد. باید ملاک این باشد. ما باید براى مردم خدمت و تلاش کنیم؛ چون خدا مىخواهد، چون خدا مىگوید و چون خدا مىپسندد.
اینکه شما دلتان براى یک خانوادهى محروم، یک بچهى یتیم، یک روستاى دورمانده، یک پروندهى عقب افتاده، یک قضاوت ناقص، یک ظلم که کسى به کسى دیگر کرده است، مىسوزد؛ این چیزى است که خدا را خوش مىآید و خدا این را دوست مىدارد. اینکه شما تکلیفتان را و وظیفهى ادارى و دولتى را لازم بشمارید و آن را با وسواس انجام دهید، این چیزى است که خدا را خوش مىآید. این، شرط اول. یعنى دیندارى، تعبد و متوجهبودن به نظارت دائمى پروردگار عالم.
دوم، صفا و صمیمیت با مردم است. با مردم ظاهرسازى نباید نباشد. تظاهر درست نیست. ما باید با مردم روراست باشیم. معناى روراستى این نیست که برویم اخبار و اطلاعات طبقهبندى شده را در معرض دید مردم بگذاریم. بعضى اشتباهاً اینطور خیال مىکنند. مىگویند چرا خبرها را به مردم نمىگویید؟ خوب؛ براى اینکه بعضى از خبرها طبقهبندى شده است و نمىشود گفت. نه از باب اینکه به مردم اعتماد نداریم. از باب اینکه دشمن از این طریق استفاده مىکند. چرا باید دشمن را از اخبار و اطلاعات خودمان مطلع کنیم؟ این، صفا و صمیمیت با مردم نیست.
اول انقلاب، تودهایهایى که خیلىشان در ساواک عضویت داشتند، اصرار مىکردند که اسم ساواکیها و منابع ساواک را منتشر کنید! مىخواستند ببینند اسم خودشان در مىآید یانه؟ مىخواستند ببینند آنجا چه خبر است؟ دائم فشار مىآوردند که چرا اخبار را از مردم پوشیده مىدارید؟ دستگاههاى اطلاعاتى دشمن، براى اینکه بتوانند از منابع فلان دستگاه اطلاعاتى استفاده کنند، دائم فشار مىآوردند ... لذا، صفا و صمیمیت با مردم، در عملکرد ماست. با مردم باید روراست بود.
گاهى مىشنوم بعضى از مسؤولین که به مسافرت مىروند - مثل ما که امروز به شهرکرد آمدهایم - ظاهرسازیهایى مىکنند! من از این خوشم نمىآید. قبل از همین سفر، گزارشى راجع به سفر یکى از مسؤولین به من رسید که به فلان شهر رفته بود، و به خاطرش، خیابانها را خطکشى کرده بودند، گلکارى کرده بودند، در مسیر او، جاهایى را رنگ و روغن زده بودند، و چه کرده بودند! اوقاتم تلخ شد و به ذهنم آمد که به دفتر خودمان بگویم در این سفر آتى - همین سفر به شهرکرد - مواظب باشید این کارها انجام نگیرد. یادم رفت؛ والّا اگر گفته بودم، این کارها نمىشد. شنیدم اینجا هم این کار شده است. اگر شده باشد، بد کارى است. این کارها چه لزومى دارد؟
یادم مىآید، آن زمانها - زمان طاغوت - یکى از مسائلى که ما را وادار مىکرد به ریش آن دستگاه بخندیم، همین کارها بود. ما که فریب این چیزها را نمىخوریم. آنها ظاهربین بودند، آنها سطحى نگاه مىکردند، آنها دلشان به همین خوش بود که مسیر حرکتشان آباد باشد و هرجاى دنیا خراب بود، باشد! ما که این حرفها سرمان نمىشود. اگر مسیر حرکت بنده ویرانه باشد، اما روستاهاى شهرکرد آباد باشد، این را بیشتر دوست مىدارم. من که نمىنشینم به من گزارش رسمى بدهند. دیدید امروز چندهزار نفر پیش من آمدند. بعضى فقط مصافحه کردند و رفتند، بعضى حرفهایشان را زدند. من هم که از حرفهاى آنها غافل نمىمانم. بعضى نامه نوشتند، بعضى شفاهى گفتند و من به یاد مىسپارم. اسم بسیارى از روستاهایى که گفتند، به یاد من مانده است. امروز هم به این آقایان که از اینجا و آنجا آمده بودند گفتم: «به همهى شهرهاى مختلف، هیأت مىفرستیم که درد دلهاى مردم را گوش کنند.» من آخوندم؛ من روحانىام؛ من با این مردم بزرگ شدهام. همهى زندگى ما همینطور بوده است. شما کدام رئیس مملکت را در دنیا سراغ دارید که با مردم بتواند قاطى شود و بجوشد؟ دیگران نمىتوانند؛ ما مىتوانیم؛ چون روحانى هستیم، چون از نظام اسلامى هستیم.
البته در نظام اسلامى، فقط روحانیان نیستند که مىتوانند با مردم باشند. بقیه هم، چون از متن مردمند، از خود مردمند و مردم را مىشناسند، مىتوانند. آنهایى که از سازمانها و احزاب، یا از خانها و مانند آنها هستند، نمىتوانند با تودهى مردم گرم بگیرند. اصلاً حرف هم را نمىفهمند. آن، چیزى مىگوید، واین، چیز دیگرى مىفهمد. ما که اینطور نیستیم.
من عرض مىکنم: در این استان شما استان چهارمحال و بختیارى از این ساعت به بعد، هر مسؤولى که خواست بیاید، اصلاً ظاهرسازى نکنید. اصلاً و ابداً؛ هیچ کدامتان! البته پلاکارد خوب است. خیرمقدم گفتن به برکت آمدن یک مسؤول، و آباد کردن یک نقطه از شهر و استان، خیلىخوب است. اما تظاهر، نه. نگوییم چون فلان آقا اینجا را مىبیند، اینجا را رنگ بزنیم؛ نه. این بد است. نگوییم چون فلان آقا از اینجا عبور مىکند، گل بکاریم و بعد هم که رفت دیگر آب ندهیم و خشک بشود؛ در حالىکه جاهاى دیگر شهر گل ندارد، حتى جدول هم ندارد! این، بد است. به دفتر خودمان هم - که لابد یادم رفته عرض کنم - الان مىگویم، که در سفرهاى من مواظب باشید، قبل از سفر، به مسؤولین ذىربط آنجا، مؤکداً بگویید از این کارها نکنند. علىاى حال، عرض مىکنم که توجه به این چیزها و صمیمیت با مردم، خوب است. مردم باید احساس کنند که ما با آنها روراستیم.
نکتهى سوم، خسته نشدن از مراجعهى مردم است. البته این یکى خیلى سخت است. این، از بقیه سختتر است. بعضى از دستگاهها مراجع ندارند؛ آنها راحتند. اما دستگاههایى که مراجع دارند، از برخورد با مردم نباید خسته شوند. خسته شدن، عکسالعملهاى نادرست ایجاد مىکند. مواظب باشید، خسته نشوید. دستگاههاى مختلفى که مراجع دارند، بخشى را براى پاسخ به مراجعین بگذراند. از آدمهاى شایسته، حلیم، با ظرفیت، با جنبه و پرحوصله بگذراند، تا مردم مراجعه کنند و بدانند جایى هست که حرف آنها را مىشنود. مخصوصاً دستگاه قضایى. دستگاه قضایى باید به گونهاى باشد که مردم هرجا که اندک تجاوزى - چه از ناحیهى آحاد مردم و چه از ناحیهى مسؤولین - به حقشان شد، دلشان خوش باشد. بگویند «حالا که تو این تجاوز و تعدى را کردى، به دستگاه قضایى خواهم رفت و حقم را خواهم گرفت.» باید این باور در دل مردم باشد.
دستگاه قضایى باید اینطور باشد. دستگاه قضایى باید آنگونه باشد که امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام، به دو نوردیدهاش، دو گوهر تابناک آفرینش فرمود: «کونا للظالم خصماً و للمظلوم عوناً.»(۱) ظالم آن کسى نیست که حتماً سبیل از بناگوشش در رفته باشد؛ نه. ممکن است یکى خیلى هم ظاهرالصّلاح باشد، اما ظالم باشد و ظلم کند. مردى به زن خودش ظلم کند، پدر و مادرى به فرزندان خودشان، فرزندى به پدر و مادر خودش، و همکارى به همکار خودش ظلم کند. ظلم اینگونه است. یعنى ظلم و تعدى به حقوق افراد. امام على علیهالسّلام مىفرماید: «هرکس که ظالم است، با او خصم باش.» «خصم»، غیر از دشمن است. نه اینکه بغض او در دلت باشد؛ نه. یعنى طرف مقابل او باش. با او طرف باش. «خصم» یعنى این. بخواه که حق مظلوم را از او بگیرى. «و للمظلوم عونا» براى مظلوم - هرکه هست - کمک باش، و نگو «به من چه؟» نگو «من همین فرمول ظاهرى کارم را انجام مىدهم.» و این، مظهر اعلى و اتمش، در دستگاههاى قضایى است. البته در دستگاههاى دیگر نیز همینطور است. منتها در دستگاه قضایى، بیشتر است. پس، باید در برخورد با مردم، پرحوصله بود.
نکتهى چهارم همان مطلبى است که من یکى دو ماه، یا دو، سه ماه قبل از این گفتم و آن، رعایت جانب نیروهاى اصیل انقلاب و نیروهاى حزبالله است. اینها را داشته باشید. اینها هستند که انقلاب را حفظ مىکنند، کشور را حفظ مىکنند، توى دهان امریکا مىزنند و متجاوز را سرجاى خودش مىنشانند. اینها را نگهدارید. امام فرمود «اگر بسیج نبود - یا سپاه نبود - کشور نبود.» بسیج موجب شد که ما در این جنگ، بتوانیم پیروز شویم. بسیج یعنى چه کسى؟ یعنى آن کسى که تا فهمید در مملکت حادثهاى است و تا فهمید دشمن حمله کرده است، نگاه نکرد که زراعت دارد، دکان دارد، کار ادارى دارد، امتحان دارد، کنکور دارد و ترم دانشکدهاش عقب افتاده است. همه اینها را گذاشت و به جبهه رفت. این را مىگوییم «حزباللهى». امروز هم اگر بفهمد دشمن به هر شکلى درصدد تعرض است، دیگر خواب راحت به چشمش نمىآید و نمىتواند آرام بگیرد. این، «حزباللهى» است. اینها را هرجا هستند، نگه دارید. اینها را حفظ کنید. اینها را جلو بیاورید. اگر در ادارهتان هست، با او گرم بگیرید تا دیگران بفهمند که شما او را قبول دارید، او را دوست دارید. اگر گاهى تلخىاى هم هست، به شکل درستى، آن را حل کنید. بعضى ممکن است تلخى کنند؛ اما شما بهشکل صحیحى، آن را حل کنید.
نقطهى مقابل حزباللهى، کسانى هستند که نیروهاى اصیل کشور و انقلاب را تمسخر مىکنند. البته عدهاى هم هستند که تمسخر نمىکنند، اما حزباللهى هم نیستند. با آن کسى که نیروهاى اصیل را تمسخر مىکند، گرم نباشید. چون اثر مستقیمش این است که نیروى اصلى انقلاب، دلمرده و دلسرد خواهد شد. این، مهم است. از همهى چیزها اساسىتر، این است. ما اگر میلیاردها تومان بیاوریم و در این استان یا در هر نقطهى دیگر کشور صرف مخارج عمرانى کنیم؛ اما به این نکات توجه نداشته باشیم، چیزى عاید انقلاب نخواهد شد. این را بدانید. اگر این را مراعات کردید، آن وقت هر یک قطره از تلاش شما براى انقلاب، در جاى خود قرار خواهد گرفت و هدر نخواهد رفت.
تا آنجا که مىتوانید، نیروهاى مؤمن راحفظ کنید. با آنهایى که در مقابل این نیروها هستند، آنها را مسخره مىکنند و به آنها بىاعتنایى مىکنند؛ با آنها که نه جنگ را قبول داشتند نه «مرگ بر امریکا» ى شما را هیچ وقت قبول داشتند، بلکه تحمیق و تسفیه مىکنند و فردا هم چنانچه خیال کنند یک نفر دیگرى خواهد آمد به سراغ او مىروند، گرم نگیرید. فقط از نیرویشان استفاده کنید؛ به قدرى که بشود از توانشان استفاده کرد. البته باید از همهى نیروهایى که مىتوانند در خدمت کشور قرار گیرند استفاده کنیم؛ اما به آنها رو ندهید. این هم نکتهى چهارم، که خیلى مهم است. نشست و برخاستهایتان را خیلى مراقب باشید. ببینید با چه کسى مىنشینید؛ با چه کسى برمىخیزید. با چه کسى گرم مىگیرید و با چه کسى معاشرت مىکنید. مردم مىبینند ما چگونه عمل مىکنیم و این، بسیار حائز اهمیت است که احساس کنند نیروهاى نظام، حزباللهىاند. مردم، حزباللهىها را دوست دارند؛ چون حقیقتاً براى کار دور هم جمع شدهاند و نه براى وقتگذرانى یا خداى نکرده بهرهبردارى شخصى. یک کشور، وقتى باقى مىماند که نیروهاى مخلص در اختیارش باشند.
بهعنوان یک کشور، از سطح دانش جهانى و فنآورى جهانى و پیشرفتهاى جهانى، خیلى عقبیم. سلاطین یکى دو قرن اخیر کشور، خیلى به ما ظلم کردند. ما را عقب نگه داشتند و نگذاشتند دانش بیاید. نگذاشتند فرهنگ بیاید و نگذاشتند معارف درست در این کشور وارد شود.
ناصرالدین شاه قاجار، از اسم قانون بدش مىآمد! از اینکه کسى برود به خارج و بیاید، بدش مىآمد. از اینکه معلومات خارجى را یاد بگیرند، بدش مىآمد. چهار صباح از روى هوس، کارهایى انجام دادند و بعد که دیدند نه، ممکن است یک وقت به آنها صدمه بخورد، جلواینها ایستادند و کشور را از معلومات دور نگه داشتند. آنها - خاندان قاجار - به گونهاى و خاندان پهلوى بدتر از آنها و بهگونهاى دیگر، مردم را به شهوات سرگرم کردند. بخشهاى فاسد فرهنگ فرنگى را مسلط کردند تا آن بخش خوب و قسمت قابل استفادهاش که بههرحال وارد کشور شده بود و مىشد، نتواند کارساز باشد. گیرم که رفتیم دانش را از اروپاییها یاد گرفتیم و برگشتیم؛ اما وقتى شدیم یک آدم شهوتران، یک آدم بىوجدان، یک آدم بىاراده و یک آدم بىدین؛ این علم چه فایدهاى به حال مردممان خواهد داشت؟ کمااینکه دیدیم آن کسانى که علم هم تحصیل کردند و برگشتند - خارج رفتهها - به حال کشورشان نافع نشدند؛ کارى براى این مملکت نکردند و مملکت همینطور عقب ماند. این سیئهى آنهاست؛ سیئهى سلاطینى که حداقل در این دو قرن اخیر - قبلش را نمىدانیم - هیچ نمىفهمیدند و هیچ سرشان نمىشد جز منافع خودشان. از زمان فتحعلىشاه، محمدشاه و ناصرالدین شاه بگیرید تا زمان محمدرضا و پدرش؛ این دو جنایتکار بزرگ!
یک ملت باهوش با استعداد پرسابقه در دانش و فرهنگ، همینطور ماند، تا رقباى او، تا دشمنهاى او، تا ملتهاى دیگر، یکى پس از دیگرى پلهها را برداشتند. روند دانش، یک روند رو به سرعت است. مثل این است که یک نفر پیاده راه مىرود، اما یک نفر دیگر به دوچرخه دست پیدا مىکند و با این دوچرخه، زودتر مسیر را مىپیماید. وقتى به دوچرخه دست پیدا کرد، زودتر هم به اتومبیل مىرسد. وقتى سوار اتومبیل شد، سرعتش چندین برابر مىشود، تا برسد به آنجایى که هواپیما ایستاده است. وقتى به هواپیما رسید، سرعتش صد برابر مىشود. اما کسى که پیاده است، مىآید تا شاید یک وقت به دوچرخه برسد! فاصله اینطور است. فاصلهى بین ما و بین کشورهاى خارج، این طور رو به ازدیاد است. حال ما باید چه کار کنیم؟ چگونه باید طى کنیم؟ باید میانبر بزنیم. باید از همهى استعدادهاى این کشور استفاده کنیم. باید صمیمیت در حرکت و مقابلهى با دشمنان و سیاستهاى استعمارى، در این کشور نهادى شود. و این، جز با انقلاب و به برکت انقلاب، امکانپذیر نبود و نخواهد بود. در آینده نیز، همینطور است. این است که براى آیندهى کشور، این، یک امر ضرورى است. اگر اینها را رعایت کردید، آن وقت خداى متعال حقیقتاً به شما اجر عظیم خواهد داد. یعنى واقعاً شما برادر عزیزى که کارگزار این نظام هستید و با این شرایط و آداب کار مىکنید، گمان مىکنم شمارندگان از اینکه پاداشتان را بشمارند ناتوان خواهند بود؛ از بس پیش خدا، این پاداش بزرگ است.
امیدواریم خداى متعال به شما توفیق دهد، و انشاءالله تلاشهاى ارزشمند شما و دلهاى پرسوز و پرمسؤولیت شما و احساسات شما را مأجور قرار دهد. امروز بحمدالله از لحاظ مدیریتى، وضع استان خوب است. یکى از مشکلات این بوده که مدیرها زود به زود عوض مىشدهاند. انشاءالله با حضور آقاى نکویى، که تجربه هم نشان داده جزو استاندارهاى ماندگارند - سابقهى باختران نشان مىدهد - چندسالى بشود برنامهریزى کرد و کار کرد. انشاءالله مسؤولین دستگاههاى مختلف، با صمیمیت، با صفا، دور از آنچه که به عنوان عیب عرض شد، دور از این تشریفات، زیادهرویها و تجملگراییها - بخصوص در این منطقهى محروم - دست به دست هم بدهند تا کارها انجام شود.
خوشبختانه جناب آقاى ناصرى، امام جمعه و نمایندهى ولىفقیه در اینجا، یکى از چهرههاى بسیار مثبت و بسیار کارى هستند. سوابق کارى ایشان خیلى خوب است. ایشان از زجر کشیدهها و سیلى خوردههاى انقلابند. امیدواریم انشاءالله با این هماهنگى و همدلیهایى که هست، استان تکانى بخورد و پیش برود. خوشبختانه برادران عزیزى که اینجا هستند، براى کمکهایى که به مناسبت این سفر انجام خواهد گرفت، فکرهاى زیادى کردهاند. باید انشاءالله دست به دست هم بدهید، این کارها انجام گیرد، تا آیندهى استان، انشاءالله به یک آیندهى روشن و درخشان نزدیک شود.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
۱) نهجالبلاغه: نامهى ۴۷