آقا و مپنایی‌ها

گزارشی از حاشیه‌های حضور رهبر انقلاب در جمع کارکنان گروه مپنا
میثم امیری
از مهندس‌ها و بچه‌های قدیمی مپناست. گفت:
«بعضی بچه­‌ها می‌گویند از جاهای دیگر نیرو می‌آورند و تن‌شان لباس کارگران را می‌پوشانند.»
پیش خود گفتم:
«این داستان از احمد تپل داستانِ سیستان رضا امیرخانی حل نشده و دور است که به این نزدیکی‌ها حل شود.»
این اولین گفت‌وگوی جدی جذاب من با مپنایی‌هاست. همان بچه‌ی قدیمی مپنا شبش بهم خبر داد:
«به من هم کارت دادند و در دیدار فردا هستم.»
مرور می‌کنم با خودم قول معروف حاج آقا مجتبی تهرانی «با یک تیر دو نشان» را که:
«هم با این کارت آن پرسش اول کوبیده شد به دیوار و هم رفیقم خودش بین بچه‌هاست. و هم می‌بیند که در این جمع عمو کامبیز هست و داغی و سید و هادی و...»
همه‌ی آن دیگرانی که به قول قدیمی مپنا:
«فکر نمی‌کردم امروز این‌جا ببینم این‌ها را.»

اما با این همه، همیشه حواس‌شان جمع است به کسی که می‌نویسد:
«چه می‌نویسی؟»
«کارهای خبرنگاری و حاشیه‌نویسی.»
هنوز داخل نشده‌ایم. و زیر ظل آفتاب لا مَرد گفت:
«بنویس جانم فدای رهبر.»
که گفتم:
«نه. این که درست نیست.» و یاد حرف آقا افتادم در دیدار با نیروی زمینی ارتش در سال 91 که گفتند: «این را باید تاکید کنم، نه خدا راضیست، نه احکام اسلام اجازه می دهد که ما بگوییم ارتش ما یا نیروهای مسلح ما یا عناصر ما برای خاطر فلان آدم بمیرند، نه! بله به خاطر اسلام بمیرند، فلان آدم هم به خاطر اسلام بمیرد...» آن موقع سرباز بودم!
ازش می‌خواهم از مپنایی بگوید که به قول رهبر انقلاب:
«یکی از نمونه‌های برجسته‌ی دانش‌بنیان است.»
گرم می‌شود و گرم می‌کند:
«جزو بزرگ‌ترین شرکت‌های صنعتی مملکت و مجموعه‌ای با چهل شرکت اقماری و چند ده هزار کارگر. جزو بهترین‌های خاورمیانه...»
https://farsi.khamenei.ir/ndata/news/26271/C/13930210_0726271.jpg https://farsi.khamenei.ir/ndata/news/26271/C/13930210_14126271.jpg
که آقا هم تأیید می‌کنند:
«توانسته‌اید خودتان را به رتبه‌ی بالای ساخت نیروگاه‌های گازی - یعنی رتبه‌ی ششم دنیا – برسانید.»
مپنایی ادامه می‌دهد:
«همه‌ی چیزهایی که از صفر تا صد یک نیروگاه نیاز دارد این‌جا تأمین می‌شود و اخیرا زده توی کارهای دیگر مثل لوکوموتیوسازی. شرکت‌های مهم ما هم توگا و بویلر و پارس و مکو و تعمیرات و...»
رهبر انقلاب هم گفتند:
«مپنا فعال و پیشروست.»
فضا به شدت واقعی و گزینش نشده و درک شده‌ی به علم حضوری‌ست برای مهندس قدیمی مپنا که همه مپنایی‌اند. با سبزهایی که "توگا"یی‌اند. یاسی‌هایی که "پرتو"ی‌اند و طوسی‌هایی که "بویلر"ی‌اند و آبی‌ها و تن‌پوش‌های قهوه‌ای سوخته و سبز پررنگ که "پارس ژنراتور"ی‌اند. همه شرکتهایی زیر چتر شرکت مادر، مپنا.
حوصله‌اش سر می‌رود از نوشتن من:
«پاداش هم به ما می‌دهند؟»
آقا می‌گویند:
«معتقدیم هر کسی که مشغول کار است و کار خود را انجام می‌دهد و این کار را خوب انجام می‌دهد، این مورد رحمت الهی است.»
که باید بگویم:
«من که نمی دانم می دهند یا نمی دهند، اما چرا ندهند؟ اصلا این همه خوشحالی رهبرمان به گام‌های بلند، به پاداشی نمی‌ارزد؟ تازه «پاداش نمی‌دهندِ» مپنایی از این جنس نیست که: «من توی خانه‌ام می‌نشینم و لطفا پاداش حضور رهبر انقلاب را برایم کارت به کارت کنید.» نه. بلکه از این جنس است که: «ما کار می‌کنیم و باید هم کار کنیم و کار حسابی هم می‌کنیم و سرمان را بالا می‌گیریم و سرافرازِ سرافرازی مملکت‌مان هستیم و پاداش هم می‌خواهیم.» از این جنس هست. پس پاداش حقت است رفیق.»
فضا از شدت کارخانه‌ای و واقعی و صنعتی بودن به حدی هست که بگویم:
«چرا هیچ خوش آمدی، پارچه نوشته‌ای و بنری و چیزی نیست این اطراف.»
که با خوشحالی می‌گویم و رضایت. می­توان حدس زد که آقا هم خوششان آمده باشد از این سادگی. سادگی یک مپنایی حتی اندازه ای‌ست که می‌گوید: «یادمان رفت چفیه بیاوریم.»
https://farsi.khamenei.ir/ndata/news/26271/C/13930210_8726271.jpg https://farsi.khamenei.ir/ndata/news/26271/C/13930210_10426271.jpg
و غیر از چند نفر کسی چفیه ندارد. یک نفر در جواب سادگی ساده‌ها شوخی می کند که: «من چفیه ام را یک میلیون می فروشم.» و همه با هم می خندند.
جو، کارگری و صمیمی و صنعتی و واقعی‌ست. اما نمی‌توان از میزبانی شرکت توگا ننوشت که این دیدار در این شرکت برنامه‌ریزی و اجرا شده است. مپنایی‌ها می‌گویند توگا جزو پرسودترین‌ها و بهترین‌های مپناست. این میزبانی هم حق اضافی برایش نیست آن‌چنان. همه در صف هستند. همه‌ی شرکت‌های مپنا که به شدت هم با هم رفیق و صمیمی هستند. لابه‌لای این صمیمیت، مردم نامه‌هاشان را هم تحویل می‌دهند. یکی نامه‌ای را فرستاده که شبیه بسته‌های پیشنهادی البرادعی‌ست در پاکتی قهوه‌ای و بزرگ که به شکل نامنظمی چسب‌کاری شده. می‌خواهم از نامه بنویسم که می‌افتم در موج فشار مپنایی‌ها که مهندسی هل می‌دهند. هل از روی شانه‌ام شروع می‌شود با کمک باقی بویلرسازها و توربین‌سازها به کل بدنم سرایت می‌کند. مهندسی از بین جمعیت مهندسین فریاد و تحلیل را با هم می‌آمیزد:
«برای این که پرزورتر هل بدهید صلوات نفرستید.»
که جمعیت به خنده می‌افتد. به سالن که می‌افتیم تازه می‌فهمم جو چقدر واقعی‌ست. به ویژه دستگاه جوشی که به ارتفاع چهار متر نزدیک جایگاه علم شده. توگایی می‌گوید:
«نمی‌شد این را جابه‌جا کرد. وگرنه این سالن پر تجهیزات بود که همه را خالی کرده‌ایم. پر دستگاه بوده.»
این را قرمزهای جوش‌کار توگایی تأیید می‌کنند و از توربین‌هایی می‌گویند که ساخته‌اند و انگار هنوز مشتری برایش یافت نشده. آقا هم تأیید می‌کنند:
«یکی از پشتیبانی‌ها این است که دستگاه‌های دولتی خودشان را موظف کنند که برای محصول این مجموعه‌ها رقیب خارجی نتراشند.»
دستم گرم نوشتن است در سالن. ساعت هم یازده نشده هنوز. مکویی می‌گوید:
«بنویس ما هم کنترل برق را انجام می‌دهیم.»
https://farsi.khamenei.ir/ndata/news/26271/C/13930210_11326271.jpg https://farsi.khamenei.ir/ndata/news/26271/C/13930210_8526271.jpg
این یعنی همه‌ شروع کنند به توضیح. با حرارت. آن طور که از یک نیروگاهی انتظار می‌رود. می‌پرسم:
«بویلر یعنی چه؟»
بویلری می‌گوید:
«سماور خانه‌تان هم بویلر است. کار ما هم ساخت دیگ بخار است.»
از پرداخت‌ها می‌پرسم. توگایی‌ها و بویلری‌ها و مکویی‌ها که بیش‌تر اطرافم هستند راضی‌اند. توگایی‌ها خیلی از مدیرعامل‌شان تعریف می‌کنند. [دریافت نماهنگ گروه مپنا]

فضای مپنا دستم آمده. مردم که می‌بینند هنوز فرصت دارند، می‌نشینند به نامه نوشتن و دست‌نوشتن، نجیب و ساکت. یک نفر حرفِ حسابی می‌زند، بهم می‌گوید:
«بنویس ان‌شاءالله آقا بیایند استان البرز. اینجا برای خودش یک ایران کوچک است، لازم است البرز حالا که استان شده، آقا هم بیایند کرج.»
ذهنیت 4 سال دانشجویی‌ام در کرج این حرف را حساب می‌پندارد. شهری که ایران کوچک است، یعنی زیباست، متنوع است، گونه‌گون است. با این حال ممکن است هویت اجتماعی کرجی، از کنار این قصه به وجود نیاید.
آقا گفتند:
«ذخایر انسانی ما بی‌نهایت است.»
ساعت از یازده و پانزده دقیقه گذشته. یکی از نیروهای حفاظت که کنار نرده‌ها ایستاده، نشان می­دهد که باهوش و اجتماعی‌ست. جو سریع دستش آمده و مردم را مهندس صدا می‌کند. مپنایی‌ها بیش‌ترشان مهندس هستند. حتی کارگران‌شان. کسی روی سن می‌آید و پرده را مرتب می کند. یعنی آمدن آقا نزدیک است. کسی شعار می‌دهد که پاسخش را نمی‌دهند. مردم منتظرتر از این هستند که بخواهند پاسخ شعار را بدهند.
https://farsi.khamenei.ir/ndata/news/26271/C/13930210_8226271.jpg https://farsi.khamenei.ir/ndata/news/26271/C/13930210_14426271.jpg
سخنرانی که تمام می‌شود. داستانی ذهنم را درگیر کرده. در ذهنم می‌نشینم به گفت‌وگو با رهبرم که این داستان بیست درصد چه بوده که بازی‌های غرب در آن هم شیرین است و هم شنیدنی. مناسب یک روایت حسابی باید باشد.
دیگر سخنرانی تمام شده است. آقا گفتند:
«نگاه مخاصمه‌آمیز میان کارگر و کارآفرین و امثال اینها، یک تعبیر غلط از یک واقعیت است؛ همه باید با هم همکاری کنند.»
مدیرعامل توگا مردم را به صرفِ ناهار دعوت می‌کند. با اینکه مپنایی‌ها از صبح نشسته اند و حالا ظهر شده، خستگی در قیافه شان دیده نمی‌شود. مهندس قدیمی مپنایی و باقی مپنایی‌ها صادقانه می‌گویند:
«خوب صحبت کرد»


[گزارش بازدید رهبر انقلاب از نمایشگاه مپنا را از اینجا بخوانید]