بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
بسیار خوشوقتم که در این یادبود بزرگ، این توفیق را پیدا کردیم که در خدمت شما عزیزان و چهرههای محنت دیده و آزمایش شده انقلاب باشیم. از همه شما عزیزان تشکر میکنم؛ بخصوص از برادرانِ عزیزِ با اخلاصیکه راهی طولانی را با پای پیاده، تا تهران طی کردند. از خدای متعال میخواهیم که اجر شما را در همه حرکات و سکناتتان، با ذات مقدّس خودش قرار دهد.
روزی بود که وقتی نام آزادگان و گروگانهای عزیز ما در دست دشمن - یعنی شما - برده میشد، دل را غبار غم و اندوه میپوشاند. یک فضای یأسآلود بر دلها حاکم بود. واقعاً انسان نمیدانست که سرنوشت این عزیزان، این جوانان پاکیزه و مطهّر، این فداکاران میدان جنگ، در دست آن رژیم قسىّالقلب و دور ازانسانیّت، چگونه خواهد شد و به کجا خواهد رسید. من فراموش نمیکنم در ماههای رمضان، وقتی که این دعای شریف را میخواندیم: «اَللّهمَفُکَّ کُلّاَسیر»، قلب من مورد هجوم غمهای گوناگونی قرار میگرفت. غمِ اسیران، غمِ پدران و مادران و همسران و فرزندان، غمِ آن لحظههایی که ما به تفصیل نمیدانستیم چگونه است، اما میدانستیم که چقدر تلخ است، قلبمان را میفشرد و از اعماق قلب، این دعا را عرض میکردیم و فقط امید ما به معجزنمایی ذات مقدّس احدیّت جلّت عظمته بود. والّا اسباب عادّی، روال قضایا را طور دیگری نشان میداد. اینکه اسیرانِ پاک نهاد و فداکار ملت ایران، به تعداد دهها هزار، بی حرف وبهانه، در مدّتی کوتاه، آن هم با ابتکار دشمن و با شروع او، راه بیفتند و به داخل کشور بیایند، جزو رؤیاهایی بود که به نظر ما، جز با قدرت استثنایی خدا، امکانپذیر نبود. والّا، همه چیز تابع قدرت خداست. نَفَسهای ما هم با قدرت الهی آمد و رفت میکند. این، فقط با یک قدرت نمایی استثنایی قابل تأمین بود ولا غیر.
بارها فکر میکردیم که اگر روزی جنگ هم تمام شود، این رژیم بهانهگیرِ بداخلاقِ قسىّالقلب، تا بخواهد پنجاه هزار، شصت هزار جوان رزمنده ما را به ما برگرداند، سالها طول خواهد داد. کما اینکه امروز میبینید تعدادی از اسرای ما، به احتمال زیاد، باقی ماندهاند. البته ما تعدادشان را نمیدانیم؛ اما حدس قوی میزنیم که تعدادی از عزیزان ما، هنوز در چنگ دشمن باشند. همین حالا، میبینید چه طور رفتار میکنند؛ با چه بهانههاگیریهایی، با چه اذیت کردنهایی و با چه بداخلاقیهایی در عرف بینالمللی! اینها که عادّی نیستند. اینها اگر میخواستند پنجاه هزار، شصت هزار اسیر را در حال عادّی برگردانند؛ چقدر خون دل داشت؛ چقدر زحمت داشت؛ چقدر طول میدادند! ممکن بود ده سال، پانزده سال، همین کار را به طول بکشانند. اما قدرتالهی، پا در میان گذاشت و یک بار دیگر لطف خدا برملت ایران، چهره روشن خود را نشان داد وکاری به این عظمت، در مدّتی کوتاه، با آسانترین شکل، انجام گرفت. چند ده هزار از فرزندان و جگرگوشگان این ملت و عزیزان دور از وطن و یوسفهای دورمانده از یعقوب، به فاصله کوتاهی وارد این کشور شدند. این حادثه، درس است. درسهایی در این حادثه هست که من به آنها اشارهای میکنم و سر رشته فکر را به خود شما میدهم تا روی این حادثه فکر کنید؛ و بعد، مطلب دیگری را درباره شما عزیزان، عرض میکنم.
اما سررشته مطلب این است که، خیلی از چیزها در دنیا نشدنی است؛ یا سخت شدنی است. یک بلای بزرگ برای انسانها این است که کارها و آرزوهای بزرگ را، نشدنی گمان میکنند. این، بلای بزرگی است. یأس، بزرگترین دشمن انسانی است که میخواهد آرزو یا آرمانی را دنبال کند. اگر بگوییم «این چه فایده دارد؟ ما که نمیتوانیم، چرا بیخود تلاش کنیم؟» یقین بدانید که آن کار، نخواهد شد. لذا در اسلام، یأس، از عوامل منفی است و بعضی از یأسها، گناه کبیره است. مثلاً «یأسِمنرَوحِاللَّه(1)»: مأیوس شدن از لطف و تفضّل الهی و توجّهِ خاص خدا. انسان از این اگر مأیوس شد، گناه کبیره مرتکب شده است. حق نداریم مأیوس شویم. یأسِ از رحمت خدا، از گناهان کبیره است. کسی حق ندارد از رحمت خدا مأیوس شود؛ ولو موانعِ آن رحمت را هم زیاد ببیند. اما چرا مأیوس شود؟ بعضی جاها، یأس، گناه کبیره نیست، اما مانعِ کبیره است. در دوران مبارزات قبل ازپیروزی انقلاب، به بعضی کسان میگفتیم: «شما که به حکومت اسلامی و نظام اسلامی عقیده دارید و قبول دارید که اسلام از ما یک جامعه اسلامی میخواهد، پس چرا اقدام نمیکنید؟ وظیفه ما که فقط عمل فردی و نماز و روزه و طهارت و نجاست نیست!» میگفتند: «فایدهای ندارد. چه فایدهای دارد؟ نمیبینید دشمن چطور مسلّط است!» امروز وقتی ما میگوییم «دشمن»، مراد مان شبکه عظیم استکبار جهانی است. کمتر از او را که ما دشمن نمیدانیم! قابل این نیست! اما آن روز که میگفتیم «دشمن»، مراد شبکه عظیم استکبار جهانی نبود. دستگاه امنیتی نظام شاهنشاهی بود. دستِ بالا، دستگاه پادشاهی بود. بالاتر از اینکه نبود!
شما ببینید وقتی که ملتی مثل توفان میغرّد، دستگاههای حکومتی دنیا، چطور مثل پَرِ کاه به هوامیروند! دیدید در اروپای شرقی چه شد و چطور نظامهایشان یکییکی فروریخت! فرو ریختن نظامهای استبدادی و استکباری را در آسیا و افریقا و جاهای دیگر، در این چند ساله، جلو چشم خودمان چقدر دیدیم! از همه نزدیکتر، همان نظام پادشاهی بود. نظام شاهنشاهی، ظواهر امرش که مثل نظام جمهوری اسلامی نبود! اینجا مأمورین و مسؤولین نظام، با مردم رفیقند؛ نزدیک به مردمند؛ مردم اینها را میبینند. رئیس جمهور را ملاحظه میکنید که وقتی به شهرستانی مسافرت میکند، مردم مثل بچههایی که پدرشان را دیدهاند، میریزند دور او؛ با کمال عشق و علاقه و از نزدیک، او را مشاهده میکنند؛ به او اظهار علاقه میکنند؛ کاغذشان رابه دست او میدهند و او هم به درددلهای مردم میرسد! آن روز که اینطور نبود. فاصله بین مسؤولین نظام و مردم، مثل فاصله بین آسمان و زمین بود؛ هم فاصله جسمی، هم فاصله معنوی. اصلاً مردم آنهارا چیز دیگری از یک عالم دیگر میدانستند. البته از آنها نفرت هم داشتند. (این فاصلهها موجب نفرت است.) از مسؤولین نظام یک چیزی درست کرده بودند؛ یک قدرت شکستناپذیرِ خشنِ غیرقابل دسترس! اما دیدید که مردم به میدان آمدند، و همان شکل و نظم پوشالی را، علیرغم آن ناامیدی که ترویج میشد، به کلّی زیرورو کردند؛ مثل پنبه حلاجی شده! این قدر بیجان و سبک و بیمحتوا بود!
یأس موجب میشد که بعضی وارد میدان نشوند. یأس راباید از خود دور کرد. شما روزی که در زندانهای رژیم بعثىِ خشن بودید، هرچه نگاه میکردید، جلو چشمتان تاریکی بود. از آن مأمورِ شلّاق به دستِ خشن و آن درجه دار غلیظ بعثی بگیرید تا خودِ صدّام حسین؛ یکی پس از دیگری، با شما کأنّه دشمن شخصی و خونی و پدری بودند. دست هرکدامشان میافتادید، بر شما آزار و شکنجه و فشاری وارد میکردند. اینطور نبود؟ همه فضا تیره و تار بود. ما هم که اینجا، دور از شما، در خانه نشسته بودیم و غمِ فقدان شما برادران را داشتیم، همهمان این طور بودیم. من خودم شخصاً همین احساسات را داشتم و میدانم که اکثر ملت ایران هم، این احساسات را داشتند حالا چه در خانه یا فامیلشان اسیری بود، چه نبود؛ همه این احساسات را داشتند. آنها هم وقتی نگاه میکردند، فضایی تیره میدیدند. پشت آن دیدِ مأیوسانه، خورشید امید و فضل الهی میدرخشید؛ اما ما نمیدیدیم. این، یک درس است. چرا بعضی مأیوسند از اینکه بشود برقدرتهای استکباری جهان فائق آمد؟! چرا بعضی مأیوسند از اینکه اسرائیل را بشود از این منطقه ریشه کن کرد؟! چرا بعضی مأیوسند که بشود مسلمانان را در سرتاسر دنیا، از این وضع و مظلومیتی که امروز دارند، نجات داد؟!
امروز مسلمانانِ همه جای دنیا مظلومند. آن اروپا، آن آسیا، آن کشمیر و مسلمانانِ بعضی کشورهای دیگر آسیایی؛ آن افریقا، الجزایر، و اسلام خواهان مناطق گوناگون در کشورهای مختلف. همهجا مسلمانان مظلومند. خون مسلمانان را میریزند و به آنها بیرحمی میکنند. انسانیّت و معیارهای انسانی، به مسلمانان که میرسد، دیگر رعایت نمیشود! چه در فلسطین اشغالی، چه در لبنان و چه در مناطق دیگر. چرا کسی امیدوار نباشد که روزی، هم در اروپا، هم در آسیا، هم در خاورمیانه، هم در آفریقا، هم در قلب قدرتهای استکباری، مسلمانان از عزّت و شوکت برخوردار باشند؟! چه بُعدی دارد!؟ چرا بعضی مأیوسند؟! چرابعضی مأیوسند از اینکه ما در کشورمان به نظام اسلامىِ کامل برسیم؟!
البته از آن روزی که این نظام شروع شده، تاامروز، بسیار پیش رفتهایم. این، قابل مقایسه بانظامهای طاغوتی یا نظامهای معمولی عالم و بخصوص با آن نظام خبیث و نجسی که قبل از انقلاب بر ایران حاکم بود، نیست. در آنجا مبنای دولت و حکومت و سیاست، فساد بود. از شخصِ محمّدرضا و دوروبریهای نزدیکش بگیرید، تا سطوح پایین. این شرح حالهایشان هم که چاپ شده، لابد دیدهاید و خواندهاید. شاید ده، پانزده عنوان از شرح حالهای اینها چاپ شده است. آدم میبیند داخل اینها، چهفساد و چه عفونتی وجود داشته؛ از آنجا تا سطوح پایین - وابستگانشان، دستگاههای امنیتی، دستگاههای انتظامی و نظامی - کسانی که وابسته به آنها بودند، همه فاسد بودند. البته بعضی هم در داخل دستگاهها بودند و آدمهای صالح و سالمی بودند. یعنی وابستگیشان نسبت به آنها، کم بود. ارتشیهای سالم داشتیم، انتظامیهای سالم داشتیم - اینها را ما دیده بودیم: افسرهای مؤمن، متدیّن، سالم؛ چه نظامی و چه انتظامی - یا بعضیاز اداریها. بخصوص در بخشهای علمی، زیادبودند. مردمان خوب کم نبودند؛ اما آن رؤسا و وابستگان، فاسد بودند.
وابستگان آنها بینِ روحانیت هم، فاسد بودند. آخوندهایی بودند وابسته به آنها. حالا ما میگوییم «آخوند درباری»؛ لکن دربار به بعضی از آن آخوندها هم اعتنایی نمیکرد! یعنی وابسته به همان ساواک شهر یامنطقه خودشان بودند. اسیر رئیس شهربانی و رئیس کلانتری محل بودند. به همان نسبت، فاسد بودند.اصلا هرکس که اندکی به نظام پادشاهی نزدیک بود، فاسد بود. هرچه نزدیکتر، فاسدتر. به آن مغز و لُبّش که میرسیدید، مرکزِ فساد و عفونت بود.
درنظام جمهوری اسلامی، قضیّه درست صدوهشتاد درجه عکس این است. آنهایی که فاسدند، به همان نسبت از نظام فاصله دارند. در خودِ نظام، مسؤولین نظام، مردمان پاکیزه و مطهّری هستند. رئیسجمهور را ملاحظه بفرمایید! یک انسان والا، مؤمن، عالم، مجاهد فیسبیلاللَّه، زجر کشیده، مردمی و امتحان داده است. مسؤولینی که با رئیس جمهور مشغول کارند، هر کدام به نحوی، همین گونهاند. البته در سطوح پایینتر، طبیعی است که سلامت بهاندازه سطوح اصلی و بالا نباشد؛ یعنی هرچه از مرکزِ نظام فاصله میگیریم، آن حالتِ سلامت را نمی توان تضمین کرد. البته در نظام جمهوری اسلامی، درسطوح پایین هم، انسانهای والا و واقعاً کمنظیری هستند، که هیچ وقت در هیچ نظامی در ایران، این چنین آدمهای پاک و مقدّسی - مقدّس به معنای واقعی - نبودند. چقدر از این افراد پاک نهاد را بنده در این دستگاههای مختلف میشناسم - جوان و غیر جوان - که واقعا انسانهای والایی هستند! همه اهل امانت، اهل صدق، بیاعتنا به زخارف دنیا؛ که توانستهاند از آن پلی که گردن کلفتهای تاریخ نتوانستند بگذرند - پل خودخواهی و مالاندوزی و راحت طلبی - راحت عبور کنند. این، وضع این نظام است. این نظام، نقطه مقابل نظام قبلی است. ما این قدر پیش آمدهایم؛ این قدر ظواهر عوض شده است؛ این قدر جهتها و بواطن تغییر کرده است. اما نظام اسلامی کامل، هنوز با ما فاصله دارد. ما میگردیم، حرکت میکنیم، تا به نظام اسلامی کامل برسیم. همّت، این است. امید، این است. بعضی میگویند: «چه فایده دارد؟ نمیشود! در این دنیا، نمیشود!» ما میگوییم: «چرا باید مأیوس بود؟! میشود! میشود که ما در نظام جمهوری اسلامی، عدالت اسلامی را به معنای حقیقی کلمه اجرا کنیم. میشود که در نظام جمهوریاسلامی، طوری بشود که صاحب حق، اگر چه ضعیف باشد،بتواند حق خود را بیدغدغه ازکسی که حق او را گرفته است - ولو آن شخص قوی باشد - بگیرد.» میتوانیم به اینجا برسیم. اصلاً همّت ما این است که به اینجابرسیم. بنا، بر این است که به اینجا برسیم. حکومت علوی، یعنی این. میشود که در نظام اسلامی، هر کارگزاری که در هرجای این نظام خدمت میکند عادل باشد که بشود پشت سرش نماز خواند. چرا ما این امور را مستبعد بشماریم؟! میشود که ما دستگاه اداری کشور را طوری اصلاح کنیم که اشاره به سوءاستفاده و رشوه، موجب خشم طرف مقابل شود. اینها همه ممکن است. بعضی مأیوس میشوند و میگویند: «بیشتر از این، در این دنیا نمیشود!» چرا بیشتر از این نمیشود؟! همچنان که اصل نظام اسلامی دور از دسترس بود، کمال آن هم، ولو دور از دسترس باشد، باید مثل اصل نظام که تحقّق پیدا کرد، تحقّق پیداکند. این، نکته اوّل.
و اما، مطلبی که بخصوص به شما آزادگان میخواهم عرض کنم: برادران عزیز! من مکرّر عرض کردهام: لحظه لحظه دوران اسارت شما، صدقه است. لحظه لحظه، صدقه است! آن لحظههای پررنجی که شما گذراندید، یک سرمایه شد. یعنی شما به عنوان یک آزاده، یازده سال، دهسال، هشت سال، پنج سال - هرچه - که در اسارت بودید، ذخیرهای از رنجها، برایتان فراهم آورد؛ هم از جنبه فردی، هم از جنبه اجتماعی و عمومی. این مطلب، قابل تأمّل است. دو نوع میشود با محصول تجربهها و امتحانهای سخت برخورد کرد. یک نوع اینکه بگوییم: «ما به این زندانِ سخت رفتیم و این همه شکنجه کشیدیم و آمدیم؛ پس دیگر کار خودمان را کردیم. حالا دیگران بکنند.» این، یک منطق. (باز من به پیش ازانقلاب اشاره کنم. بعضی بودند و همین منطق را داشتند. طرف از زندان آمده بود، یا فرض بفرمایید در کاری شرکت کرده بود - عملیاتی، حرکتی - و حالا خسته شده بود و میگفت: «من دیگر کار خودم را انجام دادم. من زن دارم، بچه دارم. بقیهاش هم به عهده دیگران.» غالباً، اینگونه افراد از گردونه خارج شدند و رفتند. قاعدهاش نیز همین است که بروند. طبیعت کار نیز همین است. وقتی که انسان آنچه را که در مجاهدت خود اندوخته، اینطور به رخ خدا و خلق بکشد، خدای متعال، برکتی به اندوخته او نخواهد داد.) این منطق، اساساً منطق درستی نیست. اما منطق دوم، منطق درستی است.
منطق دوم چیست؟ منطق دوم این است که بگوییم: «مگر ما این پنج سال زندان، یا ده سال اسارت را آسان به دست آوردیم؟! من ده سال در اسارت بودم و این ملت، ده سال اسارتم را تحمّل کرد. خانوادهام، پدر و مادرم، دوستانم، شهر و میهنم، همه اینها رنج اسارت مرا تحمّل نکردند که همینطور مفت از دست برود و از آن استفادهای نشود.» اگر رنجی برده شده و محصولی از فضل خدای متعال به دست آمده است، حالا این انسانی که این آزمایش و تجربه بزرگ را انجام داده، مثل آن دانشآموزی است که دورهای را گذرانده است. کسی که دورهای را گذرانده باشد با آن کس که آن دوره را نگذرانده، فرق میکند. حالا که ملت و خانواده شما، شما رادادند، رنج فراق شما را تحمّل کردند و شما یک دوره سخت را گذراندید، قاعده امر چیست؟ قاعده امر این است که از این دوره، استفاده کنیم. حالا وقت استفاده از این رنج است. حالا وقتی است که ملت، از ذخیرهای که با ده سال، یازده سال - کمتر و بیشتر - به دست آمد، استفاده کند. یعنی عناصرِ تجربه دیده و امتحان داده و محنت کشیده دوران اسارت، کسانی هستند که برای خدمت در راه خدا و مجاهدت برای پیشرفت به سمت هدفهای انقلاب، آمادهتر از دیگرانند. اینها هستند که رنج کشیدهاند؛ روحشان و ارادهشان قوی، وایمانشان تجربه شده است.
این، آن برداشتِ دوماست. من، این برداشت دوم را قبول دارم. همین هم درست است. من عرض میکنم: آزادگان، بهترین سربازان انقلابند. آزادگان، آزمودهترین فرزندان این ملتند. آزادگان، شایستهترین افراد برای دفاع از انقلاب و نظام جمهوری اسلامیند. آزادگان، مورد امید و اعتماد این نظام به حساب میآیند و باید برای کارهای آینده هم به حساب بیایند.اگر دشمنی، درمقابل انقلاب یا در مقابل نظام جمهوری اسلامی قد عَلَم کند، اوّل کسی که باید مشت بر سینه اوبزند، آزاده است؛ چون آزاده بیشتر از همه، برای حفظ این نظام رنج کشیده است. او بیشتر از همه تجربه کرده است؛ خودش را بهتر میشناسد و محنتپذیری خود را در روزهای سخت آزمایش کرده است.
این، آن برداشتِ دوم است. لذاست که آزادگان، هم در میدان سازندگی کشور باید مورد تکیه قرار گیرند و هم در میدان دفاع از انقلاب. این، آن چیزی است که شما به عنوان آزاده و به عنوان یک مسلمان انقلابی، از خودتان باید توقّع داشته باشید. باید در مقابل دشمنان و بدگویان و طعنهزنان انقلاب بایستید. عدّهای خیال میکنند چون از مبداء انقلاب فاصله گرفتهایم، هرچه از مبداء انقلاب دور شویم، انقلابیگری ضعیفتر میشود! این، خطاست. انقلاب که مال یک زمان خاص نیست، تا هرچه از آن زمان دور شدیم، انقلابیگری ما کم شود.انقلاب، یک ایمان است؛ اعتقاد است؛ دین است. دین که از انسان فاصله نمیگیرد! فاصله انسان با دین، به حسب زمان که کم و زیاد نمیشود!
شما باید در مقابلِ این تفکّرات بایستید. این محنتی که خدای متعال بر شما وارد کرد، یک امتحان الهی بود. البته بعضی، از این امتحان، ممکن است سربلند و رو سفید در نیامده باشند. همه که یکسان نیستند! اما شما برادران عزیز مؤمنی که از این امتحان الهی سربلند در آمدید، این را باید قدر بدانید. باید این را ذخیرهای بدانید. و با این ذخیره، باز هم در راه خدا مجاهدت کنید. در اسلام «نوبت من تمام شد» نداریم!
امام عزیز ما، آن روز که به رحمت الهی و به جوار رحمت حق رفت، یک مرد حدوداً نود ساله بود. تا آن زمان، ایشان تلاش و فعّالیت میکرد. ایشان نمی گفت «من کار خودم را کردم و این انقلاب را به پیروزی رساندم؛ حالا بقیه بروند زحمات دیگرش را بکشند.» نه! رنجهای بزرگ و غصّههای بزرگ، مال آن بزرگوار بود. باز هم بزرگترین کارهای ما را ایشان میکرد؛ مثل مسأله جنگ؛ تصمیمگیری در سرنوشت جنگ و بسیاری از دیگر مسائلِ بزرگ کشور. تصمیم گیری را ایشان میکرد.
اینکه بگوییم «کسی کاری را انجام داده و حالا سهم او تمام شده»، اشتباه است. من عرضم به شماعزیزان این است که باید در میدان انقلاب، ثابت قدم، بانشاط و متّکی به آنچه که خدا به شما داده است، باشید. یعنی یک آزمایش سخت و سنگین دیگر؛ یعنی خوشبین به آینده و امیدوار به آنچه که با تلاش شما و تلاش مسؤولین پیش خواهد آمد. خلاصه، به عنوان یک عنصرِ خودىِ اصلىِ حقیقی وابسته به اسلام و انقلاب، همواره در این میدان باید باقی بمانید، و بنده میدانم که باقی میمانید. آن کس که مثل شما این آزمایشهای سخت را از سرگذارنده است، بیش از همه، چشمش به رحمت خدا باز است. چه انسانهای شایسته و شریفی را ما در بین آزادگانمان مشاهده کردیم و دیدیم! چه روحهای لطیفی! چه انسانهای آزمودهای!
منبا ابتهال و تضرّع، از خدای متعال مسألت میکنم تا وسیله استخلاص عزیزان دیگری را که هنوز در بند و چنگال دشمن داریم، به فضل وکرم خود فراهم فرماید؛ و انشاءاللَّه خبر خوبی را برای خانوادههای مفقودین عزیز ما - برای دلهای پدران و مادران منتظر و امیدوار - برساند.
از خدای متعال درخواست میکنیم به همه ما - در هر جاکه هستیم - صبر، قدرت استقامت و پایداری و بینش روشن نسبت به تکالیفمان در قبال انقلاب، عنایت فرماید.
از خدای متعال درخواست میکنیم که رحمت و فضل خودش را به روح مطهّر امام ما - که این راه را در مقابل ما گشود - و ارواح مطهّر شهدای ما - که در این راه پیشگام بودند و بزرگترین آزمایشها را دادند - نازل فرماید.
از خدای متعال درخواست میکنیم که سرنوشت ما را سرنوشت شهیدانمان قرار دهد، و مرگ ما را جز به شهادت قرار ندهد و رفتار ما را مَرضىِ وجود مقدّس ولىّعصر ارواحنافداهوعجلاللَّهتعالیفرجهالشریف، قرار دهد.
والسّلامعلیکمو رحمةاللَّه و برکاته.
1) با اتّخاذی از آیه 87 سوره یوسف، «... ولا تایَئسوا مِن رَوْحِاللَّه»
و در نظر داشتن آیه 53 سوره زمر: «... ولا تَقْنَطوا مِن رَحْمَةِاللَّه»