بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
در طلیعهی ایام پُربرکت ماه مبارک رمضان، زیارت حضرات آقایان علما و ائمهی محترم جماعات و طلاب و فضلا را به فال نیک میگیریم و از خدای متعال متضرعانه و خاشعانه مسألت میکنیم که انشاءاللَّه ماه رمضان برای ما حقیقتاً ماه رحمت و برکت و مغفرت باشد.
چند مطلب به نظر رسید که در خدمت آقایان عرض بشود: اولین مطلب به مناسبت گذشت یک قرن از رحلت میرزای شیرازی(۱) است؛ آن عالم بزرگ تاریخ روحانیت و پرچمدار یک مبارزهی پُرمغز و پُرمعنا علیه مراکز فساد و کانونهای طغیان و انحراف. حرکت میرزای شیرازی - که برخلاف بسیاری از حوادث صدوپنجاه سال اخیر، متأسفانه هنوز کار درست و کاملی دربارهی آن نشده است - یک حرکت ذوابعاد و پُرمعنا و بسیار پُربرکت بوده است. آن یک سطری که میرزای شیرازی نوشت و آن روز بساط کمپانی انگلیسی را از ایران برچید و سلطهی استعماری را موقتاً از کشور قطع کرد، یک مبارزهی چند جانبه بود:
اولاً، مبارزه با دستگاه استبدادی سلطنت مطلقهی ناصرالدینشاهی بود که در اوج خود هم بود؛ یعنی تا آن روز چهل و چند سال بود که آن پادشاه ظالم بر ایران حکومت مطلقه میکرد و حقیقتاً هیچ چیز هم جلودار او نبود. مفاسد حکومت ناصرالدینشاهی، هم دامنهی اقتصادی داشت، هم دامنهی سیاسی داشت، هم دامنهی معارفی و دینی داشت؛ مثلاً یکی از اهداف ناصرالدین شاه - طبق اسنادی که امروز در اختیار هست - این بود که نفوذ علما را در جامعه کم کند. بعضی از غربزدهها و قدرتزدههای زمان ما میخواستند مبارزهی رضاخان با روحانیت را به حساب جریانات روشنفکری بگذارند؛ که بله، رضاخان میدید که علما مرتجعند، و چون میخواست کشور را نوسازی کند، لذا با علما مبارزه میکرد! معلوم میشود که این قضیه اینطورها نیست؛ مسألهی مبارزهی با علما، در دستور کار همهی سلاطین مستبد بود؛ نمیتوانستند در کنار و روبهروی خود کانون قدرتی را تحمل کنند که تا اعماق دل مردم نفوذ دارد. رضاخان با همان انگیزهیی با علما برخورد میکرد که ناصرالدین شاه میخواست برخورد کند. در همین قضیه، میرزای بزرگ (رضواناللَّهعلیه) قبلاً یکی، دو نامه به ناصرالدین شاه نوشت و او را از این کارها نهی کرد؛ اما او با تعبیرات توهینآمیز و سبکی به میرزا جواب داد: شما مشغول درس و کار خودتان باشید؛ به این کارها کاری نداشته باشید! میبینید که این عبارت هم عبارت آشنایی است و در طول این صد و چند سال، طرفداران قدرت مطلقهی شخصی، بارها آن را به علما گفتند: بروید مشغول مدرسه و مسجد خودتان باشید؛ به سیاست چه کار دارید!؟ پس ناصرالدین شاه دارای یک حکومت مطلقه و مستبدهی فردی بود که با اخلاق و اقتصاد و دین و روحانیت محبوب مردم معارضه و ناسازگاری داشت. بنابراین، یک بعد فتوای میرزای شیرازی، مبارزه با این خودکامه و کشیدن دندان قدرتمند این پلنگ تیزدندان بود؛ و حقیقتاً دندان او کشیده شد و قدرت او کم شد. این قضیه مربوط به سال ۱۳۰۸ هجری است؛ یعنی چهار سال پیش از رحلت میرزا، و تقریباً پنج سال پیش از مرگ ناصرالدین شاه.
ثانیاً، مبارزهی با استعمار و نفوذ خارجیها در این کشور بود. در چند سال آخر عمر ناصرالدین شاه - سالهای اول قرن چهاردهم؛ یعنی از سال ۱۳۰۰ به بعد - کار دربار ناصرالدین شاه، امتیاز دادن به این دولت و آن دولت، این کمپانی و آن کمپانی، و گرفتن پول و فروختن مملکت شده بود؛ مثل امتیاز رویتر و همین امتیاز تنباکو و غیره! با آن حرکت عظیم میرزا و آن فتوای کوبنده، جلوی این انحصارها و امتیازها و دخالتهای خارجی هم گرفته شد.
ثالثاً، مبارزهی با غربزدگانی بود که در همان ایام، تازه شروع به ایجاد جریانهای فکری در داخل کشور کرده بودند و روی خودشان نام «روشنفکر» گذاشته بودند؛ از قبیل میرزا ملکمخان(۲) و امثال او؛ که اینها نه فقط با این حرکت خیانتبار ناصرالدین شاه مبارزه نکردند، بلکه همین شخص نامبرده - که او را به اصطلاح بنیانگذار و پدر روشنفکری در ایران دانستهاند - حتّی خود دلال انحصارات خارجی هم بود! آنهایی که دم از روشنفکری و دفاع از منافع ملت میزدند، آنطور برخورد کردند؛ اما روحانیت و در رأس آن میرزای بزرگ، اینگونه قاطع و کوبنده با همهی اینها مبارزه کرد؛ این پرچم پُرافتخاری است که میرزای شیرازی آن را بلند کرد و بعد از او این پرچم نخوابید. اگرچه قبل از میرزا هم از اینگونه قضایا بود - زمان میرزای قمی، (۳) زمان کاشفالغطاء(۴) و دیگران و دیگران، که در دفاع از منافع ملت اسلامی و اسلام و مسلمین و ورود در مسائل اجتماعی سعی وافری داشتند - لیکن نمونهی کامل آن، این حرکت بود. بعد از میرزا نیز شاگردان او و بزرگان حوزهی علمیهی نجف و کربلا و سامرا و قم و بقیهی مراکز اسلامی، هرجا که محل حضور یک رهبر اسلامی و حضور قدرتمندانهی اسلام بود، اینها حضور داشتند؛ و این یکی از عجایب تاریخ ایران است؛ و عجیبتر این است که این حادثه برای مردم ما شناخته شده نیست! مردم ما نمیدانند که وقتی ایتالیاییها وارد لیبی شدند و آن کشور را اشغال کردند، مرحوم سیّدمحمّد کاظم طباطبایی(۵) - صاحب عروه - و بعضی دیگر از مراجع قم، به نفع مردم مسلمان لیبی و علیه ایتالیاییها فتوای جهاد دادند. مردم نمیدانند که وقتی انگلیسیها در بوشهر نیرو پیاده کردند، مرحوم آیةاللَّهالعظمی سیّد عبدالحسین لاری(۶) - آن ملای مجاهد طراز اول - اعلام جهاد داد و مردم را مسلح کرد و خودش نیز مسلح شد و پیشاپیش مردم حرکت و جهاد کرد. مردم ایران نمیدانند که مرحوم شیخالشریعهی اصفهانی(۷) - مرجع تقلید بزرگ ساکن نجف - فتوا داد که استعمال اجناس مصنوعهی در داخل کشور لازم است و مردم باید از استفاده از مصنوعات خارجی اجتناب کنند، تا به این ترتیب دیگران در داخل کشور نفوذ نکنند. همه میدانند که در ژاپن، حدود صد سال پیش از این گفتند که مردم حق ندارند از مصنوعات خارجی استفاده کنند، تا در داخل آن کشور چرخ اقتصاد به کار بیفتد؛ اما نمیدانند که در همان زمان، بلکه زودتر از آن، عین همین پیشنهاد و همین فتوا، از طرف مراجع و علمای شیعه صادر شد؛ منتها متأسفانه در داخل کشور، هیچ کس از سرجنبانها و اهل قلم و اهل سیاست و روشنفکران کمکشان نکرد! فتوای میرزای شیرازی دوم - مرحوم میرزا محمّدتقی شیرازی(۸) - در مقابلهی با انگلیسیها، و فتوای تحریم انتخابات قلابی انگلیسیها در عراق، نمونهیی دیگر از حضور علما در صحنهی سیاست است. آن روز مرحوم شریعت اصفهانی فتوا داد که شرکت در انتخابات قلابی انگلیسیها حرام است؛ کار سیاسی از این روشنتر، از این قویتر، از این روشنبینانهتر؟ امروز مسألهی آن انتخابات یواش یواش دارد از لابلای کتابها خارج میشود! آن علما و مراجع، سلف صالح شما هستند. این است معنای آن مطلبی که امام بزرگوار ما مکرر میفرمودند که علما پیشوایان نهضت مردم علیه ظلم و استبداد در طول سالیان متمادی بودهاند؛ و اینهاست که به شخصیتهایی مثل مرحوم سیّدحسن مدرس(۹) و مرحوم آیةاللَّه کاشانی(۱۰) منتهی شد؛ اینها طلبههای همان مدرسه و شاگردان همان اساتید بودند که اینطور در ایران درخشیدند.
مطلب بعدی، مطلب خود ماست. «تلک امّة قد خلت لها ما کسبت»؛ (۱۱) اجر آنها با خدا، نام نیک آنها در تاریخ ماندگار، و تأثیر سازندهی جهاد آنها انشاءاللَّه برای همیشه باقی خواهد ماند؛ اما حالا نوبت من و شماست؛ «روزگار عشق را بازیگران دیگر شدند»؛ ما باید ببینیم امروز در این میدان چه خواهیم کرد. امروز تمام سطوح علمای اسلامی یک وظیفهی مضاعف دارند - از سطح یک طلبهی کوچک یا یک منبرىِ تازهکار بگیرید، تا سطح علمای بزرگ و طراز اول حوزهها - و آن وظیفه عبارت از حمایت از اسلام است که امروز به شکل حاکمیت اسلامی در این کشورِ مورد نظر ولىّعصر (ارواحنافداه) تحقق پیدا کرده است؛ این یک وظیفهی عمومی است که به عهدهی همه است؛ استثناءبردار هم نیست. آن بزرگواران قصدشان این بود که حرکت بکنند تا مردم را بیدار کنند؛ امروز مردم بیدار شدهاند، قیام کردهاند، انقلاب کردهاند و حکومتی بر پایهی اسلام تشکیل دادهاند.
امروز وظیفهی جهاد هست؛ منتها هدف کوتاهمدت آن جهاد، با هدف کوتاهمدت این جهاد متفاوت است. البته هدف بلندمدت، اعلای کلمهی اسلام در همیشهی زمانهاست. آنها میخواستند جلوی نفوذ دشمن را بگیرند، شاید بتوانند در این کشور اسلام را پیاده کنند؛ اما امروز در این کشور اسلام پیاده شده است و قانون اسلام حکمفرماست؛ اعضای دولت اسلامی و مجریان و مدیران کشور انسانهایی هستند که برطبق معیارهای اسلامی، شایستهی این منزلت و مقامند. آن روز اگر علمای ما میتوانستند افسدی مثل ناصرالدین شاه را کنار بزنند و یک نفر را که نسبت به او اقلّ فساداً است، سر کار بیاورند، تأمل نمیکردند؛ اما امروز مسأله، مسألهی بندگان صالح خداست که در رأس کارها قرار گرفتهاند و امور اجرایی این کشور را در دست دارند. این دولت ماست، این مجلس ماست، این قوهی قضاییهی ماست؛ این نظام است که توانسته این مجموعه را به وجود بیاورد.
البته تحقق آرزوهای اسلامی، کار ده سال و بیست سال نیست؛ تحقق آرزوهای اسلامی، کار بلندمدت است و باید بتدریج انجام بگیرد و همهی عوامل دست به دست هم بدهند. معلوم است که آرزوهای اسلامی در مدت کوتاه تحقق پیدا نمیکند؛ معلوم است که در اینجا و آنجا تخلفی پیدا میشود؛ معلوم است که همهی دستگاهها هنوز با نوای اسلامی حرکت نمیکنند؛ در این تردیدی نیست؛ غیر از این هم انتظاری نیست. اگر شما به صدر اسلام هم نگاه کنید، میبینید حتّی زمانی که نَفَس مطهر پیامبر هم به مردم میخورد، اینطور نبود که همهی مردم یکشبه مسلمان بشوند و همهی کارها در مدت کوتاهی اصلاح بشود. اصلاح کلی و عمومی، حرکت بلندمدت لازم دارد، که آن هم به عهدهی همه است؛ و از جملهی این همه، ما معممان و روحانیون هستیم که بیشترین تکلیف به عهدهی ماست. پس وظیفهی اول، حفظ نظام است. هیچ کس نمیتواند به اتکای اینکه فلانجا فلان تخلف شده، حرکتی انجام بدهد یا حرفی بزند که این نظام اسلامی را تضعیف کند. البته برای اصلاح مفاسد، همه باید از طرق معقول خودش کار کنند. امر به معروف و نهی از منکر یک واجب اسلامی است و باید در میان مردم رایج بشود.
مسألهی مهمی که به نظرم میرسد عرض بکنم، مسألهی پایگاههای اسلامی - یعنی مساجد و مجالس تبلیغ - است. ما با مساجد و مجالس تبلیغ چه کردهایم و چه میخواهیم بکنیم؟ این سؤالی است که ما باید از خودمان بکنیم. در همهی مراحلِ این تاریخ پُرافتخار، مساجد همیشه پایگاه دینداری و حرکت مردم در جهت دین بوده است. شما خودتان یادتان است که انقلاب از مساجد شروع شد؛ امروز هم در هنگامی که حرکت و بسیج مردم مطرح میشود - چه سیاسی و چه نظامی - باز مساجد کانونند؛ این برکت مساجد است؛ لیکن مساجد که فقط در و دیوار نیست. این سؤال واجبی است که ما باید از خودمان بکنیم، و اگر نکنیم، دیگران از ما سؤال میکنند که شما برای تحول بخشیدن و پیشرفت دادن به مساجد چه کارهایی میخواهید بکنید و چه برنامههایی در پیش دارید.
در دورههای پیش از انقلاب، عالمی به مسجد میرفت، نمازی میخواند و مسألهیی میگفت؛ در ایام مخصوص هم یک منبری دعوت میشد و سخنرانی میکرد. اگر امروز - که روز حاکمیت اسلام و ارزشهای اسلامی است - مساجد به همان شکل، بلکه در مواردی با افت کیفی و کمی اداره بشود، آیا این مقتضای حق و مصلحت است؟ آیا این پیشرفت است؟ پس «من استوی یوماه فهو مغبون» (۱۲) یعنی چه؟
ما باید برای مساجد برنامهریزی کنیم. غیر از خود علما و روحانیون و ائمهی جماعات، چه کسی باید برنامهریزی کند؟ من نمیگویم حتماً بیاییم در مساجد از وسایل و دستگاههای تبلیغاتىِ جدید مثل فیلم و اینطور چیزها استفاده کنیم - حالا اگر در موردی امام جماعتی مصلحت دانست، بحث دیگری است - اما من عرض میکنم که همان شیوهی گذشته را هم میتوان با محتوای بهتر ادامه داد؛ این کار را باید بکنیم.
چرا بنده باید بشنوم که در تهران با این عظمت، برای نماز صبح در اول اذان، چندان مسجدی باز نیست و چندان نماز جماعتی برقرار نمیشود!؟ ما باید صبحها و ظهرها و شبها برویم و با مردم نماز بخوانیم؛ این اوّلیترین و ضروریترین کار ما در مساجد است. چرا باید در این شهر با این عظمت، با این همه هیاهوهای گوناگون از اطراف و اکناف، نغمهی اذان در همه جای شهر شنیده نشود!؟ اذان، علامت مسلمانی است. چه کسی گفته باید در پشت بام مساجد یا در مساجد بزرگ و عمده، حتّی در سحرها - ظهر و شب که جای خود را دارد - از طریق بلندگو اذان نگویند؟ وقت اذان که میشود، باید تهران یکسره صدای اذان باشد. مگر اینجا قبةالاسلام نیست؟ مگر ما این حرف را نمیگوییم؟ اینکه ظهر بشود، از ظهر یک ساعت هم بگذرد، کسی در خیابان راه برود، اما احساس نکند که ظهر شده است، آیا این قضیه با آن ادعا میسازد!؟ اگر ما مساجد را گرم نگه نداریم، در مساجد حضور نداشته باشیم و در حد توان و امکانِ یک روحانی و پیشنماز به مسجد نرسیم، چهطور میتوانیم توقع کنیم که به هنگام اذان ظهر مردم دکانهاشان را ببندند و بیایند پشت سر ما نماز بخوانند!؟ ما باید آنجا باشیم تا زمینه برای آمدن مردم فراهم بشود. البته آمدن مردم هم تبلیغات و گفتن میخواهد؛ اما زمینه و مقتضی آن، عبارت از حضور ما در آنجاست، که متأسفانه ضعیف شده است؛ ما باید اینها را علاج کنیم.
در خصوص منبر و مطالبی هم که در آن مطرح میشود، باید یک فکر اساسی کرد. امروز، روز بیداری ذهنهاست. انقلاب ذهنها را بیدار کرد و در ذهنها سؤال بهوجود آورد. طول دوران استبداد موجب خمودگی ذهنها شده بود. قبل از انقلاب جوانان ما سرشان پایین بود؛ میآمدند و میرفتند و کاری به کار کسی نداشتند؛ مگر آنکه یک نفر انقلابی میرفت و آنها را با مفاهیم انقلابی آشنا میکرد؛ اما امروز اینطور نیست؛ امروز رادیو، تلویزیون، اخبار، سخنرانیها و چهرهی باز حکومت و دولتمردان در برخورد با مردم، آنها را متوجه قضایا کرده است. خود انقلاب اساساً مردم را بیدار کرده، اما سؤال در ذهنها هست. مگر میشود در آن منبری که ما میرویم، به این سؤالها پاسخ داده نشود؟
امروز جریان ظلم در دنیا، حقیقتاً یک جریان بیسابقه است. امروز این قدرتهای بزرگ با وسایل تبلیغاتىِ همهگیر و با امکاناتی که حق را به صورت باطل و باطل را به صورت حق جلوه میدهد، در دنیا مسلطند؛ قدرتهایی که برای ارزشهای انسانی و الهی ذرهیی ارزش قائل نیستند و به آن اعتنایی ندارند؛ چه کسی میخواهد در مقابل اینها بایستد و مطلب حق را بیان کند؟ ببینید امروز در دنیا چه میکنند و چهقدر ملتها - بخصوص ملتهای مسلمان - مظلوم واقع میشوند؛ آن وقت آقایان مینشینند و دم از طرفداری از حقوق بشر میزنند و شرم هم نمیکنند! این وضع مردم مظلوم فلسطین است با آن فشارهایی که حکومت غاصب صهیونیستی بر آنها وارد میکند؛ که در خانهی خودشان هم نمیتوانند براحتی زندگی کنند و آزادانه رفت و آمد نمایند. این وضع مردم لبنان است؛ این وضع مسلمانان کشمیر است؛ این وضع مسلمانان مستضعف بیچارهی میانماری است که دهها هزار نفر از آنها امروز با بدترین وضع در بنگلادش زندگی میکنند. نمایندگان ما به آنجا رفتند و آمدند و خبرهایی به ما دادند که واقعاً خواب از چشم انسان میپرد! (۱۳) چهقدر امروز دنیا نسبت به حقوق بشر - به معنای واقعی - بیاعتناست! مگر در دنیا صدایی از کسی بلند شد!؟ یک مشت چکمهپوش دهها هزار مسلمان میانماری را با فجیعترین وضع از خانهی خودشان بیرون کردند؛ بچهها و زنان و مردانشان را کشتند؛ اموالشان را غارت کردند؛ هر کس توانسته جان خودش را بردارد، فرار کرده؛ در دنیا هم کسی به کسی نیست؛ نه سازمان ملل حرفی میزند، نه کمیتهی حقوق بشر فریادی میکشد، نه صلیب سرخ جهانی احساس مسؤولیتی میکند، نه این کنفرانسها و مؤسسههای دروغىِ دفاع از حقوق بشر و دفاع از صلح و غیره حرفی میزنند؛ کأنه اینها انسان نیستند! این، دشمنی دنیا را با اسلام و مفاهیم و ارزشهای اسلامی نشان میدهد؛ این نشان میدهد که چهقدر نسبت به انسان بیاهتمام و بیاعتنایند و آنچه که دربارهی حقوق بشر و اینگونه تعبیرات میگویند، حربهیی سیاسی است؛ برای اینکه کسی را در جایی بکوبند؛ کسی را بزرگ کنند؛ دولتی را تضعیف کنند و مردمی را از صحنه خارج نمایند.
متأسفانه این حرفها به گوش افکار عمومی اروپا و امریکا نمیرسد تا بفهمند که زمامدارانشان در دنیا چه دارند میکنند. مردم ما این حقایق را میدانند؛ میدانند که اینها در بیان ادعاهای بشردوستانه و طرفداری از حقوق بشر، چهقدر دروغگو هستند. آن سادهلوحهایی که به این حرفها دل خوش کردهاند، آنها باید این مطالب را بشنوند. اگر اینها طرفدار حقوق بشر بودند، در مقابل شهادت این شهید عزیز - مرحوم سیّدعباس موسوی - که همراه با زن و بچهاش توسط موشک اسرائیلیها در داخل خاک لبنان به شهادت رسید، یک کلمه اعتراض میکردند؛ اما اعتراضی نکردند! بعضیها آنقدر بیشرمی بخرج دادند که حتّی این حرکت را تأیید کردند! اینها تجاوز اسرائیل به لبنان را محکوم نمیکنند؛ تجاوز اسرائیل به مردم مسلمان صاحب فلسطین را محکوم نمیکنند؛ قضایای کشمیر را به زبان نمیآورند؛ مسائل مسلمانان میانماری را اصلاً بکلی کأنلمیکن فرض میکنند؛ چرا!؟ مگر جرم اینها چیست!؟ جرم اینها این است که مسلمانند. آنها با اسلام دشمنند و از اسلام میترسند. امروز کار به جایی رسیده است که مبارزهی با اسلام، زیر پوشش انجام نمیگیرد! در الجزایر تصریح میکنند که ما با گرایشهای اسلامی مبارزه میکنیم! الجزایر یک کشور اسلامی است؛ وقتی در آنجا اینطور بگویند، شما از دولتهای غیراسلامی و ضداسلامی، دیگر چه انتظاری دارید!؟
تنها دریچهی امیدی هم که برای ملتهای مسلمان باقی مانده، جمهوری اسلامی است؛ آیا ما این دریچه را ببندیم و امید ملتها را کور کنیم؟ آیا ما هم سکوت کنیم؟ آیا ما هم در مقابل فشار قلدرمآبانهی قدرتهای بزرگ تسلیم بشویم؟ آیا حکم خدا این است؟ آیا خدا به این راضی است؟ آیا سنت جهاد در مقابل ظلم، و امر به معروف و نهی از منکر در اسلام، اجازهی چنین فکری را به ما میدهد؟ حاشا و کلّا. اینجا پرچم مبارزهی با ظلم را حفظ خواهد کرد. ما در مقابل هر قدرت سلطهطلب و ستمگری که در برابر ملتها به سرنیزهی خود تکیه میکند، میایستیم؛ هرکس میخواهد باشد. امریکا که هیچ؛ اگر قدرت و دولتی قدرتمندتر از امریکا هم باشد، در مقابلش میایستیم؛ کمااینکه ایستادیم. ما یک روز در مقابل قدرت متحد امریکا و شوروی علیه خودمان، ایستادیم. امریکا و شوروی دو ابرقدرت بودند که مجموعاً قدرتشان از امریکای فعلی به مراتب بیشتر بود و هر دو علیه ما همدست و متحد بودند؛ ولی ما در مقابل آنها ایستادیم و باز هم میایستیم؛ اما این ایستادگی، به عمیقتر شدن و پُررونق شدن ایمان مردم احتیاج دارد؛ و این از جمله در دست شما علماست که باید با قول و عملِ خودتان آن را محقق کنید. عمل هم در کنار قول است. ما بایستی با عملمان، با تقوایمان، با پارساییمان، با بیاعتناییمان به دنیا، با وابسته نشدنمان به این زخارف ظاهری دنیوی - که اهل دنیا را به خود مجذوب میکند و گول میزند - و با فکر کردن و با سخنِ سنجیدهمان و نیز ارشاد و هدایت مردم، به این ایمان عمق بدهیم.
ملت بحمداللَّه ایستادهاند. ملت ما، ملت خوب و قوی و مقاوم و شجاع و فداکاری هستند. این بچهبسیجیها، این جوانان فداکار، این پدران و مادران فداکار، این خانوادههای شهدا، این قشرهایی که در دوران سیزدهسالهی گذشته این همه امتحان دادند، باز هم هستند. اگر کسی خیال کند که اینها مأیوس شدهاند یا رو برگرداندهاند، خطاست؛ بههیچوجه اینطور نیست. شما در بیستودوم بهمن و در همهی مراسم دیدید و هرجا هم لازم باشد، خواهید دید که این ملت ایستادهاند. روحانیت هم بایستی وظیفهی خودش را بداند که در میدانهای کار و تلاش و بخصوص خطر، پیشاپیش مردم باشد؛ امیدواریم که خداوند به همهی ما این توفیق را عنایت کند.
پروردگارا! به حق محمّد و آل محمّد، قلب ولىّ عصر را از ما خشنود کن؛ ما را مشمول ادعیهی زاکیهی آن بزرگوار قرار بده؛ ما را جزو یاوران آن حضرت در حضور و غیبتش قرار بده. پروردگارا! روح مقدس امام را از ما شاد کن. پروردگارا! آنچه را که گفتیم، برای خودت و در راه خودت قرار بده و از ما قبول کن.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
۱) ۱۳۱۲ - ۱۲۳۰ ق)
۲) ۱۸۳۳ - ۱۷۶۹ م)
۳) ۱۲۳۱ - ۱۱۵۱ ق)
۴) ۱۲۲۸ - ۱۱۵۴ ق)
۵) ۱۳۳۸ - ۱۲۴۷ ق)
۶) ۱۳۴۰ - ۱۲۶۴ ق)
۷) ۱۳۳۹ - ۱۲۶۶ ق)
۸) ۱۳۳۸ - ۱۲۵۶ ق)
۹) ۱۳۱۶ - ۱۲۴۹ ش)
۱۰) ۱۳۴۰ - ۱۲۶۴ ش)
۱۱) بقره: ۱۳۴
۱۲) بحارالانوار، ج ۷۱، ص ۱۷۳
۱۳) در آذرماه سال ۱۳۷۰ در اجرای اساسنامهی «شورای نظامی اعادهی نظم و قانون» که تصریح بر تبدیل میانمار به یک کشور کاملاً بودایی داشت، فشارهای نظامیان دولت میانمار بر مردم مسلمان این کشور - که افزون بر دو میلیون نفراز جمعیت این کشور را شامل میشدند - آغاز و منجر به مهاجرت بیش از یکصد هزار نفر از آنان به کشور بنگلادش شد. مهاجران مسلمان در اردوگاههایی در جنوب شرقی کشور بنگلادش و در شرایطی بسیار نامساعد استقرار یافتند.