بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
از همهی شما برادران و خواهران عزیزی که این فرصت را به بنده بخشیدید که بعد از آنکه دورادور با صدا و کار و نتایج تلاشهای باارزش شما آشنا بودم، شما را از نزدیک ببینم و بتوانم حضوراً از شما تشکر کنم و خسته نباشیدی عرض کنم، خیلی متشکرم. هدف اصلی ما هم تقریباً همین است که بعد از آنکه شما دارید مهمترین بخش از شبکهی گستردهی تبلیغاتی و ارتباطاتی کشور را اداره میکنید و هر کدام نقش مؤثری در آن دارید و بیشک این کار از زحمت و تلاش سرشار است - چه تلاشهای جسمی، و چه دلهرهها و اضطرابهایی که انسان معمولاً وقتی یک کار حساسِ دمبهدمی بر دوشش هست، دارد؛ که این کاملاً قابل درک است - شما را زیارت، و حضوراً از شما تشکری کرده باشیم.
اگر واقعاً بنده بخواهم آنچنانکه حق برنامهی شما در این ابعاد وسیع است، با شما صحبت کنم، قاعدتاً زمان خیلی طولانییی را میطلبد. خود جمع حاضر شما عدهی کثیری که بحمداللَّه در اینجا هستید، نشان میدهد که کاری هم که پشت این مجموعه قرار دارد - این هیأت عمومی و نظراتی که دربارهی آن ممکن است وجود داشته باشد، یا تبادل نظرهایی که خوب است انجام بگیرد - قاعدتاً خیلی زیاد است؛ کثرةالمبانی تدلّ علی کثرة المعانی. گزارش(۱) هم گزارش طولانی و بحمداللَّه مفید و همهجانبهیی بود و قهراً بخش قابل توجهی از وقت را به خودش اختصاص داد؛ اگرچه من قبلاً گزارشی را که آقایان فرستاده بودند، خوانده بودم و از تفصیل برنامهها تا حدود زیادی مطلع بودم؛ لیکن از گزارش هم استفاده کردم.
آن چیزی که من در درجهی اول به شما برادران و خواهران عرض میکنم، این است که این رسانهیی که در اختیار شماست - رادیو - و این بخشی که چند ساعت را فرا میگیرد، یکی از ارکان سازندگی جمهوری اسلامی است. اگر ما جمهوری اسلامی را به این معنا میدانیم که نظامی بر پایهی ارزشهای نوین و دارای جهتگیری ویژهیی به سمت اهداف متعالی است - طبعاً معنای یک نظام نو غیر از این هم نیست؛ والّا پس انقلاب چه معنا دارد؟ - و باید ارزشهای جدیدی داشته باشد، بر اساس این ارزشها، هدفهایی ترسیم میشود؛ و در جهت این هدفها، مسیرهایی مشخص میگردد. زندگی، یعنی تلاش در این مسیرها؛ و «انّما الحیاة عقیدة و جهاد»، یعنی همین.
همهی معنای جهاد، جهاد با شمشیر و تفنگ که نیست؛ هر تلاش شما یک جهاد است. جهاد، یعنی مجاهدت کردن و تلاش کردن. زندگی، یعنی اینکه ما این هدفها را ترسیم کنیم و ارزشهایی را که برای ما عزیز و محترم است، مشخص کنیم و بعد با همهی قوا بکوشیم؛ اصلاً زندگی جز این معنی ندارد؛ والّا اگر انسان از ارزشهایی - آن ارزشها هرچه میخواهد باشد - خالی باشد، به یک جماد تبدیل خواهد شد؛ یا یک حیات نباتی خواهد داشت؛ جذب کن و رشد کن؛ یا احیاناً یک حیات حیوانی خواهد داشت؛ جذب کن و رشد کن و باز تلاش کن برای اینکه گیر بیاوری، تا مجدداً جذب کنی و رشد جسمانی و مادّی کنی! اینها که ارزشی ندارد؛ این زندگی، انسانی که نیست.
این حرفی که میزنم، مخصوص ما هم نیست؛ اینطور نیست که من بخواهم ادعا کنم، یا هرکسی بخواهد ادعا کند که این مربوط به یک محدودهی خاص جغرافیایی یا محدودهی خاص اعتقادی است؛ اصلاً برای هوشمندان عالم، زندگی جز این معنایی ندارد؛ فکری میکنند، هدفی ترسیم میکنند و به شوق آن هدف، تلاش مداومی را ادامه میدهند و پی میگیرند؛ هرچه هم آن تلاش سختتر باشد و بیشتر عرق آدم را در بیاورد، بعد از اینکه این تلاش انجام شد، آدم خوشحالتر است.
شما اگر یک روز ورزش سنگینی بکنید، بعدش احساس رضایت بیشتری میکنید. علاوه بر اینکه خود آن ورزش هم تأثیری در جسم شما میگذارد و نشاطی به شما میدهد که طبیعی و قهری است و دست شما نیست - چه بخواهید و چه نخواهید، ورزش در جسم شما اثر میگذارد - یک چیز دیگر هم هست، و آن اینکه شما احساس میکنید که امروز کار بیشتری کردهاید. یک روز وقتی شما یک برنامهی خوب تنظیم میکنید، یک اجرای خوب دارید، یک کار جدید میکنید، خوشحالترید. یک روز وقتی شما یک ساعت بیشتر وقتتان را مصرف میکنید - البته از روی اختیار، نه از روی اجبار؛ کار اجباری این خواص را ندارد - آخر سر میگویید امروز یک ساعت بیشتر ماندم؛ یعنی یک خشنودی از خودتان و از کار خودتان دارید. بنابراین، هرچه این تلاش سختتر، سنگینتر، پیگیرتر و به نظر خود آدم درستتر باشد، انسان خوشحالیش هم بیشتر است؛ این یک اصل کلی است؛ این مخصوص ایران و توران و شرق و غرب عالم نیست؛ همهجا همینطور است؛ هرجا که یک مشت اندیشمند دارند زندگی میکنند.
ما حالا در این نظام زندگی میکنیم. این نظام، نظامی است که به دنبال زحمت و تلاش ارزشمندی - که آن هم باز به نوبهی خود دنبال هدفی بوده - بهوجود آمده است؛ بنابراین، نظام مال ما هم نیست که بتوانیم آن را به همدیگر ببخشیم یا از هم اغماض کنیم؛ من بگویم خیلی خوب، حالا شما این تکهاش را اینطوری کردی، عیبی ندارد؛ یا شما به من بگویی خیلی خوب، اینجا را خراب کردی، عیبی ندارد؛ چون شمایید! نه ما حق داریم نسبت به کسی در مسائل اساسی اغماض کنیم و از کیسهی خلیفه ببخشیم، نه کسی حق دارد متقابلاً به ما از کیسهی خلیفه چیزی ببخشد و اغماض کند؛ اصول پذیرفته شدهیی وجود دارد که متعلق به انقلاب و نظام جمهوری اسلامی است.
این نظام، نظامی است - که خود شماها همیشه هم میگویید، درست هم میگویید - که بر پایهی تلاشهای بیشمار و فداکاریهای فراوان به وجود آمده و امروز هم در دنیا دارد یکهتازی میکند؛ اما همین رادیوهای بیگانهیی که آقای پورمحمّدی اشاره کردند، هرچه میخواهند بگویند، بگویند. بله، معلوم است؛ اگر مثلاً ده نفر بچهی هرزه دور آدم دانشمند و شخصیت برجستهیی را بگیرند؛ یکی به او اهانت کند، یکی بگوید تو بیسوادی و...، طبعاً ممکن است او انکساری هم در خودش پیدا کند؛ اما شما که او را میشناسید، باورتان نمیآید. بله، نسبت به انقلاب و جمهوری اسلامی حرف میزنند؛ نمیزدند، تعجب میکردیم. امام میگفتند هر وقت از ماها تعریف میکنند، آدم در دلش چیزی پیدا میشود که چه اشکالی در من بهوجود آمده که دشمن دارد از من تعریف میکند؛ واقعاً عقیدهی امام این بود؛ نه اینکه فقط در حرفهای عمومی آن را بیان کنند؛ حتّی به ماها هم آن را میگفتند. بنابراین، ارزشها و اصول و هدفهایی وجود دارد؛ این تلاش ارجمند شما باید در همین سمت انجام گیرد؛ مقصود این است.
رادیو یک دستگاه ویژه است؛ یعنی واقعاً در کشور، هیچ رسانهیی - حتّی تلویزیون، روزنامه، کتاب و سینما - وجود ندارد که این برد و این گسترش و این نفوذ را حتّی در صندوقخانههای مردم داشته باشد. من خیلی از اوقات همراه خودم رادیو میبرم؛ مثلاً صبحها که برای قدم زدن یا ورزش کردن به گوشهیی از این شهر میروم، این رادیو هم همراهم هست؛ از هیچ چیز دیگر نمیشود اینطور استفاده کرد؛ از قبیل من هزاران نفر هستند. به قول مرحوم آلاحمد که میگفت آن کشاورز ما هم به شاخ گاوش یک ترانزیستور آویزان کرده است! بنابراین، رادیو خیلی حساس است؛ بخصوص که بعضی از برنامههای شما، برنامههای مستقیم است؛ یعنی برنامههایی است که دیگر شمایید و هنرتان و هر کاری که بتوانید بکنید؛ این شمایید و این هم میدان؛ یا علی مدد! هر کار کردید، کردهاید؛ هیچ ادیتوری، هیچ تنظیم کنندهیی، هیچ کنترل کنندهیی هم وجود ندارد؛ شما هستید و دارید میگویید و در سطح میلیونی کشور و دنیا - مستقیم، کشور؛ غیرمستقیم، دنیا - پخش میشود؛ لذاست که بسیار بسیار حساس است.
اولین چیزی که من بعد از این مقدمه میخواهم بگویم، این است که کل برنامههای شما(۲) بایستی در جهت این ارزشها باشد؛ یعنی مهمترین الزام و چارچوب و کمربندی که بایستی مجموعهی برنامهها را محصور کند و به این حرکت جهت بدهد، این است.
شما باید نگاه کنید ببینید ارزشهای اسلام و انقلاب چیست؛ این ارزشها را بهدست بیاورید؛ شوخی و خندهمان هم باید در این جهت باشد؛ سرگرمی و تفریحمان هم بایستی در این جهت باشد؛ کار روی افکار عمومی مردم - مثل این برنامههای همگانی و برنامههای صبحتان، یا برنامههای خانواده که از برنامههای خیلی خوب این مجموعه است، یا بعضی از برنامههای دیگری که دارید - همه باید در این جهت باشد. باید مراقب باشیم که اشتباه نکنیم. مثلاً فرض بفرمایید ما سوار ماشینی شدهایم و داریم راهی را میرویم و به سمتی حرکت میکنیم؛ خیلی خوب، قهوهخانه است؛ آدم پیاده میشود و چای میخورد، یا تفریحی میکند؛ یک وقت هم مثلاً پا را روی گاز میگذارد و با سرعت صد و چهل کیلومتر میرود؛ یکجا انسان کند میکند؛ یکجا سنگین است، بارها را یک خرده پایین میآورد؛ یکجا یک نفر پیاده دارد میرود، انسان سوار میکند؛ شکلها و نحوههای گوناگونی هست؛ اما آنچه که هرگز گم نمیشود، این است که ما داریم به کجا میرویم. ممکن است در جایی به طور طبیعی جاده پیچ بخورد؛ مثلاً طرف شرق داریم میرویم، اما این جاده به طرف شمال میرود؛ حتّی طرف غرب میرود - یعنی علیالظاهر در خلاف جهت داریم حرکت میکنیم - اما آن چیزی که در متن و بطن کار مضمَر است، این است که ما داریم به طرف شرق میرویم؛ به همان طرفی که مورد نظرمان است؛ این باید گم نشود؛ این در همهی برنامههاست؛ فرق هم نمیکند؛ این از آن چیزهایی است که نسبت به آن با هم رودربایستی نداریم؛ نه من با شما رودربایستی دارم، نه شما باید با من رودربایستی داشته باشید. معروف است که خلیفهی مسلمین در صدر اسلام گفت اگر من کج رفتم، با من چه میکنید؟ یکی گفت اگر کج رفتی، با شمشیر راستت میکنیم! اگر من هم که مسؤول اول این نظام هستم و بارهای شما هم بر دوش من است، برخلاف این جهت حرکت کردم، شما هم باید به من بگویید.
بارهای شما هم بر دوش من است؛ یعنی این برنامهی «سلام صبح بخیر» را که گاهی گوش میکنم، هر کلمهیی که آن آقا میگوید، احساس میکنم که من دارم میگویم؛ یعنی با نگرانی گوش میکنم؛ این را شما بدانید. همهی برنامههای شما را که من گوش میکنم، دغدغهیی در عمق ذهن من وجود دارد؛ یعنی احساس میکنم که شما دارید حرفی را میزنید که مسؤولیت آن حرف با من است؛ حقیقت قضیه هم این است؛ یعنی مسؤول کار شما من هستم؛ البته نه اینکه شما مسؤول نیستید؛ اما من احساس مسؤولیت میکنم؛ نسبت به همهی این نظام هم همینطور است. یک مأمور نیروی انتظامی هم که در خیابان دارد راه میرود، من با نگرانی نگاه میکنم؛ چون میدانم که مسؤول کار او هم من هستم. توجه به ارزشهای اسلام و انقلاب از آن چیزهایی است که در مورد آن نه من با شما رودربایستی دارم، نه شما باید با من رودربایستی داشته باشید؛ اگر بنده هم یک وقت برخلاف این جهتی که دارم میگویم، و برخلاف این اصول حرکت کردم، شما هم باید به من بگویید؛ این چیزی نیست که ما بتوانیم از یکدیگر اغماض کنیم و بگویم چون این آقا بالاخره آدم شریف، عزیز و مرد خوبی است، یا این خانم مثلاً آدم کارآمدی است، پس او را اغماض کنیم؛ نه، این دیگر آن عنصر اصلی قضیه است. ما همه داریم تلاش میکنیم تا مثلاً آشی پخته بشود؛ یکی آتش میآورد، یکی هیزم میگذارد، یکی نخود و لوبیا پاک میکند، یکی به هم میزند؛ در اینجا ما میتوانیم از کوتاهیهای یکدیگر هم اغماض کنیم - یکبار بنده کوتاهی کردم، شما گذشت کردید؛ یک بار شما کوتاهی میکنید، من بالاخره گذشت میکنم - اما دیگر این کوتاهیها نباید به این حد برسد که آش را برداریم و به بیرون خالی کنیم؛ اینکه دیگر نقض غرض خواهد شد؛ دیگر نمیشود تا این حد کوتاهی را نادیده گرفت!
این برنامههایی که آقایان گفتند، من تقریباً همهاش را گوش کردهام؛ حالا بعضی را بیشتر گوش میکنم و هر وقت یادم باشد یا فرصت داشته باشم، گوش میکنم؛ بعضیها را هم تصادفاً گوش میکنم؛ اما اینطور نیست که این برنامههای شما را نشنیده باشم؛ تقریباً همهی این برنامهها را من کم و بیش چشیدهام - اگر نگویم که استفادهی زیادی کردهام - بعضی از آنها هم انصافاً سطوح بالایی دارد و همهاش بهطور کلی مجموعهی خوبی را تشکیل میدهد.
هر کدام از این برنامهها در جای خود چیز لازمی است و با هدفهای خوبی تشکیل شده؛ لیکن این را از این جهت میگویم که برنامهریزان، نویسندگان، محققان، تنظیمکنندگان، تهیه کنندگان، و حتّی مجریان و گزارشگران این را رعایت کنند. شما که میکرفن در دستتان هست و میروید پهلوی این و آن صحبت میکنید، در آن حال یادتان باشد - البته امکان دارد که این یاد بودن، هیچ تأثیری در گزارش گرفتن شما نداشته باشد؛ اما بیگمان در استفادهی از این گزارش تأثیر دارد - و مواظب باشید که آنطوری که درست است؛ یعنی در جهت این نظام است، باید حرکت کنید. رادیو، رسانهیی متعلق به تشکیلات است؛ متعلق به هیچکس نیست. البته در بین شماها من چنین چیزی را سراغ ندارم، اما در مجموعهی صدا و سیما سراغ دارم که یک نفر که میکرفنی در دستش هست، خیال میکند که صاحب میکرفن است! یعنی سلیقهی خودش را بر سلیقهی نظام، و سیاست خودش را بر سیاست نظام، و فهم خودش را بر فهم نظام ترجیح میدهد! این غلط است؛ چون این میکرفن که در دست شماست، متعلق به شما نیست؛ شما را آنجا گذاشتهاند و گفتهاند این برنامه را اداره کنید؛ شما هم باید طبق سیاست آن کسی که این میکرفن متعلق به اوست - یعنی نظام جمهوری اسلامی - عمل کنید. اگر شما خوب اداره کردید، البته مستحق اجر و پاداش دنیوی و اخروی هستید؛ لیکن بلاشک سلیقهی شخص، فکر شخص، انگیزههای شخص و ایدههای شخصی یا حتّی سیاسی و عمومیش، نباید هیچگونه تأثیری در ادارهی این برنامه بگذارد؛ این را من مخصوصاً به شما بیشتر و مؤکداً میگویم؛ چون بحث شما، بحث عمومی است و یک کار اجتماعی میکنید. پس، سیاستها، جهتگیریها و هدفها باید بر طبق معیارهای اسلامی و معیارهای انقلاب باشد؛ این را رعایت کنید.
البته در همین زمینه، رعایت معیارهای اسلامی، با موسیقیهای شما هم ارتباط پیدا میکند. گاهی اوقات موسیقیهایتان، موسیقیهایی بیرون از معیارهاست. من در باب موسیقی، فقط یک کلمه به شما بگویم: ببینید، آن موسیقییی که انسان را غافل میکند و داخل خلسهی شهوانی میبرد، حرام است؛ چه موسیقی ایرانی باشد، چه موسیقی فرنگی باشد، چه موسیقی هندی باشد، چه موسیقی عربی باشد؛ فرقی ندارد. آن چیزی که در اسلام ممنوع است، این است؛ حالا شما ببینید چگونه چنین موسیقییی بهوجود میآید. البته این چیزی که من گفتم، جزو معیارهای شناخته شده و جزو آن موضوعات حقوقی و فقهی ما نیست؛ من دارم لبّ و عصارهی مطلب را به شما میگویم. الهاء، یعنی کسی را غافل کردن و از خود بیخود کردن. غافل کردن از چه؟ انسان از درد دندان که غافل بشود، خوب است؛ اینکه بد نیست. الهاء، یعنی غافل کردن از آن جهت و هدف و حرکت و راه خودش، و به تعبیر اسلامی و دینی - که مربوط به همهی ادیان است؛ این تنها مربوط به اسلام هم نیست - غافل کردن از خدا. وقتی انسان از همهی این ارزشها غافل شد، اسمش غفلت از خداست. غافل شدن از خدا که میگویند، معنایش این است؛ یعنی انسان ناگهان از همهی ارزشهای الهی غافل بشود. بنابراین، موسیقییی که انسان را از خدا غافل کند، موسیقی بدی است.
البته تفصیل بیشتر اینها بایستی با گروه سرود و موسیقی مطرح بشود؛ به شما ارتباط مستقیم پیدا نمیکند؛ اما شما چون آن محصول را بهکار میبرید، مواظب این جهت باشید. فرض بفرمایید که یک روز آهنگسازی بر طبق سفارشی یا بر طبق میل دل خودش آهنگی ساخته، برای اینکه در جایی از دنیا رقص تندی انجام بشود؛ این به من و شما چه ربطی دارد!؟ مال خودش است؛ بیخ ریش خودش؛ اصلاً به ارزشهای ما ارتباط ندارد؛ این ضد ارزشهای ماست. یا حتّی مثلاً فلان آهنگساز ایرانی طبق همین موسیقی سنتی و موسیقی مقامی خودمان برداشته آهنگی را در فلان دستگاه اجرا کرده و آهنگ هم برای این است که یک نفر - مثلاً در حالات خاص یک جوان - بتواند آن احساس شهوانی خودش را اشباع کند؛ این به ما چه ارتباطی دارد!؟ این را یک نفر برای خودش ساخته؛ ما حالا نمیرویم یقهی او را بگیریم که تو چرا ساختی؛ دلش میخواهد بسازد؛ هرکس کاری برای خودش میکند. مردم در کارهای فردی خودشان، مادامی که به حریمهای اجتماعی ضربه نزنند، آزادند؛ اما من و شما که میخواهیم محصول کار افراد را بیاوریم و عرضه کنیم، آیا نباید نگاه کنیم که این محصول فاسد و خراب نباشد؛ چیزی نباشد که به مصرف کننده ضربه بزند؟ ما باید این را نگاه کنیم. البته - همانطور که گفتیم - این موضوع بیشتر به محققان و برنامهریزان و تهیهکنندگان و نویسندگان و تا حدودی هم به رفتار مجریان ارتباط پیدا میکند.
چند نکته را دربارهی مباحث گوناگون برنامههای شما یادداشت کردهام که عرض میکنم. یک مسأله راجع به این برنامههای صبحگاهی است؛ یعنی برنامهی «سلام صبح بخیر» و برنامهی «کار و زندگی»؛ که هر دو از برنامههای خیلی خوب است؛ برنامههایی است که واقعاً هر کدام خلأیی را پُر میکند و دارد کاری را در متن جامعه انجام میدهد؛ نباید بگذارید این برنامهها هرز و هدر برود؛ حیف است؛ برنامههای بسیار باارزشی است و در همین جهات خوب، میشود از آنها خیلی استفاده کرد. شما موضوعاتی را معین میکنید؛ خوب است. این دنبال کردن موضوعات و اینکه انسان موضوع را با ذهن مردم روبهرو کند و ذهن آنها را به کار بیندازد و نظراتشان شنیده شود، بسیار خوب است؛ منتها ببینید، جمع کردن مواد، دو گونه و در دو مرحله انجام میگیرد؛ مرحلهی اول، مرحلهی انبار کردن است. فرض بفرمایید محققی میخواهد دربارهی فلان موضوع علمی یا ادبی یا تاریخی یا هر موضوع دیگر کاری انجام بدهد. مرحلهی اول، مرحلهی انبار کردن است. انبار کردن، یعنی اینکه اینجا و آنجا بگردد و از کتابها و از فکرها و اندیشههای خودش چیزهایی را یادداشت کند و روی همدیگر بگذارد. در انبار کردن، احیاناً تنظیم هم هست. در انبار کالا هم انسان طبقهبندی میکند و هر کالایی را در جای خودش میگذارد. ما در فیشهای علمی هم همین کار را میکنیم. شماها که خودتان اهل تحقیق هستید، همینطور عمل میکنید؛ یعنی مطلب را فراهم میکنید و در فیشها میگذارید؛ فیشها را تقسیمبندی میکنید و در جای مناسبش میگذارید. حالا که این مرحله تمام شد، نوبت مرحلهی دوم است. مرحلهی دوم چیست؟ اینکه ما جمعبندی کنیم؛ یعنی مرحلهی اجتهاد. مجتهد در عرف طلبگی ما، یعنی آن کسی که میتواند مباحثی را که یک آدم عامی و عادی اصلاً نمیتواند از آن مباحث استفاده کند و آنها را جمعبندی کند، جمعبندی کند. مجتهد - یعنی کسی که قوّت استنباط دارد - آن کسی است که میتواند مثلاً از ده عنصری که علیالظاهر به هم ارتباطی هم ندارند، یک جمعبندی صحیح در بیاورد. شما در برنامهی «سلام صبح بخیر» نظرات مردم را جمع میکنید؛ میخواهید چه کار کنید؟ آیا میخواهید از این نظرات به جمعبندی برسید؟ مگر چنین چیزی میشود؟ در میان این نظرات، نظر یک دانشمند و یک آدم بافکر هست؛ نظر یک آدم عامی اما بافکر هم هست، که حرف گزیدهی درستی را به شما که دارید از او سؤال میکنید، میزند؛ نظر آدمی هم هست که عامی است و از موضوع مطرح شده اصلاً پرت است و آن را درک نمیکند؛ مگر میشود از مجموع اینطور نظرات، کسی جمعبندی کند؟ حالا چهکسی میخواهد جمعبندی کند؟ مگر میشود فردی از این مجموعه - هرچند هم دانشمند باشد - یک جمعبندی بدهد؟ کِی هم میخواهید این جمعبندی را به مردم بدهید؟ پس، این روش کار غلط است. شما وقتی که موضوع را انتخاب کردید - که حالا در انتخاب این موضوعات هم تذکر کوچکی دارم که خواهم گفت - باید آن را قبلاً خودتان بهوسیلهی آن مراجع صالحِ برای فکر کردن روی این قضیه، پخته کنید؛ چون قضایای شما مختلف است. این موضوع را اول به یک جمعبندی نهایی برسانید؛ بعد به شکل هدایت شده، از این مجموعهی انباری که تحصیل میشود، استفاده کنید. اینطور نباشد که توپ را همینطور بین عدهیی که اصلاً فوتبال بلد نیستند، رها کنید. فرض کنید شما پنجاه نفر آدم را در یک میدان بازی میریزید و یک توپ هم وسط میاندازید؛ از این بازی چه در میآید؟ هرکس پایی میزند. اگر شما یک مربی فوتبال باشید، میدانید که در فوتبال چه کار باید بشود؛ توپ را وسط میاندازید، بعد خودتان هر حرکتی را به طرفی هدایت میکنید؛ مثل یک کارگردان پخته باید عمل کنید. آن فکر و ایده را انتخاب بکنید - که عرض کردم در انتخاب آن تذکری وجود دارد - بعد آن را خوب پخته کنید و در ذهن خودتان جواب درست را برای این سؤال و این معما داشته باشید؛ سپس براساس آن جواب درست، از این گفتارها و نظراتی که مردم دارند، استفادهی صحیح بکنید؛ بعضی را فیالمجلس رد کنید؛ بعضی را تشویق کنید؛ بعضی را نکتهاش را بگویید و اشاره کنید که مثلاً این برادرمان که این حرف را دربارهی این قضیه زد، به این جهتش توجه نکرده است؛ حرف او را کامل کنید و به شکل مؤدبانهیی به او تفهیم کنید که حرفش درست نبود؛ کسی که موضوع را نگرفته، او را توبیخ مؤدبانهیی بکنید، که چرا باید آدم موضوع رادیو را - که موضوع خودش است - نگیرد؛ تا آن کسی که دارد گوش میکند و فردا احیاناً پشت میکرفن شما پیدا خواهد شد، او این فکر را کرده باشد. یکی، دو ماه پیش، در یکی از برنامههای شما راجع به اتلاف وقت صحبت میشد؛ که ضمناً خود آن آقای گزارشگر و مجری، هر دو هم داشتند در وسط اینکار با یک خرده زیادهگویی، اتلاف وقت میکردند! عالم بیعمل، همین است! البته این نباید از شأن مجریان خوب ما در این برنامه و برنامههای دیگر بکاهد؛ بالاخره هرکسی عیب و نقصی دارد که باید نقصها را برطرف کند.
آن تذکری که عرض کردم، این است: این موضوعاتی که مطرح میشود، مهم است. فرض بفرمایید یکی از موضوعات زندهیی که الان در میان مردم مطرح است، تشریفات ازدواج است. البته این موضوع، کار گروه خانواده است؛ اما شما میتوانید کمک کنید. اینگونه موضوعها، موضوعهای زندهیی است که طرح آن حقیقتاً در وضع زندگی مردم تأثیر میگذارد. تشریفات ازدواج، پدر مردم را درآورده است؛ هرچه هم گفته میشود، اثر نمیکند؛ این را شما به میان مردم بیاورید و آن کسانی که دنبال مهریهی زیادی و جهیزیهی آنچنانی هستند، یک هفته خوب عرقشان را در بیاورید! یقیناً کسانی پیدا خواهند شد که برای این کارها بهانههای معمولی را به شما خواهند گفت - آقا اگر مهریهمان را بالا نبریم، دخترمان را طلاق میدهند - اما شما باید قبلاً مطلب را برای خودتان پخته کنید و جوابش را در دست داشته باشید؛ و تا کسی اینطور گفت و گزارشگر شما منتقل کرد، شما به زبان مناسب و با شکل هنرمندانهیی به او پاسخ بدهید.
مسألهی بوروکراسی در ادارات هم همینطور است؛ که البته من شکلهای ناقصش را دیدم که در برنامهی «سلام صبح بخیر» مطرح میشود. مشکل نفت و برخی دیگر از مشکلات هم به بوروکراسی برمیگردد. به این نکته باید توجه داشت که امکانات دستگاهها با این حرفها قابل کم و زیاد شدن نیست؛ بالاخره هر دستگاهی مقداری پول دارد، مقداری امکانات دارد، مقداری نفت فراهم میکند؛ اینکه نه با دعا، نه با دعوا، نه با شوخی و نه با هیچچیز دیگر کم و زیاد نمیشود؛ آن چیزی که اشکال ایجاد میکند تا ما از همان چیزی که داریم، نتوانیم درست استفاده کنیم و نفت را به مردم بدهیم، مشکلات بوروکراسی و اشکالات اداری و ضعف دستگاه اجرا کننده است. یا مثلاً دیدم که راجع به هواپیما و بلیط هواپیما صحبت میشود. مشکل ما این نیست که چند فروند هواپیما داریم - همان تعداد که داریم، همان است؛ بیشتر از موجودی که نمیشود کار کشید - مشکل این است که از اینها استفادهی بهینه نمیشود. پس، شما بروید روی بوروکراسی انگشت بگذارید؛ بوروکراسی را در همان شکلی که مردم میفهمند و برایشان قابل درک است - در شهرداری لمسش میکنند؛ در ادارهی دارایی لمسش میکنند؛ در فلان مؤسسهی مورد مراجعه لمسش میکنند؛ در بنیاد مستضعفان و بنیاد فلان لمسش میکنند - بیرون بکشید؛ اما قبلاً برای خودتان مطلب را پخته کرده باشید. بنابراین، ذهن مردم را به آنچه که باید بفهمند، هدایت کنید.
البته در این برنامههای شبیه «سلام صبح بخیر» و «کار و زندگی»، مواظب باشید حرف سست از این رسانه خارج نشود؛ مثلاً کسی تلفن کند، حرف بیربطی را بزند و شما هم همان حرف بیربط را پخش کنید! این مثل آن است که فرضاً یک نفر بیاید پشت یک بلندگوی عمومی بگوید آقای فلان کس، فلان کار را کرده است؛ ولو فردا و پسفردا و ده روز دیگر هم بیاید بگوید اشتباه کردم؛ ولی وقتی که گفت، دیگر گذشته است.
بگردید موضوعات خوب را با شیوههای خوب و با همان شکل مورد پیشنهاد مطرح کنید؛ یعنی پخته شدن مطلب از پیش، آماده کردن آن، و بعد هدایت کردن فکرها. شما معلمید و اینجا هم دانشگاه است؛ فکرها را به جمعبندی و به درک صحیح هدایت کنید؛ در حاشیهاش هم خلاف واقع و حرف سست گفته نشود؛ اعتراضهای بیخودی به دولت نشود. من دیدم که برنامهی «سلام صبح بخیر» چند وقتی خیلی شلوغ شده بود؛ مثل اینکه اصلاً برنامه دنبال این بود که اشکالی برای مسؤولان اجرایی کشور پیدا کند! این همه مردم در گوشه و کنار هستند که از فلان پدیده راضیند؛ اما ما یک ناراضی را از میان اینها بیرون بکشیم و صدایش را پشت بلندگو بیاوریم؛ این خلاف انصاف است؛ اصلاً خلاف حق است؛ قضیه اینطوری نیست.
لباس ملی را در برنامهی خودتان مطرح کنید. آیا این لباسی که الان تن شماست، لباس ملی ماست؟ هندیها که لباس ملی خودشان را دارند، ضرری کردهاند؟ آفریقاییها که لباس ملی خودشان را دارند، ضرری کردهاند؟ لباس ملی ما چیست؟ میفرمایند کت و شلوار! آیا لباس ملی ما این است؟ لباس ملی شما این نیست؛ اشتباه میکنید. کت و شلوار، لباسی است که آوردند تن ما کردند! البته من تعصبی روی کت و شلوار ندارم؛ من خودم گاهی که لازم باشد، کت و شلوار هم میپوشم؛ در جبهه هم لباس فرم میپوشیدم؛ ممکن است کاپشن هم بپوشم؛ اما یک ملت باید در این مسأله تعصب داشته باشد؛ یعنی یک روح ملی در اینجا وجود داشته باشد. چند سال قبل در زمان ریاست جمهوری، من این قضیه را به دستگاهی محول کردم، اما نتوانستند؛ خیلی خوب، شما این را بیاورید در ذهن مردم مطرح کنید. مردم، مثل همین برادری که گفتند کت و شلوار لباس ملی ماست - که اشتباه هم کردند - خیال میکنند که واقعاً کت و شلوار لباس ملی ماست؛ این لباس ملی ما نیست؛ زور که نیست! این مثل آن است که از مردم شوروی بپرسند دین شما چیست؛ آنها هم بگویند مارکسیسم؛ چون هفتاد سال است که مارکسیسم در آنجا حاکم بوده است! آیا اسم این را میشود دین گذاشت!؟ یک پدیدهی ملی هم همینطور است. البته من نمیگویم شما بروید لباس جبهی فلان عهد شاهوزوزک را به تنتان کنید؛ طرفدار آنطور مچلبازیها نیستم؛ اما ما طراح داریم، خیاط داریم، هنرمند داریم؛ بنشینند بر اساس همین سنتهای گذشته، برای زنمان، برای مردمان، یک لباس درست کنند و آن را الگو قرار دهند؛ این کارها را میشود کرد؛ منتها اگر شما امروز این کار را شروع کنید، بیست سال دیگر نتیجه خواهد داد. این کار، کار زورکی و باسمهیی(۳) و اجباری که نیست. شما چرا وارد این قضیه نشوید؟ بروید اول خودتان به یک اندیشهی صحیح و متین و حساب شده برسید، که بعد هرکس پشت آن میکرفن دستی شما چیزی گفت، دچار اضطراب نشوید؛ نه خود شما که اجرا کنندهی برنامهاید، نه آن مستمع شما که بیچاره ریشش در دست شماست و دارد حرف شما را گوش میکند؛ بالاخره به یک جهت هدایتش کنید.
من چند موضوع را همینطور دم دستی حاضر کردهام که در اینجا مطرح کنم؛ که یکی از آنها «مطالعه» است. ملت ما مطالعه کردن را اصلاً جزو کارهای بشری نمیدانند! مثل خوراک و ورزش و دیگر چیزهایی که جزو کارهای معمول انسان است، مطالعه اصلاً جزو این چیزها نیست! آدم باید عنوان دیگری داشته باشد - یا باید شب امتحانش باشد؛ یا باید معلم در مدرسه از آدم بخواهد؛ یا باید یک دانشمند باشد؛ یا باید بخواهد در جایی سخنرانی کند - تا موجب شود که مطالعه کند! این چهقدر خسارت است!؟ واقعاً خدا میداند من وقتی یادم میآید - و این چیزی است که تقریباً هیچ وقت از یادم نمیرود - که مردم ما مطالعه کردن را بلد نیستند، به قلب من فشار میآید! از این بابت، ما چهقدر داریم هر ساعت خسارت میبینیم!؟ واقعاً این به عهدهی چه کسی است؟ در حال حاضر اینطور است که بنده یا یک نفر مثل بنده، سالی یکبار به نمایشگاه کتاب برود و یک کلمه راجع به مطالعه بگوید؛ آن هم به شرطی که دست یک گزارشگر خاص نیفتد! اینکه نمیشود. شما این موضوع را به رادیو بیاورید و در برنامههای گوناگون اجتماعیتان - از جمله در برنامهی «سلام صبح بخیر» و «کار و زندگی» - آن را مطرح کنید. منظور من این است که سراغ موضوعهایی بروید که واقعاً از متن زندگی مردم برمیخیزد.
ما نباید دچار عوامزدگی بشویم. ببینید، عشق به عوام - یعنی این تودهی مردم - چیزی است؛ و تأثر غلط از عوام، چیز دیگری است. مبادا چون امروز مثلاً مد شده که از چیزی انتقاد بکنند، ما هم برای اینکه برنامهمان مورد علاقهی مردم قرار بگیرد، دنبالهرو آن چیزی بشویم که حالا مدش کردهاند، یا وانمود کردهاند که مد شده است؛ این نباید باشد. شما باید آن فکری را که ولو غلط است، هدایت کنید و مردم را به این سمت بکشانید.
همانطور که عرض کردم، در همهی برنامهها، افکار اصولی و سیاستهای نظام باید رعایت بشود. البته گاهی برای جا انداختن سیاستهای نظام، لازم است تدابیری اندیشیده بشود که آن تدابیر لزوماً تأیید مستقیم نیست؛ در این بحثی نداریم؛ اما در جهت مخالف سیاستهای نظام، نباید هیچ حرکتی در برنامهها بهوجود بیاید. فرض بفرمایید یک روز جنگ خلیج فارس بین عراق و کویت است - که حالا اگر بخواهیم تعبیر درستش را بگوییم، طور دیگری باید حرف بزنیم - در این خصوص، نظام ما سیاستی اتخاذ کرده است که باید همین سیاست گفته بشود و ترویج گردد؛ حالا اگر یک نفر هم خوشش میآید که چیزی بگوید، نمیتواند جهت سیاستهای کلی نظام را عوض کند.
مجریان برنامهها به یک نکته توجه کنند. شما که در رادیو دارید حرف میزنید - چه در برنامهی طنزتان، چه در برنامهی تفریحتان، چه در برنامهی جدیتان، چه در برنامهی اجتماعیتان؛ هرچه که هست - بدانید که همهی مخاطبان شما عوامالناس نیستند؛ یک عده خواص هم هستند و شما هم میخواهید باشند؛ مگر غیر از این است؟ اینها آدمهای خردمند و عالمی هستند که یا در حال فراغت به برنامهی شما گوش میدهند؛ یا دنبال چیزی در برنامهی شما میگردند؛ یا مرید برنامهی شما هستند؛ بههرحال پیچ رادیو را باز کردهاند و دارند به برنامهی شما گوش میدهند؛ شما باید طوری حرف بزنید که آنها را اشباع کنید؛ آنها باید احساس پوچی و سبکی در برنامهی شما نکنند. مهمترین چیزی که این سبکی را القاء میکند، نامنظم حرف زدن و ضد گزیدهگویی است؛ حالا اسمش گزافهگویی میشود، رودهدرازی میشود؛ هرچه هست؛ «کم گوی و گزیده گوی چون دُر». بهترین چیزی که یک نفر را که پای منبر شما نشسته، خشنود میکند، این است که شما سخنتان، سخن منظمی باشد و هرکدام از کلمات معنای خودش را داشته باشد؛ نخواهید زیادهروی کنید و مرتب کشش بدهید و دایماً تعبیرات مرادفِ بیخودی به کار ببرید و به قول نظامی:
لاف از سخن چو دُر توان زد
آن خشت بود که پُر توان زد
من میبینم که در بعضی از برنامهها، مجری همینطور بیخودی مطلب را کش میدهد؛ یک کلمه را اضافه میکند، یک جمله را تکرار میکند! تمرین کنید؛ اینها تمرینکردنی است. من توقع ندارم که حالا هرکس که امروز مجری میشود، بتواند به طور ارتجالی و بدون اینکه نوشتهیی هم جلویش باشد، آنطور که من توقع دارم، حرف بزند؛ اما بالاخره این توقع بایستی برآورده شود؛ حالا اگر مثلاً راهش این است که حتماً از روی نوشته بخوانند، این کار را بکنند.
نکتهی دیگر در مورد گزارشگرانی است که از افراد گزارش میگیرند. در گزارشها اولاً باید تأدب را رعایت کرد. من میشنوم که مثلاً گزارشگر سراغ آدمی رفته که دارد ماشینش را میشوید، یا فرضاً دکانش را دارد مرتب میکند؛ بخصوص در مواردی که آن طرف - طبق این معیارهای معمولی - کسی نیست، به او اهانت میکند؛ یا مسخرهاش میکند؛ یا در تعبیراتش، تعبیرات سبکی بهکار میبرد و او را بهصورت مفرد خطاب میکند. حالا یک وقت هست که مثل این گزارشگران ورزشی که طرفشان هرکسی باشد، او را بهصورت مفرد خطاب میکنند؛ جمع خطاب نمیکنند؛ مثلاً با فلان قهرمان سنگین وزن کشتی با صدوبیست کیلو وزن هم که حرف میزنند، «تو» میگویند؛ با آن جوان کوچولو هم که حرف میزنند، «تو» میگویند - حالا من نمیدانم این از کجا آمده؛ اما بههرحال رسم شده است؛ حرفی هم نیست - اما شما که با همه آنطوری حرف نمیزنید؛ مثلاً به یک خانم دکتر که میرسید، با احترام حرف میزنید؛ به یک دانشجوی سال سوم که میرسید، با احترام حرف میزنید؛ اما به یک شوفر تاکسی که میرسید، میگویید: «تو»! اینکه نمیشود. باید تأدب مناسب را رعایت کرد؛ ببینید ادب مناسب چیست. البته نمیخواهم بگویم که به همه بگویید «حضرتعالی، جنابعالی، ما خدمت شما رسیدیم» و تعبیرات تعارفآمیز بیخودی به کار ببرید؛ نه، تأدب مناسب را رعایت کنید.
گاهی هم میبینیم که گزارشگر برای تهیهی گزارش خاصی سراغ کسی رفته، اما از چیز دیگری میپرسد! مثلاً اگر شما راجع به «اتلاف وقت» دارید صحبت میکنید، چهکار دارید که ایشان چند تا بچه دارد؛ کِی زن گرفته و چند تا زن گرفته!؟ اینها چه ربطی به هم دارد!؟ چون من خودم مستمع شما هستم و پای منبر شما نشستهام، خون دل خوردهام؛ حالا به شما میگویم که بدانید این خون دل را خیلیها میخورند! یا مثلاً گزارشگر شما میرود و از کسی میپرسد: آقا! شما کجا میروید؟ میگوید: عروسی. ایشان کیست؟ داماد. ایشان کیست؟ مادر داماد. خیلی خوب، حالا ما همهی اینها را گوش کردیم و منتظر نتیجه هستیم؛ آخر چه؟ اینها مقدمهی چیست؟ بعد میگوید خداحافظ شما! بالاخره یک وقت شما دنبال هدفی مثل حسن معاشرت هستید؛ خیلی خوب، این مقدمات گفته بشود تا اینکه از آن حسن معاشرت بهدست بیاید؛ والّا وقتی شما با این آقا کاری ندارید، صرف اینکه شناسنامهی او را برای ما بیان کنید، فایدهیی ندارد.
در مورد برنامهی «خانواده» هم نکتهیی عرض کنم. این برنامه، برنامهی خیلی خوبی است؛ البته بخشهای مختلفی(۴) هم دارد که من متأسفانه نمیرسم مرتب گوش کنم. من سابقها یک وقت به خانوادهی خودم سفارش کردم و گفتم هر روزی که میتوانید، این برنامه را گوش کنید. این برنامه، انصافاً جزو برنامههای مفید است و خوب است که خانوادهها بشنوند؛ منتها در این برنامهها بیش از همه چیز باید مراقب این باشید که شما - بهطوری که خودتان هم گاهی نمیدانید - دارید الگو میدهید. مثلاً یکی از موضوعاتی که در یکی از همین برنامهها مطرح شده بود، ارتباطات دختر و پسر بود. این مسأله، مسألهی خیلی حساس و خطرناکی است؛ بهقول معروف، بحرٌ عمیق! شما چهطوری میخواهید از این دریا بیرون بیایید که مشکلی درست نکند؟ بله، این موضوع، یکی از موضوعات ماست؛ اما شما میدانید که امروز در دنیا مسألهی ارتباط دو جنس - بخصوص در سنین جوانی - یکی از مسائل پُرحجم دنیاست؟ بیشترین سوءاستفادههایی هم که استعمارگران و صهیونیستها و نقشه کشندگانِ برای افناء اخلاقی نوع بشر میکنند، از همین مسأله است. شما از این برنامه چگونه میخواهید بیرون بیایید؟ شما از پسری میپرسید که نظر شما دربارهی ارتباط دختر و پسر چیست؛ او هم نظرش را میگوید. معلوم است که نظر پسری که حالا نمیدانیم هم کیست و در چه حالی است، چیست؛ خیلی خوب، نظرش را داشته باشد؛ ما نمیخواهیم او را تعزیر کنیم که تو چرا این نظر را داری؛ اما چرا ما باید نظر او را بیاوریم و در این تریبون میلیونی پخش بکنیم!؟ بهنظر آدم، خیلی خلاف اصول میآید؛ یعنی یک نوع بیتوجهی است.
سراغ برنامههای تفریحی و برنامهی «عصرانه» و آقای کاردان میآییم؛ که انصافاً هم ایشان هنرمند خیلی خوبی هستند و اجرای بسیار خوبی دارند. هم در اجرای ایشان، هم در اجرای بعضی از برنامههای دیگر، آن چیزی که باید گل سرسبد خوبیهای این برنامهها بشود - که انصافاً برنامهها، برنامههای خوبی است؛ من خوشم میآید که چنین برنامههایی در رادیو باشد و هر روز هم قویتر و بهتر بشود - حفظ متانت است. شوخی کردن، یک حرف است؛ متانت، یک چیز دیگر است؛ متانت را باید نگه دارید. خندههای بیجا، متانت را خراب میکند. حرف زدن زن و مرد با هم به شکل نامناسب، این حالت همگون و همتراز را به هم میزند. یک زن و یک مرد که دارند حرف میزنند، همترازىِ خیلی خوبی ایجاد میشود. زنی است، دارد با کمال متانت و با صدای بسیار خوب حرف میزند؛ یک مرد هم با صدای بسیار خوب و گرم و با همهی متانت دارد حرف میزند؛ اما اگر ناگهان از این حالتِ حرف زدنِ یک زن و یک مرد در رادیو، مثلاً تبدیل به حرف زدن یک فروشندهی مرد بوتیک با مشتری زنش بشود؛ ببینید چهطور تعادل بههم میخورد! ممکن است یک زن و مرد در بوتیک، آنطوری حرف بزنند؛ معلوم نیست که ما آن مشتری زن و آن بوتیکدار مرد را بیاوریم و تعزیرشان بکنیم که چرا اینطوری حرف زدید؛ اما آنطور صحبت کردن نباید در رادیو بیاید؛ زیرا متانت را - آن سنگینی و وقار و وزانتی که باید برنامه داشته باشد - از برنامه میگیرد. بنابراین، در حرف زدن زن و مرد با هم، در بهکار بردن جملات، در ایجاد حالت خیلی خودمانی حتّی نسبت به مردان، حالت متانت را حفظ کنید.
فرض کنید که گزارشگر برنامهی ورزش در برنامهی «عصرانه» حاضر شده است و میخواهد طبق معمول یک خبر ورزشی بخواند؛ یا مثلاً در برنامهی «سلام صبح بخیر» گویندهیی دیگر میآید و مطالب تلکس را میخواند؛ خیلی خوب، آقایی آمده و اجرای خود را در جایی از این برنامه نشانده است؛ میتواند شکل هنرمندانهی قشنگی هم داشته باشد؛ اما اگر گفتگوی این دو نفر از آن حد نزاکت معمولِ دو نفر مجری که میخواهند همکاری کنند، خارج شد؛ شوخی بیجایی با هم کردند؛ یک تعارض بیخودی با هم کردند؛ برای خاطر اشتباهی، یک خندهی بیخودی کردند؛ کلاً عدل برنامه به هم میخورد و از عدالت خارج میشود؛ مثل اینکه یک نفر دارد آواز خیلی قشنگی را میخواند، ناگهان در وسط این کشش زیبای صدا، مثلاً خشی از حنجرهاش بیرون بزند؛ اصلاً این صدای زیبا را خراب میکند؛ بایستی مراقب این جهات بود.
نکتهی دیگر، در خصوص شعرخوانی در رادیوست. گاهی در برنامههای شما شعر خوانده میشود؛ اما غلط خوانده میشود! چیز خیلی سختی است؛ شاعری بنشیند زحمتی بکشد و شعری بگوید و هنری بیافریند، اما بعد به دست ما بدهد و ما آن را غلط بخوانیم؛ واقعاً چیز خیلی بدی است! حالا که بناست غلط بخوانیم، شعر را نخوانیم. شعرها را که میخواهند بخوانند، قبلاً تمرین و دقت کنند و صحیح بخوانند؛ حتّی با تکیهها و آن شیوهی آهنگین مناسب خودِ آن شعر بخوانند؛ این خوب است.
برنامههای مخصوص قوهی قضاییه و مجلس(۵) هم برنامههای خوب و مفیدی است و من آنها را میپسندم؛ البته یکنواختی هم دارد. من بارها برنامهی قضایىِ بعدازظهرها را شنیدهام؛ البته آنوقتی است که من مجال شنیدن مرتبش را نمیکنم؛ وقت رادیو گوش کردن من نیست؛ کار دارم، یا استراحت میکنم؛ لیکن گاهی در ماشین و در حواشی وقت، مکرر این برنامه را گوش کردهام. مصاحبههایی که میشود، خوب است؛ لیکن اگر میخواهید مردم واقعاً از این برنامه استفاده کنند، باید به آن تنوع بدهید. چه اشکالی دارد که مثلاً بعضی از محاکمههای خوب و حوادث قضایی را از سراسر کشور بیاورید و قسمتهایی از آن را بگذارید تا مردم بشنوند؛ مثلاً فردی کار خلافی کرده، اما ظرف چهل و هشت ساعت دستگیر میشود و تحویل محاکم قضایی میگردد؛ خوشبختانه از این قبیل موارد داریم. در این چند سال اخیر، از این کارها خیلی اتفاق افتاده؛ نمیدانم شماها خبر دارید یا نه. جرمی اتفاق میافتد، اما ظرف دو روز یا سه روز مجرم را پیدا میکنند و ظرف یک هفته هم جلوی مردم مجازات میکنند؛ از این قبیل، کارهای خیلی جالبی دارد اتفاق میافتد؛ اینها را بیاورید نقل کنید، تا تنوعی به برنامهتان داده شود؛ مردم هم دلگرم و دلخوش بشوند؛ این لازم است. به برنامهی مجلس هم کموبیش از این قبیل چیزها میتواند اضافه بشود.
جملهی پایانی را که به شکل یک توصیهی کلی هم هست، عرض میکنم: مواظب باشید رشد برنامههایتان توقف نکند. توقف، تنزل است؛ ما توقف نداریم. هرجا توقف بکنید، آن تنزل است؛ یعنی لحظهی بعد از لحظهی اولِ توقف، تنزل است؛ چون باید بالا میرفتید، ولی ماندهاید؛ پس تنزل کردهاید. من میبینم که بعضی از برنامهها خوب است، اما یکنواخت است؛ یکنواخت به این معنا که بهتر شدن ندارد! باید هر برنامهی شما، امروز از دیروز بهتر باشد؛ فردا از امروز بهتر باشد. البته منظورم روزِ ترتیب زمانىِ با این سرعت نیست؛ چون امکان ندارد در ظرف یک روز چنین تفاوتی ایجاد شود؛ شما باید شکلی را معین کنید؛ مثلاً یک سال را در نظر بگیرید. مسلّماً برنامهی شما در سال ۷۰، باید از سال ۶۹ بهتر میبود. هر کدام در هرجا هستید، خودتان را آماده کنید که برنامهی سال ۷۱ شما از سال ۷۰ قطعاً بهتر باشد؛ بهتر شدنش هم به این میشود که اولاً نوآوری داشته باشید و در برنامه ابتکار بهکار ببرید؛ ثانیاً در محتواها حتماً یک عمق بیشتر بهوجود بیاورید؛ ثالثاً روشهایی بهوجود بیاورید که این برنامه بلیغتر بشود. بلیغ یعنی چه؟ یعنی رسا. بلاغت، یعنی رسایی. مقصود شما این است که پیامتان به گوش ما که مستمعتان هستیم، برسد؛ پس این بلاغت را باید روزبهروز بیشتر کنید. این بلاغت، به محتوا ارتباط دارد؛ به لفظ ارتباط دارد؛ به زبانِ نوشته ارتباط دارد؛ به صدای مجری ارتباط دارد؛ به کیفیت حرف زدن مجری ارتباط دارد؛ همهی اینها در بلاغت مؤثر است.
باید روزبهروز برنامه را بهتر کنید. ما نباید قانع باشیم که الان برنامهی ما خوب است؛ باشد؛ اما باید خوبتر بشود. یکی از معجزات الهی این است که بشر در همهی ابعاد بینهایت است؛ چیز عجیبی است. این کارهای ورزشی که انجام میدهند، چهقدر نسبت به رفتارهای معمولی زندگی ما عجیب است و چهقدر تفاوت دارد. آن جوانکی که ژیمناستیک بازی میکند، حرکاتش کجا؛ و این حرکات معمولی روزمرهی ما کجا؛ ببینید فاصلهاش چهقدر است! آدم باید اینها را به عین تدبر نگاه کند؛ و من غالباً در این نکات تدبر میکنم. یا مثلاً آن تلاشی که یک فوتبالیست در میدان فوتبال میکند و آن دقت و ظرافتی که او به کار میبرد - که تمام وجودش دارد کار میکند؛ فقط جسمش نیست؛ ذهنش، چشمش، مغزش، ابتکارش، همه دارند کار میکنند؛ واقعاً یک کار هنرمندانه است - چهقدر با حرکتهای معمولی ما در زندگی فاصله دارد! حرکتهای معمولی ما چیست؟ بلند میشویم، میرویم لباس میپوشیم؛ سوار تاکسی میشویم، به فلان جا میرویم و پیاده میشویم؛ این شیئ را از اینجا برمیداریم و آنجا میگذاریم؛ ببینید این حرکات نسبت به آن حرکات پیچیدهی یک ورزشکار، چهقدر خام و ابتدایی و ساده است؛ فاصلهی این تا آن چهقدر است؟ خیلی است؛ به همین اندازه، فاصلهی فکر کردن و خلاقیت فکری معمولی ما با آن افکار راقی و برجسته، بیش از اینهاست. در همهی ابعاد که نگاه کنید - هم این ابعاد تلاشهای جسمی، هم ابعاد تلاشهای فکری - بینهایتی وجود دارد؛ یعنی همان کسی که شما میبینید آن حرکات زیبا و ظریف را انجام میدهد، صد برابر این فاصلهیی را که امروز با رفتار عادی ما دارد، او میتواند با رفتار امروزِ خودش بپیماید و پیش برود. باید پیش رفت؛ نباید در جا زد. توقف، گناه و حرام است؛ انسان باید هر روز کار خودش را با کیفیت بهتر و کمیت بیشتری انجام دهد.
انشاءاللَّه که خداوند به شماها توفیق بدهد. من مجدداً عرض میکنم که کارتان بسیار سخت و پُرمسؤولیت است؛ حق دارید دلهره داشته باشید و احساس مسؤولیت بکنید؛ اما وقتی انسان در راه درست دارد حرکت میکند و نیت و انگیزهاش خوب است و زحمت خودش را هم میکشد، دیگر باید دغدغه نداشته باشد؛ بالاخره اینطوری است که تلاش و زحمت، خودش توجیه کنندهی خیلی چیزهاست.
مجدداً از همهی برادران و خواهران و از آقای پورمحمّدی که مسؤول این گروه هستند، تشکر میکنم. همچنین از برادران عزیزمان در رادیو تشکر میکنم که دیدار امروز را ترتیب دادند و ما توانستیم با شما صحبتی بکنیم؛ البته بهتر آن بود که من بتوانم از شما هم بشنوم، که متأسفانه دیگر این وقت و مجال پیش نیامد.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
۱) ارائهی گزارش توسط آقای مهاجرانی، مدیر وقت صدای جمهوری اسلامی ایران؛ و آقای پورمحمّدی، مدیر وقت «گروه اجتماعی» شبکهی اول صدای جمهوری اسلامی ایران
۲) سلام صبح بخیر، کار و زندگی، خانواده، مجلس و مردم، قوهی قضاییه و مردم، عصرانه، فرهنگ مردم، آواها و نواها، همراه با مردم - همگام با مسؤولان، همگام با خورشید
۳) مصنوعی
۴) خانه و مدرسه، راه زندگی، محلهی زندگی
۵) قوهی قضاییه و مردم، مجلس و مردم