بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
به نظر من، مجمع(1) شما غیر از همین کارهایی که الان برادران و خواهران به طور تکی انجام میدهند، کار مستقلی ندارد؛ مگر هماهنگ کردن و جهت دادن و هرچه وسعت دادن به این کارها. بنابراین، شاید این درست نباشد که ما بگوییم آیا مجمع کار اصلی است، یا مثلاً ادارهی مجلهی رشد، یا مجلهی سوره. بالاخره این مجمع، مجموعهیی است از کسانی که کارهای متفرق فرهنگی دارند؛ منتها باید یک مقدار برای این هماهنگی، وقت گذاشته بشود؛ نه اینکه بگوییم کار اصلی است. کار اصلی یعنی چه؟ یعنی این کارها را مثلاً در سایه قرار بدهیم، دور هم جمع بشویم، تا باز از نو کارهایی را به عهده بگیریم؟ طبعاً اینکه مورد نظر نیست. اما اینکه بالاخره به این مرکزیت به حدی اهمیت داده بشود که هر کسی هر کار هنری و ادبی میکند، مثل ریزش و جریانی از این قله باشد، خیلی خوب است.
همین اهدافی که شما(2) ذکر کردید - مثلاً شناسایی و جذب نیروهای مسلمان - میتواند در همین مجمع محقق شود. ممکن است شماها در دانشگاهها یا در دبیرستانها درسی داشته باشید و جوانانی را پیدا کنید، یا در محیطهای فرهنگی و هنری کسانی را پیدا کنید، یا بتوانید در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان عناصری را پیدا یا جذب کنید و بیاورید و به آنها کار بدهید. تصمیمگیری و سیاستگذاری دربارهی اینها، میتواند در همین مجمع انجام بگیرد. اولویتبندی مباحث هنری و ادبی و فرهنگی هم میتواند در همین مجمع صورت گیرد.
باید دید دشمن از کجا دارد حمله میکند. برای یک دفاع خوب، یک معرفت خوب لازم است؛ اگرچه حتّی برای یک هجوم خوب هم یک معرفت خوب لازم است. اینها با همفکری و با تبادل نظر و با کار مشترک تأمین میشود. بنابراین، هفتهیی یک بار که شما دور هم جمع میشوید، اگر فراغتی به این جلسهی هفتگی شما بذل شود - فقط برای مثلاً رفع خستگی نباشد؛ یک آمادگی باشد و برنامهریزی بشود - و همین مجمع شما کنار خودش دفتر یا دبیرخانهیی داشته باشد که کارها را ردیف کند، خوب است.
بالاخره شما هم هنرمندید و قاعدتاً همان خصوصیات روانی هنرمندان را - که هیچ چیز بدی هم نیست - دارید. نه اینکه خدای نکرده بخواهم اهانتی بکنم؛ اما بالاخره هنرمند بیشتر به لُب کار دارد، تا به شکل. این شکل و این صورتسازی را که در پیشرفت کار هم تأثیر زیادی دارد، یکی باید در کنار مجموعهی هنرمندان بهعهده بگیرد؛ که اگر فرضاً دبیرخانهمانندی وجود داشته باشد و برنامهیی داده بشود که در این هفته این مسائل میخواهد مطرح بشود؛ یا بحثهایی که در داخل مجمع میشود، جدی گرفته بشود؛ از روی درد، از روی نیاز، از روی آنچه که بیرون اتفاق میافتد، با معرفتِ به صحنهی فرهنگ، این خیلی خوب است.
فرمودید(3) که عدم حضور اعضای مجمع در مراکز تصمیمگیری، مانع اجرای تصمیمات مجمع است؛ به هر حال ما باید فکری بکنیم که تصمیمات مجمع اجرا بشود؛ حالا حضور داشته باشند یا نداشته باشند، این حضور شاید خیلی هم برای مجمعتان اعتباری نباشد و اهمیتی هم نداشته باشد. شما باید تصمیماتی را اتخاذ کنید و آنها عمل بشود؛ واقعاً بگردیم ببینیم چه راهی برای عمل شدنش وجود دارد.
بعضی از چیزها از حیطهی بعضی از این تصمیمگیریها خارج است. مثلاً ممکن است شما تصمیمگیری کنید که در کشور فیلمی با این خصوصیات ساخته نشود. بنیادهایی که فیلم میسازند، در اختیار شما نیستند. در اختیار نبودنشان هم به این معنا نیست که جایی وجود دارد که کلیدش در دست یکی دیگر است؛ حالا کلیدش را بگیریم و بگوییم همانهایی که ما میگوییم، در بیاید. قضیه اینطوری نیست. آنجا هم یک مجموعهی انسانی هستند که تفکر و گرایشی دارند؛ بعضیشان هم عناصر خودی هستند؛ اگر غریبه بودند، میگفتیم غلط کردند، باید توی سرشان زد و کلیدش را به دست فلانی داد، تا اینطور کار کند.
البته در مجموعههای متکی به ارادهی انسانها، هیچ جایش نمیشود اینطوری عمل کرد. اگر فرضاً با تدابیر خاص خودش میشد، چیز دیگری بود؛ اما اینها اینطور نیستند. مثلاً بنیاد فارابی یا آن مراکزی که بههرحال مربوط به وزارت ارشاد است، یک مجموعهی انسانی با تفکری در باب هنر و ادبیات است و اعتقادش این است که باید این مشی را کرد. ما اگر بخواهیم این مشی را بگردانیم، راهی طولانی باید طی بکنیم. باید اینقدر بنویسیم، اینقدر بگوییم، اینقدر کار کنیم؛ راهش اعمال زور نیست. بنابراین، این مجموعهها را به یک معنا باید از دسترس دور دانست. یعنی گیرم که حالا مثلاً مجموعهی فارابی هم در اختیار یکی از شما برادران باشد، یا شما در آن مجموعه حضور داشته باشید، معلوم نیست که با این مدیریت خوب، بشود آنجا را خوب کرد؛ آنجا با بعضی از مراکز دیگر فرق میکند.
البته بعضی از مراکز دیگر اینطوری نیست. مثلاً در رادیو و تلویزیون اگر مسؤول معارف یک آدم دارای بینش صحیح و قوی باشد، تأثیر قاطع میگذارد؛ کمااینکه من پیشنهاد آقایان را در مورد مسألهی معارف هم قبول کردم. خانم ثقفی(4) در این زمینه چیزی مرقوم کرده بودند و نظرات آقایان را نوشته بودند. یکی از پیشنهادها این بود که بخش معارف کلاً در اختیار یکی از شما آقایان گذاشته بشود. من این را قبول کردم و گفتم فکر درستی است. البته نمیدانم حالا چهقدر اصلاً در این زمینه پیش رفتید؛ آیا بحثی شده یا نه؛ این الان دیگر در ذهنم نیست. غرض، بعضی از جاها اینطور است. یا مثلاً میدان کار در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان اصلاً به گونهیی است که اگر فردی در آنجا باشد که دارای جهت درستی است، میتواند همهی آن قطار را از این طرف برگرداند. یعنی تکیهی بعضی از جاها به ارادههای فردی، کمتر است تا بعضی جاهای دیگر. بنابراین، باید تدابیری اندیشید.
من موافقم که شما در خود این مجموعه که نشستهاید، روی این مسأله فکر کنید که برای اجرای این تصمیمات چه کار باید کرد. ای بسا تصمیمی را طوری بشود اجرا کرد، که تصمیم دیگر را آنگونه نشود. بنابراین، میشود حتّی موردی بحث کنیم. شما به تصمیمی میرسید، بعد میگویید فرضاً فلان طور فیلمی وارد بشود، یا وارد نشود، یا مثلاً ده فیلم در این مقوله ساخته بشود؛ این یک تصمیم است. ممکن است تصمیم شما این باشد؛ خیلی خوب، حالا میخواهیم ده حلقه فیلم بسازیم. فرض بفرمایید در همهی زمینههای مربوط به زن - مثلاً از کرامت زن، از حجاب زن و ... - و سایر مسائلی که در جامعه مطرح است، باید ده حلقه فیلم ساخت؛ خیلی خوب، حالا میخواهیم این را اجرا کنیم. اجرای این، نیروی انسانی میخواهد، پول میخواهد، ابزار میخواهد؛ این ابزار در بعضی از مراکز هست، باید به اینها دستور داده بشود که مثلاً کارگردانی با هنرپیشههای خودش میآید و میخواهد از امکانات اینجا استفاده کند. ممکن است با فشار و با هُل ما این قضیه به صورت موردی حل بشود. بنابراین، گاهی هم میشود موردی تصمیمگیری کرد. پس، این را هم من قبول میکنم که بایستی برای اجرای تصمیمات مجمع، تدابیر عمومی و موردی اندیشید.
خلاصهگیری میکنیم: عمومیش به این صورت است که در جاهایی باید مدیریتهای خاصی را به افرادی از جمع شماها داد. این کاملاً برای من حل شده و روشن است و باید این کار بشود؛ جاهایش را باید پیدا کنیم. در جاهایی هم بایستی سفارشهایی کرد و به دستگاههایی فشارهایی وارد آورد که این تصویب را اجرا کنند. در جاهایی هم باید پول در اختیار شماها گذاشت، تا شما خودتان بتوانید اجرا کنید. من فکر میکنم که همهی انواعش قابل تأمین باشد؛ لااقل تلاش کنیم که هر مقدارش شد، تأمین بشود.
نکتهی دیگر این است که برای استقرار، نیاز به مکانی هست. بله، اینکه دیگر اوّلیترین کارهاست. بالاخره یک موجود مادّی احتیاج به حیّز دارد؛ بدون مکان که نمیشود. حالا یا باید مثلاً به ادارهی «سوره» بروید، یا به ادارهی «رشد»، یا فلانجا دور هم جمع شوید. بله، باید جای مناسبی باشد و شما در آن مستقر شوید. به نظرم میآید که این کار هم برای ما از کارهای دشوار نیست. یعنی مراکزی، خانههایی، بناهایی در اختیار بنیاد مستضعفان هست که میتوانند یکی از آنها را در اختیار شما بگذارند؛ این را دیگر آقای حجازی باید لطف کنند و انشاءاللَّه در فکرش باشند؛ جایی باشد که به تعداد مناسبی اتاق داشته باشد و نیاز شما را برطرف کند.
و اما مسألهی بودجه. من در حدودی حرفی ندارم که هر مقداری که پشتیبانی از من برمیآید و مناسب با شؤون شماهاست، در این مورد ادای وظیفه بکنم. یعنی موافقم که از همین پولهایی که برای مصارف عمومی است و میشود در اینجاها مصرف بشود، مصرف بشود و بودجهیی معین گردد. به نظر من باید بنشینیم و زمانش را تعیین کنیم؛ منتها همهی اینها مقدمات کار است؛ اصل کار به ارادهی شما نگاه میکند.
من در اینجا گلهیی بکنم؛ نه از شماها، بلکه از عناصر مسلمان، که خود من هم جزو یکی از همینها هستم. این اعتراض و این انتقاد را از خودم هم دارم؛ از حوزهی علمیه بیش از همه دارم. ما چند روز قبل از این، با شورای مدیریت حوزهی علمیهی قم جلسه داشتیم. به همان آقایان هم عرض کردم که ماها قدری کم کار میکنیم. ممکن است قدر مطلق کار ما، از قدر مطلق کار مخالفان ما بیشتر هم باشد - من این را رد نمیکنم - اما قدر نسبی کار ما، از قدر نسبی کار آنها خیلی کمتر است؛ زیرا که ما چنین رسالت عظیمی بهعهده داریم؛ اما آنها رسالتشان کمتر از این است. رسالت آنها، رسالت کسی است که وارد ساختمانی میشود، سنگ میزند، تا شیشهها را بشکند! آیا این با رسالت ما قابل مقایسه است؟ اصلاً قابل مقایسه نیست. حالا شما اگر بخواهید با این کارها مقابله بکنید، با این رسالت عظیمی که هست، به نظر من خیلی باید تلاش بکنید و خیلی باید مطلب بنویسید.
آقایان آمده بودند شکایت میکردند که برای خواجوی کرمانی(5) سالگرد گرفته میشود و مبلغی هزینه میگردد، اما مثلاً برای شیخ مفید(6) سالگرد گرفته نمیشود. این حرف درستی هم هست؛ یعنی شخصیت شیخ مفید، با شخصیت خواجوی کرمانی قابل مقایسه نیست. اگر شیخ مفید را محاسبهاش کنیم و اندازهاش مثلاً 100 باشد، خواجوی کرمانی 5/8 است؛ نه از جهت اینکه شیخ مفید یک فرد دینی است و خواجوی کرمانی یک نفر غیر دینی؛ نه، اصلاً فینفسه و در همان شأن خودش، شیخ مفید برجستهتر است. این اشکال، اشکال درستی است؛ اما به آقایان گفتم که به نظر شما این اشکال بر چه کسی وارد است؟ شما خیال میکنید که دولت جمهوری اسلامی نشسته سالگرد خواجو را تصویب کرده است؟ نه، آدم باهمتی در کرمان، چون همشهری خواجو بوده، به نظرش رسیده که چهطور است یک سالگرد برای خواجو بگیریم؛ بعد دوندگی کرده، این را دیده، آن را دیده، پولی جمع کرده، زحمتی کشیده، و این مراسم سالگرد درست شده است. شما که در حوزهی قم نشستهاید و شیخ مفید را میشناسید، کدامتان دویدهاید، سراغ این و سراغ آن رفتهاید، ولی برای شیخ مفید سمینار گرفته نشد، که حالا اعتراض میکنید؟ آقایان ساکت شدند! بعد من گفتم هزار نفر هستند؛ شما از شیخ مفید بگیرید و همینطور جلو بیایید. بزرگان، علما، با رتبههای عظیم، از لحاظ علمی، از لحاظ ادبی، از لحاظ جایگاهشان در بنای عظیم معارف اسلامی - مثل خواجه نصیر(7)، ابنادریس و دیگران - هستند، اما همت نیست! به نظر من، این بیهمتی در خیلی جاها هست.
الان اینها شروع به کتابنویسی و قصهنویسی و ترجمه کردهاند. الان باب ترجمه باز شده و دارند مرتب ترجمه میکنند. ترجمه کار آسانی است. گمانم آن روز من به آقای شریعتمداری(8) عرض میکردم که بندهی خدایی کتابی به نام «بچههای آربات»(9) ترجمه کرده، که این کتاب علیه نظام جمهوری اسلامی نیست؛ علیه استالین(10) است؛ اما در توصیف استالین میشود دو گونه حرف زد: میشود گفت که «استالین با استفاده از زبان طلبگی و با روح آخوندی خودش، با مردم صاف و صریح حرف میزد و حرف خود را در دل مردم جا میکرد»؛ تا به امام تعریض داشته باشد. میشود گفت که «استالین با استفاده از سابقهی حضور دو، سهسالهاش در مدرسهی الهیات فلانجا، بلد بود با مردم چگونه حرف بزند»؛ تا بشود بیتفاوت. آن وقت این آقای مترجم، نوع اول را انتخاب میکند؛ یعنی اسم طلبگی را میآورد! در حالی که اصلاً طلبگی به معنای مصطلح رایج ما - که امام میگفت من یک طلبه هستم - در عرف آن الهیات مسیحی روسیهی قدیم اصلاً وجود ندارد. عناوینی که وجود داشته، مثلاً مدرسهی راهبها، یا الهیات کشیشی، یا دبیرستان وابستهی به فلان کلیسای ارتدکس بوده است.
این تطبیق دادن با یک واقعیت در جامعهی ما، هزار تا حرف و یک بار عظیم معنا در آن هست، که این آدم جرأت نمیکند آن را بگوید؛ اما خیلی راحت زبان سادهی امام را - که این از خصوصیات امام بود و در دنیا همه میگفتند که قدرت نفوذ این مرد، مقدار زیادی ناشی از این است که با زبان سادهی مردم و با زبان طلبگی حرف میزند - در یک عبارت کوتاه ترجمه شده بیاورد، تا کتاب علیه نظام جمهوری اسلامی بشود! در حالی که یک مترجم دیگر بدون این انگیزه، یا یک آدم عاقل در مقام ادیت، به جای اینکه به چیزهای بیاهمیت تکیه بکند - که من دیدهام گاهی روی چه چیزهایی حساسیت بخرج میدهند، که اصلاً ارزش توجه ندارد - میگفت شما اینجایش را طلبگی نوشتهای؛ بنویس دانشجوی الهیات؛ همان که بوده است.
اینها الان دارند این کارها را میکنند؛ مفصل هم دارند میکنند. من از این قبیل، متأسفانه زیاد میبینم. الان این کار باب شده است و هر آدم به اصطلاح دردسرناپذیری - یعنی آدم بیشخصیت کمارزشی، که هیچ دردسری هم حاضر نیست بپذیرد - این کار را دیگر حاضر است بکند! نه از کمیته میترسد، و نه از دادسرایی که مخصوص همین چیزهاست؛ ترجمهیی میکند و هیچکس هم نمیفهمد که قضیه چیست.
به نظر من، شما در این میدان ترجمه کنید. همین کتابهای خوبی که الان درمیآید، ترجمه کنید. انصافاً کتابهای خوب و جالبی درمیآید، که از لحاظ جنبهی هنری، قدرت تأثیرگذاری زیادی دارد.
این روزها یک رمان روسی به نام «پطر بزرگ» - که دو، سه جلد است و نویسندهی آن، آلکسی تولستوی(11) است - منتشر شده است. این رمان، رمانی بسیار قوی در شرح حال پطر(12) است. به نظر من، اگر یک مترجمِ خوب این کتاب را ترجمه میکرد، میتوانست کتاب مفیدی حتّی برای ادبیات کنونی جامعهی ما باشد؛ اما آنطوری برخورد نمیشود.
این را بدانید که بینیوبیناللَّه الان هر کدام از شما خواهران و برادران، وجودتان برای این انقلاب، حقیقتاً مثل یک جواهر قیمت دارد. شماها هنرمندید و بحمداللَّه از استعداد خداداد برخوردارید. من بعضی از کتابهای شماها را خواندهام؛ بعضی از نوشتههایتان را دیدهام؛ بعضی از تحلیلهای شما از مسائل هنری و ادبیات زمانه را، در نامههایی که مینوشتید و در مطالبی که به من میگفتید، دیدهام؛ خیلی خوب است، خیلی دقیق است، خیلی باارزش و نقادانه است.
حدود شش، هفت سال پیش از این، در جُنگ سوره(13)، نقد خوبی از آقای حسن حسینی دیدم که دربارهی شاعر عرب، نزار قبانی(14) نوشته شده بود. بعدازظهری بود که میخواستم بخوابم؛ این نقد را که مطالعه میکردم، اصلاً خواب را از سر من برد! خدا میداند که من گریه کردم. گفتم واقعاً ببین انقلاب چه کرده است. جوانی آمده، در عالم نقد وارد شده و اینقدر خوب و قشنگ و شجاعانه حرف زده است. شماها بحمداللَّه چنین قدرتهایی دارید و چنین امکاناتی در شما هست. قلم شما خوب است. ذهن شما، ذهن قویفن است. هر کدام شما برای انقلاب ارزشی دارید و واقعاً یک جواهرید. این تعریف برای شماها کوچک است - شماها بیش از آن هستید - اما واقعیت این است. هر کدام باید با معرفت به ارزش خودتان، این کار را جدی بگیرید و دنبال کنید. اصلاً کارتان، کار هنری و کار ادبی بشود؛ این اساسیترین کار است.
چند شب پیش از این، نمایشنامهیی را در اینجا نمایش دادند - «ایوب پیامبر»(15) - که خیلی خیلی خوب بود؛ کار یکی از همین آقایان رفقای شما - آقای سلحشور - بود. در این فیلمهای فارسی، با اینکه هنرپیشههای خوبی داریم و چند نفر هنرپیشهی واقعاً خیلی خوب داریم که از لحاظ بازی خیلی قویند - این چند نفری که معروف هستند - اما بعضی از فیلمنامهها بیارزشند! واقعاً آدم تعجب میکند که این فیلمنامهنویس، چهطور نشسته این فیلمنامهی به این چرندی را سر هم کرده است! امسال در ایام نوروز سریالی(16) را نشان میدادند که ما هم هر شب متأسفانه نشستیم تماشا کردیم! دایماً انتظار داشتم که این سریال به جایی برسد؛ تا اینکه شب آخر تمام شد و به جایی هم نرسید و ما بورِ بور شدیم! با اینکه چند نفر هنرپیشهی خیلی خوب در آن بازی میکردند، انصافاً هم خوب بازی میکردند و فضاسازیهای خوبی هم داشت، اما یک فیلمنامهی چرندِ چرند و خالىِ خالی داشت، که اصلاً اول تا آخرش یک ذره خوب نبود، مطابق با واقع نبود، غلط بود، دروغ بود، و بعد هم بیمعنی و بیمزه تمام شد!
ژاپنیها برمیدارند از زندگی معمولی و شخصی یک نفر، یک موضوع برای فیلم درست میکنند، که مطابق با واقع است. اصلاً علت جاذبهی فیلمهای ژاپنی هم این است. البته هنرپیشههای خوبی دارند، اما علت جاذبه این است که درست مطابق با واقع است. این سریال «سالهای دور از خانه»یی که نشان میدادند، که همه را جذب کرد، حتّی امام را - حاج احمد آقا میگفت که امام مرتب این سریال را نگاه میکردند - علتش چیست؟ چون زندگییی که آن شخص در فیلم دارد، و آن کاری که او دارد میکند، درست مطابق با واقع است؛ یعنی همانی است که واقعیت دارد. اصلاً هنرمند این است؛ باید واقعیت را عکسبرگردان کند و به آدم نشان بدهد؛ حتّی آن مقداری که آدم نمیبیند، برجسته کند، واقعیت را با همهی ریزهکاریهایش جلا بدهد و جلوی چشم آدم بگذارد. آن سریالی که اشاره کردم، اینطور نبود؛ آن سحرِ ماه رمضانش، آن افطارِ ماه رمضانش، آن مجلس روضهاش؛ آخر هم بیمعنی و بیمزه و بیواقعیت! واقعاً جامعهی ما این است؟! اصلاً هیچ چیز سرشان نمیشود!
در چنین فضایی، من نمایشنامهی «ایوب پیامبر» را واقعاً یک برداشتِ صحیحِ متینِ بیاشکالی از یک کار به آن مهمی دیدم. آدم اگر بخواهد زندگی یک پیامبر را نشان بدهد، کار آسانی نیست؛ آن وقت این آقای سلحشور اینقدر قشنگ این نقش را بازی کرده بود. اولِ این نمایش اینطور است که کروبیانِ ملأ اعلی دارند مدح آن مثال ملکوتی و به اصطلاح قالب مثالی ایوب را میکنند. آدم وقتی نگاه میکرد، خیال میکرد که واقعاً خود ایوب پیامبر آنجا ایستاده است. بعد از نمایش گفتم: من که آخوندم و این همه در زندگی پیامبران مطالعه کردهام، بعد از این نمایش تو، معرفت و ارادتم به حضرت ایوب بیشتر شد! و این خاصیت هنر است که دانستههای ذهنی را به صورت ملموس در اختیار آدم میگذارد. شماها چنین هنرهای بحمداللَّه غزیر و پُرمایه در اختیارتان هست؛ باید کار کنید، باید زیاد کار کنید، باید بنویسید، باید قصه بنویسید، باید نمایشنامه بنویسید، باید اجرا کنید. این، آن کاری است که الان وجود دارد.
استفاده از قدیمیها هم مسألهی مورد بحث بین شماها بوده است. طبق همان نامههایی که خانم ثقفی برای من فرستادند - که من واقعاً از ایشان تشکر هم میکنم؛ خیلی لطف کردند و زحمت کشیدند و بانی ارتباط من با شماها در این حد، و برآورده شدن آن نیاز معنوی من شدند - دیدم که این یکی از بحثهاست. در این خصوص، دو نظر وجود دارد:
یک نظر این است - که الان متأسفانه این نظر دارد عمل میشود - که ما میدان را باز کنیم، تا این غریبهها به داخل بیایند و ما دیگر اسیر و دچار این تازهکارهای تازهرسیده نباشیم. استدلالشان این است که آن فرد قدیمی ادبیات بلد است، شاعر است، هنرمند است، نویسنده است، میدان ادبیات متعلق به اوست، بگذار بیاید؛ چرا نیاید؟ این ایده، قطعاً و بلاشک ایدهی غلطی است؛ از چند جهت هم غلط است. به نظر من، اگر بخواهیم برای غلط بودن این ایده استدلال کنیم، از سه، چهار جهت میتوانیم استدلال کنیم.
نظر دوم این است که نه، ما اینها را ردشان کنیم؛ برای خاطر اینکه اگر به این جوانهها و نهالهایمان نرسیم، خشک میشوند؛ اینها باید پرورش پیدا کنند. این حرف درستی است؛ منتها من میگویم که ما با توجه به یک اصل، باید از ادبیات و از هنر قدیمیها استفاده کنیم؛ و آن عبارت است از اصالت دادن به این نسل انقلابىِ خودی ادبیات و هنر. اگر در جایی دیدیم اصطکاک پیدا شد، آن را حذف کنیم، این را نگهداریم. سرمایهگذاری و خرج پول را در آن حدی بکنیم که این جوان تازهرس بتواند مثل مدیر انقلابی یک کارخانه عمل کند. شما یک مهندس انقلابی را در رأس یک کارخانه میگذارید، که احتمالاً صد نفر کارگزار از قدیمیها هم در این کارخانه یا در این شرکت کار میکنند. ممکن است اینها آدمهای کارآمدی هم باشند، اما مدیر اوست. اینطوری خوب است؛ یعنی استفاده کننده و منشأ و منبع قدرت و صاحب نظر و رأی، یک عنصر انقلابی باشد، و نوع کاری که با آن غریبهها میشود، طوری باشد که این خودىِ انقلاب پژمرده نشود و از میدان خارج نگردد.
رد کردن مطلق آن قدیمیها، هیچ مصلحت نیست؛ برای خاطر اینکه اگر رد کردیم، دو اشکال بزرگ به وجود میآید:
اولاً آنها سرمایههایی دارند که متعلق به ماست و ما از آن سرمایهها محروم میمانیم. مثلاً فرض کنید همین هنرپیشهیی که دارد در این فیلم بازی میکند، درست است که در ده فیلم زمان طاغوت هم بازی کرده، اما بالاخره این هنرپیشه متعلق به ماست؛ چنانچه بیاید در یک نقش ِ خوب بازی کند، اشکالی ندارد؛ مگر کسانی که خیلی فاسد باشند. من نمیخواهم کلی بگویم که آنها را هم شامل بشود؛ اما همینطوری که شامل موارد استثنایی نمیشود، چه عیبی دارد که از همین افراد استفاده شود؟ مثلاً چرا از مشایخی استفاده نشود؟ مشایخی، یک هنرپیشهی خیلی خوب است؛ خیلی خوب بازی میکند و بر کار خودش خیلی مسلط است. چند نفر دیگر هم از همین قدیمیها هستند که خوب بازی میکنند؛ اینها بیایند.
اشکال دوم این است که بالاخره عدهیی میروند از اینها استفاده میکنند. این صحنهی عظیم جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی است؛ فقط هم شما نیستید. کسانی پیدا میشوند، میروند به اینها ارزش میدهند، اینها را ترجیح میدهند، دودستگی به وجود میآورند، زیر چتر اختلافات خطی قایمشان میکنند؛ اصلاً وضعیت بدتر میشود. آن وقت اینها کسانی میشوند که باید به فلان دانشگاه دعوتشان هم بکنند و یک مشت از همین بچههای حزباللهی انجمن اسلامی ما مثلاً برایشان کف هم بزنند! کمااینکه گاهی اوقات چنین چیزهایی هم اتفاق افتاده است؛ البته نه در مورد مشایخی، بلکه در مورد بعضیهای دیگر. در جایی، از لج گروه مقابل، هنرپیشهی چرند و هنرمند بیربطی را آوردند و برایش مثلاً کف هم زدند! نه، این هم اشکال دوم است. بالاخره آن هنرمند، خودش را ظاهر خواهد کرد.
پریرو تاب مستوری ندارد
چو در بندی سر از روزن برآرد
او بالاخره خودش را نشان خواهد داد و شما محروم میمانید. بنابراین، باید سیاست، جذب اینها باشد؛ منتها نه سپردن اختیار به آنها.
باید هنرپیشهها و هنرمندان خوب را به کار گرفت. در این فیلمهای تلویزیونی، من اشکال را بیشتر در این تهیهکنندههای فیلم - که خیلیهایشان هم وابسته به خود رادیو و تلویزیون هستند و مسؤولیت احساس نمیکنند - میدانم؛ حتّی کارگردانها کمتر مسؤولیت دارند.
ترجمه هم خیلی مهم و خوب است. نمیدانم در بین شماها چه کسانی مثلاً بر زبان انگلیسی یا فرانسوی تسلط دارند. اگر آقایان این تسلط را داشته باشند، میشود ترجمههای خوبی ارائه کرد.
حدود سال 69 یک رمان فرانسوی به نام «خانوادهی تیبو» منتشر شد، که نویسندهی معروف فرانسوی - رژه مارتن دوگار(17)- آن را نوشته است. این رمان چهار جلدی که بیش از دو هزار صفحه است، در ظرف مدت کوتاهی دو بار چاپ شد - که من چاپ دومش را دارم - لابد جاذبه داشته است که برای بار دوم چاپ میشود. ما باید برای کتاب مثلاً صدوبیست صفحهیی کلی تلاش بکنیم، تا یک مشتری پیدا بشود! این چهار جلد کتاب، البته با همان گرایشهای اومانیستی قرن نوزدهمی و اوایل قرن بیستمی است؛ با یک قضاوتهای خیلی قاطع و مطلق و تعصبآمیز ضد مذهبی و البته ضد جنگ. گرایش عمدهاش، ضد جنگ بینالملل اول است. چه کسی این کتاب را ترجمه کرده است؟ همین آقای ابوالحسن نجفی که در تشکیلات ادبیات مربوط به انقلاب و فلان وزارت حضور دارد. البته خیلی هم قشنگ و خوب ترجمه کرده؛ اما محتوا آنطوری است. چنین چیزهایی را دارند ترجمه میکنند؛ میشود گشت چیزهای خوبتری پیدا کرد.
عملاً همان شد که نمیخواستیم بشود. ما میخواستیم شماها بگویید؛ اما بعکس شد. اگر گاهی یک بار هم همینطور جلسهیی تشکیل بدهید، تا ما شماها را زیارت کنیم، حرفی نداریم و موافقیم؛ به شرطی که انشاءاللَّه از مطالب شماها استفاده کنیم.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
1) از آنجا که این بیانات در جمع محدودی ایراد شده و بعضی از قسمتهای آن طبقهبندی شده است، لذا در حال حاضر این بخشها حذف میشود و در زمان مناسب، اقدام به درج آن خواهد شد.
2) آقای حسین شریعتمداری
3) آقای حسین شریعتمداری
4) مسؤول بنیاد فرهنگی فاطمةالزهرا(س)
5) 753 - 689 ق )
6) 413 - 336 ق )
7) 762 - 597 ق )
8) نمایندهی ولىّفقیه و سرپرست مؤسسهی کیهان (در زمان انتشار این مجلد)
9) نوشتهی: آناتولی ریباکف
10) 1953 - 1879 م )
11) 1945 - 1882 م )
12) 1725 - 1672 م )
13) سوره، جنگ هشتم، چاپ اول، بهمن 1363 ، ص 37
14) نزار قبانی در 21 مارس 1923 میلادی در دمشق و در خانوادهیی متوسط - که دستی در ادبیات و هنر داشتند - به دنیا آمد. بعد از آنکه تحصیلات خود را در رشتهی حقوق به پایان برد، به خدمت وزارت خارجهی دولت تازهاستقلالیافتهی سوریه در آمد و در شهرهای قاهره، لندن، پکن و مادرید به فعالیت دیپلماتیک مشغول شد و ضمن کار و تلاش در زمینهی سیاسی، تقریباً هر سال یک مجموعهی شعر منتشر میکرد. او سبک ویژهی خود را بنیان گذاشت و از صاحبان سبک در شعر عرب بهشمار میرود. قبانی در سال 1966 خدمت دولتی را ترک گفت و یک مؤسسهی انتشاراتی در بیروت راه انداخت و به عنوان سردبیر و روزنامهنگار مشغول کار شد. در سال 1967 با شکست اعراب از اسرائیل، لحن اشعار او تغییر کرد و لحن تلخ و گزنده و سیاسی، جایگزین اشعار انقلابی و اجتماعی و ادبیش شد. پس از مرگ همسرش به سوئیس رفت و مدتی در فرانسه ماند و از آن پس تا آخر عمرش - 30 آوریل 1998 - در لندن اقامت گزید. قبانی را در ایران با «خشم خوشهها» ، «نوشتههای فدایی بر دیوارهای اسرائیل» ، «داستان من و شعر» ، «جمهوری در اتوبوس» و چندین شعر دیگر که به صورت پراکنده در مطبوعات به چاپ رسیده، میشناسند.
15) نویسنده و کارگردان: فرجاللَّه سلحشور. مشاور کارگردان: سعید کشن فلاح. طراح صحنه: امیر رضازاده. بازیگران: فرجاللَّه سلحشور، احمد امینی، محمّد قائمی، اسرافیل علمداری، علیاصغر شریفزاده، محمّدرضا تیموریان، زهره زارعی، هما اسدی و ... .
16) سریال میهمان
17) 1958 - 1881 م )