بیانات در دیدار جمعى از فضلا، طلّاب و روحانیّون استان لرستان

بسم الله الرّحمن الرّحیم(۱)

خیلی خوشحالیم که فرصت دست داد و خدمت آقایان محترم و معزّز رسیدیم و تشکّر میکنیم از برادرانى که از سایر شهرستانهاى استان زحمت کشیدند و تشریف آوردند. اى کاش فرصت و توفیق میبود تا میتوانستیم به یکایک شهرهاى استان بالمباشره(۲) سفر کنیم و آقایان را در مناطق خدمت خودشان زیارت کنیم. البتّه حضرات آقایان محترم تشریف مى‌‌آورند به شهرستان‌‌هاى مختلف،(۳) لکن من این  توفیق را متأسّفانه ندارم. در برنامه‌‌ى این زیارت آقایان هم، البتّه این نبود که من مزاحم بشوم و صحبتى بکنم، لکن دیگر حالا اینجور پیش آمد؛ یک دو سه جمله‌‌اى عرض میکنیم. توضیح واضحات است ولى به هر حال، تذکّر و یادآورى در هر حالى ان‌‌شاءالله مفید است.

تصوّر بنده این است که این دوران براى اهل علم و آقایان روحانیّون، دوران بسیار حسّاسى است؛ چه روحانیّونى که در دستگاه‌‌هاى دولتى مثل دستگاه قضائى یا دولت و نهادها مشغول خدمات رسمى و موظّف هستند، و چه آقایانى که در شهرها به تدریس یا امامت جمعه یا امامت جماعات یا منبر مشغول هستند؛ علّت هم این است که توقّعات مردم از ما امروز بیش از گذشته است. ما یک دعوتى کردیم، یعنى روحانیّت یک دعوتى کرد ــ مراجع اسلام و در رأس همه امام بزرگوار ما (طاب ثراه) دعوت کردند ــ مردم را به عمل به اسلام، و محقّق کردن اسلام در متن جامعه. این دعوت منجر شد به این انقلاب عظیم و تشکیل نظام جمهورى اسلامى. حالا خودِ دعوتکننده که آمر بِالبرّ است، قهراً دو تکلیف عمده بر دوش دارد: یکى تکلیف شخصى است در عمل او، فیما بینه و بین‌‌الله، و یکى همگامى با انقلاب و خدمت در جهت پیشبرد انقلاب. هر دو هم مهم است امّا در آن تکلیف اوّل اگر ما خداى نکرده سستى کنیم و کوتاهى به ‌‌خرج بدهیم، ایمان مردم به معنویّت روحانیّت سست خواهد شد. چون ما با توپ و تفنگ و این چیزها که [کار را] پیش نبردیم؛ ما با اعتقادى که مردم به روحانیّت داشتند پیش بردیم.

من یک وقتى خدمت امام عرض کردم که در این انقلاب و در پیروزى انقلاب تمام ذخیره‌‌ى آبروى هزارساله‌‌ى روحانیّت به ‌‌کار آمد؛ اینجور نبود که فقط روحانیّتِ نسل حاضر و شخص امام بزرگوار (رضوان الله تعالى علیه) بهتنهایى این‌‌کار را کرده باشند؛ نه، آن آبرویى که امام ما پیدا کرد، ناشى بود از هزار سال سابقه‌‌ى خوب علماى شیعه در بین مردم؛ شیخ طوسى و سیّدمرتضى و علماى بزرگِ فیمابین آن دوره تا دوره‌‌ى ما، هر کدام یک قطره‌‌اى بر این ظرفِ آبرو و حیثیّت روحانیّت شیعه اضافه کردند؛ مجموعِ این به ‌‌کار آمد تا این انقلاب پیروز شد. ایشان تصدیق فرمودند این حرف را. خب اگر امروز در همان اعمالِ رفتار شخصى خودمان خداى ناخواسته چیزى مشاهده بشود که با آنچه مردم درباره‌‌ى ما گمان میبرند منافات داشته باشد، ضربه خواهد خورد به ایمان مردم و در نتیجه پایه خواهد لرزید. این، آن وظیفه‌‌ى اوّل. لذا ما واقعاً موظّفیم که بیش از همیشه رعایت کنیم جهات الهى و شرعى و آن چیزهایى را که دستگاه روحانیّت با آنها شناخته شده: آزادمنشى، بى‌‌اعتنائى به زخارف(۴) دنیا، بى‌‌اعتنائى به مال و منال و اقتدار مادّى، ارتباط و اتّصال به خدا، ورع و پرهیز از محارم، و علم که روحانیّت را مردم به علم شناختند. اینها آن وظایف نوع اوّل که وظایف شخصى ما است که بایستى به اینها بپردازیم و به آن اهمّیّت بدهیم.

وظیفه‌‌ى نوع دوّم این است که ما در حرکت این قطار جمهورى اسلامى و انقلاب اسلامى باید دائم سهیم باشیم. نمیشود عالِم دینى خودش را بکشد کنار و بگوید: آقا، به من ربطى ندارد. چطور ربطى ندارد؟ حکومت دین، حکومت اسلام، [به تو] ربطى ندارد؟ اگر در یک گوشه‌‌اى از زوایاى عالم، حکومتى بر اساس دین تشکیل میشد که از ما هزاران فرسنگ فاصله داشت، من و شما وظیفه داشتیم به آن حکومتى که بر مبناى دین است کمک کنیم؛ اقامه‌‌ى دین وظیفه است. حاکمیّت دین، هدف مهمّ همه‌‌ى ادیان است. لِیَقومَ النّاسُ بِالقِسط؛(۵) قیام به قسط، قیام به عدل و حاکمیّت الهى،  هدف بزرگ ادیان است. اصلاً تمام زجر و مصیبت ائمّه‌‌ى ما (علیهم الصّلاة و السّلام) به خاطر این بود که دنبال حاکمیّت الهى بودند؛ وَالّا اگر امام صادق و امام باقر (صلوات الله علیهما) یک گوشه‌‌اى مى‌‌نشستند و چهار نفر دُور خودشان جمع میکردند و فقط یک مسئله‌‌ى شرعى میگفتند، کسى به آنها کارى نداشت. خود امام صادق در یک حدیث میفرماید: «اِنَّ اَبا حَنیفةَ لَهُ اَصحابٌ، اِنَّ فُلاناً لَهُ اَصحاب»(۶) ــ اسم  مى‌‌آورند که فلان کس اصحاب دارد، فلان کس اصحاب دارد، فلان کس اصحاب دارد ــ پس چرا به آنها کارى ندارند؟ نخیر، چون میدانند که این [شخص] داعیه‌‌ى امامت دارد و آنها داعیه‌‌ى امامت نداشتند. ابو‌‌حنیفه داعیه‌‌ى امامت نداشت؛ این علماى معروف اهل سنّت، محدّثینشان، فقهایشان، داعیه‌‌ى امامت نداشتند. اینها امامِ زمان را که هارون بود، که منصور بود، که عبدالملک بود، قبول داشتند.

میگوید وقتى سلیمان‌‌بن‌‌عبدالملک از دنیا رفت، کتب محمّدبن‌‌شهاب ‌‌زهرى را از خزانه‌‌ى او آوردند بیرون. خب کتاب مینوشت براى او؛ امام زمانش سلیمان‌‌بن‌‌عبدالملک بود. امام یعنى چه؟ امام یعنى همین دیگر؛ امام یعنى رئیس دین و دنیا. او رئیس دین و دنیا بود. حتّى با اینکه به حسب ظاهر، هارون و بقیّه‌‌ى این خلفاى جُورى که بودند درسى نخوانده بودند ــ اینها وقت درس خواندن که نداشتند؛ شاهزاده بودند، آقازاده بودند، مشغول پلو چلو خوردن و شکار و عیّاشى و این حرفها بودند تا میرسیدند به خلافت، [آغاز] خلافت هم جوان بودند؛ مثلاً هارون‌‌الرّشید ۲۲ سالش بود، ۲۳ سالش بود به خلافت رسید، بعضى‌‌ها ۳۰ ‌‌سالشان بود، بعضى ۲۵ سالشان بود؛ درسى نخوانده بودند ــ در عین حال همان عبّاد و زهّادى که اسمهایشان را شنفتهاید از قبیل عمروبنعبیدها و غیر ذلک، وقتى که هارون با اینها روبه‌‌رو میشد، اعتراف میکردند که هارون افقه از آنها است! مالک در مدینه به وسیله‌‌ى استاندار مدینه کتک خورد سر یک قضیّه‌‌اى؛ بعد، خلیفه از او عذرخواهى فراوان [کرد]؛ برایش پول فرستادند و کارهایى مانند اینها کردند. بعد که مکّه آمد، رفت مدینه، از او استمالت(۷) کرد، بعد شروع کرد با اصحاب ابوحنیفه ــ که با مالک از  لحاظ فقهى مخالف بودند ــ بحث کردن و عقاید مالک را اثبات کرد. یعنى چه؟ یعنى مجتهد و فقیه بود، رئیس دین و دنیا بود. [امّا] اینها ادّعاى امامت نداشتند؛ آن که ادّعاى امامت داشت، او همین امام مظلوم و عزیز ما بود، امام صادق (علیه‌‌ السّلام)، امام باقر (علیه ‌‌السّلام)، امام موسى‌‌بن‌‌جعفر (علیه ‌‌السّلام). خب آنها میفهمیدند؛ یعنى واضح بود. حضرت حالا در مقابل خلفا گاهى تقیّه میکردند که بگویند نه، امّا خب معلوم بود داعیه‌‌ى امامت داشتند، شیعه‌‌شان در همه‌‌جا تبلیغ این معنا را میکردند.

خب، وقتى که موسى‌‌بن‌‌جعفر (سلام الله علیه) را میخواستند سعایت(۸) کنند که هارون او را ببرد به زندان، آن شخصى که آمد پیش هارون سعایت کرد، گفت: خَلیفَتانِ یُجبیٰ اِلَیهِمَا الخَراج؛(۹) براى دو خلیفه خراج جمع میشود. گفت: چه ‌‌کسى غیر از من؟  گفت: موسى‌‌بن‌‌جعفر؛ از خراسان، از هرات، و از جاهای مختلف مردم خمس مالشان را میبرند پیش او. خب، پس درست توجّه کنید که مسئله این بود؛ مسئله‌‌ى داعیه‌‌ى خلافت بود، داعیه‌‌ى امامت بود. در راه این داعیه ائمّه‌‌ى ما کشته شدند، در راه این داعیه زندان رفتند. امامت یعنى چه؟ یعنى همین که مسئله بگویى و دنیا را دیگرى اداره کند؟ این است معناى امامت در نظر شیعه و در نظر مسلمین؟ هیچ مسلمانى این را قائل نیست؛ چطور من و شماى شیعه میتوانیم قائل به این معنا باشیم؟ نخیر، امام صادق دنبال امامت بود ــ امامت یعنى ریاست دین و دنیا ــ منتها خب، شرایط جور نمى‌‌آمد امّا داعیه که بود، ادّعا که بود. براى خاطر همین ادّعا هم آن بزرگوارها را کشتند.

خب، معناى حاکمیّت دین این است. پیغمبرها براى این مجاهدت کردند، ائمّه براى این کشته شدند. حالا حاکمیّت دین، نه آن سر دنیا که در بلد خود ما، در وطن خود ما به ‌‌وجود آمده؛ یک نفر بگوید من دیندارم، من آخوندم و خودش را سرباز دین نداند؟ مگر میشود چنین چیزى؟ هر کسى که ادّعاى دیندارى بکند و حاکمیّتى را که بر مبناى دین است، از خود نداند و وظیفه‌‌ى دفاع از او را براى خود نداند، دروغ میگوید ــ دروغ به معناى خلاف واقع ــ خلاف واقع میگوید، ممکن هم هست اشتباه میکند، نمیفهمد؛ این را هم ما نفى نمیکنیم؛ بعضى‌‌ها ملتفت نیستند، تشخیصشان چیز دیگر است. [امّا آیا] منکرند که این حاکمیّت بر اساس دین است؟ خب الان این قوانین ما بر اساس چیست؟ بر اساس دین نیست؟ شوراى نگهبان پس چه‌‌کاره است؟ قوانین قضائى، قوانین کشور، همه‌‌چیز بر اساس شرع مطهّر. [حالا که] یک حاکمیّتِ اینجورى به وجود آمده، بنده عبایم را جمع کنم بکشم کنار، که من کارى به این کارها ندارم! چطور کارى به این کارها ندارى؟ مثل آن مقدّس‌‌مآب‌‌هاى زمان امیرالمؤمنین که علىّ‌‌بن‌‌ابیطالب دارد با معاویه و با اهل شام، یا با اهل بصره میجنگد، آمدند خدمتش که: یا اَمیرَالمُؤمِنینَ اِنّا قَد شَکَکنا فى هٰذَا القِتال؛(۱۰) شک؟ چه شکّى؟ [گفتند] خب برادر مسلمانند؛ ما را بفرست برویم مرزدارى کنیم. گفت خب بروید؛ حاجتى به شما نداریم. واقعاً هم امیرالمؤمنین به امثال این افراد [نیاز نداشت] ــ حالا میگویند ربیعبنخثیم از اصحاب عبدالله‌بنمسعود [این را گفته]؛ من قطعاً نسبت نمیدهم ــ رفتند از دُور امیرالمؤمنین پراکنده شدند با همین خیالات باطل. امروز من و شما آنها را نمى‌‌پسندیم.

چرا شما عمّار را میگویید سلام الله علیه و نسبت به آن یکى دیگر صحابىِ رفیقِ عمّار، که از مکّه بوده ــ او هم مکّه کتک خورده، این هم کتک خورده ــ نمیگویید؟ چرا؟ چون در وقت حسّاس، عمّار اشتباه نکرد، او اشتباه کرد. عمّار فهمید. ببینید خطّ مستقیم این را میگویند: خط عمّار. به‌‌ نظر من عمّار هنوز هم ناشناخته است؛ عمّار یاسر را خود ماها هم درست نمى‌‌شناسیم. عمّار یاسر یک حجّت قاطعه‌‌ى الهى بود. من در زندگى امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) که نگاه کردم، هیچ کس مثل عمّار یاسر نیست، هیچ کس! یعنى از صحابه‌‌ى رسول‌‌الله هیچ کس نقش عمّار یاسر را در این طول مدّت [نداشت] ــ یعنى آنها زنده نماندند، ایشان خب حیات بابرکتش ادامه پیدا کرد ــ هر وقت در مورد امیرالمؤمنین یک مشکل ذهنى براى اصحاب پیش‌‌ آمد یعنى یک گوشه‌‌اى یک شبهه‌‌اى پیدا شد، زبان این مرد مثل سیف قاطع رفت جلو، قضیّه را حل کرد؛ در اوّل خلافت حضرت همینجور، در قضایاى جَمَل همینجور، در قضایاى صفّین همینجور، تا در صفّین به شهادت رسید.

خب، باید مثل عمّار بود، باید هوشیار بود، باید فهمید وظیفه چیست، نمیشود گفت که آقا به من ربطى ندارد! پس امروز هر روحانى‌‌اى، هر عمامه‌‌به‌‌سرى به مقتضاى تلبُّس به این لباس و تزیُّئ به این زىّ،(۱۱) موظّف است از حکومت اسلام و حاکمیّت قرآن دفاع کند؛ هر که هر جور میتواند: یکى شمشیر دستش میگیرد و میرود در جبهه، یکى زبان گویایى دارد و میرود منبر، یکى یک پست قضاوتى یا غیر قضاوتى از عهده‌‌اش برمى‌‌آید، آنجا انجام میدهد، یکى این کارها را نمیتواند بکند، اهل مسجد است، اهل محراب است؛ خیلى خوب، در مسجد. همه بدانند که این روحانى، خود را خادم این انقلاب میداند که اینجا است. افتخار است، خدمتِ این انقلاب افتخار است. ماها به خواب شبمان نمیدیدیم یک وقتى پیش بیاید که ما بتوانیم اینجور به اسلام خدمت بکنیم. امروز میدانْ باز، دشمنْ فراوان، زمینه فراوان، ملّتِ به این خوبى. شما به این لرستان خودتان نگاه کنید؛ این مردم شما واقعاً جواهرند. این مردم لُر حقیقتاً جواهرند؛ باصفا، درخشان، مخلص، مثل آب زلال، عاشق دین. نباید تا یکى یک اشتباهى مىکند، ما فوراً اخموتخم کنیم که آقا اینها نفهمیدند و این را اشتباه کردند؛ نه، اشتباه را من و شما باید برطرف کنیم. خدمت به این مردم، خدمت به دین است. این، آن دو وظیفه‌‌اى است که اعتقاد بنده این است من و شماى معمّم بر عهده داریم. عرض کردیم که این توضیح واضحات بود؛ هیچ امر مبهمى نبود که ما بخواهیم عرض کنیم؛ یک امر واضحى بود.

خداوند ان‌‌شاءالله توفیق انجام وظیفه و اهتدای(۱۲) به وظیفه به ما عنایت کند و ما را از این زىّ مقدّس روحانى هرگز جدا نکند؛ ما را در راه خدمت به دین و خدمت به این رشته‌‌ى مقدّس و افتخارآمیز زنده بدارد و در همین راه هم ما را بمیراند. و امیدواریم که قلب مقدّس ولىّ‌‌عصر (ارواحنا فداه و عجّل الله تعالى فرجه الشّریف) از ما به ‌‌نحو کامل راضى باشد. و ان‌‌شاءالله بتوانیم آن‌‌چنان ‌‌که شایسته‌‌ى خدمات امام بزرگوارمان (رضوان الله علیه) است ــ که انصافاً روحانیّت را آبرو بخشید و به دین آبرو بخشید و حقیقتاً کسى مثل او نیامده در علماى دین تا آنجایى که ما شناختیم از عصر اوّل، از دوران بعد از غیبت صغریٰ تا امروز، هیچ کس را ما مثل امام، نیافتیم در علمای دین شخصیّتى به این برازندگى، به این برجستگى؛ همه‌‌ى آنهایى که بودند انصافاً از ایشان کوچک‌‌تر بودند، از لحاظ علمى البتّه مؤسّسین بزرگ، مجتهدین بزرگ هستند امّا مجموع جهات، آنکه یک شخصیّت را به ‌‌وجود مى‌‌آورد، از شیخ(۱۳) و سیّدمرتضىٰ و محقّق(۱۴) و علّامه(۱۵) و دیگران و دیگران و دیگران گرفته تا میرزاى شیرازى و بقیّه‌‌ى علما، هیچ کدام انصافاً با این بزرگوار قابل مقایسه نبودند؛ ایشان یک عالَم دیگرى بود، یک دریاى عمیق و یک اقیانوس ناشناخته‌‌اى بود و خداى متعال میدانست که او چقدر عمیق و حاوى غرایب است ــ ما هم به دنبال آن راه و آن خط عمل کنیم.

والسّلام علیکم و رحمة‌الله و‌ برکاته 


 این دیدار در چهارچوب سفر سهروزهی معظّمٌله به استان لرستان برگزار شد.
 مستقیماً، بیواسطه
 نمایندگانی از سوی رهبر معظّم انقلاب اسلامى با مردم شهرهاى مختلف استان دیدار میکنند.
 چیزهای آراسته و زیبا، و بهمجاز، مال دنیا و هر آنچه مربوط به زندگی اینجهانی است.
 سوره‌‌ى حدید، بخشى از آیه‌‌ى ۲۵؛ «... تا مردم به انصاف برخیزند. ...»
 کافى، ج ۲، ص ۲۲۳
 دلجویى
 بدگویی، سخنچینی
 رجال کشّى، ص ۲۶۴؛ «دو خلیفه بر روى زمینند: موسى‌‌بن‌‌جعفر در مدینه که براى او خراج میگیرند، و تو در عراق که برایت خراج میستانند.»
(۱۰ وقعة صفّین، ص ۱۱۵؛ «یا امیرالمؤمنین! ما در این جنگ شک داریم.»
(۱۱ جلوههای آشکار و ظاهری فرد
(۱۲ شناخت، آگاهی یافتن
(۱۳ شیخ طوسى
(۱۴ ابوالقاسم نجمالدّینحلّی (مشهور به محقّق حلّی)
(۱۵ حسن بن یوسف بن مطهّر حلّی (مشهور به علّامهی حلّی)