بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
یکی از جلسات بسیار شیرین و دلنشین برای بنده در همهی سال، این جلسهی متشکّل از جوانان حوزه و دانشگاه و عزیزان دانشجو و طلبه است. این ترکیب، ترکیبی است که اگر به درستی زوایای معنای رمزی آن شناخته شود، هم برای کشور و آینده بسیار بابرکت است و هم برای دشمن و نیروهای مهاجمِ مزاحمِ کینهورزِ خارجی و ایادی داخلی آنها بسیار تلخ و گزنده و شکننده است. این ترکیب، یک معنای رمزی و سمبلیک دارد. اینکه از جانب ما و پیش از همه از سوی امام بزرگوار رضواناللَّهتعالیعلیه، آن همه بر وحدت حوزه و دانشگاه و وحدت فیضیّه و دانشگاه - با تعبیرات مختلف - تکیه شد، بهخاطر همان معنای رمزىِ عمیق و آثار و برکات آن است. البتّه در زمینهی این وحدت، بسیار حرف زده شده و انصافاً کار هم شده است. گاهی هم انسان، در باب وحدت حوزه و دانشگاه، بعضی تعبیرها و تفسیرهای غیردقیق از گوشه و کنار میشنود که اصلاً مورد نظر نیست. فرض بفرمایید وقتی ما از وحدت حوزه و دانشگاه میگوییم، معنایش این باشد که همهی دانشکدههای ما - دانشکدههای گوناگون علمی - در حوزه تشکیل شود! نه؛ مقصود این نیست. دانشکده در جای خودش تشکیل شود، حوزه هم در مرکز جغرافیایی و خارجی خودش. معنای وحدت این نیست که این آنجا برود و آن اینجا بیاید و همه با هم در یک فضا و زیر یک سقف زندگی کنند. این، برداشت سادهای از یک قضیهی پیچیده و مهم است. یا فرضاً نباید کسانی خیال کنند که وقتی ما از وحدت حوزه و دانشگاه صحبت میکنیم، یعنی روشهای حوزه صددرصد به دانشگاه بیاید؛ نه. البته بعضی از روشهای حوزه، روشهای بسیار خوبی است و باید دانشگاهها آنها را یاد بگیرند. همانطور که ما در حوزه، بعضی روشهای تحقیق را از دانشگاه یاد میگیریم.
علی اىّ حال اگر در هر محیط درسی بعضی از روشهای حوزه را بیاموزند، خوب است. ضمناً این حرف به معنای آن نیست که هر روشِ درسی حوزه خوب است. ما به بعضی از روشهای درسی در حوزه ایراد میگیریم؛ همانطور که خودِ حوزهایها هم همیشه ایراد میگیرند. منظور این نیست که هر چه حوزه دارد، یکسره در دانشگاه بیاورند. البتّه هر روش خوبی در حوزه است، در دانشگاه آن را یاد بگیرند و هر روش خوبی هم که در دانشگاه است، در حوزه آن را بیاموزند. روشهای سنّتی و روشهای وارداتىِ خوب، همدیگر را کامل کنند؛ چون ما با هر وارداتی که بد نیستیم. ما در استفاده از محصول فکر و عقل و تجربهی بیگانگان، معتقد به گزینشیم؛ یعنی هر چه را که لازم داشتیم و برای ما خوب بود، گزینش میکنیم و برمیداریم. ما با چه مخالفیم؟ با این مخالفیم که خارجیها هر روشی را که خودشان میخواهند به ملّت ما تزریق کنند؛ یعنی آنها گزینش کنند و به ما بدهند. ما با این مخالفیم.
من یک روز در باب مسألهی تهاجم فرهنگی صحبت خواهم کرد. امروز نمیخواهم در آن باب صحبت کنم. اما متأسّفانه میبینم بعضی افراد در قضیهی تهاجم فرهنگی هم بیانصافی میکنند. قضیهی به این مهمّی را اصلاً به کلّی منکر میشوند و یا تفسیرها و تعبیرهایی میکنند که مورد نظر ما نیست. آن تفسیرها و تعبیرها برای هوچیگری خوب است. حال بماند که میآیند در رادیو و تلویزیون هم میگویند! من یک روز انشاءاللَّه دربارهی آن هم صحبت خواهم کرد و مجدّداً خواهم گفت که قضیهی تهاجم فرهنگی، جدّیتر از این حرفهاست. قضیهی تهاجم فرهنگی مهمتر از این حرفهاست که بخواهیم به این یک ذرّه، دو ذرّهها اکتفا کنیم، یا بخواهیم به خاطر حرف این و آن، از آن منصرف شویم. بنده به مناسبتهایی عرض کردهام که انسانِ عاقل و آگاه و بااراده، کسی است که از مجموعهی آنچه در اختیار اوست - از غذاها و موادی که برای بدنش لازم است - چیزهایی را میگزیند و داخل قالب بدن خود میکند که با بدن او مناسب و برای او لازم است و ضرری ندارد. برخلاف انسان بیهوش که گوشهای افتاده و خودش گزینش نمیکند. اگر طبیب مهربانی بالای سر فرد بیهوش باشد، مایعات و داروهای خوب را با سرم و آمپول و وسایلی از این قبیل، داخل بدن او میکند. اگر یک دشمن بالای سر آن فرد باشد، داروهای مُضر در این سرم یا آمپول میریزد و به بدن وی میرساند. غربیها، در تزریق فرهنگ خود به کشورهای جهان سوم، به این شیوهی دوم عمل کردهاند. ما میخواهیم مثل نوع اوّل عمل کنیم. ما میگوییم غرب از شرق بسیار استفاده کرده؛ همانطور که شرق هم از غرب بسیار استفاده کرده است. همهی ملّتها از هم بسیار استفاده میکنند. ما هم امروز میخواهیم هر چه را لازم داریم و برایمان مفید است، خودمان از تمدّن و فرهنگ غربی انتخاب کنیم و برای خودمان برداریم. شما غربیها چرا برخلاف میل ما، چیزهایی را که برایمان لازم است، نمیدهید؟! بهترین پیشرفتهای علمی ممنوع است؛ فناوری پیشرفته ممنوع است؛ علوم دقیق ممنوع است؛ نسخههای کمیاب ممنوع است. اما، بیحجابی آزاد است؛ مشروبات الکلی آزاد است؛ فیلمهای آموزشِ بدترین روشهای جنسی، آزاد و فراوان و زورکی است و اگر دمِ مرزها بند و بستی باشد - مثل اینجا - باید قاچاقی وارد کشور کنند! حرف ما این است.
پس ما میگوییم، حوزه و دانشگاه از روشهای خارجی هم که برایشان لازم است، استفاده کنند؛ از روشهای سنّتىِ مفیدِ خودمان هم استفاده کنند. بنابراین در باب تعامل حوزه و دانشگاه، قضیه در این حدّی است که عرض شد. لکن عمق قضیهی وحدت حوزه و دانشگاه، بالاتر از این است. اصلاً، مسأله، مسألهی دیگری است. مسأله این است که دو جریان علمی و تحصیلی در کشور ما وجود دارد. یکی از آن دو، به علومی مرتبط است که به جنبههای ارزشی جامعه میپردازند. این جریان، حوزه است که به دین، به اخلاق، به معارف و به فلسفهی الهی میپردازد. اگر چه کار حوزهها، علمی است و در حوزهها دقّتهای علمی، بسیار بالا و بسیار عمیق است؛ اما این کار علمی در خدمت جنبههای ارزشی جامعه و در خدمت دین و اخلاق است. کار علمىِ جریان دیگر - دانشگاه - در خدمت نیازهای جامعه است. یک جامعه که نمیتواند بدون علم و صنعت و بدون پیشرفتها و تازههای کشف شده در میدان معرفت علمی، زندگی کند. بشر به علم و عالم همان قدر نیاز دارد که به ضروریّات درجه یک زندگیاش محتاج است. علوم مختلف - چه علوم محض و چه علوم کاربردی در زندگی؛ مثل پزشکی، مسائل فنی، بقیهی رشتههای گوناگون علوم و حتّی زمینههای هنر و ادبیات - همه، وسائل و ابزارهای زندگىِ انسانند.
زندگىِ یک جامعهی بدون علم، زندگىِ تلخ و سست و همراه با بدبختی و ناکامی است. جریان دوم هم برای تأمین نیازهای ضروری زندگی کار میکند. این دو جریان علمی - دانشگاه و حوزه - بسیار لازمند. هر کدام اگر تنها خودشان باشند، یک ستون از دو ستون اصلىِ پیکر جامعه، خراب و ویران است. اگر فرض کنیم حوزه باشد و دانشگاه نباشد، نتیجه چیست؟ نتیجه، گرفتاری و عقبماندگىِ ملّت و کشور ایران و نهایتاً تسلّط دشمن بر این کشور به بهانهی علم است. نتیجه این است؛ زیرا وقتی کشوری فاقد دانش، صنعت، ابزارهای فنّی و روشهای مدرن زندگی بود، کشورِ دیگری که از این روشها برخوردار است، میآید و آنها را به این کشور میفروشد. امّا به چه قیمتی؟ به هر قیمتی خودش خواست؛ به قیمت تمام ثروت مادّی کشور خریدار. میگوید شما منابع زیرزمینیتان را به من بدهید تا من هم به شما محصولات صنعتیام را بدهم. این هم، تا حدودی چاره ندارد. همین کاری است که در زمان رژیم پهلوی انجام گرفت. در زمان پهلوی چه شد؟ در مقابل چه چیزی، محصولات صنعتی غرب را داخل این کشور کردند؟ در مقابل نفت. با نفت، سرمایهگذاری علمی نکردند که مقداری پول خرج کنند و لااقل اگر امروز محتاج بیگانگان هستند، فردا دیگر محتاج نباشند. این کار را نکردند. ایران، بیحساب و کتاب پول خود را به حساب غرب ریخت، تا غرب محصولاتش را - آن هم باز با گزینش و دلّال بازیهای خود - در بازارهای ایران بریزد. لذا جامعهی ایران به جامعهای وابسته و بدون علم تبدیل شد که در آن برای یک عالِم و دانشمند و محققّ هم، میدان کار پیدا نمیشد. این وضع جامعهای است که علم ندارد؛ ولو فرض کنیم حوزهی علمّیه داشته باشد. حال بماند که در آن رژیم، هم حوزهها را خراب کردند و هم دانشگاهها را.
امّا اگر فرض کنیم جامعهای حوزه دارد، معنویّت و اخلاق دارد، اما علم ندارد؛ همین بیعلمی، آن را به قربانگاه خواهد کشاند. زیرا دشمن میآید و محصول علمیای را که آن جامعه لازم دارد، حتّی به قیمت معنویّاتش به آن تحمیل میکند و میفروشد. بالاخره مدّتی - یک روز و دو روز تاریخی - این جامعه صبر خواهد کرد و محصولات علمی را وارد کشور خودش نخواهد کرد؛ امّا آخرش ناچار است وارد کند. این حالت، وقتی است که پایه، خراب و ویران باشد. حال اگر کشور و جامعهای دانشگاه خوبی داشته باشد، امّا حوزه علمّیهی خوبی نداشته باشد، وضعش چگونه است؟ این، از آن هم بدتر است! زیرا در این صورت، علم در کشور پیش خواهد رفت؛ امّا در جهت غیرهدفها و ارزشهای انسانی. علمی خواهد بود در خدمت ظلم؛ علمی در خدمت استکبار؛ علمی در خدمت تبعیض؛ علمی در خدمت بیعفتی و حتّی علمی در خدمت خیانت به آرمانهای ملّی. اینگونه خواهد شد. عزیزان من! این هم، باز همان حالتی است که متأسّفانه در دوران سلطنت در این کشور پیش آمد. دانشگاه بنیانگذاری کردند، اما دانشگاهی که بنایش را بر جدایی از دین و حوزه گذاشته بودند. حوزهی علمیّه بود، جدا؛ دانشگاه هم بود، جدا. لذا نتایج بسیار بدی بر این مترتّب شد که به آن هم میرسیم. پس ملاحظه کردید که حوزهی تنها - بدون دانشگاه - کفاف نیازهای امروز ملّت و کشور ایران را نمیدهد. دانشگاهِ تنها - بدون حوزه - هم کفاف نمیدهد. حال اگر از یک طرف دانشگاهی بر مبنای ضدیّت با دین و ارزشهای اسلامی بنیانگذاری شده بود - یعنی بر اساس ضدیّت با ارزشهایی که حوزههای علمیّه میخواهند شکل علمی آن را تأمین کنند - و از طرف دیگر حوزهی علمیّهای بر اساس ضدیّت با تازههای علمی بنا شد و دو جریان که باید کمک و مکمّل یکدیگر و دو پایه برای نظام و دو بال برای پرواز به سطوح عالی بشری و انسانی باشند؛ بنای کار کردن بر ضدّ هم را گذاشتند، تکلیف چه خواهد بود و نتیجه چه خواهد شد؟ در این صورت، بدترین نتایج حاصل میشود. زیرا دو نیرو به جای سازندگی، در جهت تخریب یکدیگر به کار خواهند رفت و این بسیار خطرناک است. این، آن کاری بود که در سالهای میانىِ رژیم منحوس پهلوی، نقشه کشیده بودند تا انجامش دهند. اوّل خواستند حوزه را تعطیل کنند؛ دیدند نمیشود. این فکر مالِ سالهای اوّل بود. یعنی آن اوایل، رضاخان پهلوی به قم هجوم آورد و حوزه را تعطیل کرد. در همان سالهایی که امام بزرگوار ما مثل طلّاب جوان این جلسه، در قم جوانی طلبه بودند، وضع حوزه طوری بوده است که خود امام به ما میفرمودند ما روزها جرأت نمیکردیم در کوچه و خیابانهای قم ظاهر شویم. پلیس رضاخان اجازه نمیداد طلبهی عمامه به سر در خیابانهای قم پیدایش شود. میگرفتند، اذیّت میکردند، به زندان میافکندند، لباسها را میکندند، توهین میکردند، عمامه را پاره پاره میکردند؛ بعد هم طلبه را به گوشهای میفرستادند که یا زندان بود یا تبعید و یا چیز دیگری شبیه آن. لذا طلبهها در چنان شرایطی درس خواندند.
ایشان میگفتند ما روزها به باغهای اطراف قم میرفتیم و درس و مباحثه را زیر درختها و در کوچه باغها، به دور از چشم پلیس رضاخان انجام میدادیم. شب هم که هوا تاریک میشد، آهسته میآمدیم در یک گوشه؛ در اتاق مدرسهای، جایی، بیتوته میکردیم. اوّل اینگونه شروع کردند. چرا؟ چون میخواستند دانشگاه باشد و حوزه نباشد. رضاخان، آن شکل را انتخاب کرده بود. بعد دیدند نمیشود. دیدند امکان ندارد. حوزه در این کشور ریشهای عمیق دارد. دیدند هر چه جلوِ طلّاب را میگیرند، علما و روحانیون در گوشه و کنار رشد میکنند. قادر به از بین بردن این نهال علمی نیستند؛ چون با دین و ایمان و اعتقادات مردم سروکار دارد. از این رو آمدند و در سالهای میانی سلطنت پهلوی، نقشهی دوم را پیاده کردند. البته آن طاغوت رفت، طاغوت دیگری آمد. اما پشت پرده، دستها و سیاستهای دیگری بود که این کارها را دنبال میکرد. اینها - آن پدر و پسر - دو عاملِ اجرایی بیش نبودند. سیاست دوم این بود که حوزه باشد، منتها حوزهای که مطلقاً رابطهای با دانشگاه برقرار نکند و براساس بدبینی به دانشگاه و هر دانش و فناوری جدید پیش برود. این از یک طرف. از طرف دیگر هم، تا آنجا که میتوانند با تبلیغات و روشهای گوناگون، دانشگاه را ضدّ حوزه، ضدّ دین و ضدّ روحانیّت بار بیاورند. واقعاً از لحاظ تبلیغاتی، روحانیّت و علم دین را در محیطهای دانشجویی و محیط علمىِ جدید، بمباران کردند! روحانیون را به عنوان یک عدّه انسانهای مزاحم، مضر، بیسواد و دنبال موقوفه و از این چیزهای عجیب و غریب معرفی کردند. چرا؟ برای اینکه جوان دانشجوی پاک و مؤمن و باصفا و بااخلاص، اصلاً رغبت نکند که سراغ یک روحانی برود. در محیطهای دانشگاهی هم سرگرمیهای گوناگونی درست کردند که اصلاً قید همه چیز را بزند. این نقشهی آنها بود. نتیجه چه شد؟ نتیجه این شد که در یک دورهی نسبتاً طولانی، در دانشگاه ما اشخاصی تربیت شدند که کشور و ملّت ایران، از علم آنها هیچ استفادهای نکردند. نشانهی استفاده نکردن از آنها را هم عرض میکنم.
امروز دهها سال - شصت، هفتاد سال - از آغاز بهوجود آمدن بساط دانش جدید در این کشور میگذرد. غیر از چند سالِ پس از پیروزی انقلاب که یک حرکت حقیقی در راه تکیه به تحقیقات ایرانی انجام گرفته است، در گذشته، حقیقتاً کار قابل توجّهی انجام نگرفته است. کدام اختراع مهم، کدام کشف بزرگ، کدام قطع وابستگی به بیگانه از سوی دانشگاه دوران رضاخان و پسر رضاخان انجام گرفت؟ در آن دوران، دانشگاه روزبهروز کشور را به خارج وابستهتر میکرد. البتّه تقصیرِ جوانان دانشجو هم نبود. من به عنوان آدمی که از نزدیک قضایای آن روز را در مقابل چشم داشته است، شهادت میدهم. جوانان دانشجوی آن روزِ ما، خودشان هیچ تقصیری نداشتند. محیطی درست کرده بودند که در آن کارِ علمی اصیل، امکان نداشت. در این اواخر، چنان فرهنگ غربی و غربیها - بخصوص امریکا - را در چشم جوان، بزرگ و موضع و موقع آن را دست نیافتنی کرده بودند که جوان مسلمان دانشجوی ما به هر جا هم میرسید، اصلاً فکر نمیکرد که ممکن است این فاصلهی ژرف علمی را کسی طی کند و به آنجاها برسد! اصلاً فکرش را نمیکرد. لذا تلاشی هم انجام نمیگرفت. نهایت پرواز علمی یک درس خوانده و تحصیلکرده، این بود که بتواند از آنچه غربیها تولید کرده و ساختهاند، استفاده کند؛ همین. آنها چیزی بسازند و این بتواند از آن استفاده کند.
من مکرّر گفتهام که حتّی اجازهی تعمیر بعضی از ماشینها و دستگاههای جدید ساختِ خارج را که به ایران آورده میشد، به مهندسین و تکنسینها و کارکنان ایرانی نمیدادند. میگفتند شما حق ندارید به این وسایل دست بزنید. هواپیمای مدرن را به ارتش ایران میفروختند؛ شرطش این بود که همافر و افسر فنّی ایرانی، به این دستگاه نزدیک نشود! هر وقت خراب شد، آن مجموعه قطعاتی را که مثلاً پانصد قطعه ابزار در آن است، جدا کنند و به خارج بفرستند؛ یعنی تمام مجموعه را سوار طیّاره کنند و ببرند آنجا تعمیر کنند و برگردانند! اجازه نمیدادند که در اینجا به آن مجموعه دست بزنند. حتی در ادبیات، کاری کردند که ادیب ایرانی برای ادبیات فارسی هم چشمش را میدوخت که فلان خارجی چه گفته است! ای آقا؛ اینکه دیگر یک مسألهی وارداتی نیست. اقّلاً در این قضیه به خودتان تکیه کنید. نمیکردند. امروز هم یک عدّه دلشان میخواهد همانطور عمل کنند. گاهی میگوییم: آقا! حقوق اسلامی ما غنیتر از حقوق غربی است. کدام حقوقدان غربی میتواند در زمینههایی که شیخ انصاری - که این روزها بحث دربارهی او زیاد است - تألیفی در آن زمینهها دارد و صاحب تحقیقاتی است، به غبار حرکت سریع این مرد و به گرد پای او برسد؟ ما دانشمندان بزرگی در زمینهی حقوق اسلامی داریم. چطور باز هم باید در مسألهی حقوق به حقوق غربی مراجعه کنیم، ببینیم آنها در زمینهی مرافعات و حقوق مدنی و حقوق جزا چه تحقیقاتی کردهاند؛ برویم از آنها یاد بگیریم؟ حتّی امروز هم بعضی میخواهند این حقایق را نادیده بگیرند. این جزو آثار شوم همان قضایای آن روزهاست. اینگونه درست کردند: دانشگاهی پشت به حوزه و حوزهای پشت به دانشگاه. دانشگاهی جدا از ارزشهایی که حوزه برای آن کار میکند و حوزهای بیخبر از تحقیقات علمیای که دانشگاه انجام میدهد. وحدت حوزه و دانشگاه یعنی روآوردنِ این دو به یکدیگر. یعنی دانشگاه، علم و دانش و تحصیلِ علم را در جهت ارزشهای اسلامی و اخلاقیای قرار دهد که در حوزهها روی آن ارزشها با شیوههای صددرصد علمی و به طور کامل، کار و تحقیق و تدریس میشود. علم در جهت دین؛ علم در جهت اخلاق؛ علم برای انسان؛ علم وسیلهای برای بینیازی از بیگانگان؛ علم برای تأمین استقلال ملّی ما؛ علم برای عزّت امّت اسلامی؛ علم برای اینکه دیگر امریکا یا اروپا نتوانند به وسیلهی ابزار علم، ملّتها را بیچاره و زیر پا لگد مال کنند؛ علم به عنوان یک سپر، یک مدافع و یک وسیلهی پرواز. اینها همه در صورتی خواهد شد که دانشگاه از حوزه بیاموزد و آن روشها و ارزشهایی که در حوزه هست - ارزشهای دینی و اخلاقی - در محیط دانشگاه نفوذ کند.
البتّه حوزهی علمیّه هم برای اینکه پیشرفت کند و از جمود خارج شود، باید روشهای علمیای را به دست آورد که در دانشگاه معمول است. امروز بحمداللَّه حوزه در این جهت پیشرفتهای زیادی کرده است. این، آن وحدت مورد نظر امام است. این، آن خصوصیتی است که میتواند همهی کشور - هم حوزه و هم دانشگاه - را به کمال مطلوب برساند. یکی از راههای خوب هم، حضور آقایان روحانیون در دانشگاههاست. بسیار کار خوبی است. حضور عالمانه،به صورت تدریس و به صورت ارشاد و راهنمایی و یا احیاناً تبادل دانشجو بین حوزه و دانشگاه و جلسات همفکری مشترک برای کارهای گوناگون؛ که این روشها و کیفیّت کار را خودِ دانشجویان و خودِ جوانان بهتر میدانند که چه کار باید بکنند، تا آن مقاصد عملی شود. امروز بحمداللَّه جامعه، جامعهی متحوّل و متحرّکی است. ملّت، در حال مبارزه است. نفس ایستادگىِ ملّت عزیز ما بر سر هدفهای اسلامی و شعارهای اسلامی، یک مبارزهی بزرگ است؛ چون دشمن فشار میآورد. البته ملّت ایران نشان داده و ثابت کرده است که با هوشیاری بر همهی ترفندهای دشمنان هم، در مراحل گوناگون فائق و غالب میشود. چون غلبهی دشمنان - در زمینهی مسائلی که به آحاد ملّت مربوط است - بسته به این است که بتوانند در ذهن مردم اثر بگذارند. ملّت ما در مقابل تبلیغات دشمن، بحمداللَّه تا حدود زیادی تأثیرناپذیر باقی مانده است.
شما جوانان عزیز باید سعی کنید ضمن آشنایی با حیلهها و ترفندهای دشمن، این روحیهی نفوذناپذیری در مقابل دشمن را در مردم تقویت کنید. دانشجویان هر چه بیشتر کوشش کنند تا در محیط دانشگاه، ارزشهای معنوی و دینی را تحقّق بخشند و حاکم کنند. این، همان عاملی است که دشمن را ناکام میکند. روحانیون تا آنجا که میتوانند ارتباط خود را با دانشگاه، مستمر و منظّم کنند و نوع ارتباط نیز صحیح و متناسب با نیاز حوزه و دانشگاه باشد. حوزهی علمیّه هم، در حرکتی که بحمداللَّه این دو، سه سال اخیر شروع کرده است، به سمت تحوّل در روشها و شیوهها و کیفیّت کار و حضور فعّال در مسائل عمدهی علمی جهانی پیش میرود. انشاءاللَّه این روشها را هر چه بیشتر تقویت کند. خدای متعال هم یقیناً کمک میکند و این راه را هموار خواهد کرد. من مطمئنّم انشاءاللَّه این بنای مبارکی که امام گذاشتهاند و مرحوم شهید عزیز ما، آقای مفتّح رضواناللَّهتعالیعلیه - که شهادت ایشان روز یادگارىِ این حادثه مهم است - و همچنین بقیهی عزیزانی که در حوزه و دانشگاه بودند - مثل مرحوم شهید مطهّری و شهید بهشتی و شهید باهنر که همه هم از شهدا هستند - برایش آن تلاش و زحمت را کشیدند، هر روز استوارتر خواهد شد. و چه راه بابرکتی است که این مشاعل عزیز و مشاعل درخشان، به شهادت هم رسیدند؛ برجستههایشان همه به شهادت رسیدند. این چند نفر شهید عزیز،همه مظهر تامِ حوزهای و دانشگاهی هستند. این راهی که این بزرگواران برایش زحمت کشیدند و امام آن سفارشها را کردند، انشاءاللَّه روزبهروز هموارتر، واسعتر و به هدف نزدیکتر شود.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
یکی از جلسات بسیار شیرین و دلنشین برای بنده در همهی سال، این جلسهی متشکّل از جوانان حوزه و دانشگاه و عزیزان دانشجو و طلبه است. این ترکیب، ترکیبی است که اگر به درستی زوایای معنای رمزی آن شناخته شود، هم برای کشور و آینده بسیار بابرکت است و هم برای دشمن و نیروهای مهاجمِ مزاحمِ کینهورزِ خارجی و ایادی داخلی آنها بسیار تلخ و گزنده و شکننده است. این ترکیب، یک معنای رمزی و سمبلیک دارد. اینکه از جانب ما و پیش از همه از سوی امام بزرگوار رضواناللَّهتعالیعلیه، آن همه بر وحدت حوزه و دانشگاه و وحدت فیضیّه و دانشگاه - با تعبیرات مختلف - تکیه شد، بهخاطر همان معنای رمزىِ عمیق و آثار و برکات آن است. البتّه در زمینهی این وحدت، بسیار حرف زده شده و انصافاً کار هم شده است. گاهی هم انسان، در باب وحدت حوزه و دانشگاه، بعضی تعبیرها و تفسیرهای غیردقیق از گوشه و کنار میشنود که اصلاً مورد نظر نیست. فرض بفرمایید وقتی ما از وحدت حوزه و دانشگاه میگوییم، معنایش این باشد که همهی دانشکدههای ما - دانشکدههای گوناگون علمی - در حوزه تشکیل شود! نه؛ مقصود این نیست. دانشکده در جای خودش تشکیل شود، حوزه هم در مرکز جغرافیایی و خارجی خودش. معنای وحدت این نیست که این آنجا برود و آن اینجا بیاید و همه با هم در یک فضا و زیر یک سقف زندگی کنند. این، برداشت سادهای از یک قضیهی پیچیده و مهم است. یا فرضاً نباید کسانی خیال کنند که وقتی ما از وحدت حوزه و دانشگاه صحبت میکنیم، یعنی روشهای حوزه صددرصد به دانشگاه بیاید؛ نه. البته بعضی از روشهای حوزه، روشهای بسیار خوبی است و باید دانشگاهها آنها را یاد بگیرند. همانطور که ما در حوزه، بعضی روشهای تحقیق را از دانشگاه یاد میگیریم.
علی اىّ حال اگر در هر محیط درسی بعضی از روشهای حوزه را بیاموزند، خوب است. ضمناً این حرف به معنای آن نیست که هر روشِ درسی حوزه خوب است. ما به بعضی از روشهای درسی در حوزه ایراد میگیریم؛ همانطور که خودِ حوزهایها هم همیشه ایراد میگیرند. منظور این نیست که هر چه حوزه دارد، یکسره در دانشگاه بیاورند. البتّه هر روش خوبی در حوزه است، در دانشگاه آن را یاد بگیرند و هر روش خوبی هم که در دانشگاه است، در حوزه آن را بیاموزند. روشهای سنّتی و روشهای وارداتىِ خوب، همدیگر را کامل کنند؛ چون ما با هر وارداتی که بد نیستیم. ما در استفاده از محصول فکر و عقل و تجربهی بیگانگان، معتقد به گزینشیم؛ یعنی هر چه را که لازم داشتیم و برای ما خوب بود، گزینش میکنیم و برمیداریم. ما با چه مخالفیم؟ با این مخالفیم که خارجیها هر روشی را که خودشان میخواهند به ملّت ما تزریق کنند؛ یعنی آنها گزینش کنند و به ما بدهند. ما با این مخالفیم.
من یک روز در باب مسألهی تهاجم فرهنگی صحبت خواهم کرد. امروز نمیخواهم در آن باب صحبت کنم. اما متأسّفانه میبینم بعضی افراد در قضیهی تهاجم فرهنگی هم بیانصافی میکنند. قضیهی به این مهمّی را اصلاً به کلّی منکر میشوند و یا تفسیرها و تعبیرهایی میکنند که مورد نظر ما نیست. آن تفسیرها و تعبیرها برای هوچیگری خوب است. حال بماند که میآیند در رادیو و تلویزیون هم میگویند! من یک روز انشاءاللَّه دربارهی آن هم صحبت خواهم کرد و مجدّداً خواهم گفت که قضیهی تهاجم فرهنگی، جدّیتر از این حرفهاست. قضیهی تهاجم فرهنگی مهمتر از این حرفهاست که بخواهیم به این یک ذرّه، دو ذرّهها اکتفا کنیم، یا بخواهیم به خاطر حرف این و آن، از آن منصرف شویم. بنده به مناسبتهایی عرض کردهام که انسانِ عاقل و آگاه و بااراده، کسی است که از مجموعهی آنچه در اختیار اوست - از غذاها و موادی که برای بدنش لازم است - چیزهایی را میگزیند و داخل قالب بدن خود میکند که با بدن او مناسب و برای او لازم است و ضرری ندارد. برخلاف انسان بیهوش که گوشهای افتاده و خودش گزینش نمیکند. اگر طبیب مهربانی بالای سر فرد بیهوش باشد، مایعات و داروهای خوب را با سرم و آمپول و وسایلی از این قبیل، داخل بدن او میکند. اگر یک دشمن بالای سر آن فرد باشد، داروهای مُضر در این سرم یا آمپول میریزد و به بدن وی میرساند. غربیها، در تزریق فرهنگ خود به کشورهای جهان سوم، به این شیوهی دوم عمل کردهاند. ما میخواهیم مثل نوع اوّل عمل کنیم. ما میگوییم غرب از شرق بسیار استفاده کرده؛ همانطور که شرق هم از غرب بسیار استفاده کرده است. همهی ملّتها از هم بسیار استفاده میکنند. ما هم امروز میخواهیم هر چه را لازم داریم و برایمان مفید است، خودمان از تمدّن و فرهنگ غربی انتخاب کنیم و برای خودمان برداریم. شما غربیها چرا برخلاف میل ما، چیزهایی را که برایمان لازم است، نمیدهید؟! بهترین پیشرفتهای علمی ممنوع است؛ فناوری پیشرفته ممنوع است؛ علوم دقیق ممنوع است؛ نسخههای کمیاب ممنوع است. اما، بیحجابی آزاد است؛ مشروبات الکلی آزاد است؛ فیلمهای آموزشِ بدترین روشهای جنسی، آزاد و فراوان و زورکی است و اگر دمِ مرزها بند و بستی باشد - مثل اینجا - باید قاچاقی وارد کشور کنند! حرف ما این است.
پس ما میگوییم، حوزه و دانشگاه از روشهای خارجی هم که برایشان لازم است، استفاده کنند؛ از روشهای سنّتىِ مفیدِ خودمان هم استفاده کنند. بنابراین در باب تعامل حوزه و دانشگاه، قضیه در این حدّی است که عرض شد. لکن عمق قضیهی وحدت حوزه و دانشگاه، بالاتر از این است. اصلاً، مسأله، مسألهی دیگری است. مسأله این است که دو جریان علمی و تحصیلی در کشور ما وجود دارد. یکی از آن دو، به علومی مرتبط است که به جنبههای ارزشی جامعه میپردازند. این جریان، حوزه است که به دین، به اخلاق، به معارف و به فلسفهی الهی میپردازد. اگر چه کار حوزهها، علمی است و در حوزهها دقّتهای علمی، بسیار بالا و بسیار عمیق است؛ اما این کار علمی در خدمت جنبههای ارزشی جامعه و در خدمت دین و اخلاق است. کار علمىِ جریان دیگر - دانشگاه - در خدمت نیازهای جامعه است. یک جامعه که نمیتواند بدون علم و صنعت و بدون پیشرفتها و تازههای کشف شده در میدان معرفت علمی، زندگی کند. بشر به علم و عالم همان قدر نیاز دارد که به ضروریّات درجه یک زندگیاش محتاج است. علوم مختلف - چه علوم محض و چه علوم کاربردی در زندگی؛ مثل پزشکی، مسائل فنی، بقیهی رشتههای گوناگون علوم و حتّی زمینههای هنر و ادبیات - همه، وسائل و ابزارهای زندگىِ انسانند.
زندگىِ یک جامعهی بدون علم، زندگىِ تلخ و سست و همراه با بدبختی و ناکامی است. جریان دوم هم برای تأمین نیازهای ضروری زندگی کار میکند. این دو جریان علمی - دانشگاه و حوزه - بسیار لازمند. هر کدام اگر تنها خودشان باشند، یک ستون از دو ستون اصلىِ پیکر جامعه، خراب و ویران است. اگر فرض کنیم حوزه باشد و دانشگاه نباشد، نتیجه چیست؟ نتیجه، گرفتاری و عقبماندگىِ ملّت و کشور ایران و نهایتاً تسلّط دشمن بر این کشور به بهانهی علم است. نتیجه این است؛ زیرا وقتی کشوری فاقد دانش، صنعت، ابزارهای فنّی و روشهای مدرن زندگی بود، کشورِ دیگری که از این روشها برخوردار است، میآید و آنها را به این کشور میفروشد. امّا به چه قیمتی؟ به هر قیمتی خودش خواست؛ به قیمت تمام ثروت مادّی کشور خریدار. میگوید شما منابع زیرزمینیتان را به من بدهید تا من هم به شما محصولات صنعتیام را بدهم. این هم، تا حدودی چاره ندارد. همین کاری است که در زمان رژیم پهلوی انجام گرفت. در زمان پهلوی چه شد؟ در مقابل چه چیزی، محصولات صنعتی غرب را داخل این کشور کردند؟ در مقابل نفت. با نفت، سرمایهگذاری علمی نکردند که مقداری پول خرج کنند و لااقل اگر امروز محتاج بیگانگان هستند، فردا دیگر محتاج نباشند. این کار را نکردند. ایران، بیحساب و کتاب پول خود را به حساب غرب ریخت، تا غرب محصولاتش را - آن هم باز با گزینش و دلّال بازیهای خود - در بازارهای ایران بریزد. لذا جامعهی ایران به جامعهای وابسته و بدون علم تبدیل شد که در آن برای یک عالِم و دانشمند و محققّ هم، میدان کار پیدا نمیشد. این وضع جامعهای است که علم ندارد؛ ولو فرض کنیم حوزهی علمّیه داشته باشد. حال بماند که در آن رژیم، هم حوزهها را خراب کردند و هم دانشگاهها را.
امّا اگر فرض کنیم جامعهای حوزه دارد، معنویّت و اخلاق دارد، اما علم ندارد؛ همین بیعلمی، آن را به قربانگاه خواهد کشاند. زیرا دشمن میآید و محصول علمیای را که آن جامعه لازم دارد، حتّی به قیمت معنویّاتش به آن تحمیل میکند و میفروشد. بالاخره مدّتی - یک روز و دو روز تاریخی - این جامعه صبر خواهد کرد و محصولات علمی را وارد کشور خودش نخواهد کرد؛ امّا آخرش ناچار است وارد کند. این حالت، وقتی است که پایه، خراب و ویران باشد. حال اگر کشور و جامعهای دانشگاه خوبی داشته باشد، امّا حوزه علمّیهی خوبی نداشته باشد، وضعش چگونه است؟ این، از آن هم بدتر است! زیرا در این صورت، علم در کشور پیش خواهد رفت؛ امّا در جهت غیرهدفها و ارزشهای انسانی. علمی خواهد بود در خدمت ظلم؛ علمی در خدمت استکبار؛ علمی در خدمت تبعیض؛ علمی در خدمت بیعفتی و حتّی علمی در خدمت خیانت به آرمانهای ملّی. اینگونه خواهد شد. عزیزان من! این هم، باز همان حالتی است که متأسّفانه در دوران سلطنت در این کشور پیش آمد. دانشگاه بنیانگذاری کردند، اما دانشگاهی که بنایش را بر جدایی از دین و حوزه گذاشته بودند. حوزهی علمیّه بود، جدا؛ دانشگاه هم بود، جدا. لذا نتایج بسیار بدی بر این مترتّب شد که به آن هم میرسیم. پس ملاحظه کردید که حوزهی تنها - بدون دانشگاه - کفاف نیازهای امروز ملّت و کشور ایران را نمیدهد. دانشگاهِ تنها - بدون حوزه - هم کفاف نمیدهد. حال اگر از یک طرف دانشگاهی بر مبنای ضدیّت با دین و ارزشهای اسلامی بنیانگذاری شده بود - یعنی بر اساس ضدیّت با ارزشهایی که حوزههای علمیّه میخواهند شکل علمی آن را تأمین کنند - و از طرف دیگر حوزهی علمیّهای بر اساس ضدیّت با تازههای علمی بنا شد و دو جریان که باید کمک و مکمّل یکدیگر و دو پایه برای نظام و دو بال برای پرواز به سطوح عالی بشری و انسانی باشند؛ بنای کار کردن بر ضدّ هم را گذاشتند، تکلیف چه خواهد بود و نتیجه چه خواهد شد؟ در این صورت، بدترین نتایج حاصل میشود. زیرا دو نیرو به جای سازندگی، در جهت تخریب یکدیگر به کار خواهند رفت و این بسیار خطرناک است. این، آن کاری بود که در سالهای میانىِ رژیم منحوس پهلوی، نقشه کشیده بودند تا انجامش دهند. اوّل خواستند حوزه را تعطیل کنند؛ دیدند نمیشود. این فکر مالِ سالهای اوّل بود. یعنی آن اوایل، رضاخان پهلوی به قم هجوم آورد و حوزه را تعطیل کرد. در همان سالهایی که امام بزرگوار ما مثل طلّاب جوان این جلسه، در قم جوانی طلبه بودند، وضع حوزه طوری بوده است که خود امام به ما میفرمودند ما روزها جرأت نمیکردیم در کوچه و خیابانهای قم ظاهر شویم. پلیس رضاخان اجازه نمیداد طلبهی عمامه به سر در خیابانهای قم پیدایش شود. میگرفتند، اذیّت میکردند، به زندان میافکندند، لباسها را میکندند، توهین میکردند، عمامه را پاره پاره میکردند؛ بعد هم طلبه را به گوشهای میفرستادند که یا زندان بود یا تبعید و یا چیز دیگری شبیه آن. لذا طلبهها در چنان شرایطی درس خواندند.
ایشان میگفتند ما روزها به باغهای اطراف قم میرفتیم و درس و مباحثه را زیر درختها و در کوچه باغها، به دور از چشم پلیس رضاخان انجام میدادیم. شب هم که هوا تاریک میشد، آهسته میآمدیم در یک گوشه؛ در اتاق مدرسهای، جایی، بیتوته میکردیم. اوّل اینگونه شروع کردند. چرا؟ چون میخواستند دانشگاه باشد و حوزه نباشد. رضاخان، آن شکل را انتخاب کرده بود. بعد دیدند نمیشود. دیدند امکان ندارد. حوزه در این کشور ریشهای عمیق دارد. دیدند هر چه جلوِ طلّاب را میگیرند، علما و روحانیون در گوشه و کنار رشد میکنند. قادر به از بین بردن این نهال علمی نیستند؛ چون با دین و ایمان و اعتقادات مردم سروکار دارد. از این رو آمدند و در سالهای میانی سلطنت پهلوی، نقشهی دوم را پیاده کردند. البته آن طاغوت رفت، طاغوت دیگری آمد. اما پشت پرده، دستها و سیاستهای دیگری بود که این کارها را دنبال میکرد. اینها - آن پدر و پسر - دو عاملِ اجرایی بیش نبودند. سیاست دوم این بود که حوزه باشد، منتها حوزهای که مطلقاً رابطهای با دانشگاه برقرار نکند و براساس بدبینی به دانشگاه و هر دانش و فناوری جدید پیش برود. این از یک طرف. از طرف دیگر هم، تا آنجا که میتوانند با تبلیغات و روشهای گوناگون، دانشگاه را ضدّ حوزه، ضدّ دین و ضدّ روحانیّت بار بیاورند. واقعاً از لحاظ تبلیغاتی، روحانیّت و علم دین را در محیطهای دانشجویی و محیط علمىِ جدید، بمباران کردند! روحانیون را به عنوان یک عدّه انسانهای مزاحم، مضر، بیسواد و دنبال موقوفه و از این چیزهای عجیب و غریب معرفی کردند. چرا؟ برای اینکه جوان دانشجوی پاک و مؤمن و باصفا و بااخلاص، اصلاً رغبت نکند که سراغ یک روحانی برود. در محیطهای دانشگاهی هم سرگرمیهای گوناگونی درست کردند که اصلاً قید همه چیز را بزند. این نقشهی آنها بود. نتیجه چه شد؟ نتیجه این شد که در یک دورهی نسبتاً طولانی، در دانشگاه ما اشخاصی تربیت شدند که کشور و ملّت ایران، از علم آنها هیچ استفادهای نکردند. نشانهی استفاده نکردن از آنها را هم عرض میکنم.
امروز دهها سال - شصت، هفتاد سال - از آغاز بهوجود آمدن بساط دانش جدید در این کشور میگذرد. غیر از چند سالِ پس از پیروزی انقلاب که یک حرکت حقیقی در راه تکیه به تحقیقات ایرانی انجام گرفته است، در گذشته، حقیقتاً کار قابل توجّهی انجام نگرفته است. کدام اختراع مهم، کدام کشف بزرگ، کدام قطع وابستگی به بیگانه از سوی دانشگاه دوران رضاخان و پسر رضاخان انجام گرفت؟ در آن دوران، دانشگاه روزبهروز کشور را به خارج وابستهتر میکرد. البتّه تقصیرِ جوانان دانشجو هم نبود. من به عنوان آدمی که از نزدیک قضایای آن روز را در مقابل چشم داشته است، شهادت میدهم. جوانان دانشجوی آن روزِ ما، خودشان هیچ تقصیری نداشتند. محیطی درست کرده بودند که در آن کارِ علمی اصیل، امکان نداشت. در این اواخر، چنان فرهنگ غربی و غربیها - بخصوص امریکا - را در چشم جوان، بزرگ و موضع و موقع آن را دست نیافتنی کرده بودند که جوان مسلمان دانشجوی ما به هر جا هم میرسید، اصلاً فکر نمیکرد که ممکن است این فاصلهی ژرف علمی را کسی طی کند و به آنجاها برسد! اصلاً فکرش را نمیکرد. لذا تلاشی هم انجام نمیگرفت. نهایت پرواز علمی یک درس خوانده و تحصیلکرده، این بود که بتواند از آنچه غربیها تولید کرده و ساختهاند، استفاده کند؛ همین. آنها چیزی بسازند و این بتواند از آن استفاده کند.
من مکرّر گفتهام که حتّی اجازهی تعمیر بعضی از ماشینها و دستگاههای جدید ساختِ خارج را که به ایران آورده میشد، به مهندسین و تکنسینها و کارکنان ایرانی نمیدادند. میگفتند شما حق ندارید به این وسایل دست بزنید. هواپیمای مدرن را به ارتش ایران میفروختند؛ شرطش این بود که همافر و افسر فنّی ایرانی، به این دستگاه نزدیک نشود! هر وقت خراب شد، آن مجموعه قطعاتی را که مثلاً پانصد قطعه ابزار در آن است، جدا کنند و به خارج بفرستند؛ یعنی تمام مجموعه را سوار طیّاره کنند و ببرند آنجا تعمیر کنند و برگردانند! اجازه نمیدادند که در اینجا به آن مجموعه دست بزنند. حتی در ادبیات، کاری کردند که ادیب ایرانی برای ادبیات فارسی هم چشمش را میدوخت که فلان خارجی چه گفته است! ای آقا؛ اینکه دیگر یک مسألهی وارداتی نیست. اقّلاً در این قضیه به خودتان تکیه کنید. نمیکردند. امروز هم یک عدّه دلشان میخواهد همانطور عمل کنند. گاهی میگوییم: آقا! حقوق اسلامی ما غنیتر از حقوق غربی است. کدام حقوقدان غربی میتواند در زمینههایی که شیخ انصاری - که این روزها بحث دربارهی او زیاد است - تألیفی در آن زمینهها دارد و صاحب تحقیقاتی است، به غبار حرکت سریع این مرد و به گرد پای او برسد؟ ما دانشمندان بزرگی در زمینهی حقوق اسلامی داریم. چطور باز هم باید در مسألهی حقوق به حقوق غربی مراجعه کنیم، ببینیم آنها در زمینهی مرافعات و حقوق مدنی و حقوق جزا چه تحقیقاتی کردهاند؛ برویم از آنها یاد بگیریم؟ حتّی امروز هم بعضی میخواهند این حقایق را نادیده بگیرند. این جزو آثار شوم همان قضایای آن روزهاست. اینگونه درست کردند: دانشگاهی پشت به حوزه و حوزهای پشت به دانشگاه. دانشگاهی جدا از ارزشهایی که حوزه برای آن کار میکند و حوزهای بیخبر از تحقیقات علمیای که دانشگاه انجام میدهد. وحدت حوزه و دانشگاه یعنی روآوردنِ این دو به یکدیگر. یعنی دانشگاه، علم و دانش و تحصیلِ علم را در جهت ارزشهای اسلامی و اخلاقیای قرار دهد که در حوزهها روی آن ارزشها با شیوههای صددرصد علمی و به طور کامل، کار و تحقیق و تدریس میشود. علم در جهت دین؛ علم در جهت اخلاق؛ علم برای انسان؛ علم وسیلهای برای بینیازی از بیگانگان؛ علم برای تأمین استقلال ملّی ما؛ علم برای عزّت امّت اسلامی؛ علم برای اینکه دیگر امریکا یا اروپا نتوانند به وسیلهی ابزار علم، ملّتها را بیچاره و زیر پا لگد مال کنند؛ علم به عنوان یک سپر، یک مدافع و یک وسیلهی پرواز. اینها همه در صورتی خواهد شد که دانشگاه از حوزه بیاموزد و آن روشها و ارزشهایی که در حوزه هست - ارزشهای دینی و اخلاقی - در محیط دانشگاه نفوذ کند.
البتّه حوزهی علمیّه هم برای اینکه پیشرفت کند و از جمود خارج شود، باید روشهای علمیای را به دست آورد که در دانشگاه معمول است. امروز بحمداللَّه حوزه در این جهت پیشرفتهای زیادی کرده است. این، آن وحدت مورد نظر امام است. این، آن خصوصیتی است که میتواند همهی کشور - هم حوزه و هم دانشگاه - را به کمال مطلوب برساند. یکی از راههای خوب هم، حضور آقایان روحانیون در دانشگاههاست. بسیار کار خوبی است. حضور عالمانه،به صورت تدریس و به صورت ارشاد و راهنمایی و یا احیاناً تبادل دانشجو بین حوزه و دانشگاه و جلسات همفکری مشترک برای کارهای گوناگون؛ که این روشها و کیفیّت کار را خودِ دانشجویان و خودِ جوانان بهتر میدانند که چه کار باید بکنند، تا آن مقاصد عملی شود. امروز بحمداللَّه جامعه، جامعهی متحوّل و متحرّکی است. ملّت، در حال مبارزه است. نفس ایستادگىِ ملّت عزیز ما بر سر هدفهای اسلامی و شعارهای اسلامی، یک مبارزهی بزرگ است؛ چون دشمن فشار میآورد. البته ملّت ایران نشان داده و ثابت کرده است که با هوشیاری بر همهی ترفندهای دشمنان هم، در مراحل گوناگون فائق و غالب میشود. چون غلبهی دشمنان - در زمینهی مسائلی که به آحاد ملّت مربوط است - بسته به این است که بتوانند در ذهن مردم اثر بگذارند. ملّت ما در مقابل تبلیغات دشمن، بحمداللَّه تا حدود زیادی تأثیرناپذیر باقی مانده است.
شما جوانان عزیز باید سعی کنید ضمن آشنایی با حیلهها و ترفندهای دشمن، این روحیهی نفوذناپذیری در مقابل دشمن را در مردم تقویت کنید. دانشجویان هر چه بیشتر کوشش کنند تا در محیط دانشگاه، ارزشهای معنوی و دینی را تحقّق بخشند و حاکم کنند. این، همان عاملی است که دشمن را ناکام میکند. روحانیون تا آنجا که میتوانند ارتباط خود را با دانشگاه، مستمر و منظّم کنند و نوع ارتباط نیز صحیح و متناسب با نیاز حوزه و دانشگاه باشد. حوزهی علمیّه هم، در حرکتی که بحمداللَّه این دو، سه سال اخیر شروع کرده است، به سمت تحوّل در روشها و شیوهها و کیفیّت کار و حضور فعّال در مسائل عمدهی علمی جهانی پیش میرود. انشاءاللَّه این روشها را هر چه بیشتر تقویت کند. خدای متعال هم یقیناً کمک میکند و این راه را هموار خواهد کرد. من مطمئنّم انشاءاللَّه این بنای مبارکی که امام گذاشتهاند و مرحوم شهید عزیز ما، آقای مفتّح رضواناللَّهتعالیعلیه - که شهادت ایشان روز یادگارىِ این حادثه مهم است - و همچنین بقیهی عزیزانی که در حوزه و دانشگاه بودند - مثل مرحوم شهید مطهّری و شهید بهشتی و شهید باهنر که همه هم از شهدا هستند - برایش آن تلاش و زحمت را کشیدند، هر روز استوارتر خواهد شد. و چه راه بابرکتی است که این مشاعل عزیز و مشاعل درخشان، به شهادت هم رسیدند؛ برجستههایشان همه به شهادت رسیدند. این چند نفر شهید عزیز،همه مظهر تامِ حوزهای و دانشگاهی هستند. این راهی که این بزرگواران برایش زحمت کشیدند و امام آن سفارشها را کردند، انشاءاللَّه روزبهروز هموارتر، واسعتر و به هدف نزدیکتر شود.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته