بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
اجتماعِ شما فرزندان عزیز؛ جوانان، پسران و دختران مؤمن و انقلابی و با بصیرت در این ساعت و در اینجا، برای من فوز بزرگی است. برای هر اجتماعی این مهمّ است که جوانان آن اجتماع و آن کشور، چگونه فکر کنند، چگونه عمل و چگونه احساس کنند. نسل جوان برای هر کشوری در اصل تعیین کننده است. حتّی اگر کشورهایی در اوج پیشرفت مادّی و علمی و صنعتی و اقتصادی و ثروتهای گوناگون باشند، اگر نتوانند نسل جوان خودشان را درست اداره کنند و نسل جوان از دست آنها برود، مطمئنّاً باید در انتظار آیندهی سختی باشند.
این اتّفاقی است که امروز در دنیای غرب - بخصوص در بعضی از کشورهای غربی - رخ میدهد. البته این قسم توفانهای اجتماعی و تاریخی بتدریج خودش را نشان میدهد. آدمهای ناهوشمند تا آن اواخر هم نمیفهمند چه شد؛ به طریق اولی آدمهای خودخواه و خودپرست و سودطلب و به فکر جیب خود هم یا نمیفهمند، یا اگر هم بفهمند، برایشان اهمیت ندارد؛ اما آدمهای تیزبین و دلسوز در هر جامعهای این خطر را حس میکنند که ببینند نسل جوانشان از دست میرود. الان این اتّفاق افتاده است؛ یعنی دلسوزان و هوشمندان در همان جوامع غربی که عرض کردم، احساس کردهاند که برای آنها چه فاجعهای رخ میدهد. جوانانشان به میزان بسیار زیادی دچار بلاهای اجتماعی مثل اعتیاد و از این قبیل هستند. تعداد بسیار زیادشان دچار هیجانهای گمراه کنندهاند که منجر به قتل و دزدی و غارت و جنایت و شهوترانیهای بسیار زشت میشود. تعداد زیادی هم دچار بیتفاوتیاند؛ در انتخاباتها و در مسائل جمعی شرکت نمیکنند. وقتی از آنها سؤال میپرسند که چرا شرکت نمیکنید، میگویند برایمان اهمیتی ندارد - حالت بیتفاوتی - اینها نشانههای زوال است.
حالا فلان نظریهپردازان صهیونیسم بنشینند و در مجلّات پرتیراژ جهانی خود بنویسند که بههرحال ما امروز یا فردا مالک جهانیم. اینها را نوشتند! متفکّران سیاسی آمریکایی صریحاً این را میگویند که بشریت چه بخواهد، چه نخواهد، سرنوشت دنیا امروز و فردا در دست ماست؛ حقّ ما هم هست! این را مینویسند و من خودم این را دیدم. خوب؛ بگویند. واقعیت غیر از این را نشان میدهد؛ چون ابزار پیشرفت، بیش از همه چیز، سلامت عزم و ارادهی انسانی و داشتن یک هدف جمعی است، تا همه به آن هدف توجّه کنند، آن را قلباً بپذیرند و با قدرت به سمت آن هدف حرکت کنند.
این کار از همهی افراد جامعه متوقّع است، اما عمدهترین عامل این حرکت جمعی در هر جامعه، جوانان هستند. ببینید؛ نسل جوان این قدر اهمیت دارد. در کشور خودمان به برکت انقلاب، به برکت ایمان اسلامی و به برکت همین رابطههای قلبی میان دلهای پاک و نورانی با خدا و با هر چیزی که احساس میکنند رنگ خدایی دارد، نسل جوان ممتازی شکل گرفته است. رابطه، خیلی مهمّ است و این رابطه از قبل از انقلاب تا شروع انقلاب و از اوّلِ پیروزی تا امروز هست.
قبل از انقلاب، همهی عوامل در جهت عکس این قضیه بود؛ یعنی جوانان به سمت فساد و بیتفاوتی سوق داده میشدند. اصلاً بنا و سیاست، این بود. این بنا را هم حکومت وابستهی ایران نگذاشته بود؛ چون آنها اصلاً به این برنامهریزیهای دقیق و بلند مدّت و انسانی توجّه نداشتند. بنا را دیگران گذاشته بودند! برای خارجیهایی که میخواهند یک مملکت را دربست در اختیار گیرند، این مهمّ است که نسل جوان آن مملکت چگونه باشد. اگر نسل جوان، بیتفاوت و بیاعتنا به مصالح کشور و سرنوشت کشور باشد، برای آنها خیلی بهتر است. آنها سوق میدادند؛ عوامل در جهت عکس تدین و عزم و خلوص و صفا و حرکتِ جوانان بود. اما یک عاملِ فوقالعاده پیدا شد. آن عامل، فریادِ امام بود؛ فریادِ امام نه به عنوان یک شخص. حُسن بزرگ امام این بود که خود را به عنوان یک شخص، مطرح نکرد و برای خودش هم در مسائل مربوط به اسلام و مسلمین، عنوان شخصی قائل نشد. امام به عنوان یک انسان حل شده در اسلام و یک انسان دل داده به معارف الهی مطرح بود. او از بن دندان و از صمیم قلب، این معارف را پذیرفته بود و جزو جانش شده بود. او حاکمیت خدا را بر زندگی انسان قبول کرده بود؛ کمااینکه در زندگی شخصی خودش حاکمیت خدا را حقیقتاً پذیرفته بود؛ عبد خدا و مطیع خدا بود.
حاکمیت الهی از اینجا شروع میشود: اوّل دلمان را بندهی خدا کنیم؛ خدا را بر دل و بر وجودمان حاکم نماییم و بعد در سمت ایجاد حاکمیت «اللَّه» بر کلّ فضای زندگی جامعه و کشور، حرکت کنیم، تا بعد به دنیا برسیم. انسانهایی با این خصوصیت میتوانند کار کنند و پیش بروند و امام، حقیقتاً در این میدان، امام و رهبر الهی بود؛ لذا فریادی که او سرداد، فریاد اسلام و فریاد خدا بود و به برکت نام و راه خدا، با دلها رابطه برقرار کرد و دلها را در قبضه گرفت. همیشه همینطور است که وقتی پای یک امر الهی به میان آمد، بافتههای طاغوتی به خودی خود کنار زده میشوند. مهم این است که آن امر الهی، آن عزم و آن اقدام الهی، قدم به میدان بگذارد: «فاذا دخلتموه فانکم غالبون»(۱). کنار که بنشیند، هیچ اثری ندارد. بزرگترین انسانها، بالاترین تقدّسها و دانشها، وقتی وارد میدان نشود و کنار بنشیند، همهی امواج از روی سر او رد خواهد شد و عقب میماند؛ اما وقتیکه آنچنان ایمان و عزمی، آنچنان دانش و دل پرنور و با صفایی وارد میدان شد، آن وقت: «سِحر با معجزه پهلو نزند، دل خوش دار». هر سِحری با آمدن معجزه، باطل میشود. وقتی عصای موسی وسط آمد، «ما جئتم به السّحر»(۲)؛ آن چیزی که شما به میدان آوردهاید، جادو و فریب است؛ حقیقت نیست. حقیقت، عصای موسی است که وقتی وارد شد، همهی آن سحرها مثل سایهای که در مقابل فروزش یک چراغ از بین میرود، از بین رفتند.
امام این کار را کرد؛ لذا دلها جذب شد. بعضی تعجّب میکنند و در تحلیل این پدیده ماندهاند که چطور شد در آن نظام فاسد و باطل که همهی عوامل فرهنگی، جوانان را به سمت فساد سوق میداد، ناگهان جوانان جلو آمدند و این انقلاب عظیم، راه افتاد! علّت، این است. این تحلیل جامعه شناختی و روان شناختىِ کاملاً واضحی هم دارد. امام با مَرکبی وارد این میدان شد که هر که بر آن مَرکب، سوار باشد، میتواند همهی خفتگان سالم را بیدار کند.
نسل جوانِ مؤمن شکل گرفت؛ بعد امتحان جنگ پیش آمد. امتحان جنگ مثل کورهای که شمشیر را آبدیده میکند، جوانان را آبدیده کرد. این نسل، بخصوص آنهایی که به میدان رفتند و حتّی آنهایی هم که توفیق رفتن به جبهه را پیدا نکردند، آبدیده شدند. البته نه آنهایی که عمداً پشت کردند؛ آنها بعکس! آنهایی که از روی ترس و ضعف و عناد و تنپروری پشت کردند، آبدیده نشدند. معمولاً امتحان، دو طرف دارد؛ یک طرف را قبول و یک طرف را رفوزه میکند. آنها رفوزه شدند؛ اما کسانی که از روی اِعراض نبود، بلکه پیش نیامد، توفیق پیدا نکردند، یا توانایی آن را پیدا نکردند - اِشکال سنّی، یا اِشکال کاری داشتند - اما دلشان با جبهه بود، حتی آنها هم آبدیده شدند؛ یعنی در حقیقت، اکثریت ملت ایران. جنگ، حقیقتاً کورهای بود که جوانان و بقیهی مردم را آبدیده کرد. از همان وقت، برنامههای دشمن هم شروع شد.
ببینید؛ شما جوانان عزیز در آن سالهایی که من اشاره میکنم - سالهای ۶۴ و ۶۵ و ۶۶ - در میدان نبودید. بعضی خیلی کوچک بودید، بعضی هم بههرحال در میدان نبودید. قضیه، اینطور بود که وقتی امام یک اشاره میکرد، سیل داوطلبان جبهه به سمت پایگاهها و پادگانها سرازیر میشد. بعضی هم بیاجازه به طرف جبهه میرفتند که البته نیروهای نظامی، اینها را میگرفتند، سازماندهی میکردند، به آنها آموزشهایی میدادند و از اینها در جبهه استفاده میشد. همینها گِرهی بسیاری از مشکلات را باز میکرد؛ یعنی در دوران جنگ، ما کمتر وقتی دچار کمبود نیروی انسانی شدیم. از لحاظ تجهیزات، مشکل خیلی بود؛ اما از لحاظ نیروی انسانی نه؛ چون همیشه آماده بودند. دشمن چه میگفت؟ دشمن واقعیت را میدید؛ لذا درمانده بود. آنها وقتیکه جنگ را طرّاحی و حملهی نظامی به انقلاب را برنامهریزی میکردند، فقط روی نیروهای سازمانی ارتش حساب کرده بودند؛ فکر سپاه و بسیج و فکر نیروهای عظیم انسانی را نکرده بودند و چون با آن مواجه میشدند، برنامهشان غلط از آب درمیآمد. باید با این کار به مبارزه میپرداختند؛ پس شروع به تبلیغات میکردند. از جمله حرفهایی که در دوران جنگ، بارها و بارها علیه نظام و انقلاب و امام گفته شد، این بود که ایران از امواج انسانی استفاده میکند. ما در جواب میگفتیم بله؛ ما از امواج انسانی استفاده میکنیم؛ منتها امواج انسانىِ آگاه و مؤمن. بله، ما از نیروی عشق و ایمان استفاده میکنیم. نگران بودند؛ لذا برنامهریزی را شروع کردند، برای اینکه نسل جوان را از این حرکت عظیم بگیرند.
عزیزان من! این انقلاب، پدیدهی بسیار عظیمی است. مسألهی این انقلاب، حتّی به تشکیل نظام جمهوری اسلامی، محدود نمیشود. این انقلاب، تاریخ را عوض کرده و یک راه جدید در مقابل بشر بهوجود آورده است - چه برسد به ملتهای اسلامی - این انقلاب، حادثهی بیسابقهای است. من یک وقت تاریخ انقلابها را مقایسهای کوتاه کردم - میان این انقلاب و انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ شوروی سابق و انقلاب کبیر فرانسه در سال ۱۷۸۹؛ دویست و چند سال قبل - اینها با هم خیلی تفاوت دارد. اصلاً این انقلاب از نوع آن انقلابها نیست؛ پدیدهی عجیبی است. سیاستمدارانِ باهوش صهیونیستِ دنیا دیدهی پاردُم ساییدهی رِند، فهمیدند که این انقلاب، انقلاب عظیمی است و باید با آن مقابله کنند. آنها با این نیت، برنامهریزی میکنند. آنها درواقع از این حرکت عظیم در سطح تاریخ واهمه دارند؛ لذا برنامهریزیهای بلند مدّت میکنند، برای اینکه بتوانند ملت و در درجهی اوّل جوانان را - که جوانان امروز، در واقع همهی جمعیت فرداست - از این انقلاب، جدا کنند.
اهمیت کار شما و این «طرح ولایت» و این زحمات حقیقتاً ارجمندی که برای اینگونه کارها کشیده میشود، در اینجاست. شما با آگاهی، وارد عرصهی حیات اجتماعی خودتان در دوران جوانی میشوید. این معرفتها، این آگاهیها - آشنایی با مبانی دین و مبانی فرهنگ محکم و استوار دینی - چیز خیلی عظیمی است؛ و به نظر من این طرح بایستی فراگیر شود. اینگونه طرحها آنقدر مفید و خوب و سازنده است که هرچه دربارهی آن سرمایهگذاری شود، به نظر من زیاد نیست. دنیای روپا، دنیای مسلّط امروز - که عمدتاً همان دنیای غرب و مَن تَبَعش هستند - مهمترین خلأ را دارند و آن، خلاءِ یک فکر، یک اندیشهی راهنما و بهاصطلاحِ متداول، یک ایدئولوژی است که متّکی به یک فکر صحیح و یک تلقّی درست از عالَمِ وجود باشد. مهمترین خلاءِ آنها نداشتن این است؛ لذا مرتّب سعی میکنند ایدئولوژیهای دروغی، درست و تزریق کنند. یک علّت عمدهای که از این انقلاب میترسند، همین است که این انقلاب، یک تفکّرِ صحیحِ درستِ تعریف شدهی متّکی بر یک جهانبینی صحیح و یک تلقّىِ مستدل و متین از آفرینش عالم دارد. براساسِ این مجموعه، هرکسی میداند کجای دنیا و کجای راه قرار دارد و به سمتِ کدام هدف حرکت میکند. زندگی، هدفدار و مبارزه نیز هدفدار میشود. در مبنا و تفکّر اسلامی، هدفِ حیات انسان، رسیدن به درجات کمال است؛ کمال معنوی که حتماً آراستگی مادّی را با خودش دارد؛ یعنی به تعبیر رایج، آخرتی که از دنیا عبور میکند. ایجاد یک جامعهی عادلانه، یک جامعهی صالح، یک کشور پیشرو و معنوی، درعینحال دارای قدرتهای والای مادّی، با جهتگیری معنوی، با اخلاق انسانی و با احساس حقیقی انسانیت.
ببینید چه هدف والا و زیبایی است! غربیها این را ندارند. همهی این تمدّنی که آنها روی هم سوار کردهاند و این مسابقهای که وجود دارد، براساس فردپرستی و سودپرستی شخصی استوار است؛ لذا در این مسابقه، در یک جا پیشرفتهایی بهدست میآورند، اما در چند جای دیگر، دچار اختلال میشوند. این اختلالهای اخلاقی، این خلأهای فکری، این اختلالات عصبی جوانان و این آشفتگی و بیهدفی جوانان ناشی از آن سودپرستی و خودپرستی و شخصپرستی است. در نظام اسلامی، اینگونه نیست. تفکّر فلسفی اسلام و فهم درست از مبانی اسلامی، کاری میکند که انسان در هر لحظهای از لحظات، احساس میکند در کجای راه و به سمت کدام هدف حرکت میکند؛ قدرت تحلیل برای حوادث مییابد و وظیفهی خودش را در هر شرایطی تشخیص میدهد. امروز باید جوان ما اینگونه باشد. البته دشمن، خوشش نمیآید. دشمن هرجا چنین چیزهایی را مشاهده کند، هر طور بتواند با آن مبارزه میکند.
امروز بحمداللَّه نظام اسلامی ما مفتخر است که شخصیتهای برجستهی علمی و معنوی در آن حضور دارند؛ مثل همین شخصیت عزیز و عظیم - جناب آقای مصباح(۳) - که بحمداللَّه این کار هم از برکات ایشان است. من ایشان را نزدیک به چهل سال است میشناسم و به ایشان ارادت قلبی دارم؛ فقیه، فیلسوف، متفکّر و صاحبنظر در مسائلِ اساسی اسلام. اگر خدای متعال به نسل کنونی ما این توفیق را نداد که از شخصیتهایی مثل مرحوم علّامهی طباطبایی، یا مرحوم شهید مطهّری استفاده کند، بحمداللَّه این شخصیت عزیز و عظیم، خلاءِ آن عزیزان را در زمان ما پر میکنند. من حقیقتاً خدا را حمد و شکر میکنم که جامعهی ما و بخصوص نسل جوان ما به ایشان خیلی علاقه دارند. بنده از هرجا که کسب خبر کردم - در سرتاسر کشور - اطّلاع یافتم که نسل جوان ما به ایشان شدیداً علاقهمند و معتقد و قدردان است. این هم نعمت بزرگ خدا و دلیل سلامت این کار است. وقتی انسان با روح و با هدف خدایی وارد میدان شد، همینطور میشود. امیدوارم انشاءاللَّه این کار در حدّ عالی، نتایج و ثمرات خودش را به بار بیاورد و شما جوانان عزیز - هم پسران، هم دختران، هم دانشجویان و هم دانشآموزان - این آگاهیهایی را که بهدست آوردید، معلوماتی که کسب کردید و کتابهایی را که فراگرفتید، استمرار ببخشید و رابطهی خود را با این مرکز، ادامه دهید. انشاءاللَّه این کار هم باید روزبهروز به همین صورتِ قوی و خوب، توسعه پیدا کند و کسانی که دستاندرکار مسائل فرهنگی هستند، مغتنم بشمارند، قدر بدانند و از آن استقبال کنند. شما هم انشاءاللَّه هر کدامتان در محیط خودتان مثل چراغی فروزان، مایهی هدایت دیگران شوید و دیگران را با افکار عالیهی اسلامی آشنا کنید. من از برادران عزیز سپاه و بسیج و همهی دستاندرکاران این کار که هر کدام به نحوی دخالت داشتند، صمیمانه تشکّر میکنم. امیدوارم خدای متعال از همه قبول کند و توفیقات خودش را بر شما ارزانی بدارد و انشاءاللَّه دعای حضرت بقیةاللَّه ارواحنافداه شامل حال همهی شما باشد.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
۱) مائده: ۲۳
۲) یونس، ۸۱
۳) آیةاللَّه محمدتقی مصباح یزدی.
اجتماعِ شما فرزندان عزیز؛ جوانان، پسران و دختران مؤمن و انقلابی و با بصیرت در این ساعت و در اینجا، برای من فوز بزرگی است. برای هر اجتماعی این مهمّ است که جوانان آن اجتماع و آن کشور، چگونه فکر کنند، چگونه عمل و چگونه احساس کنند. نسل جوان برای هر کشوری در اصل تعیین کننده است. حتّی اگر کشورهایی در اوج پیشرفت مادّی و علمی و صنعتی و اقتصادی و ثروتهای گوناگون باشند، اگر نتوانند نسل جوان خودشان را درست اداره کنند و نسل جوان از دست آنها برود، مطمئنّاً باید در انتظار آیندهی سختی باشند.
این اتّفاقی است که امروز در دنیای غرب - بخصوص در بعضی از کشورهای غربی - رخ میدهد. البته این قسم توفانهای اجتماعی و تاریخی بتدریج خودش را نشان میدهد. آدمهای ناهوشمند تا آن اواخر هم نمیفهمند چه شد؛ به طریق اولی آدمهای خودخواه و خودپرست و سودطلب و به فکر جیب خود هم یا نمیفهمند، یا اگر هم بفهمند، برایشان اهمیت ندارد؛ اما آدمهای تیزبین و دلسوز در هر جامعهای این خطر را حس میکنند که ببینند نسل جوانشان از دست میرود. الان این اتّفاق افتاده است؛ یعنی دلسوزان و هوشمندان در همان جوامع غربی که عرض کردم، احساس کردهاند که برای آنها چه فاجعهای رخ میدهد. جوانانشان به میزان بسیار زیادی دچار بلاهای اجتماعی مثل اعتیاد و از این قبیل هستند. تعداد بسیار زیادشان دچار هیجانهای گمراه کنندهاند که منجر به قتل و دزدی و غارت و جنایت و شهوترانیهای بسیار زشت میشود. تعداد زیادی هم دچار بیتفاوتیاند؛ در انتخاباتها و در مسائل جمعی شرکت نمیکنند. وقتی از آنها سؤال میپرسند که چرا شرکت نمیکنید، میگویند برایمان اهمیتی ندارد - حالت بیتفاوتی - اینها نشانههای زوال است.
حالا فلان نظریهپردازان صهیونیسم بنشینند و در مجلّات پرتیراژ جهانی خود بنویسند که بههرحال ما امروز یا فردا مالک جهانیم. اینها را نوشتند! متفکّران سیاسی آمریکایی صریحاً این را میگویند که بشریت چه بخواهد، چه نخواهد، سرنوشت دنیا امروز و فردا در دست ماست؛ حقّ ما هم هست! این را مینویسند و من خودم این را دیدم. خوب؛ بگویند. واقعیت غیر از این را نشان میدهد؛ چون ابزار پیشرفت، بیش از همه چیز، سلامت عزم و ارادهی انسانی و داشتن یک هدف جمعی است، تا همه به آن هدف توجّه کنند، آن را قلباً بپذیرند و با قدرت به سمت آن هدف حرکت کنند.
این کار از همهی افراد جامعه متوقّع است، اما عمدهترین عامل این حرکت جمعی در هر جامعه، جوانان هستند. ببینید؛ نسل جوان این قدر اهمیت دارد. در کشور خودمان به برکت انقلاب، به برکت ایمان اسلامی و به برکت همین رابطههای قلبی میان دلهای پاک و نورانی با خدا و با هر چیزی که احساس میکنند رنگ خدایی دارد، نسل جوان ممتازی شکل گرفته است. رابطه، خیلی مهمّ است و این رابطه از قبل از انقلاب تا شروع انقلاب و از اوّلِ پیروزی تا امروز هست.
قبل از انقلاب، همهی عوامل در جهت عکس این قضیه بود؛ یعنی جوانان به سمت فساد و بیتفاوتی سوق داده میشدند. اصلاً بنا و سیاست، این بود. این بنا را هم حکومت وابستهی ایران نگذاشته بود؛ چون آنها اصلاً به این برنامهریزیهای دقیق و بلند مدّت و انسانی توجّه نداشتند. بنا را دیگران گذاشته بودند! برای خارجیهایی که میخواهند یک مملکت را دربست در اختیار گیرند، این مهمّ است که نسل جوان آن مملکت چگونه باشد. اگر نسل جوان، بیتفاوت و بیاعتنا به مصالح کشور و سرنوشت کشور باشد، برای آنها خیلی بهتر است. آنها سوق میدادند؛ عوامل در جهت عکس تدین و عزم و خلوص و صفا و حرکتِ جوانان بود. اما یک عاملِ فوقالعاده پیدا شد. آن عامل، فریادِ امام بود؛ فریادِ امام نه به عنوان یک شخص. حُسن بزرگ امام این بود که خود را به عنوان یک شخص، مطرح نکرد و برای خودش هم در مسائل مربوط به اسلام و مسلمین، عنوان شخصی قائل نشد. امام به عنوان یک انسان حل شده در اسلام و یک انسان دل داده به معارف الهی مطرح بود. او از بن دندان و از صمیم قلب، این معارف را پذیرفته بود و جزو جانش شده بود. او حاکمیت خدا را بر زندگی انسان قبول کرده بود؛ کمااینکه در زندگی شخصی خودش حاکمیت خدا را حقیقتاً پذیرفته بود؛ عبد خدا و مطیع خدا بود.
حاکمیت الهی از اینجا شروع میشود: اوّل دلمان را بندهی خدا کنیم؛ خدا را بر دل و بر وجودمان حاکم نماییم و بعد در سمت ایجاد حاکمیت «اللَّه» بر کلّ فضای زندگی جامعه و کشور، حرکت کنیم، تا بعد به دنیا برسیم. انسانهایی با این خصوصیت میتوانند کار کنند و پیش بروند و امام، حقیقتاً در این میدان، امام و رهبر الهی بود؛ لذا فریادی که او سرداد، فریاد اسلام و فریاد خدا بود و به برکت نام و راه خدا، با دلها رابطه برقرار کرد و دلها را در قبضه گرفت. همیشه همینطور است که وقتی پای یک امر الهی به میان آمد، بافتههای طاغوتی به خودی خود کنار زده میشوند. مهم این است که آن امر الهی، آن عزم و آن اقدام الهی، قدم به میدان بگذارد: «فاذا دخلتموه فانکم غالبون»(۱). کنار که بنشیند، هیچ اثری ندارد. بزرگترین انسانها، بالاترین تقدّسها و دانشها، وقتی وارد میدان نشود و کنار بنشیند، همهی امواج از روی سر او رد خواهد شد و عقب میماند؛ اما وقتیکه آنچنان ایمان و عزمی، آنچنان دانش و دل پرنور و با صفایی وارد میدان شد، آن وقت: «سِحر با معجزه پهلو نزند، دل خوش دار». هر سِحری با آمدن معجزه، باطل میشود. وقتی عصای موسی وسط آمد، «ما جئتم به السّحر»(۲)؛ آن چیزی که شما به میدان آوردهاید، جادو و فریب است؛ حقیقت نیست. حقیقت، عصای موسی است که وقتی وارد شد، همهی آن سحرها مثل سایهای که در مقابل فروزش یک چراغ از بین میرود، از بین رفتند.
امام این کار را کرد؛ لذا دلها جذب شد. بعضی تعجّب میکنند و در تحلیل این پدیده ماندهاند که چطور شد در آن نظام فاسد و باطل که همهی عوامل فرهنگی، جوانان را به سمت فساد سوق میداد، ناگهان جوانان جلو آمدند و این انقلاب عظیم، راه افتاد! علّت، این است. این تحلیل جامعه شناختی و روان شناختىِ کاملاً واضحی هم دارد. امام با مَرکبی وارد این میدان شد که هر که بر آن مَرکب، سوار باشد، میتواند همهی خفتگان سالم را بیدار کند.
نسل جوانِ مؤمن شکل گرفت؛ بعد امتحان جنگ پیش آمد. امتحان جنگ مثل کورهای که شمشیر را آبدیده میکند، جوانان را آبدیده کرد. این نسل، بخصوص آنهایی که به میدان رفتند و حتّی آنهایی هم که توفیق رفتن به جبهه را پیدا نکردند، آبدیده شدند. البته نه آنهایی که عمداً پشت کردند؛ آنها بعکس! آنهایی که از روی ترس و ضعف و عناد و تنپروری پشت کردند، آبدیده نشدند. معمولاً امتحان، دو طرف دارد؛ یک طرف را قبول و یک طرف را رفوزه میکند. آنها رفوزه شدند؛ اما کسانی که از روی اِعراض نبود، بلکه پیش نیامد، توفیق پیدا نکردند، یا توانایی آن را پیدا نکردند - اِشکال سنّی، یا اِشکال کاری داشتند - اما دلشان با جبهه بود، حتی آنها هم آبدیده شدند؛ یعنی در حقیقت، اکثریت ملت ایران. جنگ، حقیقتاً کورهای بود که جوانان و بقیهی مردم را آبدیده کرد. از همان وقت، برنامههای دشمن هم شروع شد.
ببینید؛ شما جوانان عزیز در آن سالهایی که من اشاره میکنم - سالهای ۶۴ و ۶۵ و ۶۶ - در میدان نبودید. بعضی خیلی کوچک بودید، بعضی هم بههرحال در میدان نبودید. قضیه، اینطور بود که وقتی امام یک اشاره میکرد، سیل داوطلبان جبهه به سمت پایگاهها و پادگانها سرازیر میشد. بعضی هم بیاجازه به طرف جبهه میرفتند که البته نیروهای نظامی، اینها را میگرفتند، سازماندهی میکردند، به آنها آموزشهایی میدادند و از اینها در جبهه استفاده میشد. همینها گِرهی بسیاری از مشکلات را باز میکرد؛ یعنی در دوران جنگ، ما کمتر وقتی دچار کمبود نیروی انسانی شدیم. از لحاظ تجهیزات، مشکل خیلی بود؛ اما از لحاظ نیروی انسانی نه؛ چون همیشه آماده بودند. دشمن چه میگفت؟ دشمن واقعیت را میدید؛ لذا درمانده بود. آنها وقتیکه جنگ را طرّاحی و حملهی نظامی به انقلاب را برنامهریزی میکردند، فقط روی نیروهای سازمانی ارتش حساب کرده بودند؛ فکر سپاه و بسیج و فکر نیروهای عظیم انسانی را نکرده بودند و چون با آن مواجه میشدند، برنامهشان غلط از آب درمیآمد. باید با این کار به مبارزه میپرداختند؛ پس شروع به تبلیغات میکردند. از جمله حرفهایی که در دوران جنگ، بارها و بارها علیه نظام و انقلاب و امام گفته شد، این بود که ایران از امواج انسانی استفاده میکند. ما در جواب میگفتیم بله؛ ما از امواج انسانی استفاده میکنیم؛ منتها امواج انسانىِ آگاه و مؤمن. بله، ما از نیروی عشق و ایمان استفاده میکنیم. نگران بودند؛ لذا برنامهریزی را شروع کردند، برای اینکه نسل جوان را از این حرکت عظیم بگیرند.
عزیزان من! این انقلاب، پدیدهی بسیار عظیمی است. مسألهی این انقلاب، حتّی به تشکیل نظام جمهوری اسلامی، محدود نمیشود. این انقلاب، تاریخ را عوض کرده و یک راه جدید در مقابل بشر بهوجود آورده است - چه برسد به ملتهای اسلامی - این انقلاب، حادثهی بیسابقهای است. من یک وقت تاریخ انقلابها را مقایسهای کوتاه کردم - میان این انقلاب و انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ شوروی سابق و انقلاب کبیر فرانسه در سال ۱۷۸۹؛ دویست و چند سال قبل - اینها با هم خیلی تفاوت دارد. اصلاً این انقلاب از نوع آن انقلابها نیست؛ پدیدهی عجیبی است. سیاستمدارانِ باهوش صهیونیستِ دنیا دیدهی پاردُم ساییدهی رِند، فهمیدند که این انقلاب، انقلاب عظیمی است و باید با آن مقابله کنند. آنها با این نیت، برنامهریزی میکنند. آنها درواقع از این حرکت عظیم در سطح تاریخ واهمه دارند؛ لذا برنامهریزیهای بلند مدّت میکنند، برای اینکه بتوانند ملت و در درجهی اوّل جوانان را - که جوانان امروز، در واقع همهی جمعیت فرداست - از این انقلاب، جدا کنند.
اهمیت کار شما و این «طرح ولایت» و این زحمات حقیقتاً ارجمندی که برای اینگونه کارها کشیده میشود، در اینجاست. شما با آگاهی، وارد عرصهی حیات اجتماعی خودتان در دوران جوانی میشوید. این معرفتها، این آگاهیها - آشنایی با مبانی دین و مبانی فرهنگ محکم و استوار دینی - چیز خیلی عظیمی است؛ و به نظر من این طرح بایستی فراگیر شود. اینگونه طرحها آنقدر مفید و خوب و سازنده است که هرچه دربارهی آن سرمایهگذاری شود، به نظر من زیاد نیست. دنیای روپا، دنیای مسلّط امروز - که عمدتاً همان دنیای غرب و مَن تَبَعش هستند - مهمترین خلأ را دارند و آن، خلاءِ یک فکر، یک اندیشهی راهنما و بهاصطلاحِ متداول، یک ایدئولوژی است که متّکی به یک فکر صحیح و یک تلقّی درست از عالَمِ وجود باشد. مهمترین خلاءِ آنها نداشتن این است؛ لذا مرتّب سعی میکنند ایدئولوژیهای دروغی، درست و تزریق کنند. یک علّت عمدهای که از این انقلاب میترسند، همین است که این انقلاب، یک تفکّرِ صحیحِ درستِ تعریف شدهی متّکی بر یک جهانبینی صحیح و یک تلقّىِ مستدل و متین از آفرینش عالم دارد. براساسِ این مجموعه، هرکسی میداند کجای دنیا و کجای راه قرار دارد و به سمتِ کدام هدف حرکت میکند. زندگی، هدفدار و مبارزه نیز هدفدار میشود. در مبنا و تفکّر اسلامی، هدفِ حیات انسان، رسیدن به درجات کمال است؛ کمال معنوی که حتماً آراستگی مادّی را با خودش دارد؛ یعنی به تعبیر رایج، آخرتی که از دنیا عبور میکند. ایجاد یک جامعهی عادلانه، یک جامعهی صالح، یک کشور پیشرو و معنوی، درعینحال دارای قدرتهای والای مادّی، با جهتگیری معنوی، با اخلاق انسانی و با احساس حقیقی انسانیت.
ببینید چه هدف والا و زیبایی است! غربیها این را ندارند. همهی این تمدّنی که آنها روی هم سوار کردهاند و این مسابقهای که وجود دارد، براساس فردپرستی و سودپرستی شخصی استوار است؛ لذا در این مسابقه، در یک جا پیشرفتهایی بهدست میآورند، اما در چند جای دیگر، دچار اختلال میشوند. این اختلالهای اخلاقی، این خلأهای فکری، این اختلالات عصبی جوانان و این آشفتگی و بیهدفی جوانان ناشی از آن سودپرستی و خودپرستی و شخصپرستی است. در نظام اسلامی، اینگونه نیست. تفکّر فلسفی اسلام و فهم درست از مبانی اسلامی، کاری میکند که انسان در هر لحظهای از لحظات، احساس میکند در کجای راه و به سمت کدام هدف حرکت میکند؛ قدرت تحلیل برای حوادث مییابد و وظیفهی خودش را در هر شرایطی تشخیص میدهد. امروز باید جوان ما اینگونه باشد. البته دشمن، خوشش نمیآید. دشمن هرجا چنین چیزهایی را مشاهده کند، هر طور بتواند با آن مبارزه میکند.
امروز بحمداللَّه نظام اسلامی ما مفتخر است که شخصیتهای برجستهی علمی و معنوی در آن حضور دارند؛ مثل همین شخصیت عزیز و عظیم - جناب آقای مصباح(۳) - که بحمداللَّه این کار هم از برکات ایشان است. من ایشان را نزدیک به چهل سال است میشناسم و به ایشان ارادت قلبی دارم؛ فقیه، فیلسوف، متفکّر و صاحبنظر در مسائلِ اساسی اسلام. اگر خدای متعال به نسل کنونی ما این توفیق را نداد که از شخصیتهایی مثل مرحوم علّامهی طباطبایی، یا مرحوم شهید مطهّری استفاده کند، بحمداللَّه این شخصیت عزیز و عظیم، خلاءِ آن عزیزان را در زمان ما پر میکنند. من حقیقتاً خدا را حمد و شکر میکنم که جامعهی ما و بخصوص نسل جوان ما به ایشان خیلی علاقه دارند. بنده از هرجا که کسب خبر کردم - در سرتاسر کشور - اطّلاع یافتم که نسل جوان ما به ایشان شدیداً علاقهمند و معتقد و قدردان است. این هم نعمت بزرگ خدا و دلیل سلامت این کار است. وقتی انسان با روح و با هدف خدایی وارد میدان شد، همینطور میشود. امیدوارم انشاءاللَّه این کار در حدّ عالی، نتایج و ثمرات خودش را به بار بیاورد و شما جوانان عزیز - هم پسران، هم دختران، هم دانشجویان و هم دانشآموزان - این آگاهیهایی را که بهدست آوردید، معلوماتی که کسب کردید و کتابهایی را که فراگرفتید، استمرار ببخشید و رابطهی خود را با این مرکز، ادامه دهید. انشاءاللَّه این کار هم باید روزبهروز به همین صورتِ قوی و خوب، توسعه پیدا کند و کسانی که دستاندرکار مسائل فرهنگی هستند، مغتنم بشمارند، قدر بدانند و از آن استقبال کنند. شما هم انشاءاللَّه هر کدامتان در محیط خودتان مثل چراغی فروزان، مایهی هدایت دیگران شوید و دیگران را با افکار عالیهی اسلامی آشنا کنید. من از برادران عزیز سپاه و بسیج و همهی دستاندرکاران این کار که هر کدام به نحوی دخالت داشتند، صمیمانه تشکّر میکنم. امیدوارم خدای متعال از همه قبول کند و توفیقات خودش را بر شما ارزانی بدارد و انشاءاللَّه دعای حضرت بقیةاللَّه ارواحنافداه شامل حال همهی شما باشد.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
۱) مائده: ۲۳
۲) یونس، ۸۱
۳) آیةاللَّه محمدتقی مصباح یزدی.