دیدار قضات، دادستان‌‌‌ها و حاکمان شرع دادسرای ویژه‌‌‌ روحانیت و مسئولان دفتر ویژه در وزارت اطلاعات

بسم الله الرّحمن الرّحیم(۱)

خیلى متشکّریم از برادران عزیز و مسئولین محترم این تشکیلات، بخصوص جناب آقاى رى‌‌‌شهرى، جناب آقاى رازینى(۲) و بقیّه‌‌‌ى برادران که این کار سنگین و مهم و بسیار مفید را بر عهده گرفته‌‌‌اید و بحمدالله‌‌‌ با قوّت و قدرت آن را انجام میدهید.

من دو مطلب کوتاه میخواهم عرض بکنم؛ یکى در اهمّیّت این قضیّه، یکى هم در رعایتها و مواظبتهایى که باید باشد. در اهمّیّت آن همین بس که «اِذا فَسَدَ العالِمُ فَسَدَ العالَم»؛(۳) واقعاً این‌‌‌جور است. البتّه شاید عالِم در اینجا فقط عالِم دین نباشد ــ خب دکتر هم فاسد بشود تأثیرش زیاد است؛ هر دانشمندى، هر کسى که با دانش خود تأثیرى در وضع جامعه دارد، فسادش اعمق و اوسع است از فساد بقیّه ــ امّا آن عالِمى که فسادش خیلى فراگیر است، همین عالِم دین است؛ علّت هم واضح است؛ چون مردم به عالِم دین از درون، از دل اطمینان میکنند و اذعان میکنند و تسلیم میشوند. ما با یک‌‌‌ لا قبا مثلاً چه داریم و چه داشتیم که موجب بشود مردم به حرف روحانیّت و به حرف امام، آن‌‌‌جور حرکت کنند، پانزده سال مبارزه کنند، بعد [نهضت را] با فداکارى به پیروزى برسانند، بعد در مقابل این‌‌‌ همه توطئه، ده سال دوران مبارک حضرت امام را طى کنند، بعد از آن هم همین‌‌‌جور؟ [آیا] جز معنویّت، جز این اعتقاد در دل مردم که روحانیّت براى خودش نیست، براى خدا است، براى خیر مردم است، امر خدا را دارند اجرا میکنند، چیز دیگرى است؟ و براى همین هم هست که وقتى نهضتها و مانند اینها به غیر جنبه‌‌‌ى معنوى و ایمان قلبى متّکى بود، به جایى نمیرسد؛ در کشور ما هم این، امتحان شده، در جاهاى دیگر هم امتحان شده. آنجایى که به جایى میرسد، آنجایى است که یک رگه‌‌‌ى معنوى و ایمانى و اعتقادى و خدایى حاکم است. مردم روحانیّت را، این لباس را، من و شما را مظهر این چیزها میدانند؛ ما را مؤمن میدانند، خودشان گاهى اشتباه میکنند، خطا میکنند، دچار شهوت میشوند، دچار غضب میشوند، دچار پول‌‌‌پرستى میشوند، دچار تجمّل‌‌‌پرستى میشوند، دچار کارهایى که بالاخره در طبیعت بشر هست میشوند، [امّا] نقص خودشان را میگذارند پاى کمالى که در روحانیّت به ‌‌‌حساب مى‌‌‌آورند؛ میگویند خب، اگر ما ناقصیم، او کامل است؛ اگر ما نمیفهمیم، او حکم خدا را میفهمد؛ اگر رابطه‌‌‌‌‌‌ی ما با خدا ضعیف است، او رابطه‌‌‌اش قوى است؛ پس هر چه او میگوید، ما عمل میکنیم متقرّباً‌‌‌الى‌‌‌الله‌‌‌. براى همین است که هر جا روحانیّت جلو بوده، [اگر] انقلاب بوده، پیروز شده؛ [اگر] اصلاح بوده، انجام شده؛ [اگر] خدمات بوده، تحقّق پیدا کرده؛ این[طور] است دیگر؛ غیر از این که نیست. خب، حالا اگر کارى شد که ایمان مردم به این لباس و به این دستگاه زایل شد، ببینید چه چیزى از مردم گرفته میشود، چه پشتوانه‌‌‌اى از مردم گرفته میشود، چه اعتماد قلبى‌‌‌ای از مردم زایل میشود و اثر این زوال اعتقاد و زوال ایمان در بیرون چیست.

من یادم هست چند سال پیش که مقدّمات تشکیل این دادگاه بود ــ شاید این را مکرّر به بعضى از برادرها عرض کرده‌‌‌ام ــ رفتم خدمت امام؛ به امام عرض کردم که آقا این انقلاب به پشتوانه‌‌‌ى هزار سال نفوذ معنوى روحانیّت شیعه به پیروزى رسید؛ یعنى اینکه یک شخصى و یک مرجع تقلیدى مثل امام توانست این‌‌‌جور این اقیانوس را به تلاطم در‌‌‌بیاورد که هیچ عاملى نمیتوانست این را به تلاطم دربیاورد، این کار خود او نبود؛ مردم، اوّل کار، امام را از کجا می‌‌‌شناختند، اگر هزار سال اعتقاد شیعه به علما و روحانیّون و مراجع نبود که مرجع برایشان از یک قداستى برخوردار بود، عالِم دین از یک قداستى برخوردار بود، کِى مردم پشت سر امام راه مى‌‌‌افتادند به ‌‌‌عنوان اینکه یک مرجع است و یک عالِم دین است؟ و امام این را تلقّى به قبول کردند. بعد به ایشان عرض کردم که آقا الان با عمل بعضى از ماها دارد این ذخیره‌‌‌ى هزار‌‌‌ساله ضایع میشود، از بین میرود. ما یک پولى را، یک سرمایه‌‌‌اى را برداشتیم خرج کردیم، یک بساطى را درست کردیم، حالا با کار بعضى از ماها خود این سرمایه دارد دود میشود و میرود هوا. براى ایشان چند مثال زدم و گفتم به‌‌‌ نظر من راه آن همین دادگاه روحانیّون است. ایشان گفتند چه کنم؟ به فلانى ــ یک کسى را اسم آوردند ــ چند مرتبه تا حالا گفته‌‌‌ام، خب نکردند. من گفتم آقا خودتان بکنید؛ یک نفر را معیّن کنید. ایشان گفتند به‌‌‌ نظر تو چه کسى؟ من یک نفرى را اسم آوردم؛ ایشان گفتند که او نکرده یا نمیکند. بعد من اسم آقا ــ جناب آقاى رى‌‌‌شهرى ــ را آوردم، ایشان پسندیدند، [امّا] گفتند ایشان کار دارند، میرسند یا نمیرسند؛ نگرانى‌‌‌شان از این بود که ایشان وزیر هستند، ممکن است نرسند که بعد دو نفر دیگر از آقایان مسئول این کار شدند.

یک عمامه‌‌‌به‌‌‌سر اگر چنانچه فرض کنید که خلاف کوچکى بکند، [چه ضربه‌‌‌اى به اسلام وارد میکند]؛ این واقعیّتى است. اتّفاقاً یکى از مثالهایى که براى امام زدم همین بود؛ گفتم مردم در خیابان ایستاده‌‌‌اند منتظر تاکسى، یک ‌‌‌وقت می‌‌‌بینند یک آقاى عمامه‌‌‌به‌‌‌سر جلوى یک بنز نشسته، یک سیگار هم این‌‌‌جورى دستش گرفته ــ حالا مردم میگویند سیگار وینستون است، ممکن است واقعاً هم سیگار وینستون نباشد، امّا وقتى آن‌‌‌جور آن ژست و آن هیکل را مى‌‌‌بینند به نظرشان غیر از وینستون نمى‌‌‌آید ــ از این راه ورودممنوع ناگهان همین‌‌‌طور مى‌‌‌آید و رد میشود. خب این با وجهه‌‌‌ى روحانیّت در بین مردم چه میکند؟ ویران میکند دیگر؛ چه برسد به اینکه معلوم بشود که بله، آقا فلان عمل خلاف را انجام میدهد، فلان نمیدانم سوء استفاده‌‌‌ى مالى را انجام میدهد، فلان سوء استفاده از قدرت را انجام میدهد، فلان عمل جنسى را انجام میدهد، فلان کار ناسالم را انجام میدهد! خب حالا یکى‌‌‌اش را دندان روى جگر میگذارند، دو مورد را، ده مورد را، وقتى زیاد شد میگویند خب هیچ، این طایفه هم فاسد شدند دیگر.

یکى از برنامه‌‌‌هاى رضاخان در این مملکت که یقیناً هدایت‌‌‌شده‌‌‌ى از سوى انگلیس‌‌‌ها و قدرتهاى پشت سرِ رضاخان بود ــ چون عقل خودش و تشکیلاتش به این چیزها نمیرسید ــ همین بود که روحانیّون را بدنام کنند؛ او به برداشتن عمامه اکتفا نکرد؛ به بدنام کردن روحانیّون مشغول شد؛ کار را به جایى رساند که در کوچه و خیابان بچّه‌‌‌هاى مردم یک آخوندى را که میدیدند مسخره میکردند؛ این شد عرف رایج.

من یک داستان بامزه‌‌‌اى دارم در این قضیّه؛ نمیدانم، شاید یک وقتهایى به بعضى از دوستان گفته‌‌‌ام. ما بچّه‌‌‌آخوند بودیم دیگر، از بچّگى عمامه سرمان بود. من یادم هست کلاس دوّم دبستان که میرفتم، عمامه سرم میگذاشتم. مادرم عمامه مىپیچید؛ مادرم دختر آخوند بود و برادرهایش آخوند بودند و عمامه پیچیدن هم بلد بود و سر من و اخوى عمامه مىپیچید و میرفتیم مدرسه؛ [یعنى] قبا و عمامه، بدون عبا؛ البتّه زمستان عمامه میگذاشتیم، تابستان که میشد عمامه دیگر نمیگذاشتیم، سر برهنه بود.

خب در محیط خانواده‌‌‌ى آخوندى [این‌‌‌طور بود]. خود من در کوچه از مدرسه که برمیگشتم، مورد همین تهاجمهاى مسخره‌‌‌آمیز بچّه‌‌‌ها قرار میگرفتم. مشهد به آخوند میگویند آشیخ، حالا سیّد هم که هست، میگویند آشیخ. بچّه‌‌‌ها بازى میکردند، ما که رد میشدیم، گاهى مسخره [میکردند] و میگفتند آشیخ، آشیخ. از بچّگى بنده این را میدیدم، یعنى وضع زندگى خود ما این بود. آن‌‌‌ وقت من با همین وضعیّتِ قبابه‌‌‌تن، سر کوچه‌‌‌مان والیبال بازى میکردیم با بچّه‌‌‌ها. همسایگى ما، نزدیکى منزل ما، نزدیکى کوچه‌‌‌ی ما یک منبرى‌‌‌اى در مشهد بود، [به نام] آقاى فائقى ــ خدا بیامرزد؛ شیخ خیلى خوبى بود ــ عمامه‌‌‌ى بزرگى سرش میگذاشت، هیکل کوچکى داشت، روى الاغ کوچکى هم مى‌‌‌نشست و مى‌‌‌آمد. آن ‌‌‌وقتها منبرى‌‌‌ها با اسب و الاغ و قاطر و از این چیزها اینجا و آنجا میرفتند، براى اینکه تند برسند؛ دوچرخه و موتور و ماشین که آن ‌‌‌وقتها به این فراوانى نبود. مسیر آقاى فائقى از جلوى منزل ما بود؛ یعنى کوچه‌‌‌ى باریکى بود که دو سرش باز بود و به دو کوچه‌‌‌ى بزرگ‌‌‌تر منتهى میشد. براى اینکه راهش نزدیک باشد، از آن سر مى‌‌‌آمد، از این سر میرفت بیرون. از جلوى کوچه‌‌‌ى ما، همانجایى که ما بازى میکردیم، آقاى فائقى پیدایش شد. این بچّه‌‌‌هایى که ما داشتیم همه با هم بازى میکردیم، شروع کردند مسخره کردن: آشیخ، آشیخ! بنده هم که عمامه سرم بود و با همان عمامه داشتم بازى میکردم، صدا کردم آشیخ آشیخ! آقاى فائقى ایستاد؛ خرش هم یک خر کوچک و خیلى زبل و زرنگى بود. بچّه‌‌‌ها همه دررفتند از ترس، بنده ایستادم؛ حالا معلوم هم نیست که از ترس نبود! به‌‌‌ هر حال ایستادم. یک خرده نگاه کرد دور و بَر را و چشمش افتاد به من؛ بنده را هم مى‌‌‌شناخت که من پسر فلانى‌‌‌ام. آمد نزدیک گفت: آقاجان، شما چرا! من خجالت کشیدم. دیدم خودم عمامه سرم است و همین حرف را به خود من هم میزنند. جَوْ [این‌‌‌جور بود]. این، کار کمى نبود.

این قضیّه که من میگویم، مال سالهاى ۲۹ یا ۳۰ است؛ یعنى من یازده سال یا دوازده سالم بود؛ یعنى تا ده سال بعد از رفتن رضاخان پهلوى هنوز جَوْ این بود و این جَوْ بود تا قُبِیل(۴) انقلاب. من یک طلبه‌‌‌اى شده بودم، خب مشهد بساطى داشتیم، تشکیلاتى داشتیم، جلسات مهمّى داشتیم، در جلساتِ من، چقدر دانشجو و دکتر و غیره مى‌‌‌آمدند و تفسیر میگفتم؛ کارهایى داشتیم. با یک جوانى از دوستان خوبم که فارغ‌‌‌التّحصیل و آدم باسوادى بود، در ایستگاه راه‌‌‌آهن مشهد، میخواستیم بیاییم تهران؛ داشتیم قدم میزدیم که وقت [حرکت] قطار بشود. چند جوان که معلوم نبود اصلاً سوادى هم دارند یا ندارند ــ تیپ‌‌‌هاى اروپایى آن روز که لباسهاى جین و غیره [میپوشیدند] و تازه معمول شده بود در ایران ــ شروع کردند به یک شکلى من را مسخره کردن که رفیق ما خجالت کشید! حالا من آن وقت یک بچّه‌‌‌طلبه نبودم و دیگر خجالت نمیکشیدم؛ یعنى این‌‌‌جور رایج بود، مخصوص بچّه‌‌‌ها نبود، مخصوص یک طبقه‌‌‌ى خاص نبود. آقایان! اینها براى چه بود که [میخواستند] روحانیّت را از چشمها زایل کنند؟ براى این بود که نقش روحانیّت و نقش ایمان به روحانیّت را آنها خوب فهمیده بودند؛ در قضیّه‌‌‌ى مدرّس فهمیده بودند، در قضیّه‌‌‌ى مرحوم کاشانى فهمیده بودند، قبل از آن در قضیّه‌‌‌ى مشروطیّت فهمیده بودند، در قضیّه‌‌‌ى میرزاى شیرازى فهمیده بودند؛ فهمیده بودند که باید این گروه را، این طایفه را از چشم مردم انداخت. پول خرج میکردند مثل ریگ براى این کار؛ از هر وسیله‌‌‌اى هم استفاده میکردند.

آن ‌‌‌وقت روحانیّت با دو چیز، یکى با علمشان، یکى با زهدشان توانستند على‌‌‌رغم خواست آنها نفوذ کنند در دستگاه‌‌‌هاى مختلف. در دانشگاه که جایى براى ماها نبود و مظهر تبلیغات و مرکز تبلیغات ضدّ آخوندى همین دانشگاه و حول ‌‌‌و حوش دانشگاه بود، بچّه‌‌‌ها کلاس درس را تعطیل میکردند که بروند پاى درس فلان آخوند که نه پول داشت، نه قدرت داشت، حتّى رفتن پیش او گاهى دردسر هم داشت! براى چه بود؟

خب حالا یک گروهى پیدا بشوند، این‌‌‌ همه زحمات را بر باد بدهند؛ به ‌‌‌جاى انگلیس و رضاخان و محمّدرضا و مانند اینها، یک آقایى با ریش و عمامه و هیکل و عنوان و مانند اینها، یک کار خلافى انجام بدهد! اینکه خیلى [مؤثّرتر و] موفّق‌‌‌تر است از آن ‌‌‌همه کارهایى که [آنها] کردند. پس اگر ما فرض کنیم یک دست سیاسى‌‌‌اى وجود دارد که آخوندجماعت را به فساد و به رشوه‌‌‌خوارى و به این چیزها بکشد، فرض خیلى دورى نکرده‌‌‌ایم. یک دستگاهى لازم است که کنترل کند؛ آن دستگاه همین دادسرا و دادگاه ویژه‌‌‌ى روحانیّت است؛ باید کنترل کند. البتّه یک عدّه‌‌‌اى هستند که فساد ندارند، مشکلشان مشکل سیاسى است؛ آنها هم یک ‌‌‌جور دیگر؛ آنها دارند از این وجهه‌‌‌اى که به برکت قیام امام و فداکارى این بزرگوار و روحانیّون خوب به وجود آمده و سرایت کرده به بقیّه‌‌‌ى روحانیّون، سوء استفاده میکنند علیه مذاق امام و علیه راه امام و علیه خطّ انقلاب! باید با اینها برخورد بشود؛ این دادگاه براى این است. اگر کسى در مبناى این دادگاه شبهه بکند، اگر آدم خیرخواه و بى‌‌‌غرضى باشد، یقیناً نمیداند قضیّه را، توجّه ندارد. لذاست که این دادگاه بر مبناى محکمى استوار است و فلسفه‌‌‌اش قوى‌‌‌ترینِ فلسفه‌‌‌ها است. اگر دستگاه قضائى براى کشور لازم است، این دادگاه هم براى کشور لازم است. شاید لزوم این [دادگاه] از لزوم دستگاه قضائى کمتر نباشد، اگر نگوییم به جهاتى بیشتر [است]؛ بنابراین کار به این اهمّیّت [است]؛ دیگر من درباره‌‌‌ى اهمّیّت این کار بیش از این چه بگویم.

مطلب دوّم در مورد تذکّرات است. خب، جناب آقاى رى‌‌‌شهرى همان دو کلمه‌‌‌اى که گفتند، کافى است: حب‌‌‌وبغض‌‌‌ها را دخالت ندادن، دقیقاً بر مبناى شرع و قانون عمل کردن. ما هم همین را توقّع داریم؛ بیش از این من توقّع ندارم. منتها توجّه کنید به این که گاهى انسان خیال نمیکند دارد خلاف شرع میکند، امّا خلاف شرع است؛ گاهى اوقات به ‌‌‌خاطر اینکه یک جاهایى اهداف بزرگ وجود دارد، مثلاً فرض کنید حفظ نظام ایجاب میکند که انسان یک کارهایى انجام بدهد، در جهاد اگر کفّار متترّس به مسلمین شدند،(۵) یعنى اسراى مسلمان را یا افراد شهروندان مسلمان را جلوى خودشان گذاشتند که ما نتوانیم به آنها حمله کنیم، گمان میکنم بین علما خِلافى(۶) نباشد، لااقل خیلى‌‌‌ها از [علمای] شیعه و سنّى گفته‌‌‌اند که کشتن این مسلمانها ایراد ندارد، دیه هم ندارد؛ با اینکه قتل نفْس حرام است. این به ‌‌‌جاى خود محفوظ؛ منتها دیده میشود گاهى متأسّفانه بعضى به ‌‌‌شکلى این مبناى صحیح را [نادرست] به کار میگیرند که میشود همان «هدف، وسیله را توجیه میکند». یا گاهى یک وسایل غیر مباحى را براى یک مقصود خیلى کم‌‌‌اهمّیّت مباح میکنند. نظایر آن را ما داریم؛ من همین‌‌‌طور بى‌‌‌اطّلاع نمیگویم؛ موارد آن را من می‌‌‌شناسم. فرض بفرمایید که در یک گوشه‌‌‌اى از دستگاه‌‌‌هاى ما براى اینکه یک کسى متّهم است به اینکه فرض بفرمایید یک میلیون تومان یا پنج میلیون تومان یا ده میلیون تومان سوء استفاده‌‌‌ى مالى کرده، روشهایى را با این [شخص] در زندان به ‌‌‌خرج میدهند و عمل میکنند که گناه این روشها بمراتب بزرگ‌‌‌تر از گناه ده میلیون تومان دزدى کردن است. این، جایز نیست. ببینید، خداى متعال در جاهاى متعددى از قرآن راجع به حدودالله‌‌‌ صحبت کرده: وَمَن یَتَعَـدَّ حُـدودَ اللهِ فَاُوْلَـٰٓئِکَ هُمُ ٱلظّـٰلِمُونَ؛(۷) تعدّى از حدّ الهى نباید کرد. حد یعنى چه؟ حد یعنى همان خطّى که کشیده شده، آن مرزى که کشیده شده. کجا میشود کسى را مورد تعذیب قرار داد: وَ لیَشهَد عَذابَهُما طآئَفَةٌ مِنَ المُـؤمِنین؛(۸) صریح هم هست. بایستى عذاب و شکنجه‌‌‌اى که به او میدهیم همه‌‌‌ى مردم ببینند؛ و آنجایى که تعذیب کسى جایز نیست، حرام است. این یک حدّى دارد، این حد را اگر یک سر مو تخطّى کردید، تجاوز از حدود الهى است؛ به این باید توجّه کنید. اگر چنانچه فرض بفرمایید به یک روحانى سوء ظن پیدا کردیم، یا یک تهمتى به او وارد آمد، بنا شد که او را بیاوریم به دادسرا، از او سؤال بکنیم، تحقیق بکنیم، بعد پرونده‌‌‌اش را به دادگاه بدهیم تا دادگاه رسیدگى کند، خب این یک روندى دارد؛ همین روند به شکل طبیعى‌‌‌اش باید اجرا بشود، یک ذرّه زیادتر نباید بشود.

یعنى اگر چنانچه اتّهام این آقا ثابت نشده، حتّى شما حق ندارید اهانت ــ اهانت زبانى، اهانت عملى ــ به او بکنید. اینکه چون علیه این آقا چند گزارش آمده، شنیده‌‌‌ایم راجع به فلان کس یا فلان مسئله حرفهایى زده که ثابت هم نشده، حالا اگر هم ثابت بشود ــ فرض بفرمایید ممکن است از روى غفلت بوده؛ ما باید این را از او سؤال کنیم ــ خب، این مجوّز این نمیشود که اگر ما [او را] آنجا آوردیم، اوّل یک مقدار به او اهانت بکنیم، فحش بدهیم، با این استدلال که میخواهیم روحیه‌‌‌اش بشکند! خب این کار که روحیه‌‌‌اش بشکند، مگر چه هدف والایی است؛ چقدر این مُقدّمیّت دارد براى اهداف شما که مجوّز این باشد که باید به او اهانت کرد، به او بدگویى کرد، به او درشت گفت، یا احیاناً یک ضربه‌‌‌اى با دست به او زد؟ همه‌‌‌ی اینها باید محاسبه بشود؛ این خیلى مهم است.

یک تخطّى و تعدّى کوچک از حدود الهى، کار شما را تبدیل میکند به یک چیز مضر؛ یعنى همان حسّاسیّتى که در مورد روحانیّت و اهمّیّت این کار شما عرض کردم، در مورد خود شما صادق است. اگر خداى نکرده تخطّى از حدود انجام بگیرد، همین کار مفید و مهم تبدیل خواهد شد به یک کار مضر. خب ممکن است شما بگویید اگر این‌‌‌جور است، پس بهتر این است که ما اصلاً این کار به این پُردردسرى را نکنیم، ببوسیم و برویم کنار! بله، اهمّیّت این کار و ثواب بزرگى که دارد به‌‌‌ خاطر همین ظرافتش است؛ همه‌‌‌ى کارهاى مهم همین ‌‌‌قدر ظریف است. پس ما بگوییم آقا ما فلان مسئولیّت را انجام نمیدهیم، چون کار ظریفى است. نه آقا، اصلاً «صراط» این است دیگر؛ صورت مُلکى مادّى جسمانى صراطى که در قیامت هست، همین است دیگر؛ ببین از این صراط میتوانى رد بشوى یا نه. باید عبور کنید از این صراط، این کار ظریف نشد، یک کار ظریف دیگر است؛ فرقى نمیکند، زندگى ظریف است. ما هر روزى پنج نوبت نماز میخوانیم و در هر نمازى هم اقلّاً در دو رکعت آن میگوییم «اٍهدِنَا الصِّراطَ المُستَقیم»؛(۹) خب یک بار آدم دعا میکند و میگوید: اٍّهدِنَا الصِّراطَ المُستَقیم. براى مغفرت و براى این چیزها مگر در شبانه‌‌‌روز چقدر دعا میکنیم؟ در همه‌‌‌ى نماز از اوّل تا آخر، براى مغفرت چند بار دعاى الزامى و ضرورى هست؟ امّا شما هفده رکعت نماز واجب دارید ــ غیر از مستحبّات و نوافل ــ از این هفده رکعت در ده رکعتش حتماً باید براى هدایت بگویید «اٍهدِنَا الصِّراطَ المُستَقیم»، خب این براى چیست؟ این هدایت چه هدایتى است؟ براى این است که هر لحظه‌‌‌اى ما احتیاج به همین هدایت داریم؛ الان اگر هدایتمان کرد، یک دقیقه‌‌‌ى دیگر باز همین هدایت را میخواهیم؛ اگر یک دقیقه‌‌‌ى دیگر هدایتمان کرد، باز یک دقیقه‌‌‌ى دیگر همین هدایت را میخواهیم؛ دائم ما در سر دوراهى هستیم در این راهى که داریم میرویم ــ در راه زندگى ــ دائم در سر دو‌‌‌راهىِ گفتن یا نگفتن، تصمیم گرفتن یا نگرفتن، این‌‌‌جورى گفتن یا آن‌‌‌جورى گفتن؛ پس دائم به هدایت الهى احتیاج داریم. تقوا یعنى همین که مراقب باشیم؛ این ‌‌‌همه منشعبات دارد این راه مستقیم، مبادا یک جا اشتباه کنیم، از یکى از منشعبات، راه بیفتیم برویم. این نباید موجب بشود که آدم بگوید «خب، کارى که این ‌‌‌قدر دردسر دارد، ببوسیم بگذاریم کنار بهتر نیست؟ دیگرى بیاید بکند»؛ نه آقا! وظیفه‌‌‌ى شما است، باید انجام بدهید. اهمّیّت کار مهم، کار واجب هم به همان اندازه است، ثواب الهى آن هم به همان اندازه است. خب، خود قضاوت مگر چه جورى است؟ رَجُلٌ قضىٰ بِالحَقِّ وَ هُوَ لا یَعلَمُ فَهُوَ فِى النّار؛(۱۰) خب، شما بگویید آقا پس بهتر این است که اصلاً قضاوت را ببوسیم، بگذاریم کنار. قضاوتى که اگر آدم بحق هم قضاوت بکند، اگر ندانست «فى ‌‌‌النّار» است، این چه اقدامى است؟ خب اگر همه این فکر را بکنند، پس قضاوت باید بربیفتد در دنیاى اسلام! نخیر، قضاوتى که ثواب دارد، واجب است، فریضه‌‌‌ى کفائى است و شاید در شرایط فعلى چون مَن‌‌‌به‌‌‌الکفایة(۱۱) هم نیست و کم است، متوجّه به همه است این خطاب، از همین قبیل کارها است. این ظرافت را هم باید رعایت کنید؛ این کار را هم باید بکنید.

مراقب باشید یک ذرّه حب ‌‌‌و بغض دخالت نکند. یک آقایى را آورده‌‌‌اند اینجا؛ ما یا بازجوى او هستیم، یا بازپرس او هستیم، یا مثلاً قاضى او هستیم. او اتّفاقاً از لحاظ مذاق سیاسى از آن مذاقهاى بد و بى‌‌‌ربطى است که ما خیلى بدمان مى‌‌‌آید از آن؛ یک نفر دیگر هم آورده‌‌‌اند که نه، مذاقش مذاق خوبى است و همان مذاق درست و صحیحى است که خود ما به آن معتقدیم و [او] همان خلاف را کرده؛ تفاوت میگذارید بین این دو یا نه؟ باید تفاوت بین این دو نگذارید. غرض، تخطّى از حدود نباید بشود.

یک نکته‌‌‌ى دیگر هم که من مکرّراً این را عرض کرده‌‌‌ام به برادرها، [این است که] حبس را اوّلین علاج نباید بدانید؛ حبس را بگذارید آخرین علاج. یک کار خوبى را آقایان داشتند، ظاهراً به نظرم حالا هم داشته باشند؛ مواردى را که احتیاج به تذکّر و نصیحت دارد، اصلاً از طرف دادگاه وارد نمیشوند و بازپرسى و مانند اینها هم نمیکنند؛ با تذکّر مسئله را تمام میکنند. بله، این‌‌‌جور نباید باشد که حالا اگر کسى یک تخلّفى کرد ــ بخصوص در امور غیر سیاسى ــ اوّل برویم او را بگیریم و بگذاریم آنجا که حاضر و دم دست باشد، بعد آن وقت پرونده‌‌‌ى او را شروع کنیم؛ نه، پرونده را هم رسیدگى بکنید، کارها را هم انجام بدهید، او هم محبوس نباشد؛ به ‌‌‌نظر مى‌‌‌آید که اصلاً این‌‌‌جور باید باشد و صحیح این است؛ آن ‌‌‌وقت این‌‌‌جور که حرکت کردید و با این دقّتها که حرکت کردید، از هیچ‌‌‌ کس هم دیگر خوف و باکى نداشته باشید. همان‌‌‌طور که جناب آقاى رى‌‌‌شهرى فرمودند، همین درست است.

امام یک وقتى میفرمودند که با هر قاضى‌‌‌اى بالاخره قطعاً یک عدّه‌‌‌ای مخالفند؛(۱۲) یعنى آنهایى که قاضى علیه آنها حکم داده گله‌‌‌مندند. حالا اگر این قاضى، قضاوت روحانیّون را بکند، آن‌‌‌ وقت این مخالفت ابعاد جدیدى پیدا میکند؛ مربوطند با بزرگان، با مسئولین، با اساطین(۱۳) حوزه‌‌‌ها، علماى بزرگ، محترمین دستگاه‌‌‌ها، مى‌‌‌آیند، میروند؛ دیگر حالا این آقا نمیداند که او چه غلطى کرده؛ میبیند ریشى دارد و عمامه‌‌‌اى دارد و مرد محترمى [است] که با ناراحتى آمده، [دیگر] هیچ، فشار مى‌‌‌آید طرفِ این تشکیلات. من به همین دلیل بود که به آقایان قوّه‌‌‌ى قضائیّه گفتم که مصلحت نیست این دستگاه به شما متّصل باشد؛ به ‌‌‌خاطر همین فشارها است. اگر چنانچه بنا بود این دستگاه را خود قوّه‌‌‌ى قضائیّه مستقیماً به ‌‌‌عهده میگرفت، واقعاً خیلى براى آنها فشار بود. همین‌‌‌جور خوب است که آن کسانى که میخواهند واسطه بشوند و حرف بزنند، بفهمند این دستگاه، دستگاه حرف‌‌‌شنویی نیست، زبان سرش نمیشود!(۱۴) همین‌‌‌جور باید بفهمند، این‌‌‌جورى خوب است. وَالّا اگر مربوط به یک دستگاه رسمى‌‌‌اى شد که میشود مشکل [برایش] درست کنند، براى بودجه‌‌‌اش فکرى کنند، برایش جوسازى کنند، و مانند اینها، خب، دائم مراجعه میشود، میشود مثل آنچه در خیلى از موارد دیگر در گذشته‌‌‌ها دیدیم که شده. نه، مصلحت همین است که به همین ترتیبى که هست باشد که خیلى نتوانند فشار وارد بکنند.

و بنده هم همان‌‌‌طور که عرض کردم و توقّع آقایان هم هست، قبول دارم، من دفاع خواهم کرد از این دستگاه و از این تشکیلات؛ البتّه عرض کردم مواظب باشید که بشود دفاع کرد! یعنى جورى نباشد که خداى نکرده افرادى بیایند و مواردى را بگویند که آدم ببیند این واقعاً قابل دفاع نیست؛ کما اینکه گاهى اوقات اتّفاق هم افتاده. نمیدانم از اصفهان یا کجا [بود] که مثلاً فرض کنید آمدند گفتند یک ‌‌‌جایى یک تابلو زدند که دادگاه [روحانیّت] است، بعد شنیدم الحمدلله‌‌‌ آن تابلو را برداشتند. خب، چه لزومی دارد؟ این آقا پیش‌‌‌نمازى است در محلّه‌‌‌ى خودش، حالا یک غلطى هم کرده، آبرویش که نباید برود؛ باید مجازات بشود. این تا آمد داخل این دستگاه، مردم نگاه میکنند ببینند اینجا چیست؛ مى‌‌‌بینند دادگاه روحانیّت؛ [میگویند] عجب! معلوم میشود که آقا احضار شده دادگاه روحانیّت. خب این دیگر شب نمیتواند برود نماز با این وضعیّت؛ این‌‌‌جورى است. یا مثلاً فرض کنید [در برخورد با پیرترها]؛ آقایان بحمدالله‌‌‌ غالباً جوانید و چه بهتر، امّا در مقابل پیرمردها و محاسن‌‌‌سفیدها، جوان باید رفتار جوانانه پیش بگیرد؛ هیچ طورى هم نمیشود؛ احترامش کنید، محترمانه با او حرف بزنید، تأدّب کنید. تأدّبات خیلى تأثیر میگذارد تا او ضمن اینکه میترسد ــ که حتماً باید هم بترسد ــ از لحاظ درونى هم منفعل بشود. میبیند یک جوانى این‌‌‌جور مؤدّب، این‌‌‌جور صحیح و با منطق با او حرف میزند.

خداوند ان‌‌‌شاءالله‌‌‌ کمک کند به شما، توفیقتان بدهد، تأییدتان کند. همه‌‌‌ى ماها را خداوند هدایت کند که بتوانیم راه صحیح را بشناسیم، از آن راه صحیح برویم و ان‌‌‌شاءالله‌‌‌ اعمال و رفتارمان جورى باشد که اگر زِینى(۱۵) براى اسلام نیستیم، ان‌‌‌شاءالله‌‌‌ شِین(۱۶) هم نباشیم.
 
والسّلام علیکم و رحمة ‌الله و برکاته          

 
در ابتدای این دیدار، حجّت‌‌‌‌الاسلام والمسلمین محمّد محمّدى‌‌رى‌‌‌‌شهرى (دادستان دادگاه ویژه‌‌ی روحانیّت) مطالبی بیان کرد.
حاکم شرع دادگاه ویژه‌‌ی روحانیّت
منهاج‌‌البراعة فى شرح نهج‌‌‌‌البلاغة، ج ۶، ص ۱۸۶
اندکى پیش از
استفاده از مسلمین به‌‌‌‌ عنوان سپر
اختلاف نظر
سوره‌‌‌‌ى بقره، بخشى از آیه‌‌‌‌ى ۲۲۹؛ «... و کسانى که از حدود [احکام] الهى تجاوز کنند، آنان همان ستمکارانند.»
سوره‌‌‌‌ى نور، بخشى از آیه‌‌‌‌ى ۲
سوره‌‌‌‌ى فاتحه، آیه‌‌‌‌ى ۶؛ «به راه راست ما را راهبر باش.»
(۱۰ کافى، ج ۷، ص ۴۰۷
(۱۱ به اندازه‌‌ی نیاز
(۱۲ صحیفه‌‌ی امام، ج ۱۷، ص ۲۲۷؛ سخنرانی در جمع قضات شورای عالی قضائی و دیوان عالی کشور (۱۳۶۱/۱۰/۱۹)
(۱۳ ستونها
(۱۴ خنده‌‌ی معظّمٌ‌‌له و حضّار
(۱۵ زینت
(۱۶ زشتى