بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
در ابتدا بایستی به برادران عزیز خوشآمد عرض بکنم و به خاطر این اجتماع و دیداری که امروز ترتیب دادهاید، از شما تشکر کنم. شماها که اهل علم و معرفت و جزو زبدگان فعلی کشور هستید، وقتی جمع میشوید، دیدارتان به انسان نشاط میبخشد. البته در صورتی که همهی بحث، به آن جنبههای مادّی دانشگاهها کشانده نشود. نه اینکه گفته نشود - آن هم باید گفته بشود، من اعتراضی ندارم - لیکن قدری به آن روح مسأله در دانشگاهها که شماها متکفلش هستید، بپردازیم و انشاءاللَّه به جلسه رنگوبوی علم و علمجویی و دانشجویی بدهیم. انشاءاللَّه موفق باشید. مسؤولیت سنگینی برعهده گرفتهاید و خدا باید به شما کمک کند و انشاءاللَّه کمک هم خواهد کرد.
فرصتها، انصافاً فرصتهای ارزشمندی است. امروز در نظام جمهوری اسلامی، شما که رئیس یک دانشگاه هستید، میتوانید از بن دندان و با اعتقاد راسخ احساس کنید و باور نمایید که برای مردمتان، به پیشرفت علمی کشورتان کمک میکنید. این خصوصیت، متأسفانه جز در دورههای بسیار معدودی، در محیط علمی کشور ما وجود نداشته است. آن وقتی که بر کل حیات سیاسی و اجتماعی یک کشور، حاکمیت بیگانه مسلط باشد، فکر میکنید دانش در آن کشور چه نقشی ایفا خواهد کرد؟ آن هم دانش پزشکی که قهراً کاری به مسایل سیاسی نخواهد داشت. فردی که پزشک خواهد شد و خدمات ارایه خواهد کرد، غیر از آن است که یک نفر برود فرضاً روزنامهنگار بشود، که ممکن است بگوید میروم تا مبارزه کنم. اما پزشک، طبیب و دردشناس و درمانشناس و عطوف و حنینِ نسبت به انسانهاست. او درد انسانها را میجوید، تا درمان کند. او خدمات ارایه خواهد داد. آنوقت در جامعهیی که کل جریان سیاست کشور در اختیار کانونهایی است که به نفع ملت فکر و کار نمیکنند، هر دانشجویی که درس میخواند، نمیتواند مطمئن باشد به نفع مردم کار خواهد کرد. نه اینکه هیچکس به نفع مردم کار نمیکند - اشتباه نشود - خیر، کسانی با مجاهدت درمیآیند و به نفع مردم هم کار میکنند؛ اما روال کلی این نیست. روال کلی، نفی سلامت زندگی در یک جامعه است.
بعد از همان چند صباح دوران امیرکبیر که بساط کوچکی را شروع به درست کردن نمود و با ایده و انگیزهی خوبی این کار انجام گرفت، متأسفانه بعدها در محیط تحصیلات عالیهی جدید کشورما، این فرصت بهطور مستمر پیش نیامده است. آن نکتهیی که من میتوانم قاطع بگویم، این است. اینکه میگویم بهطور مستمر پیش نیامده، به این خاطر است که گاهی رجال علمىِ مسلطِ بر کار دانش در کشور، افرادی بودند که خواستند کاری بکنند، حرکت و تلاشی هم کردند، ولی فوراً مثل یک جرقه خاموش شده و اجازه داده نشده که ادامه بدهند.
امروز، اینطور نیست. امروز ممکن است شما بودجه کم داشته باشید. بله، آقای دکتر فاضل اشاره کردند و همینطور است که ایشان میگویند. من میدانم کمبودها و کسریها زیاد است: دانشجو زیاد گرفتید - که مملکت احتیاج هم دارد - ولی دانشگاه نداریم؛ استاد جذب کردید و آوردید، ولی نمیتوانید او را پشتیبانی بکنید که دلش خوش باشد که میآید برای شما در دانشگاههایتان درس میدهد؛ رتبهی علمی را بالا میبرید، اما آزمایشگاه مناسب ندارید؛ کتاب - همانطور که اشاره کردند - لازم است، ولی ندارید؛ نشریهی علمی روزبهروز لازم دارید که از مسایل علمی دنیا مطلع بشوید، ولی ندارید. همهاش هم به پول برمیگردد؛ وگرنه در این قضیه، هیچچیز دیگر کم ندارید. واقعاً اگر پول داشته باشید، همهی این چیزها حل خواهد شد. این کمبودها هست. اینها هم حل میشود و همچنانکه ما امروز مجموعاً وضع مالی دولت را بهتر از مثلاً دو یا سه سال قبل میبینیم، مطمئناً دو یا سه سال دیگر، از امروز بهتر خواهد بود. روال کار کشور این را نشان میدهد و بهتر هم خواهد شد و این مشکلات برطرف میگردد.
در محیط دانش کشور، آن هم دانشی به این حساسیت که شماها دنبالش هستید - یعنی پزشکی و بعد منشعبات و توابعش - اینها مشکل واقعی و اساسی و ساختاری نیست. مشکل اساسی این است که در یک محیط دانشگاهی، ایمان به آن کار وجود نداشته باشد، مسؤولان برای کشور نسوزند، احساس درد نکنند، آقایی را بیاورند در رأس دانشگاهی یا دانشگاه تهران بگذارند و او هم به فکر شغل و موقعیت و منش سیاسی و نزدیکی به دربارِ آن روز و پُرکردن کیسهی خودش باشد و چیزی که برایش در درجهی اول نباشد، عبارت از محیط زیرکلید و نگین او باشد. دیدید که چه کسانی در دانشگاه تهران رئیس بودند. غالباً مسألهی سیاسی بود. دانشگاههای دیگر، بخصوص دانشگاههای بزرگ و مهم، کم و بیش همینطور بود. اشکال اساسی و ساختاری این است که بحمداللَّه امروز نیست. در گذشته، وزارتها را چهطوری تقسیم میکردند؟ چه کسانی وزیر میشدند؟ به چه اعتباری وزیر میشدند؟ چهقدر صلاحیتهای واقعی در نظر گرفته میشد؟ در انتخاب و گزینش افراد، چهقدر دلسوزی به حال مردم، به حال کشور، به حال آیندهی این ملت رعایت میشد؟ آنهایی که سرکار بودند، چهقدر برای کارشان میجوشیدند؟
شما اگر امروز را با آن روز مقایسه کنید، خواهید دید که امروز بنیان کار، بنیان مستحکم و طیب و طاهر و پاکیزهیی است. وقتی انسان واقعاً نگاه میکند، میبیند که این آقای دکتر فاضل، حقاً یک عنصر شایسته و برجسته است. من حقیقتاً این را اعتقاد دارم و از اینکه ایشان این مسؤولیت را دارند، خوشحالم. در آزمایشهای گوناگونِ این کشور، ایشان امتحان خوبی دادهاند. اینها خیلی مهم است. «فی تقلّب الاحوال علم جواهر الرّجال»(1). آن روزی که با یک تلفن یک مرکز، ایشان بلند میشود با یک کیف به هشت کیلومتری خط تماس در جبههی جنگ میرود و در آنجا اتاق عمل راه میاندازد و مدتها در آنجا میماند و مرتباً عمل میکند، نه منتظر یک بارکاللَّه از کسی است، نه منتظر دانستن این و آن است، نه منتظر این است که اسمش در عِداد کسانی که برای انقلاب و جبهه خدمتی کردهاند، بیاید و این و آن بگویند، هیچکس هم نمیگوید، هیچکس هم نمیداند، هیچکس هم نمیفهمد، اینها مهم است و خیلی ارزش دارد. کسی که قدر انقلاب را میداند، از انقلاب استقبال میکند؛ یعنی مثل یک ماهی که در آب بیاید. این، ارزش دارد. این، غیر از غریبهها و بیگانهها و کسانی است که از روی مصلحت، با دستگاهی کار میکنند. با این رتبهی علمی هم که بحمداللَّه ایشان برخوردار هستند و دوست و دشمن در این جهت اختلافی ندارند و متفقند و با آن سوابق انقلابی - که واقعاً سابقهی انقلابی یعنی همین - و بدون یک ذره انگیزهی مادّی، خدمت خود را انجام میدهند. اگر واقعاً مسألهی انگیزهی مادّی باشد، جراح و طبیب برجستهیی مثل ایشان و خیلی از شماها، مثلاً چند درصدِ آن درآمدهایی که ممکن است در شغل معمولی به دست آورید، در شغل دولتی گیرتان میآید؟ این کجا، و آن کسانی که برای وزارت کیسه میدوزند و میروند و در کار دولتی میافتند، کجا؟ حالا وزارت که در آن زمانها بالاتر از این حرفها بود که بشود اینطوری حرفش را زد. نخیر، مدیرکل جایی که بودند، دیگر یک فامیل - که بچاپند و بدزدند و ببرند و خودشان را از خاک سیاه، به عرش اعلای مادّی برسانند - تأمین شده بود.
امروز این بنیان، همان بنیان صحیحی است که وجود دارد. چیزی که میخواهم به شما برادران عزیزی که چه در وزارتخانه با آقای دکتر فاضل هستید و چه در دانشگاهها مشغول میباشید، بگویم، این است: شماها باید قدر این بنیان صحیح اسلامی را بیش از همه کس بدانید. این هم از اسلام است. باید در محیط دانشگاهی خودتان، اسلام را به حد اعلی پاس بدارید. کاری کنید غریبهها - آنهایی که از انقلاب و اسلام غریبهاند - احساس نکنند که کار زیر نگین آنهاست؛ حرف من، این است. البته با آقای دکتر فاضل مکرر خصوصی صحبت کردهایم. این نکته را من به ایشان گفتم، حالا هم به همهی شماها عرض میکنم. محیط را محیطی بکنید که حزباللهی در آن محیط رشد کند. دشمنان ما در تبلیغات دنیایی، سعی میکنند حزباللهی را چهرهی بدی نشان بدهند. حزباللهی را عبارةاخراىِ یک آدم بیهمهچیز و یک لات تصوّر میکنند! نخیر، خود این آقای دکتر فاضل، یک حزباللهی است. حزباللهی، یعنی این. حزباللهی، یعنی آنکه در خدمت خداست و هیچ وابستگی تشکیلاتىِ سیاسی، جز وابستگی به انقلاب و اساس انقلاب - که ارادهی الهی است - ندارد. اوایل هم آن لیبرالها خیلی تلاش میکردند این عنوان را خراب کنند. من یادم میآید همان وقت هم اتفاقاً یک پزشک در هیأت دولت، اول کسی بود که من دیدم با افتخار گفت: اینقدر میگویند حزباللهی، من خودم یک حزباللهیام. آن هم یک پزشک بود که در یک رتبهی بالای دولتی بود.
باید کوشش بکنید که جناح حزباللهی کشور، دانشگاه، مدیریت، یعنی آنکه خودش را متعلق به این انقلاب میداند، برای انقلاب و این ملت دل میسوزاند، هیچ وظیفهیی هم برای خودش، جز خدمتِ به این کشور و این انقلاب قایل نیست، احساس کند که در اینجا خودی است. متأسفانه، یا به یک معنا شاید بشود گفت خوشبختانه، غریبهها چهرهی خودشان را در طول این امتحانهای گوناگون نشان دادند. سر همین قضایای سه، چهار سال قبل از این، چند نفر کارگردانی کردند و یک مشت پزشک را تحت عنوان آن نظام پزشکی و غیره، در مقابل نظام ایستاندند. اینکه یادمان نرفته است. من که با خیلی از جزییاتش، خوب یادم است. همان وقت هم دکترهای مؤمن و حزباللهی، همان وزیر حزباللهىِ آن روز که از برادران خیلی خوبمان است - آقای دکتر مرندی - و امثال اینها بودند که در مقابل آن موج باطل ایستادند. البته حق با اینها بود، امکانات هم با اینها بود و خوشبختانه جامعهی پزشکی هم با اینها بود؛ منتها آنها با ادعا و سخنان دهن پُرکن و اینکه ما چنین و چنان هستیم، میخواستند امور را قبضه کنند.
ما کسانی از مدعیان علم را در این دوران انقلاب یافتیم که شرف علم را نگه نداشتند. من خیلی از کسانی را که مدعی علم بودند و شرف علم را نگه نداشتند، در طول زندگیم دیدهام. عالم بودن مهم نیست؛ شرف علم و عالم بودن را نگهداشتن مهم است. من در دوران اختناق، استادِ معروفِ عالیمقامی را میشناختم که روی کفش شاه آنوقت - محمّدرضا - افتاد! اساتید در صفی ایستاده بودند و محمّدرضا از برابر آنها عبور میکرد و این شخص روی پای او افتاد! از این کارها میکردند، اما چه کسانی؟ تیمسارها. اما یک عالم، یک دانشمند، یک محقق - که واقعاً هم این آدم محقق است. در رشتهی شما نیست، در رشتهیی است که به ما بیشتر میخورد - فاضل، نامآور، نامدار، چهقدر تحقیقات، چهقدر کتاب، روی پای او افتاد! شاگردهایش ملامت کردند: استاد شما؟! آخر آن شخص که بیسواد است. عالمْجماعت کسی را قبول ندارد، سیاست برایش مسألهیی نیست، نگاه میکند ببیند چه کسی عالم است. اصلاً برای عالم، جاذبه و ارزشی بالاتر از علم نیست. بدترین فحش در محیط اهل علم، لقب «بیسوادی» است. هیچ فحشی از این بالاتر نیست. در همهی محیطهای علمی همینگونه است. آنوقت، آن عالم روی پای یک جاهل و قلدر افتاد! شاگردان و رفقایش ملامت کردند و این هم جوابی نداشت. گفت: هیبت سلطانی من را گرفت(!) این عبارت، همان وقتها در محیطهای دانشگاه که دوستان ما میرفتند و میآمدند، معروف شد و علما و دانشمندان آنوقت، به کسانی که هیبت سلطانی آنها را میگیرد و کسانی که جز هیبت علم چیزی آنها را نمیگیرد، تقسیم میشدند! البته همان وقت هم دانشمندانی مثل همان آدم داشتیم که حتّی با فقر میساختند، برای اینکه به سمت آنها نگاه نکنند، نه اینکه روی پایشان نیفتند، یا دستشان را نبوسند، یا تواضعشان نکنند؛ نه، اصلاً خودشان را بالاتر از این میدانستند که به فکر آن دستگاههای جاهل و دور از معرفت بیفتند. زندگی پولی و مادّی را اصلاً کم ارزشتر از این میدانستند که خودشان را به آن آلوده کنند.
کسانی که اینطور زندگیشان را در ذلتِ در مقابل قدرتها گذراندند، حالا که نوبت جمهوری اسلامی میرسد، گردنکشی میکنند! این گردن، ارزش ندارد. این، گردنفرازی نیست. برافراشتن آن گردنی خوب است و افتخار دارد که نشان داده باشد گردن افراز است. کسانی که حتّی عزت علم را نگه نداشتند، حالا وقتی نوبت به یک نظام مردمی رسید که هیچ ادعایی ندارد جز اینکه از مردم و برای مردم و در خدمت مردم است و با هدایت دین عمل میکند و نوکر بیگانگان و امریکا و دیگران نیست، یکمرتبه نوبت سرفرازی و گردنفرازی اینها رسید و در مقابل این نظام ایستادند. باید توی سر اینها زد. این بیاحترامی به علم است که ما اینها را در عداد علما راه و جایشان بدهیم. آن کسی که احترام نظامی را که مبتنی بر معرفت و علم است، نگه نمیدارد؛ احترام ملتی را که در این نظام، مندمج و مندرج است، نگه نمیدارد، اینها را واقعاً بشناسید.
من یک وقت در چند سال قبل از این حرفی زدم که بعضیها هم جنجال کردند. گفتم که ریاست دانشگاهها باید ریاست علمی باشد - الان هم اعتقادم همین است - یعنی آن کسی که در رأس دانشگاههاست، باید از لحاظ علمی هم طوری باشد که کسانی که آنجا هستند، این فرد را به عنوان رئیس قبول داشته باشند؛ اما علمِ با عمل، علمِ با اعتقاد. طوری نباشد که آدم بیاعتقادی که میخواهد سربه تن این نظام نباشد، اصلاً اعتقادی به اسلام ندارد، یا اسلام را مسخره میکند، یا حزباللّهیها را مسخره میکند، یا دانشجوی مؤمن را مسخره میکند، این شخص در رأس کارها بیاید. نه، دستش را بگیرید، کنار بگذارید. میخواهد بیاید سر کلاسهای ما درس بدهد، حرفی نداریم. هر معلمی بیاید درس بدهد، ما قبول داریم. ما از علم همه کس استفاده میکنیم؛ ولو کسی که ما را قبول نداشته باشد. علمش را بگوید، ما با کمال تواضع مینشینیم و از علم او استفاده میکنیم، نظام از علم او استفاده میکند؛ اما آنجایی که بناست در ادارهی امور دانشگاه تعیینکننده باشد، ابداً. اگر کسی به یک دختر چادری یا باحجاب، با نظر تحقیر نگاه میکند، تحقیرش کنید؛ ملاحظه نکنید. اگر کسی به جوان حزباللهی که ریش دارد، با نظر تحقیر نگاه میکند و دورش میکند (حالا اگر این گزارشهایی که گاهی از گوشه و کنار به ما رسیده، راست باشد. اگر راست نیست، که هیچ) این را تحقیرش کنید.
ارزش، در اطاعت از خدا و ایمان و دلسوزی برای کشور و جامعه است. ارزش، در شیکوپیک بودن و آن وضعیت نیست. کسی که از لذات شهوانی و خوردوخوراکش نگذشته و اصلاً به تکلیف سنگین نگاه نکرده، چه حق دارد که بگوید من در این نظام کارهیی هستم؟ علمش هم در خدمت شکم و زندگی شخصی خودش است. علمش هم برای خاطر مردم نیست. علمش هم ارزش ندارد. آنکه با جهتگیری انقلابی در وزارتخانه و محیط دانشگاه شما حرکت نمیکند، علمش هم ارزش ندارد. بله، اگر بیاید علمش را در کلاس به دانشجویان ما بگوید و دانشجویان ما از او استفاده کنند، حرفی نداریم؛ به شرطی که بگوید. من شنیدهام بعضیها حتّی از علمشان هم دریغ میکنند! من نمیدانم، حالا این به عهدهی شماهاست که ببینید واقعاً همینطور است یا نه. یعنی سرکلاس، چیزی هم یاد نمیدهند و یا دانشجو را پرورش نمیدهند. چنین شخصی اصلاً هیچ به درد نمیخورد؛ اما آن کسی که حاضر است علمش را ارایه بدهد، بروند علمش را بگیرند؛ حرفی نیست. سرکلاس درس بدهد؛ لیکن تا مادامی که اعتقادی به این نظام و این جریان و این حرکت اسلامی و این انقلاب نداشته باشد، نبایست به او خیلی میدان بدهیم. اگر آن استاد، یا آن مسؤولی که با این معیارها تطبیق میکند، میگذارید، این را باید دیگر همه احترامش کنند و واقعاً روی چشم بگذارند. دانشجو هم باید او را احترام کند.
بعد از فوت مرحوم آیةاللَّه بروجردی(رضواناللَّهعلیه) که همه جا تا سطح کشور به هم خورد و چند هزار طلبهی قم زارزار گریه میکردند، مسألهی استادىِ در حوزهها و استادىِ در دانشگاهها، در محیطهای دانشگاهی مطرح شد. من آنوقت به مناسبت همین قضیه، یک سخنرانی از مرحوم «جلال همایی» که در همین دارالفنون در خیابان ناصرخسرو ایراد کرد، شنیدم. دوستانی داشتیم که در آنجا از این حرفها زیاد میگفتند. ما در آنوقت، طلبهی خیلی جوانی بودیم و همان محیط روحانی را دیده بودیم و درست نمیدانستیم که تفاوت این محیطهای روحانی،علمی ما و دیگران چگونه است. من در آن وقتها از آن حرفها خیلی نکات فهمیدم. یکی از حرفهایی که در آن وقتها گفته میشد، این بود که علم و دین چندین قرن با هم توأم بودند؛ یعنی علما غالباً کسانی بودند که اهل دین بودند و علم دین و علم غیر علوم دینی، با هم مخلوط بود و دست یکدسته از افراد بود. محمّدبنزکریای رازی یا ابن سینا، یک فقیه هم بودند، ضمن اینکه مثلاً یک دانشمند بزرگ هم بودند. دیگران هم همینطور.
در آداب المتعلمین - یعنی آداب احترام شاگرد به استاد - کتابها نوشته شد. شهید ثانی، کتابی تحت عنوان «منیةالمرید فی اداب المفید والمستفید» دارد؛ یعنی استاد و مستفید (شاگرد) آدابشان در مقابل هم چیست. شاگرد بایستی مثل نوکرِ استاد باشد. واقعاً هم ماها در حوزههای علمیه همینگونه بودیم. حقیقتاً اگر استادی اجازه میداد که شاگرد دنبال سرش تا خانه او را بدرقه کند، این شاگرد خوشحال بود. اصلاً شاگرد، استاد را انتخاب میکند. حوزه، برای انتخاب استاد، اجباری نیست. هنوز هم همینطور است. طلبه، این درس و آن درس میرود و بالاخره یکی را انتخاب میکند. بعد سر درس اشکال میکند و هیچ حرفی را از استاد تعبدی قبول نمیکند. الان هم همینطور است. الان هم هرکس باشد، فرقی نمیکند. من وقتی در اینجا درس میدهم، طلبهها میآیند اشکال میکنند و تا وقتی که باور و قبول نکنند، ساکت هم نمیشوند. اگر هم ساکت بشوند، میگویند اشتباه کردیم. یعنی در محیطهای علمی ما، نسبت به حرف استاد هیچ تعبدی نیست و شاگرد اینطور با استاد جری برخورد میکند. اما همین شاگرد با آن استادی که اینگونه جری برخورد میکند، مثل نوکر اوست. حالا البته به آن شدت سابق نیست. تا زمانهای ما واقعاً بود، ولی هنوز هم با محیط دانشگاه خیلی فرق دارد. یعنی شاگردی رد بشود و به استادش احترام نکند، اصلاً چنین چیزی معقول نیست؛ چه رسد به اینکه به استادش اهانت کند. اگر اهانت کند، میگویند چرا اهانت میکنی، به درسش نیا، چه اجباری داری؟
غرضم حرف آن آقاست که میگفت: چندین قرن - مثلاً دوازده یا سیزده قرن - علم و دین همراه بود. شاگرد در تاریکی باید جلوتر از استاد برود که اگر چالهیی هست، او بیفتد، استادش نیفتد. باید مثل نوکرِ استادش باشد. آن روز میگفتند که پنجاه سال است علم و دین از هم جدا شده است. ...(2)
اگر دانشگاه ما دانشگاه اسلامی است، یکی از بزرگترین مظاهرش بایستی احترام بیش از حد معمول دنیا به اساتید باشد؛ مخصوصاً از طرف شاگردان. شاگرد باید به استاد، بیقید و شرط احترام کند. اگر آن استاد بد هم است، باید او را احترام کنند. فرض کنید استاد کافری را آوردند و در یک کلاس پُرحزباللهی گذاشتند. آیا این حزباللهیها باید به این کافر احترام کنند، یا باید اهانت نمایند؟ نخیر، باید احترامش کنند، از او تجلیل نمایند، او را بر خودشان مقدّم بدارند؛ چون استاد آنهاست، هیچ دلیل دیگر نمیخواهد. این درحالی است که گفتیم این شخص اصلاً معتقد به اعتقاد اینها نیست؛ چه رسد که استادی مؤمن و مسلمان باشد. بههرحال، احترام استاد در محیط دانشجویی و دانشگاهی بایستی خیلی محفوظ باشد.
این مشکلاتی هم که ذکر شد، باید برطرف بشود. من که معتقدم برطرف خواهد شد. حالا اگر شما خیلی هم این را قبول نداشته باشید و به این قضیه خوشبین هم نباشید، حرفی نداریم، میگوییم باید تلاش کنید، تا انشاءاللَّه برطرف بشود. ما هم حاضریم که تلاش کنیم، شما هم انشاءاللَّه همکاری میکنید. نظرات کارشناسیتان را بفرمایید، ما هم به مسؤولان و غیرمسؤولان - یعنی دولتی و غیردولتی - هر وقت لازم باشد، سفارش میکنیم، تا انشاءاللَّه هر کاری که باید بشود، انجام بگیرد. البته صرفهجویی هم یکی از مهمترین کارهاست. هرچه ممکن بشود، در غیر کارهای لازم صرفهجویی خوب است، تا در وقتی که امکانات و پول کم است، انشاءاللَّه به کارهای اساسی و واجب بیشتر کمک بشود.
خداوند انشاءاللَّه شماها را حفظ کند. آقای دکتر فاضل، وزیر محترم و برادر عزیزمان را خداوند محفوظ بدارد و کمک کند، تا انشاءاللَّه بتوانید این بار سنگین را به بهترین وجهی به منزل برسانید.(3)
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
1) نهجالبلاغه، کلمات قصار، ش 217
2)
3) از آنجا که این بیانات در جمع محدودی ایراد شده و قسمتی از آن طبقهبندی شده است، لذا در حال حاضر این قسمت حذف میشود و در زمان مناسب، اقدام به درج آن خواهد شد.