بیانات در پنجمین کنگره بین‌المللی نهج‌‌البلاغه

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

مایه خوشوقتی بسیاری است که شاهد تشکیل یک مجمع دیگر درباره نهج البلاغه به همّت برادران عزیز در «بنیاد نهج البلاغه» هستیم. بنده به عنوان یک فرد مسلمان و به عنوان کسی که مدتی از زندگی فکری و مطالعاتی خودم را در زمینه مباحث نهج البلاغه گذرانده‌ام، و به عنوان یک مسئول در نظام جمهوری اسلامی، این حرکت را یک حرکت مبارک و لازم و خوش‌عاقبت، و مرحله کنونی را برای رسیدن به مراحل نهایی، مرحله‌ای ابتدایی و فرخنده میشمارم. همّت برادران در خور تقدیر بسیار است و به اینجا هم نباید بسنده بشود و خدمت به نهج البلاغه باید همچنان ادامه پیدا کند. البته در فاصله بین این کنگره و کنگره سال گذشته، کارها و تلاشهایی در زمینه‌های مختلف انجام گرفته است که بنده در جریان بعضی از آنها قرار گرفته‌ام. اما میخواهم تأکید کنم که این اجتماعات باید مقدمه‌ای برای کارهایی عظیم باشد. ما زمان بسیاری را با عدم ارتباط با نهج البلاغه گذرانده‌ایم. باید امروز با فرصتهایی که هست آن نقایص را جبران کنیم. البته کسانی که در زمینه نهج البلاغه کار کرده‌اند کم نیستند، چه در ایران و چه در بعضی دیگر از کشورهای اسلامی، اما کارهای اصولی و اساسی که بتواند مدرسه‌ نهج البلاغه را در کل فضای جهان اسلام گسترش بدهد، همچنان باقی است، اگر چه پایه‌های آن کارهای اصولی، دارد تدریجا انجام میگیرد. واقعا نهج البلاغه گنجینه عظیمی است که به این سادگی، حتی به موجودی آن نمیشود دسترسی پیدا کرد، یعنی آن را فهمید، و بعد از این که چنین موجودی را شناختیم، نوبت کار اصلی یعنی بهره‌برداری است. ما هنوز موجودی نهج البلاغه را هم نمیدانیم، البته بسیاری از منابع غنی اسلامی همین وضعیت را دارند، اما نهج البلاغه با رتبه و پایه والایی که دارد در حقیقت یک استثناء است و باید به صورت یک گنجینه استثنایی با آن برخورد کرد.

 وقتی تأمل میکنم، میبینم آرزویی که، داشته‌ایم و داریم این است که جامعه ما با این کتاب عزیز الفت و انس پیدا کند. از امثال ما نمیشود حالا انتظار کارهای تحقیقاتی داشت. مگر این که خدای متعال توفیق دهد روزی به حجره طلبگی خودمان برگردیم و از این کارها داشته باشیم. من در باره توجهی که ما باید به نهج البلاغه پیدا کنیم میخواهم هشدار بدهم. ما این توجه را امروزه کم داریم، مثل این که نمیدانیم چه گنجینه معرفت بیپایانی در این کتاب هست، یا هنوز برای مردم ما، حتی برای محققین ما، اهمیت دستیابی به منبع عظیم این کتاب بی‌نظیر به طور کامل کشف نشده است.

 اولا این کتاب یک کتاب دست اول اسلامی است و در این شرایط تاریخی، که با صدر اسلام تقریبا ۱۴۰۰ سال فاصله داریم، منابع دست اول و اصیل اهمیت ویژه‌ای دارد، چرا که با طول زمان میل به تأویل و برداشتهای تأویل‌گونه افزایش پیدا میکند و این یکی از آفات تفکرات الهی است. وقتی زمان از منبع جوشش دین قدری فاصله پیدا میکند، ذهنها، خلاقیتها، و ابتکارات و جوشش‌های درونی انسانهای هوشمند آنها را به استنباط‌هایی که بیشتر متکی به سلیقه‌هاست سوق میدهد، و همین امر به صورت نامرئی ادیان را منحرف میکند. ادیان گذشته که منحرف شده‌اند، یکی از اصیل‌ترین آفات آنها این بوده که متون اولی و اصلیشان به طور کامل و سالم باقی نمانده است. ما البته قرآن را دست نخورده داریم، همین خود امتیاز بسیار بزرگی است و همین موجب شده که محوری برای استنباطهای گوناگون اسلامی، با همه آفاق وسیع اختلاف سلیقه‌ها، وجود داشته باشد. یعنی بالأخره نقطه‌ای هست که آراء و عقاید مختلف به‌ آن نقطه متکی باشند و آن قرآن است، لکن این کافی نیست، کافی نیست برای این که جلوی تأویل و اظهار نظرها و سلیقه‌گراییها و احیانا هوی و هوس‌گراییها را بگیرد. خود امیرالمؤمنین علیه السلام به ابن عباس فرمود: «لا تخاصمهم بالقرآن فانّ القرآن حمّال ذو وجوه».(۱) راستی کسانی که «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَهِ»(۲) را که درباره امیرالمؤمنین علی نازل شده، تطبیق میکنند با ابن ملجم، و این قدر ذهنشان از راه حق منحرف است، با اینها میشود به قرآن استناد کرد اما در زمان خودمان هم این حقیقت را دیدیم، کسانی بودند که به آیات قرآن استناد میکردند اما با ابزاری از تأویل. در چنین شرایطی، هرچه متون اسلامی و آثار رسیده از صدر اسلام بیشتر باشد، امکان محققان برای استنباط صحیح دین بیشتر است. در گذشته خود ما شاهد بودیم که مؤوّله، یا به تعبیر دیگر التقاطیون، به روایات و احادیث هیچ کاری نداشتند. تا ما میگفتیم حدیث میگفتند: مگر شما قرآن را قبول ندارید، مثل این که بین اعتقاد به قرآن و استناد به حدیث تعارضی وجود دارد. اوایل ما تعجب میکردیم و خیلی حساس نبودیم، بعد که دیدیم اینها با قرآن چگونه معامله میکنند و چگونه حدیث صحیح صریح را رد میکنند، آن وقت فهمیدیم که علت مخالفتشان با حدیث چه بوده است. در آنجا هم امیرالمؤمنین  به ابن عباس میفرماید: که با خوارج به سنّت احتجاج کن، زیرا که قابل تأویل نیست، روشن است.

 اگر ما در شرایط کنونی جهان اسلام که عدد مسلمانها عدد کثیری است و اقطار وسیعی از جغرافیای عالم را گرفته‌اند و آراء و عقاید و نظرات، اجتهادها و مکتبهای گوناگون بر ذهن و روحشان حاکم است، اگر بتوانیم متون صدر اسلام را احیاء کنیم کمک زیادی به ایجاد یک محور اصلی برای این اجتهادها کرده‌ایم. نهج البلاغه را از این دیدگاه نگاه کنید. نهج البلاغه با این دیدگاه هرگز با کتاب حدیث فلان صحابی یا تابعی که پنجاه سال، شصت سال، صد سال، صد و چهل سال بعد از هجرت بوده قابل مقایسه نیست. نهج البلاغه کلام اولین مؤمن به وحی محمدی است. و کلام خلیفه پیغمبر، خلیفه‌ای که همه مسلمانها بر او اتفاق نظر دارند، و امامی که به اعتقاد شیعه و بسیاری از اهل سنت افضل صحابه است. یعنی انسانی در این حد عظمت و اهمیت، سخنانش، سخنرانیهایش، خطبه‌هایش، عینا باقی مانده و این میتواند نشان دهنده متنی عظیم و اصیل از معارف اسلامی باشد. اخلاق هست، زهد هست، رهبری در جامعه هست، نظام سیاسی هست، نظام اجتماعی هست، عرفانی هست. ما میتوانیم پایه‌های اعتقاد کامل و جامع به اسلام را در این کتاب پیدا کنیم.

 این کتاب وقتی در کنار قرآن قرار بگیرد، یقینا تالی قرآن است. یعنی ما دیگر کتابی نداریم که دارای این حد از اعتبار و جامعیت و قدمت باشد. لذا احیای نهج البلاغه وظیفه ما شیعیان تنها نیست، وظیفه همه مسلمان‌هاست، یعنی هر کس علی بن ابی طالب علیه السلام را قبول دارد، و مسلمان است-  چون در اسلام کسی نیست که این بزرگوار را قبول نداشته باشد-  همه مسلمانها به عنوان احیای یک میراث بی‌نظیر اسلامی باید نهج البلاغه را زنده کنند. و این احیا نه فقط به معنای کثرت چاپ، که خوب زیاد هم چاپ شده، بلکه به معنای کار کردن و تحقیق کردن در زمینه آن است، همچنان که در زمینه قرآن کریم کار شده، تفسیرهای زیادی نوشته شده، در علوم قرآنی کار شده، درباره نهج البلاغه هم باید این کارها انجام گیرد. همان طور که قرآن خوانده میشود نهج البلاغه هم باید خوانده شود. چون تالی قرآن است، دنباله قرآن است. همان طور که مسلمانها خودشان را موظف میدانند با قرآن انس پیدا کنند و ندانستن قرآن را برای خود نقص میشمارند، ندانستن نهج البلاغه هم باید نقص به حساب بیابد.

 نکته دیگری که فوق العاده مهم است و به نظر من تکلیف همه ماست، این است که ما موقعیت صدور این سخنان و احوال گوینده آنها را به خوبی بشناسیم و بدانیم که این آگاهی و شناخت برای بسیاری از بیماریهای جامعه ما شفایی عاجل است. زیرا وقتی گوینده این سخنان را مورد مطالعه قرار میدهیم، میبینیم یک انسان عادی نیست، بلکه دو خصوصیت دارد که سخن او را، از این جنبه‌ای که میخواهم بگویم، به اهمیت فوق العاده‌ای میرساند. آن دو خصوصیت یکی حکمت و دیگری حاکمیت اوست. علی اولا یک حکیم است، از آن کسانی که «یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ».(۳) یعنی حکمت الهی به او داده شده، جهان را و انسان و حقایق آفرینش را و دقایق هستی را میشناسد، حکیم یعنی این. به حقایق جهان واقف است، حالا به عقیده کسانی که او را امام معصوم میدانند، به الهام الهی، و به عقیده آنهایی که او را امام معصوم نمیدانند به تعلیم از پیغمبر «صلی الله علیه و آله و سلم» و از اسلام. به هر حال در این که انسان بصیر و حکیمی است بهره‌مند از حکمت پیغمبران، و به حقایق آفرینش و آنچه در گنجینه‌های خداوند است آشنا است، کسی تردید ندارد، این خصوصیت اول ایشان بود. خصوصیت دوم این که آن حضرت در زمانی خاص حاکم جامعه اسلامی بود، و مسئولیت حکومت داشت. این دو خصوصیت یعنی حکمت و حاکمیت که در امیر المؤمنین «علیه الصلاة و السلام» وجود داشته، سخنان او را از یک سخن حکمت‌آمیز معمولی بالاتر می‌برد، یعنی خصوصیت و بعد جدیدی به سخنان او میدهد.

 اما راستی سخن او چیست؟ امیرالمؤمنین در سخنرانیهای خود چه میگوید؟ این امیری که هم حاکم جامعه اسلامی است، و هم آن چنان پایه و مایه‌ای از حکمت دارد چه گفته است؟ بدیهی است که سخن او مطابق با نیازهاست، و چیزی را که نیاز قطعی آن مرحله از تاریخ اسلام آن را طلب میکند میگوید. ممکن نیست غیر از آن چیزی بگوید. ممکن نیست که آن طبیب حاذق دلسوز نسخه‌ای بنویسد، که بیمار او به آن احتیاج ندارد، بنابراین ما از نسخه امیر المؤمنین یک چیز دیگر پیدا میکنیم، آن چیست آن وضعیت آن روز جامعه اسلامی است. هیچ تأویلی نمیتواند این قدر گویا باشد. هیچ گزارشی نمیتواند این قدر دقیق باشد و بگوید که جامعه آن روز در چه شرایطی زندگی میکرده، چنان که علی بن ابی طالب آن را بیان کرده است. ما امروز در دورانی زندگی میکنیم که مایلیم آن را تشبیه کنیم به دوران صدر اسلام، یعنی ولادت دوباره اسلام. آن روز، روز ولادت نخستین اسلام بود، امروز روز ولادت دوم اسلام است. آن روز احکام اسلامی عمل و اجرا شد، امروز هم ما داریم خودمان را به طرف مرّ احکام اسلامی میکشانیم، آن روز دشمنان اسلام یعنی دشمنان این معارف و این احکام، با مجتمع نبوی مخالف بودند، و آنهایی هم که با انقلاب ما مخالفت میکنند، با جمهوری مخالف نیستند با اسلام مخالفند، و البته نه با نام اسلام بلکه با روح و واقعیت اسلام، و این یک چیز ساده‌ای نیست. آنها حق هم دارند مخالف باشند، ابرقدرتها، سلطه‌گرها، زورگوها، استثمارگرها، تبعیض‌گرها، تحقیر کنندگان انسان، توطئه کنندگان علیه ارزشهای بشری و انسانی، نفی کنندگان ارزشهای الهی، اگر از اسلام خائف و نگران نباشند جای تعجب است، چون این ضد همه آن جهت‌گیریها است، و این خصوصیت آن روز هم وجود داشته است.

 خوب ما، ملت ایران، به عنوان کسانی که پایه‌های این نظام را روی دوشمان گرفته‌ایم اگر امروز به نهج البلاغه مراجعه کنیم در آن چیز جالبی خواهیم یافت. بیماریهایی که در این موقعیت ما را تهدید میکند و درمان این بیماریها، برای ما ارزنده و حیاتی است که برویم و این درمانها را جستجو کنیم. نمیخواهم بگویم همه آن حوادثی که در صدر اسلام اتفاق افتاده، امروز هم همانها موبه‌مو اتفاق میافتد، نه. اما جهت‌گیریها یکی است. دل مؤمنین با دل مؤمنان آن روز است، امید مؤمنین امروز با امید مؤمنان آن روز، تردید منافقین و ضعاف الایمان امروز همانند تردید منافقین و ضعاف الایمان آن روز است. همدستی مخالفان و توطئه‌گران امروز همانند همدستی مخالفان و توطئه‌گران آن روز است. محوری بودن نظام ما مانند محوری بودن نظام صدر اسلام، مردم‌گرایی نظام ما مانند مردم‌گرایی نظام صدر اسلام است. قبول قرآن به عنوان سند اصلی، نسخه کامل و مجسم کننده وضعیت آرمانی و ایده‌آل، اینها جهت‌گیریهای کلی است و این جهت‌گیریها یکی است. پس طبیعی است اگر ما منتظر بیماریهایی باشیم مشابه بیماریهای آن روز که اگر آن بیماریها را از پیش بشناسیم خودمان را برای مقابله با آنها آماده خواهیم کرد. نهج البلاغه آن بیماریها را یکی یکی به ما معرفی میکند. با این که علی الظاهر کتاب گزارش تاریخی نیست، اما سخن امیرالمؤمنین گزارش تاریخی است، البته اگر من میخواستم در این زمینه شاهد ذکر بکنم و بگویم که امیرالمؤمنین چطور جامعه معاصر خودش را با بیان دردها و درمانها ترسیم میکند، اگر میخواستم تشریح کنم که چطور امیرالمؤمنین‌ نسخه‌ای به دست ما میدهد که وقتی آن نسخه را مطالعه میکنیم، میفهمیم مخصوص چه نوع بیماری است، و ما امروز بیماریش را میشناسم، اگر میخواستم این را بگویم، بایستی یک رساله بنویسیم. متأسفانه همانطور که گفتم از ما دیگر نباید توقع داشت، برادرانی که فراغت دارند دنبال این کارها بروند. اما باید بگویم که جستجوی این مسأله از نهج البلاغه خیلی زحمت هم ندارد، بگردید، همینطور تورّق بکنید خودش را به شما نشان خواهد داد.

 اما نمونه‌وار چند فقره از بیماریهای آن روز را که امیر المؤمنین «علیه السلام» در صدد معالجه آنهاست، ذکر میکنم: یکی از این بیماریها مسأله دنیا است. در نهج البلاغه چه بسیار علیه دنیا و دنیاطلبی و دنیافریفتگی، علیه خطرات و کمینهای دنیا هشدار داده شده است، و یکی از بخشهای مهم نهج البلاغه زهد آن است. این زهد برای چیست این کدام واقعیت آن دوران را نشان میدهد آن دورانی که پیغمبرش میگفت: «الفقر فخری»(۴) و افتخار میکرد که فقیر است، مردمش افتخار میکردند که به مال دنیا آلوده نیستند، ابوذرها و سلمانها و عبدالله بن مسعودها و اصحاب صفّه‌شان جزو اشراف آن امت بودند، و اصلا به دنیا، و طلا و نقره و زر و زیور و زخارف مالی اعتنایی نداشتند، اصلا زخارف مالی در برابر زخارف غیرمالی چیزی به حساب نمیآمد، که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «أشراف أمّتی أصحاب اللیل و حملة القرآن»،(۵) اشراف امت من، اشراف جامعه اسلامی آنهایی هستند که شب با خدا سر و کار دارند و خدمت و عبادت میکنند، آنهایی که با قرآن آشنا هستند. در جامعه اسلامی چه حادثه‌ای روی داده که از صد کلمه سخنان امیرالمؤمنین تقریبا پنجاه کلمه‌اش در باره زهد است. این که نهج البلاغه پر است از زهد و ترغیب به زهد چه چیز را نشان میدهد؟ بله، بیماری را نشان میدهد، این نسخه امیرالمؤمنین که این قدر راجع به دنیا گرم و پرشور و پرهیجان و زیبا و بلیغ حرف میزند، نشان میدهد که مردم بدجوری گرفتار دنیا شده بودند، بیست و سه سال پس از رحلت پیامبر بدجوری مردم اسیر شده بودند، و این دست گره‌گشا سعی میکند گره‌های این کمند را از دست و پای آنها باز کند. در نهج البلاغه وقتی ما به ذکر دنیا میرسیم اوجی میبینیم، احساس میکنیم کلام امیرالمؤمنین در باب دنیا اصلا یک لحن و لون دیگر است، البته از صدها نمونه که در این زمینه وجود دارد من نتوانستم که این چند سطر را یادداشت نکنم و اینجا نخوانم از بس زیباست.«فانّ الدّنیا رنق مشربها، ردغ مشرعها، یونق منظرها، و یوبق مخبرها، غرور حائل، و ضوء آفل، و ظلّ زائل و سناد مائل، حتّی اذا أنس نافرها، و اطمأنّ ناکرها، قمصت بأرجلها، و قنصت بأحبلها، و أقصدت بأسهمها، و أعلقت المرء أوهاق المنیّة قائدة له الی ضنک المضجع و وحشة المرجع». ببینید چقدر زیبا است، البته قابل ترجمه نیست، باید بلغا و شعرا بنشینند کلمه کلمه اینها را بسنجند و ترجمه کنند، آن که توجه انسان را جلب میکند، یعنی توجه من را جلب کرد این بود که وقتی در باره دنیا صحبت میکند میفرماید: «غرور حائل، وضوء آفل، و ظل زائل، و سناد مائل». بعد نکته‌ای را ذکر میکند «حتی اذا آنس نافرها» آن چنان دنیا با جلوه‌هایش و فریبندگیهایش خودنمایی میکند که آنان که از دنیا میگریختند و از آن وحشت داشتند، به آن انس میگیرند «و اطمأن ناکرها»(۶) آنها که حاضر نبودند به دنیا دست بزنند، در کنار دنیا احساس آرامش میکنند. این همان بیماری است، یعنی همان انسانهایی که در دوران پیغمبر خانه و زندگی و باغهای مکه و ثروت و تجارت، و حتی زن و بچه را رها کردند و برای اسلام در کنار پیامبر به مدینه آمدند، با گرسنگی ساختند، با سختی ساختند، همین‌ها بعد از بیست - سی سال پس از رحلت پیامبر وقتی از دنیا میروند طلاهایی را که از اینها مانده برای تقسیم بین وارث باید با تبر بشکنند، اینها مصداق «حتی اذا آنس نافرها و اطمأن ناکرها» است. این اوج سخن امیر المؤمنین است. این یک نمونه از سخنان آن حضرت در مورد دنیاست.

 یک موضوع دیگر که در نهج البلاغه بارها تکرار شده است تکبر است، یعنی همان که محور اصلی خطبه قاصعه است، و البته مخصوص خطبه قاصعه هم نیست، خیلی جاها هست. مسأله تکبر یعنی خود را از دیگران بالاتر دانستن، همان آفتی است که اسلام را و نظام سیاسی اسلام را منحرف کرد، خلافت را به سلطنت تبدیل کرد، یعنی به کلی نتایج زحمات پیامبر را تقریبا در برهه‌ای از زمان از بین برده است. این است که امیرالمؤمنین در نهج البلاغه به آن بسیار اهمیت میدهد. در همین خطبه قاصعه‌ای که میدانید و معروف است، امیرالمؤمنین چقدر زیبا و پرمغز و برانگیزاننده و هشداردهنده سخن گفته است. قسمتی از آن خطبه را یادداشت کرده‌ام: «فالله الله فی کبر الحمیّة، و فخر الجاهلیّة، فانّه ملاقح الشّنآن، و منافخ الشّیطان الّتی خدع بها الأمم الماضیة، و القرون الخالیة، حتّی أعنقوا فی حنادس جهالته و مهاوی ضلالته، ذللا عن سیاقه، سلسا فی قیادة... الا فالحذر الحذر من طاعة ساداتکم و کبرائکم الّذین تکبّروا عن حسبهم و ترفّعوا فوق نسبهم».(۷) این هشدار امیرالمؤمنین  است، افراد جامعه را از دو چیز به شدت پرهیز میدهد: یکی از تکبر و کبر ورزیدن و خود را برتر از دیگران دانستن. دوم از قبول این تصور غلط از دیگران، یعنی نه خودتان خود را از دیگری بالاتر بدانید نه این تصور غلط را اگر دیگری داشت شما قبول کنید. اینها ضامن اجرای اخلاق اسلامی بین مردم و بین مسؤولان در جامعه اسلامی است. امیرالمؤمنین تأکید میفرماید که هرگز از دیگران ترفع و تکبر قبول نکنید و حضرت امیرالمؤمنین نه خودش کبر میورزید و نه از کسی کبر و خیلاء را قبول میکرد.

 خوب این هم حاکی از این است که آن روز این بیماری و در واقع هر دو بیماری وجود داشته است، برای این که مسلم بشود، بروید تاریخ را نگاه کنید، آنها که به تاریخ آن دوره آشنایند میدانند که سهمگین‌ترین بیماری مردم آن روز همین دو چیز بوده: عده‌ای خودشان را بالاتر از دیگران میدانستند، قریش از غیر قریش، وابستگان به فلان قبیله عربی از وابستگان به فلان قبیله دیگر. و متأسفانه این بیماری و این که کسانی خود را برتر از جمعی دیگر بدانند بعد از پیغمبر خیلی زود پیدا شد، و نتیجه این حال همان بود که امیرالمؤمنین فرمود: «فانه ملاقح الشّنآن...» وقتی کسی خودش را بالاتر از دیگری دانست، قشری خودش را از قشر دیگر بالاتر دانست، آن روز اول اختلاف است، اول جدایی است، وقتی به این نکات در سخنان امیرالمؤمنین توجه کنید میبینید تمام خصوصیات را ذکر کرده است. دومی بیماری کبرپذیری بود، یعنی گروه محکوم قبول کنند که محکومند و باید محکوم باشند، حالا بروید شما به تاریخ آن وقت مراجعه کنید. آن قدر نشانه‌های ظلم‌پذیری، کبرپذیری و رجحان‌پذیری در زندگی آن مردم، میبینید که واقعا تأسف میخورید. آن عده مردمی که سری بلند میکردند و نمیپذیرفتند، همیشه مورد تهاجم بودند، و همیشه یکی از خصوصیات مردم عراق همین بود. البته کوفیها را از قدیم نقل میکردند که بیوفایی کرده‌اند و این خصلتی است که از چیزهای بسیاری ناشی میشود. اما مردم عراق آن روز، مردم بلند طبعی بودند و حکام شام را قبول نمیکردند. من گمان میکنم یکی از علل این مسأله حضور امیرالمؤمنین در میان آنها بود، و در برهه‌ای از زمان این خلق اسلامی را از امیرالمؤمنین آموخته بودند. به هر حال مشاهده میکنیم که در طول حکومت تقریبا ششصد ساله بنی امیه و بنی عباس، اساسی‌ترین ضربت‌گاه و نقطه‌ ضعف و آسیب‌پذیری جامعه اسلامی همین بوده، و از اینجا فساد وارد شده است. لذا دستورات امیرالمؤمنین در موارد بسیاری راجع به مخالفت با مسأله تبعیض‌پذیری یعنی همان کبرپذیری است، این مضمونی است که امیرالمؤمنین در نهج البلاغه به آن بسیار توجه دارد.

 مسأله دیگر مسأله فتنه است، باز حضرت جملات عجیبی در مورد فتنه دارد. این جملات چنان پرمغز، زیبا و جامع‌الاطراف بیان شده است که انسان حیرت میکند که درباره آن چگونه فکر کند. فتنه یعنی چه؟ یعنی اشتباه و اختلاف صفوف، اختلاط صفوف، مخلوط شدن حق و باطل. «و لکن یؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فیمزجان فهنالک یستولی الشّیطان علی اولیائه»(۸) مسأله مخلوط شدن حق و باطل، استفاده از شعارهای حق برای افاده مرام باطل و استفاده از نمادهای حق برای محکم کردن قواعد و پایه‌های باطل، از بلاها و بیماریهایی بود که در روزگار امیرالمؤمنین وجود داشت، لذا آن حضرت افشاگری میکند. در باب فتنه، امیرالمؤمنین در نهج البلاغه دوگونه حرف دارند. یکی مطلبی است که درباره کل عنوان فتنه بحث فرموده‌اند. باز دو سه جمله اینجا یادداشت کرده‌ام. در خطبه دوم، به نظرم آنجا که راجع به ظهور پیامبر اکرم حرف میزند، اشاره میکند به وضع مردم و از جمله میفرماید: «فی فتن داستهم باخفافها، و وطئتهم باظلافها، و قامت علی سنابکها، فهم فیها تائهون حائرون جاهلون مفتونون فی خیر دار، و شرّ جیران، نومهم سهود و کحلهم دموع.»(۹) این باز از همان جملاتی است که واقعا قابل ترجمه نیست، شعرا و اهل ذوق باید بنشینند و برای هر کلمه یک معادل پیدا کنند، برای هر ترکیبی یک ترکیب پیدا کنند. حضرت درباره فتنه حرف میزند: اسب وحشی فتنه این طور مردم را زیر پا انداخته بود، با لگد آنها را خرد میکرد، با سم سر آنها را میکوبید، بعد با وحشیگری سربلند میکرد، و مردم آنجا خوابشان بیداری و سرمه چشمشان اشک بود. سخن از فتنه پیش از ظهور پیغمبران است، وضع جوامعی را که انبیاء از آنجا ظهور کرده‌اند و مبعوث شده‌اند بیان میکند و در حقیقت اشاره میکند به وضع زمان خودش و مردم را از فتنه پرهیز میدهد و میترساند.

 مورد دیگر آن جایی است که فتنه مشخصی را ذکر میکند مثل تمام حرف‌هایی که راجع به مخالفین خودش، که آن جنگ‌ها را راه انداختند، بیان فرموده، راجع به معاویه، راجع به طلحه و زبیر، راجع به عایشه، راجع به کسانی دیگر، راجع به خوارج، مشخصا آن چیزهایی را بیان فرموده که در دیدگاهش فتنه به حساب میآمده است. این نوع دوم در حقیقت افشاگری است، امیرالمؤمنین برای این که فتنه را از بین ببرد و بخواباند بر آن است که چهره‌ها را روشن کند، این بهترین راه است. فتنه یعنی چه؟ دو گروه به هم افتاده‌اند، گرد و غبار است، چهره‌ها شناخته نمیشوند، گاهی انسان به برادر خودش شمشیر میزند، از برادر خودش خنجر میخورد، گاهی هم با یک دشمن در کنار هم راه میروند به او اعتماد میکند، و این فتنه است. علاج فتنه چیست؟ افشاگری، اصلا هیچ چیزی مثل افشاگری فتنه را علاج نمیکند و امیرالمؤمنین افشاگری میکند، این افشاگری حاکی از وجود این بیماری در آن روز است.

 من در بحث خود سه نکته یا مفهوم را مطرح کردم: دنیا، کبر، فتنه، صدگونه موضوع از این دست در نهج البلاغه پیدا میکنید. من احصاء نکرده‌ام که بگویم دقیقا صد موضوع. به حدس و تخمین تصور میکنم که شاید بیش از صد موضوع کلی از این دست بشود پیدا کرد. امیرالمؤمنین اشاره میکنند به درمانی که آن درمان حاکی از وجود یک بیماری است، و اگر آن بیماری نبود، آن حکیمی که مسئولیت مضاعف نسبت به این جامعه داشت این حرفها را نمیزد، مسلما چیز دیگر در منبر میگفت. گفتن این حرفها حاکی از این است که آن مردم به آن بیماریها مبتلا بوده‌اند و علاجش این توصیه‌هاست. اکنون بعد از گذشت هزار و سیصد و چند ده سال از آن روز، به نسخه درمان احتیاج داریم، هم برای خود آن درمان و هم برای این که بدانیم کدام بیماریها ما را تهدید میکند. امروز ما هم در شرایط مشابهی هستیم، ما را هم دنیاطلبی تهدید میکند، ما را هم ابتلاء به کبر و خودپرستی و تبعیض تهدید میکند، طوفانهای فتنه‌های اجتماعی ما را هم به فرو ریختن تهدید میکند. بنابراین ما هم به آن درمانها احتیاج داریم، و بیش از همیشه به نهج البلاغه احتیاج داریم، مخصوصا از این دیدگاه، و من ندیده‌ام از این دیدگاه کسی دنبال نهج البلاغه رفته باشد. میدانید که البته خیلی کار شده اما این یک دیدگاه جدید است. اینک در آیینه نهج البلاغه نگاه کنید و ببینید شما از وضع کنونی خودتان چه چیزی را در آن میبینید، کدام درد را، کدام خطر را میبینید کدام هشدار متوجه ماست و بدانید که درمانش در نهج البلاغه موجود است. امروز بسیار لازم است که محققان، نهج البلاغه را از این جهات تفسیر کنند.

 در پایان سخن، اولا تشکر میکنم از برادران عزیزی که به احیای نهج البلاغه برخاسته‌اند و به پژوهش‌های نهج البلاغه ابعاد علمی جدی بخشیده‌اند، و به طرح و مداوم آن اهمیت داده‌اند و این کتاب مقدس و زندگی آموز و دوران‌ساز را از زیر غبارهای نسیان خارج کرده‌اند، و تشکر میکنم از محققینی که درباره نهج البلاغه کوشیده‌اند، تفسیر و شرح نوشته‌اند، ترجمه کرده‌اند، لغت‌نامه ساخته‌اند و کوشش‌های ارجمند دیگر. اما خواهش میکنم که مسأله نهج البلاغه را از این هم جدیتر بگیریم. امروزه برای ما نهج البلاغه از جهات مختلفی حساس است، من اینجا دو بعدش را ذکر کردم، و خیلی بیش از اینها هم هست. تأکید میکنم که این کتاب، گنجینه بی‌نظیری است، تمام نشدنی است و امروز هم بیشتر از همیشه ملت ما و جامعه اسلامی ما به آن نیازمند است، ما امروز به این کتاب احتیاج داریم.

والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته


۱) نهج البلاغه: نامه ۷۷
۲) بقره: ۲۰۷
۳) بقره: ۲۶۹
۴) بحار الأنوار، ج‌ ۶۹، ص ۴۹
۵) بحار الانوار، ج ۸۴، ص ۱۳۸
۶) نهج البلاغه: خطبه ۸۳
۷) نهج البلاغه: خطبه ۱۹۲
۸) نهج البلاغه: خطبه ۵۰
۹) نهج البلاغه: خطبه ۲