بسماللهالرحمنالرحیم
بنده با تصور یک ساعت وقت میآمدم به جلسه و طبق معمول جلسات یک ساعت را به یک ساعت و نیم هم قابل افزایش میدانستم، لکن سه ربع ساعت وقت به بنده داده شده. مسألهی حکومت در نهجالبلاغه یک مسألهی بسیار گستردهای است. فکر میکنم برای برادران و خواهرانی که مایلند در باب نهجالبلاغه دست به تحقیق و مطالعه بزنند در این سه ربع ساعت عناوین موضوعات را بشود گفت، و حقیقت این است که اگر از این جلسات با این ضیق وقت بشود استفادهای کرد آن استفاده را باید در کارهایی دانست که به دنبال این اجتماعات انجام خواهد گرفت. از برادر عزیزمان جناب آقای مصطفوی هم - که از یاران دیرین نهجالبلاغه هستند - به خاطر چند دقیقه وقتی که لطف کردند متشکرم.
مسألهی حکومت در نهجالبلاغه مانند دهها مسألهی مهم زندگی در این کتاب عظیم به شیوهای غیر از شیوهی محققان و مؤلفان مطرح شده. اینجور نیست که فصلی در باب حکومت امیرالمؤمنین باز کرده باشد و با ترتیب مقدمات به نتیجهگیری برسد. شیوهی سخن در این باب هم مانند ابواب دیگر شیوهی حکیمانه است، یعنی عبور از مقدمات و قرار گرفتن بر روی نتیجه. نگاه امیرالمؤمنین به این مسأله نگاه یک حکیم بزرگ الهی است که با منبع وحی متصل و مرتبط است. دیگر آن که مسألهی حکومت در نهجالبلاغه به صورت یک بحث تجریدی نیست؛ علی علیهالسلام با این مسأله درگیر بوده، به عنوان یک حاکم سخن گفته، به عنوان کسی که با مشکلات ادارهی کشور اسلامی، با همهی مشکلاتش، با همهی مصیبتها و دردسرهایش روبهروست، به جوانب گوناگون این مسأله رسیدگی کرده و این برای ما که در شرائطی مشابه شرائط علی علیهالسلام قرار داریم بسی آموزنده است. بنده با یک سیر کوتاه در نهجالبلاغه مسائلی را به عنوان رئوس مطالب در باب حکومت یادداشت کردم، چون میترسم که وقت به شرح و بسط همهی اینها نرسد، یک دور این رئوس مطالب را عنوان میکنم و بعد شروع میکنم یکی یکی را بحث کردن تا به هر جا که برسیم.
معنای حکومت در نهجالبلاغه. ابتدا باید دید که آیا حکومت از دیدگاه امام، به معنای آن چیزی است که در فرهنگ رائج متداول جهان کُهَن و نیز جهان امروز از این کلمه فهمیده میشود فرمانروایی، سلطه، تحکم، و احیاناً برخورداری حاکم یا حاکمان از امتیازاتی در زندگی، یا نه، حکومت در فرهنگ نهجالبلاغه مفهوم دیگری دارد. در این باب از چند سرنخ مشخص در نهجالبلاغه استفاده میکنیم. عنوان امام و والی و ولی امر برای حاکم و عنوان رعیت برای مردم.
عنوان بعدی مسألهی ضرورت حکومت است، این یک بحث است که آیا برای جوامع انسانی وجود فرماندهی و حکومت امری ضروری است یا نه؟ استنتاج از این بحث به معنای التزام به یک لوازمی در زندگی جمعی است، صرفاً به این نیست که ما قبول کنیم بله حکومت برای جامعه لازم است؛ بلکه در شیوهی فرماندهی و در شیوهی فرمانبری و در ادارهی جامعه نتیجهای که از این بحث گرفته میشود مؤثر خواهد بود.
مسألهی سوم و عنوان سوم منشاء حکومت است، منشاء حکومت از نظر نهجالبلاغه چیست؟ آیا یک امر طبیعی است؟ نژاد، دوده و نسب، زور و اقتدار، اقتدار طبیعی و اقتدار مکتسب؛ یا نه، منشاء حکومت و چیزی که به حکومت یک انسان یا یک جمع مشروعیت میبخشد یک امر الهی است، یا یک امر مردمی است، یا چیزی الهی و چیزی مردمی.
مسألهی چهارمی که در مطالعهی این بحث در نهجالبلاغه برای انسان مطرح میشود این مسأله است که آیا حکومت کردن یک حق است یا یک تکلیف؟ حاکم حق حکومت دارد یا موظف است که حکومت کند؟ و کدام انسانی است که میتواند یا میباید حکومت کند؟ در اینجا هم نهجالبلاغه بیان خاص خود را دارد و از نظر نهجالبلاغه حکومت هم حق است و هم وظیفه است. برای آن کسی که با شرائط و معیارها و ملاکهای حکومت آمیخته است و از آن برخوردار است در شرائطی وظیفه است که حکومت را قبول کند، نمیتواند این بار را از دوش بر زمین بگذارد.
مسألهی بعدی این است که آیا حکومت کردن برای فرد یا جمع حاکم یک هدف است یا یک وسیله است و اگر وسیله است وسیلهی چیست؟ با حکومت، حاکم به چه مقصدی میخواهد برسد و جامعه را برساند؟
مسألهی ششم مسألهی شورانگیز روابط والی و رعیت است، بر چه مبنایی است و بر چه اساسی؟ آیا یک حق یک جانبه است که والی و حاکم را برگردن مردم سوار میکند، یا یک حق متقابل است؟ که از جملهی اساسیترین و پرمعناترین و پرنتیجهترین مباحث حکومت در نهجالبلاغه این مسأله است.
مسألهی هفتم مسألهی مردم در حکومت است. در فرهنگ نهجالبلاغه مردم چه کارهاند در یک حکومت؟ تعیین کنندهاند؟ شروع کنندهاند؟ اختیاردار تاماند؟ هیچ کارهاند؟ چیاند؟ و این از ظریفترین مسائلی است که در نهجالبلاغه عنوان شده و امروز فرهنگهایی که بر ذهنیت مردم در بخشها و تقسیمبندیهای مختلف سیاسی حاکم است هیچ کدام منطبق با فرهنگ نهجالبلاغه نیست.
مسألهی هشتم یک مسألهی درجهی دو هست از لحاظ اصولی، اما از لحاظ عملی باز یک مسألهی بسیار پرشور و پراهمیت است: نحوهی برخورد دستگاه اداری با مردم؛ چگونه باید برخورد کند؟ آیا آنها طلبکارِ از مردمند؟ آیا بدهکار به مردمند؟ اخلاق دستگاه حکومت و والی با مردم چگونه است؟
مسألهی نهم باز از آن مسائل بسیار جاذب و جالب هست: رفتار حاکم با خود و در نفس خود؛ آیا از حاکم میتوان به رفتار او در سطح جامعه قانع شد و میتوان به حسن رفتار او با مردم بسنده کرد یا نه؟ ماورای نحوهی ارتباط حاکم با مردم چیز دیگری وجود دارد که آن نحوهی ارتباط حاکم با خود هست، زندگی شخصی حاکم چگونه باید بگذرد و نهجالبلاغه در این مورد چه نظری میدهد؟
و بالاخره مسألهی دهم شرائط حاکم. چگونه انسانی بر طبق فتوای نهجالبلاغه میتواند بر جامعهی بشری حکومت کند؟ این عناوین بحثهایی بود که در نهجالبلاغه میشود ما مطرح کنیم و بحث کنیم. نمیدانم چقدر از وقت را گرفتیم، احتمالاً یک ربع ساعت. از اول شروع میکنیم، هر مقداری از این بحثها را که توانستیم پیش برویم بحث میکنیم، هر مقداری را که پیش نرفتیم به عهدهی برادران و خواهران جوان میگذاریم که در نهجالبلاغه بگردند از این چراگاه معنا و معرفت بهره بگیرند، سررشتهی تحقیق و تفکر را بروند دنبالش پیدا کنند به ما و به دیگران هم بیاموزند، آن مقداری هم که من بحث میکنم باز به معنای این نیست که نقطهی پایانی بر بحث گذاشته میشود، نه، صرفاً میتوان آنها را به عنوان طرح بحث فقط مطرح کرد.
مسألهی اول مسألهی مفهوم حکومت است. در تعبیرات رائج در زبان عربی برای حاکم این تعبیرات وجود داشته و دارد، سلطان، مَلِک. کلمهی سلطان در بطن خود متضمن مفهوم سلطه در حاکم است، یعنی آن کسی که حاکم هست این از این بُعد سلطهگری او مورد توجه است، دیگران نمیتوانند در شئون مردم و در امور مردم دخالت کنند، او میتواند. ملک، ملوکیت، مالکیت، متضمن مفهوم تملک مردم یا سرنوشت مردم است. در نهجالبلاغه به عنوان ملک یا سلطان هرگز از حاکم جامعهی اسلامی سخنی گفته نشده، این تعبیرات در نهجالبلاغه هست: امام، پیشوا و رهبر. مفهوم رهبر با مفهوم راهنما هم فرق دارد؛ رهبر آن کسی است که اگر جمعیتی را، امتی را به دنبال خود میکشاند خود پیشقراول و طلایهدار این حرکت است، مفهوم حرکت و پیشروی و پیشگامی در این خطی که مردم حرکت میکنند در کلمهی امام وجود دارد.
تعبیر دیگر تعبیر والی است، والی از کلمهی ولایت است و با مشتقات دیگر والی که از وِلایت با وَلایت گرفته میشود می توان به بُعد مورد نظر در این کلمه توجه کرد. ولایت در اصل معنای لغت به معنای پیوند و به هم جوشیدگی دو چیز است. لغت میگوید اتصال دو شیء به همدیگر به طوری که هیچ چیزی میان آن دو فاصله نشود. در تعبیر فارسی به هم جوشیدگی، به هم پیوستگی، ارتباط تام و تمام، این معنای ولایت است. البته برای ولایت در تعبیرات مختلف معانی مختلفی ذکر شده، ولایت به معنای محبت، ولایت به معنای سرپرستی، ولایت به معنای آزاد کردن برده، ولایت به معنای بردگی یا ارباب برده بودن، نوع ارتباطاتی که در معنای ولایت ذکر میشود به نظر میرسد که کلاً مصادیق همان پیوند و پیوستگی هستند. والی امت و والی رعیت آن کسی است که امور مردم را به عهده دارد و با آنها پیوسته است، این بُعد خاصی از مفهوم حکومت را از نظر نهجالبلاغه و امیرالمؤمنین روشن میکند.
ولی امر. ولی امر یعنی متصدی این کار، هیچ امتیازی توی کلمهی متصدی این کار خوابیده نیست. جامعهی اسلامی مانند یک کارخانهی عظیم تشکیل شده از بخشها، از پیچها، از مهرهها، از قسمتهای کوچک و بزرگ، پرتأثیر و کمتأثیر؛ یکی از این بخشها، یکی از این قسمتها آن قسمتی است که مدیر جامعه آن را تشکیل میدهد. او هم مانند بقیهی قسمتهاست، او هم مانند بقیهی اجزاء و عناصر مشکلهی این مجموعه است، ولی امر است، متصدی این کار است. متصدی این کار هیچگونه امتیازی را طلب و توقع نمیکند و عملاً هیچگونه امتیازی به او تعلق هم نمیگیرد؛ از لحاظ وضع زندگی، از لحاظ برخورداریهای مادی. اگر بتواند وظیفهی خودش را خوب انجام بدهد به اندازهای که این وظیفه و انجام آن برای او جلب حیثیت معنوی بکند به همان اندازه حیثیت متعلق به او میشود؛ بیش از آن نه. این مفهوم حکومت در نهجالبلاغه است. حکومت بنا بر این تعبیر در نهجالبلاغه هیچ نشانهای و اشارهای از سلطهگری ندارد، هیچ بهانهای برای امتیازطلبی ندارد.
از آن طرف مردم در تعبیر نهجالبلاغه رعیتاند، رعیت یعنی آن کسانی، آن جمعی، که رعایت آنان و مراقبت آنان و حفاظت و حراست آنان بر دوش ولی امر است. البته مراقبت و حفاظت یک وقت نسبت به یک موجود بیجان است این یک مفهوم پیدا میکند، یک وقت مربوط به حیوانات است این یک معنا پیدا میکند. اما حراست و حفاظت یک وقت مربوط به انسانهاست، یعنی انسان را با همهی ابعاد شخصیتش، با آزادیخواهیاش، با افزایشطلبی معنویش، با امکان تعالی و اوج روحیاش، با آرمانها و اهداف والا و شریفش، اینها را به عنوان یک مجموعه در نظر بگیرید. این باید با همهی این مجموعه مورد رعایت قرار بگیرد. این همان چیزی است که در فرهنگ آل محمد در طول زمان مورد ملاحظه بوده و کمیت اسدی میگوید «ساتتٌ لا تمن یرا رعیتة الناس سواءً و رعیة الانعامی»، سیاستمدارانی که مراعات انسانها را مانند مراعات حیوانها به نظر نمیگیرند. یعنی انسان با انسانیتش باید مراعات بشود، این مفهوم رعیت و تعبیری از مردم در نهجالبلاغه است.
به طور خلاصه وقتی در نهجالبلاغه میخواهیم مفهوم حکومت را به دست بیاوریم از آن طرف نگاه میکنیم میبینیم آنکه در رأس حکومت است والی است، ولی امر است، متصدی کارهای مردم است، یک وظیفهدار و مکلف بزرگ است، یک انسانی است که بیشترین بار و سنگینترین مسؤولیت بر دوش اوست و در سوی دیگر انسانها قرار دارند که باید با همهی ارزشهایشان، با همهی آرمانهایشان، با همهی عناصر مشکلهی شخصیتشان مورد رعایت قرار بگیرند؛ این مفهوم حکومت است، نه سلطهگری است، نه زورمداری است، نه افزونطلبی است. امیرالمؤمنین در بخشهای مهمی از نهجالبلاغه به حیطهی حکومت اشاره میکند. شاید دهها جمله در نهجالبلاغه میتوان نشان داد که مفهوم شریف حکومت را از نظر علی بن ابی طالب علیهالسلام مشخص میکند. از جمله در ابتدای فرمان مالک اشتر « ولاه مصر جبایة خراجها و جهاد عدوها و استصلاح اهلها و عمارة بلادها»(۱) این است معنای حکومت. اگر مالک اشتر به عنوان استاندار و والی و حاکم مصر معین میشود نمیرود آنجا تا برای خود عنوانی و قدرتی کسب کند، یا سود و بهرهی مادی را به خود متوجه کند؛ میرود آنجا تا این کارها را انجام بدهد، سهم مردم را در ادارهی امور مالی کشور از آنها بگیرد، با دشمنان مردم مبارزه کند، آنها را در مقابل دشمنهایشان مصونیت بدهد، آنها را به صلاح نزدیک کند؛ صلاح با بُعد وسیع مادی و معنویاش که از نظر علی علیهالسلام و در منطق نهجالبلاغه مطرح است. شهر را و حیطهی حکومت خود را آباد کند. یعنی به طور خلاصه انسانها را بسازد، سرزمین را آباد کند، اخلاق و ارزشهای معنوی را بالا ببرد، وظائف مردم و آنچه را که در جنب حکومت برعهدهی آنهاست آنها را استنقاذ کند و استعداء کند.
مسألهی بعدی مسألهی ضرورت حکومت است؛ این بحث در نهجالبلاغه در مقابل یک جریان مطرح میشود و همیشه همینطور است. شاید اگر از حوزهی زندگی و حکومت امیرالمؤمنین خارج بشویم دو جریان در مقابل این جریانی که میگوید حکومت یک ضرورت است و لازم است قابل فرض است. یک جریان، جریان گرایشهای قدرتمندانه است. در یک جامعه همیشه کسانی یافت میشوند که مایلند برای خود حیثیت و قدرت فردی کسب کنند، روال عمومی جامعه را برای خودشان قبول ندارند، مایلند از ضرورتهایی که یک زندگی جمعی بر دوش انسانها میگذارد خودشان را خلاص کنند و تن به زیر بار قراردادهای اجتماعی و جمعی ندهند. از این گرایشها همیشه در جوامع وجود داشته، امروز هم هست، در آینده هم تا وقتی که اخلاق انسانی کامل و درست همهگیر نشود، یک چنین گرایشهایی وجود خواهد داشت. اینها مانند آن جمعی هستند که در یک کشتی سوارند و مایلند در آن جایی که خودشان نشستهاند کشتی را سوراخ کنند. در یک قطار دارند حرکت میکنند و مایلند آن واگن یا آن اطاقی که آنها را حمل میکند در یک جایی که به نظر آنها خوش آب و هواست بایستد و اگر لازم باشد که همهی قطار هم با آنها بایستد حرفی ندارند. تسلیم ضرورتهایی که یک زندگی جمعی بر انسان تحمیل میکند به مقتضای طبیعت اجتماعی انسان نمیشوند. این گرایشهای قدرتمندانه و قدرتگرایانه به هرج و مرج منتهی میشود. علی علیهالسلام در مقابل این گرایش میگوید «لابد للناس من امیرٍ»(۲). البته این را تصحیح کنم، آنی که در زمان امیرالمؤمنین هست آن جریان دیگر است، اگر چه چنین جریانی هم در زمان علی علیهالسلام بوده، اما این جمله در مقابل آن جریان دیگر گفته شده. جریان دیگری که ضرورت حکومت را نفی میکند آن جریانی است که اگر علیالباطن از گرایش قدرتمداری و قدرتگرایی و زورگرایی ناشی میشود، اما علیالظاهر لعابی از فلسفهای بر روی این انگیزه کشیده شده و این همانی است که در زمان امیرالمؤمنین بود.
خوارج عدهای صادقانه و از روی اشتباه، اما یقیناً عدهای از روی غرض میگفتند «لاحکم الا لله» یعنی ما در جامعه حکومت لازم نداریم. امیرالمؤمنین این کلمهی «لاحکم الا لله» را برایشان معنا میکند و اشتباه آنها را به آنها نشان میدهد. باور نمیکنیم ما که اشعثبنقیس هم که رئیس خوارج است دچار اشتباه بوده و باور نمیکنیم که دستهای سیاستمدار رقیبان موذی علی علیهالسلام در ایجاد این گرایش علیالظاهر الهی و توحیدی نقش نداشتند. اینها میگفتند «لاحکم الا لله» یعنی حکومت نمیخواهیم. منظور از حکومت نمیخواهیم، یعنی مقصود واقعی این بود که حکومت علی را نمیخواهیم. آن روزی که علی تسلیم این مغلطهی واضح میشد یا تسلیم هیجان اجتماعی مردمی که سادهدلانه این سخن باطل را قبول کرده بودند میشد و از صحنه کنار میرفت آن وقت همانهایی که گفته بودند ما حکومت لازم نداریم مدعیان حکومت میشدند و قدم در صحنه میگذاشتند. امیرالمؤمنین میگوید نه، در جامعه حکومت لازم است. «کلمة حقٍ یراد بها باطل»(۳) این یک سخن حقی است در قرآن هم هست، «ان الحکم الا لله»(۴) حکم و حکومت متعلق به خداست فقط، اما این به معنای این نیست که جامعه یک مدیر نمیخواهد. «نعم، انه لاحکم الا لله و لکن هؤلاء یقولون لا امرة الا لله» اینها میخواهند بگویند ادارهی جامعه را هم خدا خودش باید بیاید بکند و هیچکس غیر از خدا حق ندارد مدیر جامعه باشد، یعنی جامعه بلا مدیر بماند. «و انه لا بد للناس من امیرٍ برٍ او فاجرٍ» این یک ضرورت اجتماعی است، یک ضرورت طبیعی و انسانی است که جامعه احتیاج دارد به یک اداره کنندهای، به یک مدیری، یا مدیر خوب یا مدیر بد، مسألهی خوب و بد بودن مدیر مسألهی بعدی است، ضرورت زندگی انسان ایجاب میکند که یک مدیری وجود داشته باشد. «لاحکم الا لله»ای که اینها میگفتند در حقیقت میخواستند حکومت علی را که از آن ناراضی بودند نفی کنند، در حالی که «لاحکم الا لله» اندادالله را نفی میکرد، حاکمیت در عرض حاکمیت خدا و رقیب حاکمیت الله را نفی میکرد. حاکمیت علی حاکمیتی در عرض حاکمیت خدا نبود، محو در حاکمیت خدا بود، در طول حاکمیت خدا بود، سرچشمه گرفتهی از حاکمیت الله بود و امیرالمؤمنین این مسأله را روشن میکند. در یک اجتماع اگر حکومتی با این وضع یعنی منشاء گرفتهی از حاکمیت الله وجود داشته باشد آن وقت است که هر حرکتی که نشاندهندهی مفهوم انحرافی «لاحکم الا لله» باشد یک حرکت ضد علوی است، یک حرکت ضد الهی است و امیرالمؤمنین با حرکات ضد علوی و ضد الهی آن روز با قاطعیت تمام برخورد کرد. خوارج را امیرالمؤمنین به شدت کوبید، همچنین آن کسانی را که اگر چه این جمله را نمیگفتند اما همان راه را میرفتند.
و اما مسألهی سوم، یعنی منشاء حکومت. در فرهنگ رائج انسان در گذشته و حال، منشاء حکومت زور و اقتدار است. تمام فتوحات و لشکرکشیها به این معناست، همهی سلسلههایی که جایگزین سلسلههای پیش از خود میشدند در حقیقت همین داعیه را داشتند. اسکندر که ایران را فتح کرد یا مغول که به بهانهای به سراسر این منطقه سرازیر شدند حرف حسابشان جز این نبود، چون میتوانیم پس پیشروی میکنیم. چون قدرت داریم پس میگیریم و میکشیم. در طول تاریخ حرکاتی که سازندهی تاریخ حکومتهاست همه نشاندهندهی همین فرهنگ است. از نظر حاکمان و نیز از نظر محکومان ملاک حکومت و منشاء حکومت زور و اقتدار بوده. البته آن روزی که پادشاهی یا سلسلهای میخواست بر سرکار بیاید، یا آنگاه که بر سر کار میآمد وجه حکومت خود را صریحاً زور بیان نمیکرد. حتی چنگیزخان مغول هم به بهانهای به ایران سرازیر میشد، اما حقیقت مسأله این بوده و امروز هم هست. امروز بازی ابرقدرتها به معنای تسلیم آنها در برابر فرهنگ زورمداری است، آنهایی که کشورها را به جبر و عنف میگشایند، آنهایی که هزاران کیلومتر دور از خاک خود وارد خانههای مردم میشوند، آنهایی که سرنوشت ملتها را بدون ارادهی آنها و خواست آنها در دست میگیرند، اگر چه نه به زبان اما در عمل ثابت میکنند و اذعان میکنند که معتقدند به اینکه منشاء حاکمیت زور و اقتدار است. البته در کنار این چیزهای دیگری هم وجود دارد، این فرهنگ غالب است. افلاطون ملاک حکومت را فضل و فضیلت میداند، حکومت افاضل؛ اما فقط نقشی بر روی کاغذ است، بحثی در کنج مدرسه است. در دنیای جدید دموکراسی یعنی خواست مردم و قبول و اذعان اکثریت مردم ملاک و منشاء حکومت شمرده میشود، اما کیست که نداند که دهها وسیلهی غیر شرافتمندانه بهکار گرفته میشود تا خواست مردم آنچنان که زورمداران و قدرتطلبان میخواهند هدایت بشود؛ بنابراین میتوان در یک جمله گفت که در فرهنگ رایج انسانی از آغاز تا امروز و از امروز تا آن زمانی که فرهنگ علوی و فرهنگ نهجالبلاغه بتواند بر زندگی انسانها پرتوافکن بشود منشاء حاکمیت را اقتدار و زور دانسته و لاغیر.
اما امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه منشاء حکومت را این چیزها نمیداند و خود او هم در عمل این را ثابت میکند. از نظر علی علیهالسلام منشاء اصلی حکومت یک سلسله ارزشهای معنوی است؛ آن کسی میتواند بر مردم حکومت کند و ولایت امر مردم را به عهده بگیرد که از یک خصوصیاتی برخوردار باشد. نگاه کنید به نامههای فراوان علی علیهالسلام به معاویه و به طلحه و زبیر و به عاملان خود و به مردم کوفه و به مردم مصر، نامههای فراوانی که اگر یکیاش را هم بخواهیم اینجا بخوانیم وقت زیادی را خواهد گرفت. او حکومت را و ولایت امر مردم را ناشی از یک ارزش معنوی میداند، اما فقط این ارزش معنوی هم کافی نیست برای اینکه انسان فعلاً و عملاً حاکم و والی باشد، بلکه مردم هم در اینجا سهمی دارند و آن بیعت است. امیرالمؤمنین در هر دو بخش تصریحاتی دارد که متأسفانه نمیخواهم وقت را حالا به این بگذرانم. آنچه دربارهی اهل بیت آمده آن را هم اضافه کنید به نامههای امام به رقبای حکومتش در آن زمان که اشاره کردم، در کنار این، آن بیاناتی که دربارهی اهل بیت وارد شده همچنین میتواند آن ارزشهای معنوی که ملاک حکومت هست اینها را بیان کند و مشخص کند. اما فقط این نیست، بلکه بیعت هم شرط است. «انه بایعنی القوم الذین بایعوا ابابکر و عمر و عثمان علی ما بایعوهم علیهم فلم یکن للشاهد عن یختار و لا للغائب عن یرد و انما الشوری للمهاجرین و الانصار فان اجتمعوا علی رجلٍ و سموه اماماً کان ذلک لله رضی»(۵) اگر مهاجر و انصار جمع بشوند و کسی را پیشوای خود بدانند و به امامت او گردن بنهند خدا بر این راضی است. بیعت منجز کنندهی حق خلافت است؛ آن ارزشها آن وقتی میتواند فعلاً و عملاً کسی را به مقام ولایت امر برساند که مردم هم او را بپذیرند و قبول کنند، که این مسأله در باب نقش مردم در حکومت باز مورد توجه قرار میگیرد.
مسألهی بعدی که در نهجالبلاغه باز بسیار حائز اهمیت است این مسأله است که آیا حکومت یک حق است یا یک تکلیف؟ و امیرالمؤمنین به طور خلاصه و مجمل حکومت را هم یک حق میداند هم یک تکلیف. اینجور نیست که هر کسی که برایش شرائط تولیت امور مردم فراهم شد و توانست به نحوی با کسب وجاهت، با تبلیغ، با کارها و شیوههایی که معمولاً طالبان قدرت خوب بلدند آن شیوهها را انجام بدهند، به هر نحوی توانست نظر مردم را جلب کند، این بتواند حکومت کند. حق متعلق به کسان معینی است، این به معنای این نیست که یک طبقه، طبقهی ممتازند. در جامعهی اسلامی همه فرصت و میدان دارند که خود را به آن زیورها بیارایند؛ همه میتوانند آن شرائط را برای خود کسب کنند. البته در دوران بعد از پیامبر اکرم یک فصل استثنائی وجود دارد، اما نهجالبلاغه بیان خودش را به صورت عامی ارائه میدهد و به این حق بارها و بارها اشاره میکند. در اوائل خلافت در خطبهی معروف شقشقیه «ان محلی منها محل القطب من الرحی ینحدر عنی السیل و لا یرقی الی الطیر»(۶) جایگاه من در خلافت جایگاه میلهی گردانندهی سنگ آسیاب است. در هنگامی که جمع شدند شورای شش نفری با عثمان بیعت کردند «لقد علمتم انی احق الناس بها من غیری»(۷) یعنی ای مردم! یا ای مخاطبان من، خود شما میدانید که من از همه کس به حکومت و خلافت اولیترم. یک حق معتقد است؛ این چیزی است که در نهجالبلاغه واضح است. البته دنبالش بلافاصله «و والله لاسلمن ما سلمت امور المسلمین و لم یکن فیها جورُ الا علی خاصه» مادامی که فقط به من ظلم میرود من صبر میکنم، تسلیمم، مادامی که کارها بر محور خود انجام بگیرد من در خدمتم، عین همان بیانی که در آغاز خلافت ابیبکر هم، یعنی نسبت به آن دوران هم ایشان بیان فرمودند. «فامسکتُ یدی حتی رأیتُ راجعةً الناس قد رجعت»(۸) اول دست از بیعت شستم، تسلیم نشدم، بیعت نکردم، اما دیدم حوادثی دارد به وقوع میپیوندد که مصیبت آن حوادث برای اسلام و برای مسلمین و برای شخص علی صعبتر و غیرقابل تحملتر است از مصیبت از دست رفتن حق ولایت؛ بنابراین ولایت را یک حق میداند و این جای انکار نیست. خوب است همهی مسلمانها به این مسأله با چشم واقعبینی نگاه کنند؛ این کاری به بحث غوغایی و جدالانگیز شیعه و سنی ندارد. ما امروز معتقدیم که در آفاق عالم اسلامی باید برادران شیعه و سنی با هم و برای هم و در جوی مهربان زندگی کنند و اخوت اسلامی را از همهی چیزها بالاتر بدانند، و این یک حقیقت است. امروز وظیفه همین است، همیشه وظیفه همین بوده، اما یک بحث علمی و اعتقادی در نهجالبلاغه این را به ما نشان میدهد. ما نمیتوانیم چشممان را روی هم بگذاریم و آنچه را که نهجالبلاغه با صراحت دارد میگوید این را ندیده بگیریم. امیرالمؤمنین حکومت را یک حق میداند، همچنانی که یک وظیفه نیز میداند. یعنی آن روزی که اطراف علی را میگیرند «فما راعنی الا و الناس کعررف الضبع الی ینثالون علی من کل جانب حتی وطیء الحسنان و شق عطفای»(۹) مردم آنچنان انبوه بر من گرد آمدند که فرزندان مرا در زیر پاهای خود لگدمال کردند. مردم مشتاقانه، نیازمندانه، از علی میخواهند که به نیاز آنها پاسخ بگوید، امیرالمؤمنین برای حکومت یک شأن واقعی قایل نیست، حکومت برای علی یک هدف نیست همچنانی که در بحث بعدی باید روشن بشود، اما با این حال حکومت را میپذیرد به عنوان یک وظیفه، و میایستد و از آن دفاع میکند. «فلو لا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود ناصر و ما اخذ الله علی العلماء ان لا یقاروا علی کظه ظالم و لا سغب مظلوم لالقیتُ حبلها علی غاربها و لسقیتُ آخرها بکأس اولها و لالفیتم دنیاکم هذه ازهد عندی من عفطه عنز»(۱۰) باز هم برای من حکومت ارزشی ندارد، باز هم حاضر نیستم برای به دست آوردن یک مقام، یک جاه از ارزشها بگذرم. باز هم حاضرم با همان جام نخستین این جمع را سیراب کنم، همچنانی که روز اول کنار نشستم باز هم کنار بنشینم. مؤکداً میگوید «دعونی والتسموا غیری»(۱۱) مرا بگذارید به سراغ دیگران بروید، اما وقتی احساس میکند که وظیفه است، احساس میکند زمینه آماده است و او میتواند این نقش عظیم و اساسی را بر عهده بگیرد، آن وقت قبول میکند.
مسئله بعدی این است که آیا حکومت برای علی یک هدف است یا یک وسیله است؟ خط اساسی فاصل میان حکومت علی و حکومت دیگران همین است، که حکومت برای علی هدف نیست، یک وسیله است آن هم برای آرمانهای معنوی.
متأسفانه از نظر من البته وقت تمام است. من خواهش میکنم محققان نهجالبلاغه را برای این زمان بسیار قدر بدانند. حقیقت این است که اگر ما امروز داریم هزارهی نهجالبلاغه را میگیریم باید بدانیم که از این هزار سال اقلاً نهصدوپنجاه سال نهجالبلاغه در انزوا و سکوت باقی ماند. جز دانشوران و خواص کسی نامی از نهجالبلاغه نمیدانست. پنجاه سال - احتیاطاً میگویم پنجاه سال - اولین ترجمهای که در این زمان شده، که من از آن مترجم روحانی محترمی که اول بار نهجالبلاغه را بازاری کرد، داد دست مردم، آقای سید علی نقی فیض الاسلام قدردانی میکنم. من نمیدانم ایشان کجا هستند و چه میکنند، تا حالا هم ایشان را من زیارت نکردم، اما این کار، کار مهمی بوده. نهجالبلاغه آمد توی بازار، آمد توی دست مردم، مردم نمیدانستند که نهجالبلاغهای هم هست؛ جملاتی از نهجالبلاغه، بیشتر در مذمت دنیاست، بیشتر در تزهید است، بخشهای کمی از اخلاق و دیگر هیچ. بعد از آن تدریجاً نهجالبلاغه دست به دست گشته. کسانی شرح نوشتند، کسانی برداشتهای خودشان را به نام شرح نوشتند، همهی این زحمات ارجمند است، همه قابل تقدیر است، اما در حکم صفر است. همانطوری که حالا برادران ما اینجا گفتند درست است، نهجالبلاغه یک ترجمهی کامل ندارد، یک شرح و تفسیر ندارد، تبویب ندارد و فصلبندی و باببندی، به جز این فهرست بسیار ارجمندی که برادر عزیزمان، محقق و استاد عالیقدر جناب آقای مصطفوی برای نهجالبلاغه تنظیم کردند کاری در این حد و در این مایه برای نهجالبلاغه انجام نگرفته. نهجالبلاغهی با این عظمت این همه مورد اغماض و در حقیقت مورد تحقیر قرار گرفته. برگردید به نهجالبلاغه. فضلا و صاحبنظران و اندیشمندان کارهای خودشان را بکنند، اما جوانها منتظر فضلا و اساتید و پیشروان اندیشه و علم و ادب نمانند؛ نهجالبلاغه را از ابعاد گوناگون مورد نظر قرار بدهید، فصلبندی کنید، به آنها بپردازید، جمعها و لجنهها تشکیل بدهید و البته بنیاد نهجالبلاغه - که رحمت و فضل خدا بر کوشش کوششمندانی که این بنیاد را تشکیل دادند و توفیق خدا یار آنها - میتواند یک محوری و مرکزی باشد. از خدای بزرگ درخواست میکنم بحق روح پاک مقدس علی ما را در این کوشش موفق بدارد. قطعنامهی کنگره را برادران عزیزمان میخواهند بخوانند، از همهی برادران و خواهران خواهش میکنم که بنشینند این قطعنامه را که حتماً متضمن نکاتی هست بشنوند و ما هم این بحثها را حالا اگر توفیق پیدا کردیم توانستیم بعد سرجمع میکنیم میدهیم به این برادرها، که آنچه نگفتیم، نشد اینجا گفته بشود بعد به نظر و دید برادران و خواهران انشاءالله برسد.
والسلام علیکم و رحمةالله
۱) نامه: ۵۳
۲) خطبهی: ۴۰
۳) خطبه: ۴۰
۴) انعام: ۵۷
۵) نامه: ۶
۶) خطبه: ۳
۷) خطبه: ۷۴
۸) نامه: ۶۲
۹) خطبه: ۳
۱۰) خطبه: ۳
۱۱) خطبه: ۹۲
بنده با تصور یک ساعت وقت میآمدم به جلسه و طبق معمول جلسات یک ساعت را به یک ساعت و نیم هم قابل افزایش میدانستم، لکن سه ربع ساعت وقت به بنده داده شده. مسألهی حکومت در نهجالبلاغه یک مسألهی بسیار گستردهای است. فکر میکنم برای برادران و خواهرانی که مایلند در باب نهجالبلاغه دست به تحقیق و مطالعه بزنند در این سه ربع ساعت عناوین موضوعات را بشود گفت، و حقیقت این است که اگر از این جلسات با این ضیق وقت بشود استفادهای کرد آن استفاده را باید در کارهایی دانست که به دنبال این اجتماعات انجام خواهد گرفت. از برادر عزیزمان جناب آقای مصطفوی هم - که از یاران دیرین نهجالبلاغه هستند - به خاطر چند دقیقه وقتی که لطف کردند متشکرم.
مسألهی حکومت در نهجالبلاغه مانند دهها مسألهی مهم زندگی در این کتاب عظیم به شیوهای غیر از شیوهی محققان و مؤلفان مطرح شده. اینجور نیست که فصلی در باب حکومت امیرالمؤمنین باز کرده باشد و با ترتیب مقدمات به نتیجهگیری برسد. شیوهی سخن در این باب هم مانند ابواب دیگر شیوهی حکیمانه است، یعنی عبور از مقدمات و قرار گرفتن بر روی نتیجه. نگاه امیرالمؤمنین به این مسأله نگاه یک حکیم بزرگ الهی است که با منبع وحی متصل و مرتبط است. دیگر آن که مسألهی حکومت در نهجالبلاغه به صورت یک بحث تجریدی نیست؛ علی علیهالسلام با این مسأله درگیر بوده، به عنوان یک حاکم سخن گفته، به عنوان کسی که با مشکلات ادارهی کشور اسلامی، با همهی مشکلاتش، با همهی مصیبتها و دردسرهایش روبهروست، به جوانب گوناگون این مسأله رسیدگی کرده و این برای ما که در شرائطی مشابه شرائط علی علیهالسلام قرار داریم بسی آموزنده است. بنده با یک سیر کوتاه در نهجالبلاغه مسائلی را به عنوان رئوس مطالب در باب حکومت یادداشت کردم، چون میترسم که وقت به شرح و بسط همهی اینها نرسد، یک دور این رئوس مطالب را عنوان میکنم و بعد شروع میکنم یکی یکی را بحث کردن تا به هر جا که برسیم.
معنای حکومت در نهجالبلاغه. ابتدا باید دید که آیا حکومت از دیدگاه امام، به معنای آن چیزی است که در فرهنگ رائج متداول جهان کُهَن و نیز جهان امروز از این کلمه فهمیده میشود فرمانروایی، سلطه، تحکم، و احیاناً برخورداری حاکم یا حاکمان از امتیازاتی در زندگی، یا نه، حکومت در فرهنگ نهجالبلاغه مفهوم دیگری دارد. در این باب از چند سرنخ مشخص در نهجالبلاغه استفاده میکنیم. عنوان امام و والی و ولی امر برای حاکم و عنوان رعیت برای مردم.
عنوان بعدی مسألهی ضرورت حکومت است، این یک بحث است که آیا برای جوامع انسانی وجود فرماندهی و حکومت امری ضروری است یا نه؟ استنتاج از این بحث به معنای التزام به یک لوازمی در زندگی جمعی است، صرفاً به این نیست که ما قبول کنیم بله حکومت برای جامعه لازم است؛ بلکه در شیوهی فرماندهی و در شیوهی فرمانبری و در ادارهی جامعه نتیجهای که از این بحث گرفته میشود مؤثر خواهد بود.
مسألهی سوم و عنوان سوم منشاء حکومت است، منشاء حکومت از نظر نهجالبلاغه چیست؟ آیا یک امر طبیعی است؟ نژاد، دوده و نسب، زور و اقتدار، اقتدار طبیعی و اقتدار مکتسب؛ یا نه، منشاء حکومت و چیزی که به حکومت یک انسان یا یک جمع مشروعیت میبخشد یک امر الهی است، یا یک امر مردمی است، یا چیزی الهی و چیزی مردمی.
مسألهی چهارمی که در مطالعهی این بحث در نهجالبلاغه برای انسان مطرح میشود این مسأله است که آیا حکومت کردن یک حق است یا یک تکلیف؟ حاکم حق حکومت دارد یا موظف است که حکومت کند؟ و کدام انسانی است که میتواند یا میباید حکومت کند؟ در اینجا هم نهجالبلاغه بیان خاص خود را دارد و از نظر نهجالبلاغه حکومت هم حق است و هم وظیفه است. برای آن کسی که با شرائط و معیارها و ملاکهای حکومت آمیخته است و از آن برخوردار است در شرائطی وظیفه است که حکومت را قبول کند، نمیتواند این بار را از دوش بر زمین بگذارد.
مسألهی بعدی این است که آیا حکومت کردن برای فرد یا جمع حاکم یک هدف است یا یک وسیله است و اگر وسیله است وسیلهی چیست؟ با حکومت، حاکم به چه مقصدی میخواهد برسد و جامعه را برساند؟
مسألهی ششم مسألهی شورانگیز روابط والی و رعیت است، بر چه مبنایی است و بر چه اساسی؟ آیا یک حق یک جانبه است که والی و حاکم را برگردن مردم سوار میکند، یا یک حق متقابل است؟ که از جملهی اساسیترین و پرمعناترین و پرنتیجهترین مباحث حکومت در نهجالبلاغه این مسأله است.
مسألهی هفتم مسألهی مردم در حکومت است. در فرهنگ نهجالبلاغه مردم چه کارهاند در یک حکومت؟ تعیین کنندهاند؟ شروع کنندهاند؟ اختیاردار تاماند؟ هیچ کارهاند؟ چیاند؟ و این از ظریفترین مسائلی است که در نهجالبلاغه عنوان شده و امروز فرهنگهایی که بر ذهنیت مردم در بخشها و تقسیمبندیهای مختلف سیاسی حاکم است هیچ کدام منطبق با فرهنگ نهجالبلاغه نیست.
مسألهی هشتم یک مسألهی درجهی دو هست از لحاظ اصولی، اما از لحاظ عملی باز یک مسألهی بسیار پرشور و پراهمیت است: نحوهی برخورد دستگاه اداری با مردم؛ چگونه باید برخورد کند؟ آیا آنها طلبکارِ از مردمند؟ آیا بدهکار به مردمند؟ اخلاق دستگاه حکومت و والی با مردم چگونه است؟
مسألهی نهم باز از آن مسائل بسیار جاذب و جالب هست: رفتار حاکم با خود و در نفس خود؛ آیا از حاکم میتوان به رفتار او در سطح جامعه قانع شد و میتوان به حسن رفتار او با مردم بسنده کرد یا نه؟ ماورای نحوهی ارتباط حاکم با مردم چیز دیگری وجود دارد که آن نحوهی ارتباط حاکم با خود هست، زندگی شخصی حاکم چگونه باید بگذرد و نهجالبلاغه در این مورد چه نظری میدهد؟
و بالاخره مسألهی دهم شرائط حاکم. چگونه انسانی بر طبق فتوای نهجالبلاغه میتواند بر جامعهی بشری حکومت کند؟ این عناوین بحثهایی بود که در نهجالبلاغه میشود ما مطرح کنیم و بحث کنیم. نمیدانم چقدر از وقت را گرفتیم، احتمالاً یک ربع ساعت. از اول شروع میکنیم، هر مقداری از این بحثها را که توانستیم پیش برویم بحث میکنیم، هر مقداری را که پیش نرفتیم به عهدهی برادران و خواهران جوان میگذاریم که در نهجالبلاغه بگردند از این چراگاه معنا و معرفت بهره بگیرند، سررشتهی تحقیق و تفکر را بروند دنبالش پیدا کنند به ما و به دیگران هم بیاموزند، آن مقداری هم که من بحث میکنم باز به معنای این نیست که نقطهی پایانی بر بحث گذاشته میشود، نه، صرفاً میتوان آنها را به عنوان طرح بحث فقط مطرح کرد.
مسألهی اول مسألهی مفهوم حکومت است. در تعبیرات رائج در زبان عربی برای حاکم این تعبیرات وجود داشته و دارد، سلطان، مَلِک. کلمهی سلطان در بطن خود متضمن مفهوم سلطه در حاکم است، یعنی آن کسی که حاکم هست این از این بُعد سلطهگری او مورد توجه است، دیگران نمیتوانند در شئون مردم و در امور مردم دخالت کنند، او میتواند. ملک، ملوکیت، مالکیت، متضمن مفهوم تملک مردم یا سرنوشت مردم است. در نهجالبلاغه به عنوان ملک یا سلطان هرگز از حاکم جامعهی اسلامی سخنی گفته نشده، این تعبیرات در نهجالبلاغه هست: امام، پیشوا و رهبر. مفهوم رهبر با مفهوم راهنما هم فرق دارد؛ رهبر آن کسی است که اگر جمعیتی را، امتی را به دنبال خود میکشاند خود پیشقراول و طلایهدار این حرکت است، مفهوم حرکت و پیشروی و پیشگامی در این خطی که مردم حرکت میکنند در کلمهی امام وجود دارد.
تعبیر دیگر تعبیر والی است، والی از کلمهی ولایت است و با مشتقات دیگر والی که از وِلایت با وَلایت گرفته میشود می توان به بُعد مورد نظر در این کلمه توجه کرد. ولایت در اصل معنای لغت به معنای پیوند و به هم جوشیدگی دو چیز است. لغت میگوید اتصال دو شیء به همدیگر به طوری که هیچ چیزی میان آن دو فاصله نشود. در تعبیر فارسی به هم جوشیدگی، به هم پیوستگی، ارتباط تام و تمام، این معنای ولایت است. البته برای ولایت در تعبیرات مختلف معانی مختلفی ذکر شده، ولایت به معنای محبت، ولایت به معنای سرپرستی، ولایت به معنای آزاد کردن برده، ولایت به معنای بردگی یا ارباب برده بودن، نوع ارتباطاتی که در معنای ولایت ذکر میشود به نظر میرسد که کلاً مصادیق همان پیوند و پیوستگی هستند. والی امت و والی رعیت آن کسی است که امور مردم را به عهده دارد و با آنها پیوسته است، این بُعد خاصی از مفهوم حکومت را از نظر نهجالبلاغه و امیرالمؤمنین روشن میکند.
ولی امر. ولی امر یعنی متصدی این کار، هیچ امتیازی توی کلمهی متصدی این کار خوابیده نیست. جامعهی اسلامی مانند یک کارخانهی عظیم تشکیل شده از بخشها، از پیچها، از مهرهها، از قسمتهای کوچک و بزرگ، پرتأثیر و کمتأثیر؛ یکی از این بخشها، یکی از این قسمتها آن قسمتی است که مدیر جامعه آن را تشکیل میدهد. او هم مانند بقیهی قسمتهاست، او هم مانند بقیهی اجزاء و عناصر مشکلهی این مجموعه است، ولی امر است، متصدی این کار است. متصدی این کار هیچگونه امتیازی را طلب و توقع نمیکند و عملاً هیچگونه امتیازی به او تعلق هم نمیگیرد؛ از لحاظ وضع زندگی، از لحاظ برخورداریهای مادی. اگر بتواند وظیفهی خودش را خوب انجام بدهد به اندازهای که این وظیفه و انجام آن برای او جلب حیثیت معنوی بکند به همان اندازه حیثیت متعلق به او میشود؛ بیش از آن نه. این مفهوم حکومت در نهجالبلاغه است. حکومت بنا بر این تعبیر در نهجالبلاغه هیچ نشانهای و اشارهای از سلطهگری ندارد، هیچ بهانهای برای امتیازطلبی ندارد.
از آن طرف مردم در تعبیر نهجالبلاغه رعیتاند، رعیت یعنی آن کسانی، آن جمعی، که رعایت آنان و مراقبت آنان و حفاظت و حراست آنان بر دوش ولی امر است. البته مراقبت و حفاظت یک وقت نسبت به یک موجود بیجان است این یک مفهوم پیدا میکند، یک وقت مربوط به حیوانات است این یک معنا پیدا میکند. اما حراست و حفاظت یک وقت مربوط به انسانهاست، یعنی انسان را با همهی ابعاد شخصیتش، با آزادیخواهیاش، با افزایشطلبی معنویش، با امکان تعالی و اوج روحیاش، با آرمانها و اهداف والا و شریفش، اینها را به عنوان یک مجموعه در نظر بگیرید. این باید با همهی این مجموعه مورد رعایت قرار بگیرد. این همان چیزی است که در فرهنگ آل محمد در طول زمان مورد ملاحظه بوده و کمیت اسدی میگوید «ساتتٌ لا تمن یرا رعیتة الناس سواءً و رعیة الانعامی»، سیاستمدارانی که مراعات انسانها را مانند مراعات حیوانها به نظر نمیگیرند. یعنی انسان با انسانیتش باید مراعات بشود، این مفهوم رعیت و تعبیری از مردم در نهجالبلاغه است.
به طور خلاصه وقتی در نهجالبلاغه میخواهیم مفهوم حکومت را به دست بیاوریم از آن طرف نگاه میکنیم میبینیم آنکه در رأس حکومت است والی است، ولی امر است، متصدی کارهای مردم است، یک وظیفهدار و مکلف بزرگ است، یک انسانی است که بیشترین بار و سنگینترین مسؤولیت بر دوش اوست و در سوی دیگر انسانها قرار دارند که باید با همهی ارزشهایشان، با همهی آرمانهایشان، با همهی عناصر مشکلهی شخصیتشان مورد رعایت قرار بگیرند؛ این مفهوم حکومت است، نه سلطهگری است، نه زورمداری است، نه افزونطلبی است. امیرالمؤمنین در بخشهای مهمی از نهجالبلاغه به حیطهی حکومت اشاره میکند. شاید دهها جمله در نهجالبلاغه میتوان نشان داد که مفهوم شریف حکومت را از نظر علی بن ابی طالب علیهالسلام مشخص میکند. از جمله در ابتدای فرمان مالک اشتر « ولاه مصر جبایة خراجها و جهاد عدوها و استصلاح اهلها و عمارة بلادها»(۱) این است معنای حکومت. اگر مالک اشتر به عنوان استاندار و والی و حاکم مصر معین میشود نمیرود آنجا تا برای خود عنوانی و قدرتی کسب کند، یا سود و بهرهی مادی را به خود متوجه کند؛ میرود آنجا تا این کارها را انجام بدهد، سهم مردم را در ادارهی امور مالی کشور از آنها بگیرد، با دشمنان مردم مبارزه کند، آنها را در مقابل دشمنهایشان مصونیت بدهد، آنها را به صلاح نزدیک کند؛ صلاح با بُعد وسیع مادی و معنویاش که از نظر علی علیهالسلام و در منطق نهجالبلاغه مطرح است. شهر را و حیطهی حکومت خود را آباد کند. یعنی به طور خلاصه انسانها را بسازد، سرزمین را آباد کند، اخلاق و ارزشهای معنوی را بالا ببرد، وظائف مردم و آنچه را که در جنب حکومت برعهدهی آنهاست آنها را استنقاذ کند و استعداء کند.
مسألهی بعدی مسألهی ضرورت حکومت است؛ این بحث در نهجالبلاغه در مقابل یک جریان مطرح میشود و همیشه همینطور است. شاید اگر از حوزهی زندگی و حکومت امیرالمؤمنین خارج بشویم دو جریان در مقابل این جریانی که میگوید حکومت یک ضرورت است و لازم است قابل فرض است. یک جریان، جریان گرایشهای قدرتمندانه است. در یک جامعه همیشه کسانی یافت میشوند که مایلند برای خود حیثیت و قدرت فردی کسب کنند، روال عمومی جامعه را برای خودشان قبول ندارند، مایلند از ضرورتهایی که یک زندگی جمعی بر دوش انسانها میگذارد خودشان را خلاص کنند و تن به زیر بار قراردادهای اجتماعی و جمعی ندهند. از این گرایشها همیشه در جوامع وجود داشته، امروز هم هست، در آینده هم تا وقتی که اخلاق انسانی کامل و درست همهگیر نشود، یک چنین گرایشهایی وجود خواهد داشت. اینها مانند آن جمعی هستند که در یک کشتی سوارند و مایلند در آن جایی که خودشان نشستهاند کشتی را سوراخ کنند. در یک قطار دارند حرکت میکنند و مایلند آن واگن یا آن اطاقی که آنها را حمل میکند در یک جایی که به نظر آنها خوش آب و هواست بایستد و اگر لازم باشد که همهی قطار هم با آنها بایستد حرفی ندارند. تسلیم ضرورتهایی که یک زندگی جمعی بر انسان تحمیل میکند به مقتضای طبیعت اجتماعی انسان نمیشوند. این گرایشهای قدرتمندانه و قدرتگرایانه به هرج و مرج منتهی میشود. علی علیهالسلام در مقابل این گرایش میگوید «لابد للناس من امیرٍ»(۲). البته این را تصحیح کنم، آنی که در زمان امیرالمؤمنین هست آن جریان دیگر است، اگر چه چنین جریانی هم در زمان علی علیهالسلام بوده، اما این جمله در مقابل آن جریان دیگر گفته شده. جریان دیگری که ضرورت حکومت را نفی میکند آن جریانی است که اگر علیالباطن از گرایش قدرتمداری و قدرتگرایی و زورگرایی ناشی میشود، اما علیالظاهر لعابی از فلسفهای بر روی این انگیزه کشیده شده و این همانی است که در زمان امیرالمؤمنین بود.
خوارج عدهای صادقانه و از روی اشتباه، اما یقیناً عدهای از روی غرض میگفتند «لاحکم الا لله» یعنی ما در جامعه حکومت لازم نداریم. امیرالمؤمنین این کلمهی «لاحکم الا لله» را برایشان معنا میکند و اشتباه آنها را به آنها نشان میدهد. باور نمیکنیم ما که اشعثبنقیس هم که رئیس خوارج است دچار اشتباه بوده و باور نمیکنیم که دستهای سیاستمدار رقیبان موذی علی علیهالسلام در ایجاد این گرایش علیالظاهر الهی و توحیدی نقش نداشتند. اینها میگفتند «لاحکم الا لله» یعنی حکومت نمیخواهیم. منظور از حکومت نمیخواهیم، یعنی مقصود واقعی این بود که حکومت علی را نمیخواهیم. آن روزی که علی تسلیم این مغلطهی واضح میشد یا تسلیم هیجان اجتماعی مردمی که سادهدلانه این سخن باطل را قبول کرده بودند میشد و از صحنه کنار میرفت آن وقت همانهایی که گفته بودند ما حکومت لازم نداریم مدعیان حکومت میشدند و قدم در صحنه میگذاشتند. امیرالمؤمنین میگوید نه، در جامعه حکومت لازم است. «کلمة حقٍ یراد بها باطل»(۳) این یک سخن حقی است در قرآن هم هست، «ان الحکم الا لله»(۴) حکم و حکومت متعلق به خداست فقط، اما این به معنای این نیست که جامعه یک مدیر نمیخواهد. «نعم، انه لاحکم الا لله و لکن هؤلاء یقولون لا امرة الا لله» اینها میخواهند بگویند ادارهی جامعه را هم خدا خودش باید بیاید بکند و هیچکس غیر از خدا حق ندارد مدیر جامعه باشد، یعنی جامعه بلا مدیر بماند. «و انه لا بد للناس من امیرٍ برٍ او فاجرٍ» این یک ضرورت اجتماعی است، یک ضرورت طبیعی و انسانی است که جامعه احتیاج دارد به یک اداره کنندهای، به یک مدیری، یا مدیر خوب یا مدیر بد، مسألهی خوب و بد بودن مدیر مسألهی بعدی است، ضرورت زندگی انسان ایجاب میکند که یک مدیری وجود داشته باشد. «لاحکم الا لله»ای که اینها میگفتند در حقیقت میخواستند حکومت علی را که از آن ناراضی بودند نفی کنند، در حالی که «لاحکم الا لله» اندادالله را نفی میکرد، حاکمیت در عرض حاکمیت خدا و رقیب حاکمیت الله را نفی میکرد. حاکمیت علی حاکمیتی در عرض حاکمیت خدا نبود، محو در حاکمیت خدا بود، در طول حاکمیت خدا بود، سرچشمه گرفتهی از حاکمیت الله بود و امیرالمؤمنین این مسأله را روشن میکند. در یک اجتماع اگر حکومتی با این وضع یعنی منشاء گرفتهی از حاکمیت الله وجود داشته باشد آن وقت است که هر حرکتی که نشاندهندهی مفهوم انحرافی «لاحکم الا لله» باشد یک حرکت ضد علوی است، یک حرکت ضد الهی است و امیرالمؤمنین با حرکات ضد علوی و ضد الهی آن روز با قاطعیت تمام برخورد کرد. خوارج را امیرالمؤمنین به شدت کوبید، همچنین آن کسانی را که اگر چه این جمله را نمیگفتند اما همان راه را میرفتند.
و اما مسألهی سوم، یعنی منشاء حکومت. در فرهنگ رائج انسان در گذشته و حال، منشاء حکومت زور و اقتدار است. تمام فتوحات و لشکرکشیها به این معناست، همهی سلسلههایی که جایگزین سلسلههای پیش از خود میشدند در حقیقت همین داعیه را داشتند. اسکندر که ایران را فتح کرد یا مغول که به بهانهای به سراسر این منطقه سرازیر شدند حرف حسابشان جز این نبود، چون میتوانیم پس پیشروی میکنیم. چون قدرت داریم پس میگیریم و میکشیم. در طول تاریخ حرکاتی که سازندهی تاریخ حکومتهاست همه نشاندهندهی همین فرهنگ است. از نظر حاکمان و نیز از نظر محکومان ملاک حکومت و منشاء حکومت زور و اقتدار بوده. البته آن روزی که پادشاهی یا سلسلهای میخواست بر سرکار بیاید، یا آنگاه که بر سر کار میآمد وجه حکومت خود را صریحاً زور بیان نمیکرد. حتی چنگیزخان مغول هم به بهانهای به ایران سرازیر میشد، اما حقیقت مسأله این بوده و امروز هم هست. امروز بازی ابرقدرتها به معنای تسلیم آنها در برابر فرهنگ زورمداری است، آنهایی که کشورها را به جبر و عنف میگشایند، آنهایی که هزاران کیلومتر دور از خاک خود وارد خانههای مردم میشوند، آنهایی که سرنوشت ملتها را بدون ارادهی آنها و خواست آنها در دست میگیرند، اگر چه نه به زبان اما در عمل ثابت میکنند و اذعان میکنند که معتقدند به اینکه منشاء حاکمیت زور و اقتدار است. البته در کنار این چیزهای دیگری هم وجود دارد، این فرهنگ غالب است. افلاطون ملاک حکومت را فضل و فضیلت میداند، حکومت افاضل؛ اما فقط نقشی بر روی کاغذ است، بحثی در کنج مدرسه است. در دنیای جدید دموکراسی یعنی خواست مردم و قبول و اذعان اکثریت مردم ملاک و منشاء حکومت شمرده میشود، اما کیست که نداند که دهها وسیلهی غیر شرافتمندانه بهکار گرفته میشود تا خواست مردم آنچنان که زورمداران و قدرتطلبان میخواهند هدایت بشود؛ بنابراین میتوان در یک جمله گفت که در فرهنگ رایج انسانی از آغاز تا امروز و از امروز تا آن زمانی که فرهنگ علوی و فرهنگ نهجالبلاغه بتواند بر زندگی انسانها پرتوافکن بشود منشاء حاکمیت را اقتدار و زور دانسته و لاغیر.
اما امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه منشاء حکومت را این چیزها نمیداند و خود او هم در عمل این را ثابت میکند. از نظر علی علیهالسلام منشاء اصلی حکومت یک سلسله ارزشهای معنوی است؛ آن کسی میتواند بر مردم حکومت کند و ولایت امر مردم را به عهده بگیرد که از یک خصوصیاتی برخوردار باشد. نگاه کنید به نامههای فراوان علی علیهالسلام به معاویه و به طلحه و زبیر و به عاملان خود و به مردم کوفه و به مردم مصر، نامههای فراوانی که اگر یکیاش را هم بخواهیم اینجا بخوانیم وقت زیادی را خواهد گرفت. او حکومت را و ولایت امر مردم را ناشی از یک ارزش معنوی میداند، اما فقط این ارزش معنوی هم کافی نیست برای اینکه انسان فعلاً و عملاً حاکم و والی باشد، بلکه مردم هم در اینجا سهمی دارند و آن بیعت است. امیرالمؤمنین در هر دو بخش تصریحاتی دارد که متأسفانه نمیخواهم وقت را حالا به این بگذرانم. آنچه دربارهی اهل بیت آمده آن را هم اضافه کنید به نامههای امام به رقبای حکومتش در آن زمان که اشاره کردم، در کنار این، آن بیاناتی که دربارهی اهل بیت وارد شده همچنین میتواند آن ارزشهای معنوی که ملاک حکومت هست اینها را بیان کند و مشخص کند. اما فقط این نیست، بلکه بیعت هم شرط است. «انه بایعنی القوم الذین بایعوا ابابکر و عمر و عثمان علی ما بایعوهم علیهم فلم یکن للشاهد عن یختار و لا للغائب عن یرد و انما الشوری للمهاجرین و الانصار فان اجتمعوا علی رجلٍ و سموه اماماً کان ذلک لله رضی»(۵) اگر مهاجر و انصار جمع بشوند و کسی را پیشوای خود بدانند و به امامت او گردن بنهند خدا بر این راضی است. بیعت منجز کنندهی حق خلافت است؛ آن ارزشها آن وقتی میتواند فعلاً و عملاً کسی را به مقام ولایت امر برساند که مردم هم او را بپذیرند و قبول کنند، که این مسأله در باب نقش مردم در حکومت باز مورد توجه قرار میگیرد.
مسألهی بعدی که در نهجالبلاغه باز بسیار حائز اهمیت است این مسأله است که آیا حکومت یک حق است یا یک تکلیف؟ و امیرالمؤمنین به طور خلاصه و مجمل حکومت را هم یک حق میداند هم یک تکلیف. اینجور نیست که هر کسی که برایش شرائط تولیت امور مردم فراهم شد و توانست به نحوی با کسب وجاهت، با تبلیغ، با کارها و شیوههایی که معمولاً طالبان قدرت خوب بلدند آن شیوهها را انجام بدهند، به هر نحوی توانست نظر مردم را جلب کند، این بتواند حکومت کند. حق متعلق به کسان معینی است، این به معنای این نیست که یک طبقه، طبقهی ممتازند. در جامعهی اسلامی همه فرصت و میدان دارند که خود را به آن زیورها بیارایند؛ همه میتوانند آن شرائط را برای خود کسب کنند. البته در دوران بعد از پیامبر اکرم یک فصل استثنائی وجود دارد، اما نهجالبلاغه بیان خودش را به صورت عامی ارائه میدهد و به این حق بارها و بارها اشاره میکند. در اوائل خلافت در خطبهی معروف شقشقیه «ان محلی منها محل القطب من الرحی ینحدر عنی السیل و لا یرقی الی الطیر»(۶) جایگاه من در خلافت جایگاه میلهی گردانندهی سنگ آسیاب است. در هنگامی که جمع شدند شورای شش نفری با عثمان بیعت کردند «لقد علمتم انی احق الناس بها من غیری»(۷) یعنی ای مردم! یا ای مخاطبان من، خود شما میدانید که من از همه کس به حکومت و خلافت اولیترم. یک حق معتقد است؛ این چیزی است که در نهجالبلاغه واضح است. البته دنبالش بلافاصله «و والله لاسلمن ما سلمت امور المسلمین و لم یکن فیها جورُ الا علی خاصه» مادامی که فقط به من ظلم میرود من صبر میکنم، تسلیمم، مادامی که کارها بر محور خود انجام بگیرد من در خدمتم، عین همان بیانی که در آغاز خلافت ابیبکر هم، یعنی نسبت به آن دوران هم ایشان بیان فرمودند. «فامسکتُ یدی حتی رأیتُ راجعةً الناس قد رجعت»(۸) اول دست از بیعت شستم، تسلیم نشدم، بیعت نکردم، اما دیدم حوادثی دارد به وقوع میپیوندد که مصیبت آن حوادث برای اسلام و برای مسلمین و برای شخص علی صعبتر و غیرقابل تحملتر است از مصیبت از دست رفتن حق ولایت؛ بنابراین ولایت را یک حق میداند و این جای انکار نیست. خوب است همهی مسلمانها به این مسأله با چشم واقعبینی نگاه کنند؛ این کاری به بحث غوغایی و جدالانگیز شیعه و سنی ندارد. ما امروز معتقدیم که در آفاق عالم اسلامی باید برادران شیعه و سنی با هم و برای هم و در جوی مهربان زندگی کنند و اخوت اسلامی را از همهی چیزها بالاتر بدانند، و این یک حقیقت است. امروز وظیفه همین است، همیشه وظیفه همین بوده، اما یک بحث علمی و اعتقادی در نهجالبلاغه این را به ما نشان میدهد. ما نمیتوانیم چشممان را روی هم بگذاریم و آنچه را که نهجالبلاغه با صراحت دارد میگوید این را ندیده بگیریم. امیرالمؤمنین حکومت را یک حق میداند، همچنانی که یک وظیفه نیز میداند. یعنی آن روزی که اطراف علی را میگیرند «فما راعنی الا و الناس کعررف الضبع الی ینثالون علی من کل جانب حتی وطیء الحسنان و شق عطفای»(۹) مردم آنچنان انبوه بر من گرد آمدند که فرزندان مرا در زیر پاهای خود لگدمال کردند. مردم مشتاقانه، نیازمندانه، از علی میخواهند که به نیاز آنها پاسخ بگوید، امیرالمؤمنین برای حکومت یک شأن واقعی قایل نیست، حکومت برای علی یک هدف نیست همچنانی که در بحث بعدی باید روشن بشود، اما با این حال حکومت را میپذیرد به عنوان یک وظیفه، و میایستد و از آن دفاع میکند. «فلو لا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود ناصر و ما اخذ الله علی العلماء ان لا یقاروا علی کظه ظالم و لا سغب مظلوم لالقیتُ حبلها علی غاربها و لسقیتُ آخرها بکأس اولها و لالفیتم دنیاکم هذه ازهد عندی من عفطه عنز»(۱۰) باز هم برای من حکومت ارزشی ندارد، باز هم حاضر نیستم برای به دست آوردن یک مقام، یک جاه از ارزشها بگذرم. باز هم حاضرم با همان جام نخستین این جمع را سیراب کنم، همچنانی که روز اول کنار نشستم باز هم کنار بنشینم. مؤکداً میگوید «دعونی والتسموا غیری»(۱۱) مرا بگذارید به سراغ دیگران بروید، اما وقتی احساس میکند که وظیفه است، احساس میکند زمینه آماده است و او میتواند این نقش عظیم و اساسی را بر عهده بگیرد، آن وقت قبول میکند.
مسئله بعدی این است که آیا حکومت برای علی یک هدف است یا یک وسیله است؟ خط اساسی فاصل میان حکومت علی و حکومت دیگران همین است، که حکومت برای علی هدف نیست، یک وسیله است آن هم برای آرمانهای معنوی.
متأسفانه از نظر من البته وقت تمام است. من خواهش میکنم محققان نهجالبلاغه را برای این زمان بسیار قدر بدانند. حقیقت این است که اگر ما امروز داریم هزارهی نهجالبلاغه را میگیریم باید بدانیم که از این هزار سال اقلاً نهصدوپنجاه سال نهجالبلاغه در انزوا و سکوت باقی ماند. جز دانشوران و خواص کسی نامی از نهجالبلاغه نمیدانست. پنجاه سال - احتیاطاً میگویم پنجاه سال - اولین ترجمهای که در این زمان شده، که من از آن مترجم روحانی محترمی که اول بار نهجالبلاغه را بازاری کرد، داد دست مردم، آقای سید علی نقی فیض الاسلام قدردانی میکنم. من نمیدانم ایشان کجا هستند و چه میکنند، تا حالا هم ایشان را من زیارت نکردم، اما این کار، کار مهمی بوده. نهجالبلاغه آمد توی بازار، آمد توی دست مردم، مردم نمیدانستند که نهجالبلاغهای هم هست؛ جملاتی از نهجالبلاغه، بیشتر در مذمت دنیاست، بیشتر در تزهید است، بخشهای کمی از اخلاق و دیگر هیچ. بعد از آن تدریجاً نهجالبلاغه دست به دست گشته. کسانی شرح نوشتند، کسانی برداشتهای خودشان را به نام شرح نوشتند، همهی این زحمات ارجمند است، همه قابل تقدیر است، اما در حکم صفر است. همانطوری که حالا برادران ما اینجا گفتند درست است، نهجالبلاغه یک ترجمهی کامل ندارد، یک شرح و تفسیر ندارد، تبویب ندارد و فصلبندی و باببندی، به جز این فهرست بسیار ارجمندی که برادر عزیزمان، محقق و استاد عالیقدر جناب آقای مصطفوی برای نهجالبلاغه تنظیم کردند کاری در این حد و در این مایه برای نهجالبلاغه انجام نگرفته. نهجالبلاغهی با این عظمت این همه مورد اغماض و در حقیقت مورد تحقیر قرار گرفته. برگردید به نهجالبلاغه. فضلا و صاحبنظران و اندیشمندان کارهای خودشان را بکنند، اما جوانها منتظر فضلا و اساتید و پیشروان اندیشه و علم و ادب نمانند؛ نهجالبلاغه را از ابعاد گوناگون مورد نظر قرار بدهید، فصلبندی کنید، به آنها بپردازید، جمعها و لجنهها تشکیل بدهید و البته بنیاد نهجالبلاغه - که رحمت و فضل خدا بر کوشش کوششمندانی که این بنیاد را تشکیل دادند و توفیق خدا یار آنها - میتواند یک محوری و مرکزی باشد. از خدای بزرگ درخواست میکنم بحق روح پاک مقدس علی ما را در این کوشش موفق بدارد. قطعنامهی کنگره را برادران عزیزمان میخواهند بخوانند، از همهی برادران و خواهران خواهش میکنم که بنشینند این قطعنامه را که حتماً متضمن نکاتی هست بشنوند و ما هم این بحثها را حالا اگر توفیق پیدا کردیم توانستیم بعد سرجمع میکنیم میدهیم به این برادرها، که آنچه نگفتیم، نشد اینجا گفته بشود بعد به نظر و دید برادران و خواهران انشاءالله برسد.
والسلام علیکم و رحمةالله
۱) نامه: ۵۳
۲) خطبهی: ۴۰
۳) خطبه: ۴۰
۴) انعام: ۵۷
۵) نامه: ۶
۶) خطبه: ۳
۷) خطبه: ۷۴
۸) نامه: ۶۲
۹) خطبه: ۳
۱۰) خطبه: ۳
۱۱) خطبه: ۹۲