بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
الحمدللَّه ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم محمّد و علی اله الأطیبین الأطهرین المنتجبین سیّما بقیّةاللَّه فیالارضین
به همهی آقایان محترم ائمهی جمعه، مخصوصاً شخصیتهای برجستهی علمی که تشریف دارند و علمای عالیمقام حوزهی علمیهی قم و همچنین علمای اعلام شهرهای مختلف کشور، به خاطر شرکت در این مجلس و مجمع مهم و خودمانی، خیرمقدم و خوشآمد عرض میکنم. همچنین از برادران عزیز دبیرخانه که زحمت کشیدند و مقدمات این اجتماع بسیار مهم را فراهم کردند، صمیمانه تشکر میکنم و امیدوارم که در طول ساعات و ایامی که شما آقایان در اینجا اجتماع فرمودهاید، مسایل مهمی مطرح بشود و تصمیمهای خوبی اتخاذ گردد و معارف لازمی تبادل بشود و انشاءاللَّه این اجتماع، به خیر اسلام و مسلمین باشد.
من که از طرف آقایان مکلف شدم بیایم در این جلسه شرکت کنم - و البته استقبال کردم و از این دیدار و این شرکت خوشحالم - در درجهی اول مایلم یک مطلب اساسی را عرض کنم؛ مطلبی که تازه نیست، بارها گفته شده است، همه هم گفتهایم؛ اما اولاً باید در ذهنهای خودمان و در ذهنهای مسؤولان کشور و مردم، درست جا بیفتد؛ ثانیاً ما ائمهی جمعه، به لوازم آن ملتزم باشیم.
آن مطلب مهم و غیرجدید، عبارت از اهمیت حیاتی نماز جمعه در حراست از این انقلاب و تأثیرش در اداره و پیشرفت امور جاری کشور است. این مطلب را بارها همهی ما در نماز جمعه گفتهایم و امام(رضواناللَّهتعالیعلیه) قولاً و عملاً، بارها و مکرراً آن را بیان فرمودند. اما گفتن یک مطلب و به زبان آوردن آن، بلکه در ذهن به آن قانع شدن، یک مطلب است؛ آن را به صورت یک باور در ذهن و دل و قلب و - به تبع آنها - در عمل وارد کردن، مطلب دیگری است.
ملاحظه کنید، انقلاب اسلامی در کشور ایران کاری کرد که در هیچ جای دنیا نظیر آن کار انجام نشده است. من که این نکته را عرض میکنم، شاید بتوانم بگویم که سرگذشت همهی انقلابهای دوران انقلابات - یعنی قرن بیستم - را خواندهام و یادم نمیآید که ماجرای یکی از انقلابهای این کشورها را نخوانده و ندانسته باشم. از انقلاب کشور روسیه و شوروی گرفته، تا آنچه که در هند و مصر و کشورهای امریکای لاتین و دیگر کشورهای آفریقایی و آسیایی پیش آمد.
در هیچکدام از این کشورها، آن حادثهیی که در ایران اتفاق افتاد، اتفاق نیفتاد. اسم همهی اینها، انقلاب بود. یعنی مثلاً انقلاب در ایران و انقلاب در شوروی، واقعاً مشترک لفظی است، ولی اصلاً یک کار انجام نشده؛ دو کار انجام شده است. آنچه که در ایران اتفاق افتاد، با آنچه که در کشور شوروی در سال ۱۹۱۷ اتفاق افتاد و منجر به انقلاب مارکسیستی و کمونیستی شد، بکلی متفاوت است. البته اینها مشترکات و وجوه تشابهی با هم دارند؛ اما حقیقتشان یک چیز نیست.
حالا اگر من بخواهم وارد این بحث بشوم و فرقهایش را بگویم، میترسم از اصل مطلب دور بمانم. اگر بخواهیم اجمالاً مطرح کنیم، باید بگوییم در آن انقلابی که در کشور شوروی اتفاق افتاد، محور و عامل قضیه، عبارت از حزب یا تشکیلاتی بود که با ایدئولوژی و تفکر خاصی، در رأس و رهبری کشور قرار داشت. آنها سالها کار کردند، بعد هم آمدند وارد میدان شدند و درحقیقت روی یک حرکت مردمی اثر گذاشتند و بعد هم از آن حرکت مردمی، بُل گرفتند.
بنابراین، استفادهی واقعی را آنها بردند که در رأس کار آمدند و حکومت کردند. آنها در مقابل مردم هم هیچ تعهدی نداشتند. اصلاً از اول، به مردم اجازهی نفسکشیدن ندادند. در ایدئولوژیشان هم این هست؛ دیکتاتوری پرولتاریا. یعنی آن قوّهی - به قول و ادعای آنها - کارگری که در رأس کار قرار میگیرد، اصلاً دیکتاتوری میکند و به کسی اجازهی نفس کشیدن نمیدهد. آنکه فعال مایشاء است، همان رأس قدرت و هیأت حاکمه میباشد که عبارت از یک حزب است.
واقعاً مردم در انقلاب روسیه و در کنار حزب، چهکاره بودند؟ قضیه این بود که قبل از حکومت کمونیستها، حکومت معروف تزارها در رأس کار قرار داشت که زیاد فساد و ظلم میکرد، ولی درعینحال مردم زندگی میکردند؛ یعنی هیچ نشانهیی از اینکه بناست این اوضاع تغییر کند، وجود نداشت. حادثهیی پیشآمد کرد که عبارت از کمبود نان بود. حالا تشکیلات دولتی، یا خیانت کردند و یا بیعرضگی نشان دادند. البته در بحبوبهی جنگ بینالمللی اول بود و حکومت روسیه با آلمان و اتریش و آن گروه جنگ بینالمللىِ اول میجنگید. ناگهان، این طرف، کمبود نان پیدا شد و در شهر مسکو نان کم آمد و مردم به خاطر گرسنگی، از خانهها بیرون آمدند. این، واقعیت و متن تاریخ است و ادعا نیست. آن حزب هم از بلبشوی اوضاع جنگ استفاده کرده بود و کسانی را به داخل کشور فرستاده بود. تا دیدند که قضیه اینطوری است، به مسأله رنگ سیاسی دادند و جنجالی درست کردند. بعد هم با طرح شعارها و هدایت حزبی، مردمی را که برای نان - نان به معنای واقعی، یعنی قرص نان - شورش کرده بودند، علیه حکومت تحریک کردند. به عبارت دیگر، اگر در آنجا نان پیدا میشد و به مردم میدادند میخوردند، شورش تمام شده بود! این، حادثهی روسیه بود.
چهقدر خطا میکنند کسانی که وقتی میخواهند انقلاب اسلامی را تحلیل کنند، میروند از سوابق و اندوختههای ذهنی خودشان نسبت به انقلابهای دیگر استفاده میکنند، تا این انقلاب را تحلیل کنند؛ درحالیکه اصلاً این انقلاب، با آن ابزارها قابل تحلیل نیست. در انقلاب روسیه، قضیهی نان بود؛ بعد هم آن گروه آمدند مردم را تحریک کردند. پیداست که یک گروه متشکلِ سیاسىِ ایدئولوژیدارِ زرنگِ کهنهکار و سابقهدار در مبارزه، وقتی بخواهند یک عده مردم را آنتریک کنند، راه بیندازند، به آنان شعار یاد بدهند و سیاسیشان بکنند، راحت میتوانند. زمینهی مردم آماده بود، اینها هم نانها را در تنور گرم چسباندند، بعد هم خودشان کندند و استفاده بردند. این، انقلاب شد! غالب انقلابهایی که در دنیا اتفاق افتاده، یا چیزی شبیه این است - حتّی با نقش کمتری برای مردم - یا یک کودتاست.
من به کشورهای انقلابی جنوب آفریقا - که پنج، شش کشورند - رفتهام و با رهبران انقلابی اینها دیدار کردهام و خانهها و قصرها و زندگی و ذهنشان را دیدهام و ساعتها با آنها حرف زدهام و درست تجربهشان کردهام. دیدم همانگونه که ما انتظار داریم - که بیش از آن، اصلاً نمیشود انتظار داشت - یک گروه با تفکر چپ، یک کودتای نظامی کردهاند و یک حرکت نظامی چریکی یا منظم انجام دادهاند، بعد هم قدرت را در دست گرفتهاند و جای قدرتمندانِ قبل از خودشان نشستهاند.
قصری که قبلاً حاکم پرتغالىِ در کشور موزامبیک در آن استقرار داشت و حکومت میکرد، همان قصری بود که «سامورا ماشل»، رهبر انقلابی موزامبیک - که بعد هم کشته شد - در آنجا زندگی میکرد. او از من هم در همان قصر پذیرایی کرد و من دیدم که وضع با گذشته فرق نکرده است. در آنجا فرشی بود که من مشغول نگاه کردن به آن شدم. گفت: این، از آن فرشهایی است که از زمان پرتغالیها مانده است. دیدم نه فقط در همان قصر و در همان زندگی و در همان تشریفات زندگی میکردند، بلکه به همان روش هم زندگی میکردند! انگارنهانگار که اینها یک گروه انقلابی و مردمیند؛ که واقعاً مردمی هم نبودند و اصلاً در آنجا از مردم خبری نبود.
ما وقتی میخواستیم وارد سالن میهمانی بشویم، دیدیم در کنار درِ بزرگی که این سالن را به سالن پذیرایی وصل میکرد، دو نفر ایستادهاند؛ درست مثل غلامهای افسانهیی در دربار سلاطین که در آن، حاکم پرتغالی هم همانطور زندگی میکرده است. واقعاً دو نفر غلام سیاه بودند. حالا این دو نفر، سیاه بودند؛ اما دیگر غلام نبودند؛ چون خود حاکم هم از همان گروه بود. این دو نفر مأمور با لباسهای مشخصی، غلامگونه دو طرف در ایستاده بودند و باید طوری عمل میکردند که وقتی سلطان - یعنی همین رهبر انقلابی - با میهمانش که من بودم، در مقابل این در میرسیدیم، این دو لتِ در بهطور برابر و طاقباز، باز شده باشد و اینها در حال تعظیم باشند و همین کار را هم کردند! من لبخند میزدم و نگاه میکردم؛ بعد هم با او - که خودش را مثل همان حاکم پرتغالی، با همان ژستها گرفته بود - وارد سالن میهمانی شدیم. همه جا همینطور بود.
مسافرتهایی که من به خارج از کشور میکردم، غالباً به همین کشورهایی بوده است که به اصطلاح در آنجاها انقلابی اتفاق افتاده است. مثلاً لیبی، الجزایر، موزامبیک، زیمبابوه، چین و کرهی شمالی، غالباً از این قبیل بوده است. ما زندگی و تفکر و رابطهی رجال و رهبران انقلابی با مردم را از نزدیک دیدهایم و لمس کردهایم. هیچکدام از اینها، مصداقی برای آن مفهومی که از یک انقلاب و حکومت مردمی در ذهنمان هست، نیست. لذا وقتی هم میمیرند، تشییع جنازهشان، همان تشییع جنازهیی است که برای سلاطین انجام میگیرد، و نه چیزی بیشتر. از مردم خبری نیست. مردم در هیچ قضیهیی از قضایای این کشورها، نقش و حضور ندارند؛ چون در انقلابشان، مردم نقش و حضور نداشتند. کودتایی شده، حزبی سر کار آمده، قدرت را به دست گرفته، رقبایش را از بین برده و گاهی سالها با هم رقابت کردهاند و جنگ قدرت به راه انداختهاند.
این جنگ قدرتی هم که در تلکس خبرگزاریها منعکس میشود و میبینید که دایماً امریکا و بی. بی. سی و سایر خبرگزاریها و رادیوها آن را مطرح میکنند، به خاطر آن است که این بیعقلها، آن را در دنیا دیدهاند و نسخهاش را در اینجا جستجو میکنند! اصلاً در اینجا، رابطه چگونه است؟ در ایران هم بعضی از افراد، با یکدیگر مخالفند. بعضی با هم خوبند، بعضی بدند، بعضی خیلی بدند؛ اما نوع خوب بودنها، بد بودنها، دشمنی کردنها و رقابت کردنها، اصلاً آن نوع نیست؛ یک چیز دیگر است و قابل مقایسه با هم نیست. این را تحلیلگران نمیفهمند. آنچه که در ایران اتفاق افتاد، اینها نبود. در ایران، حقیقتاً متن مردم انقلاب را به دوش کشیدند و آن را به پیروزی رساندند. نسخه این است و همین نسخه الان در دنیا عمل میشود.
اینکه من گاهی در بعضی از صحبتها گفتهام که آنچه در اروپای شرقی و در بعضی از جاهای دنیا پیش آمد، متأثر از انقلاب ماست، یک حرف خطابی نبوده؛ این واقعیت است. مثلاً آنچه که در کشور رومانی، یا بعضی از کشورهای دیگر اروپای شرقی پیش آمد، عبارت از حضور مردم بود که در مقابل سلاح گرم، با جسم و جان خودشان به خیابانها آمده بودند. کاربرد سلاح گرم از طرف گروه حاکم، این خاصیت را دارد که اگر با جسم انسانها مواجه شد، جسم انسانها در صورت مقاومت، بر آن فایق خواهد آمد و پیروز خواهد شد. هیچ جای دنیا هم، عکس این امکان ندارد.
در خفقانآمیزترین کشورها هم، اگر گروههای مردم - که با جسم خودشان، به مقابلهی با تفنگها آمدهاند - فقط نوبتی چند مقاومت کنند و از میدان در نروند و از کشته شدن نترسند، پیروز خواهند شد؛ کمااینکه در جاهای دیگر دنیا دیدیم همینطور پیروز شدند. آنجاهایی که پیروزی پیش نمیآید، به دلیل این است که مردم نمیآیند. مردم باید بیایند. آمدن گروهی از مردم، فایدهیی ندارد؛ باید آحاد مردم راه بیفتند؛ همانیکه شما در ایران دیدید. آنهایی که متخلف شدند، گروه و نبذی از مردم بودند. نمیشود گفت گروهی از مردم آمدند؛ نه، متن مردم آمدند. سایر کشورها هم از ایران یاد گرفتند.
سال ۶۴ یا ۶۵ که از این حرفها هیچ خبری در دنیا نبود، به یکی از این سیاستمدارهای آفریقا، همین مطلب را گفتم. شخص خیلی عاقل و واردی به نام «موگابه» در آفریقا هست که از سیاستمداران خیلی پخته است و با ایران و انقلاب هم روابطش خیلی خوب است. خودش و کشورش زیمبابوه، همیشه با انقلاب ما همراه بودهاند. شخص او و افرادش، آدمهای خیلی عاقلی هستند و با دیگر کشورها - تا آنجا که ما دیدهایم - خیلی فرق دارند. من با او صحبت میکردم و همین مطلب را گفتم. آنوقت، ما راجع به کشور آفریقای جنوبی صحبت میکردیم. مطرح کردم که تجربهی ما یک تجربهی استثنایی است و به اعتقاد من، آفریقای جنوبی هم جز این راهی ندارد که مردم به خیابانها بریزند و نترسند و فضا را بر گروه حاکم تنگ کنند، تا بر آنها فشار قهری وارد بیاید. یعنی وقتی که همهی محکومٌعلیهم، در مقابل عدهی کمِ حکام آمدند و برخلاف میل آنها قرار گرفتند؛ یعنی نه به ادارهشان رفتند، نه درِ دکانشان رفتند، نه به محل کار و کارگاهشان رفتند و به خیابانها آمدند، آن حاکم، دیگر هیچ کاری نمیتواند بکند؛ یا باید فرار کند و برود، یا خودکشی کند، یا تسلیم بشود و یا توبه نماید.
البته بحث ما، مثل این بحثهای عادی سیاسی که هرچه اینطرف میگوید، آنطرف هم بگوید بله درست است و باز حرف خودش را بزند، نبود. ما در یک مذاکرهی دوستانهی دونفرهی غیردیپلماتیک صحبت میکردیم. او کاملاً تصدیق کرد و گفت: من این حرف را صددرصد قبول دارم و تجربهی انقلاب شما، تجربهی موفقی است؛ منتها آفریقای جنوبی نمیتواند اینطوری عمل کند. علتش این است که شما مذهب و ایمان به دین داشتید، یک رهبر مذهبی هم پیدا شد که با شجاعت و قدرت، از این عامل ایمان مردم استفاده کرد و انقلاب را به پیروزی رساند؛ ولی در آفریقای جنوبی، جای این عامل خالی است؛ که حرف بسیار درستی هم بود. گفت: در آنجا، مردم اعتقاد آنچنانی ندارند و عامل ایمان در وجودشان نیست و رهبری هم مثل رهبر شما پیدا نمیکنند.
میخواهم عرض بکنم که این استثنایی بودن وضعیت، برای زبدهترین آدمهای دنیا قابل فهم است. متفکران و نویسندگان و شعرا و سیاسیون برجسته را هم که در دنیا میبینید راجع به انقلاب و امام، اینطور با همهی وجود شعر گفتند، حرف زدند، مقاله نوشتند، تمجید کردند، تحسین کردند، به همین خاطر است. اگر این حرفهایی که خارجیهای حسابی، راجع به امام و انقلاب گفتند، جمع بشود، چندین جلد کتاب میشود؛ منتها رسانهها - این رادیوی بی. بی. سی و رادیوی امریکا - در دست صهیونیستها و یک عده از دشمنان سرسخت و صددرصدِ ماست و معلوم است که آنها این چیزها را منتشر نمیکنند، مگر به قدر ضرورت و اینکه یکوقت مجبور بشوند منتشر کنند.
آنچه که در دنیا نسبت به انقلاب وجود دارد، ستایش فوقالعاده است. این، بهخاطر همین است. انگیزهی آنها، این بود. گاهی ماها تعجب میکردیم که یک شاعر درجهی یک عرب شمال آفریقا - که خودش هم یک شخصیت سیاسی است - چهطور آمده یک قصیده دربارهی امام، یا در مدح تهران گفته است. این، چه ذوق و هنر و انگیزهیی است که یک انسان حسابی و یک آدم دارای معرفت و علم و مکانت و وزانت را وادار میکند اینطور شعر بگوید؟ همهی اینها، ناشی از خصوصیات انقلاب ماست.
انقلاب ما بر دوش مردم - به معنای واقعی کلمه - قرار دارد. همهی ماها شاهد این واقعیت بودهایم و هیچکس بین ما خبر بیشتری از نفر دیگر ندارد. جمهوری اسلامی هم، همینطور پیش آمد. رابطهی جمهوری اسلامی با مردم، با رابطهی کشورها و حکومتهای دیگر، بکلی متفاوت است. مسؤولان درجهی یک کشور، رئیسجمهور، وزرا و دیگران و دیگران، مظهر مردمیبودنشان این نیست که در کوچه و بازار راه بروند و مثلاً خودشان گوشت و نانشان را بخرند. این طبیعی است که علاقه و مراجعات و احتیاج و عشق مردم نمیگذارد. کسی که اشتغال و کار دارد، باید هر دقیقهی وقتش، صرف کارهای مهم بشود. معنا ندارد که بگویند شما چرا مثلاً ساعتهای متمادی نمیروید در مسجدی بنشینید، تا مردم بیایند به شما مراجعه کنند! این، عملی نیست. مظهر رابطهی مردم با مسؤولان، اینها نیست.
دیدم بعضی از این بدخواهان و بددلان - اینهایی که از اول انقلاب تا حالا، از هر فرصتی خواستند استفاده کنند و نقیصهیی برای مسؤولان جمهوری اسلامی بتراشند - چند وقت پیش از این مطرح کرده بودند که پادشاه سوئد، خودش با دوچرخه میرود سبزی میخرد. ای نادان! پادشاهی که مسؤولیت نداشته باشد، میتواند ساعتها مثلاً در بازی فوتبال، یا در تماشای فلان نمایش، یا در سایر کارهای تفریحی، صرف وقت کند.
من به کشوری رفته بودم که رئیسجمهور آن تشریفاتی و نخستوزیرش همهکاره - یعنی رئیس دولت و کشور - بود. از لحاظ تشریفاتی، رئیسجمهور در مراسم استقبال ما شرکت کرده بود، بعد هم چند دقیقهیی با ما بود و سپس رفت و دیگر نیامد و ما با نخستوزیر آن کشور، مشغول صحبت و مبادلهی نظر و مذاکره و قرارداد شدیم. رئیسجمهور، اتفاقاً کشیش بود. در آن چند لحظهیی که با او بودم، از او پرسیدم که شما چون کشیش هستید، آیا کلیسا هم میروید و در حال ریاست جمهوری، مراسم مذهبی را انجام میدهید؟ گفت: نه، من اصلاً وقت نمیکنم به کلیسا بروم! هفتهیی مثلاً یک بار و یا گاهی چند هفته یک بار - حالا یادم نیست، او زمان دوری را معین کرد - به کلیسا میروم! بعد صحبت شد، گفت: من ورزش هم میکنم و فوتبالیستم (تیم فوتبال داشت). گفتم: شما فرصت میکنید؟ گفت: بله، من هر روز فوتبال بازی میکنم! یعنی با آنکه کشیش بود، اما وقتِ کلیسا رفتن نمیکرد؛ ولی هر روز ورزش میکرد! رئیسجمهوری که در مملکت کارهیی نیست، میتواند ساعتها وقت خودش را برای فوتبال بازی کردن و شرکت در بالماسکه و شرکت در ماهیگیری پای فلان رودخانه صرف کند. این، مظهر مردمی بودن نیست.
مظهر مردمی بودن ما این است که امروز مردم بین خودشان و مسؤولان کشور، فاصلهی حقیقی احساس نمیکنند. این، نعمت بزرگی است. امروز اگر هریک از آحاد این مردم، با رئیسجمهور این کشور ملاقاتی داشته باشد، احساس نمیکند که با او فرق دارد. آن حالت اشرافیگری و اوج کاذب طبقاتی که شاید بتوانم بگویم در همهی حکومتها - تا آنجا که ما میدانیم - وجود دارد، در جمهوری اسلامی نیست. وزرا، جزو همین مردم معمولىِ کوچه و بازارند. آنها از یک خانوادهی اشرافی جدا نشدهاند به مسند وزارت بیایند. به خاطر مسؤولیت و تخصص و آگاهییی، آنها را از داخل دانشگاه، یا از فلان شغل آوردهاند و در رأس وزارت گذاشتهاند. وقتی هم که از کار منفصل میشوند، باز سراغ همان شغل قبلیشان میروند.
یکوقت چندی پیش - دو سال قبل از این - یکی از وزرای زمان ما، از وزارت کنار رفت. همان هفتهی بعدش، عیالش را روی موتور گازی نشاند و با خودش به نماز جمعه آورد! یعنی شأن اجتماعی او، این است که حتّی یک پیکان ندارد که زنش را در آن بنشاند و به نماز جمعه بیاورد. این، چیز خیلی مهمی است.
در دستگاههای دیگر دنیا، یک وزیر، یا وزیر است، یا مطرود و معدوم. یک وزیر، از یک خاندان اشرافی جدا میگردد و میآید وزیر میشود. در گذشته، در ایران هم همینطور بود. وزرا و رجال دوران پهلوی، غالباً بازماندگان دورهی قاجار بودند. رژیم عوض شده بود، اما اینها فرزندان همانها بودند. یعنی بازماندگان همان خاندانهای دوران قاجار، در دوران پهلوی باز امور در دستشان بود.
جمهوری اسلامی، انقلاب و نظام و کارش مردمی است و مردم از ریزترین کارها مطلع میشوند؛ مگر آن چیزهایی که گفتنش مفسدهیی بار بیاورد. در دوران جنگ، چیزهایی بود که گفتنش مفسده داشت؛ لیکن در غیر این امور، هر چیزی که اتفاق بیفتد، اول بایستی مردم در جریان قرار داده بشوند. در زمان امام (رضواناللَّه تعالیعلیه) همینطور بود. هر وقت بنا بود کاری انجام بگیرد، با ایشان مشورت میشد. از مطالبی که ایشان مکرراً میفرمودند، این بود که کاری که میکنید، طوری باشد که بتوانید به مردم بگویید؛ یعنی قابل طرح برای مردم باشد.
معیارها، فهم و درک مردم از انقلاب است. نظام ما، نظام مردمی است؛ نه نظام حزبی که ریسمانهایش به نقطهیی وصل است و در آن نقطه، یک حزب نشسته و هر کاری که میخواهد، انجام میدهد. نخیر، اینجا اجزای اصلی نظام، در تمام کشور - حتّی در روستاها و شهرهای دورافتاده و در بخشها - پراکندهاند.
این مردمی که در هر شهری هستند، اجزای اصلی نظام و تعیینکننده میباشند. اگر خدای نکرده جنگی بشود، اینها هستند که باید بیایند دفاع کنند. اگر سازندگی باشد، اینها هستند که در سازندگی باید شرکت کنند. اگر حمایت از حرکتی باشد، به وسیلهی اینها باید انجام بگیرد. اگر خنثی کردن توطئهی دشمن باشد، به وسیلهی اینها باید انجام بگیرد. دشمن هم که میخواهد کاری انجام بدهد، چون از کودتای نظامی و تهاجم خارجی مأیوس است، به فکر کار کردن روی ذهن همین مردم میافتد.
میبیند که این رادیوهای خارجی، چه تلاشی میکنند، چه زحمتی میکشند و چه پولی خرج میکنند. خدا میداند این دهها رادیویی که ساعتهای متمادی، علیه ما در دنیا حرف میزنند، هزینهشان چهقدر میشود. هریک ساعت تولید یک برنامهی رادیویی، چهقدر خرجش است؟ این پول زیاد را برای چه خرج میکنند؟ برای چه به زبان فارسی برنامه پخش میکنند؟ برای اینکه روی همین مردمی که عناصر اصلی انقلابند، اثر بگذارند. آنها هم با همهی بیاطلاعیشان از مسایل ایران، این نکته را فهمیدهاند که در ایران، همهکاره مردمند. اگر بخواهید کاری بشود، باید نظر مردم را برگردانید. پس در این نظام، مردم همهکارهاند.
در این نظام، مجموعه و صحنهی عظیمی پُر از مردم را تصور کنید. اگر در وسط این تشکیلات، مرکز هدایت عمومی - یعنی دستگاه رهبری - را فرض کنیم، آن پایگاهها و مراکز نزدیک به ذهن و گوش و جسم مردم در سرتاسر کشور، نمازهای جمعه است. یعنی نمازهای جمعه در هرجایی از نقاط کشور، بَهر و بخشی از کار دستگاه رهبری این کشور را انجام میدهند، مردم را توجیه میکنند، به استقامت در راه وادار مینمایند، از اشتباهات دور نگه میدارند، ذهن مردم را با معارفِ لازم آشنا میکنند، دشمنان را نسبت به نفوذ در اذهان مردم مأیوس میکنند، از اینکه دشمن بتواند روی مردم اثر سوء بگذارد، مانع میشوند و مردم را به حرکت و تلاش در مجموعهی کلی نظام وادار میکنند. وقتی نظام مردمی است، همهی مردم باید حرکت کنند، تا نظام راه بیفتد؛ والّا اگر عدهیی از مردم حرکت نکردند، حرکت نظام، کُند خواهد شد.
چه کسانی در همهی کشور، مردم را به حرکت دایمی وامیدارند؟ ائمهی جمعه. مسؤولان انقلاب در سرتاسر کشور، ائمهی جمعهاند. پایگاههای هدایت و رهبری مردم در سرتاسر کشور، ائمهی جمعهاند. سنگرهای دفاع معنوی در مقابل دشمنان در سطح جامعه، ائمهی جمعهاند. این، اهمیت ائمهی جمعه است. اگر امامت جمعه و این دستگاه و نمازهای جمعه، از انقلاب گرفته بشود، یقیناً لطمهیی سخت به انقلاب خواهد خورد.
یکی از بزرگترین کارهای امام بزرگوارمان(رضواناللَّهتعالیعلیه)، همین ایجاد و تأسیس نمازهای جمعه بود. نماز جمعه را ایشان به این ملت دادند. سالهای متمادی بود که ما از نماز جمعه محروم بودیم، یا آن را نداشتیم. در جاهایی هم که خیلی بندرت پیدا میشد، آن تأثیری را که نماز جمعه میتوانست در حکومت اسلامی داشته باشد، قهراً نداشت. در جاهایی هم اصلاً افراد ناجوری بودند که محل بحث نیست. این، مسألهی نماز جمعه است.
آیا امام جمعه در قبال این امر عظیم و مهم، مسؤولیتی دارد یا ندارد؟ اگر فرض کنیم این پایگاهها و سنگرهایی که در سرتاسر کشور، برای حفظ و هدایت درست انقلاب، به آنها چشم امید دوخته شده است، درست کار نکرد و لنگی و اشکالات سیاسی و - خدای نکرده - اشکالات اخلاقی داشت، چه چیزی حاصل خواهد شد؟ چه کار باید کرد؟ همهی معنویت انقلاب را تقریباً به دستگاه امامت جمعه و نمازهای جمعه وصل بدانید؛ آنوقت ببینید که چهقدر مسؤولیت ائمهی جمعه زیاد میشود و بالا میرود.
پس، امامت جمعه فقط این نیست که ما نمازی میخوانیم و منبری هم میرویم. منصب امامت جمعه، مثل پیشنمازی در مسجدها و منبر رفتن - که امری رایج و بسیار مستحسن و خوب است و اینقدر هم مسؤولیت ندارد - نیست. کسی که در شهری به امامت جمعه منصوب میشود، باید بداند که به چه سمتی منصوب شده است. به ادارهی پایگاهی منصوب شده است که باید در آنجا، مجمع دلها و ذهنها و عواطف و ارواح مردم باشد. باید این کار را انجام بدهد و از عهدهی این کار برآید.
اگر امام جمعه طوری عمل بکند، یا طوری حرف بزند، یا نرسیدن به کار را بهگونهیی از خودش نشان بدهد که در اینجایی که باید محور و مرکز باشد، مردمِ کمی اجتماع بکنند، او مورد سؤال است که چرا مردم، اینجا نیستند؟ امام جمعه نباید بیاید شکایت کند که مردم نمیآیند. امام جمعه باید جواب بدهد که اگر مردم نمیآیند، چرا نمیآیند؟
البته خیلی راحت است که ما تقصیر را به گردن امری خارج از محدودهی کار خودمان بیندازیم و بگوییم: چون مردم کمبود دارند، گوشت نیست، تخممرغ نیست، به نماز جمعه نمیآیند. این، کار خیلی راحت و جواب آسانی است؛ اما جواب غیرصحیحی است و هیچ مستدل نیست. مردم در موارد خاصی که همین تخممرغ هم کم است، سبزی خوردن هم گران است، میبینید که با انگیزه میآیند. در همانجا، اگر شما یک منبرىِ معروفِ جذابی را دعوت کردید، میبینید همان مردمی که بهخاطر کمبود تخممرغ و سایر کالاها، به نماز ما نمیآمدند، حالا برای این منبری آمدهاند. چه شد؟ این آقا، با خودش تخممرغ یا سبزی ارزان آورده بود!؟ پس مسأله، جای دیگر است.
وظیفهی جمع کردن مردم، به عهدهی منِ امام جمعه است. باید ببینم چهطوری میشود مردم را در اینجا جمع کرد. البته نه جمعکردن با تهدید و تطمیع - که در کار ائمهی جمعه بحمداللَّه وجود ندارد - بلکه جمع کردن از روی جذب، انجذاب، با مطلب خوب، با عمل خوب و با نفس گرمی که از معنویت و تقوا برمیخیزد.
به نظر من، یکی از مشکلترین کارهایی که به عهدهی ما ائمهی جمعه گذاشته شده، امر به تقواست. این کار، برای کسی که خودش در آن حد از تقوا نباشد که بخواهد مردم را به تقوا امر کند، و آدمی که وقتی میخواهد امر به تقوا کند، ناگهان احساس کند که مصداق آیهی شریفهی: «أتأمرون النّاس بالبرّ و تنسون انفسکم» (۱) قرار گرفته، خیلی سخت است.
آیا ما میخواهیم که این دین، کلمهی «لا اله الا اللَّه» و نظام اسلامی، در دنیا مایهی غبطهی انسانها باشد یا نه؟ اگر نمیخواهیم، پس چرا مبلّغیم؟ برویم مشغول بقالی و کاسبی بشویم! ما که لباس تبلیغ را به تنمان کردهایم، هدفمان «کلمة اللَّه هی العلیا» (۲) است؛ یعنی میخواهیم کلمهی خدا را برترین و بالاترین قرار بدهیم. در طول زندگیمان، این کار را از راه منبر و گفتن بلد بودیم و انجام دادیم. حالا هم امام جمعه هستیم و در نظام و حکومت اسلامی و جمهوری اسلامی زندگی میکنیم که خود این به تنهایی، بهقدر میلیونها بار گفتن و صدها سال تبلیغ در سطح بالا قیمت دارد؛ چون جمهوری اسلامی، عمل و تحقق خارجی است و تأثیرش قابل مقایسه با گفتن نیست. این، میتواند مبلّغ اسلام باشد.
اگر میخواهیم که حکومت و نظام و جامعهی اسلامی، برای ملتهای مستضعف عالم، مایهی غبطه و «لتکونوا شهداء» (۳) و وسیلهی رغبت و تشویق و جذب باشد، باید مشکل را علاج کنیم و آن مقداری که در سطح ما و به عهدهی ماست، آن را انجام بدهیم. حالا به مسؤولیتهای دیگر و آن کس که دو یا سه مسؤولیت دارد، کاری ندارم؛ فعلاً امام جمعه - من حیث هو امام جمعه - را عرض میکنم.
در مورد امام جمعه، این کار در صورتی تحقق پیدا میکند که او خود را برای آن، علماً و عملاً با کفایت کند و آگاهیهای لازم را برای ایجاد و انتقال معرفت به مردم کسب کند و تقوا و ورع را رعایت نماید و به آنچه که میگوید، عمل کند. به همین خاطر است که کار آقایان، کار بسیار مهمی است. با برادران دبیرخانه هم این موضوع صحبت شده است که آقایان ائمهی جمعه در همان محل امامت جمعهشان، واقعاً برای همان کار مصروف بشوند؛ چون این کار، کار خیلی مهمی است.
ائمهی جمعه، خودشان را قدری برای نماز و برای آن خطبهها و برای تعلیم مردم آماده کنند؛ در شهر حضور روحانی داشته باشند؛ در اجتماعات دینی مردم شرکت کنند و هدایت مردم را به عهده بگیرند. خلاصه، به این نماز جمعه برسند، تا اینکه نماز جمعه بتواند - آنچنانکه از آن انتظار هست - مفید واقع بشود.
ما قدری بیش از آن مقداری که میخواستیم صحبت بکنیم، صحبت کردیم. البته جلسهی آقایان، برای من خیلی شیرین و پُرجاذبه است. خیلی حرفها هم هست که گفتنش لازم است و انشاءاللَّه آقایان گویندگان خواهند فرمود. خود شما هم که بحمداللَّه واقفید. من دیگر عرایضم را تمام میکنم. فقط این جمله را هم اضافه بکنم که از لحاظ سیاسی، آن وقتی میتوانید مفید باشید که مجتمع باشید و متفرق نگردید. یعنی مجموعهی ائمهی جمعه، یک جهت و یک حرکت داشته باشند. آن جهت هم باید فارغ از این خط و خطبازی و گروهبندی و جناحبندیهای موجود جامعه باشد.
اینها اصلاً باید فوق این حرفها باشد. اصلاً نباید اسیر این چیزها بشوید. آنوقت ما میتوانیم مجموعهی ائمهی جمعه را یک جریان سیاسىِ بدون اختلاف بدانیم که وقتی چنین جمعی تشکیل شد، نگوییم ببینیم فلان کسان مثلاً جریانشان آنطوری است؛ فلان کسان جریانشان اینطوری است. نه، همه یک جریان و یک حرکت داشته باشند. نباید گفت که آن آقا متعلق به فلان جریان است، این آقا هم متعلق به جریان دیگر است. به نظر من، اینطور درست نیست. اصلاً مافوق جریانها، اصولی هست که باید مورد نظر باشد و رعایت گردد. در بقیهی امور هم هرچه اختلاف نظر باشد، اشکال ندارد. اصل انقلاب و اسلام و حمایت از دولت و جهتگیریهای اصولی، بایستی مشترک باشد. همه باید روی این، نظر بدهند. در بقیهی امور هم هر کس که سلیقه و نظری دارد، نظر خودش را داشته باشد؛ ولی نباید موجب اختلاف بشود.
همانطور که امام(ره) مکرر میفرمودند، مثل اختلافات طلبگی باید عمل کرد. یعنی دو نفر طلبه و هممباحثه، سر مسألهیی جنجال و بحث دارند؛ ولی درحقیقت با هم دوستند و مشکلی با یکدیگر ندارند. دو نفر رفیق، از دوران طلبگی تا دوران اجتهادشان، سر مسألهیی بحث میکنند. این، در فلان مسألهی اصولی، عقیدهیی پیدا میکند؛ او هم عقیدهی دیگری پیدا میکند. فرض کنید در بحث ترتب، با هم مباحثه میکنند. این آقا، نظر «آخوند» را قبول کرده؛ آن یکی، نظر فلان شخص را قبول میکند. بزرگ هم که میشوند، هردونفر نظراتشان را دارند و با یکدیگر رفیق هم هستند. اختلاف نظرهای سیاسی، باید همینطور باشد.
آن چیزهایی که مشترک است، مسایل اصلی و حیاتی روز است که بخصوص به مسألهی حمایت و پشتیبانی از دولت اشاره کردم. اصلاً به سرانجام رسیدن انقلاب، به این متوقف است. در مورد همهی دولتها، این نکته صادق است و در مورد این دولت - که در رأسش، شخصیتی مثل آقای هاشمی رفسنجانی قرار گرفته است - نیز صادق است. انصافاً وضع ایشان، اظهرمنالشّمس است و فایدهی ایشان برای انقلاب و اسلام، برای همه واضح و روشن میباشد. حمایت از این دولت، مضاعفاً واجب و لازم است.
مبادا خدای نکرده ائمهی جمعه تحت تأثیر حرف این و آنی قرار بگیرند که گاهی چرندی، اتهام بیربطی و یا مطلب واهی و بیاساسی را مطرح میکنند. حالا اگر یک نفر در یک جلسهی خصوصی حرفی را میزند، بحث دیگری است؛ اما امام جمعه نباید این حرفها را قبول بکند، تا در حرفها و اعمال و منش او واضح بشود. اینطور چیزها را رعایت بکنید. این، همان وحدت طریق و راه و جهت است. بقیهی امور هم اختلاف بود، باشد؛ «اختلاف امّتی رحمة» (۴). ما از اینکه سر بعضی از جزییات، بین آقایان اختلاف هم باشد، هیچ نگرانی نداریم.
انشاءاللَّه که موفق و مؤید باشید. ما در طول مدت اقامت آقایان در تهران، انشاءاللَّه باز در خدمت شما خواهیم بود و زیارتتان خواهیم کرد.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
۱) بقره: ۴۴
۲) توبه : ۴۰
۳) بقره: ۱۴۳
۴) بحارالانوار، ج ۱، ص ۲۲۷
الحمدللَّه ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم محمّد و علی اله الأطیبین الأطهرین المنتجبین سیّما بقیّةاللَّه فیالارضین
به همهی آقایان محترم ائمهی جمعه، مخصوصاً شخصیتهای برجستهی علمی که تشریف دارند و علمای عالیمقام حوزهی علمیهی قم و همچنین علمای اعلام شهرهای مختلف کشور، به خاطر شرکت در این مجلس و مجمع مهم و خودمانی، خیرمقدم و خوشآمد عرض میکنم. همچنین از برادران عزیز دبیرخانه که زحمت کشیدند و مقدمات این اجتماع بسیار مهم را فراهم کردند، صمیمانه تشکر میکنم و امیدوارم که در طول ساعات و ایامی که شما آقایان در اینجا اجتماع فرمودهاید، مسایل مهمی مطرح بشود و تصمیمهای خوبی اتخاذ گردد و معارف لازمی تبادل بشود و انشاءاللَّه این اجتماع، به خیر اسلام و مسلمین باشد.
من که از طرف آقایان مکلف شدم بیایم در این جلسه شرکت کنم - و البته استقبال کردم و از این دیدار و این شرکت خوشحالم - در درجهی اول مایلم یک مطلب اساسی را عرض کنم؛ مطلبی که تازه نیست، بارها گفته شده است، همه هم گفتهایم؛ اما اولاً باید در ذهنهای خودمان و در ذهنهای مسؤولان کشور و مردم، درست جا بیفتد؛ ثانیاً ما ائمهی جمعه، به لوازم آن ملتزم باشیم.
آن مطلب مهم و غیرجدید، عبارت از اهمیت حیاتی نماز جمعه در حراست از این انقلاب و تأثیرش در اداره و پیشرفت امور جاری کشور است. این مطلب را بارها همهی ما در نماز جمعه گفتهایم و امام(رضواناللَّهتعالیعلیه) قولاً و عملاً، بارها و مکرراً آن را بیان فرمودند. اما گفتن یک مطلب و به زبان آوردن آن، بلکه در ذهن به آن قانع شدن، یک مطلب است؛ آن را به صورت یک باور در ذهن و دل و قلب و - به تبع آنها - در عمل وارد کردن، مطلب دیگری است.
ملاحظه کنید، انقلاب اسلامی در کشور ایران کاری کرد که در هیچ جای دنیا نظیر آن کار انجام نشده است. من که این نکته را عرض میکنم، شاید بتوانم بگویم که سرگذشت همهی انقلابهای دوران انقلابات - یعنی قرن بیستم - را خواندهام و یادم نمیآید که ماجرای یکی از انقلابهای این کشورها را نخوانده و ندانسته باشم. از انقلاب کشور روسیه و شوروی گرفته، تا آنچه که در هند و مصر و کشورهای امریکای لاتین و دیگر کشورهای آفریقایی و آسیایی پیش آمد.
در هیچکدام از این کشورها، آن حادثهیی که در ایران اتفاق افتاد، اتفاق نیفتاد. اسم همهی اینها، انقلاب بود. یعنی مثلاً انقلاب در ایران و انقلاب در شوروی، واقعاً مشترک لفظی است، ولی اصلاً یک کار انجام نشده؛ دو کار انجام شده است. آنچه که در ایران اتفاق افتاد، با آنچه که در کشور شوروی در سال ۱۹۱۷ اتفاق افتاد و منجر به انقلاب مارکسیستی و کمونیستی شد، بکلی متفاوت است. البته اینها مشترکات و وجوه تشابهی با هم دارند؛ اما حقیقتشان یک چیز نیست.
حالا اگر من بخواهم وارد این بحث بشوم و فرقهایش را بگویم، میترسم از اصل مطلب دور بمانم. اگر بخواهیم اجمالاً مطرح کنیم، باید بگوییم در آن انقلابی که در کشور شوروی اتفاق افتاد، محور و عامل قضیه، عبارت از حزب یا تشکیلاتی بود که با ایدئولوژی و تفکر خاصی، در رأس و رهبری کشور قرار داشت. آنها سالها کار کردند، بعد هم آمدند وارد میدان شدند و درحقیقت روی یک حرکت مردمی اثر گذاشتند و بعد هم از آن حرکت مردمی، بُل گرفتند.
بنابراین، استفادهی واقعی را آنها بردند که در رأس کار آمدند و حکومت کردند. آنها در مقابل مردم هم هیچ تعهدی نداشتند. اصلاً از اول، به مردم اجازهی نفسکشیدن ندادند. در ایدئولوژیشان هم این هست؛ دیکتاتوری پرولتاریا. یعنی آن قوّهی - به قول و ادعای آنها - کارگری که در رأس کار قرار میگیرد، اصلاً دیکتاتوری میکند و به کسی اجازهی نفس کشیدن نمیدهد. آنکه فعال مایشاء است، همان رأس قدرت و هیأت حاکمه میباشد که عبارت از یک حزب است.
واقعاً مردم در انقلاب روسیه و در کنار حزب، چهکاره بودند؟ قضیه این بود که قبل از حکومت کمونیستها، حکومت معروف تزارها در رأس کار قرار داشت که زیاد فساد و ظلم میکرد، ولی درعینحال مردم زندگی میکردند؛ یعنی هیچ نشانهیی از اینکه بناست این اوضاع تغییر کند، وجود نداشت. حادثهیی پیشآمد کرد که عبارت از کمبود نان بود. حالا تشکیلات دولتی، یا خیانت کردند و یا بیعرضگی نشان دادند. البته در بحبوبهی جنگ بینالمللی اول بود و حکومت روسیه با آلمان و اتریش و آن گروه جنگ بینالمللىِ اول میجنگید. ناگهان، این طرف، کمبود نان پیدا شد و در شهر مسکو نان کم آمد و مردم به خاطر گرسنگی، از خانهها بیرون آمدند. این، واقعیت و متن تاریخ است و ادعا نیست. آن حزب هم از بلبشوی اوضاع جنگ استفاده کرده بود و کسانی را به داخل کشور فرستاده بود. تا دیدند که قضیه اینطوری است، به مسأله رنگ سیاسی دادند و جنجالی درست کردند. بعد هم با طرح شعارها و هدایت حزبی، مردمی را که برای نان - نان به معنای واقعی، یعنی قرص نان - شورش کرده بودند، علیه حکومت تحریک کردند. به عبارت دیگر، اگر در آنجا نان پیدا میشد و به مردم میدادند میخوردند، شورش تمام شده بود! این، حادثهی روسیه بود.
چهقدر خطا میکنند کسانی که وقتی میخواهند انقلاب اسلامی را تحلیل کنند، میروند از سوابق و اندوختههای ذهنی خودشان نسبت به انقلابهای دیگر استفاده میکنند، تا این انقلاب را تحلیل کنند؛ درحالیکه اصلاً این انقلاب، با آن ابزارها قابل تحلیل نیست. در انقلاب روسیه، قضیهی نان بود؛ بعد هم آن گروه آمدند مردم را تحریک کردند. پیداست که یک گروه متشکلِ سیاسىِ ایدئولوژیدارِ زرنگِ کهنهکار و سابقهدار در مبارزه، وقتی بخواهند یک عده مردم را آنتریک کنند، راه بیندازند، به آنان شعار یاد بدهند و سیاسیشان بکنند، راحت میتوانند. زمینهی مردم آماده بود، اینها هم نانها را در تنور گرم چسباندند، بعد هم خودشان کندند و استفاده بردند. این، انقلاب شد! غالب انقلابهایی که در دنیا اتفاق افتاده، یا چیزی شبیه این است - حتّی با نقش کمتری برای مردم - یا یک کودتاست.
من به کشورهای انقلابی جنوب آفریقا - که پنج، شش کشورند - رفتهام و با رهبران انقلابی اینها دیدار کردهام و خانهها و قصرها و زندگی و ذهنشان را دیدهام و ساعتها با آنها حرف زدهام و درست تجربهشان کردهام. دیدم همانگونه که ما انتظار داریم - که بیش از آن، اصلاً نمیشود انتظار داشت - یک گروه با تفکر چپ، یک کودتای نظامی کردهاند و یک حرکت نظامی چریکی یا منظم انجام دادهاند، بعد هم قدرت را در دست گرفتهاند و جای قدرتمندانِ قبل از خودشان نشستهاند.
قصری که قبلاً حاکم پرتغالىِ در کشور موزامبیک در آن استقرار داشت و حکومت میکرد، همان قصری بود که «سامورا ماشل»، رهبر انقلابی موزامبیک - که بعد هم کشته شد - در آنجا زندگی میکرد. او از من هم در همان قصر پذیرایی کرد و من دیدم که وضع با گذشته فرق نکرده است. در آنجا فرشی بود که من مشغول نگاه کردن به آن شدم. گفت: این، از آن فرشهایی است که از زمان پرتغالیها مانده است. دیدم نه فقط در همان قصر و در همان زندگی و در همان تشریفات زندگی میکردند، بلکه به همان روش هم زندگی میکردند! انگارنهانگار که اینها یک گروه انقلابی و مردمیند؛ که واقعاً مردمی هم نبودند و اصلاً در آنجا از مردم خبری نبود.
ما وقتی میخواستیم وارد سالن میهمانی بشویم، دیدیم در کنار درِ بزرگی که این سالن را به سالن پذیرایی وصل میکرد، دو نفر ایستادهاند؛ درست مثل غلامهای افسانهیی در دربار سلاطین که در آن، حاکم پرتغالی هم همانطور زندگی میکرده است. واقعاً دو نفر غلام سیاه بودند. حالا این دو نفر، سیاه بودند؛ اما دیگر غلام نبودند؛ چون خود حاکم هم از همان گروه بود. این دو نفر مأمور با لباسهای مشخصی، غلامگونه دو طرف در ایستاده بودند و باید طوری عمل میکردند که وقتی سلطان - یعنی همین رهبر انقلابی - با میهمانش که من بودم، در مقابل این در میرسیدیم، این دو لتِ در بهطور برابر و طاقباز، باز شده باشد و اینها در حال تعظیم باشند و همین کار را هم کردند! من لبخند میزدم و نگاه میکردم؛ بعد هم با او - که خودش را مثل همان حاکم پرتغالی، با همان ژستها گرفته بود - وارد سالن میهمانی شدیم. همه جا همینطور بود.
مسافرتهایی که من به خارج از کشور میکردم، غالباً به همین کشورهایی بوده است که به اصطلاح در آنجاها انقلابی اتفاق افتاده است. مثلاً لیبی، الجزایر، موزامبیک، زیمبابوه، چین و کرهی شمالی، غالباً از این قبیل بوده است. ما زندگی و تفکر و رابطهی رجال و رهبران انقلابی با مردم را از نزدیک دیدهایم و لمس کردهایم. هیچکدام از اینها، مصداقی برای آن مفهومی که از یک انقلاب و حکومت مردمی در ذهنمان هست، نیست. لذا وقتی هم میمیرند، تشییع جنازهشان، همان تشییع جنازهیی است که برای سلاطین انجام میگیرد، و نه چیزی بیشتر. از مردم خبری نیست. مردم در هیچ قضیهیی از قضایای این کشورها، نقش و حضور ندارند؛ چون در انقلابشان، مردم نقش و حضور نداشتند. کودتایی شده، حزبی سر کار آمده، قدرت را به دست گرفته، رقبایش را از بین برده و گاهی سالها با هم رقابت کردهاند و جنگ قدرت به راه انداختهاند.
این جنگ قدرتی هم که در تلکس خبرگزاریها منعکس میشود و میبینید که دایماً امریکا و بی. بی. سی و سایر خبرگزاریها و رادیوها آن را مطرح میکنند، به خاطر آن است که این بیعقلها، آن را در دنیا دیدهاند و نسخهاش را در اینجا جستجو میکنند! اصلاً در اینجا، رابطه چگونه است؟ در ایران هم بعضی از افراد، با یکدیگر مخالفند. بعضی با هم خوبند، بعضی بدند، بعضی خیلی بدند؛ اما نوع خوب بودنها، بد بودنها، دشمنی کردنها و رقابت کردنها، اصلاً آن نوع نیست؛ یک چیز دیگر است و قابل مقایسه با هم نیست. این را تحلیلگران نمیفهمند. آنچه که در ایران اتفاق افتاد، اینها نبود. در ایران، حقیقتاً متن مردم انقلاب را به دوش کشیدند و آن را به پیروزی رساندند. نسخه این است و همین نسخه الان در دنیا عمل میشود.
اینکه من گاهی در بعضی از صحبتها گفتهام که آنچه در اروپای شرقی و در بعضی از جاهای دنیا پیش آمد، متأثر از انقلاب ماست، یک حرف خطابی نبوده؛ این واقعیت است. مثلاً آنچه که در کشور رومانی، یا بعضی از کشورهای دیگر اروپای شرقی پیش آمد، عبارت از حضور مردم بود که در مقابل سلاح گرم، با جسم و جان خودشان به خیابانها آمده بودند. کاربرد سلاح گرم از طرف گروه حاکم، این خاصیت را دارد که اگر با جسم انسانها مواجه شد، جسم انسانها در صورت مقاومت، بر آن فایق خواهد آمد و پیروز خواهد شد. هیچ جای دنیا هم، عکس این امکان ندارد.
در خفقانآمیزترین کشورها هم، اگر گروههای مردم - که با جسم خودشان، به مقابلهی با تفنگها آمدهاند - فقط نوبتی چند مقاومت کنند و از میدان در نروند و از کشته شدن نترسند، پیروز خواهند شد؛ کمااینکه در جاهای دیگر دنیا دیدیم همینطور پیروز شدند. آنجاهایی که پیروزی پیش نمیآید، به دلیل این است که مردم نمیآیند. مردم باید بیایند. آمدن گروهی از مردم، فایدهیی ندارد؛ باید آحاد مردم راه بیفتند؛ همانیکه شما در ایران دیدید. آنهایی که متخلف شدند، گروه و نبذی از مردم بودند. نمیشود گفت گروهی از مردم آمدند؛ نه، متن مردم آمدند. سایر کشورها هم از ایران یاد گرفتند.
سال ۶۴ یا ۶۵ که از این حرفها هیچ خبری در دنیا نبود، به یکی از این سیاستمدارهای آفریقا، همین مطلب را گفتم. شخص خیلی عاقل و واردی به نام «موگابه» در آفریقا هست که از سیاستمداران خیلی پخته است و با ایران و انقلاب هم روابطش خیلی خوب است. خودش و کشورش زیمبابوه، همیشه با انقلاب ما همراه بودهاند. شخص او و افرادش، آدمهای خیلی عاقلی هستند و با دیگر کشورها - تا آنجا که ما دیدهایم - خیلی فرق دارند. من با او صحبت میکردم و همین مطلب را گفتم. آنوقت، ما راجع به کشور آفریقای جنوبی صحبت میکردیم. مطرح کردم که تجربهی ما یک تجربهی استثنایی است و به اعتقاد من، آفریقای جنوبی هم جز این راهی ندارد که مردم به خیابانها بریزند و نترسند و فضا را بر گروه حاکم تنگ کنند، تا بر آنها فشار قهری وارد بیاید. یعنی وقتی که همهی محکومٌعلیهم، در مقابل عدهی کمِ حکام آمدند و برخلاف میل آنها قرار گرفتند؛ یعنی نه به ادارهشان رفتند، نه درِ دکانشان رفتند، نه به محل کار و کارگاهشان رفتند و به خیابانها آمدند، آن حاکم، دیگر هیچ کاری نمیتواند بکند؛ یا باید فرار کند و برود، یا خودکشی کند، یا تسلیم بشود و یا توبه نماید.
البته بحث ما، مثل این بحثهای عادی سیاسی که هرچه اینطرف میگوید، آنطرف هم بگوید بله درست است و باز حرف خودش را بزند، نبود. ما در یک مذاکرهی دوستانهی دونفرهی غیردیپلماتیک صحبت میکردیم. او کاملاً تصدیق کرد و گفت: من این حرف را صددرصد قبول دارم و تجربهی انقلاب شما، تجربهی موفقی است؛ منتها آفریقای جنوبی نمیتواند اینطوری عمل کند. علتش این است که شما مذهب و ایمان به دین داشتید، یک رهبر مذهبی هم پیدا شد که با شجاعت و قدرت، از این عامل ایمان مردم استفاده کرد و انقلاب را به پیروزی رساند؛ ولی در آفریقای جنوبی، جای این عامل خالی است؛ که حرف بسیار درستی هم بود. گفت: در آنجا، مردم اعتقاد آنچنانی ندارند و عامل ایمان در وجودشان نیست و رهبری هم مثل رهبر شما پیدا نمیکنند.
میخواهم عرض بکنم که این استثنایی بودن وضعیت، برای زبدهترین آدمهای دنیا قابل فهم است. متفکران و نویسندگان و شعرا و سیاسیون برجسته را هم که در دنیا میبینید راجع به انقلاب و امام، اینطور با همهی وجود شعر گفتند، حرف زدند، مقاله نوشتند، تمجید کردند، تحسین کردند، به همین خاطر است. اگر این حرفهایی که خارجیهای حسابی، راجع به امام و انقلاب گفتند، جمع بشود، چندین جلد کتاب میشود؛ منتها رسانهها - این رادیوی بی. بی. سی و رادیوی امریکا - در دست صهیونیستها و یک عده از دشمنان سرسخت و صددرصدِ ماست و معلوم است که آنها این چیزها را منتشر نمیکنند، مگر به قدر ضرورت و اینکه یکوقت مجبور بشوند منتشر کنند.
آنچه که در دنیا نسبت به انقلاب وجود دارد، ستایش فوقالعاده است. این، بهخاطر همین است. انگیزهی آنها، این بود. گاهی ماها تعجب میکردیم که یک شاعر درجهی یک عرب شمال آفریقا - که خودش هم یک شخصیت سیاسی است - چهطور آمده یک قصیده دربارهی امام، یا در مدح تهران گفته است. این، چه ذوق و هنر و انگیزهیی است که یک انسان حسابی و یک آدم دارای معرفت و علم و مکانت و وزانت را وادار میکند اینطور شعر بگوید؟ همهی اینها، ناشی از خصوصیات انقلاب ماست.
انقلاب ما بر دوش مردم - به معنای واقعی کلمه - قرار دارد. همهی ماها شاهد این واقعیت بودهایم و هیچکس بین ما خبر بیشتری از نفر دیگر ندارد. جمهوری اسلامی هم، همینطور پیش آمد. رابطهی جمهوری اسلامی با مردم، با رابطهی کشورها و حکومتهای دیگر، بکلی متفاوت است. مسؤولان درجهی یک کشور، رئیسجمهور، وزرا و دیگران و دیگران، مظهر مردمیبودنشان این نیست که در کوچه و بازار راه بروند و مثلاً خودشان گوشت و نانشان را بخرند. این طبیعی است که علاقه و مراجعات و احتیاج و عشق مردم نمیگذارد. کسی که اشتغال و کار دارد، باید هر دقیقهی وقتش، صرف کارهای مهم بشود. معنا ندارد که بگویند شما چرا مثلاً ساعتهای متمادی نمیروید در مسجدی بنشینید، تا مردم بیایند به شما مراجعه کنند! این، عملی نیست. مظهر رابطهی مردم با مسؤولان، اینها نیست.
دیدم بعضی از این بدخواهان و بددلان - اینهایی که از اول انقلاب تا حالا، از هر فرصتی خواستند استفاده کنند و نقیصهیی برای مسؤولان جمهوری اسلامی بتراشند - چند وقت پیش از این مطرح کرده بودند که پادشاه سوئد، خودش با دوچرخه میرود سبزی میخرد. ای نادان! پادشاهی که مسؤولیت نداشته باشد، میتواند ساعتها مثلاً در بازی فوتبال، یا در تماشای فلان نمایش، یا در سایر کارهای تفریحی، صرف وقت کند.
من به کشوری رفته بودم که رئیسجمهور آن تشریفاتی و نخستوزیرش همهکاره - یعنی رئیس دولت و کشور - بود. از لحاظ تشریفاتی، رئیسجمهور در مراسم استقبال ما شرکت کرده بود، بعد هم چند دقیقهیی با ما بود و سپس رفت و دیگر نیامد و ما با نخستوزیر آن کشور، مشغول صحبت و مبادلهی نظر و مذاکره و قرارداد شدیم. رئیسجمهور، اتفاقاً کشیش بود. در آن چند لحظهیی که با او بودم، از او پرسیدم که شما چون کشیش هستید، آیا کلیسا هم میروید و در حال ریاست جمهوری، مراسم مذهبی را انجام میدهید؟ گفت: نه، من اصلاً وقت نمیکنم به کلیسا بروم! هفتهیی مثلاً یک بار و یا گاهی چند هفته یک بار - حالا یادم نیست، او زمان دوری را معین کرد - به کلیسا میروم! بعد صحبت شد، گفت: من ورزش هم میکنم و فوتبالیستم (تیم فوتبال داشت). گفتم: شما فرصت میکنید؟ گفت: بله، من هر روز فوتبال بازی میکنم! یعنی با آنکه کشیش بود، اما وقتِ کلیسا رفتن نمیکرد؛ ولی هر روز ورزش میکرد! رئیسجمهوری که در مملکت کارهیی نیست، میتواند ساعتها وقت خودش را برای فوتبال بازی کردن و شرکت در بالماسکه و شرکت در ماهیگیری پای فلان رودخانه صرف کند. این، مظهر مردمی بودن نیست.
مظهر مردمی بودن ما این است که امروز مردم بین خودشان و مسؤولان کشور، فاصلهی حقیقی احساس نمیکنند. این، نعمت بزرگی است. امروز اگر هریک از آحاد این مردم، با رئیسجمهور این کشور ملاقاتی داشته باشد، احساس نمیکند که با او فرق دارد. آن حالت اشرافیگری و اوج کاذب طبقاتی که شاید بتوانم بگویم در همهی حکومتها - تا آنجا که ما میدانیم - وجود دارد، در جمهوری اسلامی نیست. وزرا، جزو همین مردم معمولىِ کوچه و بازارند. آنها از یک خانوادهی اشرافی جدا نشدهاند به مسند وزارت بیایند. به خاطر مسؤولیت و تخصص و آگاهییی، آنها را از داخل دانشگاه، یا از فلان شغل آوردهاند و در رأس وزارت گذاشتهاند. وقتی هم که از کار منفصل میشوند، باز سراغ همان شغل قبلیشان میروند.
یکوقت چندی پیش - دو سال قبل از این - یکی از وزرای زمان ما، از وزارت کنار رفت. همان هفتهی بعدش، عیالش را روی موتور گازی نشاند و با خودش به نماز جمعه آورد! یعنی شأن اجتماعی او، این است که حتّی یک پیکان ندارد که زنش را در آن بنشاند و به نماز جمعه بیاورد. این، چیز خیلی مهمی است.
در دستگاههای دیگر دنیا، یک وزیر، یا وزیر است، یا مطرود و معدوم. یک وزیر، از یک خاندان اشرافی جدا میگردد و میآید وزیر میشود. در گذشته، در ایران هم همینطور بود. وزرا و رجال دوران پهلوی، غالباً بازماندگان دورهی قاجار بودند. رژیم عوض شده بود، اما اینها فرزندان همانها بودند. یعنی بازماندگان همان خاندانهای دوران قاجار، در دوران پهلوی باز امور در دستشان بود.
جمهوری اسلامی، انقلاب و نظام و کارش مردمی است و مردم از ریزترین کارها مطلع میشوند؛ مگر آن چیزهایی که گفتنش مفسدهیی بار بیاورد. در دوران جنگ، چیزهایی بود که گفتنش مفسده داشت؛ لیکن در غیر این امور، هر چیزی که اتفاق بیفتد، اول بایستی مردم در جریان قرار داده بشوند. در زمان امام (رضواناللَّه تعالیعلیه) همینطور بود. هر وقت بنا بود کاری انجام بگیرد، با ایشان مشورت میشد. از مطالبی که ایشان مکرراً میفرمودند، این بود که کاری که میکنید، طوری باشد که بتوانید به مردم بگویید؛ یعنی قابل طرح برای مردم باشد.
معیارها، فهم و درک مردم از انقلاب است. نظام ما، نظام مردمی است؛ نه نظام حزبی که ریسمانهایش به نقطهیی وصل است و در آن نقطه، یک حزب نشسته و هر کاری که میخواهد، انجام میدهد. نخیر، اینجا اجزای اصلی نظام، در تمام کشور - حتّی در روستاها و شهرهای دورافتاده و در بخشها - پراکندهاند.
این مردمی که در هر شهری هستند، اجزای اصلی نظام و تعیینکننده میباشند. اگر خدای نکرده جنگی بشود، اینها هستند که باید بیایند دفاع کنند. اگر سازندگی باشد، اینها هستند که در سازندگی باید شرکت کنند. اگر حمایت از حرکتی باشد، به وسیلهی اینها باید انجام بگیرد. اگر خنثی کردن توطئهی دشمن باشد، به وسیلهی اینها باید انجام بگیرد. دشمن هم که میخواهد کاری انجام بدهد، چون از کودتای نظامی و تهاجم خارجی مأیوس است، به فکر کار کردن روی ذهن همین مردم میافتد.
میبیند که این رادیوهای خارجی، چه تلاشی میکنند، چه زحمتی میکشند و چه پولی خرج میکنند. خدا میداند این دهها رادیویی که ساعتهای متمادی، علیه ما در دنیا حرف میزنند، هزینهشان چهقدر میشود. هریک ساعت تولید یک برنامهی رادیویی، چهقدر خرجش است؟ این پول زیاد را برای چه خرج میکنند؟ برای چه به زبان فارسی برنامه پخش میکنند؟ برای اینکه روی همین مردمی که عناصر اصلی انقلابند، اثر بگذارند. آنها هم با همهی بیاطلاعیشان از مسایل ایران، این نکته را فهمیدهاند که در ایران، همهکاره مردمند. اگر بخواهید کاری بشود، باید نظر مردم را برگردانید. پس در این نظام، مردم همهکارهاند.
در این نظام، مجموعه و صحنهی عظیمی پُر از مردم را تصور کنید. اگر در وسط این تشکیلات، مرکز هدایت عمومی - یعنی دستگاه رهبری - را فرض کنیم، آن پایگاهها و مراکز نزدیک به ذهن و گوش و جسم مردم در سرتاسر کشور، نمازهای جمعه است. یعنی نمازهای جمعه در هرجایی از نقاط کشور، بَهر و بخشی از کار دستگاه رهبری این کشور را انجام میدهند، مردم را توجیه میکنند، به استقامت در راه وادار مینمایند، از اشتباهات دور نگه میدارند، ذهن مردم را با معارفِ لازم آشنا میکنند، دشمنان را نسبت به نفوذ در اذهان مردم مأیوس میکنند، از اینکه دشمن بتواند روی مردم اثر سوء بگذارد، مانع میشوند و مردم را به حرکت و تلاش در مجموعهی کلی نظام وادار میکنند. وقتی نظام مردمی است، همهی مردم باید حرکت کنند، تا نظام راه بیفتد؛ والّا اگر عدهیی از مردم حرکت نکردند، حرکت نظام، کُند خواهد شد.
چه کسانی در همهی کشور، مردم را به حرکت دایمی وامیدارند؟ ائمهی جمعه. مسؤولان انقلاب در سرتاسر کشور، ائمهی جمعهاند. پایگاههای هدایت و رهبری مردم در سرتاسر کشور، ائمهی جمعهاند. سنگرهای دفاع معنوی در مقابل دشمنان در سطح جامعه، ائمهی جمعهاند. این، اهمیت ائمهی جمعه است. اگر امامت جمعه و این دستگاه و نمازهای جمعه، از انقلاب گرفته بشود، یقیناً لطمهیی سخت به انقلاب خواهد خورد.
یکی از بزرگترین کارهای امام بزرگوارمان(رضواناللَّهتعالیعلیه)، همین ایجاد و تأسیس نمازهای جمعه بود. نماز جمعه را ایشان به این ملت دادند. سالهای متمادی بود که ما از نماز جمعه محروم بودیم، یا آن را نداشتیم. در جاهایی هم که خیلی بندرت پیدا میشد، آن تأثیری را که نماز جمعه میتوانست در حکومت اسلامی داشته باشد، قهراً نداشت. در جاهایی هم اصلاً افراد ناجوری بودند که محل بحث نیست. این، مسألهی نماز جمعه است.
آیا امام جمعه در قبال این امر عظیم و مهم، مسؤولیتی دارد یا ندارد؟ اگر فرض کنیم این پایگاهها و سنگرهایی که در سرتاسر کشور، برای حفظ و هدایت درست انقلاب، به آنها چشم امید دوخته شده است، درست کار نکرد و لنگی و اشکالات سیاسی و - خدای نکرده - اشکالات اخلاقی داشت، چه چیزی حاصل خواهد شد؟ چه کار باید کرد؟ همهی معنویت انقلاب را تقریباً به دستگاه امامت جمعه و نمازهای جمعه وصل بدانید؛ آنوقت ببینید که چهقدر مسؤولیت ائمهی جمعه زیاد میشود و بالا میرود.
پس، امامت جمعه فقط این نیست که ما نمازی میخوانیم و منبری هم میرویم. منصب امامت جمعه، مثل پیشنمازی در مسجدها و منبر رفتن - که امری رایج و بسیار مستحسن و خوب است و اینقدر هم مسؤولیت ندارد - نیست. کسی که در شهری به امامت جمعه منصوب میشود، باید بداند که به چه سمتی منصوب شده است. به ادارهی پایگاهی منصوب شده است که باید در آنجا، مجمع دلها و ذهنها و عواطف و ارواح مردم باشد. باید این کار را انجام بدهد و از عهدهی این کار برآید.
اگر امام جمعه طوری عمل بکند، یا طوری حرف بزند، یا نرسیدن به کار را بهگونهیی از خودش نشان بدهد که در اینجایی که باید محور و مرکز باشد، مردمِ کمی اجتماع بکنند، او مورد سؤال است که چرا مردم، اینجا نیستند؟ امام جمعه نباید بیاید شکایت کند که مردم نمیآیند. امام جمعه باید جواب بدهد که اگر مردم نمیآیند، چرا نمیآیند؟
البته خیلی راحت است که ما تقصیر را به گردن امری خارج از محدودهی کار خودمان بیندازیم و بگوییم: چون مردم کمبود دارند، گوشت نیست، تخممرغ نیست، به نماز جمعه نمیآیند. این، کار خیلی راحت و جواب آسانی است؛ اما جواب غیرصحیحی است و هیچ مستدل نیست. مردم در موارد خاصی که همین تخممرغ هم کم است، سبزی خوردن هم گران است، میبینید که با انگیزه میآیند. در همانجا، اگر شما یک منبرىِ معروفِ جذابی را دعوت کردید، میبینید همان مردمی که بهخاطر کمبود تخممرغ و سایر کالاها، به نماز ما نمیآمدند، حالا برای این منبری آمدهاند. چه شد؟ این آقا، با خودش تخممرغ یا سبزی ارزان آورده بود!؟ پس مسأله، جای دیگر است.
وظیفهی جمع کردن مردم، به عهدهی منِ امام جمعه است. باید ببینم چهطوری میشود مردم را در اینجا جمع کرد. البته نه جمعکردن با تهدید و تطمیع - که در کار ائمهی جمعه بحمداللَّه وجود ندارد - بلکه جمع کردن از روی جذب، انجذاب، با مطلب خوب، با عمل خوب و با نفس گرمی که از معنویت و تقوا برمیخیزد.
به نظر من، یکی از مشکلترین کارهایی که به عهدهی ما ائمهی جمعه گذاشته شده، امر به تقواست. این کار، برای کسی که خودش در آن حد از تقوا نباشد که بخواهد مردم را به تقوا امر کند، و آدمی که وقتی میخواهد امر به تقوا کند، ناگهان احساس کند که مصداق آیهی شریفهی: «أتأمرون النّاس بالبرّ و تنسون انفسکم» (۱) قرار گرفته، خیلی سخت است.
آیا ما میخواهیم که این دین، کلمهی «لا اله الا اللَّه» و نظام اسلامی، در دنیا مایهی غبطهی انسانها باشد یا نه؟ اگر نمیخواهیم، پس چرا مبلّغیم؟ برویم مشغول بقالی و کاسبی بشویم! ما که لباس تبلیغ را به تنمان کردهایم، هدفمان «کلمة اللَّه هی العلیا» (۲) است؛ یعنی میخواهیم کلمهی خدا را برترین و بالاترین قرار بدهیم. در طول زندگیمان، این کار را از راه منبر و گفتن بلد بودیم و انجام دادیم. حالا هم امام جمعه هستیم و در نظام و حکومت اسلامی و جمهوری اسلامی زندگی میکنیم که خود این به تنهایی، بهقدر میلیونها بار گفتن و صدها سال تبلیغ در سطح بالا قیمت دارد؛ چون جمهوری اسلامی، عمل و تحقق خارجی است و تأثیرش قابل مقایسه با گفتن نیست. این، میتواند مبلّغ اسلام باشد.
اگر میخواهیم که حکومت و نظام و جامعهی اسلامی، برای ملتهای مستضعف عالم، مایهی غبطه و «لتکونوا شهداء» (۳) و وسیلهی رغبت و تشویق و جذب باشد، باید مشکل را علاج کنیم و آن مقداری که در سطح ما و به عهدهی ماست، آن را انجام بدهیم. حالا به مسؤولیتهای دیگر و آن کس که دو یا سه مسؤولیت دارد، کاری ندارم؛ فعلاً امام جمعه - من حیث هو امام جمعه - را عرض میکنم.
در مورد امام جمعه، این کار در صورتی تحقق پیدا میکند که او خود را برای آن، علماً و عملاً با کفایت کند و آگاهیهای لازم را برای ایجاد و انتقال معرفت به مردم کسب کند و تقوا و ورع را رعایت نماید و به آنچه که میگوید، عمل کند. به همین خاطر است که کار آقایان، کار بسیار مهمی است. با برادران دبیرخانه هم این موضوع صحبت شده است که آقایان ائمهی جمعه در همان محل امامت جمعهشان، واقعاً برای همان کار مصروف بشوند؛ چون این کار، کار خیلی مهمی است.
ائمهی جمعه، خودشان را قدری برای نماز و برای آن خطبهها و برای تعلیم مردم آماده کنند؛ در شهر حضور روحانی داشته باشند؛ در اجتماعات دینی مردم شرکت کنند و هدایت مردم را به عهده بگیرند. خلاصه، به این نماز جمعه برسند، تا اینکه نماز جمعه بتواند - آنچنانکه از آن انتظار هست - مفید واقع بشود.
ما قدری بیش از آن مقداری که میخواستیم صحبت بکنیم، صحبت کردیم. البته جلسهی آقایان، برای من خیلی شیرین و پُرجاذبه است. خیلی حرفها هم هست که گفتنش لازم است و انشاءاللَّه آقایان گویندگان خواهند فرمود. خود شما هم که بحمداللَّه واقفید. من دیگر عرایضم را تمام میکنم. فقط این جمله را هم اضافه بکنم که از لحاظ سیاسی، آن وقتی میتوانید مفید باشید که مجتمع باشید و متفرق نگردید. یعنی مجموعهی ائمهی جمعه، یک جهت و یک حرکت داشته باشند. آن جهت هم باید فارغ از این خط و خطبازی و گروهبندی و جناحبندیهای موجود جامعه باشد.
اینها اصلاً باید فوق این حرفها باشد. اصلاً نباید اسیر این چیزها بشوید. آنوقت ما میتوانیم مجموعهی ائمهی جمعه را یک جریان سیاسىِ بدون اختلاف بدانیم که وقتی چنین جمعی تشکیل شد، نگوییم ببینیم فلان کسان مثلاً جریانشان آنطوری است؛ فلان کسان جریانشان اینطوری است. نه، همه یک جریان و یک حرکت داشته باشند. نباید گفت که آن آقا متعلق به فلان جریان است، این آقا هم متعلق به جریان دیگر است. به نظر من، اینطور درست نیست. اصلاً مافوق جریانها، اصولی هست که باید مورد نظر باشد و رعایت گردد. در بقیهی امور هم هرچه اختلاف نظر باشد، اشکال ندارد. اصل انقلاب و اسلام و حمایت از دولت و جهتگیریهای اصولی، بایستی مشترک باشد. همه باید روی این، نظر بدهند. در بقیهی امور هم هر کس که سلیقه و نظری دارد، نظر خودش را داشته باشد؛ ولی نباید موجب اختلاف بشود.
همانطور که امام(ره) مکرر میفرمودند، مثل اختلافات طلبگی باید عمل کرد. یعنی دو نفر طلبه و هممباحثه، سر مسألهیی جنجال و بحث دارند؛ ولی درحقیقت با هم دوستند و مشکلی با یکدیگر ندارند. دو نفر رفیق، از دوران طلبگی تا دوران اجتهادشان، سر مسألهیی بحث میکنند. این، در فلان مسألهی اصولی، عقیدهیی پیدا میکند؛ او هم عقیدهی دیگری پیدا میکند. فرض کنید در بحث ترتب، با هم مباحثه میکنند. این آقا، نظر «آخوند» را قبول کرده؛ آن یکی، نظر فلان شخص را قبول میکند. بزرگ هم که میشوند، هردونفر نظراتشان را دارند و با یکدیگر رفیق هم هستند. اختلاف نظرهای سیاسی، باید همینطور باشد.
آن چیزهایی که مشترک است، مسایل اصلی و حیاتی روز است که بخصوص به مسألهی حمایت و پشتیبانی از دولت اشاره کردم. اصلاً به سرانجام رسیدن انقلاب، به این متوقف است. در مورد همهی دولتها، این نکته صادق است و در مورد این دولت - که در رأسش، شخصیتی مثل آقای هاشمی رفسنجانی قرار گرفته است - نیز صادق است. انصافاً وضع ایشان، اظهرمنالشّمس است و فایدهی ایشان برای انقلاب و اسلام، برای همه واضح و روشن میباشد. حمایت از این دولت، مضاعفاً واجب و لازم است.
مبادا خدای نکرده ائمهی جمعه تحت تأثیر حرف این و آنی قرار بگیرند که گاهی چرندی، اتهام بیربطی و یا مطلب واهی و بیاساسی را مطرح میکنند. حالا اگر یک نفر در یک جلسهی خصوصی حرفی را میزند، بحث دیگری است؛ اما امام جمعه نباید این حرفها را قبول بکند، تا در حرفها و اعمال و منش او واضح بشود. اینطور چیزها را رعایت بکنید. این، همان وحدت طریق و راه و جهت است. بقیهی امور هم اختلاف بود، باشد؛ «اختلاف امّتی رحمة» (۴). ما از اینکه سر بعضی از جزییات، بین آقایان اختلاف هم باشد، هیچ نگرانی نداریم.
انشاءاللَّه که موفق و مؤید باشید. ما در طول مدت اقامت آقایان در تهران، انشاءاللَّه باز در خدمت شما خواهیم بود و زیارتتان خواهیم کرد.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
۱) بقره: ۴۴
۲) توبه : ۴۰
۳) بقره: ۱۴۳
۴) بحارالانوار، ج ۱، ص ۲۲۷