بیانات در دیدار شعرای مشهد

بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

هر شعری، پیامی دارد. هنوز ذهنیت جامعه‌ی ما، تحلیل درستی از شعر سپید و شعر آزاد ندارد. البته برای من خیلی روشن نیست که این کار چه‌قدر ضرورت دارد. میدانید که شعر نو و همین شعرهای نیمایی را ما با ضرورتی قبول کرده‌ایم؛ والّا بیخودی که نمیآییم یک قالب مطلوب را بشکنیم. قالب شعر کلاسیک، قالب مطلوبی است. اگر کسی بگوید نامطلوب است، حرف درستی نزده است. این وزن و قافیه، چیز خوب و مثبتی است؛ یک چیز منفی که نیست.

اگر آدم بیاید به خاطر سنت‌شکنی، چیز مثبتی را بشکند و چیز دیگری دربیاورد، برای این کار علتی لازم دارد. اصلاً نفس سنت‌شکنی، هیچ ایده‌ی مطلوبی نیست. سنت‌شکنی، حرفی است که هیچ پشتوانه‌ی منطقی ندارد؛ مگر این‌که سنت غلط باشد، یا چیز بهتری در پیش باشد؛ آن‌وقت آدم سنت را میشکند. حالا که میخواهیم این وزن و قافیه را بشکنیم، آن چیز بهتر چیست؟ یا ضرورت کدام است؟

شعر نیمایی، آن ضرورت را بیان میکرد و میگفت من میخواهم مطالب و مفاهیمی را که جدید است، بیان کنم؛ ولی اینها در آن قالبها نمیگنجد. بنابراین، من مجبورم که این افاعیل را کم یا زیاد کنم. یعنی به کمک کم و زیاد کردن افاعیل، هم مقصود خودم را بیان کنم و هم اصلاً دستم باز باشد و یک وقت وزن و قافیه، من را محدود نکند. بنابراین، آن درست است؛ اما این شعر سپید - که البته ما اسم آن را شعر آزاد میگذاریم، زیرا شعر سپید وزن دارد؛ یعنی همان شعر نیمایی - چه ضرورتی را ایجاب میکند که ما بکلی وزن را بشکنیم؟ شما میتوانید همین مضمون را در یک چیز موزون بیاورید.

این مسأله، برای بنده‌ی حقیر که با شما صحبت میکنم، حل نشده است. البته سالهاست که این فکر وجود دارد و متعلق به حالا هم نیست. حدود سال 40 در این فکر بودیم و روی آن، بحث و مطالعه و صحبت کردیم؛ ولی به نتیجه‌یی دست پیدا نکردیم. درعین‌حال، چون شعر و عروض نیمایی وزن دارد، آن را قبول داریم.

نکته‌ی دیگری که عرض میکنم و مخصوصاً برادران جوان توجه کنند، مربوط به محتواست؛ دیگر مربوط به قالب نیست. آن نکته این است که قوام و خمیرمایه‌ی شعر، همین خیالی است که شما آن را پرواز میدهید. شما چیزهایی را میبینید که چشم معمولی آنها را نمیبیند. آن رقت خیالتان، خیلی چیزها را به شما نشان میدهد که ما در چشم معمولی، آنها را نمیبینیم. اصلاً شعر، یعنی این. اگر این نباشد، شعر وجود ندارد. وقتی که خیال را به سراغ مفاهیمی میفرستید که میخواهید آنها را بیاورید، این مفاهیم را سبک و سنگین کنید. خیال، جسور و بیمنطق است؛ طبیعتش این است. خیال در جایی میرود مینشیند، که جای نشستن نیست. شما وقتی میخواهید آن را به داخل ذهن خودتان بیاورید، برایش لفظ درست میکنید؛ ولی حتماً سبک و سنگینش کنید؛ زیرا هریک کلمه شعر شما، اگر بناست در جایی اثر بگذارد، شما با آن همراهید.

ببینید چه میخواهید بگویید؛ آن چیز درست را بگویید. مثلاً فرض کنید در همین شعری که الان خوانده شد، شما به فرودستان میگویید که خون فرادستان را بریزند؛ در حالی که به این کلیت، اصلاً درست نیست. ما اسلامی فکر میکنیم؛ آنارشیستی که فکر نمیکنیم. این، تفکر آنارشیسم است؛ حتّی تفکرات چپ و افراطی و مارکسیستی و امثال اینها هم نیست؛ آنها هم این‌طوری نمیگویند. من یقین دارم و برایم روشن است که شما هم این را نمیخواهید بگویید. جوان انقلاب، نمیتواند این فکر را داشته باشد؛ اما حرف شما این را میگوید. میگوید شما برو دستت را تا مرفق به خون فرادست خضاب کن! فرودست و فرادست، حدی که ندارد. یعنی در این سلسله مراتب اجتماعی و اقتصادی، هر کسی در هرجایی که ایستاده، هم فرودست و هم فرادست است. وانگهی، ما کدام فرادست رامیزنیم؟ ما آن کس را که ظالم و کافر و طاغی و متعرض به دیگران است، میزنیم. ملاک، اینهاست. اگر نباشد، فرودست یا فرادست باشد، فرقی نمیکند.

شما الان این کمند خیال را پرتاب کرده‌اید و مفاهیم را صید میکنید. خیال به هرجا که میخواهد، میرود و شما گاهی نمیخواهید؛ اما او میرود. لیکن هرجا که او رفت، ملاک نیست و به هرجا که خیال رسید، آدم آن را نمیکِشد. ممکن است شما تور را به دریا بیندازید و عوض ماهی، لنگ کفش بیرون بیاید. در این صورت، شما آن را بالا نمیکشید و رهایش میکنید.

غرضم این است که مخصوصاً شما جوانان به این نکات توجه بکنید؛ چون قاعده‌ی یک دنیای جدید هستید. آدم خودش را درست ارزیابی نمیکند. من تا حدی شاید بتوانم شماها را ارزیابی کنم؛ ولی شماها بیش از این هستید که حتّی من ارزیابی بکنم. یعنی الان گوشت نویی بالا می‌آید و شما آن گوشت نویید. آن گوشت نو، بعداً همه‌کاره‌ی این دست است. تمام خطوط را او معین میکند، علامت انگشت را او معین میکند، اوست که به آب و آتش میخورد، و اوست که حس میکند. بنابراین در آینده، همه کار دست اوست. مواظب این گوشت نو باشید. شما که پایه‌ی این قاعده‌ی اصلی هستید، به آن کاری که انجام میدهید، توجه بکنید.

جمع کردن جوانان و طلاب شاعر، کار بسیار خوبی است. بایستی به قدر همه‌ی استعداد و تا جایی که امکان دارد، این ذهن کشانده بشود. به نظر من، بینهایت هم است و خیلی میشود کار کرد؛ منتهای مراتب، کار صرافی و نقادی شعر را جدی بگیرید.

انقلاب، خصوصیاتی دارد. یکی از آنها این است که هر کسی احساس آزادی میکند. طبع انقلاب این است که زنجیرها را میگسلد و هر کسی احساس آزادی میکند. البته زنجیرهایی از قانون را میبندد؛ اما آن زنجیرهایی که به مروز زمان به وجود آمده، انقلاب که اینها را نمیبندد، اینها هم که خودش به وجود نمی‌آید. بنابراین، همه احساس آزادی میکنند و این چیز خوبی است؛ منتها من و شما باید توجه داشته باشیم که این آزادییی که احساس میشود، یکجا - مثلاً در شعر - خرابکاری نکند.

در سابق، اگر کسی در محیطهای ادبی، شعری میخواند که به‌هرحال مورد تأیید نبود، به‌طور طبیعی آن را طرد میکردند. البته نمیخواهم بگویم که در سابق هرچه شعر بود، خوب بود. نه، در سابق هم شعر چرند و شاعر بیربط زیاد داشتیم؛ کم هم نبودند، فراوان بودند و خیلی از آنها هم در حال حاضر هستند. این، هیچ به معنای آن نیست که بخواهم بگویم در آن‌وقت از جهتی بهتر بود؛ اما این بود که در آن‌وقت شعرای جوان، با اساتید خودشان همسو بودند. الان بسیاری از شعرای جوان، با اساتید شعر همسو نیستند؛ پس، راه استفاده‌ی از آنها بسته است. مثلاً همین اخوان (امید)، درست است که شعر کلاسیکش واقعاً شعر بسیار متوسطی است - هرچند خودش خیال میکند که شعر کلاسیکش خیلی خوب است - اما شعر نوی او خوب است و وی جزو اکابر این فن میباشد. با این حال، شماها نمیتوانید از او استفاده کنید؛ نمیتوانید بروید با او بنشینید؛ چون او اصلاً شماها را نفی میکند؛ شماها هم او را بکلی از رگ و ریشه نفی میکنید. میبینید که این راه بسته است. این است که الان چون آن راه وجود ندارد، شما در میان خودتان باید مسأله‌ی نقادی و صرافی و تصحیح شعر را جدی بگیرید و نگذارید که خدای نکرده کسی با تصور شعر گفتن، همین‌طور مدتی رشد کند و گروهی هم با او رشد نمایند. این را خیلی دقت کنید.

ان‌شاءاللَّه که خداوند توفیقتان بدهد.

والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته‌