بسم الله الرّحمن الرّحیم
اوّلاً از زحمتى که برادران عزیز و آقایان محترم کشیدید و از قم تشریف آوردید تا دربارهی مسئلهاى که به نظر همهی ما یکى از اهمّ مسائلِ امروز دنیاى اسلام است و هم موضوعى که احبّ موضوعات براى ما است -یعنى مسئلهی حوزه- با یکدیگر صحبت بکنیم و دربارهی آن تبادل نظر بشود خیلى متشکّرم، و امیدوارم که این ملاقات منشأ خیر باشد و براى بنده و شما آقایان پیش خداى متعال حسنهاى به حساب بیاید.اوّلاً نفْس عنوانِ نمایندگان طلّاب قم یک عنوان شیرین و امیدبخش و بیدارکنندهی آرزوهاى دیرین در باب حوزهی علمیّه است. اینکه طلّاب قم به این عزم راسخ برسند که باید تشکّلى و حضورى و تلاشى براى بهسازى حوزه داشته باشند و این عزم در مقام عمل به آنجا برسد که انتخاباتى صورت بگیرد و نمایندگانى برگزیده بشوند، مژدهی بسیار بزرگى است.
مسئلهی اصلاح حوزه یک چیزى نیست که در این زمان مطرح شده باشد؛ از سالها پیش در قم این مسئله مطرح بود. بنده اوّلى که وارد قم شدم -در سال ۳۷- فضلاى جوانى را یافتم که دُور هم مینشستند و این آرزوها را به زبان میآوردند و تلاش میکردند و تکرار میکردند؛ بعد هم براى ما معلوم شد که در دورهی قبل از ما، یعنى قبل از ورود مرحوم آیتاللهالعظمى بروجردى (رضوان الله علیه) به قم، همین افکار مطرح بوده و فضلاى برجسته و خوشفکر و خوشنام دنبال آن بودهاند؛ بعد که یک قدرى بیشتر با مسائل مربوط به حوزهها آشنا شدیم، فهمیدیم ریشهی این قضایا حتّى قبل از اینها است، در نجف در زمان مرحوم آسیّدابوالحسن اصفهانى (رضوان الله علیه) این حرفها بین طلّاب جوان و روشنفکر نجفِ آن روز مطرح بود.جریانى را دو نفر براى من نقل کردند؛ یکى مرحوم علّامهی امینى (رضوان الله علیه) صاحب الغدیر که ایشان براى خود من مشروحاً و مفصّلاً نقل کردند که ده نفر، دوازده نفر از فضلاى آن روزِ نجف -که ایشان اسم میآورد که چه کسانى بودند: مرحوم آقاى میلانى، مرحوم آسیّدعلیمدد قائنى و عدّهاى- جمع شدند و رفتند پیش مرحوم آسیّدابوالحسن و از ایشان درخواست کردند؛ عین همین قضیّه را هم مرحوم آسیّدحسن تهامى (رضوان الله علیه) -که از مجتهدین و علماى برجستهی کشور ما بود و سالهاى متمادى در بیرجند منزوى شده بود و قدرش ناشناخته ماند تا وفات کرد- در سال ۴۱ یا ۴۲ که من براى منبر به بیرجند رفته بودم، براى من نقل کرد؛ البتّه ایشان قبل از مرحوم آقاى امینى جزئیّات قضیّه را به بنده گفت که ریزِ حوادثى که ایشان نقل کردند، با تفصیل یادم است؛ حالا نمیخواهم آن قضیّه را بگویم.
یک سؤال پیش میآید: چرا یک تفکّر و اندیشهاى که مثلاً پنجاه سال، شصت سال در حوزههاى علمیّه سابقه دارد، جامهی تحقّق نپوشیده؟ واقعاً این یک مسئلهاى است. مرحوم آیتالله آسیّدابوالحسن اصفهانى در سال ۲۵ وفات کردند؛ این قضیّه هم ممکن است پنج سال، ده سال قبل از وفات ایشان بوده -مثلاً از سال ۲٠- تا آن سالهایى که ما رفتیم به قم -یعنى تا سال ۳۶، ۳۷- و بعد تا زمان فعلى؛ چرا آن چیزى که همیشه زبدگان و روشنفکران و فضلا و دلسوزان و دردمندان حوزهها دنبال آن بودند، تحقّق پیدا نکرده؟من خواهش میکنم یکى از کارهایى که شما آقایانِ نمایندگان -مجمع نمایندگان طلّاب- در دستور کار قرار میدهید، تحقیق همین مسئله باشد: ماها خیلى تنبل بودیم؟ انگیزهها کم بوده؟ ابزار کار در اختیار نبوده؟ مانعى بهصورتِ شناخته[شده] وجود داشته یا موانعى و روادعى(۱) بهصورتِ مبهم و مرموز مانع میشده؟ همهی اینها قابل بررسى است؛ و هر کدام باشد، امروز حجّت بر ما تمام است، که ما آنچه را در طول سالهاى متمادى انجام نشده انجام بدهیم.
امروز انقلاب اسلامىِ پیروزمندى بر محور حوزهی علمیّه به تحقّق رسیده، به پیروزى رسیده و نظامى به وجود آمده. حوزه در این نظام، بیگانه که نیست، محور و هستهی مرکزى است؛ چه از لحاظ حرمت، چه از لحاظ تأثیر واقعى، چه از لحاظ آیندهنگرى؛ در اینکه بحثى نیست. امروز بهانهها منقطع است و همه براى اصلاح حوزه و اگر این تعبیر به گوشها سنگین نیاید بگوییم براى مدرنیزه کردن حوزه و منطبقِ با نیازها ساختنِ حوزه، مسئولیّت دارند. همهی کسانى که دستشان میرسد که کارى انجام بدهند -از طلّاب، تا فضلاى جوان، تا مدرّسین، تا مراجع عظام (اعلى الله کلمتهم)، تا مسئولین کشور، تا مؤمنینى که در گوشهوکنار هستند، تا علما و دینباورانى که در سطح کشور هستند و تا مخلصین دانشگاهها- هر کدام میتوانند سهمى در این کار داشته باشند.البتّه من براى خودم در این مورد در یک حیطهی خاصّى احساس مسئولیّت میکنم و انشاءالله آنچه را هم در این باب احساس بکنم تکلیف من است، انجام خواهم داد و منتظر نمیمانم که شرایط خاصّى پیش بیاید؛ نه، اگر واقعاً من در این زمینه، تکلیف شرعىِ فعلىِ منجّزى (۲) شرا احساس کنم، به فضل پروردگار معطّل نخواهم ماند در آن حدّى که مربوط به من خواهد شد. لکن تکالیف عمدهاى بر دوش شما آقایان فضلاى حوزه و مدرّسین و عامّهی طلّاب و حضرات مراجع عظام است. این، کلّىِ مسئله.
و امّا چند مطلب را من میخواهم عرض کنم. یک مطلب -که این را جلو بیندازیم- راجع به نفْس این تشکّل شما است. این تشکّل چیز بسیار خوبى است؛ شما آنچه اتّفاق افتاده را محکم حفظ کنید؛ یعنى انتخاباتى که انجام گرفته و اساسنامهاى که در دستور کار شما است -که نمیدانم تصویب شده یا نه- کار مبارکى است؛ این را بههیچوجه متوقّف نکنید. با ایراد شبهه و اینکه چرا اینجورى شد، چرا آنجورى نشد، نگذارید کار لَنگ بماند. کار مهمّى انجام گرفته. خداوند نور و رحمت و فضل خودش را بر روان پاک امام عظیمالشّأن ما -آن انسان استثنائى دوران معاصر- فروببارد که در آخرین قدمهاى آن زندگى سرشار از برکت، یک چنین برکتى را به وجود آوردند؛ مَن سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً فَلَهُ اَجرُها وَ اَجرُ مَن عَمِلَ بِها؛(۳) هر کارى بکنید، دنبالهی آن سنّت حسنهاى است که ایشان با آن پیام (۴) پُرطنین و پُرمحتوا و سرشار از روح و تپش بنیانگذارى کردند. این را دنبال کنید و سعى کنید کار را در همان چهارچوبى که امام در آن پیام آوردند، محتوا بدهید و پیش ببرید؛ یعنى نگذارید اندکى توقّف در کار به وجود بیاید.اگر یک تشکیلاتى به وجود آمد امّا هدف روشنى نداشت، یا هدف داشت لکن برنامهریزى براى رفتن به سمت آن هدف انجام نگرفت، و تشکیلات بیکار ماند، به خودىِ خود، تشکیلات از هم خواهد پاشید. اگر هم بماند، صورت بیجانى است؛ خاصیّت تشکّل انسانى این است. هدف را محدّد (۵) کنید، مشخّص کنید که میخواهید چهکار کنید. و هدف را از پیام امام بگیرید؛ امام در این پیام پیشنهاد خاصّى ندادند و طرح خاصّى را ارائه نفرمودند؛ امّا اوّل تا آخر پیام سرشار است از جهت و ارائهی جهتها؛ آن اَعلام لازم و تابلوهاى سر راه که انسان را هدایت میکند، در پیام مبارک ایشان پُر است. که من دیدم آقایان روى پیام کار کردند و نکات پیام استخراج شده و روى آن تأمّل و دقّت انجام میگیرد؛ این، کار خوبى است. هدف، بر اساس این پیام روشن بشود، حیطهبندى بشود، مشخّص بشود که در حوزه چهکار میخواهیم بکنیم؛ بعد بر اساس آن هدف برنامهریزى کنید و بر اساس آن برنامهریزى، هر دستگاهى مشغول کار خودش بشود.
اگر بتوانید کارى بکنید که هر طلبهاى در قم -هر طلبهی احساس مسئولیّتدارى- صبح که بلند میشود، همچنان که به فکر برنامهی درس و بحث روزانهاش است، بداند که براى آن هدف چهکار باید بکند، این ایدئال است؛ حدّ اعلىٰ است. لکن اگر این هم نشود، همین اندازه که معلوم باشد شما میخواهید ده سال دیگر چه اتّفاقى در قم بیفتد یا حوزه در ده سال دیگر چه فرق و تفاوتى با امروز داشته باشد، این میشود آن هدف. این را مشخّص کنید، بر اساس این هدف برنامهریزى کنید.
سؤالى که پیش میآید این است که رابطهی این مجموعه با هدفهاى عمومى حوزه چه رابطهاى است؟ آیا حوزهی علمیّه به دست طلّاب و با ارادهی طلّاب و فکر طلّاب باید متحوّل و متغیّر بشود یا نه، شکل دیگرى وجود دارد؟ طبیعى است که مراجع معظّم در حوزه حضور دارند و آنها طلبههاى سابق و فضلاى سابق و مدرّسین سابق و مراجع امروزند. یعنى این راهى را که شما دارید طى میکنید، آنها مثلاً چهل سال پیش، پنجاه سال پیش طى کردند؛ با سلامت هم طى کردند تا حالا مرجع تقلید شدند. پس نقش آنها در آیندهی حوزه یک نقش بسیار بارزى است؛ کمااینکه در همین پیام هم، امام اشاره میکنند یا تصریح میکنند به نقش مراجع در آینده. یعنى این فکر براى ما پیدا نشود که ما طلبهها -مثل انقلاب از پایین که عدّهاى در یک جاهایى از پایین انقلاب میکنند و بالاییها را در مقابلِ عمل انجامشده قرار میدهند- از پایین یک انقلابى بکنیم و حوزه را بهصورتى که میخواهیم دربیاوریم، بعد به مراجع و بزرگان بگوییم بسمالله، این حوزه را اداره کنید؛ [این] نه شدنى است و نه جایز است؛ زیرا اینجا مسئله مسئلهی تقابل قشر پایین و قشر بالا -مثل کارگر و سرمایهدار؛ مثل کشاورز و مالک- نیست؛ قضیّه در حوزهها این نیست. همه اعضاى یک مجموعه هستند؛ آن، مثال اعلاى آن است، ربّالنّوع آن است؛ بقیّه هم بالقوّههایى هستند که به آنجا منتهى خواهند شد؛ یعنى جهت حرکت، همان جهت است.البتّه اهداف مختلف کارى را در مورد قم و در مورد حوزههاى علمیّه، بعد عرض خواهم کرد. همه نمیکوبند (۶) که مرجع بشوند و صحیح هم نیست، جایز هم نیست، مفید هم نیست؛ امّا جهت، جهت فقاهت و دینشناسى و همان چیزى است که امروز مراجع ما در سطح بالاى آن قرار دارند. بنابراین مراجع که حسابشان مشخّص است: در آیندهی حوزه نقش دارند؛ نقش وافرى هم دارند؛ بدون نظر و موافقت و کمک و اراده و اقدام آنها، نه جایز و نه ممکن است که بخواهد کارى انجام بگیرد.
خوشبختانه مراجع ما موافقند؛ امروز مراجع مثل آن دوران [گذشته] نیستند. همین مرحوم آقاى تهامى (رضوان الله علیه) میگفت که وقتى ما رفتیم در آن جلسه با مرحوم آسیّدابوالحسن اصفهانى مطرح کردیم که طلّاب برنامه پیدا کنند، نظام پیدا کنند، بعضى از علوم جدیده را بخوانند، زبان خارجى یاد بگیرند، ایشان هم اجمالاً موافقت کردند، بنا شد ما طرحى فراهم بکنیم؛ جلسهی دوّم که خدمت ایشان رفتیم، بین آن اتاقى که اتاق انتظار بود -بیرونى بود- و ما در آن نشسته بودیم، با اتاق شخصى سیّد، یک دالانچهاى فاصله بود، یک دهلیزى فاصله بود؛ ما همینطور که نشسته بودیم که ایشان تشریف بیاورند، دیدیم درِ این دهلیز باز شد، سیّد با قباى دگمهنبسته و بدون عبا -یعنى پیدا است نیامدهاند بنشینند- در چهارچوب در ظاهر شدند؛ ما بلند شدیم، به ایشان احترام کردیم؛ گفتند که من نمیخواهم بیایم بنشینم، فقط خواستم نکتهاى را به آقایان بگویم که این شهریّهاى که من به طلّاب میدهم مِلک شخصى من است، به این صورت که من پول را قرض میکنم و شهریّه را میدهم، بعد که وجوهات آمد قرض خودم را اداء میکنم، بنابراین شهریّهاى که میدهم مِلک من است -قرض کردهام و من مالک آن هستم- و راضى نیستم که کسى این شهریّه را مصرف کند درحالیکه غیر از فقه و اصول هیچچیز دیگرى را در حوزه بخواند و مشغولِ به آن باشد؛ این را گفتند و در را بستند و رفتند! گفتند ما همینطور متحیّر ماندیم که آمده بودیم بنشینیم مثلاً با ایشان ترتیبات دروس جنبى را -کلام و تفسیر و اخلاق و زبان انگلیسى و مانند اینها را- بدهیم، ایشان همینطور سر پا جوابمان را دادند و سرمان را تراشیدند (۷) و تشریف بردند.
البتّه آسیّدابوالحسن اصفهانى مرجع بزرگوار عالم شیعه است، حقّ فراوانى هم به گردن اسلام و تشیّع و روحانیّت و فقاهت و همهچیز دارد -ما به ایشان هیچ اعتراضى نداریم، تشخیص ایشان این بوده- لکن امروز مراجع اینجورى نیستند. امروز مراجع به ضرورتهایى که حوزه مواجه با آنها است آشنا هستند و آماده هستند براى اینکه حوزه را آنچنان که نیاز زمان است، سازماندهى بکنند؛ این را من از روى قرائنِ تقریباً علمیّه و روى سوابقى عرض میکنم که بنده از آنوقتها که قم بودیم و افکار آقایان را از نزدیک میشناختیم، یادم هست؛ میدانم که الان خوشبختانه یک چنین وضعیّتى وجود دارد و الان مراجع در این مرحلهها هستند. پس بنابراین، این سهم مراجع؛ آنها در این زمینهها همکارى و تدبیر و ابتکار عمل و پشتیبانى و عزم و تصویب و تأیید را خواهند داشت.
میآییم سراغ مدرّسین و بهطور خاص جامعهی مدرّسین؛ امام، جامعهی مدرّسین را هم در همین پیام ذکر کردند. خطاب کردند به طلّاب -تعبیر امام (رضوان الله علیه) این است- که شما جذب جامعهی مدرّسین بشوید. مسئلهی جذب شدن است. این به چه معنا است؟ همه میتوانند این را بفهمند. یک جهتى را امام مشخّص کردند؛ امام خواستند در این بیان، با این حرفى و فکرى که آنوقتها در حوزه رایج بود و دامن هم زده میشد که جامعهی مدرّسین را بکلّى «مسلوب الاعتبار و الاختیار» از همهی امور حوزه و انقلاب بکنند، معارضه کنند و صریحاً مبارزه کردند. یعنى به همان طلّاب جوان انقلابى مؤمن -که سفارششان در آن پیام شده و خواسته شده که نظرشان خواسته بشود و از فضلا و مدرّسین خواستهاند که با اینها گرم بگیرند- گفتند شما جذب جامعهی مدرّسین بشوید. پس نمیشود ما یک حرکت عمومى طلبگى و حوزهاى داشته باشیم درحالیکه به قول معروف، این شیرش را جدا میدوشد و کشکش را جدا میسابد؛ آنها جدا، اینها جدا، این نمیشود؛ یک جریان است. باید با هم باشند؛ و بایستى مجموعهی طلّاب -همچنان که در اساسنامهی شما آمده- مجموعهی مدرّسین را در رتبهی بالاتر از خودشان و در ردهی بالاتر از خودشان مشاهده کنند و ببینند. این هم سهم آنها.شوراى مدیریّت هم همینجور. البتّه «شوراى مدیریّت» و «جامعهی مدرّسین» هر دو عناوینند؛ اگرچه اشخاص محترم و بزرگوار فراوانى در این مجموعهها هستند که ماها باید افتخار بکنیم که چنین عناصرى را در مجموعهی حوزهی علمیّهی خودمان داریم، امّا آنچه مورد نظر امام بزرگوار و عزیزمان است، عنوان شوراى مدیریّت است که بالاخره افراد در این شورا و در آن جامعه میآیند و میروند؛ همچنان که در مجموعهی شما -مجمع نمایندگان- افراد میآیند و میروند. قوام عنوان به افراد که نیست؛ عنوان، عنوان است و محلّ ورود مدح و ذم و داشتن اعتبار و مانند اینها است. افرادْ ذیل این عنوان قرار میگیرند و مصداق آن عنوان میشوند؛ البتّه بعضى از افراد به عناوین اعتبار هم میبخشند، بیش از آنچه دارد.
پس ملاحظه کنید آنچه در حوزهی علمیّه باید بهعنوان یک حرکت سازنده انجام بگیرد، یک کار ذوجوانب است: یعنى طلّاب -فکرشان، ارادهشان، تشخیصشان و بخصوص نیرویشان- در آن نقش دارند، مدرّسین و جامعهی مدرّسین و فضلا و شوراى مدیریّت در آن نقش دارند، و مراجع محترم و معظّم هم در آن نقش دارند؛ یک کار چندبُعدى باید انجام بگیرد. شما -یعنى مجموعهی طلّاب- در این جمع و در این صفحهی مشترکٌفیه، سهم خودتان را پیدا کنید؛ [ببینید] سهم طلّاب چیست، آن را جستجو کنید و آن سهم را دنبال بکنید. این چیزى است که در بحثهاى شما باید حتماً مورد توجّه و تأمّل قرار بگیرد؛ آنوقت -همانطور که عرض کردم- با برنامهریزى و بدون اندکى وقفه پیش بروید؛ بنابراین این حرکت، حرکت مبارکى است، باید دنبال بشود. این خصوصیّاتى هم که عرض کردم در این حرکت وجود دارد. این هم این نکته.
اصل قضیّه که مورد نظر بنده است که عرض بکنم، این است که حالا عرض میکنم: ما میخواهیم حوزه را چه بسازیم؟ اوّلاً وقتیکه بحث سازندگى حوزه و تشکیلات حوزه و نوسازى حوزه میشود، نباید فوراً ذهنها برود به اینکه میخواهیم تمام پایههاى حوزه را به هم بریزیم؛ نخیر، اصلاً چنین چیزى نیست؛ از موجودىِ ارزشمند حوزهی علمیّهی قم باید استفاده بشود و سازماندهى بشود، جهتدهى بشود، از دوبارهکاریها پرهیز بشود. این براى چیست؟ میخواهیم چه چیزى در حوزه تحقّق پیدا بکند؟ اصل قضیّه این است. من دو سه نکته را در این مورد عرض میکنم تا معلوم بشود که توقّع ما از حوزه چیست. یک مطلب این است که اوّل اشاره کردم: یک نظامى بر اساس اسلام تحقّق پیدا کرده و موفّقیّت و عدم موفّقیّت این نظام در دنیا و در تاریخ به حساب اسلام گذاشته خواهد شد -چه من و شما بخواهیم، چه نخواهیم- و این نظام بر محور تفکّرات اسلامى بنا شده و بر محور مقرّرات و بینشهاى اسلامى بایستى اداره بشود. خب، این تفکّرات و بینشها و مقرّرات در کجا بایستى تنقیح (۸) بشود، تحقیق بشود و استفهامها پاسخ داده بشود؟ اگر حوزهی علمیّهی قم -که امروز مادر حوزهها و محور حوزههاى علمیّه در کشور ما بلکه در عالم تشیّع است- و در درجهی بعد بقیّهی حوزهها، تنقیح مقرّرات اسلامى و احکام اسلامى و تبیین معارف اسلامى را که نظام با آنها حرکت خواهد کرد به عهده نگیرند، چه کسى میخواهد به عهده بگیرد؟ چه کسى باید به عهده بگیرد؟ حوزهها این مسئولیّت را بایستى احساس بکنند؛ حوزه تاکنون این مسئولیّت را بهصورت مستقیم بر عهده نگرفته؛ من این را بهصورت صریح عرض میکنم. چرا، کسانى در حوزهها هستند که غیرمستقیم کار میکنند، تلاش میکنند، مشکلات نظام را و گرههاى نظام را از لحاظ فکرى با مباحث خودشان باز میکنند؛ کسانى از حوزهها متخرّج شدهاند و در سراسر کشور یا در داخل نظام -در تشکیلات گوناگون نظام- رفتهاند، دارند کار میکنند؛ امّا حوزه «بِما هِىَ حوزه»، (۹) تنظیم مقرّرات اسلامى را، تدوین نظام ارزشى اسلام را، تدوین اخلاق عمومیاى را که ما میخواهیم ملّت ما داشته باشند و ارائهی الگوى زندگى اسلامى را -متّکى به مدارک قطعى شرع که دیگر جاى بحث و لَیتَ و لَعَلَّ و لِمَ و بِمَ نداشته باشد- (۱۰) متکفّل نشده. مکرّر به ما میگویند الگوى زندگى اسلامى را بدهید؛ خب، این کار را چه کسى باید بکند؟ حوزه.
حوزه باید مراکز متعدّد تحقیقاتى داشته باشد براى اینکه در تمام این زمینهها مثل یک مجموعهی تولیدىِ مرتّب و مدرن کار کند و محصول بدهد. اگر چنانچه دستگاه، در یک مسئلهاى دچار سؤال شد -مثلاً مسئلهی زمین، مسئلهی موسیقى؛ یا در یک چهارچوب وسیعتر، سیستم اقتصادى، در باب روابط خارجى، در باب ارتباط با ملّتها و مسائل اینجورى، در باب مسائل پولى کشور، در باب ارزشهاى کارگزاران حکومت و صدها مسئله از این قبیل؛ که هر دستگاهى همواره با این سؤالات از لحاظ مبنائى مواجه است که ما بر چه اساسى قانون بگذرانیم، بر چه اساسى مقرّرات ادارى بگذاریم، بر چه اساسى عمل بکنیم، و مواجه با یک سؤالى شد- بداند که در یک جایى یک مرکزى هست که این سؤال را به آن دستگاه جواب میدهد؛ یک کارگاه ایدئولوژى، مرکز ایدئولوگها؛ حوزهی علمیّهی قم یک چنین چیزى است؛ در تصویر مطلوب و ایدئال، حوزه این است. البتّه تاکنون -همانطور که عرض کردیم- مستقیماً این نقش را حوزه به عهده نگرفته. اگرچه برکات نازل بر این کشور از شخص شخیص امام بزرگوارمان -که ریشهی همهچیز و مایهی اصلى همهی این برکات، شخص او بود- تا دیگران و دیگران و دیگران، متخرّجین حوزه هستند، امّا این غیرمستقیم است. حوزه مستقیماً در این مسائل باید دخالت کند.
مطلب دوّم در باب حوزه. ما وقتى نگاه میکنیم به تصویر دنیاى اسلامى کشورمان، پنج کار اصلى را میبینیم که از حوزه باید توقّع داشته باشیم. سه کار کارهایى است که در درون حوزه، خود حوزه براى بقاى خودش تقریباً به آنها احتیاج دارد و دو کار کارهایى است که بیرون حوزه به آنها احتیاج دارد. البتّه این تقسیمبندیاى که ما میکنیم و این تعریفها جامع و مانع نیست؛ [گاهى] هر دو براى هر دو [جا] به درد میخورد. یکى از آن پنج کار عبارت است از مرجعیّت و افتاء؛ مردم همیشه محتاج مرجع و مُفتى هستند؛ حوزه متکفّل تربیت و تولید مرجع و مفتى است.
دوّم، مدرّس. حوزه طبعاً مدرّسینى لازم دارد؛ باید در خود حوزه این مدرّسین تربیت بشوند.
سوّم، بحث تحقیق و تألیف؛ [حوزه] در مسائل علمى -چه آنچه از قبیل آن بحثهاى نکتهی اوّل از بیرون به حوزه عرضه میشود، چه آن کارهایى که مال خود حوزه است- احتیاج دارد به محقّق و مؤلّف؛ مؤلّفینى که کتابهایى بنویسند؛ چه کتابهایى که براى بیرون حوزه لازم است، چه کتابهایى که حاوى تحقیقات جدید در مسائل فقهى است و شیوهی نوین استنباط که امام در همین پیام و در یکى از پیامهاى قبلیشان (۱۱) به آن اشاره کردند و چه کتابهاى درسى؛ این هم مطلوب سوّم و وظیفهی سوّم. این سه کار، بیشتر به درون حوزه توجّه دارند و نگاه میکنند.
چهارم، مسئلهی قضا؛ سیستم قضائى اسلامى، فقیه، مجتهد و عادل را میطلبد، قضاى اسلامى این است. آنوقتى که ما مجتهد و مفتى و صاحبنظر نداریم و به قاضىِ «مأذون مِن قِبَل المجتهد» (۱۲) اکتفا میکنیم، این از باب ضرورت است که «الضَّروراتُ تُبیحُ المَحظورات»؛ (۱۳) آنوقتى که قاضى عادل قطعى نداریم و به آن که مورد اعتماد باشد اکتفا میکنیم، از همین قبیل است؛ وَالّا باید فقیه و مجتهد عادل، منصب قضا را به عهده بگیرد. پس این هم کار دیگر حوزههاى علمیّه است که بایستى دائماً یک رشته از رشتههاى پنجگانهی حوزه براى این، کار کند.
و پنجم، تبلیغ؛ تبلیغ در سطح وسیع و به شیوهی مطلوب و مدرن؛ که در آن مطلب بعدى -مطلب سوّم- شأن تبلیغ را و ابعاد گوناگون تبلیغى را که امروز از ما متوقَّع (۱۴) است، عرض خواهم کرد. این پنج مسئولیّت را حوزهی علمیّه باید انجام بدهد.
آیا بدون نظم و تقسیمبندى و تقسیم کار و کوتاه کردن راهها و زدن از زوائد و پرداختن به بعضى از کارهاى لازمى که امروز به آن پرداخته نمیشود، ممکن است ما این پنج وظیفه را از حوزه متوقّع باشیم و حوزه برآورده کند؟ فرض کنیم ما باید حساب کنیم ببینیم در سى سال آینده، این کشور اسلامى چند قاضى مجتهد عادل لازم دارد؛ حوزه بایستى خیز خودش را اینجور بردارد؛ جورى خیز بردارد که بتواند تا سى سال آینده این تعداد را بدهد؛ همچنان که ما براى پزشک، با دانشگاهها همینجور مواجه میشویم؛ میگوییم ما تا بیست سال آینده این تعداد پزشک لازم داریم، دانشگاههاى پزشکى جورى برنامهریزى بکنند که این تأمین بشود. پزشک اگر نداشتیم، از بنگلادش و فلان [جاى دیگر] برمیدارند میآورند؛ [امّا] ملّا اگر نداشتیم از کجا بیاوریم؟ پس ببینید این مطلب دوّم هم عبارت شد از توقّعاتى که از حوزه وجود دارد که این توقّعات جز با سازماندهىِ درست انجام نمیگیرد.
مطلب سوّم در باب حوزه و انتظاراتى که از حوزه هست [تبلیغ است]. راجع به تبلیغ یک قدرى ما حرف بزنیم. ببینید آقایان! ما ملّت ایران انقلاب بسیار بزرگى کردیم. عظمت این انقلاب خیلى زیاد است و من قرص و محکم به شما عرض میکنم: اغلب ماها هنوز نمیدانیم چه کار عظیمى انجام گرفته! با اینکه ما خیلى چیزها میدانیم؛ امّا اغلبمان عظمت این انقلاب را هنوز نمیدانیم. این انقلاب یک چیز فوقالعادهاى است؛ یک چیز عجیبى است. همهی دنیاى استکبار و طغیان و جاهلیّت یک طرف و این یک طرف. چیز خیلى مهمّى است. چیزى که در خودش این کفایت را میبیند که به مصاف تمام طغیان و کفر جهانى برود، خیلى چیز عظیمى است. ما [چون] درون آن قرار گرفتهایم، نمیفهمیم چقدر بزرگ است، چقدر مهم است. خب، این انقلابِ با این عظمت و با این ابعاد و با این آثار عملى، از لحاظ ارائهی مبانى فکرى خودش یکى از ضعیفترین و کمکارترین انقلابها که هیچ، [بلکه حتّى] تحوّلات دنیا است.مثلاً فرض بفرمایید وقتى بازار مشترک (۱۵) به وجود میآید -بازار مشترک چیست؟ چند کشور دُور هم نشستهاند که مثل چند تاجر با هم تجارت کنند و با هم مبادلات بازرگانى داشته باشند- دهها کتاب و جزوه و تحقیق و فیلم در باب مبانى فکرى این کار در سطوح مختلف منتشر میشود؛ براى اقتصاددانها، براى سیاستمدارها، براى عامّهی مردم، براى جهان مصرفکننده، براى جهان تولیدکننده. یک تحوّل بسیار کوچکى در حدّ ایجاد بازار مشترک را خواستم مثال بزنم که در مقایسهی با انقلابهاى دنیا یک پدیدهی خیلى کمجان و کوچکى است.
برویم سراغ انقلابها؛ مثلاً انقلاب اکتبر وقتى تحقّق پیدا میکند، در طول ده سال، پانزده سال آنقدر کتاب، فیلم، قصّه، جزوه -در سطوح مختلف- راجع به مبانى فکرى این انقلاب نوشته میشود که در کشورهایى که باد آن انقلاب به آنها رسیده، دیگر مردم احتیاجى ندارند از کتابهاى آنها استفاده کنند، [چون] آنقدر فضاى ذهنى پُر شده که روشنفکرهاى خود کشورها مینشینند و راجع به مبانى ارزشى و فکرى آنها کتاب مینویسند! ...... در سه چهار دههی گذشته چقدر کتاب ایرانیها به زبان فارسى دربارهی مبانى فکرى انقلاب شوروى نوشتند! چون اشباع شده بودند؛ یعنى آنها اینقدر نوشتند که همهی روشنفکرهایى که به نحوى از لحاظ فکرى با آنها ارتباط پیدا میکردند، از لحاظ فکرى اشباع میشدند؛ بعد یک آدم مثلاً دستبهقلمى، آدم بافکرى، روشنفکرى خودش بنا میکرد جوشیدن و چیز نوشتن؛ غیر از ترجمههاى فراوانى که از آثار آنها میشد.
ما چهکار کردیم؟ من میخواهم عرض بکنم ما کارى که در این زمینه کردیم، واقعاً خیلى کم است. گاهى انسان دلش نمیآید بگوید در حدّ صفر؛ چون واقعاً کسانى با اخلاص کارهایى کردهاند؛ امّا اگر نخواهیم ملاحظهی این جهات عاطفى را بکنیم، باید بگوییم یک ذرّه بیشتر از صفر! خیلى کم، خیلى خیلى کم. چرا؟ البتّه دلایلى دارد؛ بعضى از روشنفکرها و متفکّرین اصلىِ ما را اوّل کار از ما گرفتند؛ بعضیهایشان مشغول کارهاى گوناگون اجرائى شدند؛ امّا اساس قضیّه این است که ما تولید نکردیم. ده سال، یازده سال از انقلاب میگذرد؛ ما در این ده سال خوب بود صدها نویسندهی اسلامى که مبانى اسلام را بنویسد و منتشر بکند -چون انقلاب ما اسلام است- تربیت میکردیم که نکردیم. این یکى از کارهاى حوزه است. نمیخواهم بگویم کسانى که بیرون حوزهها نشستهاند مسئولیّتى ندارند، امّا بیشترین مسئولیّت را حوزهی علمیّه دارد؛ و بیش از همه قم؛ قم بایستى محصول وافرى در این زمینه میداد. مثلاً فرض بفرمایید که ما الان به رادیو میگوییم شما براى مسائل اسلامىِ منتشرشوندهی در رادیو چرا اینقدر ضعیفید؟ همین قبل از شما، [بعضى] از مسئولین رادیو اینجا بودند، بهشان میگفتم. مثلاً در باب زندگى ائمّه، در باب این قطعههاى دینى که میخوانند و صحبت میکنند و بحثهاى دینى که در رادیو میشود و کم هم نیست -از لحاظ حجم زیاد هم هست، لکن کماثر؛ واقعاً شاید بشود گفت یک نفر را اینها مسلمان نمیکند؛ یک نفر را اینها در باب مسائل اسلامى، هوشمند و داراى بینش نمیکند؛ یا مطالب آن خیلى ضعیف است، یا ارائهی آن خیلى ضعیف است؛ براى خاطر اینکه بدون هنر، بدون زبان خوب، بدون قدرت القا بیان میشود، آدمهاى معمولى و متوسّط بیان میکنند، یا اینکه کجسلیقههایى میآیند یک سِرى مطالب عجیبغریبِ صورتاً عرفانى و باطناً پوچ [بیان میکنند]؛ هر چیز که ظاهر آن عرفانى است که باطن آن عرفان نیست؛ مثل شعر نو، اوایلى که شعر نو رایج شده بود، یک عدّه از جوانها میآمدند همینطور یک چیزى میگفتند و وسطهاى آن را پاک میکردند که البتّه این شایع بود، واقعیّت هم دارد، مواردى بهنحو موجبهی جزئیّه (۱۶) اتّفاق هم افتاده، خیال میکردند شعر نو این است؛ بعضى خیال میکنند عرفان همین است که آدم یک چیزى ببافد؛ دیدهاند یک کسى که عرفان میگوید آدم نمیفهمد، خیال کردند هرچه آدم نفهمید عرفان است؛ یک چیزى میسازند و با یک زبان بیربط چرندى در رسانههاى ما پخش میکنند که هرچه آدم فکر میکند، میبیند هیچچیز از توى آن درنمیآید، هیچ معنى ندارد- اعتراض میکردم که چرا اینجورى است. خود من به خودم جواب دادم، در دلم البتّه، که خب اینها چهکار کنند؟ به چه کسى مراجعه کنند؟ از چه کسى بخواهند؟ تا من بگویم چرا، میگوید خیلى خب، بنویس تا من برایت بخوانم. من چه جوابش را بدهم؟ ببینید، وضع تبلیغ ما این است! و حوزهی علمیّه در این زمینهها موظّف است.
در حوزههاى علمیّه استعدادهاى فوقالعادهاى هست. واقعاً فهمیدن بعضى از مطالب اصولى، بعضى از مطالب فلسفى، و بعضى از ریزهکاریهاى فقهى، مشکلتر از فهمیدن بسیارى از فرمولهاى علمى دنیا است؛ و طلبهها با آن دقّت فکرى خودشان، اینها را میفهمند. مگر میشود آدم بهآسانى مغزى مثل مغز صاحبْقوانین (۱۷) پیدا کند؟ در حوزههاى علمیّه از این قبیل زیاد است؛ مرتّب فکر میکنند، دقّت میکنند، ریزبینى میکنند. اگر این استعدادها، این خلّاقیّتها، آن ذوقهایى که گاهى مشاهده میشود، به یک شکل صحیحى به سمت یک تبلیغ درست هدایت بشود، ما دیگر محتاج چیزى نیستیم.خارجیها کتاب میخواهند. یک آقایى از همین وعّاظالسّلاطین مصرى -که واقعاً حیف است بگوییم وعّاظالسّلاطین، وعّاظالسّلاطین هم نیستند، خدّامالسّلاطیناند؛ چون وعّاظالسّلاطین یک وقتى مثلاً سلطانى را یک وعظى میکرده، امّا اینها واقعاً خدّامالسّلاطیناند؛ متأسّفانه اینها دیگر چاشتهخور (۱۸) شدهاند (نمیدانم این اصطلاح را شما میگویید یا نه؛ یعنى شیرینى بهشان دادند و واقعاً دیگر سخت است آدم اینها را از آن شیرینى بگیرد) و اینقدر چرب و شیرینِ شاه فهد و صدّام و [شاه] مراکش، (۱۹) در شکمهاى اینها ریخته شده که واقعاً ضایع شدند؛ علم و دین هم اگر داشتند، حالا دیگر به دردشان نمیخورد- کتابى نوشته به نام الشّیعة و المهدىّ و الدّروز؛ تحقیقى در باب شیعه و حضرت مهدى و دُروز؛ چه ارتباطى بین شیعه و دُروز (۲۰) هست؟ معارف شیعى را با معارف دُروز با هم مخلوط کرده -که آن معارف دُروز یک شرح مفصّلى دارد؛ بنده کتاب دینیشان را دیدهام و دارم- (۲۱) و اینها را یک کتاب کرده؛ من وقتى این را خواندم، گفتم خب ما باید در حوزهی علمیّهی قم و در مراکز علمیمان براى یک چنین کتابى صد جواب و صد رد در مشتمان داشته باشیم. هنوز که هنوز است در دنیاى اسلام به ما میگویند شما قائل به تحریف قرآنید، چرا که یک روز یک فصلالخطاب (۲۲) نوشته شده. ما هنوز نتوانستیم آنقدر فضاى فرهنگى دنیاى اسلام را از حرف حقّ خودمان و اینکه ما قائل به تحریف قرآن نیستیم اشباع کنیم، که اگر یک بیدینِ لامذهبى مثل آن جناب خواست بنویسد که شیعه قائل به تحریف قرآن است، بداند که فردا شاگردِ سر کلاسش در الازهر یقهاش را خواهد گرفت که اینکه [جواب شیعه و] کتاب شیعه است. هرچه مرحوم سیّد شرفالدّین و مرحوم امینى نوشتند، همان است دیگر؛ (۲۳) البتّه هر کدام هم براى یک جاهایى به درد میخورد. ما بهصورت مدرن، بهصورت امروزى و طبق نیازهاى امروز، از حقّ خودمان، از تشیّعمان، از اعتقادمان، از انقلابمان، از اسلاممان [حتّى] از اماممان دفاع نکردیم. از امام هم ما دفاع نکردیم؛ امام را متّهم کردند که ایشان میگوید پیغمبرها ناموفّق بودند! (۲۴) چند کتاب ما در جواب این نوشتیم و به دنیا ارائه دادیم و پخش کردیم؟ خب، اینها نیست، [این کارها] نمیشود؛ البتّه یک چیزهاى ناقصى مینویسند. پس ببینید اینها کارهاى حوزه است؛ اینها را باور کنیم آقایان! تا کِى ما به سازمان تبلیغات و به وزارت ارشاد فشار بیاوریم که آقا بنویسید، آقا بدهید؟ خب میگویند نمیتوانیم؛ راست هم میگویند. کار آنها نیست، کار ما است، یعنى کار من و شما؛ کار حوزه است؛ کار طلبه است. اینجاها باید این کارها انجام بگیرد.
خب حالا من سؤال کنم: آقایان! شما میدانید امروز در درجهی اوّل چند عنوان کتاب براى دنیاى اسلام لازم است؟ گمان نمیکنم کسى از شماها بداند، من هم نمیدانم -بنده شاید از بعضى از شما یک ذرّه بیشتر بدانم، امّا بهطور دقیق نه- حوزه نمیداند. البتّه [اگر] من ندانم عیب نیست، [امّا] حوزه نداند عیب است. حوزهی علمیّه باید بداند که امروز در درجهی اوّل مثلاً پنجاه عنوان کتاب در پنجاه موضوع هست که ما باید [در جواب آنها] کتاب نوشته باشیم یا بنویسیم؛ در درجهی دوّم در ۱۲٠ موضوع. نیازها را -به تناسب تهمتهایى که به ما میزنند، به تناسب فحشهایى که به ما دادند، به تناسب کتابهایى که علیه ما نوشتند- باید بدانیم. خب، کجا است مرکز اطّلاعات حوزه؟ آن بانک اطّلاعات کجا است که اینها را تحقیق کند، نگاه کند و بنویسد؟من الان به شما عرض میکنم، یکى از کارهایى که حوزه باید انجام بدهد همین است: یک مرکزى داشته باشد که همهی کتابهایى را که راجع به انقلاب در سراسر دنیا نوشتهاند جمع کند -چه آنهایى که مستقیماً در باب انقلاب و دربارهی انقلاب است؛ چه آنهایى که براى اینکه به انقلاب فحش بدهند، به شیعه فحش دادهاند؛ چه آنهایى که براى اینکه به انقلاب فحش بدهند، به اسلام فحش دادهاند؛ چه آنهایى که از ما تعریف کردند و نقاط قوّت ما را که خود ما هم از بعضى آنها غافل بودیم جمعآورى کردند- هرچه [هم] که در این باب در داخل کشور ما نوشته شده، جمع کنند؛ یک عدّه محقّق -محقّق که میگوییم، فوراً ذهن نرود به پیرمردهاى ازکارافتاده؛ نه، [یک] عدّه محقّق جوان مثل خود شماها- بنشینند اینها را تقسیمبندى کنند و تفکّر و ذهنیّت انقلاب و به تعبیر اروپاییاش -که متأسّفانه براى این تعبیرها، هنوز ما معادل هم نگذاشتیم- ایدئولوژى انقلاب را تدوین کنند و بدهند بیرون، که اگر از ما پرسیدند شما انقلابتان چیست، بگوییم این است؛ نه در یک کتاب، نه با یک بیان. پس این هم مطلب سوّم: دفاع از ارزشهاى انقلاب یا بیان حقایق انقلاب و حقیقت انقلاب و پایههاى فکرى انقلاب براى دنیا؛ و اگر شما نکردید، دیگران خواهند کرد؛ دیگرانى که غالباً -نمیگویم همه- صلاحیّت ندارند.
[مطلب] چهارم؛ آقایان! امروز یک تهاجم فرهنگى عظیمى علیه اسلام هست که این مستقیم به انقلاب ارتباطى ندارد و وسیعتر از انقلاب است؛ علیه اسلام است؛ یک چیز عجیبى است؛ یک چیز فوقالعادهاى است؛ با تمام ابعاد؛ یک تهاجم فرهنگى، اجتماعى، سیاسى علیه اسلام است؛ یعنى حتّى اسلامى که مثلاً بین تودهی مردم الجزایر هست. فقط یک استثنا دارد و آن اسلامِ وابستهی به دستگاههاى استعمارى و فهدگونه است؛ آنها مستثنایند؛ آنهایى که مستقیماً به آنجا ربط پیدا کنند، مستثنایند؛ وَالّا حتّى اسلامهاى به معناى اعتقاد عوامانهی مردم هم مورد تهاجم است، چه برسد به اسلام ناب، اسلام انقلابى و به تعبیر خودشان اسلامِ به تفسیر ایران، که دیگر وضع آن روشن است. یک تهاجم عجیبى وجود دارد.این چیزهایى که شما میشنوید: حجاب در فرانسه و مبارزهی با دختران محجّبه در فرانسه، (۲۵) یک جرقّههایى است که آتشهاى زیر خاکستر را دارد نشان میدهد؛ از یک کار عظیمى در پشت پرده دارد خبر میدهد. قضیّه فقط این نیست که یک دولتِ مثلاً لائیکى میگوید ما نمیخواهیم که محجّبهاى باشد؛ نه، اینها اصلاً از اسلام بشدّت احساس خطر کردند. البتّه این تازگى هم ندارد؛ از سابق هم اینجور بود.
من در آن کتاب هند (۲۶) این را نوشتم (البتّه الان عبارت آن درست یادم نیست) که اوایلى که انگلیسها وارد هند شده بودند و میخواستند بعد از دوران کمپانى هند شرقى، حکومت هند را به دست بگیرند، یکى از نایبالسّلطنههاى هند -قبل از استقلال هند، یعنى قبل از سال ۱۹۴۷، نایبالسّلطنهها بر هند حکومت میکردند- گفته بود که مسئلهی ما در هند مسلمانهایند؛ بزرگترین هدف ما بایست قلعوقمع و سرکوب مسلمانها باشد. این را آنوقت آن نایبالسّلطنه گفته بود. و شنیدهاید از گلادستون و معروف است که گفته این قرآن را باید برداشت و مانند اینها. از قدیم هم از اسلام این را احساس میکردند؛ که آن هم باز ناشى بود از چیزهایى که از اسلام دیده بودند؛ مثلاً فرض کنید قضیّهی تنباکو و قضایاى مختلفى که در همان هند و در افغانستان و در ایران و در مصر و مانند اینها اتّفاق افتاده بود. لکن مدّتى گذشته بود، غافل شده بودند، و استکبار و استعمار جهانى آن حسّاسیّت را دیگر نسبت به اسلام خیلى نشان نمیدادند؛ علّت آن هم این بود که از این طرف، اسلام چیزى از خودش نشان نداده بود، [لذا] آنها یک قدرى دچار غفلت شده بودند.
یک چند دههاى اینجور گذشت، انقلاب پیروز شد؛ انقلاب که پیروز شد، تمام معلومات و معارف استعمارى که در طول سالهاى متمادى راجع به اسلام [جمع کرده بودند] -[چون] میدانید، اینها کارشناس دارند، متفکّرین دارند، مینشینند بررسى میکنند و راجع به ملّتها، راجع به اندیشهها، راجع به روحیّات، راجع به مذاهب، در مراکز تحقیقاتى و جاسوسى و سیاسى پروندههایى درست میکنند- تمام پروندههاى آرشیوشدهی در مراکز سیاسى و فرهنگى، بهاضافهی کارهاى تحقیقاتى جدید را دومرتبه مطرح کردند. اینکه میشنویم مثلاً در اسرائیل یک سمینارى گذاشتند در باب اسلام یا شناخت اسلام در ایران یا شناخت تشیّع، به این معنا است، در این جهت است. در بسیارى از جاهاى دنیا سمینارها و جلسات تحقیقاتى و تزهاى تحقیقاتى براى بازنگرى به اسلام مطرح شد؛ یعنى دنیاى غرب، دنیاى سرمایهدارى و دنیاى استکبار که همهی وجود خودش را اندیشمندانه دارد در جهت مطلوب خودش اداره میکند -اندیشمندانه است؛ یعنى دنیاى غرب براى اینکه محفوظ بماند، کاملاً با فکر دارد حرکت میکند و جریانات جهانى را هدایت میکند؛ چون میداند که اگر فکر نکرد، اگر آمار نداشت، اگر پیشبینى و آیندهنگرى نکرد، ضربه خواهد خورد؛ عالیترین و ممتازترین دستگاههاى فکرى در اختیار دستگاههاى استکبارى است؛ اینها براى مسائل بلندمدّتِ سرمایهدارى، از پانزده سال پیش، از بیست سال پیش، بلکه بیشتر، مینشینند، فکر میکنند، طرّاحى میکنند و نقشه میریزند- ناگهان احساس کردند که همان اسلام قدیمى که یک مدّتى استعمار از آن میترسید، آمده میدان، آن هم با چه قدرتى.
من یک مقایسهاى بکنم؛ ایدن -وزیر خارجهی انگلیس- در خاطراتش نوشته که وقتى در سال ۳۶ یا ۳۷ در عراق کودتا شد و پادشاه فیصل و نوریسعید (۲۷) را سرنگون کردند، من در یک جزیرهاى مشغول تفریح آخر هفته بودم که خبر به من رسید عراق کودتا شده، مثل اینکه بزرگترین ضربه به مغز من وارد شد، یعنى ناگهان احساس کردم که مثلاً دنیا تکان خورد! (۲۸) من دقیقِ تعبیرات او یادم نیست. آنقدر براى انگلیس و دستگاه استعمار، کودتاى عراق مهم بود که حد نداشت. یعنى عظمت ضربه در تمام نوشتهجات انگلیسها بعد از آن و در خاطراتى که چند سال بعد از آن مینوشتند منعکس بود. حالا شما مقایسه کنید بین یک کودتا که در یک کشورى انجام میگیرد که تازه در همان کودتا هم بعدها معلوم شد که بعضى از دستگاههاى استعمار نقش داشتند و بعضى هم بعداً استفاده کردند و [آن را] در مشت گرفتند -حالا هم که دارید میبینید بعد از بیست سى سال این تحفههاى امروز عراق دنبالهی همان کودتا و به قول خودشان انقلابند؛ یعنى واقعاً یک کودتاى معمولى در یک کشور، فقط به این جهت که عراق مستعمرهی انگلیس بود و انگلیس از قِبَلِ حاکمیّت بر عراق استفاده میکرد، اینجور براى اینها سنگین بود- با انقلاب اسلامى؛ اصلاً قابل مقایسه نیست.
انقلاب اسلامى ناگهان تمام موجودیّت و نظام ارزشى دستگاه استعمارى غرب و دنیاى سرمایهدارى را زیر سؤال برد؛ یعنى آیندهشان را کلّاً تهدید کرد و یک ابهامى به آیندهی اینها داد؛ چون انقلابى بود که بر مبناى اسلام بود؛ پس هر جا مسلمان هست، ممکن است این انقلاب، بالقوّه آنجا تحقّق پیدا کند؛ بعد هم نمونههاى آن را دیدند؛ دیدند مرتّب -از افغانستان گرفته تا اندونزى تا مالزى تا مصر تا تونس تا همه جا، حتّى در کشورهایى که سیستمهاى بهاصطلاح انقلابى دارند مثل الجزایر یا لیبى- همین اسلام در آنجا سر بلند کرده و دارد «هَل مِن مُبارِز» (۲۹) میگوید و دارد آینده ترسیم میکند. اینها احساس وحشت کردند و تمام دنیاى سرمایهدارى و استکبارى دست به هم دادند براى اینکه در مقابلهی با این بِایستند.البتّه دنیاى سوسیالیسم هم یک جور دیگر؛ منتها دنیاى سوسیالیسم مثل غربیها آن ابزار لازم اندیشمندى و آیندهنگرى را در اختیار ندارد؛ مسئلهی آمار و آرشیوها و آیندهها و حدسیّات و مانند اینها، یک رشتهاى از تمدّن صنعتى است که شرقیها به همان نسبت که در کار صنعتى و مانند اینها عقبند، در این قضیّه هم از غربیها عقبند، آنها اینقدر توجّه ندارند؛ بعلاوه که یک اشتراک منافعى با این انقلاب حس میکردند، چون میدیدند غرب دارد صدمه میخورد، خیال میکردند که برایشان خوب است. حالا که دیگر همهچیز یککاسه شد؛ حالا که دیگر شرق و غربى وجود ندارد؛ حالا که دیگر بلوک غرب و بلوک شرق معنى ندارد؛ همه یکى شد. بلوک شرقى دیگر نیست، اروپاى شرقى تمام شد، شوروى تمام شد، آرزوها و ایدئالهاى مارکسیستى و سوسیالیستى تمام شد. دو سه کشور منزوىِ بختبرگشته مثل آلبانى و رومانى و مانند اینها باقى ماندهاند که اینها هم هیچچیز بارشان نیست. ما رومانى را از نزدیک دیدیم و میدانیم آنجا چه خبر است؛ (۳۰) اصلاً هیچچیز نیستند؛ یعنى واقعاً نمیشود گفت که [چون] اینها هستند پس دنیاى سوسیالیسم هست. کشورهاى ضعیفِ عقبمانده هم که دیگر اصلاً قابل ذکر نیستند؛ آنها تنفّسشان هم با اجازهی روسها و اربابهاى شرقى بود. یعنى امروز [دنیاى سوسیالیسم] تمام شده.
همان تفکّر ضدّ اسلامِ ناب یا اگر دقیقتر بخواهیم بگوییم ضدّ مذهبِ ناب -یعنى اینکه گفتم دایرهاش از انقلاب وسیعتر است- فقط به انقلاب متوجّه نیست، بلکه به کلّیّت اسلام متوجّه است، بلکه به یک معنا به هر مذهبى که احساس کند که در آن یک اصالتى وجود دارد متوجّه است؛ یعنى کاردینالهاى مسیحىِ آمریکاى لاتین هم همین اندازه مغضوبند که علماى انقلابى مصر یا تونس. الان تمام دنیا متوجّه این است، منتها کانون اصلى ایران است؛ این را همه میدانند و متوجّهند که اینجا کانون اصلى است.
الان یک جبههبندى عظیم فرهنگى -که با سیاست همراه است، با صنعت همراه است، با پول همراه است، با انواع و اقسام پشتوانهها همراه است- مثل یک سیلى راه افتاده که بیاید با ما بجنگد. جنگ هم جنگ نظامى نیست. بسیج عمومى هم در آنجا هیچ تأثیرى ندارد. آثارش هم جورى است که ما تا به خود بیاییم، گرفتار شدهایم؛ مثل یک بمب شیمیایىِ نامحسوس بدون سروصدا -فرض کنیم در یک محوّطهاى یک بمب شیمیایى منفجر بشود یا بیفتد که احدى نفهمد که این بمب اینجا افتاد؛ پس از هفت هشت ساعت همه ببینند صورتهایشان و دستهایشان تاول زد- شما ناگهان در داخل مدرسههاى ما، در داخل خیابانهاى ما، در داخل جبهههاى ما، در داخل حوزهی علمیّهی ما، در داخل مدارس ما، در داخل دانشگاههاى ما، نشانههاى این تهاجم تبلیغى و فرهنگى را خواهید دید؛ یک مقدارى هم الان دارید میبینید، بعداً هم بیشتر خواهد شد. یک کتاب چاپ میشود، یک فیلم به وجود میآید، تولید میشود، ویدئو میشود، میآید داخل کشور -دیشب یکى از آقایان میگفت یک چیزهاى کوچکى درآمده که روى آن بیست فیلم ویدئویى بهصورت میکروفیلم ضبط شده و مثلاً [یک نفر] میتواند لاى دگمهاش هم قایم کند، بیاورد داخل- و دستبهدست میگردد بین جوانها، هدف آن هم ما هستیم؛ هدف آن اسلام است؛ هدف آن انقلاب است؛ تهاجمى [است] با این ابعاد! البتّه مقابلهی با این تهاجم، پول و بودجهی دولت را میخواهد، شکّى نیست؛ امکانات سیاسى و پشتیبانیهاى سیاسى دولت را میخواهد، تردیدى نیست؛ امّا دولت پول بدهد. پشتیبانى بکند که چه بشود؟ که یک فکرى پخش بشود. آن فکر کجا تولید خواهد شد؟ آن هم در دولت، یا در حوزه؟ ببینید، ابعاد انتظارات از حوزه اینها است، که حالا من چهار مطلب را عرض کردم.
ما میخواهیم حوزهی علمیّه براى این انتظارات پاسخگو باشد. حالا شما بفرمایید که حوزه با شکل کنونى و با سازماندهى کنونى میتواند پاسخگو باشد؟ نه. شما هم همین جواب را میدهید. من خودم هم طلبه هستم، من هم از حوزه منسلخ (۳۱) نیستم؛ بنده حوزه را -یعنى حوزهها را- خوب میشناسم؛ در این حوزه بودهام، زندگى کردهام، درس خواندهام؛ بعد هم بیارتباط با حوزه نبودهام؛ حوزههاى ما با وضع کنونى نمیتواند، مگر در آن برنامهریزیاى بشود و طرح نوینى در آن افکنده بشود و دنبال بشود. شما بهعنوان نمایندگان طلّاب، در این مجموعه یک سهمى دارید؛ آن سهم را پیدا کنید؛ ببینید کجا است و آن را با کمال جدّیّت انجام بدهید؛ سهم شما سهم وافرى است؛ البتّه همانطور که عرض کردم در کنار مراجع، در کنار جامعهی مدرّسین و در کنار هر کسى که در این قضیّه ذیسهم است. این هم آن مطلب اصلیاى که میخواستیم عرض کنیم.
البتّه یک چیز دیگر هم اینجا هست و آن، نقش حوزه در ادارهی جامعه است؛ غیر از جنبههاى فرهنگى. ما از نقش سیاسى حوزه و نقش شخصیّتهاى حوزى (۳۲) در ادارهی جامعه غافل نشویم؛ این چیز مهمّى است، یعنى شما باید رهبران آیندهی انقلاب و کشور را بسازید و فراهم کنید؛ شخصیّتهایى که بتوانند رئیسجمهور باشند، وزیر باشند، نماینده باشند، نظریّهپرداز سیاسى باشند در کشور باید درست کنید و در حوزه بپرورانید. کمااینکه شما ملاحظه میکنید از بعد از پیروزى انقلاب، معمّمین و شخصیّتهاى متخرّج حوزه، منهاى امام -اگر امام را بخواهیم [بگوییم] که «لا یعادله احد» و هیچ مجموعهاى با ایشان معادل نیست؛ بعد از شخص شخیص آن بزرگوار- در ادارهی انقلاب و مسئولیّتپذیرى در مسائل انقلاب، چه در قانونگذاریاش، چه در قضائش، چه در قوّهی مجریّهاش، چه در زمینههاى سیاسیاش، اقلّاً نقشى برابر با غیر حوزهایها داشتند؛ اگر نگوییم بیشتر. اینها مال قبلند؛ اینها متخرّجین قبل از انقلابند. به قول آن باغبان قدیمى: «کاشتند و خوردیم، کاریم و خورند» (۳۳) بسیار خب، حالا حوزه کسانى را از این قبیل براى نسلهاى بعد آماده کند؛ حوزه در این مورد چه کرده و چه خواهد کرد؟ البتّه در این زمینه حوزه تلاشهاى خوبى کرده -آن را نمیشود منکر شد- امّا مطمئنّاً کمتر از آن است که لازم است.
البتّه حرفهاى دیگرى هم هست که من اینجا یادداشت کردم؛ لکن چون دیگر صحبت من طولانى شد و شما آقایان هم یک قدرى دیر تشریف آوردید [به آنها نمیرسیم]. (یکى از دوستان شوخى کرد، گفت آن اصل نظم در بینظمى، هنوز حاکم است؛ چون قرار بود که آقایان ساعت ده تشریف داشته باشند، دهونیم گفتند [هنوز] همهی آقایان تشریف نیاوردهاند؛ (۳۴) البتّه ترافیک مشکل بزرگى است؛ امّا انسان چون میداند که ترافیک هست، یک خُرده از قبل مثلاً زودتر راه میافتد؛ مثل آن «اَلاِمتِناعُ بِالاِختیارِ لا یَنافِى الاِختیار». (۳۵) علیایحال، فقط همین را عرض بکنم -خودِ شما آقایان محترم که بحمدالله از فضلا و برجستگان هستید- من این طلبههاى جوان را به شما توصیه میکنم. این طلّاب جوان خیلى مهمّند؛ طلّاب محور ادارهی حوزه نیستند، امّا درحقیقت محور امیدهاى حوزه و انرژیهاى بالفعل و بالقوّهی حوزهاند. اگر طلبه ناامید شد، شما چیزى در دست نخواهید داشت؛ مراجع هم چیزى نخواهند داشت. این نکتهی مهمّى است؛ سعى بشود که طلّاب مأیوس نشوند؛ ناامید نشوند؛ مسئلهدار نشوند.
البتّه من این را هم سفارش بکنم: من خواهش میکنم نگذارید این مجموعهی شما از حالت یک مجموعهی طلبگى و کارى، تبدیل بشود به یک مجموعهی سیاسى و خطّى؛ بشدّت مراقبت کنید که اینجورى نشود؛ چون این واقعاً چیز بدى است. حوزه احتیاج دارد به وحدت. شما کارى کنید که حتّى اختلافات داخل حوزه -اختلافات خطّى و جریانى- در درون خودتان حل بشود.
و همانطور که من در آن پیامى که دو سه روز پیش دادم، (۳۶) به عموم مردم این را توصیه کردم، به شما آقایان هم بالخصوص توصیه میکنم: کوشش بکنید که [حسنظن داشته باشید]. مضمون روایت هم همین است که وقتى خیر حاکم است و غالب بر زمان است، آدم باید حسنظن داشته باشد؛ وقتى شر غالب است، انسان باید سوءِظن داشته باشد. (۳۷) امروز خیر غالب است؛ امروز غالبْ اسلام است، حاکمْ اسلام است، حکومت اسلامى است، رهبرى رهبرىِ اسلامى است، دولت دولتِ اسلامى است، پس خیر غالب است؛ اگرچه شر هم در جامعه وجود دارد، امّا غلبه و حاکمیّت با خیر است. امروز روز حسنظن است. من خواهش میکنم که آن گرایشهاى سوءِظنگونه را رشد ندهید. حالا از باب مثال، من آن موردى که به من بیارتباط نیست را عرض میکنم: اگر بعضى از برادرها بهعنوان حمایت از بنده و اظهار لطف و محبّت نسبت به بنده، به مجموعه اعتراض کنند، من راضى نیستم؛ من عرض میکنم هیچ کس بهعنوان حمایت و طرفدارى از من، هیچگونه موضعگیرى علیه کسى نباید بکند. اگر کسى به بنده محبّت دارد و لطف دارد و بِایستد بگوید واقعاً میخواهد از من جانبدارى بکند، جانبدارى از من به این نیست که مثلاً چرا مراجع چنین کردند یا چرا جامعهی مدرّسین چنان کرد یا چرا مجمع طلّاب چنان کرد. چون بحمدالله میانهی ما با مراجع بسیار خوب است؛ ما همیشه به مراجع ارادت داشتیم، حالا هم همینجور است؛ ارتباطاتمان بسیار خوب است. با جامعهی مدرّسین هم ارتباطاتمان بسیار خوب است؛ با قشرهاى گوناگون طلّاب هم ارتباطاتمان بسیار خوب است؛ با جهتگیریها و جناحهاى مختلف سیاسى هم ارتباطاتمان بسیار مستحکم و خوب است؛ یعنى من با هیچ کس مسئلهاى ندارم. بنابراین تصوّر نشود که اگر حرفى یک جا گفته شد یا مثلاً اظهارى یک جا از کسى صادر شد -قولاً یا کتباً- این تعریض (۳۸) به من است که کسى بهعنوان محبّت به من، مثلاً به کسى اعتراض کند و کسى را متّهم کند یا به کسى پرخاش کند. من عرض میکنم داخل مجموعه -بلکه داخل حوزه- مطلقاً نگذارید که این حرفها باب بشود.البتّه بنده نسبت به مسائل مربوط به حوزه -همانطورى که اوّل هم اشاره کردم- بههیچوجه خودم را غیرمسئول نمیدانم. یعنى وجدان طلبگى و وجدان مسئولیّت کنونى من، بههیچوجه اجازه نمیدهد که مسئلهی اهمّ اسلامىِ جامعهمان و کشورمان، از نظر من یک مسئلهی درجهی دو باشد؛ نخیر، این مسئلهی مهمّى است؛ مسئلهی درجهی یک است. من خودم را نسبت به این قضایا و نسبت به [حوزهی] قم و آیندهی آن و ترتیبات آن مسئول میدانم و هر کارى که شرعاً بر عهدهی من باشد و تشخیص بدهم، انشاءالله انجام خواهم داد. غرض، مشاجرات و این حرفها را مطلقاً نگذارید که به بهانههاى گوناگون در حوزه و در داخل مجموعه راه پیدا کند.
خب، خوب است که دیگر این بحث را تمام بکنیم. ما برنامه را به این ترتیب گذاشته بودیم که یک مقدارى بنده صحبت کنم و عرایضى عرض بکنم، بعد هم نوبت بدهیم به شما که اگر سؤالاتى هست مطرح بفرمایید یا اگر مطلبى هست که میخواهید بگویید بیان بکنید.
اوّلاً از زحمتى که برادران عزیز و آقایان محترم کشیدید و از قم تشریف آوردید تا دربارهی مسئلهاى که به نظر همهی ما یکى از اهمّ مسائلِ امروز دنیاى اسلام است و هم موضوعى که احبّ موضوعات براى ما است -یعنى مسئلهی حوزه- با یکدیگر صحبت بکنیم و دربارهی آن تبادل نظر بشود خیلى متشکّرم، و امیدوارم که این ملاقات منشأ خیر باشد و براى بنده و شما آقایان پیش خداى متعال حسنهاى به حساب بیاید.اوّلاً نفْس عنوانِ نمایندگان طلّاب قم یک عنوان شیرین و امیدبخش و بیدارکنندهی آرزوهاى دیرین در باب حوزهی علمیّه است. اینکه طلّاب قم به این عزم راسخ برسند که باید تشکّلى و حضورى و تلاشى براى بهسازى حوزه داشته باشند و این عزم در مقام عمل به آنجا برسد که انتخاباتى صورت بگیرد و نمایندگانى برگزیده بشوند، مژدهی بسیار بزرگى است.
مسئلهی اصلاح حوزه یک چیزى نیست که در این زمان مطرح شده باشد؛ از سالها پیش در قم این مسئله مطرح بود. بنده اوّلى که وارد قم شدم -در سال ۳۷- فضلاى جوانى را یافتم که دُور هم مینشستند و این آرزوها را به زبان میآوردند و تلاش میکردند و تکرار میکردند؛ بعد هم براى ما معلوم شد که در دورهی قبل از ما، یعنى قبل از ورود مرحوم آیتاللهالعظمى بروجردى (رضوان الله علیه) به قم، همین افکار مطرح بوده و فضلاى برجسته و خوشفکر و خوشنام دنبال آن بودهاند؛ بعد که یک قدرى بیشتر با مسائل مربوط به حوزهها آشنا شدیم، فهمیدیم ریشهی این قضایا حتّى قبل از اینها است، در نجف در زمان مرحوم آسیّدابوالحسن اصفهانى (رضوان الله علیه) این حرفها بین طلّاب جوان و روشنفکر نجفِ آن روز مطرح بود.جریانى را دو نفر براى من نقل کردند؛ یکى مرحوم علّامهی امینى (رضوان الله علیه) صاحب الغدیر که ایشان براى خود من مشروحاً و مفصّلاً نقل کردند که ده نفر، دوازده نفر از فضلاى آن روزِ نجف -که ایشان اسم میآورد که چه کسانى بودند: مرحوم آقاى میلانى، مرحوم آسیّدعلیمدد قائنى و عدّهاى- جمع شدند و رفتند پیش مرحوم آسیّدابوالحسن و از ایشان درخواست کردند؛ عین همین قضیّه را هم مرحوم آسیّدحسن تهامى (رضوان الله علیه) -که از مجتهدین و علماى برجستهی کشور ما بود و سالهاى متمادى در بیرجند منزوى شده بود و قدرش ناشناخته ماند تا وفات کرد- در سال ۴۱ یا ۴۲ که من براى منبر به بیرجند رفته بودم، براى من نقل کرد؛ البتّه ایشان قبل از مرحوم آقاى امینى جزئیّات قضیّه را به بنده گفت که ریزِ حوادثى که ایشان نقل کردند، با تفصیل یادم است؛ حالا نمیخواهم آن قضیّه را بگویم.
یک سؤال پیش میآید: چرا یک تفکّر و اندیشهاى که مثلاً پنجاه سال، شصت سال در حوزههاى علمیّه سابقه دارد، جامهی تحقّق نپوشیده؟ واقعاً این یک مسئلهاى است. مرحوم آیتالله آسیّدابوالحسن اصفهانى در سال ۲۵ وفات کردند؛ این قضیّه هم ممکن است پنج سال، ده سال قبل از وفات ایشان بوده -مثلاً از سال ۲٠- تا آن سالهایى که ما رفتیم به قم -یعنى تا سال ۳۶، ۳۷- و بعد تا زمان فعلى؛ چرا آن چیزى که همیشه زبدگان و روشنفکران و فضلا و دلسوزان و دردمندان حوزهها دنبال آن بودند، تحقّق پیدا نکرده؟من خواهش میکنم یکى از کارهایى که شما آقایانِ نمایندگان -مجمع نمایندگان طلّاب- در دستور کار قرار میدهید، تحقیق همین مسئله باشد: ماها خیلى تنبل بودیم؟ انگیزهها کم بوده؟ ابزار کار در اختیار نبوده؟ مانعى بهصورتِ شناخته[شده] وجود داشته یا موانعى و روادعى(۱) بهصورتِ مبهم و مرموز مانع میشده؟ همهی اینها قابل بررسى است؛ و هر کدام باشد، امروز حجّت بر ما تمام است، که ما آنچه را در طول سالهاى متمادى انجام نشده انجام بدهیم.
امروز انقلاب اسلامىِ پیروزمندى بر محور حوزهی علمیّه به تحقّق رسیده، به پیروزى رسیده و نظامى به وجود آمده. حوزه در این نظام، بیگانه که نیست، محور و هستهی مرکزى است؛ چه از لحاظ حرمت، چه از لحاظ تأثیر واقعى، چه از لحاظ آیندهنگرى؛ در اینکه بحثى نیست. امروز بهانهها منقطع است و همه براى اصلاح حوزه و اگر این تعبیر به گوشها سنگین نیاید بگوییم براى مدرنیزه کردن حوزه و منطبقِ با نیازها ساختنِ حوزه، مسئولیّت دارند. همهی کسانى که دستشان میرسد که کارى انجام بدهند -از طلّاب، تا فضلاى جوان، تا مدرّسین، تا مراجع عظام (اعلى الله کلمتهم)، تا مسئولین کشور، تا مؤمنینى که در گوشهوکنار هستند، تا علما و دینباورانى که در سطح کشور هستند و تا مخلصین دانشگاهها- هر کدام میتوانند سهمى در این کار داشته باشند.البتّه من براى خودم در این مورد در یک حیطهی خاصّى احساس مسئولیّت میکنم و انشاءالله آنچه را هم در این باب احساس بکنم تکلیف من است، انجام خواهم داد و منتظر نمیمانم که شرایط خاصّى پیش بیاید؛ نه، اگر واقعاً من در این زمینه، تکلیف شرعىِ فعلىِ منجّزى (۲) شرا احساس کنم، به فضل پروردگار معطّل نخواهم ماند در آن حدّى که مربوط به من خواهد شد. لکن تکالیف عمدهاى بر دوش شما آقایان فضلاى حوزه و مدرّسین و عامّهی طلّاب و حضرات مراجع عظام است. این، کلّىِ مسئله.
و امّا چند مطلب را من میخواهم عرض کنم. یک مطلب -که این را جلو بیندازیم- راجع به نفْس این تشکّل شما است. این تشکّل چیز بسیار خوبى است؛ شما آنچه اتّفاق افتاده را محکم حفظ کنید؛ یعنى انتخاباتى که انجام گرفته و اساسنامهاى که در دستور کار شما است -که نمیدانم تصویب شده یا نه- کار مبارکى است؛ این را بههیچوجه متوقّف نکنید. با ایراد شبهه و اینکه چرا اینجورى شد، چرا آنجورى نشد، نگذارید کار لَنگ بماند. کار مهمّى انجام گرفته. خداوند نور و رحمت و فضل خودش را بر روان پاک امام عظیمالشّأن ما -آن انسان استثنائى دوران معاصر- فروببارد که در آخرین قدمهاى آن زندگى سرشار از برکت، یک چنین برکتى را به وجود آوردند؛ مَن سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً فَلَهُ اَجرُها وَ اَجرُ مَن عَمِلَ بِها؛(۳) هر کارى بکنید، دنبالهی آن سنّت حسنهاى است که ایشان با آن پیام (۴) پُرطنین و پُرمحتوا و سرشار از روح و تپش بنیانگذارى کردند. این را دنبال کنید و سعى کنید کار را در همان چهارچوبى که امام در آن پیام آوردند، محتوا بدهید و پیش ببرید؛ یعنى نگذارید اندکى توقّف در کار به وجود بیاید.اگر یک تشکیلاتى به وجود آمد امّا هدف روشنى نداشت، یا هدف داشت لکن برنامهریزى براى رفتن به سمت آن هدف انجام نگرفت، و تشکیلات بیکار ماند، به خودىِ خود، تشکیلات از هم خواهد پاشید. اگر هم بماند، صورت بیجانى است؛ خاصیّت تشکّل انسانى این است. هدف را محدّد (۵) کنید، مشخّص کنید که میخواهید چهکار کنید. و هدف را از پیام امام بگیرید؛ امام در این پیام پیشنهاد خاصّى ندادند و طرح خاصّى را ارائه نفرمودند؛ امّا اوّل تا آخر پیام سرشار است از جهت و ارائهی جهتها؛ آن اَعلام لازم و تابلوهاى سر راه که انسان را هدایت میکند، در پیام مبارک ایشان پُر است. که من دیدم آقایان روى پیام کار کردند و نکات پیام استخراج شده و روى آن تأمّل و دقّت انجام میگیرد؛ این، کار خوبى است. هدف، بر اساس این پیام روشن بشود، حیطهبندى بشود، مشخّص بشود که در حوزه چهکار میخواهیم بکنیم؛ بعد بر اساس آن هدف برنامهریزى کنید و بر اساس آن برنامهریزى، هر دستگاهى مشغول کار خودش بشود.
اگر بتوانید کارى بکنید که هر طلبهاى در قم -هر طلبهی احساس مسئولیّتدارى- صبح که بلند میشود، همچنان که به فکر برنامهی درس و بحث روزانهاش است، بداند که براى آن هدف چهکار باید بکند، این ایدئال است؛ حدّ اعلىٰ است. لکن اگر این هم نشود، همین اندازه که معلوم باشد شما میخواهید ده سال دیگر چه اتّفاقى در قم بیفتد یا حوزه در ده سال دیگر چه فرق و تفاوتى با امروز داشته باشد، این میشود آن هدف. این را مشخّص کنید، بر اساس این هدف برنامهریزى کنید.
سؤالى که پیش میآید این است که رابطهی این مجموعه با هدفهاى عمومى حوزه چه رابطهاى است؟ آیا حوزهی علمیّه به دست طلّاب و با ارادهی طلّاب و فکر طلّاب باید متحوّل و متغیّر بشود یا نه، شکل دیگرى وجود دارد؟ طبیعى است که مراجع معظّم در حوزه حضور دارند و آنها طلبههاى سابق و فضلاى سابق و مدرّسین سابق و مراجع امروزند. یعنى این راهى را که شما دارید طى میکنید، آنها مثلاً چهل سال پیش، پنجاه سال پیش طى کردند؛ با سلامت هم طى کردند تا حالا مرجع تقلید شدند. پس نقش آنها در آیندهی حوزه یک نقش بسیار بارزى است؛ کمااینکه در همین پیام هم، امام اشاره میکنند یا تصریح میکنند به نقش مراجع در آینده. یعنى این فکر براى ما پیدا نشود که ما طلبهها -مثل انقلاب از پایین که عدّهاى در یک جاهایى از پایین انقلاب میکنند و بالاییها را در مقابلِ عمل انجامشده قرار میدهند- از پایین یک انقلابى بکنیم و حوزه را بهصورتى که میخواهیم دربیاوریم، بعد به مراجع و بزرگان بگوییم بسمالله، این حوزه را اداره کنید؛ [این] نه شدنى است و نه جایز است؛ زیرا اینجا مسئله مسئلهی تقابل قشر پایین و قشر بالا -مثل کارگر و سرمایهدار؛ مثل کشاورز و مالک- نیست؛ قضیّه در حوزهها این نیست. همه اعضاى یک مجموعه هستند؛ آن، مثال اعلاى آن است، ربّالنّوع آن است؛ بقیّه هم بالقوّههایى هستند که به آنجا منتهى خواهند شد؛ یعنى جهت حرکت، همان جهت است.البتّه اهداف مختلف کارى را در مورد قم و در مورد حوزههاى علمیّه، بعد عرض خواهم کرد. همه نمیکوبند (۶) که مرجع بشوند و صحیح هم نیست، جایز هم نیست، مفید هم نیست؛ امّا جهت، جهت فقاهت و دینشناسى و همان چیزى است که امروز مراجع ما در سطح بالاى آن قرار دارند. بنابراین مراجع که حسابشان مشخّص است: در آیندهی حوزه نقش دارند؛ نقش وافرى هم دارند؛ بدون نظر و موافقت و کمک و اراده و اقدام آنها، نه جایز و نه ممکن است که بخواهد کارى انجام بگیرد.
خوشبختانه مراجع ما موافقند؛ امروز مراجع مثل آن دوران [گذشته] نیستند. همین مرحوم آقاى تهامى (رضوان الله علیه) میگفت که وقتى ما رفتیم در آن جلسه با مرحوم آسیّدابوالحسن اصفهانى مطرح کردیم که طلّاب برنامه پیدا کنند، نظام پیدا کنند، بعضى از علوم جدیده را بخوانند، زبان خارجى یاد بگیرند، ایشان هم اجمالاً موافقت کردند، بنا شد ما طرحى فراهم بکنیم؛ جلسهی دوّم که خدمت ایشان رفتیم، بین آن اتاقى که اتاق انتظار بود -بیرونى بود- و ما در آن نشسته بودیم، با اتاق شخصى سیّد، یک دالانچهاى فاصله بود، یک دهلیزى فاصله بود؛ ما همینطور که نشسته بودیم که ایشان تشریف بیاورند، دیدیم درِ این دهلیز باز شد، سیّد با قباى دگمهنبسته و بدون عبا -یعنى پیدا است نیامدهاند بنشینند- در چهارچوب در ظاهر شدند؛ ما بلند شدیم، به ایشان احترام کردیم؛ گفتند که من نمیخواهم بیایم بنشینم، فقط خواستم نکتهاى را به آقایان بگویم که این شهریّهاى که من به طلّاب میدهم مِلک شخصى من است، به این صورت که من پول را قرض میکنم و شهریّه را میدهم، بعد که وجوهات آمد قرض خودم را اداء میکنم، بنابراین شهریّهاى که میدهم مِلک من است -قرض کردهام و من مالک آن هستم- و راضى نیستم که کسى این شهریّه را مصرف کند درحالیکه غیر از فقه و اصول هیچچیز دیگرى را در حوزه بخواند و مشغولِ به آن باشد؛ این را گفتند و در را بستند و رفتند! گفتند ما همینطور متحیّر ماندیم که آمده بودیم بنشینیم مثلاً با ایشان ترتیبات دروس جنبى را -کلام و تفسیر و اخلاق و زبان انگلیسى و مانند اینها را- بدهیم، ایشان همینطور سر پا جوابمان را دادند و سرمان را تراشیدند (۷) و تشریف بردند.
البتّه آسیّدابوالحسن اصفهانى مرجع بزرگوار عالم شیعه است، حقّ فراوانى هم به گردن اسلام و تشیّع و روحانیّت و فقاهت و همهچیز دارد -ما به ایشان هیچ اعتراضى نداریم، تشخیص ایشان این بوده- لکن امروز مراجع اینجورى نیستند. امروز مراجع به ضرورتهایى که حوزه مواجه با آنها است آشنا هستند و آماده هستند براى اینکه حوزه را آنچنان که نیاز زمان است، سازماندهى بکنند؛ این را من از روى قرائنِ تقریباً علمیّه و روى سوابقى عرض میکنم که بنده از آنوقتها که قم بودیم و افکار آقایان را از نزدیک میشناختیم، یادم هست؛ میدانم که الان خوشبختانه یک چنین وضعیّتى وجود دارد و الان مراجع در این مرحلهها هستند. پس بنابراین، این سهم مراجع؛ آنها در این زمینهها همکارى و تدبیر و ابتکار عمل و پشتیبانى و عزم و تصویب و تأیید را خواهند داشت.
میآییم سراغ مدرّسین و بهطور خاص جامعهی مدرّسین؛ امام، جامعهی مدرّسین را هم در همین پیام ذکر کردند. خطاب کردند به طلّاب -تعبیر امام (رضوان الله علیه) این است- که شما جذب جامعهی مدرّسین بشوید. مسئلهی جذب شدن است. این به چه معنا است؟ همه میتوانند این را بفهمند. یک جهتى را امام مشخّص کردند؛ امام خواستند در این بیان، با این حرفى و فکرى که آنوقتها در حوزه رایج بود و دامن هم زده میشد که جامعهی مدرّسین را بکلّى «مسلوب الاعتبار و الاختیار» از همهی امور حوزه و انقلاب بکنند، معارضه کنند و صریحاً مبارزه کردند. یعنى به همان طلّاب جوان انقلابى مؤمن -که سفارششان در آن پیام شده و خواسته شده که نظرشان خواسته بشود و از فضلا و مدرّسین خواستهاند که با اینها گرم بگیرند- گفتند شما جذب جامعهی مدرّسین بشوید. پس نمیشود ما یک حرکت عمومى طلبگى و حوزهاى داشته باشیم درحالیکه به قول معروف، این شیرش را جدا میدوشد و کشکش را جدا میسابد؛ آنها جدا، اینها جدا، این نمیشود؛ یک جریان است. باید با هم باشند؛ و بایستى مجموعهی طلّاب -همچنان که در اساسنامهی شما آمده- مجموعهی مدرّسین را در رتبهی بالاتر از خودشان و در ردهی بالاتر از خودشان مشاهده کنند و ببینند. این هم سهم آنها.شوراى مدیریّت هم همینجور. البتّه «شوراى مدیریّت» و «جامعهی مدرّسین» هر دو عناوینند؛ اگرچه اشخاص محترم و بزرگوار فراوانى در این مجموعهها هستند که ماها باید افتخار بکنیم که چنین عناصرى را در مجموعهی حوزهی علمیّهی خودمان داریم، امّا آنچه مورد نظر امام بزرگوار و عزیزمان است، عنوان شوراى مدیریّت است که بالاخره افراد در این شورا و در آن جامعه میآیند و میروند؛ همچنان که در مجموعهی شما -مجمع نمایندگان- افراد میآیند و میروند. قوام عنوان به افراد که نیست؛ عنوان، عنوان است و محلّ ورود مدح و ذم و داشتن اعتبار و مانند اینها است. افرادْ ذیل این عنوان قرار میگیرند و مصداق آن عنوان میشوند؛ البتّه بعضى از افراد به عناوین اعتبار هم میبخشند، بیش از آنچه دارد.
پس ملاحظه کنید آنچه در حوزهی علمیّه باید بهعنوان یک حرکت سازنده انجام بگیرد، یک کار ذوجوانب است: یعنى طلّاب -فکرشان، ارادهشان، تشخیصشان و بخصوص نیرویشان- در آن نقش دارند، مدرّسین و جامعهی مدرّسین و فضلا و شوراى مدیریّت در آن نقش دارند، و مراجع محترم و معظّم هم در آن نقش دارند؛ یک کار چندبُعدى باید انجام بگیرد. شما -یعنى مجموعهی طلّاب- در این جمع و در این صفحهی مشترکٌفیه، سهم خودتان را پیدا کنید؛ [ببینید] سهم طلّاب چیست، آن را جستجو کنید و آن سهم را دنبال بکنید. این چیزى است که در بحثهاى شما باید حتماً مورد توجّه و تأمّل قرار بگیرد؛ آنوقت -همانطور که عرض کردم- با برنامهریزى و بدون اندکى وقفه پیش بروید؛ بنابراین این حرکت، حرکت مبارکى است، باید دنبال بشود. این خصوصیّاتى هم که عرض کردم در این حرکت وجود دارد. این هم این نکته.
اصل قضیّه که مورد نظر بنده است که عرض بکنم، این است که حالا عرض میکنم: ما میخواهیم حوزه را چه بسازیم؟ اوّلاً وقتیکه بحث سازندگى حوزه و تشکیلات حوزه و نوسازى حوزه میشود، نباید فوراً ذهنها برود به اینکه میخواهیم تمام پایههاى حوزه را به هم بریزیم؛ نخیر، اصلاً چنین چیزى نیست؛ از موجودىِ ارزشمند حوزهی علمیّهی قم باید استفاده بشود و سازماندهى بشود، جهتدهى بشود، از دوبارهکاریها پرهیز بشود. این براى چیست؟ میخواهیم چه چیزى در حوزه تحقّق پیدا بکند؟ اصل قضیّه این است. من دو سه نکته را در این مورد عرض میکنم تا معلوم بشود که توقّع ما از حوزه چیست. یک مطلب این است که اوّل اشاره کردم: یک نظامى بر اساس اسلام تحقّق پیدا کرده و موفّقیّت و عدم موفّقیّت این نظام در دنیا و در تاریخ به حساب اسلام گذاشته خواهد شد -چه من و شما بخواهیم، چه نخواهیم- و این نظام بر محور تفکّرات اسلامى بنا شده و بر محور مقرّرات و بینشهاى اسلامى بایستى اداره بشود. خب، این تفکّرات و بینشها و مقرّرات در کجا بایستى تنقیح (۸) بشود، تحقیق بشود و استفهامها پاسخ داده بشود؟ اگر حوزهی علمیّهی قم -که امروز مادر حوزهها و محور حوزههاى علمیّه در کشور ما بلکه در عالم تشیّع است- و در درجهی بعد بقیّهی حوزهها، تنقیح مقرّرات اسلامى و احکام اسلامى و تبیین معارف اسلامى را که نظام با آنها حرکت خواهد کرد به عهده نگیرند، چه کسى میخواهد به عهده بگیرد؟ چه کسى باید به عهده بگیرد؟ حوزهها این مسئولیّت را بایستى احساس بکنند؛ حوزه تاکنون این مسئولیّت را بهصورت مستقیم بر عهده نگرفته؛ من این را بهصورت صریح عرض میکنم. چرا، کسانى در حوزهها هستند که غیرمستقیم کار میکنند، تلاش میکنند، مشکلات نظام را و گرههاى نظام را از لحاظ فکرى با مباحث خودشان باز میکنند؛ کسانى از حوزهها متخرّج شدهاند و در سراسر کشور یا در داخل نظام -در تشکیلات گوناگون نظام- رفتهاند، دارند کار میکنند؛ امّا حوزه «بِما هِىَ حوزه»، (۹) تنظیم مقرّرات اسلامى را، تدوین نظام ارزشى اسلام را، تدوین اخلاق عمومیاى را که ما میخواهیم ملّت ما داشته باشند و ارائهی الگوى زندگى اسلامى را -متّکى به مدارک قطعى شرع که دیگر جاى بحث و لَیتَ و لَعَلَّ و لِمَ و بِمَ نداشته باشد- (۱۰) متکفّل نشده. مکرّر به ما میگویند الگوى زندگى اسلامى را بدهید؛ خب، این کار را چه کسى باید بکند؟ حوزه.
حوزه باید مراکز متعدّد تحقیقاتى داشته باشد براى اینکه در تمام این زمینهها مثل یک مجموعهی تولیدىِ مرتّب و مدرن کار کند و محصول بدهد. اگر چنانچه دستگاه، در یک مسئلهاى دچار سؤال شد -مثلاً مسئلهی زمین، مسئلهی موسیقى؛ یا در یک چهارچوب وسیعتر، سیستم اقتصادى، در باب روابط خارجى، در باب ارتباط با ملّتها و مسائل اینجورى، در باب مسائل پولى کشور، در باب ارزشهاى کارگزاران حکومت و صدها مسئله از این قبیل؛ که هر دستگاهى همواره با این سؤالات از لحاظ مبنائى مواجه است که ما بر چه اساسى قانون بگذرانیم، بر چه اساسى مقرّرات ادارى بگذاریم، بر چه اساسى عمل بکنیم، و مواجه با یک سؤالى شد- بداند که در یک جایى یک مرکزى هست که این سؤال را به آن دستگاه جواب میدهد؛ یک کارگاه ایدئولوژى، مرکز ایدئولوگها؛ حوزهی علمیّهی قم یک چنین چیزى است؛ در تصویر مطلوب و ایدئال، حوزه این است. البتّه تاکنون -همانطور که عرض کردیم- مستقیماً این نقش را حوزه به عهده نگرفته. اگرچه برکات نازل بر این کشور از شخص شخیص امام بزرگوارمان -که ریشهی همهچیز و مایهی اصلى همهی این برکات، شخص او بود- تا دیگران و دیگران و دیگران، متخرّجین حوزه هستند، امّا این غیرمستقیم است. حوزه مستقیماً در این مسائل باید دخالت کند.
مطلب دوّم در باب حوزه. ما وقتى نگاه میکنیم به تصویر دنیاى اسلامى کشورمان، پنج کار اصلى را میبینیم که از حوزه باید توقّع داشته باشیم. سه کار کارهایى است که در درون حوزه، خود حوزه براى بقاى خودش تقریباً به آنها احتیاج دارد و دو کار کارهایى است که بیرون حوزه به آنها احتیاج دارد. البتّه این تقسیمبندیاى که ما میکنیم و این تعریفها جامع و مانع نیست؛ [گاهى] هر دو براى هر دو [جا] به درد میخورد. یکى از آن پنج کار عبارت است از مرجعیّت و افتاء؛ مردم همیشه محتاج مرجع و مُفتى هستند؛ حوزه متکفّل تربیت و تولید مرجع و مفتى است.
دوّم، مدرّس. حوزه طبعاً مدرّسینى لازم دارد؛ باید در خود حوزه این مدرّسین تربیت بشوند.
سوّم، بحث تحقیق و تألیف؛ [حوزه] در مسائل علمى -چه آنچه از قبیل آن بحثهاى نکتهی اوّل از بیرون به حوزه عرضه میشود، چه آن کارهایى که مال خود حوزه است- احتیاج دارد به محقّق و مؤلّف؛ مؤلّفینى که کتابهایى بنویسند؛ چه کتابهایى که براى بیرون حوزه لازم است، چه کتابهایى که حاوى تحقیقات جدید در مسائل فقهى است و شیوهی نوین استنباط که امام در همین پیام و در یکى از پیامهاى قبلیشان (۱۱) به آن اشاره کردند و چه کتابهاى درسى؛ این هم مطلوب سوّم و وظیفهی سوّم. این سه کار، بیشتر به درون حوزه توجّه دارند و نگاه میکنند.
چهارم، مسئلهی قضا؛ سیستم قضائى اسلامى، فقیه، مجتهد و عادل را میطلبد، قضاى اسلامى این است. آنوقتى که ما مجتهد و مفتى و صاحبنظر نداریم و به قاضىِ «مأذون مِن قِبَل المجتهد» (۱۲) اکتفا میکنیم، این از باب ضرورت است که «الضَّروراتُ تُبیحُ المَحظورات»؛ (۱۳) آنوقتى که قاضى عادل قطعى نداریم و به آن که مورد اعتماد باشد اکتفا میکنیم، از همین قبیل است؛ وَالّا باید فقیه و مجتهد عادل، منصب قضا را به عهده بگیرد. پس این هم کار دیگر حوزههاى علمیّه است که بایستى دائماً یک رشته از رشتههاى پنجگانهی حوزه براى این، کار کند.
و پنجم، تبلیغ؛ تبلیغ در سطح وسیع و به شیوهی مطلوب و مدرن؛ که در آن مطلب بعدى -مطلب سوّم- شأن تبلیغ را و ابعاد گوناگون تبلیغى را که امروز از ما متوقَّع (۱۴) است، عرض خواهم کرد. این پنج مسئولیّت را حوزهی علمیّه باید انجام بدهد.
آیا بدون نظم و تقسیمبندى و تقسیم کار و کوتاه کردن راهها و زدن از زوائد و پرداختن به بعضى از کارهاى لازمى که امروز به آن پرداخته نمیشود، ممکن است ما این پنج وظیفه را از حوزه متوقّع باشیم و حوزه برآورده کند؟ فرض کنیم ما باید حساب کنیم ببینیم در سى سال آینده، این کشور اسلامى چند قاضى مجتهد عادل لازم دارد؛ حوزه بایستى خیز خودش را اینجور بردارد؛ جورى خیز بردارد که بتواند تا سى سال آینده این تعداد را بدهد؛ همچنان که ما براى پزشک، با دانشگاهها همینجور مواجه میشویم؛ میگوییم ما تا بیست سال آینده این تعداد پزشک لازم داریم، دانشگاههاى پزشکى جورى برنامهریزى بکنند که این تأمین بشود. پزشک اگر نداشتیم، از بنگلادش و فلان [جاى دیگر] برمیدارند میآورند؛ [امّا] ملّا اگر نداشتیم از کجا بیاوریم؟ پس ببینید این مطلب دوّم هم عبارت شد از توقّعاتى که از حوزه وجود دارد که این توقّعات جز با سازماندهىِ درست انجام نمیگیرد.
مطلب سوّم در باب حوزه و انتظاراتى که از حوزه هست [تبلیغ است]. راجع به تبلیغ یک قدرى ما حرف بزنیم. ببینید آقایان! ما ملّت ایران انقلاب بسیار بزرگى کردیم. عظمت این انقلاب خیلى زیاد است و من قرص و محکم به شما عرض میکنم: اغلب ماها هنوز نمیدانیم چه کار عظیمى انجام گرفته! با اینکه ما خیلى چیزها میدانیم؛ امّا اغلبمان عظمت این انقلاب را هنوز نمیدانیم. این انقلاب یک چیز فوقالعادهاى است؛ یک چیز عجیبى است. همهی دنیاى استکبار و طغیان و جاهلیّت یک طرف و این یک طرف. چیز خیلى مهمّى است. چیزى که در خودش این کفایت را میبیند که به مصاف تمام طغیان و کفر جهانى برود، خیلى چیز عظیمى است. ما [چون] درون آن قرار گرفتهایم، نمیفهمیم چقدر بزرگ است، چقدر مهم است. خب، این انقلابِ با این عظمت و با این ابعاد و با این آثار عملى، از لحاظ ارائهی مبانى فکرى خودش یکى از ضعیفترین و کمکارترین انقلابها که هیچ، [بلکه حتّى] تحوّلات دنیا است.مثلاً فرض بفرمایید وقتى بازار مشترک (۱۵) به وجود میآید -بازار مشترک چیست؟ چند کشور دُور هم نشستهاند که مثل چند تاجر با هم تجارت کنند و با هم مبادلات بازرگانى داشته باشند- دهها کتاب و جزوه و تحقیق و فیلم در باب مبانى فکرى این کار در سطوح مختلف منتشر میشود؛ براى اقتصاددانها، براى سیاستمدارها، براى عامّهی مردم، براى جهان مصرفکننده، براى جهان تولیدکننده. یک تحوّل بسیار کوچکى در حدّ ایجاد بازار مشترک را خواستم مثال بزنم که در مقایسهی با انقلابهاى دنیا یک پدیدهی خیلى کمجان و کوچکى است.
برویم سراغ انقلابها؛ مثلاً انقلاب اکتبر وقتى تحقّق پیدا میکند، در طول ده سال، پانزده سال آنقدر کتاب، فیلم، قصّه، جزوه -در سطوح مختلف- راجع به مبانى فکرى این انقلاب نوشته میشود که در کشورهایى که باد آن انقلاب به آنها رسیده، دیگر مردم احتیاجى ندارند از کتابهاى آنها استفاده کنند، [چون] آنقدر فضاى ذهنى پُر شده که روشنفکرهاى خود کشورها مینشینند و راجع به مبانى ارزشى و فکرى آنها کتاب مینویسند! ...... در سه چهار دههی گذشته چقدر کتاب ایرانیها به زبان فارسى دربارهی مبانى فکرى انقلاب شوروى نوشتند! چون اشباع شده بودند؛ یعنى آنها اینقدر نوشتند که همهی روشنفکرهایى که به نحوى از لحاظ فکرى با آنها ارتباط پیدا میکردند، از لحاظ فکرى اشباع میشدند؛ بعد یک آدم مثلاً دستبهقلمى، آدم بافکرى، روشنفکرى خودش بنا میکرد جوشیدن و چیز نوشتن؛ غیر از ترجمههاى فراوانى که از آثار آنها میشد.
ما چهکار کردیم؟ من میخواهم عرض بکنم ما کارى که در این زمینه کردیم، واقعاً خیلى کم است. گاهى انسان دلش نمیآید بگوید در حدّ صفر؛ چون واقعاً کسانى با اخلاص کارهایى کردهاند؛ امّا اگر نخواهیم ملاحظهی این جهات عاطفى را بکنیم، باید بگوییم یک ذرّه بیشتر از صفر! خیلى کم، خیلى خیلى کم. چرا؟ البتّه دلایلى دارد؛ بعضى از روشنفکرها و متفکّرین اصلىِ ما را اوّل کار از ما گرفتند؛ بعضیهایشان مشغول کارهاى گوناگون اجرائى شدند؛ امّا اساس قضیّه این است که ما تولید نکردیم. ده سال، یازده سال از انقلاب میگذرد؛ ما در این ده سال خوب بود صدها نویسندهی اسلامى که مبانى اسلام را بنویسد و منتشر بکند -چون انقلاب ما اسلام است- تربیت میکردیم که نکردیم. این یکى از کارهاى حوزه است. نمیخواهم بگویم کسانى که بیرون حوزهها نشستهاند مسئولیّتى ندارند، امّا بیشترین مسئولیّت را حوزهی علمیّه دارد؛ و بیش از همه قم؛ قم بایستى محصول وافرى در این زمینه میداد. مثلاً فرض بفرمایید که ما الان به رادیو میگوییم شما براى مسائل اسلامىِ منتشرشوندهی در رادیو چرا اینقدر ضعیفید؟ همین قبل از شما، [بعضى] از مسئولین رادیو اینجا بودند، بهشان میگفتم. مثلاً در باب زندگى ائمّه، در باب این قطعههاى دینى که میخوانند و صحبت میکنند و بحثهاى دینى که در رادیو میشود و کم هم نیست -از لحاظ حجم زیاد هم هست، لکن کماثر؛ واقعاً شاید بشود گفت یک نفر را اینها مسلمان نمیکند؛ یک نفر را اینها در باب مسائل اسلامى، هوشمند و داراى بینش نمیکند؛ یا مطالب آن خیلى ضعیف است، یا ارائهی آن خیلى ضعیف است؛ براى خاطر اینکه بدون هنر، بدون زبان خوب، بدون قدرت القا بیان میشود، آدمهاى معمولى و متوسّط بیان میکنند، یا اینکه کجسلیقههایى میآیند یک سِرى مطالب عجیبغریبِ صورتاً عرفانى و باطناً پوچ [بیان میکنند]؛ هر چیز که ظاهر آن عرفانى است که باطن آن عرفان نیست؛ مثل شعر نو، اوایلى که شعر نو رایج شده بود، یک عدّه از جوانها میآمدند همینطور یک چیزى میگفتند و وسطهاى آن را پاک میکردند که البتّه این شایع بود، واقعیّت هم دارد، مواردى بهنحو موجبهی جزئیّه (۱۶) اتّفاق هم افتاده، خیال میکردند شعر نو این است؛ بعضى خیال میکنند عرفان همین است که آدم یک چیزى ببافد؛ دیدهاند یک کسى که عرفان میگوید آدم نمیفهمد، خیال کردند هرچه آدم نفهمید عرفان است؛ یک چیزى میسازند و با یک زبان بیربط چرندى در رسانههاى ما پخش میکنند که هرچه آدم فکر میکند، میبیند هیچچیز از توى آن درنمیآید، هیچ معنى ندارد- اعتراض میکردم که چرا اینجورى است. خود من به خودم جواب دادم، در دلم البتّه، که خب اینها چهکار کنند؟ به چه کسى مراجعه کنند؟ از چه کسى بخواهند؟ تا من بگویم چرا، میگوید خیلى خب، بنویس تا من برایت بخوانم. من چه جوابش را بدهم؟ ببینید، وضع تبلیغ ما این است! و حوزهی علمیّه در این زمینهها موظّف است.
در حوزههاى علمیّه استعدادهاى فوقالعادهاى هست. واقعاً فهمیدن بعضى از مطالب اصولى، بعضى از مطالب فلسفى، و بعضى از ریزهکاریهاى فقهى، مشکلتر از فهمیدن بسیارى از فرمولهاى علمى دنیا است؛ و طلبهها با آن دقّت فکرى خودشان، اینها را میفهمند. مگر میشود آدم بهآسانى مغزى مثل مغز صاحبْقوانین (۱۷) پیدا کند؟ در حوزههاى علمیّه از این قبیل زیاد است؛ مرتّب فکر میکنند، دقّت میکنند، ریزبینى میکنند. اگر این استعدادها، این خلّاقیّتها، آن ذوقهایى که گاهى مشاهده میشود، به یک شکل صحیحى به سمت یک تبلیغ درست هدایت بشود، ما دیگر محتاج چیزى نیستیم.خارجیها کتاب میخواهند. یک آقایى از همین وعّاظالسّلاطین مصرى -که واقعاً حیف است بگوییم وعّاظالسّلاطین، وعّاظالسّلاطین هم نیستند، خدّامالسّلاطیناند؛ چون وعّاظالسّلاطین یک وقتى مثلاً سلطانى را یک وعظى میکرده، امّا اینها واقعاً خدّامالسّلاطیناند؛ متأسّفانه اینها دیگر چاشتهخور (۱۸) شدهاند (نمیدانم این اصطلاح را شما میگویید یا نه؛ یعنى شیرینى بهشان دادند و واقعاً دیگر سخت است آدم اینها را از آن شیرینى بگیرد) و اینقدر چرب و شیرینِ شاه فهد و صدّام و [شاه] مراکش، (۱۹) در شکمهاى اینها ریخته شده که واقعاً ضایع شدند؛ علم و دین هم اگر داشتند، حالا دیگر به دردشان نمیخورد- کتابى نوشته به نام الشّیعة و المهدىّ و الدّروز؛ تحقیقى در باب شیعه و حضرت مهدى و دُروز؛ چه ارتباطى بین شیعه و دُروز (۲۰) هست؟ معارف شیعى را با معارف دُروز با هم مخلوط کرده -که آن معارف دُروز یک شرح مفصّلى دارد؛ بنده کتاب دینیشان را دیدهام و دارم- (۲۱) و اینها را یک کتاب کرده؛ من وقتى این را خواندم، گفتم خب ما باید در حوزهی علمیّهی قم و در مراکز علمیمان براى یک چنین کتابى صد جواب و صد رد در مشتمان داشته باشیم. هنوز که هنوز است در دنیاى اسلام به ما میگویند شما قائل به تحریف قرآنید، چرا که یک روز یک فصلالخطاب (۲۲) نوشته شده. ما هنوز نتوانستیم آنقدر فضاى فرهنگى دنیاى اسلام را از حرف حقّ خودمان و اینکه ما قائل به تحریف قرآن نیستیم اشباع کنیم، که اگر یک بیدینِ لامذهبى مثل آن جناب خواست بنویسد که شیعه قائل به تحریف قرآن است، بداند که فردا شاگردِ سر کلاسش در الازهر یقهاش را خواهد گرفت که اینکه [جواب شیعه و] کتاب شیعه است. هرچه مرحوم سیّد شرفالدّین و مرحوم امینى نوشتند، همان است دیگر؛ (۲۳) البتّه هر کدام هم براى یک جاهایى به درد میخورد. ما بهصورت مدرن، بهصورت امروزى و طبق نیازهاى امروز، از حقّ خودمان، از تشیّعمان، از اعتقادمان، از انقلابمان، از اسلاممان [حتّى] از اماممان دفاع نکردیم. از امام هم ما دفاع نکردیم؛ امام را متّهم کردند که ایشان میگوید پیغمبرها ناموفّق بودند! (۲۴) چند کتاب ما در جواب این نوشتیم و به دنیا ارائه دادیم و پخش کردیم؟ خب، اینها نیست، [این کارها] نمیشود؛ البتّه یک چیزهاى ناقصى مینویسند. پس ببینید اینها کارهاى حوزه است؛ اینها را باور کنیم آقایان! تا کِى ما به سازمان تبلیغات و به وزارت ارشاد فشار بیاوریم که آقا بنویسید، آقا بدهید؟ خب میگویند نمیتوانیم؛ راست هم میگویند. کار آنها نیست، کار ما است، یعنى کار من و شما؛ کار حوزه است؛ کار طلبه است. اینجاها باید این کارها انجام بگیرد.
خب حالا من سؤال کنم: آقایان! شما میدانید امروز در درجهی اوّل چند عنوان کتاب براى دنیاى اسلام لازم است؟ گمان نمیکنم کسى از شماها بداند، من هم نمیدانم -بنده شاید از بعضى از شما یک ذرّه بیشتر بدانم، امّا بهطور دقیق نه- حوزه نمیداند. البتّه [اگر] من ندانم عیب نیست، [امّا] حوزه نداند عیب است. حوزهی علمیّه باید بداند که امروز در درجهی اوّل مثلاً پنجاه عنوان کتاب در پنجاه موضوع هست که ما باید [در جواب آنها] کتاب نوشته باشیم یا بنویسیم؛ در درجهی دوّم در ۱۲٠ موضوع. نیازها را -به تناسب تهمتهایى که به ما میزنند، به تناسب فحشهایى که به ما دادند، به تناسب کتابهایى که علیه ما نوشتند- باید بدانیم. خب، کجا است مرکز اطّلاعات حوزه؟ آن بانک اطّلاعات کجا است که اینها را تحقیق کند، نگاه کند و بنویسد؟من الان به شما عرض میکنم، یکى از کارهایى که حوزه باید انجام بدهد همین است: یک مرکزى داشته باشد که همهی کتابهایى را که راجع به انقلاب در سراسر دنیا نوشتهاند جمع کند -چه آنهایى که مستقیماً در باب انقلاب و دربارهی انقلاب است؛ چه آنهایى که براى اینکه به انقلاب فحش بدهند، به شیعه فحش دادهاند؛ چه آنهایى که براى اینکه به انقلاب فحش بدهند، به اسلام فحش دادهاند؛ چه آنهایى که از ما تعریف کردند و نقاط قوّت ما را که خود ما هم از بعضى آنها غافل بودیم جمعآورى کردند- هرچه [هم] که در این باب در داخل کشور ما نوشته شده، جمع کنند؛ یک عدّه محقّق -محقّق که میگوییم، فوراً ذهن نرود به پیرمردهاى ازکارافتاده؛ نه، [یک] عدّه محقّق جوان مثل خود شماها- بنشینند اینها را تقسیمبندى کنند و تفکّر و ذهنیّت انقلاب و به تعبیر اروپاییاش -که متأسّفانه براى این تعبیرها، هنوز ما معادل هم نگذاشتیم- ایدئولوژى انقلاب را تدوین کنند و بدهند بیرون، که اگر از ما پرسیدند شما انقلابتان چیست، بگوییم این است؛ نه در یک کتاب، نه با یک بیان. پس این هم مطلب سوّم: دفاع از ارزشهاى انقلاب یا بیان حقایق انقلاب و حقیقت انقلاب و پایههاى فکرى انقلاب براى دنیا؛ و اگر شما نکردید، دیگران خواهند کرد؛ دیگرانى که غالباً -نمیگویم همه- صلاحیّت ندارند.
[مطلب] چهارم؛ آقایان! امروز یک تهاجم فرهنگى عظیمى علیه اسلام هست که این مستقیم به انقلاب ارتباطى ندارد و وسیعتر از انقلاب است؛ علیه اسلام است؛ یک چیز عجیبى است؛ یک چیز فوقالعادهاى است؛ با تمام ابعاد؛ یک تهاجم فرهنگى، اجتماعى، سیاسى علیه اسلام است؛ یعنى حتّى اسلامى که مثلاً بین تودهی مردم الجزایر هست. فقط یک استثنا دارد و آن اسلامِ وابستهی به دستگاههاى استعمارى و فهدگونه است؛ آنها مستثنایند؛ آنهایى که مستقیماً به آنجا ربط پیدا کنند، مستثنایند؛ وَالّا حتّى اسلامهاى به معناى اعتقاد عوامانهی مردم هم مورد تهاجم است، چه برسد به اسلام ناب، اسلام انقلابى و به تعبیر خودشان اسلامِ به تفسیر ایران، که دیگر وضع آن روشن است. یک تهاجم عجیبى وجود دارد.این چیزهایى که شما میشنوید: حجاب در فرانسه و مبارزهی با دختران محجّبه در فرانسه، (۲۵) یک جرقّههایى است که آتشهاى زیر خاکستر را دارد نشان میدهد؛ از یک کار عظیمى در پشت پرده دارد خبر میدهد. قضیّه فقط این نیست که یک دولتِ مثلاً لائیکى میگوید ما نمیخواهیم که محجّبهاى باشد؛ نه، اینها اصلاً از اسلام بشدّت احساس خطر کردند. البتّه این تازگى هم ندارد؛ از سابق هم اینجور بود.
من در آن کتاب هند (۲۶) این را نوشتم (البتّه الان عبارت آن درست یادم نیست) که اوایلى که انگلیسها وارد هند شده بودند و میخواستند بعد از دوران کمپانى هند شرقى، حکومت هند را به دست بگیرند، یکى از نایبالسّلطنههاى هند -قبل از استقلال هند، یعنى قبل از سال ۱۹۴۷، نایبالسّلطنهها بر هند حکومت میکردند- گفته بود که مسئلهی ما در هند مسلمانهایند؛ بزرگترین هدف ما بایست قلعوقمع و سرکوب مسلمانها باشد. این را آنوقت آن نایبالسّلطنه گفته بود. و شنیدهاید از گلادستون و معروف است که گفته این قرآن را باید برداشت و مانند اینها. از قدیم هم از اسلام این را احساس میکردند؛ که آن هم باز ناشى بود از چیزهایى که از اسلام دیده بودند؛ مثلاً فرض کنید قضیّهی تنباکو و قضایاى مختلفى که در همان هند و در افغانستان و در ایران و در مصر و مانند اینها اتّفاق افتاده بود. لکن مدّتى گذشته بود، غافل شده بودند، و استکبار و استعمار جهانى آن حسّاسیّت را دیگر نسبت به اسلام خیلى نشان نمیدادند؛ علّت آن هم این بود که از این طرف، اسلام چیزى از خودش نشان نداده بود، [لذا] آنها یک قدرى دچار غفلت شده بودند.
یک چند دههاى اینجور گذشت، انقلاب پیروز شد؛ انقلاب که پیروز شد، تمام معلومات و معارف استعمارى که در طول سالهاى متمادى راجع به اسلام [جمع کرده بودند] -[چون] میدانید، اینها کارشناس دارند، متفکّرین دارند، مینشینند بررسى میکنند و راجع به ملّتها، راجع به اندیشهها، راجع به روحیّات، راجع به مذاهب، در مراکز تحقیقاتى و جاسوسى و سیاسى پروندههایى درست میکنند- تمام پروندههاى آرشیوشدهی در مراکز سیاسى و فرهنگى، بهاضافهی کارهاى تحقیقاتى جدید را دومرتبه مطرح کردند. اینکه میشنویم مثلاً در اسرائیل یک سمینارى گذاشتند در باب اسلام یا شناخت اسلام در ایران یا شناخت تشیّع، به این معنا است، در این جهت است. در بسیارى از جاهاى دنیا سمینارها و جلسات تحقیقاتى و تزهاى تحقیقاتى براى بازنگرى به اسلام مطرح شد؛ یعنى دنیاى غرب، دنیاى سرمایهدارى و دنیاى استکبار که همهی وجود خودش را اندیشمندانه دارد در جهت مطلوب خودش اداره میکند -اندیشمندانه است؛ یعنى دنیاى غرب براى اینکه محفوظ بماند، کاملاً با فکر دارد حرکت میکند و جریانات جهانى را هدایت میکند؛ چون میداند که اگر فکر نکرد، اگر آمار نداشت، اگر پیشبینى و آیندهنگرى نکرد، ضربه خواهد خورد؛ عالیترین و ممتازترین دستگاههاى فکرى در اختیار دستگاههاى استکبارى است؛ اینها براى مسائل بلندمدّتِ سرمایهدارى، از پانزده سال پیش، از بیست سال پیش، بلکه بیشتر، مینشینند، فکر میکنند، طرّاحى میکنند و نقشه میریزند- ناگهان احساس کردند که همان اسلام قدیمى که یک مدّتى استعمار از آن میترسید، آمده میدان، آن هم با چه قدرتى.
من یک مقایسهاى بکنم؛ ایدن -وزیر خارجهی انگلیس- در خاطراتش نوشته که وقتى در سال ۳۶ یا ۳۷ در عراق کودتا شد و پادشاه فیصل و نوریسعید (۲۷) را سرنگون کردند، من در یک جزیرهاى مشغول تفریح آخر هفته بودم که خبر به من رسید عراق کودتا شده، مثل اینکه بزرگترین ضربه به مغز من وارد شد، یعنى ناگهان احساس کردم که مثلاً دنیا تکان خورد! (۲۸) من دقیقِ تعبیرات او یادم نیست. آنقدر براى انگلیس و دستگاه استعمار، کودتاى عراق مهم بود که حد نداشت. یعنى عظمت ضربه در تمام نوشتهجات انگلیسها بعد از آن و در خاطراتى که چند سال بعد از آن مینوشتند منعکس بود. حالا شما مقایسه کنید بین یک کودتا که در یک کشورى انجام میگیرد که تازه در همان کودتا هم بعدها معلوم شد که بعضى از دستگاههاى استعمار نقش داشتند و بعضى هم بعداً استفاده کردند و [آن را] در مشت گرفتند -حالا هم که دارید میبینید بعد از بیست سى سال این تحفههاى امروز عراق دنبالهی همان کودتا و به قول خودشان انقلابند؛ یعنى واقعاً یک کودتاى معمولى در یک کشور، فقط به این جهت که عراق مستعمرهی انگلیس بود و انگلیس از قِبَلِ حاکمیّت بر عراق استفاده میکرد، اینجور براى اینها سنگین بود- با انقلاب اسلامى؛ اصلاً قابل مقایسه نیست.
انقلاب اسلامى ناگهان تمام موجودیّت و نظام ارزشى دستگاه استعمارى غرب و دنیاى سرمایهدارى را زیر سؤال برد؛ یعنى آیندهشان را کلّاً تهدید کرد و یک ابهامى به آیندهی اینها داد؛ چون انقلابى بود که بر مبناى اسلام بود؛ پس هر جا مسلمان هست، ممکن است این انقلاب، بالقوّه آنجا تحقّق پیدا کند؛ بعد هم نمونههاى آن را دیدند؛ دیدند مرتّب -از افغانستان گرفته تا اندونزى تا مالزى تا مصر تا تونس تا همه جا، حتّى در کشورهایى که سیستمهاى بهاصطلاح انقلابى دارند مثل الجزایر یا لیبى- همین اسلام در آنجا سر بلند کرده و دارد «هَل مِن مُبارِز» (۲۹) میگوید و دارد آینده ترسیم میکند. اینها احساس وحشت کردند و تمام دنیاى سرمایهدارى و استکبارى دست به هم دادند براى اینکه در مقابلهی با این بِایستند.البتّه دنیاى سوسیالیسم هم یک جور دیگر؛ منتها دنیاى سوسیالیسم مثل غربیها آن ابزار لازم اندیشمندى و آیندهنگرى را در اختیار ندارد؛ مسئلهی آمار و آرشیوها و آیندهها و حدسیّات و مانند اینها، یک رشتهاى از تمدّن صنعتى است که شرقیها به همان نسبت که در کار صنعتى و مانند اینها عقبند، در این قضیّه هم از غربیها عقبند، آنها اینقدر توجّه ندارند؛ بعلاوه که یک اشتراک منافعى با این انقلاب حس میکردند، چون میدیدند غرب دارد صدمه میخورد، خیال میکردند که برایشان خوب است. حالا که دیگر همهچیز یککاسه شد؛ حالا که دیگر شرق و غربى وجود ندارد؛ حالا که دیگر بلوک غرب و بلوک شرق معنى ندارد؛ همه یکى شد. بلوک شرقى دیگر نیست، اروپاى شرقى تمام شد، شوروى تمام شد، آرزوها و ایدئالهاى مارکسیستى و سوسیالیستى تمام شد. دو سه کشور منزوىِ بختبرگشته مثل آلبانى و رومانى و مانند اینها باقى ماندهاند که اینها هم هیچچیز بارشان نیست. ما رومانى را از نزدیک دیدیم و میدانیم آنجا چه خبر است؛ (۳۰) اصلاً هیچچیز نیستند؛ یعنى واقعاً نمیشود گفت که [چون] اینها هستند پس دنیاى سوسیالیسم هست. کشورهاى ضعیفِ عقبمانده هم که دیگر اصلاً قابل ذکر نیستند؛ آنها تنفّسشان هم با اجازهی روسها و اربابهاى شرقى بود. یعنى امروز [دنیاى سوسیالیسم] تمام شده.
همان تفکّر ضدّ اسلامِ ناب یا اگر دقیقتر بخواهیم بگوییم ضدّ مذهبِ ناب -یعنى اینکه گفتم دایرهاش از انقلاب وسیعتر است- فقط به انقلاب متوجّه نیست، بلکه به کلّیّت اسلام متوجّه است، بلکه به یک معنا به هر مذهبى که احساس کند که در آن یک اصالتى وجود دارد متوجّه است؛ یعنى کاردینالهاى مسیحىِ آمریکاى لاتین هم همین اندازه مغضوبند که علماى انقلابى مصر یا تونس. الان تمام دنیا متوجّه این است، منتها کانون اصلى ایران است؛ این را همه میدانند و متوجّهند که اینجا کانون اصلى است.
الان یک جبههبندى عظیم فرهنگى -که با سیاست همراه است، با صنعت همراه است، با پول همراه است، با انواع و اقسام پشتوانهها همراه است- مثل یک سیلى راه افتاده که بیاید با ما بجنگد. جنگ هم جنگ نظامى نیست. بسیج عمومى هم در آنجا هیچ تأثیرى ندارد. آثارش هم جورى است که ما تا به خود بیاییم، گرفتار شدهایم؛ مثل یک بمب شیمیایىِ نامحسوس بدون سروصدا -فرض کنیم در یک محوّطهاى یک بمب شیمیایى منفجر بشود یا بیفتد که احدى نفهمد که این بمب اینجا افتاد؛ پس از هفت هشت ساعت همه ببینند صورتهایشان و دستهایشان تاول زد- شما ناگهان در داخل مدرسههاى ما، در داخل خیابانهاى ما، در داخل جبهههاى ما، در داخل حوزهی علمیّهی ما، در داخل مدارس ما، در داخل دانشگاههاى ما، نشانههاى این تهاجم تبلیغى و فرهنگى را خواهید دید؛ یک مقدارى هم الان دارید میبینید، بعداً هم بیشتر خواهد شد. یک کتاب چاپ میشود، یک فیلم به وجود میآید، تولید میشود، ویدئو میشود، میآید داخل کشور -دیشب یکى از آقایان میگفت یک چیزهاى کوچکى درآمده که روى آن بیست فیلم ویدئویى بهصورت میکروفیلم ضبط شده و مثلاً [یک نفر] میتواند لاى دگمهاش هم قایم کند، بیاورد داخل- و دستبهدست میگردد بین جوانها، هدف آن هم ما هستیم؛ هدف آن اسلام است؛ هدف آن انقلاب است؛ تهاجمى [است] با این ابعاد! البتّه مقابلهی با این تهاجم، پول و بودجهی دولت را میخواهد، شکّى نیست؛ امکانات سیاسى و پشتیبانیهاى سیاسى دولت را میخواهد، تردیدى نیست؛ امّا دولت پول بدهد. پشتیبانى بکند که چه بشود؟ که یک فکرى پخش بشود. آن فکر کجا تولید خواهد شد؟ آن هم در دولت، یا در حوزه؟ ببینید، ابعاد انتظارات از حوزه اینها است، که حالا من چهار مطلب را عرض کردم.
ما میخواهیم حوزهی علمیّه براى این انتظارات پاسخگو باشد. حالا شما بفرمایید که حوزه با شکل کنونى و با سازماندهى کنونى میتواند پاسخگو باشد؟ نه. شما هم همین جواب را میدهید. من خودم هم طلبه هستم، من هم از حوزه منسلخ (۳۱) نیستم؛ بنده حوزه را -یعنى حوزهها را- خوب میشناسم؛ در این حوزه بودهام، زندگى کردهام، درس خواندهام؛ بعد هم بیارتباط با حوزه نبودهام؛ حوزههاى ما با وضع کنونى نمیتواند، مگر در آن برنامهریزیاى بشود و طرح نوینى در آن افکنده بشود و دنبال بشود. شما بهعنوان نمایندگان طلّاب، در این مجموعه یک سهمى دارید؛ آن سهم را پیدا کنید؛ ببینید کجا است و آن را با کمال جدّیّت انجام بدهید؛ سهم شما سهم وافرى است؛ البتّه همانطور که عرض کردم در کنار مراجع، در کنار جامعهی مدرّسین و در کنار هر کسى که در این قضیّه ذیسهم است. این هم آن مطلب اصلیاى که میخواستیم عرض کنیم.
البتّه یک چیز دیگر هم اینجا هست و آن، نقش حوزه در ادارهی جامعه است؛ غیر از جنبههاى فرهنگى. ما از نقش سیاسى حوزه و نقش شخصیّتهاى حوزى (۳۲) در ادارهی جامعه غافل نشویم؛ این چیز مهمّى است، یعنى شما باید رهبران آیندهی انقلاب و کشور را بسازید و فراهم کنید؛ شخصیّتهایى که بتوانند رئیسجمهور باشند، وزیر باشند، نماینده باشند، نظریّهپرداز سیاسى باشند در کشور باید درست کنید و در حوزه بپرورانید. کمااینکه شما ملاحظه میکنید از بعد از پیروزى انقلاب، معمّمین و شخصیّتهاى متخرّج حوزه، منهاى امام -اگر امام را بخواهیم [بگوییم] که «لا یعادله احد» و هیچ مجموعهاى با ایشان معادل نیست؛ بعد از شخص شخیص آن بزرگوار- در ادارهی انقلاب و مسئولیّتپذیرى در مسائل انقلاب، چه در قانونگذاریاش، چه در قضائش، چه در قوّهی مجریّهاش، چه در زمینههاى سیاسیاش، اقلّاً نقشى برابر با غیر حوزهایها داشتند؛ اگر نگوییم بیشتر. اینها مال قبلند؛ اینها متخرّجین قبل از انقلابند. به قول آن باغبان قدیمى: «کاشتند و خوردیم، کاریم و خورند» (۳۳) بسیار خب، حالا حوزه کسانى را از این قبیل براى نسلهاى بعد آماده کند؛ حوزه در این مورد چه کرده و چه خواهد کرد؟ البتّه در این زمینه حوزه تلاشهاى خوبى کرده -آن را نمیشود منکر شد- امّا مطمئنّاً کمتر از آن است که لازم است.
البتّه حرفهاى دیگرى هم هست که من اینجا یادداشت کردم؛ لکن چون دیگر صحبت من طولانى شد و شما آقایان هم یک قدرى دیر تشریف آوردید [به آنها نمیرسیم]. (یکى از دوستان شوخى کرد، گفت آن اصل نظم در بینظمى، هنوز حاکم است؛ چون قرار بود که آقایان ساعت ده تشریف داشته باشند، دهونیم گفتند [هنوز] همهی آقایان تشریف نیاوردهاند؛ (۳۴) البتّه ترافیک مشکل بزرگى است؛ امّا انسان چون میداند که ترافیک هست، یک خُرده از قبل مثلاً زودتر راه میافتد؛ مثل آن «اَلاِمتِناعُ بِالاِختیارِ لا یَنافِى الاِختیار». (۳۵) علیایحال، فقط همین را عرض بکنم -خودِ شما آقایان محترم که بحمدالله از فضلا و برجستگان هستید- من این طلبههاى جوان را به شما توصیه میکنم. این طلّاب جوان خیلى مهمّند؛ طلّاب محور ادارهی حوزه نیستند، امّا درحقیقت محور امیدهاى حوزه و انرژیهاى بالفعل و بالقوّهی حوزهاند. اگر طلبه ناامید شد، شما چیزى در دست نخواهید داشت؛ مراجع هم چیزى نخواهند داشت. این نکتهی مهمّى است؛ سعى بشود که طلّاب مأیوس نشوند؛ ناامید نشوند؛ مسئلهدار نشوند.
البتّه من این را هم سفارش بکنم: من خواهش میکنم نگذارید این مجموعهی شما از حالت یک مجموعهی طلبگى و کارى، تبدیل بشود به یک مجموعهی سیاسى و خطّى؛ بشدّت مراقبت کنید که اینجورى نشود؛ چون این واقعاً چیز بدى است. حوزه احتیاج دارد به وحدت. شما کارى کنید که حتّى اختلافات داخل حوزه -اختلافات خطّى و جریانى- در درون خودتان حل بشود.
و همانطور که من در آن پیامى که دو سه روز پیش دادم، (۳۶) به عموم مردم این را توصیه کردم، به شما آقایان هم بالخصوص توصیه میکنم: کوشش بکنید که [حسنظن داشته باشید]. مضمون روایت هم همین است که وقتى خیر حاکم است و غالب بر زمان است، آدم باید حسنظن داشته باشد؛ وقتى شر غالب است، انسان باید سوءِظن داشته باشد. (۳۷) امروز خیر غالب است؛ امروز غالبْ اسلام است، حاکمْ اسلام است، حکومت اسلامى است، رهبرى رهبرىِ اسلامى است، دولت دولتِ اسلامى است، پس خیر غالب است؛ اگرچه شر هم در جامعه وجود دارد، امّا غلبه و حاکمیّت با خیر است. امروز روز حسنظن است. من خواهش میکنم که آن گرایشهاى سوءِظنگونه را رشد ندهید. حالا از باب مثال، من آن موردى که به من بیارتباط نیست را عرض میکنم: اگر بعضى از برادرها بهعنوان حمایت از بنده و اظهار لطف و محبّت نسبت به بنده، به مجموعه اعتراض کنند، من راضى نیستم؛ من عرض میکنم هیچ کس بهعنوان حمایت و طرفدارى از من، هیچگونه موضعگیرى علیه کسى نباید بکند. اگر کسى به بنده محبّت دارد و لطف دارد و بِایستد بگوید واقعاً میخواهد از من جانبدارى بکند، جانبدارى از من به این نیست که مثلاً چرا مراجع چنین کردند یا چرا جامعهی مدرّسین چنان کرد یا چرا مجمع طلّاب چنان کرد. چون بحمدالله میانهی ما با مراجع بسیار خوب است؛ ما همیشه به مراجع ارادت داشتیم، حالا هم همینجور است؛ ارتباطاتمان بسیار خوب است. با جامعهی مدرّسین هم ارتباطاتمان بسیار خوب است؛ با قشرهاى گوناگون طلّاب هم ارتباطاتمان بسیار خوب است؛ با جهتگیریها و جناحهاى مختلف سیاسى هم ارتباطاتمان بسیار مستحکم و خوب است؛ یعنى من با هیچ کس مسئلهاى ندارم. بنابراین تصوّر نشود که اگر حرفى یک جا گفته شد یا مثلاً اظهارى یک جا از کسى صادر شد -قولاً یا کتباً- این تعریض (۳۸) به من است که کسى بهعنوان محبّت به من، مثلاً به کسى اعتراض کند و کسى را متّهم کند یا به کسى پرخاش کند. من عرض میکنم داخل مجموعه -بلکه داخل حوزه- مطلقاً نگذارید که این حرفها باب بشود.البتّه بنده نسبت به مسائل مربوط به حوزه -همانطورى که اوّل هم اشاره کردم- بههیچوجه خودم را غیرمسئول نمیدانم. یعنى وجدان طلبگى و وجدان مسئولیّت کنونى من، بههیچوجه اجازه نمیدهد که مسئلهی اهمّ اسلامىِ جامعهمان و کشورمان، از نظر من یک مسئلهی درجهی دو باشد؛ نخیر، این مسئلهی مهمّى است؛ مسئلهی درجهی یک است. من خودم را نسبت به این قضایا و نسبت به [حوزهی] قم و آیندهی آن و ترتیبات آن مسئول میدانم و هر کارى که شرعاً بر عهدهی من باشد و تشخیص بدهم، انشاءالله انجام خواهم داد. غرض، مشاجرات و این حرفها را مطلقاً نگذارید که به بهانههاى گوناگون در حوزه و در داخل مجموعه راه پیدا کند.
خب، خوب است که دیگر این بحث را تمام بکنیم. ما برنامه را به این ترتیب گذاشته بودیم که یک مقدارى بنده صحبت کنم و عرایضى عرض بکنم، بعد هم نوبت بدهیم به شما که اگر سؤالاتى هست مطرح بفرمایید یا اگر مطلبى هست که میخواهید بگویید بیان بکنید.
۱) موانع
۲) مسلّم
۳) کافى، ج ۵، ص ۹؛ «هر کس سنّتى نیک بگذارد، پاداش آن و پاداش هر کس که بدان عمل کند، نصیب او خواهد شد.»
۴) صحیفهى امام، ج ۲۱، ص ۲۷۳؛ پیام به روحانیّون، مراجع، مدرّسین، طلّاب و ائمّهى جمعه و جماعات (منشور روحانیّت) (۱۳۶۷/۱۲/۳)
۵) تعیین محدوده
۶) بدون توقّف و با شتاب مسیرى را پیمودن
۷) عدم توجّه
۸) تصحیح
۹) به سبب آنچه ماهیّت حوزه است، به سبب آنچه در ذات حوزه است
۱۰) کنایه از چون و چرا
۱۱) صحیفهى امام، ج ۱۸، ص ۷۲؛ سخنرانى در جمع اعضاى شوراى عالى تبلیغات اسلامى (۱۳۶۲/۶/۲)
۱۲) کسى که مجتهد به او اجازهى شرعى براى کارى داده باشد.
۱۳) دچار شدن به حالت اضطرار به کارى که شرعاً ممنوع است، موجب میشود که آن کار در این حالت ممنوع نباشد.
۱۴) مورد انتظار
۱۵) بازار مشترک، بازارى متشکّل از چند کشور است که علاوه بر اِعمال تعرفهى مشترک خارجى و اتّخاذ سیاست بازرگانى واحد، در پى یکپارچگى همراه با حرکت آزادانهى کالاها، خدمات و عوامل تولید است.
۱۶) غیر کلّى
۱۷) میرزا ابوالقاسم بن موسى محمّدحسن جیلانى (معروف به میرزاى قمى و فاضل قمى)، نویسندهى کتاب قوانین المحکمة فى الاصول
۱۸) طعمهخور، کسى که مزهى چیزى را چشیده و همیشه طالب آن باشد
۱۹) شاهحسن
۲۰) فرقهى دُروزیّه یکى از فرقههاى منشعب از فرقهى اسماعیلیّه است. بستر اصلى اعتقاد این فرقه، غلوّ در حقّ رهبران و بزرگان این نحله خصوصاً امام اسماعیلى - الحاکم بامرالله - بوده است. از دیگر اعتقادات آنها همچون دیگر جریانهاى اسماعیلى، باطنگرایى و در مواردى ترک و نسخ شریعت و تأویلگرایى در احکام شرعى است. پیروان این فرقه بیشتر در کشورهاى لبنان، سوریه و فلسطین ساکنند.
۲۱) مهمترین کتاب دینى دُروزىها، کتاب رسائلالحکمة است.
۲۲) فصلالخطاب نوشتهی حاج میرزا حسین نورى (متوفّى ۱۳۲٠ هجرى قمرى). وى در این کتاب با استناد به برخى روایات ضعیف و سست ادّعا کرد قرآن کریم موجود در نزد مسلمانان دقیقاً همان قرآنى است که در زمان خلیفهى سوّم جمعآورى و به شکل یک کتاب درآمد، امّا برخى از آیات قرآن از همان زمان جمعآورى نشد و بنابراین قرآن فعلى دچار کاستى در اندکى از آیات است. پس از آن، علماى زیادى از شیعه، کتابهایى در ردّ این ادّعا نوشتند و در آنها اثبات کردند که قرآن کریم هیچگونه کاستى نسبت به قرآن نازل بر پیامبر اکرم (صلّى الله علیه و آله و سلّم) ندارد.
۲۳) کتاب اجوبة مسائل جارالله و کتاب الفصول المهمّة نوشتهى سیّدعبدالحسین شرفالدّین موسوى عاملى؛ کتاب الغدیر نوشتهى علّامه عبدالحسین امینى
۲۴) برخى از مغرضین با تمسّک به بخشى از پیام حضرت امام خمینى (قدّس سرّه الشّریف) بهمناسبت نیمهى شعبان (هفتم تیر ماه ۱۳۵۹) زمینهى اتّهام به امام بزرگوار را فراهم میکردند. آنان به این جمله از ایشان استناد میکردند که فرموده بود: «هر یک از انبیا که آمدند، براى اجراى عدالت آمدند و مقصدشان هم این بود که اجراى عدالت را در همه عالم بکنند لکن موفّق نشدند.» درحالىکه مجموعهى عبارات، مراد واقعى ایشان را نشان میدهد: «قضیّهى غیبت حضرت صاحب، قضیّهى مهمّى است که به ما مسائلى میفهماند. مِنجمله اینکه براى یک همچو کار بزرگى که در تمام دنیا عدالت به معناى واقعى اجرا بشود، در تمام بشر نبوده الّا مهدى موعود (سلام الله علیه) که خداى تبارک و تعالى او را ذخیره کرده است براى بشر. هر یک از انبیا که آمدند، براى اجراى عدالت آمدند و مقصدشان هم این بود که اجراى عدالت را در همه عالم بکنند لکن موفّق نشدند. حتّى رسول ختمى (صلّى الله علیه و آله) که براى اصلاح بشر آمده بود و براى اجراى عدالت آمده بود و براى تربیت بشر آمده بود، باز در زمان خودشان موفّق نشدند به این معنا، و آن کسى که به این معنا موفّق خواهد شد و عدالت را در تمام دنیا اجرا خواهد کرد، نه آن هم این عدالتى که مردم عادّى میفهمند که فقط قضیّهى عدالت در زمین براى رفاه مردم باشد بلکه عدالت در تمام مراتب انسانیّت ... در زمان ظهور مهدى موعود (سلام الله علیه) که خداوند ذخیره کرده است او را از باب اینکه هیچ کس در اوّلین و آخرین، این قدرت برایش نبوده است و فقط براى حضرت مهدى موعود بوده است که تمام عالم را، عدالت را در تمام عالم گسترش بدهد، و آن چیزى که انبیا موفّق نشدند به آن با اینکه براى آن خدمت آمده بودند، خداى تبارک و تعالى ایشان را ذخیره کرده است که همان معنایى که همهى انبیا آرزو داشتند، لکن موانع، اسباب این شد که نتوانستند اجرا بکنند، و همهى اولیا آرزو داشتند و موفّق نشدند که اجرا بکنند، به دست این بزرگوار اجرا بشود.». ر.ک: صحیفهى امام، ج ۱۲، ص ۴۸٠
۲۵) ر.ک: بیانات در دیدار جمعى از دانشآموزان و دانشجویان سراسر کشور بهمناسبت روز ملّى مبارزه با استکبار جهانى (۱۳۶۸/۸/۱۰)، پىنوشت شمارهی ۹
۲۶) مسلمانان در نهضت آزادى هندوستان
۲۷) نخستوزیر رژیم سلطنتى عراق
۲۸) خاطرات ایدن
۲۹) کنایه از هماوردطلبى
۳۰) سفر معظّمٌله به کشور رومانى، اسفند ۱۳۶۷
۳۱) جداشده، بیرونآمده
۳۲)حوزهاى، حوزوى مطابق رسمالخطّ عربى
۳۳) مرزباننامه (با اندکى تفاوت)
۳۴) حاضران مشکل ترافیک را بهعنوان علّت تأخیر بیان کردند.
۳۵) اگر کسى با ارادهى خود، قدرت بر کارى را از خویش سلب کند، آن کار احکام و آثار کار اختیارى و مقدور را دارد.
۳۶) ر.ک: پیام به گردهمایى فرماندهان پایگاهها و نواحى مقاومت بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامى سراسر کشور (۱۳۶۸/۹/۲)
۳۷) اعلامالدّین، ص ۳۱۲
۳۸) کنایه، گوشه زدن