بسماللهالرّحمنالرّحیم (۱)
غرض بنده از این دیدار و جلسه این بود که یک بار دیگر در جمع شما برادران عزیز و همکار در دولت جمهورى اسلامى ایران بنشینیم، هم تجدید عهدى بکنیم و یاد روزهاى دشوار همکارى را گرامى بداریم، و هم انشاءالله خاطرهی خوبى را براى ایّامِ بعد از این بگذاریم.
البتّه معمول بنده این بود که غالباً -نمیگویم عموماً- با وزرائى که به هر دلیلى از جمع دولت آقاى مهندس موسوى جدا میشدند، بعد از جدا شدنشان از کار تماس میگرفتم و گاهى با آنها جلسه میگذاشتم و دعوتشان میکردم و این خداحافظىِ جمعى را بهتنهایى با آنها انجام میدادم؛ البتّه گاهى هم که وضع اینجورى بود که چند نفر با هم جدا شده بودند، باز هم برادرها را جمعى زیارت میکردیم و با آنها احوالپرسى میکردیم و خداحافظى میکردیم و با خوبى از هم جدا میشدیم. در گذشته بنده این مرسوم را با دوستان و برادران داشتم.
البتّه این دفعه بنده هستم که از جمع شما جدا شدم. شاید بسیارى از شما یا بعضى از شما در مجموعهی آتى دولت حضور داشته باشید. بههرحال فرقى نمیکند؛ خطّ خدمت یک خطّ مستمر است و مجموعهی دولت مجموعهی واحدى است و هروقت و هر جا که برادرها مشغول کار باشند و هر کدام ما هر جا قرار داشته باشیم در این مجموعهی بزرگ و این خانوادهی عظیم نظام جمهورى اسلامى و ملّت ایران، با هم همکاریم. نوع همکاریها ممکن است فرق کند؛ [ولى] اصل همکارى بلاشک تغییرى نخواهد کرد. اینجور نیست که اگر ما با هم دُور یک میز ننشینیم و در یک شغل واحدى و مجموعهی واحدى کار نکنیم، به معناى این باشد که ما دیگر با هم همکار نیستیم؛ نه، واقعاً روحیهی خود بنده هم این نیست. جدایى از مجموعهی دستهاى کارآمد و مغزهاى هوشمند، در جمهورى اسلامى متصوّر نیست؛ هر جا باشند، با همند.بنده قبل از رحلت حضرت امام (اعلى الله مقامه) که ماههاى آخر مسئولیّت من بود، با خودم فکر میکردم که خواهم رفت و به کارهاى فرهنگى مشغول خواهم شد. این گرایش اصلى ماها است دیگر؛ دوست میداریم به کارهاى فرهنگى بپردازیم. ذهنیّت بنده، آقاى مهندس موسوى و بعضى دیگر از دوستان، غالباً همینجورى است؛ یعنى کشش اصلیمان به سمت و به طرف کارهاى فرهنگى است؛ مگر اینکه مسئولیّتى بر دوشمان قرار بگیرد و بر ما واجب بشود. البتّه همان وقت هم در یک جمعى گفتم که اگر بر من واجب بشود و تکلیف بشود و من را مأمور کنند به ریاست عقیدتى _ سیاسى گروهان ژاندارمرى زابل -چون میدانم آنجا گروهانى هست و میدانم هم عقیدتى _ سیاسى دارد؛ مثلاً آقاى محتشمى (۲) بنده را میفرستادند آنجا- میرفتم مشغول میشدم. یعنى واقعاً هر جا که انسان کار کند، احساس نمیکند که جداى از مجموعهی کارآمدهاى این نظام و مجرّبین کارى این نظام است.
علیایحال الان هم که ما این جلسه را تشکیل دادهایم و با هم داریم صحبت میکنیم، به معناى خاتمهی یک مقطع کارىِ یک مجموعهی خاص است؛ نه به معناى جدا شدن از یکدیگر و عدم همکارى، که این اصلاً متصوّر نیست براى من نسبت به برادرهاى متعهّد و خوب -که همهی شماها همینجور و با همین اوصافى که عرض کردم هستید- و قهرى و طبیعى است که ما هر جا باشیم، با هم همکارى داریم؛ منتها این مجموعهی دولت یک چیز خاصّى بود که این دیگر نخواهد بود و این جمع ما، بعد از این دور هم نخواهیم بود.
بنده نسبت به این گذشتهها یک احساسى دارم. درست است که این هشت سال دائماً جنگ بود، دائماً خون دل بود، دائماً دلهره و نگرانى بود، روزى نبود که ما -همهی مسئولین کشور- از خواب برخیزیم و نگرانیاى و غصّهاى در باب مسائل اساسى کشور که در رأس آنها و اهمّ آنها جنگ بود نداشته باشیم -جنگ بر ما مشکلات زیادى را تحمیل کرد و ناتوانیهایى را بر ما تحمیل کرد، این ناتوانیها شاید جزو طبیعت ما نبود؛ خیلى کارها را خیلى مجموعهها میتوانند بکنند امّا یک عارضهاى میآید و امکان آن کار را از آنها میگیرد، حتّى کارایى را از آنها میگیرد؛ این یک واقعیّتى است که بود و تلخ بود و سخت بود و همراه با زجر و ناراحتى بود- لکن به مقتضاى اینکه در راه خدمت، در راه محبّت و در راه آن مطلوب و هدفى که معشوق انسان است و انسان به آن عاشقانه دل بسته است، هر زحمتى به یک معنا لذّتى است. من وقتى نگاه میکنم به این دوران هشتساله و آن رنجها را و آن تجربهها را و آن ساعات دشوار را به یاد میآورم، همان حالتى به من دست میدهد که به دوران مبارزهی قبل از انقلاب نگاه میکنم. یعنى اگرچه خشنودیم که آن مبارزاتى که ملّت ایران کردند و عناصر مبارز کردند، بحمدالله به نتیجهی به این خوبى رسید، امّا لذّت دوران مبارزه -لذّت خاصّ محنت، توأم با محنت در راه خدا- یک چیزى است که دیگر قابل فراموش کردن و قابل تعویض با چیز دیگر نیست. حقیقتاً دوران مبارزه، آن سختیها، آن محنتها، آن دلهرهها و آن اضطرابها، با خودش یک لذّت از نوع خاصّى را داشت که در دوران راحت و عافیت متصوّر نیست؛ آن لذّت معنویاى که ناشى از محبّت است، ناشى از عشق است، ناشى از تلاش عاشقانهی یک انسان به سمت یک هدفى است که محبوب و معشوق او است. ما عین این احساس را نسبت به همین دوران هشتسالهی جنگ داریم.
سال گذشته همین روزهاى محرّم بود -اگرچه از لحاظ ماه شمسى تفاوت دارد؛ امّا از لحاظ ماه قمرى همین روزهاى محرّم بود- که بنده به دنبال آن تهاجم نامردانهاى که رژیم عراق بعد از پذیرش قطعنامه کرد، (۳) رفتم به منطقهی جنگى و مثل این روزها را -همین ایّام دههی محرّم را- بنده آنجا بودم و همین امروز، اتّفاقاً قبل از آمدن به این جلسه داشتم فکر آن حالات و آن ساعات و آن لحظات و آن احساساتِ آن ساعت و آن روزها را میکردم؛ (۴) میدیدم که لحظاتى که انسان براى خدا و در راه خدا زحمتى را متحمّل میشود، بار سنگینى را بر دوش میگیرد و اضطرابى را و محنتى را بر جان خودش میپذیرد، واقعاً قابل معاوضه با هیچچیز دیگرى نیست.
لذا این هشت سالى که ما با مجموعهی شما بودیم -البتّه حالا همهی شما در دوران هشتساله نبودید؛ بعضى از اوایلش بودید، بعضى از اواسطش آمدید، بعضى از آخرهاى آن تشریف آوردید- واقعاً آن روزها دیگر قابل تجدید شدن نیست؛ روزهاى خاصّى بود، مقطع عجیبی بود، مقطع فراموشنشدنیاى بود: روزهایى که -همینطور که آقاى مهندس موسوى گفتند و من [هم] قبول دارم- برادرها واقعاً تلاش میکردند، واقعاً زحمت میکشیدند، همهی همّتها به کار میافتاد تا بتوانند آن چیزى را که هدف کاریشان بود، تحقّق ببخشند؛ و این در فضائى بود که به یک محنت عظیم ملّى آمیخته بود و آغشته بود -نه مال یک قشر، نه مال یک جمع، نه مال یک گوشهی مملکت- یک ملّت دچار محنت بود؛ محنت جنگ که بر او تحمیل شده بود. و در کنار این، جوشش فداکاریها و ایثارها و جلوههاى زیباى حضور انقلابى ملّت در صحنههاى گوناگون هم بود؛ و بر روى همهی اینها، به آن خیمهی منوّر حضور امام و نظر فراگیر آن بزرگوار و ارادهی همه جا حاضر او -که واقعاً مثل کوهى پشت سر ما بود- دلخوش و دلگرم بودیم. هم زحمت میکشیدیم، هم محنت عمومى را درک میکردیم، هم از احساسات مردم و از تلاشهاى مردم و فداکاریهاى مردم به هیجان میآمدیم، و هم در یک فضاى آمیختهی به معنویّت و عرفان و حماسه و اراده و عزمى که از وجود امام و از حضور امام ناشى میشد زندگى میکردیم. واقعاً این یک چیزى است که دیگر قابل تکرار شدن و قابل تجدید شدن نیست.ما این هشت سال را در زندگیمان و در خاطرهمان، [باید] خوب حفظ کنیم. هشت سال عجیبى بود، هشت سال پُرماجرایى بود و یکى از مقاطع عظیم ملّت ایران بود. و خداى متعال اینجور مقدّر کرده بود که در این مدّت، جمع ماها با همدیگر، یکى از مهمترین و اصلیترین کارهاى این مملکت را به عهده داشته باشیم و با هم مشغول انجام آن کار باشیم.
به گذشته با این چشم نگاه باید بکنیم: با چشم رضایت و نگاه از روى احساس انجام تکلیف؛ که هر مؤمنى وقتى تکلیفى را انجام بدهد، خوشحال است؛ و این خوشحالى عیب نیست بلکه حُسن است. این با تکبّر و عُجب و مانند این چیزها بههیچوجه مخلوط نشود؛ این یک چیز دیگر است، یک احساس دیگر است. انسان نگاه که میکند، میگوید الحمدلله توفیق پیدا کردم، در این مدّت تکلیفم را انجام دادم. و یاد زیباى آن روزها را واقعاً در ذهنمان نگه داریم و حفظ کنیم؛ و اگر بتوانیم، بر روى کاغذها و براى ماندن در آینده [بیاوریم]. این نسبت به گذشته.
و امّا نسبت به آینده. ما آینده را نمیشناسیم چهجورى است و از آن خبر نداریم؛ همهچیز مبتنى بر حدس و تحلیل است؛ غیر از گذشته است که عینیّات ما است و حسّیّات ما است و وجود ما با همهی شَراشِر (۵) حیاتش آن را درک کرده و لمس کرده؛ ما آینده را به حدس درمییابیم، امّا این حدسى است که آمیخته است به ارادهی ما؛ یعنى ما اجازه نمیدهیم که آینده، جداى از اراده و خواست ما به یک جهتى حرکت کند. ما میخواهیم ارادهی خودمان را در آینده دخیل کنیم؛ این هم خاصیّت انسان مؤمنِ باهدف است. اگر هدفى داریم، اگر مشخّص است که کجا میخواهیم برویم و اگر تصمیم بر رفتن داریم، پس آینده قابل حدس است؛ این حدس، ناشى از ارادهی ما است.ما در این راه حرکت خواهیم کرد و البتّه در بین راه ممکن است حوادثى پیش بیاید و عوارض و آفات و مشکلاتى عارض بشود؛ همینها است که یقین را تبدیل میکند به حدس. اگر احتمال این حوادث نبود، وقتى اراده داریم، وقتى میخواهیم، وقتى میدانیم کجا میرویم، خب میشد یقین؛ امّا چون احتمالاتى هم وجود دارد، تبدیل میشود به حدس. پس در تکوین حدسى که ما نسبت به آینده میزنیم، ارادهی ما دخیل است. من میگویم این اراده را ما بایستى آنچنان قرار بدهیم که احساس میکنیم موجب رضاى خدا است؛ که طبعاً حدس ما هم این خواهد بود.
ما -یعنى مجموعهی ما، همهی شماها همینجور هستید و باید هم همینجور باشیم- تصمیم باید بگیریم که خطّ انقلاب را به معناى حقیقى این کلمه و به سمت هدفهاى انقلاب، بدون هیچگونه کمبود و کسرى و پذیرش ساییدگى در گوشهاى از این هدفها، با قاطعیّت و قدرت ادامه بدهیم. صحنه، صحنهی وسیعى است؛ همه جاى آن میشود حضور داشت و در همه جاى آن میشود این احساس را داشت: چه در پست وزارت، چه در پست مدیریّت اجرائى کشور، مدیریّتهاى بالا، مدیریّتهاى پایین، یا حتّى اگر چنانچه کسى در مجموعهی دستگاه و مجموعهی دولت هم نخواهد کار کند -که البتّه این نسبت به آن شقّ دیگر مرجوح (۶) است- در هر جایى از این کشور که بخواهد کار بکند. [البتّه] این را ما نسبت به افراد کارآمد واقعاً رد میکنیم؛ اگر هم مدیریّتهاى بالاى اجرائى را نخواهند به عهده بگیرند، خارج شدن از مجموعهی دستگاه اجرائى کشور را مصلحت نمیدانیم. خب هر کسى میتواند مفید باشد، امّا در این مجموعه بیشتر میتواند مفید باشد. همه بایستى بالاخره در این مجموعه تا آنجایى که ممکن باشد و تا آنجایى که میسور باشد انشاءالله مسئولیّتهایى را بپذیرند.هر جا باشیم، تصمیم را بایستى بر این قرار بدهیم که حرکت، به سمت هدفها با هماهنگى کامل و با یاد امام [باشد]. حالا که امام را نداریم، امّا یاد او براى ما یک چیز زنده است؛ و مشخّص است که ایشان چه فکر میکردند و چگونه حرکت میکردند. انشاءالله آینده را بایستى به این شکل ترسیم کنیم. شاید اگر چند سال دیگر بگذرد و ماها زنده باشیم، باز این مجموعه احساس بکند که دوران مهمّى را پشت سر گذاشته و کارهاى مهمّى را در این دوران انجام داده و زمان تعیینکنندهاى را از سر گذرانده؛ حدس ما هم همین است که همینجور هم خواهد بود. البتّه حدس میزنیم که نوع این دورهی سالهاى آینده متفاوت باشد با نوع آنچه در گذشته بود؛ امّا شک نداریم که اهمّیّت این دورانى که در پیش داریم، از لحاظ تعیین کننده بودن نسبت به سرنوشت این کشور و سرنوشت این انقلاب، -حدوداً، تقریباً- از آنچه در گذشته گذراندیم و پشت سر گذاشتیم کمتر نخواهد بود. این دوره را هم انشاءالله بایستى با عزم و همّت و توکّل به خدا گذراند.
بههرحال من لازم میدانم از یکایک برادران عزیزمان تشکّر کنم؛ بخصوص آنهایى که دوران همکارى با آنها طولانیتر بوده و در درجهی اوّل، خود آقاى مهندس موسوى و بعد بعضى دیگر از برادرها که الان میبینم جلوى چشمم هستند -بعضى از برادرها که از همان روزهاى اوّل تشکیل این دولت بودند، بعضى هم در بین راه ملحق و متّصل شدند و حرکت کردیم، بعضى باز جدا شدند؛ لکن مجموعه را در ذهنمان بهصورت یک مجموعه میبینیم- من از همهی شما بهخاطر آنچه بین ما گذشته و بسیار خوب بوده صمیمانه تشکّر میکنم و امیدوارم که انشاءالله ارتباطات ما همواره ارتباطات خوب، صمیمانه و مبنىّ بر ایمان و محبّت باشد و خداى متعال توفیق بدهد بتوانیم با این همکاریها، وظایف اساسى خودمان را انجام بدهیم. (۷)
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
غرض بنده از این دیدار و جلسه این بود که یک بار دیگر در جمع شما برادران عزیز و همکار در دولت جمهورى اسلامى ایران بنشینیم، هم تجدید عهدى بکنیم و یاد روزهاى دشوار همکارى را گرامى بداریم، و هم انشاءالله خاطرهی خوبى را براى ایّامِ بعد از این بگذاریم.
البتّه معمول بنده این بود که غالباً -نمیگویم عموماً- با وزرائى که به هر دلیلى از جمع دولت آقاى مهندس موسوى جدا میشدند، بعد از جدا شدنشان از کار تماس میگرفتم و گاهى با آنها جلسه میگذاشتم و دعوتشان میکردم و این خداحافظىِ جمعى را بهتنهایى با آنها انجام میدادم؛ البتّه گاهى هم که وضع اینجورى بود که چند نفر با هم جدا شده بودند، باز هم برادرها را جمعى زیارت میکردیم و با آنها احوالپرسى میکردیم و خداحافظى میکردیم و با خوبى از هم جدا میشدیم. در گذشته بنده این مرسوم را با دوستان و برادران داشتم.
البتّه این دفعه بنده هستم که از جمع شما جدا شدم. شاید بسیارى از شما یا بعضى از شما در مجموعهی آتى دولت حضور داشته باشید. بههرحال فرقى نمیکند؛ خطّ خدمت یک خطّ مستمر است و مجموعهی دولت مجموعهی واحدى است و هروقت و هر جا که برادرها مشغول کار باشند و هر کدام ما هر جا قرار داشته باشیم در این مجموعهی بزرگ و این خانوادهی عظیم نظام جمهورى اسلامى و ملّت ایران، با هم همکاریم. نوع همکاریها ممکن است فرق کند؛ [ولى] اصل همکارى بلاشک تغییرى نخواهد کرد. اینجور نیست که اگر ما با هم دُور یک میز ننشینیم و در یک شغل واحدى و مجموعهی واحدى کار نکنیم، به معناى این باشد که ما دیگر با هم همکار نیستیم؛ نه، واقعاً روحیهی خود بنده هم این نیست. جدایى از مجموعهی دستهاى کارآمد و مغزهاى هوشمند، در جمهورى اسلامى متصوّر نیست؛ هر جا باشند، با همند.بنده قبل از رحلت حضرت امام (اعلى الله مقامه) که ماههاى آخر مسئولیّت من بود، با خودم فکر میکردم که خواهم رفت و به کارهاى فرهنگى مشغول خواهم شد. این گرایش اصلى ماها است دیگر؛ دوست میداریم به کارهاى فرهنگى بپردازیم. ذهنیّت بنده، آقاى مهندس موسوى و بعضى دیگر از دوستان، غالباً همینجورى است؛ یعنى کشش اصلیمان به سمت و به طرف کارهاى فرهنگى است؛ مگر اینکه مسئولیّتى بر دوشمان قرار بگیرد و بر ما واجب بشود. البتّه همان وقت هم در یک جمعى گفتم که اگر بر من واجب بشود و تکلیف بشود و من را مأمور کنند به ریاست عقیدتى _ سیاسى گروهان ژاندارمرى زابل -چون میدانم آنجا گروهانى هست و میدانم هم عقیدتى _ سیاسى دارد؛ مثلاً آقاى محتشمى (۲) بنده را میفرستادند آنجا- میرفتم مشغول میشدم. یعنى واقعاً هر جا که انسان کار کند، احساس نمیکند که جداى از مجموعهی کارآمدهاى این نظام و مجرّبین کارى این نظام است.
علیایحال الان هم که ما این جلسه را تشکیل دادهایم و با هم داریم صحبت میکنیم، به معناى خاتمهی یک مقطع کارىِ یک مجموعهی خاص است؛ نه به معناى جدا شدن از یکدیگر و عدم همکارى، که این اصلاً متصوّر نیست براى من نسبت به برادرهاى متعهّد و خوب -که همهی شماها همینجور و با همین اوصافى که عرض کردم هستید- و قهرى و طبیعى است که ما هر جا باشیم، با هم همکارى داریم؛ منتها این مجموعهی دولت یک چیز خاصّى بود که این دیگر نخواهد بود و این جمع ما، بعد از این دور هم نخواهیم بود.
بنده نسبت به این گذشتهها یک احساسى دارم. درست است که این هشت سال دائماً جنگ بود، دائماً خون دل بود، دائماً دلهره و نگرانى بود، روزى نبود که ما -همهی مسئولین کشور- از خواب برخیزیم و نگرانیاى و غصّهاى در باب مسائل اساسى کشور که در رأس آنها و اهمّ آنها جنگ بود نداشته باشیم -جنگ بر ما مشکلات زیادى را تحمیل کرد و ناتوانیهایى را بر ما تحمیل کرد، این ناتوانیها شاید جزو طبیعت ما نبود؛ خیلى کارها را خیلى مجموعهها میتوانند بکنند امّا یک عارضهاى میآید و امکان آن کار را از آنها میگیرد، حتّى کارایى را از آنها میگیرد؛ این یک واقعیّتى است که بود و تلخ بود و سخت بود و همراه با زجر و ناراحتى بود- لکن به مقتضاى اینکه در راه خدمت، در راه محبّت و در راه آن مطلوب و هدفى که معشوق انسان است و انسان به آن عاشقانه دل بسته است، هر زحمتى به یک معنا لذّتى است. من وقتى نگاه میکنم به این دوران هشتساله و آن رنجها را و آن تجربهها را و آن ساعات دشوار را به یاد میآورم، همان حالتى به من دست میدهد که به دوران مبارزهی قبل از انقلاب نگاه میکنم. یعنى اگرچه خشنودیم که آن مبارزاتى که ملّت ایران کردند و عناصر مبارز کردند، بحمدالله به نتیجهی به این خوبى رسید، امّا لذّت دوران مبارزه -لذّت خاصّ محنت، توأم با محنت در راه خدا- یک چیزى است که دیگر قابل فراموش کردن و قابل تعویض با چیز دیگر نیست. حقیقتاً دوران مبارزه، آن سختیها، آن محنتها، آن دلهرهها و آن اضطرابها، با خودش یک لذّت از نوع خاصّى را داشت که در دوران راحت و عافیت متصوّر نیست؛ آن لذّت معنویاى که ناشى از محبّت است، ناشى از عشق است، ناشى از تلاش عاشقانهی یک انسان به سمت یک هدفى است که محبوب و معشوق او است. ما عین این احساس را نسبت به همین دوران هشتسالهی جنگ داریم.
سال گذشته همین روزهاى محرّم بود -اگرچه از لحاظ ماه شمسى تفاوت دارد؛ امّا از لحاظ ماه قمرى همین روزهاى محرّم بود- که بنده به دنبال آن تهاجم نامردانهاى که رژیم عراق بعد از پذیرش قطعنامه کرد، (۳) رفتم به منطقهی جنگى و مثل این روزها را -همین ایّام دههی محرّم را- بنده آنجا بودم و همین امروز، اتّفاقاً قبل از آمدن به این جلسه داشتم فکر آن حالات و آن ساعات و آن لحظات و آن احساساتِ آن ساعت و آن روزها را میکردم؛ (۴) میدیدم که لحظاتى که انسان براى خدا و در راه خدا زحمتى را متحمّل میشود، بار سنگینى را بر دوش میگیرد و اضطرابى را و محنتى را بر جان خودش میپذیرد، واقعاً قابل معاوضه با هیچچیز دیگرى نیست.
لذا این هشت سالى که ما با مجموعهی شما بودیم -البتّه حالا همهی شما در دوران هشتساله نبودید؛ بعضى از اوایلش بودید، بعضى از اواسطش آمدید، بعضى از آخرهاى آن تشریف آوردید- واقعاً آن روزها دیگر قابل تجدید شدن نیست؛ روزهاى خاصّى بود، مقطع عجیبی بود، مقطع فراموشنشدنیاى بود: روزهایى که -همینطور که آقاى مهندس موسوى گفتند و من [هم] قبول دارم- برادرها واقعاً تلاش میکردند، واقعاً زحمت میکشیدند، همهی همّتها به کار میافتاد تا بتوانند آن چیزى را که هدف کاریشان بود، تحقّق ببخشند؛ و این در فضائى بود که به یک محنت عظیم ملّى آمیخته بود و آغشته بود -نه مال یک قشر، نه مال یک جمع، نه مال یک گوشهی مملکت- یک ملّت دچار محنت بود؛ محنت جنگ که بر او تحمیل شده بود. و در کنار این، جوشش فداکاریها و ایثارها و جلوههاى زیباى حضور انقلابى ملّت در صحنههاى گوناگون هم بود؛ و بر روى همهی اینها، به آن خیمهی منوّر حضور امام و نظر فراگیر آن بزرگوار و ارادهی همه جا حاضر او -که واقعاً مثل کوهى پشت سر ما بود- دلخوش و دلگرم بودیم. هم زحمت میکشیدیم، هم محنت عمومى را درک میکردیم، هم از احساسات مردم و از تلاشهاى مردم و فداکاریهاى مردم به هیجان میآمدیم، و هم در یک فضاى آمیختهی به معنویّت و عرفان و حماسه و اراده و عزمى که از وجود امام و از حضور امام ناشى میشد زندگى میکردیم. واقعاً این یک چیزى است که دیگر قابل تکرار شدن و قابل تجدید شدن نیست.ما این هشت سال را در زندگیمان و در خاطرهمان، [باید] خوب حفظ کنیم. هشت سال عجیبى بود، هشت سال پُرماجرایى بود و یکى از مقاطع عظیم ملّت ایران بود. و خداى متعال اینجور مقدّر کرده بود که در این مدّت، جمع ماها با همدیگر، یکى از مهمترین و اصلیترین کارهاى این مملکت را به عهده داشته باشیم و با هم مشغول انجام آن کار باشیم.
به گذشته با این چشم نگاه باید بکنیم: با چشم رضایت و نگاه از روى احساس انجام تکلیف؛ که هر مؤمنى وقتى تکلیفى را انجام بدهد، خوشحال است؛ و این خوشحالى عیب نیست بلکه حُسن است. این با تکبّر و عُجب و مانند این چیزها بههیچوجه مخلوط نشود؛ این یک چیز دیگر است، یک احساس دیگر است. انسان نگاه که میکند، میگوید الحمدلله توفیق پیدا کردم، در این مدّت تکلیفم را انجام دادم. و یاد زیباى آن روزها را واقعاً در ذهنمان نگه داریم و حفظ کنیم؛ و اگر بتوانیم، بر روى کاغذها و براى ماندن در آینده [بیاوریم]. این نسبت به گذشته.
و امّا نسبت به آینده. ما آینده را نمیشناسیم چهجورى است و از آن خبر نداریم؛ همهچیز مبتنى بر حدس و تحلیل است؛ غیر از گذشته است که عینیّات ما است و حسّیّات ما است و وجود ما با همهی شَراشِر (۵) حیاتش آن را درک کرده و لمس کرده؛ ما آینده را به حدس درمییابیم، امّا این حدسى است که آمیخته است به ارادهی ما؛ یعنى ما اجازه نمیدهیم که آینده، جداى از اراده و خواست ما به یک جهتى حرکت کند. ما میخواهیم ارادهی خودمان را در آینده دخیل کنیم؛ این هم خاصیّت انسان مؤمنِ باهدف است. اگر هدفى داریم، اگر مشخّص است که کجا میخواهیم برویم و اگر تصمیم بر رفتن داریم، پس آینده قابل حدس است؛ این حدس، ناشى از ارادهی ما است.ما در این راه حرکت خواهیم کرد و البتّه در بین راه ممکن است حوادثى پیش بیاید و عوارض و آفات و مشکلاتى عارض بشود؛ همینها است که یقین را تبدیل میکند به حدس. اگر احتمال این حوادث نبود، وقتى اراده داریم، وقتى میخواهیم، وقتى میدانیم کجا میرویم، خب میشد یقین؛ امّا چون احتمالاتى هم وجود دارد، تبدیل میشود به حدس. پس در تکوین حدسى که ما نسبت به آینده میزنیم، ارادهی ما دخیل است. من میگویم این اراده را ما بایستى آنچنان قرار بدهیم که احساس میکنیم موجب رضاى خدا است؛ که طبعاً حدس ما هم این خواهد بود.
ما -یعنى مجموعهی ما، همهی شماها همینجور هستید و باید هم همینجور باشیم- تصمیم باید بگیریم که خطّ انقلاب را به معناى حقیقى این کلمه و به سمت هدفهاى انقلاب، بدون هیچگونه کمبود و کسرى و پذیرش ساییدگى در گوشهاى از این هدفها، با قاطعیّت و قدرت ادامه بدهیم. صحنه، صحنهی وسیعى است؛ همه جاى آن میشود حضور داشت و در همه جاى آن میشود این احساس را داشت: چه در پست وزارت، چه در پست مدیریّت اجرائى کشور، مدیریّتهاى بالا، مدیریّتهاى پایین، یا حتّى اگر چنانچه کسى در مجموعهی دستگاه و مجموعهی دولت هم نخواهد کار کند -که البتّه این نسبت به آن شقّ دیگر مرجوح (۶) است- در هر جایى از این کشور که بخواهد کار بکند. [البتّه] این را ما نسبت به افراد کارآمد واقعاً رد میکنیم؛ اگر هم مدیریّتهاى بالاى اجرائى را نخواهند به عهده بگیرند، خارج شدن از مجموعهی دستگاه اجرائى کشور را مصلحت نمیدانیم. خب هر کسى میتواند مفید باشد، امّا در این مجموعه بیشتر میتواند مفید باشد. همه بایستى بالاخره در این مجموعه تا آنجایى که ممکن باشد و تا آنجایى که میسور باشد انشاءالله مسئولیّتهایى را بپذیرند.هر جا باشیم، تصمیم را بایستى بر این قرار بدهیم که حرکت، به سمت هدفها با هماهنگى کامل و با یاد امام [باشد]. حالا که امام را نداریم، امّا یاد او براى ما یک چیز زنده است؛ و مشخّص است که ایشان چه فکر میکردند و چگونه حرکت میکردند. انشاءالله آینده را بایستى به این شکل ترسیم کنیم. شاید اگر چند سال دیگر بگذرد و ماها زنده باشیم، باز این مجموعه احساس بکند که دوران مهمّى را پشت سر گذاشته و کارهاى مهمّى را در این دوران انجام داده و زمان تعیینکنندهاى را از سر گذرانده؛ حدس ما هم همین است که همینجور هم خواهد بود. البتّه حدس میزنیم که نوع این دورهی سالهاى آینده متفاوت باشد با نوع آنچه در گذشته بود؛ امّا شک نداریم که اهمّیّت این دورانى که در پیش داریم، از لحاظ تعیین کننده بودن نسبت به سرنوشت این کشور و سرنوشت این انقلاب، -حدوداً، تقریباً- از آنچه در گذشته گذراندیم و پشت سر گذاشتیم کمتر نخواهد بود. این دوره را هم انشاءالله بایستى با عزم و همّت و توکّل به خدا گذراند.
بههرحال من لازم میدانم از یکایک برادران عزیزمان تشکّر کنم؛ بخصوص آنهایى که دوران همکارى با آنها طولانیتر بوده و در درجهی اوّل، خود آقاى مهندس موسوى و بعد بعضى دیگر از برادرها که الان میبینم جلوى چشمم هستند -بعضى از برادرها که از همان روزهاى اوّل تشکیل این دولت بودند، بعضى هم در بین راه ملحق و متّصل شدند و حرکت کردیم، بعضى باز جدا شدند؛ لکن مجموعه را در ذهنمان بهصورت یک مجموعه میبینیم- من از همهی شما بهخاطر آنچه بین ما گذشته و بسیار خوب بوده صمیمانه تشکّر میکنم و امیدوارم که انشاءالله ارتباطات ما همواره ارتباطات خوب، صمیمانه و مبنىّ بر ایمان و محبّت باشد و خداى متعال توفیق بدهد بتوانیم با این همکاریها، وظایف اساسى خودمان را انجام بدهیم. (۷)
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
۱) این دیدار بهمناسبت اتمام دورهى ریاست جمهورى معظّمٌله صورت پذیرفت. در ابتداى این دیدار، آقاى میرحسین موسوى (نخستوزیر) گزارشى ارائه کرد.
۲) حجّتالاسلام والمسلمین سیدعلىاکبر محتشمىپور (وزیر کشور) در جلسه حضور داشت.
۳) با وجود قبول قطعنامه ی ۵۹۸ از سوی ایران در روزهای پایانی تیر ماه سال ۱۳۶۷، رژیم عراق در تاریخ ۱۳۶۷/۴/۳۱ حملهای گسترده و طرحریزیشده را برای تصاحب بخش وسیعی از مناطق کشور و همچنین فراهم کردن امکان تهاجم نظامی منافقین به جبههی غرب، آغاز کرد. در واکنش به این اقدام، در همان روز حضرت امام خمینی (قدّس سرّه الشّریف) خطاب به فرمانده سپاه فرمودند: «فرزندان انقلابیام، توجّه کنید که امروز روز حضور گسترده در جبههها است»؛ به دنبال این پیام، سیل نیروهای داوطلب مردمی روانهی مناطق عملیّاتی غرب و جنوب شدند و در زمانی کوتاه، تهاجم رژیم عراق و منافقین را - که به خیال خام خود، قصد فتح تهران را داشتند - سرکوب کردند.
۴) بازدید حضرت آیتالله خامنهای (رئیسجمهور و رئیس شوراىعالى دفاع) از مناطق عملیّاتى جنوب (مرداد و شهریور ۱۳۶۷)
۵) سراسر، تمامى، اطراف
۶) در مرتبهى بعد
۷) در پایان این دیدار، رهبر معظّم انقلاب به هر یک از اعضاى هیئت دولت، یک جلد کلامالله مجید اهدا کردند.