۲ ربیع الثانی ۱۴۰۷
بسماللهالرّحمنالرّحیم
الحمد لله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا و نبیّنا و حبیب قلوبنا ابیالقاسم محمّد و علی اله الاطیبین الاطهرین المنتجبین الهداة المهدیّین المعصومین سیّما بقیّةالله فی الارضین.
قال الله الحکیم فی کتابه: و یضع عنهم اصرهم و الاغلال الّتی کانت علیهم.(۱)
اوصیکم عباد الله بتقوی الله و مراقبة امره و نهیه و المجانبة عن عصیانه.
همهی برادران و خواهران نمازگزار را به رعایت تقوای الهی و حفظ نفس از هویهای شیطانی و ذکر و یاد دائمی پروردگار توصیه میکنم و امیدوارم که با تقویت روح ایمان بتوانیم از دامهای شیطان در نفس خودمان و در رابطهی با اعمال خودمان، خود را محافظت کنیم.
بحثی که امروز در این خطبه و در خطبههای اول تا چندین جمعه انشاءالله ادامه خواهم داد، یک بحث تازهای است که البته به مباحث قبلی مرتبط و متصل است، اما درعینحال یک بحث مستقلی هم هست و آن بحث در باب آزادی از نظر اسلام و قرآن است که یکی از بحثهای مهم اسلامی و اجتماعی است و لازم است که یک بار - ولو به صورت مجمل - در این تریبون عمومی این مسئله مطرح بشود. ارتباط این بحث با مباحث گذشته به صورت فهرستوار عرض میشود که رشتهی مطلب در ذهن شنوندگان عزیز گسسته نشود و آن به این ترتیب است که بحث ما در وظائف حکومت اسلامی در رابطهی با جامعه بود و عرض کردم که این وظائف دو نوع است: یک نوع وظائف مربوط به امور معنوی و یک نوع وظائف مربوط به رفاه مادی. در وظائف معنوی، یکی از وظائف را که عبارت بود از تعلیم و تربیت و تزکیهی جامعه، به تفصیل عرض کردم و نقش صدا و سیما را در این باب مشروحاً بیان کردم و عرض شد که دولت اسلامی موظف است که جامعه را با فرهنگ بالاتر و معلومات عمیقتر و آگاهیهای همگانی مجهز کند و بدین وسیله جلوِ نفوذ فرهنگ بیگانه را بگیرد. و برای اینکه تأثیر رسانههای عمومی از جمله صدا و سیما و همچنین روزنامهها و مطبوعات روشن بشود، دو نمونه و دو مثال را عرض کردم از تبلیغات ننگین رژیم گذشته که به وسیلهی صدا و سیما و مطبوعات در جامعه گسترش و عمق پیدا کرده بود: یکی در باب اسراف و فرهنگ مصرفگرائی بود و دیگری در باب فساد و فحشاء جنسی. و این بحثها به همان بحث اصلی مربوط میشد که عبارت بود از وظائف دولت اسلامی در باب تعلیم مردم و تربیت آنها و تزکیهی آنها و تقویت مبانی آگاهی و فرهنگی آنها. وظیفهی دیگر دولت در رابطهی با وظائف معنوی در جامعه، همین وظیفهی تأمین آزادی است برای افراد جامعه و زمینههای رهائی انسان از عیوب مخرب، مفسد و متوقف کننده و همهی موانع حرکت و رشد و جهش انسانها؛ مبارزهی با اینها - که همان مبارزه برای آزادی افراد جامعه است - این هم یکی از تلاشهای لازم و واجب برای دولت اسلامی است که یقیناً نمیشود جمهوری اسلامی و حکومت اسلامی باشد و این تلاش نباشد.
برای اینکه این بحث روشن بشود، ناچار باید دربارهی اصل مفهوم آزادی و نظر اسلام در باب آزادی و اینکه آزادی چه معنائی دارد، یک بحثی انجام بگیرد، که همین بحثی است که من امروز شروع میکنم و در هفتههای بعدی که به نماز بیایم، انشاءالله آن را ادامه میدهم و امیدوارم مجموعهی بحثی که انجام میگیرد، یک بحث مفیدی برای آگاهیهای جامعه و همچنین برای عمل ما مسئولان جامعه باشد.
اولاً باید مفهوم آزادی را روشن کنیم. آزادی یعنی چه؟ چون تقریباً همهی دولتهائی که در دنیا نامی و عنوانی و هیاهوئی دارند و بلوکهای شرق و غرب، دم از آزادی میزنند. هم دموکراسیهای غربی، مدعی آزادیاند؛ منتها آزادی در آنجا آزادی فردی است و یک معنای خاصی برای آزادی قائلند و همچنین کشورهای بلوک شرق و رژیمهای سوسیالیستی یا مدعی سوسیالیستی، آنها هم دم از آزادی و دموکراسی میزنند. همان طوری که ملاحظه میکنید، بیشتر کشورهای شرقی و وابستهی به بلوک شرق، در نام و عنوان دولتشان کلمهی «دموکراتیک» را به کار میبرند که همان به معنای آزادی و آزاد هست و میخواهند ادعا کنند که در اینجا هم، در این کشورها هم یکی از هدفها آزادی است، که البته در آنجا مقصود آنها از آزادی، آزادی فردی نیست، بلکه آزادی در مقیاس جامعه است و حل شدن و هضم شدنِ آزادی فرد در آن چیزی که آنها آن را آزادی جامعه میشمرند. پس میبینید که در دنیا ادعای آزادی هست و هر دولتی، هر رژیمی، هر مکتبی و هر دستگاهی، آزادی را به یک نحو خاصی معنا میکنند و همه هم مدعی این هستند که آزادی را در جامعهی خودشان تأمین کردهاند.
در داخل اجتماعات اسلامی و از جمله اجتماع خود ما هم عدهای هستند که دم از طرفداری از آزادی میزنند؛ چه افراد انقلابی و مؤمن که نام آزادی را به عنوان یک شیء مقدس بر زبان میآورند و طرفدار تأمین آزادیها به شکلهای مختلف هستند - بعضی آزادی سیاسی، بعضی آزادی اقتصادی و انواع آزادیهای دیگر - چه کسانی که آزادی را و طرفداری از آزادی و مطالبهی آزادی را یک وسیلهای قرار دادهاند برای اینکه اغراض سیاسی خودشان را در زیر آن بپوشانند. پس در داخل جامعه هم در بین گروههای روشنفکر، آگاه، مردم معمولىِ ما که بحمدالله این روزها از آگاهیهای سیاسی بالائی برخوردار هستند، باز کلمهی آزادی به معانی مختلف و با تعبیرات مختلف تکرار میشود؛ هر کسی از آزادی یک معنائی و یک مفهومی را در ذهن خود میآورد. باز اینجا حدود آزادی مشخص نیست. البته بعضیها هم هستند از افرادی که طرفدار بیبندوباریهای گوناگون هستند - بیبندوباریهای جنسی، بیبندوباریهای اخلاقی - که اینها هم باز با شعار آزادی و اینکه ما آزاد هستیم که هر کاری میخواهیم بکنیم و با مطرح کردن همان نوع آزادیای که در غرب است - متأسفانه آن چیزی که اسم او را آزادی گذاشتند - باز اسم آزادی را میآورند که غالباً وقتی در جامعهی ما گفته میشود آزادی، همان معنای آزادی غربی در ذهنها تداعی میکند، که ما حالا دربارهی آن آزادی انشاءالله صحبت خواهیم کرد و شاید اگر معنای آزادی و تعریف درست آزادی را بنده توفیق پیدا کنم که درست بیان کنم، شاید بسیاری از این ادعاهای آزادی در دنیا زیر سؤال برود. یعنی ما ببینیم که نه، در کشورهای غربی، در همین دموکراسیها، همین جاهائی که علیالظاهر روزنامهها میتوانند هر حرفی را بنویسند یا تلویزیونها چیزهائی را بگویند - که نمایش و دکور آزادی وجود دارد - این در حقیقت یک بَزک غلیظی است که بر چهرهی زشت نظامهای مستبد و دیکتاتور کشیده شده و در واقع آزادی آنجا هم وجود ندارد. شاید آن آزادیها با بیانی که بعد انشاءالله خواهم کرد و معنای آزادی که بیان میکنیم و بحثی که میکنیم، اصلاً زیر سؤال برود و شاید بتواند این بحث یک سررشتهای بشود برای اینکه خیلی از ملتهای کشورهای بهاصطلاح آزاد، در آزاد بودن خودشان شک کنند و مطالبهی آزادی را بکنند.
اولاً قبل از آنی که ما حالا وارد اصل بحث بشویم و آزادی را معنا بکنیم و حدود آزادی را معین بکنیم، یک مطلب کوتاهی را باید عرض کنم - که شاید امروز بیش از آن در این خطبه نگنجد - و او این است که ببینیم آیا اساساً در معارف اسلامی و در متون اسلامی چیزی به نام آزادی هست یا نه. ممکن است بعضی اینجور تصور بکنند که اصلاً ادیان با آن چیزی که اسم آن حریت و آزادی است، هیچ موافقتی ندارند و آزادی اجتماعی، آزادیهای فردی، آزاد بودن انسان، در اروپا اولْبار به وجود آمد و حدود دویست سال قبل مثلاً در انقلاب کبیر فرانسه، مسئلهی آزاد بودن انسان و آزاد متولد شدن هر انسان اولْبار مطرح شد و بگویند اینی که شما میخواهید مسئلهی آزادی را به اسلام بچسبانید، این یک تلاش بیهوده است؛ اصلاً اسلام و بقیهی ادیان با آزادی سر و کاری ندارند و این مفهوم اجتماعی و سیاسی که امروز در دنیا رائج هست، این یک مفهوم اروپائی است، یک مفهوم غربی است و ناشی از انقلاب کبیر فرانسه و انقلابهای غربی است، مکاتب غربی است؛ به اسلام چه ربطی دارد؟ ما ببینیم آیا اساساً هیچ مفهومی در اسلام به عنوان آزادی هست یا نه؟
در پاسخ به این سؤال باید عرض بکنم که بعکس، مفهوم آزاد بودن انسان، قرنها پیش از آنکه در اروپا مطرح بشود، در اسلام مطرح شد و قرنها پیش از آنکه متفکرین و روشنفکران و انقلابیون و رهبران اروپائی به فکر بیفتند که آزادی بشر را یکی از حقوق اساسی بشر بدانند، این در اسلام مطرح شده. حالا اگر آزادی را با آن معنای راقی و لطیف و بلند آن مطرح کنیم، که آزادىِ روح انسان از آلایشها، از هویها و هوسها، از رذائل، از قیدوبندهای مادی است، اگر این را بگوئیم که این تا امروز هم هنوز در انحصار مکاتب الهی است و اصلاً مکاتب غربی و اروپائی آن را استشمام نکردهاند و آن آزادیای که در فرانسه در انقلاب کبیر در قرن هیجدهم مطرح شد و همچنین بعد از او در دنیای غرب، این آزادی مطرح شد، او خیلی کوچکتر و محدودتر و کمارزشتر از آن آزادیای است که انبیای الهی و مکاتب الهی دربارهی او بحث کردهاند، اگر آزادی را به این معنا بگیریم، این، مخصوص مکاتب الهی است. اما اگر آزادی را با همان معنا و مفهومی که امروز در مکاتب سیاسی مطرح میشود، آزادیهای اجتماعی، آزادیهای سیاسی، آزادیهای اقتصادی، آزادی فکر و اندیشیدن و عقیده، اگر به همین معنا هم آزادی را بگیریم، البته با تفاسیر مختلفی که در زیر هر یک از این مطالب و عناوین هست، در همین هم اسلام قرنها قبل از انقلابهای اروپائی و مکاتب اروپائی، این آزادی را به ارمغان آورده. این آیهای که من در اول این خطبه تلاوت کردم، یکی از آن آیاتی است که شایسته است بر لوحههای زرینی نوشته بشود و در سردر همهی مجامعی در دنیا که برای حقوق انسانها مبارزه میکنند، نصب بشود: «الّذین یتّبعون الرّسول النّبىّ الامّىّ الّذی یجدونه عندهم مکتوبا فی التّوراة و الانجیل یأمرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر و یحلّ لهم الطّیّبات و یحرّم علیهم الخبائث و یضع عنهم اصرهم و الاغلال الّتی کانت علیهم». این آیه دربارهی پیغمبر است و یکی از آن توصیفهائی است که از شخصیت رسول گرامی اسلام در قرآن شده. چون در قرآن چند آیه است که دربارهی شخصیت پیغمبر و یاران پیغمبر توصیف شده، هر کدام از این آیات یک بُعدی از ابعاد عظیم آن شخصیت را بیان میکند، یکی از برجستهترینهایش این آیه است. از جملهی مطالبی که در این آیه آمده این است که: «و یضع عنهم اصرهم»؛ بندها را از پای آنها برمیدارد - انسانها - «و الاغلال الّتی کانت علیهم»؛ آن غلهائی که به پای آنهاست و سنگینی میکند و مانع از تحرک انسان میشود، مانع از پرواز آدمی میشود، مانع از اوج گرفتن انسان و تکامل انسان میشود، اینها را از گردن و پای انسان باز میکند. «اصر» را من در لغت نگاه کردم، دیدم به معنای آن ریسمانهائی است که پایهی خیمه را به وسیلهی او با میخها میکوبند به زمین، که تا آن ریسمانها به خیمه بسته است، این خیمه تکان نمیتواند بخورد؛ به پای انسانها آنقدر از این ریسمانها بستهاند، آنقدر او را چهارمیخه کردهاند در زندگی که انسان تکان نمیتواند بخورد در نظامهای طاغوتی. انواع و اقسام تحمیلها، انواع و اقسام تبعیضها، انواع و اقسام محدودیتها، انواع و اقسام تلقینها و تزریقهائی که امروز به صورت مدرن در دنیا مطرح است و انسانها را به صورت یک حیوان در میآورد. انسان در بسیاری از جوامع غربی به صورت یک حیوان، مثل یک گوسفند، مثل یک خوک، مثل یک گرگ زندگی میکند؛ اصلاً از رشحات انسانی در او اثری نیست. چی او را اینجور اسیر کرده؟ مگر این همان انسانی نیست که یک نفرش گاهی یک ملت را، یک کشور را، یک جامعه را آزاد میکند
که:
بسا باشد که مردی آسمانی
به جانی سر فرازد ملتی را
نهد جان در یکی تیر و رهاند
ز ننگ تیرهروزی کشوری را
گاهی یک چنین انسان اوج میگیرد، اما همین انسان را شما در این مجامع غربی میبینید اسیر تمایلات پست مادی، اسیر ظلمها، اسیر تبعیضها، اسیر تلقینهای پست کننده، اسیر خفتها، ذلتهاست؛ این چه چیزی است که انسانها را اینجور اسیر میکند؟ این همان «اصر»هاست؛ این همان غلها و زنجیرهاست. پیغمبرها وقتی وارد جامعه میشوند، اولین کارشان این است که غلها را، زنجیرها را از گردن این زندانی باز کنند. لذا شما میبینید که وقتی رسول گرامی اسلام میآید و دعوت خودش را میگوید و لاالهالّاالله را میگوید، یک غلام سیاه که در آن جامعه آنقدر محکوم هست به ذلت و نکبت و حقارت، در مقابل ارباب خودش که یک آقازادهی بزرگ یا یک آقای متنفذ هست میایستد، حرفش را میزند، سخن دلش را ابراز میکند و با او مقابله میکند، با او بحث میکند. این در زندگی همهی پیغمبران بوده. چی این انسان را اینجور رها کرد؟ همین که غلها و زنجیرها را از پای او باز کردند؛ آزادی یعنی این. پس مفهوم آزادی در قرآن کریم، در روایات، در متون اسلامی آمده؛ حالا این آزادی چی هست، عرض کردم، بعدها، در بحثهای بعدی، حدود و مرزهای این آزادی را انشاءالله مشخص میکنیم که معلوم بشود این آزادی با بیبندوباری یکی نیست؛ با گمراهی یکی نیست؛ با خودرأیی و خودکامگی یکی نیست؛ با وحشیگری و بیضابطگی یکی نیست.
آزادی یعنی آزادی؛ بیبندوباری و وحشیگری و فساد و گمراهی و خودکامگی، هر کدام معانی خودشان را دارند؛ آزادی هم یعنی آزادی. این را بعد انشاءالله روشن میکنیم. اما نفس آزادی، خود این مفهوم متعالی و راقیای که حداکثر دویست سال است توی مطبوعات و کتابها و اندیشههای غربی راه پیدا کرده، این در قرآن کریم هست و یقیناً در مکتب بسیاری از انبیای الهی هست. در وصیت امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) به فرزندش امام حسن مجتبی، با خودِ همین کلمهی آزادی آمده که: «لاتکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرّا».(۲) بندهی غیر خودت نباش که خدا تو را آزاد آفریده. ببینید! هر انسانی آزاد به دنیا آمده که در سندهای بسیار مهم انقلاب کبیر فرانسه امروز در دنیا حفظ میشود و دهن به دهن گفته میشود و از حرفهای منتسکیو و امثال او از نویسندگان و متفکران، ذکر میشود و نقل میشود که هر انسانی آزاد به دنیا میآید، این در هزار و چهارصد سال قبل به صورت یک سند مکتوبِ نوشته شدهی غیر قابل خدشه وجود دارد. «لاتکن عبد غیرک»؛ بندهی غیر خودت نباش؛ غلام نباش، در حالی که خدا تو را آزاد آفریده.
قبل از اسلام حضرت موسی به فرعون میگوید که: «و تلک نعمة تمنّها علىّ ان عبّدت بنیاسرائیل»؛(۳) که این را هم قرآن نقل میکند. این منتی است سر من میگذاری که بنیاسرائیل را بردهی خودت کردهای، آزادی آنها را سلب کردی؟! باز اینجا مسئلهی بردگی و آزادی مطرح است. و در معارف صدر اسلام و در تاریخ صدر اسلام، اینقدر این مفهوم با همین نام، با همین واژه و با همین خصوصیات تکرار شده که جای شک باقی نمیماند.
در زمان خلیفهی دوم، استاندار مصر عمروعاص بود و پسر عمروعاص در یک ماجرائی، در یک گفتگوئی با یک جوان دهاتی حرفشان شد، یک سیلی بر صورت آن جوان روستائی مصری زد - حالا شما ببینید یک روستائی مصری که نمیدانم حالا عرب بوده یا غیر عرب بوده، شاید آنوقت هنوز عرب هم نبودند، آن هم نمایندهی خلیفه و استاندار مطلق - پسر به پدرش شکایت کرد. پدرش آمد پیش عمروعاص، گفت باید قصاص کنی؛ پسر من کتک خورده و بایستی پسر تو که زده، او هم کتک بخورد. او هم اعتنائی نکرد و اینها را بیرون کرد. بلند شدند آمدند مدینه در زمان خلیفهی دوم و پیش خلیفه توی مسجد، ماجرا را مطرح کردند. خلیفه فوراً نوشت تا آن حاکم یعنی عمروعاص و پسرش هر دو بیایند. آوردشان توی مسجد گفتش که این پسر دهاتی، آن پسر استاندار را قصاص کند، خود استاندار هم تعزیر بشود. گفت چرا خود من تعزیر بشوم؟ گفت برای خاطر اینکه به میخ قدرت تو، پسرت این کار را کرد و این حرکت را انجام داد؛ تو رو دادی به او. بعد یک جملهای از قول خلیفه نقل شده که آن هم جملاتی است که توی تاریخ هست و او این است که خطاب میکند به عمروعاص میگوید: «متی استعبدتم النّاس و قد ولدتهم امّهاتهم احرارا؟»(۴) از کی شما این مردم را بندهی خودتان و بردهی خودتان قرار دادید، در حالی که مادرهاشان اینها را آزاد آفریدند؟ این منطق اسلام است. اگر این در اسلام به صورت یک فرهنگ رائج نبود، خلیفه برای یک کار به این مهمی که استاندار خودش را میخواهد مجازات کند، به این جمله، به این معرفت اسلامی استناد نمیکرد؛ پیداست این یک مطلبی بوده که همه این مطلب را میدانستند، جزو فرهنگ رائج و شناخته شدهی ملت اسلام در آنوقت بوده که انسانها آزادند، انسانها دارای حق آزادی هستند و از مادرها آزاد متولد شدند و کسی حق ندارد انسانها را برده و اسیر و بندهی خودش بکند و حق آزادی آنها را سلب کند که البته اینجا جرج جرداقِ مسیحی که دربارهی امیرالمؤمنین کتاب نوشته، بین این جمله و جملهی امیرالمؤمنین یک مقایسهی جالبی میکند که جای بحثش اینجا نیست و نشان دهندهی این هست که این مفهوم، این فرهنگ در اسلام وجود دارد. پس فرهنگ آزادی، مفهوم آزادی در اسلام یکی از آن مفاهیم قطعی و حتمی است. اگر کسی تصور بکند یا به ذهنش خطور بکند که اسلام دینی است که آزادیهای اجتماعی را سلب میکند، آزادیهای فردی را سلب میکند و در فرهنگ اسلامی آزادی نیست، نه، این یک حرف بیخودی است. البته آزادی غیر از بیبندوباری است. همان طور که عرض شد، آزادی غیر از گمراه کردن افراد و اغواگری است. آزادی غیر از خودرأیی و خودکامگی است. آزادی غیر از این است که کسی هر کاری دلش خواست انجام بدهد ولو با چهارچوبهای پذیرفته شدهی جامعه یا حقوق جامعه یا حقوق افراد دیگر در تضاد باشد. یک مرزهائی دارد آزادی. آزادی غیر از این است که کسی به استناد آزادی هر سوء استفادهای خواست بکند، کمااینکه در دنیا این کار شده؛ کمااینکه به نام آزادی بزرگترین بارها بر انسانها تحمیل شده؛ به نام آزادی بزرگترین جنایتها انجام گرفته؛ به نام آزادی نسلهای انسانی به فساد اخلاقی و شهوانی دچار شدند؛ به نام آزادی، آزادی حقیقی از ذهنهای انسانها در فرهنگ غربی و در مکاتب غربی گرفته شده؛ به نام آزادی چشمهای انسانها را بستهاند، عقلهای آنها را بستهاند و هرچه خواستهاند در ذهن آنها و در دل آنها نفوذ دادهاند و رسوخ دادهاند که این حقیقتی است که امروز ما در دنیا داریم مشاهده میکنیم؛ هم در بلوکهای غرب و نظامهای دموکراسی که طرفدار آزادی فردیاند، هم در نظامهای شرقی و دستگاههای سوسیالیستی که طرفدار آزادیهای اجتماعی و هضم آزادی فردی در آزادی اجتماعیاند. به نامهای گوناگون، مکاتب گوناگون: اومانیسم و غیره و غیره، هر کدام یک لطمهای به این آزادی زدهاند. بنابراین باید این مفهوم اسلامی که مفهوم بسیار راقی و عالی و افتخارآمیزی هست، درست معنا بشود. این هم از قبیل همان مطلبی است که در باب حقوق زن و وظائف زن و حدود معاشرت زن در اینجا من عرض کردم که گفتم ما در مقابل دنیا باقیدار نمیشویم اگر نظر خودمان را در باب زن بگوئیم. دنیا نمیتواند علیه ما حرف بزند، اگر مفهوم حدود زن و وظائف زن در جامعه مشخص بشود. ما هستیم که زبانمان سر دنیا دراز خواهد بود. اگر ما در باب آزادی هم نظر اسلام را درست تبیین کنیم و تشریح کنیم، ما باقیدار نمیشویم در دنیا و پیش کشورهائی که دم از آزادیهای دروغین و تقلبی و گمرهساز میزنند. ما هستیم که زبانمان سر دنیا دراز است که چرا این آزادیها به انسانها داده نمیشود و چرا به نام آزادی بر انسانها ظلم میشود و جفا میشود. لذا باید نظر اسلام در باب آزادی دانسته بشود. این یک بحثِ لازم است؛ برای مردم ما هم این بحث لازم است، برای کسانی که با مسائل جهانی هم در ارتباطند، لازم است و انشاءالله راهگشای خود ما مسئولین کشوری هم خواهد بود که بتوانیم بر اساس این حدود وظائفمان را هرچه بیشتر بفهمیم.
بسماللهالرّحمنالرّحیم
والعصر. انّ الانسان لفی خسر.
الّا الّذین امنوا و عملوا الصّالحات و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر.(۵)
۱) اعراف: ۱۵۷
۲) نهج البلاغه، نامهی ۳۱
۳) شعراء: ۲۲
۴) تفسیر فی ظلال القرآن (سید قطب)، ج ۸، ص ۹۵ (کتاب از منابع اهل سنت است)
۵) عصر: ۳ – ۱
بسماللهالرّحمنالرّحیم
الحمد لله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا و نبیّنا و حبیب قلوبنا ابیالقاسم محمّد و علی اله الاطیبین الاطهرین المنتجبین الهداة المهدیّین المعصومین سیّما بقیّةالله فی الارضین.
قال الله الحکیم فی کتابه: و یضع عنهم اصرهم و الاغلال الّتی کانت علیهم.(۱)
اوصیکم عباد الله بتقوی الله و مراقبة امره و نهیه و المجانبة عن عصیانه.
همهی برادران و خواهران نمازگزار را به رعایت تقوای الهی و حفظ نفس از هویهای شیطانی و ذکر و یاد دائمی پروردگار توصیه میکنم و امیدوارم که با تقویت روح ایمان بتوانیم از دامهای شیطان در نفس خودمان و در رابطهی با اعمال خودمان، خود را محافظت کنیم.
بحثی که امروز در این خطبه و در خطبههای اول تا چندین جمعه انشاءالله ادامه خواهم داد، یک بحث تازهای است که البته به مباحث قبلی مرتبط و متصل است، اما درعینحال یک بحث مستقلی هم هست و آن بحث در باب آزادی از نظر اسلام و قرآن است که یکی از بحثهای مهم اسلامی و اجتماعی است و لازم است که یک بار - ولو به صورت مجمل - در این تریبون عمومی این مسئله مطرح بشود. ارتباط این بحث با مباحث گذشته به صورت فهرستوار عرض میشود که رشتهی مطلب در ذهن شنوندگان عزیز گسسته نشود و آن به این ترتیب است که بحث ما در وظائف حکومت اسلامی در رابطهی با جامعه بود و عرض کردم که این وظائف دو نوع است: یک نوع وظائف مربوط به امور معنوی و یک نوع وظائف مربوط به رفاه مادی. در وظائف معنوی، یکی از وظائف را که عبارت بود از تعلیم و تربیت و تزکیهی جامعه، به تفصیل عرض کردم و نقش صدا و سیما را در این باب مشروحاً بیان کردم و عرض شد که دولت اسلامی موظف است که جامعه را با فرهنگ بالاتر و معلومات عمیقتر و آگاهیهای همگانی مجهز کند و بدین وسیله جلوِ نفوذ فرهنگ بیگانه را بگیرد. و برای اینکه تأثیر رسانههای عمومی از جمله صدا و سیما و همچنین روزنامهها و مطبوعات روشن بشود، دو نمونه و دو مثال را عرض کردم از تبلیغات ننگین رژیم گذشته که به وسیلهی صدا و سیما و مطبوعات در جامعه گسترش و عمق پیدا کرده بود: یکی در باب اسراف و فرهنگ مصرفگرائی بود و دیگری در باب فساد و فحشاء جنسی. و این بحثها به همان بحث اصلی مربوط میشد که عبارت بود از وظائف دولت اسلامی در باب تعلیم مردم و تربیت آنها و تزکیهی آنها و تقویت مبانی آگاهی و فرهنگی آنها. وظیفهی دیگر دولت در رابطهی با وظائف معنوی در جامعه، همین وظیفهی تأمین آزادی است برای افراد جامعه و زمینههای رهائی انسان از عیوب مخرب، مفسد و متوقف کننده و همهی موانع حرکت و رشد و جهش انسانها؛ مبارزهی با اینها - که همان مبارزه برای آزادی افراد جامعه است - این هم یکی از تلاشهای لازم و واجب برای دولت اسلامی است که یقیناً نمیشود جمهوری اسلامی و حکومت اسلامی باشد و این تلاش نباشد.
برای اینکه این بحث روشن بشود، ناچار باید دربارهی اصل مفهوم آزادی و نظر اسلام در باب آزادی و اینکه آزادی چه معنائی دارد، یک بحثی انجام بگیرد، که همین بحثی است که من امروز شروع میکنم و در هفتههای بعدی که به نماز بیایم، انشاءالله آن را ادامه میدهم و امیدوارم مجموعهی بحثی که انجام میگیرد، یک بحث مفیدی برای آگاهیهای جامعه و همچنین برای عمل ما مسئولان جامعه باشد.
اولاً باید مفهوم آزادی را روشن کنیم. آزادی یعنی چه؟ چون تقریباً همهی دولتهائی که در دنیا نامی و عنوانی و هیاهوئی دارند و بلوکهای شرق و غرب، دم از آزادی میزنند. هم دموکراسیهای غربی، مدعی آزادیاند؛ منتها آزادی در آنجا آزادی فردی است و یک معنای خاصی برای آزادی قائلند و همچنین کشورهای بلوک شرق و رژیمهای سوسیالیستی یا مدعی سوسیالیستی، آنها هم دم از آزادی و دموکراسی میزنند. همان طوری که ملاحظه میکنید، بیشتر کشورهای شرقی و وابستهی به بلوک شرق، در نام و عنوان دولتشان کلمهی «دموکراتیک» را به کار میبرند که همان به معنای آزادی و آزاد هست و میخواهند ادعا کنند که در اینجا هم، در این کشورها هم یکی از هدفها آزادی است، که البته در آنجا مقصود آنها از آزادی، آزادی فردی نیست، بلکه آزادی در مقیاس جامعه است و حل شدن و هضم شدنِ آزادی فرد در آن چیزی که آنها آن را آزادی جامعه میشمرند. پس میبینید که در دنیا ادعای آزادی هست و هر دولتی، هر رژیمی، هر مکتبی و هر دستگاهی، آزادی را به یک نحو خاصی معنا میکنند و همه هم مدعی این هستند که آزادی را در جامعهی خودشان تأمین کردهاند.
در داخل اجتماعات اسلامی و از جمله اجتماع خود ما هم عدهای هستند که دم از طرفداری از آزادی میزنند؛ چه افراد انقلابی و مؤمن که نام آزادی را به عنوان یک شیء مقدس بر زبان میآورند و طرفدار تأمین آزادیها به شکلهای مختلف هستند - بعضی آزادی سیاسی، بعضی آزادی اقتصادی و انواع آزادیهای دیگر - چه کسانی که آزادی را و طرفداری از آزادی و مطالبهی آزادی را یک وسیلهای قرار دادهاند برای اینکه اغراض سیاسی خودشان را در زیر آن بپوشانند. پس در داخل جامعه هم در بین گروههای روشنفکر، آگاه، مردم معمولىِ ما که بحمدالله این روزها از آگاهیهای سیاسی بالائی برخوردار هستند، باز کلمهی آزادی به معانی مختلف و با تعبیرات مختلف تکرار میشود؛ هر کسی از آزادی یک معنائی و یک مفهومی را در ذهن خود میآورد. باز اینجا حدود آزادی مشخص نیست. البته بعضیها هم هستند از افرادی که طرفدار بیبندوباریهای گوناگون هستند - بیبندوباریهای جنسی، بیبندوباریهای اخلاقی - که اینها هم باز با شعار آزادی و اینکه ما آزاد هستیم که هر کاری میخواهیم بکنیم و با مطرح کردن همان نوع آزادیای که در غرب است - متأسفانه آن چیزی که اسم او را آزادی گذاشتند - باز اسم آزادی را میآورند که غالباً وقتی در جامعهی ما گفته میشود آزادی، همان معنای آزادی غربی در ذهنها تداعی میکند، که ما حالا دربارهی آن آزادی انشاءالله صحبت خواهیم کرد و شاید اگر معنای آزادی و تعریف درست آزادی را بنده توفیق پیدا کنم که درست بیان کنم، شاید بسیاری از این ادعاهای آزادی در دنیا زیر سؤال برود. یعنی ما ببینیم که نه، در کشورهای غربی، در همین دموکراسیها، همین جاهائی که علیالظاهر روزنامهها میتوانند هر حرفی را بنویسند یا تلویزیونها چیزهائی را بگویند - که نمایش و دکور آزادی وجود دارد - این در حقیقت یک بَزک غلیظی است که بر چهرهی زشت نظامهای مستبد و دیکتاتور کشیده شده و در واقع آزادی آنجا هم وجود ندارد. شاید آن آزادیها با بیانی که بعد انشاءالله خواهم کرد و معنای آزادی که بیان میکنیم و بحثی که میکنیم، اصلاً زیر سؤال برود و شاید بتواند این بحث یک سررشتهای بشود برای اینکه خیلی از ملتهای کشورهای بهاصطلاح آزاد، در آزاد بودن خودشان شک کنند و مطالبهی آزادی را بکنند.
اولاً قبل از آنی که ما حالا وارد اصل بحث بشویم و آزادی را معنا بکنیم و حدود آزادی را معین بکنیم، یک مطلب کوتاهی را باید عرض کنم - که شاید امروز بیش از آن در این خطبه نگنجد - و او این است که ببینیم آیا اساساً در معارف اسلامی و در متون اسلامی چیزی به نام آزادی هست یا نه. ممکن است بعضی اینجور تصور بکنند که اصلاً ادیان با آن چیزی که اسم آن حریت و آزادی است، هیچ موافقتی ندارند و آزادی اجتماعی، آزادیهای فردی، آزاد بودن انسان، در اروپا اولْبار به وجود آمد و حدود دویست سال قبل مثلاً در انقلاب کبیر فرانسه، مسئلهی آزاد بودن انسان و آزاد متولد شدن هر انسان اولْبار مطرح شد و بگویند اینی که شما میخواهید مسئلهی آزادی را به اسلام بچسبانید، این یک تلاش بیهوده است؛ اصلاً اسلام و بقیهی ادیان با آزادی سر و کاری ندارند و این مفهوم اجتماعی و سیاسی که امروز در دنیا رائج هست، این یک مفهوم اروپائی است، یک مفهوم غربی است و ناشی از انقلاب کبیر فرانسه و انقلابهای غربی است، مکاتب غربی است؛ به اسلام چه ربطی دارد؟ ما ببینیم آیا اساساً هیچ مفهومی در اسلام به عنوان آزادی هست یا نه؟
در پاسخ به این سؤال باید عرض بکنم که بعکس، مفهوم آزاد بودن انسان، قرنها پیش از آنکه در اروپا مطرح بشود، در اسلام مطرح شد و قرنها پیش از آنکه متفکرین و روشنفکران و انقلابیون و رهبران اروپائی به فکر بیفتند که آزادی بشر را یکی از حقوق اساسی بشر بدانند، این در اسلام مطرح شده. حالا اگر آزادی را با آن معنای راقی و لطیف و بلند آن مطرح کنیم، که آزادىِ روح انسان از آلایشها، از هویها و هوسها، از رذائل، از قیدوبندهای مادی است، اگر این را بگوئیم که این تا امروز هم هنوز در انحصار مکاتب الهی است و اصلاً مکاتب غربی و اروپائی آن را استشمام نکردهاند و آن آزادیای که در فرانسه در انقلاب کبیر در قرن هیجدهم مطرح شد و همچنین بعد از او در دنیای غرب، این آزادی مطرح شد، او خیلی کوچکتر و محدودتر و کمارزشتر از آن آزادیای است که انبیای الهی و مکاتب الهی دربارهی او بحث کردهاند، اگر آزادی را به این معنا بگیریم، این، مخصوص مکاتب الهی است. اما اگر آزادی را با همان معنا و مفهومی که امروز در مکاتب سیاسی مطرح میشود، آزادیهای اجتماعی، آزادیهای سیاسی، آزادیهای اقتصادی، آزادی فکر و اندیشیدن و عقیده، اگر به همین معنا هم آزادی را بگیریم، البته با تفاسیر مختلفی که در زیر هر یک از این مطالب و عناوین هست، در همین هم اسلام قرنها قبل از انقلابهای اروپائی و مکاتب اروپائی، این آزادی را به ارمغان آورده. این آیهای که من در اول این خطبه تلاوت کردم، یکی از آن آیاتی است که شایسته است بر لوحههای زرینی نوشته بشود و در سردر همهی مجامعی در دنیا که برای حقوق انسانها مبارزه میکنند، نصب بشود: «الّذین یتّبعون الرّسول النّبىّ الامّىّ الّذی یجدونه عندهم مکتوبا فی التّوراة و الانجیل یأمرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر و یحلّ لهم الطّیّبات و یحرّم علیهم الخبائث و یضع عنهم اصرهم و الاغلال الّتی کانت علیهم». این آیه دربارهی پیغمبر است و یکی از آن توصیفهائی است که از شخصیت رسول گرامی اسلام در قرآن شده. چون در قرآن چند آیه است که دربارهی شخصیت پیغمبر و یاران پیغمبر توصیف شده، هر کدام از این آیات یک بُعدی از ابعاد عظیم آن شخصیت را بیان میکند، یکی از برجستهترینهایش این آیه است. از جملهی مطالبی که در این آیه آمده این است که: «و یضع عنهم اصرهم»؛ بندها را از پای آنها برمیدارد - انسانها - «و الاغلال الّتی کانت علیهم»؛ آن غلهائی که به پای آنهاست و سنگینی میکند و مانع از تحرک انسان میشود، مانع از پرواز آدمی میشود، مانع از اوج گرفتن انسان و تکامل انسان میشود، اینها را از گردن و پای انسان باز میکند. «اصر» را من در لغت نگاه کردم، دیدم به معنای آن ریسمانهائی است که پایهی خیمه را به وسیلهی او با میخها میکوبند به زمین، که تا آن ریسمانها به خیمه بسته است، این خیمه تکان نمیتواند بخورد؛ به پای انسانها آنقدر از این ریسمانها بستهاند، آنقدر او را چهارمیخه کردهاند در زندگی که انسان تکان نمیتواند بخورد در نظامهای طاغوتی. انواع و اقسام تحمیلها، انواع و اقسام تبعیضها، انواع و اقسام محدودیتها، انواع و اقسام تلقینها و تزریقهائی که امروز به صورت مدرن در دنیا مطرح است و انسانها را به صورت یک حیوان در میآورد. انسان در بسیاری از جوامع غربی به صورت یک حیوان، مثل یک گوسفند، مثل یک خوک، مثل یک گرگ زندگی میکند؛ اصلاً از رشحات انسانی در او اثری نیست. چی او را اینجور اسیر کرده؟ مگر این همان انسانی نیست که یک نفرش گاهی یک ملت را، یک کشور را، یک جامعه را آزاد میکند
که:
بسا باشد که مردی آسمانی
به جانی سر فرازد ملتی را
نهد جان در یکی تیر و رهاند
ز ننگ تیرهروزی کشوری را
گاهی یک چنین انسان اوج میگیرد، اما همین انسان را شما در این مجامع غربی میبینید اسیر تمایلات پست مادی، اسیر ظلمها، اسیر تبعیضها، اسیر تلقینهای پست کننده، اسیر خفتها، ذلتهاست؛ این چه چیزی است که انسانها را اینجور اسیر میکند؟ این همان «اصر»هاست؛ این همان غلها و زنجیرهاست. پیغمبرها وقتی وارد جامعه میشوند، اولین کارشان این است که غلها را، زنجیرها را از گردن این زندانی باز کنند. لذا شما میبینید که وقتی رسول گرامی اسلام میآید و دعوت خودش را میگوید و لاالهالّاالله را میگوید، یک غلام سیاه که در آن جامعه آنقدر محکوم هست به ذلت و نکبت و حقارت، در مقابل ارباب خودش که یک آقازادهی بزرگ یا یک آقای متنفذ هست میایستد، حرفش را میزند، سخن دلش را ابراز میکند و با او مقابله میکند، با او بحث میکند. این در زندگی همهی پیغمبران بوده. چی این انسان را اینجور رها کرد؟ همین که غلها و زنجیرها را از پای او باز کردند؛ آزادی یعنی این. پس مفهوم آزادی در قرآن کریم، در روایات، در متون اسلامی آمده؛ حالا این آزادی چی هست، عرض کردم، بعدها، در بحثهای بعدی، حدود و مرزهای این آزادی را انشاءالله مشخص میکنیم که معلوم بشود این آزادی با بیبندوباری یکی نیست؛ با گمراهی یکی نیست؛ با خودرأیی و خودکامگی یکی نیست؛ با وحشیگری و بیضابطگی یکی نیست.
آزادی یعنی آزادی؛ بیبندوباری و وحشیگری و فساد و گمراهی و خودکامگی، هر کدام معانی خودشان را دارند؛ آزادی هم یعنی آزادی. این را بعد انشاءالله روشن میکنیم. اما نفس آزادی، خود این مفهوم متعالی و راقیای که حداکثر دویست سال است توی مطبوعات و کتابها و اندیشههای غربی راه پیدا کرده، این در قرآن کریم هست و یقیناً در مکتب بسیاری از انبیای الهی هست. در وصیت امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) به فرزندش امام حسن مجتبی، با خودِ همین کلمهی آزادی آمده که: «لاتکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرّا».(۲) بندهی غیر خودت نباش که خدا تو را آزاد آفریده. ببینید! هر انسانی آزاد به دنیا آمده که در سندهای بسیار مهم انقلاب کبیر فرانسه امروز در دنیا حفظ میشود و دهن به دهن گفته میشود و از حرفهای منتسکیو و امثال او از نویسندگان و متفکران، ذکر میشود و نقل میشود که هر انسانی آزاد به دنیا میآید، این در هزار و چهارصد سال قبل به صورت یک سند مکتوبِ نوشته شدهی غیر قابل خدشه وجود دارد. «لاتکن عبد غیرک»؛ بندهی غیر خودت نباش؛ غلام نباش، در حالی که خدا تو را آزاد آفریده.
قبل از اسلام حضرت موسی به فرعون میگوید که: «و تلک نعمة تمنّها علىّ ان عبّدت بنیاسرائیل»؛(۳) که این را هم قرآن نقل میکند. این منتی است سر من میگذاری که بنیاسرائیل را بردهی خودت کردهای، آزادی آنها را سلب کردی؟! باز اینجا مسئلهی بردگی و آزادی مطرح است. و در معارف صدر اسلام و در تاریخ صدر اسلام، اینقدر این مفهوم با همین نام، با همین واژه و با همین خصوصیات تکرار شده که جای شک باقی نمیماند.
در زمان خلیفهی دوم، استاندار مصر عمروعاص بود و پسر عمروعاص در یک ماجرائی، در یک گفتگوئی با یک جوان دهاتی حرفشان شد، یک سیلی بر صورت آن جوان روستائی مصری زد - حالا شما ببینید یک روستائی مصری که نمیدانم حالا عرب بوده یا غیر عرب بوده، شاید آنوقت هنوز عرب هم نبودند، آن هم نمایندهی خلیفه و استاندار مطلق - پسر به پدرش شکایت کرد. پدرش آمد پیش عمروعاص، گفت باید قصاص کنی؛ پسر من کتک خورده و بایستی پسر تو که زده، او هم کتک بخورد. او هم اعتنائی نکرد و اینها را بیرون کرد. بلند شدند آمدند مدینه در زمان خلیفهی دوم و پیش خلیفه توی مسجد، ماجرا را مطرح کردند. خلیفه فوراً نوشت تا آن حاکم یعنی عمروعاص و پسرش هر دو بیایند. آوردشان توی مسجد گفتش که این پسر دهاتی، آن پسر استاندار را قصاص کند، خود استاندار هم تعزیر بشود. گفت چرا خود من تعزیر بشوم؟ گفت برای خاطر اینکه به میخ قدرت تو، پسرت این کار را کرد و این حرکت را انجام داد؛ تو رو دادی به او. بعد یک جملهای از قول خلیفه نقل شده که آن هم جملاتی است که توی تاریخ هست و او این است که خطاب میکند به عمروعاص میگوید: «متی استعبدتم النّاس و قد ولدتهم امّهاتهم احرارا؟»(۴) از کی شما این مردم را بندهی خودتان و بردهی خودتان قرار دادید، در حالی که مادرهاشان اینها را آزاد آفریدند؟ این منطق اسلام است. اگر این در اسلام به صورت یک فرهنگ رائج نبود، خلیفه برای یک کار به این مهمی که استاندار خودش را میخواهد مجازات کند، به این جمله، به این معرفت اسلامی استناد نمیکرد؛ پیداست این یک مطلبی بوده که همه این مطلب را میدانستند، جزو فرهنگ رائج و شناخته شدهی ملت اسلام در آنوقت بوده که انسانها آزادند، انسانها دارای حق آزادی هستند و از مادرها آزاد متولد شدند و کسی حق ندارد انسانها را برده و اسیر و بندهی خودش بکند و حق آزادی آنها را سلب کند که البته اینجا جرج جرداقِ مسیحی که دربارهی امیرالمؤمنین کتاب نوشته، بین این جمله و جملهی امیرالمؤمنین یک مقایسهی جالبی میکند که جای بحثش اینجا نیست و نشان دهندهی این هست که این مفهوم، این فرهنگ در اسلام وجود دارد. پس فرهنگ آزادی، مفهوم آزادی در اسلام یکی از آن مفاهیم قطعی و حتمی است. اگر کسی تصور بکند یا به ذهنش خطور بکند که اسلام دینی است که آزادیهای اجتماعی را سلب میکند، آزادیهای فردی را سلب میکند و در فرهنگ اسلامی آزادی نیست، نه، این یک حرف بیخودی است. البته آزادی غیر از بیبندوباری است. همان طور که عرض شد، آزادی غیر از گمراه کردن افراد و اغواگری است. آزادی غیر از خودرأیی و خودکامگی است. آزادی غیر از این است که کسی هر کاری دلش خواست انجام بدهد ولو با چهارچوبهای پذیرفته شدهی جامعه یا حقوق جامعه یا حقوق افراد دیگر در تضاد باشد. یک مرزهائی دارد آزادی. آزادی غیر از این است که کسی به استناد آزادی هر سوء استفادهای خواست بکند، کمااینکه در دنیا این کار شده؛ کمااینکه به نام آزادی بزرگترین بارها بر انسانها تحمیل شده؛ به نام آزادی بزرگترین جنایتها انجام گرفته؛ به نام آزادی نسلهای انسانی به فساد اخلاقی و شهوانی دچار شدند؛ به نام آزادی، آزادی حقیقی از ذهنهای انسانها در فرهنگ غربی و در مکاتب غربی گرفته شده؛ به نام آزادی چشمهای انسانها را بستهاند، عقلهای آنها را بستهاند و هرچه خواستهاند در ذهن آنها و در دل آنها نفوذ دادهاند و رسوخ دادهاند که این حقیقتی است که امروز ما در دنیا داریم مشاهده میکنیم؛ هم در بلوکهای غرب و نظامهای دموکراسی که طرفدار آزادی فردیاند، هم در نظامهای شرقی و دستگاههای سوسیالیستی که طرفدار آزادیهای اجتماعی و هضم آزادی فردی در آزادی اجتماعیاند. به نامهای گوناگون، مکاتب گوناگون: اومانیسم و غیره و غیره، هر کدام یک لطمهای به این آزادی زدهاند. بنابراین باید این مفهوم اسلامی که مفهوم بسیار راقی و عالی و افتخارآمیزی هست، درست معنا بشود. این هم از قبیل همان مطلبی است که در باب حقوق زن و وظائف زن و حدود معاشرت زن در اینجا من عرض کردم که گفتم ما در مقابل دنیا باقیدار نمیشویم اگر نظر خودمان را در باب زن بگوئیم. دنیا نمیتواند علیه ما حرف بزند، اگر مفهوم حدود زن و وظائف زن در جامعه مشخص بشود. ما هستیم که زبانمان سر دنیا دراز خواهد بود. اگر ما در باب آزادی هم نظر اسلام را درست تبیین کنیم و تشریح کنیم، ما باقیدار نمیشویم در دنیا و پیش کشورهائی که دم از آزادیهای دروغین و تقلبی و گمرهساز میزنند. ما هستیم که زبانمان سر دنیا دراز است که چرا این آزادیها به انسانها داده نمیشود و چرا به نام آزادی بر انسانها ظلم میشود و جفا میشود. لذا باید نظر اسلام در باب آزادی دانسته بشود. این یک بحثِ لازم است؛ برای مردم ما هم این بحث لازم است، برای کسانی که با مسائل جهانی هم در ارتباطند، لازم است و انشاءالله راهگشای خود ما مسئولین کشوری هم خواهد بود که بتوانیم بر اساس این حدود وظائفمان را هرچه بیشتر بفهمیم.
بسماللهالرّحمنالرّحیم
والعصر. انّ الانسان لفی خسر.
الّا الّذین امنوا و عملوا الصّالحات و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر.(۵)
۱) اعراف: ۱۵۷
۲) نهج البلاغه، نامهی ۳۱
۳) شعراء: ۲۲
۴) تفسیر فی ظلال القرآن (سید قطب)، ج ۸، ص ۹۵ (کتاب از منابع اهل سنت است)
۵) عصر: ۳ – ۱