گزارشی از دیدار رهبر انقلاب با خانواده شهید محمدزاده
مهدی قزلی
از خانه شهیدان دوراندیش در آمدیم و رفتیم سمت خانه شهید آخر. شهید آخردیدارهای امشب، سردار محمدزاده است که فرمانده سپاه سیستان بوده و همراه شهید شوشتری در آن حادثه تروریستی شهید شده است. اینکه آنها برنامه را حدس بزنند محتمل بود اما واقعیت این بود که نه تنها آنها بلکه همسایهها هم آمدن رهبر انقلاب را حدس زده بودند. جلوی خانه آب و جارو شده بود و همسایههای روبه رو با لباسهای راحت دم در ایستاده بودند. محافظها را اگر کارد میزدی خونشان درنمی آمد. دیگر استتاری در کار نبود. با ماشین رفتیم جلوی خانه و با دوربین و سه پایه داخل شدیم. داخل خانه هم حسابی شلوغ بود. اولش فکر کردیم خانواده آقای محمدزاده دوست و آشناها را خبر کرده اند ولی به زودی معلوممان شد اینها خانواده خودش هستند. 6 برادر و یک خواهر و پدر و مادر و همسر شهید و دو دختر و یک پسرش. شوهر دخترها هم بودند. اگر بچههای برادرها و خواهر شهید را هم اضافه میکردیم همین جمعی میشد که حضور داشتند.
محافظها کلی تلاش کردند تا خانواده پرجمعیت شهید را در جاهای مناسب بنشانند. طولی نکشید که در حیاط خانه باز شد و پدر شهید به استقبال رهبر انقلاب رفت. صدای یکی از همسایهها از کوچه میآمد که میگفت: سلام ما را هم برسانید! ازدحام روی پلهها باعث شد فیلمبردار با آن دوربین بزرگش زمین بخورد و من نمیدانم در عصری که با یک کف دست دوربین بهترین کیفیت تصویر به دست میآید به دوش کشیدن این دوربین بزرگ همراه با سه پایه اش چه توجیهی دارد!
رهبر انقلاب وارد خانه شدند و همه به احترام ایستادند و صلوات فرستادند و ایشان طبق معمول مادر شهید را جستجو و اول با او چاق سلامتی کردند. همه که نشستند حال پدر شهید را هم پرسیدند. سوال کردند چند فرزند دارید؟ و پدر شهید جواب داد: غیر از شهید 6 پسر و یک دختر. آقا لبخندی زدند و گفتند: خدا برکت بده، خدا زیادترش کند. و جمع خندیدند. آقا ادامه دادند: جوانهای امروز باید از حاج آقا یاد بگیرند! بعد رو به برادران شهید کردند و گفتند: شماها چطور؟ پسر بزرگ گفت: از حاج آقا کم ندارد و 7 بچه دارد. برادر دوم چهار بچه داشت. برادر سوم که میشد همان شهید رجبعلی محمدزاده 3 بچه داشت. رهبر انقلاب گفتند: لابد هر چه برادرها کوچکتر شدند سعادتشان کمتر شده؟ و جمع خندیدند و البته برادرها تایید کردند!
رهبر انقلاب گفتند: حالا ما کمی شوخی کردیم ولی اگر کسی دقت کند این حرفها مطلقا شوخی نیست، بسیار جدی است و از جدی ترین حرفهای امروز ماست. بعد رو کردند به مادر شهید و ادامه دادند: خوب مادر، شما از شهیدتان بگید.
پیرزن روی صندلی کمی جابجا شد و گفت: چی بگم؟ من که اصلا ندیدمش. همیشه سفر بود، خدمت بود.
آقا گفتند: بله ایشان واقعا شهید خدمت و وحدت بودند. ماموریت بسیار مهمی داشتند در آن منطقه همراه شهید شوشتری. مرد خوش برخوردی هم بود و منشا خیرات برکات زیادی شدند آنجا.
رهبر انقلاب رو به پدر شهید گفتند: ما آمدیم اینجا برای عرض اخلاص و ارادت به شما و همسرتان تا احترامی گذاشته باشیم به شهید. چون هرچه داریم از اینها داریم. اگر امروز ثبات سیاسی و اجتماعی داریم و کشور رو به پیشرفتاست، به برکت امنیت است و امنیت را هم همینها آوردند. چرا ضدانقلاب در هر کجای کشور میخواهد کاری کند، سپاه و بسیج را نشانه میرود؟ چون اینها ضامن امنیت کشور هستند. جوانها بدانند در سایه امنیتی که شهدا ایجاد کردند ما امروز اینجا هستیم. لذا افتخار ما به شهدا گزافه و از سر احساسات نیست، بلکه از روی منطق و استدلال قوی است.
رهبر انقلاب قرآن خواستند و در صفحه اول دو تا از آنها یادگاری نوشتند برای همسر و مادر شهید و همراه هدیه هایی به آنها دادند. به بچههای شهید هم همینطور و وقتی شنیدند دخترهای شهید (که یکی پزشکی میخواند و دیگری مهندسی متالورژی) ازدواج کردهاند خیلی خوشحال شدند. از شوهرهایشان پرسیدند بچه دارید یا نه. یکیشان گفت: نه، دفعه قبل هم توصیه کردید که بچهدار بشویم. آقا لبخند زدند و گفتند: حالا شما به توصیه ما عمل کردید یا نه؟!
وقتی دیدم آقا دارند بلند میشوند برای رفتن، دویدم داخل حیاط و از در خانه بیرون رفتم. حدود 100 نفر بیرون در کوچه ایستاده بودند و محافظها آنها را عقب نگه داشته بودند. دقایقی بعد در باز شد و رهبر انقلاب که از خانه بیرون آمدند، مردم جلو آمدند صلوات فرستادند. آقا هم جلوتر رفتند واز فاصله نزدیک با مردم کوچه خوش و بش کردند و چه بامزه بود که در دیداری اتفاقی در کوچهای غیر انتخابی جمع 100 نفره اهالی کوچه با زیر شلوار و چادر گل گلی همان شعاری را بدهند که مثلا بسیجیها در دیداری در حسینیهامام خمینی میدهند: خونی که در رگ ماست / هدیه به رهبر ماست.
محافظها کلی تلاش کردند تا خانواده پرجمعیت شهید را در جاهای مناسب بنشانند. طولی نکشید که در حیاط خانه باز شد و پدر شهید به استقبال رهبر انقلاب رفت. صدای یکی از همسایهها از کوچه میآمد که میگفت: سلام ما را هم برسانید! ازدحام روی پلهها باعث شد فیلمبردار با آن دوربین بزرگش زمین بخورد و من نمیدانم در عصری که با یک کف دست دوربین بهترین کیفیت تصویر به دست میآید به دوش کشیدن این دوربین بزرگ همراه با سه پایه اش چه توجیهی دارد!
رهبر انقلاب وارد خانه شدند و همه به احترام ایستادند و صلوات فرستادند و ایشان طبق معمول مادر شهید را جستجو و اول با او چاق سلامتی کردند. همه که نشستند حال پدر شهید را هم پرسیدند. سوال کردند چند فرزند دارید؟ و پدر شهید جواب داد: غیر از شهید 6 پسر و یک دختر. آقا لبخندی زدند و گفتند: خدا برکت بده، خدا زیادترش کند. و جمع خندیدند. آقا ادامه دادند: جوانهای امروز باید از حاج آقا یاد بگیرند! بعد رو به برادران شهید کردند و گفتند: شماها چطور؟ پسر بزرگ گفت: از حاج آقا کم ندارد و 7 بچه دارد. برادر دوم چهار بچه داشت. برادر سوم که میشد همان شهید رجبعلی محمدزاده 3 بچه داشت. رهبر انقلاب گفتند: لابد هر چه برادرها کوچکتر شدند سعادتشان کمتر شده؟ و جمع خندیدند و البته برادرها تایید کردند!
رهبر انقلاب گفتند: حالا ما کمی شوخی کردیم ولی اگر کسی دقت کند این حرفها مطلقا شوخی نیست، بسیار جدی است و از جدی ترین حرفهای امروز ماست. بعد رو کردند به مادر شهید و ادامه دادند: خوب مادر، شما از شهیدتان بگید.
پیرزن روی صندلی کمی جابجا شد و گفت: چی بگم؟ من که اصلا ندیدمش. همیشه سفر بود، خدمت بود.
آقا گفتند: بله ایشان واقعا شهید خدمت و وحدت بودند. ماموریت بسیار مهمی داشتند در آن منطقه همراه شهید شوشتری. مرد خوش برخوردی هم بود و منشا خیرات برکات زیادی شدند آنجا.
رهبر انقلاب رو به پدر شهید گفتند: ما آمدیم اینجا برای عرض اخلاص و ارادت به شما و همسرتان تا احترامی گذاشته باشیم به شهید. چون هرچه داریم از اینها داریم. اگر امروز ثبات سیاسی و اجتماعی داریم و کشور رو به پیشرفتاست، به برکت امنیت است و امنیت را هم همینها آوردند. چرا ضدانقلاب در هر کجای کشور میخواهد کاری کند، سپاه و بسیج را نشانه میرود؟ چون اینها ضامن امنیت کشور هستند. جوانها بدانند در سایه امنیتی که شهدا ایجاد کردند ما امروز اینجا هستیم. لذا افتخار ما به شهدا گزافه و از سر احساسات نیست، بلکه از روی منطق و استدلال قوی است.
رهبر انقلاب قرآن خواستند و در صفحه اول دو تا از آنها یادگاری نوشتند برای همسر و مادر شهید و همراه هدیه هایی به آنها دادند. به بچههای شهید هم همینطور و وقتی شنیدند دخترهای شهید (که یکی پزشکی میخواند و دیگری مهندسی متالورژی) ازدواج کردهاند خیلی خوشحال شدند. از شوهرهایشان پرسیدند بچه دارید یا نه. یکیشان گفت: نه، دفعه قبل هم توصیه کردید که بچهدار بشویم. آقا لبخند زدند و گفتند: حالا شما به توصیه ما عمل کردید یا نه؟!
وقتی دیدم آقا دارند بلند میشوند برای رفتن، دویدم داخل حیاط و از در خانه بیرون رفتم. حدود 100 نفر بیرون در کوچه ایستاده بودند و محافظها آنها را عقب نگه داشته بودند. دقایقی بعد در باز شد و رهبر انقلاب که از خانه بیرون آمدند، مردم جلو آمدند صلوات فرستادند. آقا هم جلوتر رفتند واز فاصله نزدیک با مردم کوچه خوش و بش کردند و چه بامزه بود که در دیداری اتفاقی در کوچهای غیر انتخابی جمع 100 نفره اهالی کوچه با زیر شلوار و چادر گل گلی همان شعاری را بدهند که مثلا بسیجیها در دیداری در حسینیهامام خمینی میدهند: خونی که در رگ ماست / هدیه به رهبر ماست.