در شب میلاد امام حسن مجتبی علیهالسلام
چهاردهم رمضان ۱۴۳۱
بسم الله الرّحمن الرّحیم
اولاً اگر تا ساعتها بعد از این از حضّار عزیزی که در این جلسه جمع هستند، شعر میشنیدم و بهرهمند میشدم، یقیناً من خسته نمیشدم. محدودیتهای جسمی که خیلیاش هم ناشی از سنّ و پیری و این چیزهاست، بحث دیگری است؛ امّا به لحاظ روحی، از شنیدن آنچه که زادهی طبع شما بوده است و اینجا ادا کردید، ما لذّت بردیم؛ هرچه هم ادامه پیدا کند، لذّت میبریم؛ بهخصوص که - همان طور که من پارسال یا پیرارسال هم گفتم - من حرکت جدید شعر و دورهی جدید شعر را در ایران، یک حرکت کاملاً رو به رشد و رو به کمال مشاهده میکنم. یعنی الان شعر کشور ما، چه از لحاظ کمیّت شاعرها، چه از لحاظ پیشرفت شعر؛ یعنی آن چیزهایی که در شعر اصالت دارد - زبان قوی، تخیّل قوی، نگاه روشن به مرزهای دور، و دقّت و ریزبینی در امور جاری زندگی؛ این چیزهایی که لازم است در شعر وجود داشته باشد تا شعر، شعر باشد - حرکتِ رو به رشد و رو به کمالی دارد. پس هم زبان هست، هم مضمون و محتوا به این شکلی که عرض کردیم، هست، هم یک چیز دیگری هست که من دو سه سال پیش گفتم هنوز من نمیتوانم اسمی رویش بگذارم: سبک جدیدی در شعر پدید آمده که غالباً هر کدام از دوستان که شعر میخوانند، انسان میبیند که همان سبکِ برخاسته یا نشأت گرفتهی از شرائط روزگار - که شاید به این آسانی هم کسی نتواند این شرائط را بشناسد و بشمرد - کم و بیش در همهی این اشعاری که خوانده میشود، مشترکاتش دیده میشود؛ بخصوص انسان این را در زمینهی غزل میبیند. انشاءالله سالها بعد کسانی خواهند نشست و ممیّزات و مشخّصات سبک شعر امروز را در خواهند آورد؛ همچنان که ما بعدها نشستیم مثلاً سبک شعر دورهی مشروطه را از مجموع آثاری که گفته شده بود، شناختیم، دستهبندی کردیم، معنا کردیم؛ یا سبک هندی را یا بقیهی سبکهایی را که وجود داشته. بنابراین سبک جدیدی به وجود آمده و دارد روزبهروز هم تکامل و رشد پیدا میکند. حتّی من میبینم گاهی بعضی از شعرای ورزیدهی قدیمی خودمان که سبک کارشان مشخص و معلوم است و سالهای متمادی با آن سبک شعر گفتهاند، این اواخر دارند گرایش پیدا میکنند به همین سبک شعری که امروز وجود دارد؛ من این را توی اشعار بعضی از رفقای قدیمی خودمان که شعرای برجستهی خوبی هستند، مشاهده میکنم. بنابراین خوشحالیم از اینکه الحمدلله حرکت شعری وجود دارد.
خب، چند نکته عرض کنیم. یکی این که اگر امر ما را دائر بگذارند بین این که در بین این چند هنر - مثلاً هنرهای نمایشی، هنرهای تجسّمی - یک هنر را انتخاب کنید تا این بودجهی محدود را صرف آن کنیم، به نظر من باید شعر را انتخاب کنیم؛ چون اگر چنانچه شعر در جامعه تأمین شد، این زمینه برای هنرهای دیگر به وجود خواهد آمد. نمیشود شعر را مقایسه کرد با بعضی از هنرهای دیگر؛ لااقل در کشور ما و جامعهی ما و سابقهی تاریخی ما اینجوری است. ما یک تاریخی هستیم که در شعر استاد شدیم؛ یعنی یک تاریخچهی کهنِ قدیمىِ خیلی باارزشی از میراث شعری در ما هست. در همهی هنرها اینجور نیست. مثلاً اروپاییها و یونانیها از دو هزار سال پیش نمایشنامه دارند، ما نداریم. ما در داستانسراییهای نثر عقبیم. هنر رماننویسی و داستانسرایی در غرب، بخصوص در دو سه قرن اخیر، با آنچه که در کشور ما وجود دارد و حتّی تا حالا هم پیش رفتیم، هنوز قابل مقایسه نیست؛ آنها خیلی جلوترند. ما در این چیزها عقبیم، اما شعر اینجور نیست. ما از لحاظ پیشرفت شعر، از لحاظ استواری ریشهی این هنر در جامعهمان، از کشورهای درجهی یک هستیم. خوب، این هنر برجستهای است. بنابراین هرچه برای شعر کار بشود، هرچه مطالعه بشود، هرچه پژوهش انجام بگیرد، هرچه کارهای مدیریتی از قبیل سازماندهیها، جمع کردنها، تقسیمکردنها، ساماندادنها انجام بگیرد، زیادی نیست. من اینجا خواهش میکنم؛ هم از پیشکسوتهای شعر - که حالا خیلی از جوانهای اوایل انقلاب خوشبختانه رشد کردهاند و امروز خودشان پیشکسوت شعر شدهاند - هم از مسؤولین دولتی و مرتبطین با دستگاههای دولتی، که روی مسئلهی مدیریت شعر در کشور بنشینند کار کنند، فکر کنند، طرّاحی کنند؛ خیلی استعداد وجود دارد.
من چند سال پیش توی همین جلسهی شب نیمهی ماه رمضان گفتم و اصرار کردم که انجمن ادبی درست کنید. خبر نشدم که مثلاً یک عدد قابل توجهی انجمن ادبی درست شده باشد. خوب، میپرسیم چرا؟ میگویند پشتیبانی نکردند. کأنّه انتظار دارند که حالا حوزهی هنری و وزارت ارشاد و دستگاههای دولتی بیایند پشتیبانی کنند تا انجمن ادبی درست شود. تشکیل انجمن ادبی که اینجوری نیست. انجمن ادبی یعنی یک پنج نفر، ده نفر شاعر روی همان انگیزههای شعری دور هم جمع شوند، برای همدیگر شعر بخوانند، برای هم شعر بگویند؛ تدریجاً کسان دیگری اگر خواستند، به اینها ملحق شوند؛ نخواستند هم ملحق نشوند؛ این میشود یک انجمن ادبی، این میشود پرورشگاه، این یک مرکز گلخانهای میشود برای پرورش این نهال و این گل؛ این لازم است. این که دیگر احتیاج به این ندارد که حالا فلان دستگاهها کمک کنند. البتّه اگر دستگاهها کمک کنند، بهتر است؛ اما کمک نکردن دستگاهها به هیچ وجه نباید بهانهای باشد به اینکه خود این انگیزهها به کار نیفتد.
ما بهترین شاعرها را در مشهد داشتیم. انصافاً در یک دورهای شعرای مشهد ما در کشور بهترین بودند. ما همه را از نزدیک میشناختیم؛ شعرای مشهد جزو بهترینها بودند؛ هم قصیدهسراهاشان، هم غزلسراهاشان. در مشهد از اول تا آخر، در آن دورهای که این افراد روی کار آمدند و پرورش پیدا کردند، سه تا انجمن وجود داشت؛ یکیاش انجمن مرحوم نگارنده بود که توی خانهی خود او تشکیل میشد. ایشان اجارهنشین هم بود و هر چند وقت یک بار خانهاش عوض میشد؛ لذا اینهایی که میخواستند شرکت کنند بروند توی آن خانهی جدید، باید آدرس جدید میگرفتند. بنده آن وقت قم بودم. هر وقت مشهد میآمدم، حتماً به آن جلسه میرفتم؛ تا بعد که از قم برگشتم. این یک انجمن بود؛ ده نفر، پانزده نفر در آن شرکت میکردند. یک سماوری هم آنجا روشن بود، که چاییاش را خود مرحوم نگارنده میریخت. این آقای شفیعی کدکنی، میرزازاده، قهرمان، قدسی، اینها همه پرورشیافتهی همین جلسهاند. اینها اوّلش اینجور نبودند. مرحوم صاحبکار - سُهی - اوّلی که توی آن جلسه آمد، یک طلبهای بود؛ خب، ذوق شعری داشت و غزل میگفت؛ اما چند سال قبل وقتی که فوت شد، قطعاً یکی از اساتید برجستهی شعر سبک هندی در کشور ما بود. او از اول اینطور نبود؛ در آن جلسه این شد. حتّی آقای قهرمان که واقعاً شاعر ممتاز و برجستهای است، اوایلی که در آن جلسه شرکت میکرد - سالهای ۳۷ و ۳۸ - اینجور نبود؛ لیکن ایشان و دیگران بعد توی این جلسه پرورش پیدا کردند. یک جلسهی دیگر بود که روزهای جمعه در منزل مرحوم فرّخ تشکیل میشد و ده پانزده نفر، بیست نفر در آن شرکت میکردند. یک جلسه هم که بعدها این اواخر آقای قهرمان توی خانهاش تشکیل داد. چندی پیش که من مشهد بودم، ایشان آمده بود آنجا، میگفت هنوز هم جلسه توی خانهی ما هست و تشکیل میشود. پس بنابراین انجمن ادبی این است. در این انجمن، شاعر ورز میخورد و نقطهضعفهایی که هیچ شاعری از آن خالی نیست، بهتدریج برطرف میشود و شعرش پخته میشود. البته اگر شانس بیاورند، در آن جلسه یک پیشکسوتی، یک استادی، یک استعداد برتری وجود داشته باشد، خیلی بهتر خواهد شد؛ اگر نه، به آن خوبی نخواهد شد. بنابراین انجمن ادبی لازم است؛ این را بروید بپردازید.
من خواهش میکنم به شعر بپردازند؛ هم مسؤولین بپردازند - چه وزارت ارشاد، چه حوزهی هنری - هم خود پیشکسوتهای شعری به شعر بپردازند. شعر را ندهید دست آدمهایی که سررشتهای از شعر ندارند و شعر برایشان یک تفنّنِ دور از زندگیشان و دور از فهم و ذهنشان است. خود شماها دور هم بنشینید شعر بگویید. هر جا یک انجمنی هست و یک مجموعهای دور هم جمع میشوند و میخوانند، شعر رشد پیدا میکند. این یک نکته.
نکتهی دیگر این است که این طبع شعری که شما دارید، چیز کوچکی نیست؛ این یک عطیّهی بزرگ الهی است به شما. مقایسه کنید این را با کسی که مثلاً نیروی بدنىِ جسمانىِ خیلی زیادی دارد؛ این از آن بالاتر است. مقایسه کنید این را با کسی که پول زیادی گیرش میآید، در زندگی شانس پول در آوردن دارد؛ این از آن بالاتر است. مقایسه کنید این را با مقامات ظاهری؛ مدیرِ یک جایی است، رئیسِ یک جایی است که از این نعمت محروم است؛ این از آن بالاتر است. مقایسه کنید این را با جمال و زیبایی؛ یک نفری مثلاً خیلی جمال خوبی دارد، یا صدای خوبی دارد - البته این هم نعمتی است، نعمت بزرگی هم هست - این از آن نعمت بالاتر است. طبع شعر، یک نعمت برجستهی الهی است. خدا به شما یک کیسه جواهر بزرگِ تمامنشدنی داده؛ شما میتوانید هی دست کنید توی این، در بیاورید و خرج کنید. خرجش برای نان نیست، برای شکم نیست؛ خرجش برای چیزهای ورای شکم، والاتر از شکم و زندگی مادّی است. این نعمت را خدا به شما داده است.
من نمیگویم قریحهی شعری را در راه احساسات و در راه عواطف انسانی و دل و عشق و اینها به کار نبرید - میدانید که اجتنابناپذیر است - اما عرضم این است که سهم وافری از این عطیّهی الهی را به کار ببرید در آنجایی که خدای متعال از شما توقِّع دارد، دین شما از شما توقّع دارد. یعنی استفاده کنید از این، در راهی که خدای متعال میپسندد و راضی است. اینجور نباشد که این ارزش والا را خدای متعال به شما داده، شما این را در راه خدا هیچ مصرف نکنید. منظور من فقط هم شعر آیینی نیست - طبق اصطلاحی که شماها میگویید؛ شعر مدح ائمه و توحید و مرثیه و چه و چه، که البته خیلی هم باارزش است - نه، همهی آن چیزهایی که واقعاً انسان احساس میکند مورد نیاز جامعه است؛ که یکی از مهمترین آنها، پرداختن به مسایل انقلاب و مسایل کشور است.
مرد زمانهی خودتان باشید، آدم زمانهی خودتان باشید. زمانهی شما، زمانهی مهمّی است. بنده در این خطّ تاریخ طولانی ایران، بخصوص قسمت بعد از اسلام، خیلی رفتوآمد کردهام - سلسلههایش، احوال اجتماعی کشور، احوال سیاسی کشور، جنگها، پادشاهیها - گمان نمیکنم در تمام این هزار و اندی سال، کشور حادثهای به عظمت حادثهی انقلاب اسلامی به خود دیده باشد. به عظمت این حادثه، من حادثهای سراغ ندارم که کشور ما به خود دیده باشد. ما تلخیهای بزرگی داشتهایم؛ امّا فتوحات بزرگ که یک ملّت اینجور ناگهان بشکفد، اینجور ناگهان رشد کند، اینجور ناگهان همهی این حصارهای گوناگون را که دور او به حالت مصنوعی چیده بودند، به هم بریزد، قد بکشد، سر بلند کند و وضعش در ظرف بیست سی سال این تغییر عظیم را بکند، هرگز چنین چیزی در کشور رخ نداده بود. بله، سلسلههایی آمدند، پادشاهیهایی شکل گرفتند، کشور هم در دورهی آنها اقتدار نظامی و سیاسی و غیره پیدا کرده است؛ اما آن ربطی به مردم نداشته. مثلاً یک شاه عبّاسی، یک شاه طهماسبی، یک اسماعیل صفویای آمدند یک کارهایی کردند. پادشاهی آنها با پادشاهی پادشاه قبلشان و پادشاه بعدشان تفاوتی نداشته؛ همان زورگویی، همان تحکّم، همان تملّک. مردم در اینجا نقشی نداشتند. اینکه مردم کشور اینجور هوشیارانه، اینجور شجاعانه، اینجور دلاورانه وارد میدانهای سیاسی بشوند، وارد میدانهای نظامی بشوند، وارد میدانهای اجتماعی بشوند، این رشد را پیدا کنند، اصلاً وجود نداشته. در طول تاریخِ ما هیچ جا چنین چیزی وجود نداشته؛ من ندیدم. هر کس دیده، بیاید نمونهاش را بگوید.
خوب، این مزرع مهمّی است برای رشد فرهنگ، اندیشه و هنر - یعنی بخشی که شماها باید متصدّیاش باشید - از این استفاده کنید، این زمانه را تصویر کنید، با این تصویرِ خودتان زمانه را غنی کنید. هرچه که شما بگویید که خوب باشد، درست باشد، مستحکم باشد، متین باشد، پرمغز باشد، این زمانهی شما را غنی میکند؛ این ظرف را پر میکند از محتوای باارزش و غنی و مستغنی کننده. بنابراین، این یک وظیفهی شماست. عرض کردم، من نمیگویم شاعر قریحهی شعری خود را در راه احساسات و عواطف انسانی و عشق به کار نبرد؛ نه، بالاخره شاعر دلی دارد، آن هم دل آنچنانی که خود شماها دیگر از همه بهتر میدانید - نازک و زودرنج و نمیدانم پِرپِری و به اندک چیزی تکانی - بالاخره آدم طبع شعر هم دارد؛ نمیگویم یک وقتی گلهای دارد، نکند؛ دردی دارد، نگوید؛ شوقی دارد، عشقی دارد، میلی دارد، نگوید؛ اینها را نمیشود توقّع داشت؛ یعنی واقعاً اگر کسی چنین چیزی از شاعر توقّع کند، این غیر واقعبینانه است. البته شعرایی داشتهایم که از آن روحیهها نداشتهاند؛ مثل ناصر خسرو - ناصر خسرو تماممکتبی است - یا واعظ قزوینی در شعرای سبک هندی. واعظ قزوینی شاعر خوب و برجستهای هم هست، حد شعریاش با حد شعری کلیم و اینها پهلو میزند؛ یعنی کمتر از کلیم و کمتر از حاج محمّدجان قدسی و اینها نیست؛ تقریباً با اینها همزمان هم هست؛ ولی خب، واعظ است و شعرش موعظه است؛ توی مایههای شعر و غزل و شادی و شنگولی و این چیزها نرفته. ما از این قبیل شعرا هم داشتهایم. بنابراین من از شاعر این توقّع را ندارم که اینجور شعری بگوید. حالا خود ما هم یک وقتهایی یک چیزهایی میگفتیم؛ اینجور نبوده که حالا از این حرفها دور باشد؛ نه، در آن از این چیزها هم بوده. امّا میگوییم مثل حافظ باشید. ببینید، حافظ شعر عرفانىِ قطعی دارد. حالا من نمیخواهم مثل بعضیها بگویم اگر حافظ میگوید «خوشا شیراز و وضع بیمثالش»، این هم مرادش شیرازِ عالم ملکوت است؛ نه، بالاخره او هم شاعری بوده مثل بقیهی شعرا؛ اما اهل معرفت و اهل سلوک بوده و بخشی از عمر و بخشی از این گنجینهی باارزش را صرف این کار کرده. ما میگوییم این کار را بکنید. توقع ما جداً از همهی خانمها، از همهی آقایان - بخصوص جوانها - این است.
نکتهی آخر هم اینکه: آنجایی که به مسائل دل و عواطف و اینها میپردازید، حدّ نگه دارید؛ یعنی آن حالت عفاف و حجاب را حفظ کنید. این را بدانید شعری که آن وقت فروغ فرّخزاد میگفت، در دنیای روشنفکرىِ آن زمان هم کسی قبول نداشت. خب، ما با اینها مواجه بودیم، روبهرو بودیم؛ همینهایی که شب توی قهوهخانهها و کافههای تهران مینشستند و عرقخوری میکردند و آنها را از مستی روی دوش میکشیدند میبردندشان خانه، چون نمیتوانستند بروند، همانها هم معتقد نبودند که شعرِ باز و عریان - مثل بعضی از شعرهای فروغ فرّخزاد - باید گفته شود. این در حالی بود که آن زمان، فرهنگ، فرهنگ دیگری بود؛ اصلاً زمانه، زمانهی واقعیّات تلخ و زشت و مستهجنی بود که حالا گوشهای از آن هم در شعر بعضی از شعرای آن روز خودش را نشان داده بود. من اسمی از بعضی شعرای زنِ دیگر نمیآورم؛ چون فروغ فرّخزاد اولاً مُرد، ثانیاً به اعتقاد من عاقبت بخیر هم شد. بعضیهای دیگر نه، عاقبت بهخیر نشدند و نخواهند شد؛ لذا به آنها اشارهای نمیکنم و از آنها اسم نمیآورم.
غرض این است که دخترهای جوان تصوّر نکنند که حالا اگر چنانچه بخواهند برای دلشان، برای عواطفشان، برای حسّشان یک شعری بگویند، پس دیگر بروند تا آن تهِ ته؛ نه، بالاخره خوب است که آدم یک حدّی را نگه دارد.
امیدواریم انشاءالله سال آینده همهی شماها زنده باشید؛ ما هم اگر زنده بودیم، بتوانیم در خدمت شما باشیم و از شما چیزهای بهتر بشنویم.
البتّه این نکته را هم من اینجا یادداشت کرده بودم بگویم، که چون بحثِ طولانی میبَرد، دیگر نمیگویم. اجمالاً اشاره میکنم که در بعضی از شعرهای شعرای جوان - بخصوص امشب هم چند نمونه داشت که دیدم - آدم نشانهی یک نوع اضطراب و یک نوع حیرت را مشاهده میکند؛ مثلاً ایشان گفت که مواظب جوجههای ایمان من باشید. البتّه این دغدغه، دغدغهی مقدّسی است، خیلی خوب است و من از اینکه این دغدغه در این جوان شاعر وجود دارد، خرسند میشوم؛ اما دل من هم میلرزد که چرا دغدغه دارد. این دغدغه و حیرت و اضطراب - یک مخلوطی از همهی اینها - باید در شعر از بین برود؛ این هم راهش تقویت معرفت است که الحمدالله شما دارید.
البتّه این اساتید و بزرگان شعر، یک ذرّه بایستی واضحتر حرف بزنند؛ هم آقای علی معلّم، هم بعضیهای دیگر. اینها باید یک ذرّه روشنتر حرف بزنند تا آن مبانی فکری و معرفتی که اینها خودشان به آن رسیدهاند و فهمیدهاند و یاد گرفتهاند و به قدری شده که میتوانند ادا کنند، آن را درست ادا کنند تا طرف بفهمد. مواظب باشید مخاطب خودتان را توی حیرت نگه ندارید. خوب، یک حرفی باید گفته شود که طرف استفاده کند؛ لفظ استوار، معنای خوب؛ اما در عین حال مثل همان بیت کذایىِ «حیرت دمیدهام گل داغم بهانهای است» خواهد شد. البتّه این دوست و شاعر افغانیمان اشعار بیدل را ترجمه کرده، انصافاً ترجمهی خوبی هم کرده - یعنی قانع کننده است - اما بالاخره گیج کننده است دیگر. آدمهایی که با شعر انس داشتند، سی چهل سال، چهل پنجاه سال با شعر ور رفتند، با شعر هندی انس داشتند، وقتی اینها معنای شعر را اوّلوهله درست نمیفهمند، این نقص شعر محسوب میشود. یک عامی که توی کوچه دارد عبور میکند، ممکن است این شعر را نفهمد - نفهمیدن او عیب نیست - اما بالاخره کسی که با شعر انس دارد، او باید بفهمد که شما چه میگویید.
انشاءالله خداوند همهی شما را موفّق بدارد. از دوستان، بخصوص از آقایانی که مدیریّت این جلسه را به عهده گرفتند - هم جناب آقای قزوه که واقعاً کار برجستهای کردند، هم این مدح طولانیای که آقای فیض برای آقای قزوه گفتند، که مدیحهی جالبی بود و اسم ایشان را توی تاریخ ماندگار کردند! - و همچنین از بقیهی دوستانی که برای ادارهی این جلسه همکاری کردند، متشکّریم.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
چهاردهم رمضان ۱۴۳۱
بسم الله الرّحمن الرّحیم
اولاً اگر تا ساعتها بعد از این از حضّار عزیزی که در این جلسه جمع هستند، شعر میشنیدم و بهرهمند میشدم، یقیناً من خسته نمیشدم. محدودیتهای جسمی که خیلیاش هم ناشی از سنّ و پیری و این چیزهاست، بحث دیگری است؛ امّا به لحاظ روحی، از شنیدن آنچه که زادهی طبع شما بوده است و اینجا ادا کردید، ما لذّت بردیم؛ هرچه هم ادامه پیدا کند، لذّت میبریم؛ بهخصوص که - همان طور که من پارسال یا پیرارسال هم گفتم - من حرکت جدید شعر و دورهی جدید شعر را در ایران، یک حرکت کاملاً رو به رشد و رو به کمال مشاهده میکنم. یعنی الان شعر کشور ما، چه از لحاظ کمیّت شاعرها، چه از لحاظ پیشرفت شعر؛ یعنی آن چیزهایی که در شعر اصالت دارد - زبان قوی، تخیّل قوی، نگاه روشن به مرزهای دور، و دقّت و ریزبینی در امور جاری زندگی؛ این چیزهایی که لازم است در شعر وجود داشته باشد تا شعر، شعر باشد - حرکتِ رو به رشد و رو به کمالی دارد. پس هم زبان هست، هم مضمون و محتوا به این شکلی که عرض کردیم، هست، هم یک چیز دیگری هست که من دو سه سال پیش گفتم هنوز من نمیتوانم اسمی رویش بگذارم: سبک جدیدی در شعر پدید آمده که غالباً هر کدام از دوستان که شعر میخوانند، انسان میبیند که همان سبکِ برخاسته یا نشأت گرفتهی از شرائط روزگار - که شاید به این آسانی هم کسی نتواند این شرائط را بشناسد و بشمرد - کم و بیش در همهی این اشعاری که خوانده میشود، مشترکاتش دیده میشود؛ بخصوص انسان این را در زمینهی غزل میبیند. انشاءالله سالها بعد کسانی خواهند نشست و ممیّزات و مشخّصات سبک شعر امروز را در خواهند آورد؛ همچنان که ما بعدها نشستیم مثلاً سبک شعر دورهی مشروطه را از مجموع آثاری که گفته شده بود، شناختیم، دستهبندی کردیم، معنا کردیم؛ یا سبک هندی را یا بقیهی سبکهایی را که وجود داشته. بنابراین سبک جدیدی به وجود آمده و دارد روزبهروز هم تکامل و رشد پیدا میکند. حتّی من میبینم گاهی بعضی از شعرای ورزیدهی قدیمی خودمان که سبک کارشان مشخص و معلوم است و سالهای متمادی با آن سبک شعر گفتهاند، این اواخر دارند گرایش پیدا میکنند به همین سبک شعری که امروز وجود دارد؛ من این را توی اشعار بعضی از رفقای قدیمی خودمان که شعرای برجستهی خوبی هستند، مشاهده میکنم. بنابراین خوشحالیم از اینکه الحمدلله حرکت شعری وجود دارد.
خب، چند نکته عرض کنیم. یکی این که اگر امر ما را دائر بگذارند بین این که در بین این چند هنر - مثلاً هنرهای نمایشی، هنرهای تجسّمی - یک هنر را انتخاب کنید تا این بودجهی محدود را صرف آن کنیم، به نظر من باید شعر را انتخاب کنیم؛ چون اگر چنانچه شعر در جامعه تأمین شد، این زمینه برای هنرهای دیگر به وجود خواهد آمد. نمیشود شعر را مقایسه کرد با بعضی از هنرهای دیگر؛ لااقل در کشور ما و جامعهی ما و سابقهی تاریخی ما اینجوری است. ما یک تاریخی هستیم که در شعر استاد شدیم؛ یعنی یک تاریخچهی کهنِ قدیمىِ خیلی باارزشی از میراث شعری در ما هست. در همهی هنرها اینجور نیست. مثلاً اروپاییها و یونانیها از دو هزار سال پیش نمایشنامه دارند، ما نداریم. ما در داستانسراییهای نثر عقبیم. هنر رماننویسی و داستانسرایی در غرب، بخصوص در دو سه قرن اخیر، با آنچه که در کشور ما وجود دارد و حتّی تا حالا هم پیش رفتیم، هنوز قابل مقایسه نیست؛ آنها خیلی جلوترند. ما در این چیزها عقبیم، اما شعر اینجور نیست. ما از لحاظ پیشرفت شعر، از لحاظ استواری ریشهی این هنر در جامعهمان، از کشورهای درجهی یک هستیم. خوب، این هنر برجستهای است. بنابراین هرچه برای شعر کار بشود، هرچه مطالعه بشود، هرچه پژوهش انجام بگیرد، هرچه کارهای مدیریتی از قبیل سازماندهیها، جمع کردنها، تقسیمکردنها، ساماندادنها انجام بگیرد، زیادی نیست. من اینجا خواهش میکنم؛ هم از پیشکسوتهای شعر - که حالا خیلی از جوانهای اوایل انقلاب خوشبختانه رشد کردهاند و امروز خودشان پیشکسوت شعر شدهاند - هم از مسؤولین دولتی و مرتبطین با دستگاههای دولتی، که روی مسئلهی مدیریت شعر در کشور بنشینند کار کنند، فکر کنند، طرّاحی کنند؛ خیلی استعداد وجود دارد.
من چند سال پیش توی همین جلسهی شب نیمهی ماه رمضان گفتم و اصرار کردم که انجمن ادبی درست کنید. خبر نشدم که مثلاً یک عدد قابل توجهی انجمن ادبی درست شده باشد. خوب، میپرسیم چرا؟ میگویند پشتیبانی نکردند. کأنّه انتظار دارند که حالا حوزهی هنری و وزارت ارشاد و دستگاههای دولتی بیایند پشتیبانی کنند تا انجمن ادبی درست شود. تشکیل انجمن ادبی که اینجوری نیست. انجمن ادبی یعنی یک پنج نفر، ده نفر شاعر روی همان انگیزههای شعری دور هم جمع شوند، برای همدیگر شعر بخوانند، برای هم شعر بگویند؛ تدریجاً کسان دیگری اگر خواستند، به اینها ملحق شوند؛ نخواستند هم ملحق نشوند؛ این میشود یک انجمن ادبی، این میشود پرورشگاه، این یک مرکز گلخانهای میشود برای پرورش این نهال و این گل؛ این لازم است. این که دیگر احتیاج به این ندارد که حالا فلان دستگاهها کمک کنند. البتّه اگر دستگاهها کمک کنند، بهتر است؛ اما کمک نکردن دستگاهها به هیچ وجه نباید بهانهای باشد به اینکه خود این انگیزهها به کار نیفتد.
ما بهترین شاعرها را در مشهد داشتیم. انصافاً در یک دورهای شعرای مشهد ما در کشور بهترین بودند. ما همه را از نزدیک میشناختیم؛ شعرای مشهد جزو بهترینها بودند؛ هم قصیدهسراهاشان، هم غزلسراهاشان. در مشهد از اول تا آخر، در آن دورهای که این افراد روی کار آمدند و پرورش پیدا کردند، سه تا انجمن وجود داشت؛ یکیاش انجمن مرحوم نگارنده بود که توی خانهی خود او تشکیل میشد. ایشان اجارهنشین هم بود و هر چند وقت یک بار خانهاش عوض میشد؛ لذا اینهایی که میخواستند شرکت کنند بروند توی آن خانهی جدید، باید آدرس جدید میگرفتند. بنده آن وقت قم بودم. هر وقت مشهد میآمدم، حتماً به آن جلسه میرفتم؛ تا بعد که از قم برگشتم. این یک انجمن بود؛ ده نفر، پانزده نفر در آن شرکت میکردند. یک سماوری هم آنجا روشن بود، که چاییاش را خود مرحوم نگارنده میریخت. این آقای شفیعی کدکنی، میرزازاده، قهرمان، قدسی، اینها همه پرورشیافتهی همین جلسهاند. اینها اوّلش اینجور نبودند. مرحوم صاحبکار - سُهی - اوّلی که توی آن جلسه آمد، یک طلبهای بود؛ خب، ذوق شعری داشت و غزل میگفت؛ اما چند سال قبل وقتی که فوت شد، قطعاً یکی از اساتید برجستهی شعر سبک هندی در کشور ما بود. او از اول اینطور نبود؛ در آن جلسه این شد. حتّی آقای قهرمان که واقعاً شاعر ممتاز و برجستهای است، اوایلی که در آن جلسه شرکت میکرد - سالهای ۳۷ و ۳۸ - اینجور نبود؛ لیکن ایشان و دیگران بعد توی این جلسه پرورش پیدا کردند. یک جلسهی دیگر بود که روزهای جمعه در منزل مرحوم فرّخ تشکیل میشد و ده پانزده نفر، بیست نفر در آن شرکت میکردند. یک جلسه هم که بعدها این اواخر آقای قهرمان توی خانهاش تشکیل داد. چندی پیش که من مشهد بودم، ایشان آمده بود آنجا، میگفت هنوز هم جلسه توی خانهی ما هست و تشکیل میشود. پس بنابراین انجمن ادبی این است. در این انجمن، شاعر ورز میخورد و نقطهضعفهایی که هیچ شاعری از آن خالی نیست، بهتدریج برطرف میشود و شعرش پخته میشود. البته اگر شانس بیاورند، در آن جلسه یک پیشکسوتی، یک استادی، یک استعداد برتری وجود داشته باشد، خیلی بهتر خواهد شد؛ اگر نه، به آن خوبی نخواهد شد. بنابراین انجمن ادبی لازم است؛ این را بروید بپردازید.
من خواهش میکنم به شعر بپردازند؛ هم مسؤولین بپردازند - چه وزارت ارشاد، چه حوزهی هنری - هم خود پیشکسوتهای شعری به شعر بپردازند. شعر را ندهید دست آدمهایی که سررشتهای از شعر ندارند و شعر برایشان یک تفنّنِ دور از زندگیشان و دور از فهم و ذهنشان است. خود شماها دور هم بنشینید شعر بگویید. هر جا یک انجمنی هست و یک مجموعهای دور هم جمع میشوند و میخوانند، شعر رشد پیدا میکند. این یک نکته.
نکتهی دیگر این است که این طبع شعری که شما دارید، چیز کوچکی نیست؛ این یک عطیّهی بزرگ الهی است به شما. مقایسه کنید این را با کسی که مثلاً نیروی بدنىِ جسمانىِ خیلی زیادی دارد؛ این از آن بالاتر است. مقایسه کنید این را با کسی که پول زیادی گیرش میآید، در زندگی شانس پول در آوردن دارد؛ این از آن بالاتر است. مقایسه کنید این را با مقامات ظاهری؛ مدیرِ یک جایی است، رئیسِ یک جایی است که از این نعمت محروم است؛ این از آن بالاتر است. مقایسه کنید این را با جمال و زیبایی؛ یک نفری مثلاً خیلی جمال خوبی دارد، یا صدای خوبی دارد - البته این هم نعمتی است، نعمت بزرگی هم هست - این از آن نعمت بالاتر است. طبع شعر، یک نعمت برجستهی الهی است. خدا به شما یک کیسه جواهر بزرگِ تمامنشدنی داده؛ شما میتوانید هی دست کنید توی این، در بیاورید و خرج کنید. خرجش برای نان نیست، برای شکم نیست؛ خرجش برای چیزهای ورای شکم، والاتر از شکم و زندگی مادّی است. این نعمت را خدا به شما داده است.
من نمیگویم قریحهی شعری را در راه احساسات و در راه عواطف انسانی و دل و عشق و اینها به کار نبرید - میدانید که اجتنابناپذیر است - اما عرضم این است که سهم وافری از این عطیّهی الهی را به کار ببرید در آنجایی که خدای متعال از شما توقِّع دارد، دین شما از شما توقّع دارد. یعنی استفاده کنید از این، در راهی که خدای متعال میپسندد و راضی است. اینجور نباشد که این ارزش والا را خدای متعال به شما داده، شما این را در راه خدا هیچ مصرف نکنید. منظور من فقط هم شعر آیینی نیست - طبق اصطلاحی که شماها میگویید؛ شعر مدح ائمه و توحید و مرثیه و چه و چه، که البته خیلی هم باارزش است - نه، همهی آن چیزهایی که واقعاً انسان احساس میکند مورد نیاز جامعه است؛ که یکی از مهمترین آنها، پرداختن به مسایل انقلاب و مسایل کشور است.
مرد زمانهی خودتان باشید، آدم زمانهی خودتان باشید. زمانهی شما، زمانهی مهمّی است. بنده در این خطّ تاریخ طولانی ایران، بخصوص قسمت بعد از اسلام، خیلی رفتوآمد کردهام - سلسلههایش، احوال اجتماعی کشور، احوال سیاسی کشور، جنگها، پادشاهیها - گمان نمیکنم در تمام این هزار و اندی سال، کشور حادثهای به عظمت حادثهی انقلاب اسلامی به خود دیده باشد. به عظمت این حادثه، من حادثهای سراغ ندارم که کشور ما به خود دیده باشد. ما تلخیهای بزرگی داشتهایم؛ امّا فتوحات بزرگ که یک ملّت اینجور ناگهان بشکفد، اینجور ناگهان رشد کند، اینجور ناگهان همهی این حصارهای گوناگون را که دور او به حالت مصنوعی چیده بودند، به هم بریزد، قد بکشد، سر بلند کند و وضعش در ظرف بیست سی سال این تغییر عظیم را بکند، هرگز چنین چیزی در کشور رخ نداده بود. بله، سلسلههایی آمدند، پادشاهیهایی شکل گرفتند، کشور هم در دورهی آنها اقتدار نظامی و سیاسی و غیره پیدا کرده است؛ اما آن ربطی به مردم نداشته. مثلاً یک شاه عبّاسی، یک شاه طهماسبی، یک اسماعیل صفویای آمدند یک کارهایی کردند. پادشاهی آنها با پادشاهی پادشاه قبلشان و پادشاه بعدشان تفاوتی نداشته؛ همان زورگویی، همان تحکّم، همان تملّک. مردم در اینجا نقشی نداشتند. اینکه مردم کشور اینجور هوشیارانه، اینجور شجاعانه، اینجور دلاورانه وارد میدانهای سیاسی بشوند، وارد میدانهای نظامی بشوند، وارد میدانهای اجتماعی بشوند، این رشد را پیدا کنند، اصلاً وجود نداشته. در طول تاریخِ ما هیچ جا چنین چیزی وجود نداشته؛ من ندیدم. هر کس دیده، بیاید نمونهاش را بگوید.
خوب، این مزرع مهمّی است برای رشد فرهنگ، اندیشه و هنر - یعنی بخشی که شماها باید متصدّیاش باشید - از این استفاده کنید، این زمانه را تصویر کنید، با این تصویرِ خودتان زمانه را غنی کنید. هرچه که شما بگویید که خوب باشد، درست باشد، مستحکم باشد، متین باشد، پرمغز باشد، این زمانهی شما را غنی میکند؛ این ظرف را پر میکند از محتوای باارزش و غنی و مستغنی کننده. بنابراین، این یک وظیفهی شماست. عرض کردم، من نمیگویم شاعر قریحهی شعری خود را در راه احساسات و عواطف انسانی و عشق به کار نبرد؛ نه، بالاخره شاعر دلی دارد، آن هم دل آنچنانی که خود شماها دیگر از همه بهتر میدانید - نازک و زودرنج و نمیدانم پِرپِری و به اندک چیزی تکانی - بالاخره آدم طبع شعر هم دارد؛ نمیگویم یک وقتی گلهای دارد، نکند؛ دردی دارد، نگوید؛ شوقی دارد، عشقی دارد، میلی دارد، نگوید؛ اینها را نمیشود توقّع داشت؛ یعنی واقعاً اگر کسی چنین چیزی از شاعر توقّع کند، این غیر واقعبینانه است. البته شعرایی داشتهایم که از آن روحیهها نداشتهاند؛ مثل ناصر خسرو - ناصر خسرو تماممکتبی است - یا واعظ قزوینی در شعرای سبک هندی. واعظ قزوینی شاعر خوب و برجستهای هم هست، حد شعریاش با حد شعری کلیم و اینها پهلو میزند؛ یعنی کمتر از کلیم و کمتر از حاج محمّدجان قدسی و اینها نیست؛ تقریباً با اینها همزمان هم هست؛ ولی خب، واعظ است و شعرش موعظه است؛ توی مایههای شعر و غزل و شادی و شنگولی و این چیزها نرفته. ما از این قبیل شعرا هم داشتهایم. بنابراین من از شاعر این توقّع را ندارم که اینجور شعری بگوید. حالا خود ما هم یک وقتهایی یک چیزهایی میگفتیم؛ اینجور نبوده که حالا از این حرفها دور باشد؛ نه، در آن از این چیزها هم بوده. امّا میگوییم مثل حافظ باشید. ببینید، حافظ شعر عرفانىِ قطعی دارد. حالا من نمیخواهم مثل بعضیها بگویم اگر حافظ میگوید «خوشا شیراز و وضع بیمثالش»، این هم مرادش شیرازِ عالم ملکوت است؛ نه، بالاخره او هم شاعری بوده مثل بقیهی شعرا؛ اما اهل معرفت و اهل سلوک بوده و بخشی از عمر و بخشی از این گنجینهی باارزش را صرف این کار کرده. ما میگوییم این کار را بکنید. توقع ما جداً از همهی خانمها، از همهی آقایان - بخصوص جوانها - این است.
نکتهی آخر هم اینکه: آنجایی که به مسائل دل و عواطف و اینها میپردازید، حدّ نگه دارید؛ یعنی آن حالت عفاف و حجاب را حفظ کنید. این را بدانید شعری که آن وقت فروغ فرّخزاد میگفت، در دنیای روشنفکرىِ آن زمان هم کسی قبول نداشت. خب، ما با اینها مواجه بودیم، روبهرو بودیم؛ همینهایی که شب توی قهوهخانهها و کافههای تهران مینشستند و عرقخوری میکردند و آنها را از مستی روی دوش میکشیدند میبردندشان خانه، چون نمیتوانستند بروند، همانها هم معتقد نبودند که شعرِ باز و عریان - مثل بعضی از شعرهای فروغ فرّخزاد - باید گفته شود. این در حالی بود که آن زمان، فرهنگ، فرهنگ دیگری بود؛ اصلاً زمانه، زمانهی واقعیّات تلخ و زشت و مستهجنی بود که حالا گوشهای از آن هم در شعر بعضی از شعرای آن روز خودش را نشان داده بود. من اسمی از بعضی شعرای زنِ دیگر نمیآورم؛ چون فروغ فرّخزاد اولاً مُرد، ثانیاً به اعتقاد من عاقبت بخیر هم شد. بعضیهای دیگر نه، عاقبت بهخیر نشدند و نخواهند شد؛ لذا به آنها اشارهای نمیکنم و از آنها اسم نمیآورم.
غرض این است که دخترهای جوان تصوّر نکنند که حالا اگر چنانچه بخواهند برای دلشان، برای عواطفشان، برای حسّشان یک شعری بگویند، پس دیگر بروند تا آن تهِ ته؛ نه، بالاخره خوب است که آدم یک حدّی را نگه دارد.
امیدواریم انشاءالله سال آینده همهی شماها زنده باشید؛ ما هم اگر زنده بودیم، بتوانیم در خدمت شما باشیم و از شما چیزهای بهتر بشنویم.
البتّه این نکته را هم من اینجا یادداشت کرده بودم بگویم، که چون بحثِ طولانی میبَرد، دیگر نمیگویم. اجمالاً اشاره میکنم که در بعضی از شعرهای شعرای جوان - بخصوص امشب هم چند نمونه داشت که دیدم - آدم نشانهی یک نوع اضطراب و یک نوع حیرت را مشاهده میکند؛ مثلاً ایشان گفت که مواظب جوجههای ایمان من باشید. البتّه این دغدغه، دغدغهی مقدّسی است، خیلی خوب است و من از اینکه این دغدغه در این جوان شاعر وجود دارد، خرسند میشوم؛ اما دل من هم میلرزد که چرا دغدغه دارد. این دغدغه و حیرت و اضطراب - یک مخلوطی از همهی اینها - باید در شعر از بین برود؛ این هم راهش تقویت معرفت است که الحمدالله شما دارید.
البتّه این اساتید و بزرگان شعر، یک ذرّه بایستی واضحتر حرف بزنند؛ هم آقای علی معلّم، هم بعضیهای دیگر. اینها باید یک ذرّه روشنتر حرف بزنند تا آن مبانی فکری و معرفتی که اینها خودشان به آن رسیدهاند و فهمیدهاند و یاد گرفتهاند و به قدری شده که میتوانند ادا کنند، آن را درست ادا کنند تا طرف بفهمد. مواظب باشید مخاطب خودتان را توی حیرت نگه ندارید. خوب، یک حرفی باید گفته شود که طرف استفاده کند؛ لفظ استوار، معنای خوب؛ اما در عین حال مثل همان بیت کذایىِ «حیرت دمیدهام گل داغم بهانهای است» خواهد شد. البتّه این دوست و شاعر افغانیمان اشعار بیدل را ترجمه کرده، انصافاً ترجمهی خوبی هم کرده - یعنی قانع کننده است - اما بالاخره گیج کننده است دیگر. آدمهایی که با شعر انس داشتند، سی چهل سال، چهل پنجاه سال با شعر ور رفتند، با شعر هندی انس داشتند، وقتی اینها معنای شعر را اوّلوهله درست نمیفهمند، این نقص شعر محسوب میشود. یک عامی که توی کوچه دارد عبور میکند، ممکن است این شعر را نفهمد - نفهمیدن او عیب نیست - اما بالاخره کسی که با شعر انس دارد، او باید بفهمد که شما چه میگویید.
انشاءالله خداوند همهی شما را موفّق بدارد. از دوستان، بخصوص از آقایانی که مدیریّت این جلسه را به عهده گرفتند - هم جناب آقای قزوه که واقعاً کار برجستهای کردند، هم این مدح طولانیای که آقای فیض برای آقای قزوه گفتند، که مدیحهی جالبی بود و اسم ایشان را توی تاریخ ماندگار کردند! - و همچنین از بقیهی دوستانی که برای ادارهی این جلسه همکاری کردند، متشکّریم.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته