من قبلاً در یک مسجد دیگری به نام مسجد امام حسن نماز میخواندم و امام جماعت مسجدی بودم به نام مسجد امام حسن مجتبی که در نزدیک منزلمان بود و در یک خیابان نسبتاً خلوتی، تا یک حدودی هم دور افتادهای خیلی هم دور افتاده نبود اما خیلی هم محل رفت و آمد جمعیت نبود، آنجا نماز را شروع کردم و مسجدی که برای اول بار من را دعوت کردند برای امام جماعت که همین مسجد باشد، به این شکل بود که یک اتاقکی بود از این اتاقی که الان شما توش نشستید کوچکتر و مستمعینش هم دو صف ۵، ۶ نفره، دو سه صف ۵، ۶ نفره از پیرمردها و آدمهای متوسط آن حول و حوش مسجد بودند، یک باربر بود به نام ملا که نمیدانم حالا زنده است یا فوت شده. زنده است؟ حاجی از رفقای همان مسجد است میداند، بله یک ملا بود، یک قهوهچی بود آن نزدیک، یک شاگرد مکانیک بود، غالباً هم در سنین مسن یا متوسط، یک حاجی خیری بود که مسجد را او ساخته بود، همسایهی مسجد بود، یک عدهای بودند در حدود مثلاً شاید ۲۰ نفر ۱۸ نفر بعد من که رفتم آنجا به مردم شب اول که نماز خواندیم پا شدم، دو سه شب که گذشته بود پا شدم رو کردم به مردم گفتم که با این چند شبی که ما با هم دور هم جمع شدیم یک حقی شما بر گردن من پیدا کردید یک حقی من بر گردن شما پیدا کردم. حق شما بر گردن من این است که من یک قدری برایتان حرف بزنم و یک حدیثی چیزی برایتان بخوانم که شما گوش کنید. حق من هم بر گردن شما این است که شما آن حرفهای من را گوش کنید و یاد بگیرید من حق خودم را عمل میکنم شماها هم حاضرید حق خودتان را ادا کنید؟ خیلی خوششان آمد و گفتند آره. در طول مدت خیلی کمی این مسجد کوچولو پر شد به طوری که جا کم شد و همان حاجی همسایهی مسجد همت کرد و از عقب مسجد یک مقدار را اضافه کرد و مسجد شد بزرگتر و در مدت شاید دو سه ماه آوازهی این مسجد در مشهد به خصوص در میان جوانها پیچید به طوری که وقتی مسجد کرامت که مزینترین و بهترین و بزرگترین مسجد محله در مشهد محسوب میشد ساخته شد و آراسته شد و کامل شد، بانی آن مسجد و کسبهی دور و بر آن مسجد فکر کردند که مناسب هست که بیایند و بنده را که توی این مسجد پیش نماز بودم ببرند آنجا...
بیانات در مصاحبه با شبکه دوم تلویزیون درباره خاطرات بیست و دوم بهمنماه ۱۳۶۳/۱۱/۱۱