... البته بین فرمایش امام [درباره لزوم شکسته شدن حصر آبادان] و عملیات «ثامنالائمه»، چند ماه فاصله افتاد و بلافاصله این کار انجام نگرفت. منتها امام، مسأله را درست تشخیص دادند. وقتی انسان جمعبندی میکند، دو نقطه برای دشمن خیلی مهم بود: یکی همین انتهای محل اتصال ایران به عراق در جنوب که عبارت بود از آبادان و خرمشهر و کلا جزیرهی آبادان. یک نقطه هم دزفول بود.
دزفول از این جهت اهمیت داشت که اگر از پل روی «کرخه» عبور میکردند و دزفول را تهدید میکردند و جادهی دزفول را میبستند، کل خوزستان در محاصره قرار میگرفت و راههای ما بسته میشد. بنابراین، دزفول برای دشمن اهمیت استراتژیک داشت. لذا شما میبینید، دشمن جلو دزفول، پنج، شش لشکر خوابانده بود. تمام «دشتعباس» را پر کرده بود. (آنجا را هم بنده از نزدیک دیده بودم.) یک نقطه هم، نقطهی اصلی بود. چون دشمن، دزفول را که نمیخواست نگهدارد. به فرض هم، اگر کاری میکرد، دزفول برایش ماندنی نبود. جایی که برای او مهم بود، اصل جزیرهی آبادان بود. جزیرهی آبادان را میخواست. بهطور مطلق، دو طرف اروند را میخواست داشته باشد.
بنابراین، محلی که برایش مطلوب نهایی و قطعی بود و برو برگرد نداشت، جزیرهی آبادان بود که شامل آبادان و خرمشهر میشد. لذا، این دو نقطه، دو نقطهی حساس بود. خرمشهر را همان روزهای اول با وجود آن حماسهی مقاومت عجیب گرفتند. یعنی طوری بود که قابل دفاع نبود و گرفته شد. اما آبادان را نتوانستند بگیرند. هدف این بود که حالا که از آن طرف نمیتوانند بیایند، دور بزنند و از جزیره وارد شوند. یک کار بسیار حساب شده بود که دشمن میکرد و قدم قدم هم پیش میآمد و موفق هم شده بود. همانطور که گفتم، جزیرهی آبادان، در حقیقت محاصره شده بود.
امام روی نقطهای اساسی انگشت گذاشتند. گفتند: «این حصر باید شکسته شود.» یعنی در حقیقت یکی از آن دو نقشه و دو نقطهی اصلی جنگ و حملهی دشمن را که عبارت بود از تصرف نهایی و قطعی این بخش از کشور ایران، با این دستور خودشان خنثی کردند. معلوم بود که وقتی امام دستوری بدهند، جوانان میروند و آن را عمل میکنند.
بنابراین، دستور، دستور حکیمانه و حساب شدهی دقیقی بود. از همان وقتی که امام فرمودند (ظاهرا در همان اوقات بود و حالا تاریخش دقیقا یادم نیست) یک عده از جوانان سپاه رفتند و نقطهای را در نزدیکی منطقهی عبور دشمن، از رودخانهی کارون که تقریبا حدود «مارد» بود انتخاب کردند. آنطور که به ذهنم میآید، اسمش «محمدیه» بود. آنجا زمین را گود کردند و نزدیک دشمن، وارد سنگرها شدند؛ بدون اینکه امکاناتی داشته باشند.
فرماندهی آن گروه، همین آقای «رحیم صفوی» بود که مرتبا به اهواز میآمد و از ما امکانات میخواست. من، گزارش کارشان را که میپرسیدم، میدیدم اینها قدم به قدم، جلو میروند. یعنی مثلا اول در فاصلهی چند کیلومتری دشمن بودند و همینطور نزدیک شده بودند. یک بار ایشان میگفت: «ما شبانه از سنگرهای خودمان، دشمن را میزنیم.» یعنی دشمن خبر نداشت که اینها اینجا هستند، و اینها را کشف نکرده بود. این مقدمهی عملیات ثامنالائمه شد. بین فرمان امام تا شکسته شدن حصر، چند ماهی فاصله شد. یعنی شکسته شدن حصر آبادان، بعد از قضایای هفت تیر و این قضایای سال شصت بود و امام این را قبلا فرموده بودند. یعنی در آن اوایل حصر بود که فرموده بودند «حصر آبادان باید شکسته شود.» ولی گمان میکنم شش، هفت ماهی یا هفت، هشت ماهی فاصله افتاد.
دزفول از این جهت اهمیت داشت که اگر از پل روی «کرخه» عبور میکردند و دزفول را تهدید میکردند و جادهی دزفول را میبستند، کل خوزستان در محاصره قرار میگرفت و راههای ما بسته میشد. بنابراین، دزفول برای دشمن اهمیت استراتژیک داشت. لذا شما میبینید، دشمن جلو دزفول، پنج، شش لشکر خوابانده بود. تمام «دشتعباس» را پر کرده بود. (آنجا را هم بنده از نزدیک دیده بودم.) یک نقطه هم، نقطهی اصلی بود. چون دشمن، دزفول را که نمیخواست نگهدارد. به فرض هم، اگر کاری میکرد، دزفول برایش ماندنی نبود. جایی که برای او مهم بود، اصل جزیرهی آبادان بود. جزیرهی آبادان را میخواست. بهطور مطلق، دو طرف اروند را میخواست داشته باشد.
بنابراین، محلی که برایش مطلوب نهایی و قطعی بود و برو برگرد نداشت، جزیرهی آبادان بود که شامل آبادان و خرمشهر میشد. لذا، این دو نقطه، دو نقطهی حساس بود. خرمشهر را همان روزهای اول با وجود آن حماسهی مقاومت عجیب گرفتند. یعنی طوری بود که قابل دفاع نبود و گرفته شد. اما آبادان را نتوانستند بگیرند. هدف این بود که حالا که از آن طرف نمیتوانند بیایند، دور بزنند و از جزیره وارد شوند. یک کار بسیار حساب شده بود که دشمن میکرد و قدم قدم هم پیش میآمد و موفق هم شده بود. همانطور که گفتم، جزیرهی آبادان، در حقیقت محاصره شده بود.
امام روی نقطهای اساسی انگشت گذاشتند. گفتند: «این حصر باید شکسته شود.» یعنی در حقیقت یکی از آن دو نقشه و دو نقطهی اصلی جنگ و حملهی دشمن را که عبارت بود از تصرف نهایی و قطعی این بخش از کشور ایران، با این دستور خودشان خنثی کردند. معلوم بود که وقتی امام دستوری بدهند، جوانان میروند و آن را عمل میکنند.
بنابراین، دستور، دستور حکیمانه و حساب شدهی دقیقی بود. از همان وقتی که امام فرمودند (ظاهرا در همان اوقات بود و حالا تاریخش دقیقا یادم نیست) یک عده از جوانان سپاه رفتند و نقطهای را در نزدیکی منطقهی عبور دشمن، از رودخانهی کارون که تقریبا حدود «مارد» بود انتخاب کردند. آنطور که به ذهنم میآید، اسمش «محمدیه» بود. آنجا زمین را گود کردند و نزدیک دشمن، وارد سنگرها شدند؛ بدون اینکه امکاناتی داشته باشند.
فرماندهی آن گروه، همین آقای «رحیم صفوی» بود که مرتبا به اهواز میآمد و از ما امکانات میخواست. من، گزارش کارشان را که میپرسیدم، میدیدم اینها قدم به قدم، جلو میروند. یعنی مثلا اول در فاصلهی چند کیلومتری دشمن بودند و همینطور نزدیک شده بودند. یک بار ایشان میگفت: «ما شبانه از سنگرهای خودمان، دشمن را میزنیم.» یعنی دشمن خبر نداشت که اینها اینجا هستند، و اینها را کشف نکرده بود. این مقدمهی عملیات ثامنالائمه شد. بین فرمان امام تا شکسته شدن حصر، چند ماهی فاصله شد. یعنی شکسته شدن حصر آبادان، بعد از قضایای هفت تیر و این قضایای سال شصت بود و امام این را قبلا فرموده بودند. یعنی در آن اوایل حصر بود که فرموده بودند «حصر آبادان باید شکسته شود.» ولی گمان میکنم شش، هفت ماهی یا هفت، هشت ماهی فاصله افتاد.
مصاحبه با تهیهکنندگان مجموعه روایت فتح ۱۳۷۲/۰۶/۱۱