در زمان ریاست جمهوری بنیصدر، وقتی مأیوس شدیم از اینکه امام حرف ما را دربارهی آقای بنیصدر قبول بکنند، خدمت ایشان رفتیم. ما یکییکی میرفتیم، چندنفری میرفتیم، نوشتهیی میگفتیم، زبانی میگفتیم. من یک بار خدمت امام رفتم و صریحاً گفتم من به این نتیجه رسیدهام که چون دیگر نمیشود با آقای بنیصدر برخورد بکنیم، من به همان روش قبل از انقلاب باید عمل بکنم. ما قبل از انقلاب حرفهایی میزدیم، که وقتی کسی در آن حرفها میاندیشید، موضعی نسبت به آن دستگاه پیدا میکرد. من به ایشان گفتم مجبورم الان حرفهایی بزنم، که وقتی کسی دربارهی آنها اندیشید، موضعی علیه آقای بنیصدر بگیرد. امام نگاه کردند و تبسمی کردند و هیچ چیز نگفتند.
در آن زمانها، گاهی میشد که من با دل پُر خدمت امام میرفتم؛ اما وقتی میآمدم، به رفقا میگفتم که امام دستی به سر و صورت ما کشیدند و لقمهی حلوایی با لطف و نگاه خودشان در دهان ما گذاشتند، ما را رها کردند؛ بعد که میآمدیم، باز در سخنرانی خودشان میگفتند: آقای رئیس جمهور، آقای بنیصدر! یعنی همان، همان بود! ایشان مصلحت میدیدند؛ چون بالاخره ایشان حکیم بودند. امام یک حکیم به معنای واقعی بود؛ یعنی واقعاً پشت دیوار و پشت حجاب را میدید، که ماها قادر نبودیم آن را ببینیم. ایشان چیزهای خیلی ریزتری از آنچه که در حد دید ما بود و هست، میدید.
در آن زمانها، گاهی میشد که من با دل پُر خدمت امام میرفتم؛ اما وقتی میآمدم، به رفقا میگفتم که امام دستی به سر و صورت ما کشیدند و لقمهی حلوایی با لطف و نگاه خودشان در دهان ما گذاشتند، ما را رها کردند؛ بعد که میآمدیم، باز در سخنرانی خودشان میگفتند: آقای رئیس جمهور، آقای بنیصدر! یعنی همان، همان بود! ایشان مصلحت میدیدند؛ چون بالاخره ایشان حکیم بودند. امام یک حکیم به معنای واقعی بود؛ یعنی واقعاً پشت دیوار و پشت حجاب را میدید، که ماها قادر نبودیم آن را ببینیم. ایشان چیزهای خیلی ریزتری از آنچه که در حد دید ما بود و هست، میدید.
بیانات در دیدار هنرمندان ۱۳۷۰/۰۹/۰۴