بسماللهالرّحمنالرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین. والصّلاة والسّلام علی سیّدنا و نبیّنا محمّد و آله الطّاهرین. و لعنةالله علیاعدائهم اجمعین.
بر حسب آنچه که معمول و معهود است، در روز شروع سال تحصیلی حوزوی جدید، مطالبی را عرض میکنیم و مخاطب ما در این عرایض، طلاب عزیز و فضلای محترم و علمای محترم حوزههای علمیهاند. البته سال گذشته هم مطالبی عرض شد. امسال هم در همان حول و حوش، مطالبی را عرض میکنیم. اگر چه امسال، با سال گذشته در وضع حوزهی مقدسهی قم تفاوتهای زیادی مشاهده میشود که انشاءالله به تبع آنجا، سایر حوزههای علمیه هم از همین حرکت مبارک متأثر شوند.
قبل از آنکه عرایضمان را شروع کنیم، تشکر کنیم از آقایان علما و فضلایی که دستاندرکار این کارهای جدید هستند؛ چه به لحاظ مدیریت و کارهای تشکیلاتی و ادارهی حوزه و چه از لحاظ بعضی از کارهای جزئی که برای کمک به طلاب انجام شده است و برادرانی مشغول آن کارها هستند؛ از قبیل انجام کارهای بیمه و امثال آن.
مطلب اولی که در این باب عرض میکنم، یک امر محتوایی برای حوزههاست و مربوط است به میدان دادن به کار تحقیق و پرورش محققین در حوزهی علمیهی قم و حوزههای فقاهتیدیگر. اینجا به عنوان براعت استهلال و ذکر یک نمونهی کامل، از عالم بزرگوار و مرجع عظیمالشأنی که اخیراً رحلت کردند؛ یعنی مرحوم آیةالله العظمی آقای خویی(۱)، یاد نیکی بکنیم. نه از دید یک مرجع، بلکه به عنوان یک محقق و یک مؤلف و یک مدرس موفق به ایشان نگاه کنیم.
آنچه دربارهی این بزرگوار و امثال ایشان، غالباً بعد از وفات صحبت میشود، همان جنبههای مربوط به مرجعیت این بزرگواران است. در حالی که چیزی که در زندگی این افراد و این شخصیتهای برجسته، مهمتر است، خصوصیاتی است که مستقیماً به مرجعیت آنها مربوط نیست، بلکه میشود گفت «مرجعیت آنها ناشی از آن خصوصیات است». و آن، جنبهی علمی و تحقیقی و تدریسی و کار موفق و پیگیر آنها در این زمینههاست. این بزرگوار را که نگاه کنید، میبینید لااقل در سه رشتهی علمی و درسی مهم، دارای فرآوردههای تحقیقی هستند: یکی فقه است، دیگری اصول است و سومی رجال. این همه کتاب فقهی و اصولی که شاگردان ایشان نوشتهاند، کلمات ایشان است. به علاوهی آنچه که از قلم خود ایشان، مستقیماً صادر شده است. یا این کتاب بزرگ کم نظیر رجالی(۲) ایشان که ظاهراً آن را در سالهای اواخر عمرشان نوشتهاند. چون ذکر میکنند که من این کتاب را با اشتغال زیاد و در دوران پیری مینویسم.
خوب؛ شما ببینید: عالمی که این مقدار فرآوردهی علمی دارد - نه فقط در زمان خود، بلکه بعد از زمان خود - چقدر در حوزههای علمیه تأثیر میگذارد! اصلاً آنچه که مربوط به بعد از زمان خود او هم میشود، همین جنبه است. والّا شهرت مرجعیّت تقلید ایشان - یا هر کس از قبیل ایشان - مدت کمی بعد از وفات از بین خواهد رفت. در نجف چقدر مراجع بزرگ بودند که دایرهی مرجعیتشان از ایشان هم اوسع بوده است؛ ولی اکنون از آنها اسمی نیست. نه اینکه هیچکس آنها را نمیشناسد؛ اما در حوزهها و در اوساط علمیه، از آنها نامی نیست. حالا شما ملاحظه کنید مثلاً در طبقهی اساتید ایشان، مرحوم آقا شیخ محمدحسین اصفهانی(۳) و مرحوم آقاضیاء عراقی(۴)، مرجع نبودند و به مرجعیت هم نرسیدند، اما همین دو نفر ملّای بزرگ، چقدر در حوزههای علمیه و حوزههای فقاهت حضور دارند! کدام حوزهی علمیه است که در آن، شخصیتهای برجستهی فقهی و اصولی باشند و از مرحوم آقاشیخ محمدحسین اصفهانی و آقاضیاء عراقی، نامی و بحثی و سخنی و کتابی و رد و ایرادی نسبت به مبانی، وجود نداشته باشد؟ در حالیکه در معاصرت همان بزرگواران یا اندکی پیش از آنها و همزمان با آنها، مراجعی هم بودند؛ لکن الان از آنها در حوزهها اسمی نیست و تأثیری در پیشرفت فقه و اصول ندارند. با اینکه مرجعیت آنها مرجعیتهای بزرگی هم بوده است. غرض، آنچه که در نهاد حوزهها باقی میماند، این جنبه است. آنچه که بهعنوان یک صدقهی جاریه هست، این است و بعد از این هم، موضوع پرورش و تربیت شاگردان. این به ما و به حوزهها و به مسؤولین و کسانی که مدیریت حوزهها را دارند و بخصوص خود طلاب، مطلبی را تفهیم میکند و آن این است که طلاب و فضلا، تحقیق و علم و تدریس را کار اول خود بدانند و در این روال و این جریان، اهتمام و نیروی خودشان را به کار ببندند. البته مسألهی تحقیق در همهی رشتههای حوزوی، برای فقاهت لازم است که عمدهی آنها همین سه رشتهای است که عرض شد. غیر از آنها هم البته مطالبی هست.
نکتهی دوم برای حوزههای کنونی، این است که طلاب و همچنین مدرسین و فضلا، در کار پیشرفت فقاهت بایستی تلاش کنند. ملاحظه بفرمایید که امروز بزرگترین حوزهی فقهی شیعه، حوزهی علمیهی قم است. حوزهی علمیهی قم، از نیم قرن پیش تا امروز، در دو مقطع، گسستگی پیدا کرده و وقفهای در کار فقاهت در آن پیدا شده است. یکی از این دو مقطع، مقطع نامبارک دوران رضاخانی است، که حوزهی قم را تعطیل کردند و امام بزرگوار ما رضوانالله تعالی علیه، دراینباره میفرمودند: همان عدهی کمی که آن روزها در قم بودیم، جرأت نمیکردیم در شهر قم و در همین مدرسهی فیضیه ظاهر شویم. روز را در باغهای اطراف قم میگذرانیدیم و آنجاها کار مباحثه و بحث و درس را انجام میدادیم!
این، یک مقطع بود که تأثیر زیادی گذاشت و حدود هشت، نه سال حوزهی علمیه قم، تقریباً به این ترتیب متوقف شد. برای یک حوزه، هشت، نه سال توقف درسی، یک ضایعهی بزرگ است.
مقطع دوم، مقطع مبارکی بود و آن، مقطع مبارزات انقلاب در چندسال اول بود که شدت عمل، بخصوص در قم خیلی زیاد بود و فضلای جوان و طلاب، دنبال کارهای مربوط به مبارزات بودند. البته این مقطع - همانطور که عرض شد - مقطع مبارکی است و به خاطر این مقطع، برکاتی به حوزههای علمیه و عالم فقاهت و تشیع و کل جامعهی اسلامی رسید که از آنچه با درس و بحث بهدست میآمد، به مراتب بزرگتر و مهمتر است. اما بههرحال یک گسستگی به وجود آمد و انفصالی پیدا شد. در این چندسال، فضلا و طلاب مستعدِ زیادی بودند که میتوانستند کار علمی و تحقیقی بکنند و درس بخوانند و پیشرفت کنند و فکر علمی و فقهی را با ابتکارها و قوت ذهن و استعداد، پیش ببرند. اما به کارهای دیگر مشغول شدند و نتوانستند این کار را انجام دهند. این هم یک گسست بود.
بنابراین، حوزهی قم در این نیم قرن، حداقل دو مقطع انفصال و گسست دارد و باید آنها را جبران کند. جبرانش به این است که امروز طلاب موجود در حوزهی علمیهی قم و فضلایی که در آنجا هستند، درس و بحث و تحقیق را جدی بگیرند و بیش از آنچه که طبیعت یک حوزه است، به درس و بحث اهتمام ورزند. تعطیلیها را کم و حجمکار را زیاد کنند و از هر فرصتی استفاده نمایند. سنت بحث دائم و گروههای بحثی و فقهی را که در اوقات شور و اشتغال حوزهها به چشم میخورد و دیده میشد، زنده کنند. طلاب از درس خواندن خسته نشوند؛ بهطور دائم بخوانند و آنچه را که لازمه و آداب درس خواندن است رعایت کنند. همه بنویسند، همه در دقت نظر و نشان دادن نوشتهها به اساتید، اهتمام کنند.
فرض بفرمایید در یک حوزهی درسی، ممکن است چهار صد نفر، پانصد نفر، یا شاید بیشتر باشند. (شنیدهام در بعضی از درسهای قم، نزدیک به هزار نفر طلبه هستند.) اگر فرض کنیم نیمی از اینها هم بنویسند (البته ما عرض میکنیم: همه بنویسند. به نیمی که بنویسند اکتفا نمیکنیم). اگر نصف از این نوشتهها هم، نوشتههای مهذب و منقح و خوبی باشد و این بحثها و درسها با نظرات طلاب مطرح شود و به بازار علم بیاید و مورد استفاده طلاب دیگر قرار گیرد، ببینید چه حادثهای اتفاق میافتد!
در مورد همین مرحوم آیةالله العظمی آقای خویی، یکی از ویژگیهایی که ایشان را در کار گسترش مفاهیم علمی، فقهی و اصولی موفق کرد، این بود که درسهایشان بهشکل منظمی نوشته میشد. روش درس ایشان، روشی بسیار منظم و مرتب بود. در آن زمان که ما درس و حوزهی درس آن مرحوم را دیدیم و درک کردیم - سال ۱۳۳۶ - ایشان مینشستند و کسی اصلاً اشکال نمیکرد. درس را ایشان میگفتند، کسانی آن درس را مینوشتند و بحث میکردند؛ بعدها هم ضبط میشد. اینکه طلاب بنویسند، فضلا آن نوشتهها را تنقیح کنند و احیاناً بهنظر استاد برسد، خیلی مهم است.
من اینجا میخواهم مطلبی دیگر را هم پیشنهاد کنم: سنت اجازهی اجتهاد را که سالهاست در حوزههای ما منسوخ شده است، آقایان دوباره زنده کنند. اجازهی اجتهاد در گذشته، چیز خوبی بود. طلاب بعد از آنکه مقداری درس میخواندند، برای اینکه به مراکز و شهرها بروند و مشغول خدمت علمی شوند، احتیاج به گواهینامهای داشتند که معلوم شود این آقا اهل علم و فضل است. لذا پیش علمای بزرگ میرفتند و یک مسألهی فقهی را مطرح و بحث میکردند. وقتی آن عالم تشخیص میداد که ایشان مجتهد است، اجازهی اجتهاد مینوشتند و به او میدادند.
بین علمای دورهی قبل که ما دیده بودیم، اجازههای اجتهاد زیادی بود. بزرگان و پیرمردان و پدران ما، از علمای قبل از خودشان اجازهی اجتهاد داشتند. ولی الان، سالهاست که این کار منسوخ است. چرا منسوخ شد؟ شاید عللی هم داشت؛ که یکی از مهمترین آنها این بود که بعضی از بزرگان مراجع، عادت نداشتند اجازهی اجتهاد بدهند. جهاتی را رعایت میکردند. در نتیجه، این اجازهی اجتهاد، تدریجاً منسوخ شد. اکنون دست افراد فقط اجازهی امور حسبیه است و این، کافی نیست. چقدر خوب است که اجازهی اجتهاد در حوزهها زنده شود. منتها، من به این ترتیب پیشنهاد میکنم و میگویم: یک طلبهی فاضل، بعد از آنکه مقداری درس خواند و در خود احساس قوت اجتهاد کردو نیروی اجتهاد و قدرت اجتهاد را در خودش حدس زد، پیش استاد برود. استاد موضوعی را، مسألهی مهمی را انتخاب کند - سعی کنند مسأله را از مسائل جدید؛ مسائلی که رویش بحث نشده است انتخاب کنند - و به طلبه بدهد. طلبه برود روی آن کار کند و حاصل آن جزوهای بشود مثل جزوههای پایاننامهای که در دانشگاهها معمول است.
ما البته این را به حوزهی قم و به آقایانی که انشاءالله تشکیلات مدیریت را راه میاندازند، پیشنهاد کردیم؛ که موضوع به طلاب بدهند و از آنها بخواهند که پایاننامه بنویسند. حالا عرض میکنیم که این را برای اجتهاد بنویسند. یعنی به طلبه موضوعی را بدهند و او آن موضوع را تنقیح کند، کار کند، بحث کند. گاهی دو، سه نفری راجع به قضیهای بحث کنند و استاد راهنمایی هم باشد. آن وقت خواهید دید در ظرف چند سال، هزاران تز فقهی جالب و مسائل بحث نشده به دست خواهد آمد و این، راه را باز خواهد کرد. نمیگوییم آن طلبهی جوان تازه مجتهدی که مسألهای را بحث کرده، حرف آخر را در این مسأله خواهد زد؛ نه. بگذارید اولین حرف را بزنند و اولین گام را بردارند. بنابراین، اگر این کار را ما در قم راه بیندازیم، به تبع آن در جاهای دیگر انجام خواهد گرفت. در نتیجه، ممکن است اجازهی اجتهاد را هم نخواهیم که مراجع بزرگ بدهند. همین فضلا و مدرسینی که در حوزه به فضل شناخته شدهاند و قوت علمی و تحقیقی دارند، یک نفرشان، دو نفرشان به طلبهای اجازهی اجتهاد بدهند. ببینید چقدر خوب خواهد شد! طلبه میخواهد به شهری برود، میخواهد در دستگاهی وارد شود، میخواهد یک شغل تبلیغی انتخاب کند؛ این ورقهی اجتهاد که در جیبش باشد، نشانهی فضل اوست. این، چقدر راه را باز و طلاب را تشویق خواهد کرد که بروند و این کار را پی بگیرند!
البته در این نکته، تکیهی من به این است که این اجتهاد و این کار فقهی که طلبهها به سمت آن میروند، باید کار زنده و مطابق روز و نیاز باشد. این گونه نباشد که در یکی از بحثهای مکرراً گفته شده، باز بخواهیم کار تکراری انجام دهیم؛ نه. امروز در بسیاری از مسائل و ابواب فقهی، مباحث زیادی هست. آنچه که امروز به آن حقوق مدنی و احوال شخصیه میگویند و یا بعضی از مسائل معاملات، مواردی است که حقیقتاً نیاز به تنقیح و بحث و دنبالهگیری دارد. چقدر خوب است که این کار، به وسیلهی همین حرکت متقابل اساتید و فضلای جوان انجام گیرد!
مسألهی سوم که در برنامههای حوزه باید منظور شود، مسألهی تبلیغ است. وضع تبلیغی حوزهی علمیهی قم که در رأس قرار دارد و به تبع آن بقیهی حوزههای علمیه، در شرایط فعلی که میدان برای تبلیغ اسلام باز است و دست ما و صدای ما به اقصی نقاط عالم میرسد، نباید با گذشته فرق داشته باشد!؟ آن زمان که حوزهی کار تبلیغی ما جلسهای بود با پنجاه نفر، صد نفر، پانصد نفر در مسجدی، در مجلسی، و یک عالم در کسوت امام جماعت یا در کسوت منبری حرفی برای اینها میزد، با امروز، که در کل اقطار کشور و جامعهی خودمان، کسانی منتظر کار تبلیغی ما هستند، شرایط فرق دارد. چقدر جوانان مشتاقند از دین چیز بدانند! چقدر افراد فهمیده و تحصیلکرده وجود دارند که تا دیروز از دین و معرفت دینی، به عمد جدا نگه داشته میشدند و امروز دستگاه حکومتی آنها را تشویق به فهم دین و گرایش به دین میکند! اینها میخواهند از دین چیزی بفهمند. اگر امروز کسی به شما بگوید من میخواهم یک دوره معارف اسلامی را به صورت خلاصه و موجز و علمی - به معنای اینکه عوامانه نباشد؛ نه به معنی فنی و استدلالی - پیدا کنم، شما کتاب به من نشان بدهید؛ چه کتابی به او ارائه خواهید کرد؟ اگر فرض کنیم کتابهایی هم وجود داشته باشد - که البته بسیار بسیار کم است - کتاب جامعی که بخواهیم برای معرفی ما هو الاسلام ارائه دهیم، اگر باشد، باز کم است. برای اینکه اختلاف سطوح فکر و اختلاف سلایق هست. شما با یک دانشجو یکطور حرف میزنید؛ با یک استاد دانشمند که میخواهد از دین چیزی بفهمد، یکطور حرف میزنید؛ با یک استاد علوم انسانی یکطور حرف میزنید؛ با یک استاد علوم طبیعی و ریاضی، به گونهای دیگر حرف میزنید؛ با آدمی که مسائل خارج و فرهنگ خارج را ندیده است یکطور؛ با آنکه دیده است یکطور دیگر؛ با طبقات متوسط به یک نوع؛ با مجموعهی عامی که وقتی برای فکر کردن و حوصلهای برای تأمل فکری ندارند یک نوع. برای همهی اینها، در سطوح مختلف، کتاب لازم است. این کتابها چیست؟ من الان اگر از شما آقایانی که اینجا تشریف دارید و با کتاب معارف اسلامی آشنا هستید سؤال کنم، یقین دارم که از جمع شما، شاید به تعداد عدد انگشت نباشند که بتوانند این همه کتاب معرفی کنند. اصلاً شاید این مقدار کتاب لازم و خوب، وجود نداشته باشد. پس چه کنیم؟
علاوه بر اینها، بحثهای اختصاصی لازم است. مثلاً فرض کنید کسی - نه اینکه بخواهد از مجموعهی اسلام چیزی بفهمد - میگوید: «آقا، راجع به حجاب، شما چه میفرمایید؟ راجع به حقوق زوجین، نظرتان چیست؟ راجع به حقوق بشر - مسألهای که این قدر در دنیا جنجال به پا کرده است - کتابی دارید که من بخوانم و استفاده کنم؟ راجع به سیاست خارجی اسلام، حرف اسلام چیست؟ راجع به حقوق کارگر، نظر اسلام به طور ساده چیست؟»
آیا برای همهی اینها کتاب داریم؟ کتابی موجود نیست که بگوییم: فلان کس ترجمهای کرده؛ چطور میگویید نیست؟ یا بگوییم: فلان کس ترجمهای کرده و فلان کس چیزی نوشته. قضیه اینطور نیست. اینها موضوعاتی است که باید دربارهشان نوشت.
یکی از فضلای بزرگوار و شایستهی امروز قم که از چهرههای برجسته است، برای من نقل میکرد: «چند سال قبل از این، به یکی از کتابخانههای انگلیس رفتم. (الان درست یادم نیست «انگلیس» گفت یا کشوری دیگر.) در آنجا بخشی بود در بارهی اخلاق.» ایشان میگفت: «تعداد کتابهایی که در این ده یا بیست سال اخیر (جزئیات آن، درست به یادم نمانده است) دربارهی اخلاق نوشته شده است، بخش عظیمی از این کتابخانه را پر کرده بود.» مثلاً فرض کنید ده هزار جلد کتاب، یا شاید هم بیشتر از اینکه من عرض میکنم. من احتیاط میکنم، کمتر میگویم. شما ببینید: همهی کتابهایی که در باب اخلاق، از اول اسلام تا به حال نوشتهایم، چندتاست؟ تمام کتابهایی که به فارسی و عربی، دربارهی اخلاق نوشتهایم، چند تاست؟ آن کتابی که شناخته شده باشد و در دسترس مردم و فضلا باشد، چندتاست؟ - بگذریم از کتابهای خطیای که در کتابخانهای هست - دهتا، بیستتا کتاب بیشتر نوشتهایم؟ سیتا، پنجاهتا، صدتا کتاب بیشتر نوشتهایم؟ آنها در این چند سال اخیر، در باب اخلاق، این همه کتاب نوشتهاند. من عرض نمیکنم آنچه که نوشته شده، همهاش خوب و درست است؛ نه. من عرض میکنم، یک تلاش علمی و فکری در آن کشورهای پیشرفته وجود دارد. با اینکه آنها مادی هستند و گرایشهای مادی دارند و غالبشان از معنویات خیلی دورند!
ما دربارهی اخلاق و موضوعات دیگر، تألیف و نوشته، در سطوح متفاوت، برای مخاطبین متفاوت، انصافاً کم داریم. مخاطبین ما، این همه مردمی هستند که امروز با اسلام آشنا شدهاند؛ مردم همین کشورهایی که سال گذشته با آنها صحبت میکردیم و جزو شوروی سابق بودند. خلاصه، میلیونها انسان و نفوس مسلمان وجود دارند که تا دیروز زیر سیطرهی کمونیسم بودند و چنین کشورهایی وجود نداشت؛ اما امروز وجود دارد. سرعت تحولات جهانی را ببینید! اینها میگویند: «ما شصت سال، هفتاد سال زیر سیطرهی کمونیسم بودیم. کمونیسم در تمام مباحث، کتاب و جزوه و نوشته و بروشور و فیلم و نمایشنامه فراهم کرده بود؛ دربارهی مسائل اقتصاد، دربارهی مسائل تاریخ، مسائل فلسفه و خلاصه انواع و اقسام مفاهیمی که در کمونیسم مطرح است. حالا ما مسلمانیم و برگشتهایم به اسلام. شما که به قول خودتان «ام القرای اسلام» هستید، بیایید به ما کتاب بدهید.» شما به آنها خواهید داد؟ چه چیزی را ترجمه میکنید تا به آنها بدهید؟ باز هم مجبوریم بگوییم: آثار شهید مطهری، رضوان الله علیه. که البته، حقیقتاً هم در همان مقداری که این بزرگوار نوشته، بهترین آثار است. گویا و منطقی و اول و آخر دار و قوی و خوب. اما خوب؛ آخر تا کی؟ آیا نباید کتاب جدید تولید کنیم؟ نباید به حسب مناسبات مختلف، آثار مختلف تولید شود؟
پس، باب تبلیغ، شامل اینهاست. مسائل هنری و فیلم و این چیزها هم بهجای خود. برای تبلیغ، بایستی باب جدیدی را در مدیریت و ادارهی حوزهی جدید به وجود آوریم. درست است که ما روی فقاهت تکیه میکنیم. درست است که فقاهت را اصل میدانیم. اما چنین نیست که رشتهی تبلیغ را در حوزهی علمیهی قم، کمارزش بدانیم. گاهی اوقات یک مبلغ، کاری میکند که صد فقیه نمیتوانند آن کار را بکنند. مرحوم حاج آقا رضا همدانی واعظ - غیر از حاج آقا رضا همدانی صاحب مصباح الفقیه است - که مردی ملا و بیشتر اهل وعظ و تبلیغ بود، آن زمان که یکی از مسالک باطله، رواج پیدا کرده بود و در رأس آن مسلک باطل - که من نمیخواهم اسم بیاورم - ملایی تحصیلکرده و درس خواندهی نجف قرار داشت - کرمی که از داخل خود درخت بهوجود آمده و رشد کرده بود - حرفهایی داشتند، که آن حرفها کمکم داخل حوزه هم نفوذ میکرد. مرحوم میرزای شیرازی به همین حاج آقا رضا همدانی متوسل شد. حاج آقا رضا همدانی یک منبر رفت و آن منبر شد کتابی به نام «هدیة النملة الی رئیس الملة» که الان هم این کتاب وجود دارد. پس، یک مبلغ، گاهی اوقات میتواند چنین کار عظیمی را انجام دهد که خود میرزای شیرازی یا بقیهای که بودند و خواستند چنین کاری را انجام دهند، بر آن تسلط نداشتند. این آقا، فنش تبلیغ بود. کارش تبلیغ بود. در همین انقلاب ما - قبل از پیروزی و اوایل انقلاب - وعاظ و شخصیتهای تبلیغیای بودند که بحمدالله بعضی از آنها الان حی و موجودند و از برکات وجودشان، جامعه باز هم بهرهبرداری و استفاده میکند. اینها گاهی که در تهران یا قم به منبر میرفتند، دنیایی را روشن میکردند؛ روشنگری میکردند. اینکه روایت دارد: «بعالم الناطق مستعمل علمه» - که روایات(۵) متعدد دارد - به خاطر همین است: قوت نطق و قوت تبلیغ.
نوشتن هم مثل همان است. پس، باب تبلیغ را در حوزهی علمیهی قم نباید دستکم گرفت. اینطور نباشد که طلاب خیال کنند: «حالا که ما روی فقاهت اینقدر تکیه میکنیم، پس رشتهی تبلیغ هیچ.» نه. البته مرحلهای از بحث فقاهت، مثل علوم مادر و علوم پایه را باید همه بخوانند و استفاده کنند تا شایستگی این را پیدا کنند که حتی در رشتهی تبلیغ هم بتوانند کارایی داشته باشند. ولی بعد که منشعب به شعب مختلف میشود، بعضی بایستی بروند در کار تبلیغ مشغول شوند. این هم مسألهی تبلیغ که هدف آن عبارت است از رشد معرفت دینی در مردم و آماده کردن مطلب و کتاب و گفتار و وسایل تبلیغ برای هدایت افراد.
مطلب بعدی - که مطلب چهارم میشود - باز در باب تبلیغ است و به طور ویژه، تربیت مبلغ برای خارج از کشور و برای سطح عالم. تبلیغ دو طبیعت دارد: طبیعت تبلیغ در داخل، با طبیعت تبلیغ در خارج، متفاوت است. کسانی که به خارج رفته و تبلیغ کرده باشند، توجه میکنند که من چه عرض میکنم. ما اکنون در بسیاری از نقاط عالم، دچار این مشکل هستیم که کسی را نداریم به آنجاها بفرستیم تا برود و جواب مردم را بدهد. این همه علیه اسلام در یک سطح، علیه شیعه در سطحی و علیه مبنای انقلاب و روش انقلاب در یک سطح دیگر، در دنیا کار تبلیغی میشود. این مردم، این جوانان، این دانشگاهیان، این روشنفکران و آحاد مردم، دچار سؤالند. از ما میخواهند کسی را به خارج بفرستیم و عقدههای آنان را بگشاید، دل آنها را آرام کند و خوشحالشان نماید. ما کسی را نداریم بفرستیم و واقعاً دچار مشکلیم که بروند در خارج و اقامت کنند. بعضی از کشورهای خارجی هستند که اگر ما بتوانیم ده نفر عالم فاضل مبلغ کارآمد را بفرستیم بروند بمانند و زندگیشان آنجا باشد، جا دارد؛ ولی ما یک نفر هم نداریم بفرستیم. گاهی با زحمت زیاد یک نفر را میتوانیم پیدا کنیم که برود سه ماه، شش ماه، یک سال بماند. این، واقعاً کمبود نیست؟ شما ببینید مبلغین مسیحی، حداقل از صد سال پیش راه افتادند رفتند به مناطق دوردست آفریقا یا امریکا، در اعماق جنگلها، آنجاهایی که آدمهای معمولی نمیرفتند، آنجاهایی که تجار نمیرفتند، و مشغول تبلیغ شدند. انسان تعجب میکند وقتی میبیند جاهایی رفتند که حتی امید مسیحی شدن مردم نبود؛ مثل ایران! (یک وقت در صحبتی، این را عرض کردم، که مبلغین مسیحی - شرح حالشان هست - از زمان نادرشاه بلکه از قبل از نادر شاه، برای تبلیغ مسیحیت مکرر آمدند اینجا ماندند!) با آن وسایل سفر در آن روزها، میرفتند و میماندند. اصلاً از زندگی و خانه و اهل و وطن مألوف خداحافظی میکردند و میرفتند برای اینکه سالهای دراز آنجاها بمانند. حالا با وسایل امروزی، شما سوار میشوید و در ظرف سه ساعت، چهار ساعت، پنج ساعت به هر نقطهی دنیا که بخواهید میتواند بروید و برگردید. با این امکانات، با وجود تلفن و این ارتباطات، آیا ما باز هم بایستی راجع به این قضیهی با اهمیت، کمبود داشته باشیم!؟ ما تا کنون هرچه که انجام دادهایم به این صورت بوده است که از فضلای برجسته، از آدمهای معروف واز شخصیتهای آماده خواهش میکنند و اینها میروند. در حالیکه باید برای این کار، اشخاص متعددی وجود داشته باشند؛ درسش را خوانده باشند، دورهاش را دیده باشند، جامعهشناسی کشورهای خارجی را بدانند، فرهنگ ملتها را بدانند، زبان آنها را بشناسند، زبان تکلمی آنها را بدانند و بتوانند با آنها حرف بزنند و تفاهم کنند. این را متأسفانه نداریم. این خلأ کجا باید برطرف شود؟ آیا این درست است که ما منتظر بمانیم تا دانشکدهای که فرض بفرمایید مفاهیم اسلامی در آن درس داده میشود - در آن سطوح نازل نسبت به حوزههای علمیه - برای ما مبلغ درست کند؟ یا نه؛ جای این قم است و این کار، کار طلاب جوان و فضلای جوان است. این را کجا غیر از قم - و در درجهی بعد، بقیهی حوزههای علمیه - باید به انجام برساند؟ این هم موضوع چهارم.
موضوع پنجم این است که قم و دیگر حوزهها، از تحولات عالم نبایستی برکنار بمانند. کسانی که تدبیر امور حوزه را به دست دارند، باید فکری کنند و ترتیبی دهند که طلاب در جریان مسائل عالم قرار گیرند. چنین نباشد که از پیشرفتهای عالم، از حوادث عالم، از موضوعات علمی، از اکتشافات جدید در زمینههای مختلف - چه در زمینههای علوم طبیعی و چه بخصوص در زمینههای علوم انسانی - اینها برکنار و دور باشند. چرا؟ برای اینکه یک رکن مهم برای فتوا، اطلاع از موضوع است. اگر فقیه، موضوع را نشناسد، نخواهد توانست کما هو حقه، از دلیل شرعی، حکم الهی را استنباط کند. فرض کنید کسی میخواهد مثلاً در باب کر حرف بزند؛ نباید بداند آب چیست!؟ فرض کنید در گوشهای نشسته باشد و لیوان لیوان، یا قطره قطره، در حلق او آب ریخته باشند - البته فرض غیرممکن یا بسیار مستبعدی است؛ اما در عالم تصور - میشود چنین انسانی بفهمد که کر، میزان کر، تطهیر کر، یا آب جاری چیست؟ چگونه میخواهد اینها را استنباط کند؟ اصلاً میتواند استنباط کند؟ میتواند موضوع و حکم را بفهمد؟
اگر فقیه موضوع را نداند، بسیار مشکل است که بتواند حکم را درست بداند. بسیاری از جاها انسان فتاویای را ملاحظه میکند و میبیند که این فتاوی، رسا و کامل نیست. وقتی برمیگردد، میبیند موضوع برای فتوا دهنده، درست روشن نبوده است. در بسیاری از مباحث فقهی، ما به این برخورد میکنیم. میبینیم که در مسألهای، اغلب فقها به یک امر فتوا دادهاند. انسان تعجب میکند. واقعیات زندگی را که نگاه میکند، میبیند حکم شرعی در این قضیه، نمیتواند این باشد. بعد که تأمل میکند، سیر میکند؛ میبیند موضوع و شقوق موضوع، در زمان صدور آن فتوا، درست روشن نبوده است. یا شقوقی داشته، که آنها در حوزهی فقها نبوده است، یا بعداً شقوقی به وجود آمده است که آن زمان که راجع به این موضوع بحث میکردند، این شقوق وجود نداشته است. پس، چنانچه طلبه و فاضل جوان، از مسائل عالم مطلع شد و در جریان امور قرار گرفت، این به او در فهم احکام الهی و شرعی و فتوای صحیح و نزدیک به واقع، کمک خواهد کرد. راهش هم این است که طلاب از این معلومات برکنار نمانند.
در حوزهی قم، باید روشهایی را برای این قضایا انتخاب کنند. مثلاً با کمک کردن به گسترش معلومات، یا مطرح کردن بعضی از مسائل روز در مجلات اختصاصی حوزهها، یا تخطئه نکردن کسی که مطالعات روز دارد، و از این قبیل روشها.
موضوع بعدی، که موضوع ششم است، در باب تنظیم حوزههاست. ما معتقدیم باید کوشش شود تا حوزهها حتی در دوران جمهوری اسلامی مستقل بمانند. این معنا، بحمدالله حاصل است. اما گاهی در گوشه و کنار، انسان حرفها را یا ابداع شبهههایی را میشنود مبنی بر اینکه مسألهی جدا بودن حوزهی علمیهی قم، یا تنظیمات روحانی از تشکیلات مملکتی و دولتی، مربوط به زمانی بود که حکومتهای غیر اسلامی و ضداسلامی بر سر کار بودند. میگویند حالا که بحمدالله حکومت، حکومت دینی و اسلامی است و بعضی از علمای دین و روحانیون، در مراکز حساس و مصادر امورند، این دیگر چه حرفی است که حوزهها باید مستقل بمانند!؟ برای اینکه این شبهه از ذهنها رفع شود، این را عرض میکنیم که: حوزه یک نهاد هزار ساله و متکی به ریشههای بسیار مستحکم است. این نهاد هزارساله و مستحکم و بالنده، با این سابقهی عظیم و این تأثیر عمیق را نمیشود به چیزی غیر از خودش بست. این، کار خطرناکی است و آیندهی حوزه را تهدید میکند. حوزه باید از درون خود اداره شود. باید استقلال داشته باشد. از لحاظ مالی هم باید استقلال داشته باشد. از لحاظ مدیریتی هم باید استقلال داشته باشد. اینکه منافاتی با همکاری دستگاههای مسؤول کشور با حوزهی علمیه ندارد! اینکه لازم است؛ و به معنای برکنار بودن حوزه از دستگاههای جاری کشور نیست. یا به معنای این نیست که عناصر حوزه، با کارهای خارج از حوزه ارتباطی برقرار نکنند، نسبت به آنها احساس مسؤولیتی نکنند و در آنها شرکتی نداشته باشند! معنایش این نیست. معنایش این است که روحانیت شیعه اختصاصاً - تا آنجا که ما از سازمانهای روحانی ادیان مختلف اطلاع داریم - تاکنون مستقل و به خود متکی بوده است و مدیریت آن از درون خودش جوشیده و به طور طبیعی به دست آمده و کمتر به صورت تحمیلی بوده است. و این حالت، باید ادامه پیدا کند. همه در حوزه - چه در حال و چه در آینده - خودشان را برای شرکت در ادارهی حوزه آماده کنند. البته این در صورتی خواهد شد که فضلا و بزرگان حوزه، از کارهای ادارهی حوزه شانه خالی نکنند. چنین نباشد که ما بخواهیم حوزهها در خودشان اداره شوند؛ اما وقتی پای عمل به میان میآید، هر کس بگوید: «به من ارتباطی ندارد؛ چنین چیزی امکان ندارد!» خوب؛ معلوم است که در چنین صورتی، کار روی زمین خواهد ماند. وقتی نه از خارج کسی بیاید - که عقیدهی ما این است - و نه از داخل، افراد برجسته و صالح وارد شوند، نتیجه چه میشود؟ نتیجه، زمین ماندن کارهاست. این چه عادت و فکری است که وقتی مسائل مهم حوزه و ادارهی حوزه و تشکیلات حوزه به افرادی پیشنهاد شود، خودشان را کنار بکشند و کارهای شخصی را بر این کار مهم و عمومی ترجیح دهند!؟ ما این را معتقد نیستیم. ما میگوییم اولی به این کار، فضلای طراز اول حوزه هستند، که مدیریت و تنظیمات حوزه را بر عهده گیرند. آن روشی که پیشنهاد شد، بحمدالله امروز در حوزهی علمیهی قم در جریان عمل است. مجموعهای از فضلای طراز اول قم، باید مجموعهی سیاستگذاری در امور حوزه را به عهده گیرند و یک مدیر مختار که دارای اختیار باشد و بتواند قدرت تصرف داشته باشد، کارهای اجرایی را انجام دهد. یعنی آنها باید سیاستگذاری کنند و یک مدیر اجرا کند. اینطور نباشد که در اجرا، شرکت به وجود آید، که «لو کان فیهما آلهة الاالله لفسدتا(۶)». در امر اجرا، اگر چند نفر بخواهند با سلایق مختلف دخالت کنند، یا بخواهند حتی با همدیگر مشورت کنند و آرایشان را روی هم بریزند و کار کنند، این کار نشدنی است. در جاهایی هم که کار دستجمعی تجربه شده - از جمله در امور کشور و کشورداری و دولت و امثال ذلک - دیدیم که این عملی نیست. لذا در اواخر حیات مبارک امام رضوانالله تعالی علیه، دیدید هر جا که اشتراک و توازی و تداخل بود، ایشان قاطعاً یک طرف را معین کردند و به اینجا رسیدند که باید مدیریت واحدهی مسلط بر کار، وجود داشته باشد. در باب حوزه علمیهی قم و در حوزههای علمیهی دیگر که اصلاً کار دستجمعی خیلی تجربه نشده است. بنابراین کار مشترک و دستجمعی، عملی نیست.
کار مشترک، در مشاورههای سیاسی و سیاستگذاری است. اما در اجرای برنامهها، حتی برنامهریزی عملی، کار باید به وسیلهی یک نفر انجام گیرد؛ یعنی عدهای کار کنند و یک نفر تصمیم بگیرد. عدهای برنامهریزی و مقدمات را فراهم کنند، مشورت کنند، هماهنگی کنند؛ اما کسی که میخواهد تصمیم بگیرد، باید یک نفر باشد که بگوید «این اجرا شود.» و خودش هم اجرا کند؛ منتها بر اساس سیاستها و کلیاتی که آن جمع، معین کردند و خط مشیای که آنها مشخص نمودند. بحمدالله این کار انجام میگیرد. باید فضلای بنام و شخصیتهای برجستهی حوزه و کسانی که از نظر همه مورد قبولند و در حوزهی علمیه محترمند، پیشقدم شوند و استقبال کنند. مسؤولیت همین است. مسؤولیت سنگینی است. مسؤولیتپذیریای که ما این قدر از آن تعریف میکنیم یعنی همین. در زمان امام رضوانالله تعالی علیه که خدمت ایشان میرسیدیم، بعضی را میدیدم که میگفتند: «آقا، ما خسته شدیم. - برای بنده هم در چند مورد اتفاق افتاد - میخواهیم مثلاً اگر اجازه بدهید ...» ایشان میگفتند: «من از همهی شما اولی به خسته شدن هستم.» راست هم میگفتند. پیرمردی که از تقریباً هشتاد سالگی، کار به این عظمت را بر دوش گرفت، سینه سپر کرد و آمد وسط میدان. نگفت «من نمیکنم». نگفت «من نمیتوانم» یا «باید استراحت کنم». نگفت «باید بازنشسته شوم.» وارد میدان شد؛ در این راه هم به ملکوت اعلی پیوست و روح مطهرش پرواز کرد. چقدر خوب است که انسان مسؤولیت را قبول کند.
مطلب هفتم، مسائل مالی و معیشتی طلاب است که انصافاً بسیار بد است. شاید مردم ما نمیدانند که در حوزهی علمیهی قم، که بزرگترین و بالاترین حوزههاست، بالاترین حقوقهای حوزهای، از پایینترین حقوقهای دولتی، پایینتر است! یعنی یک نفر طلبهی فاضل معیلی که سالها در حوزه درس خوانده، الان، آن مقداری که از حوزه حقوق میگیرد - اگر یک وقت منبر برود و یا کار جنبی داشته باشد، بحث دیگری است - از حقوق یک مستخدم معمولی در دستگاهها کمتر است. این گونه است و این وضع، واقعاً بد است. چه رسد به طلابی که در طبقات پایینتر هستند. حالا بحمدالله زحماتی کشیده شده، کارهایی انجام گرفته و مختصر بنیانهای عمومی پیریزی شده؛ لکن اینها خیلی کم است. اینکه میبینید حالا صندوق قرض الحسنهای در قم به وجود آمده و یا بیمهی درمانی طلاب شکل گرفته، اینها چیزهایی است که در همین مدت یک سال اخیر، برادرانی زحمت کشیدند و این کارها را کردند. البته حالا به فکرند تا بلکه بتوانند تعاونیای برای طلاب درست کنند. تازه حالا به فکر اینند بلکه بتوانند تعدادی خانهی سازمانی درست کنند تا طلبهای که آنجا مشغول تحصیل است - زن و بچه دنبال سرش و اثاث روی دوشش - برای یک باب اتاق که با حقوق و درآمدش تطبیق کند، اینور، آنور نگردد. البته تا وقتی که این کار دست بدهد و مثلاً خانهی سازمانی درست شود، سالها طول خواهد کشید و به این زودی دست نخواهد داد. این، وضعی است که باید برای آن، واقعاً فکر شود و در حوزههای علمیه، هر چه میتوانند روی این قضیه تکیه کنند. البته در خارج از حوزه هم، افراد مسؤولیت دارند و چنین نیست که بگوییم کسانی که خارج از حوزهها هستند نسبت به این قضیه مسؤولیتی ندارند. انشاءالله که آنها هم به مسؤولیتشان عمل کنند و وضع طلاب عزیز، که واقعاً قشر زحمتکش و محرومی هستند، به لحاظ معیشتی، شکل مناسبتری پیدا کند.
مسأله هشتم این است که در حوزهی علمیهی قم و حوزههای دیگر، باید حق انقلاب و امام رضواناللهتعالیعلیه، بر حوزهها فراموش نشود. حقیقتاً انقلاب و امام رضوانالله تعالی علیه، بر حوزههای علمیهی ما حقِ حیات دارند. اگر این انقلاب و این حرکتِ عظیم نبود، آن مشیای که دستگاههای ضد دینی در پیش گرفته بودند، حوزهها را پوک میکرد، از بین میبرد و بتدریج، بعد از آنکه معنای حوزه را به کلی زایل کرده بود، عین حوزهها را هم زایل میکرد. یعنی به این جهت و به این سمت پیش میرفت. واقعاً گرایش به طلبه شدن کم بود. واقعاً در ارزش گذاریهای جامعه، ارزش حوزه، نزدیک به صفر بود. اینطور حرکت و عمل میکردند. خوب؛ حوزه را این انقلاب و امام بزرگوار احیا کردند، آبرو بخشیدند، در دنیا و جامعه به آن شخصیت دادند و ناصیهی آن را بلند و منور کردند.
حق انقلاب باید در حوزهها محفوظ باشد. در داخل حوزهها به افراد بدخواه میدان ندهند. این افرادی که جرأت نمیکردند از سیطره و هیبت انقلاب، نفس بکشند، نباید باز در گوشه و کنار پیدا شوند، بنا کنند ایمان افرادی را ضعیف کردن؛ مثل موریانه به پایهی ایمان افراد افتادن و آنها را نسبت به انقلاب و اسلام انقلابی و مبانی انقلاب، ضعیف و سست کردن. نه فضلا باید اجازه بدهند و نه تشکیلات حوزه باید به این معنا اجازه بدهد و نه طلّاب. چهرههای انقلابی در حوزهها باید محترم باشند. طلبههای جبهه رفته؛ کسانی که سوابق جبهه دارند؛ کسانی که در حوزههای علمیه جانبازند و کسانی که خدمتی از خدمات انقلاب را بر دوش دارند، باارزشند. اینگونه نباشد که در داخل حوزهها اگر کسی چند سالی به خدمات انقلاب مشغول بوده یا الان مشغول است، این یک نقطهی ضعف به حساب آید؛ نه. این نقطهی قوت است. خدمت به انقلاب نقطهی ضعف نیست. برای کسانی که در میدان جنگ بودند، بایستی از همه جهت، اعتباراً و عملاً ارزش قائل شوند. برایشان حسابی ویژه باز کنند.
مسألهی بعدی - که این را هم در یک جمله عرض میکنم - این است که در حوزه باید به افکار جدید میدان داده شود. افکار جدید در همهی زمینهها؛ نه افکار انحرافی و التقاطی. منظور از افکار جدید، التقاط و انحراف و خروج از اصول نیست. باید مبتنی بر پایهها و مبانی فقاهت باشد. چنانچه حرف جدید و فکر جدیدی مطرح شد، به آن اعتنا و احترام کنند. بنده یک وقت پیشنهاد کردم یک مجلهی فقه در حوزهی علمیهی قم به وجود آید. یک مجلهی تخصصی فقه، تا اینکه فضلای نامآور یا فضلای جوان و نورس، فرصت بیابند در مجلهای که در دسترس همه هست، افکار، درکها و برداشتهای جدید فقهی را مطرح کنند. اینها باید معروف شود. اگر کسی چیزی را فهمید، این را روی کاغذ بنویسد و پخش کند، تا همه بدانند چنین برداشت جدیدی، در باب حوزه وجود دارد. خلاصه به جوانان و نوآوریها و ابتکارها و افکار نو، اهمیت داده شود.
مطلب آخر و مطلب دهم، همان چیزی است که ما همیشه روی آن تکیه میکنیم؛ و آن، مایهی معنوی حوزههای علمیه است. آن عبارت است از تقوی و اخلاق اسلامی و زیِ طلبگی و فریفته نشدن به ظواهر دنیایی و زرق و برقها و تقلید نکردن از اهل دنیا و قدر دانستن مسند قناعت و ارزش دادن به قناعت. اینها آن چیزهایی است که مایههای حقیقی و معنوی است. والّا اگر در حوزهی قم هم به مسابقهی مادّیات بپردازیم؛ زندگی رنگین درست کردن، خانهی چنان یا ماشین چنین، یا وسایل خانهی چنان - مثل مسابقهای که بین اهل دنیا در این زمینه هست - این با طبیعت و وضع کار ما متفاوت است. باید در حوزهی قم به این معنا توجه شود و کسانی که اهل معنویت و تقوی هستند، جوانان را، بخصوص، نصیحت کنند. جوانان حرفپذیرند، حقپذیرند، نصیحتپذیرند.
امیدواریم خدای متعال کمک کند، و همه بتوانند و بتوانیم به وظایفمان در قبال حوزه، عمل کنیم.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
۱) آیةالله العظمی حاج سید ابوالقاسم خویی (۱۴۱۳ ه. ق - ۱۳۱۷ ه. ق)
۲) معجمالرجال الحدیث (۲۲ جلد)
۳) آیةالله شیخ محمدحسین اصفهانی معروف به کمپانی متخلّص به «مفتخر» (۱۳۶۱ ه. ق - ۱۲۹۶ ه. ق)
۴) آیةالله شیخ ضیاءالدّین عراقی (۱۳۶۱ ه. ق - ۱۲۷۸ ه. ق)
۵) قوامالدّین باربعةٍ: بعالمٍ ناطقٍ مستعملٍ له. و بغنیّ لا یبخل بفضله علی اهل دین الله. و بفقیرٍ لا یبیع آخرته بدنیاه. و بجاهلٍ لا یتکبّر عن طلب العلم. اما علی علیهالسّلام / بحارالانوار / ج ۲ - ص ۶۷
۶) انبیاء: ۲۲