بسماللهالرّحمنالرّحیم
خیلی خوشآمدید برادران عزیز. از زیارت شما خیلی خوشحالیم.
مقولهی بسیار مهم فرهنگ که بیشترین امید ما به آن است در دست شماست. لذا، هریک از شما برادران عزیز، در هر قسمت از این وزارت مهم که تشریف دارید، در حقیقت یک نقطهی توجه و حساسیت برای بنده محسوب میشوید؛ چه آنهایی که در زمینههای مطبوعات کار میکنند؛ چه آنهایی که در زمینههای بینالمللی کار میکنند؛ چه آنهایی که در زمینههای هنری کار میکنند؛ چه آنهایی که در زمینههای کتاب کار میکنند و چه بقیهی بخشهایی که جناب آقای لاریجانی(۱) از آنها اسم آوردند و من نمیتوانم آنها را احصا کنم. لذاست که از این دیدار با شما برادران عزیز استقبال کردم. بدانید که اگر برای من ممکن بود و وقت میداشتم، چنین دیدارها را خیلی بیش از این و مکرر در مکرر انجام میدادم. نه برای اینکه به شما چیزی بگویم - که این، بخش کوچکی از قضیه است - بلکه بیشتر به این منظور که از شما بشنوم و این دغدغهای که انسان به طور طبیعی در جامعه و کشوری مثل ما و موقعیت حساس تاریخیای مثل موقعیت حساس ما در زمینههای فرهنگی دارد، با شنیدن سخنان خوب و تصمیمهای درست شما، برطرف گردد. شما فقط مسؤول وزارت فرهنگ و هنر نیستید؛ آن چنان که در گذشته، اسم این مجموعه «فرهنگ و هنر» بود. بلکه به مقتضای جنبه اسلامی قضیه، «ارشاد» را هم در نام این وزارت گنجاندهاید. این اسم، بیشک از یک نوع جهانبینی و یک قاعدهی فکری در جمهوری اسلامی ناشی شده است؛ که این آن را گذاشتند و گفتند «فرهنگ و ارشاد اسلامی.»
اگر بخواهیم سه وظیفهی عمومی و کلی را در مجموعهی کار فرهنگی شما در نظر بگیریم - دو وظیفهاش را آقای دکتر لاریجانی ذکر کردند و سوم هم دارد - آن سه وظیفه اینهاست: یکی هدایت اسلامی فرهنگ کشور در همهی مظاهرش. یعنی ساخت اسلامی دادن، هدایت اسلامی کردن و تعیین جهتها و هدفهای اسلامی برای کار فرهنگی در کشور. البته وقتی «اسلامی» میگوییم، منظورمان یک دید متعالی اسلامی است. نمیخواهیم خودمان را در زوایایی از گسترش دید اسلامی و به تعبیر امام رضوانالله تعالی علیه، اسلام ناب ببریم. منظور این نیست. منظور، آن بینش اسلامی، با همهی غنا، با همهی سعه و گسترش و با همهی روشنبینیاش است. این، یک جهت؛ که هدایت و سمتدهی به فرهنگ کشور با همه ابعادش از جهت اسلامی است.
دوم - که باز ایشان اشاره کردند - گسترش فرهنگ است. یعنی فرهنگی کردن جامعه. و این، حرف بسیار درستی است. بنده هم مکرراً به این معنا توجه کردهام و گاهی در زمینهی مسائل مربوط به کتابخوانی و مطبوعات و از این قبیل، تذکراتی هم دادهام. ولی ما هنوز در آغاز راه هستیم و جامعه، جامعهای است که بالطبیعه فرهنگی است، اما بالفعل، فرهنگی نیست. چرا میگوییم «به طبیعت فرهنگی است»؟ چون یک جامعه مذهبی و دینی است. جامعهی دینی طبیعتش این است که یک آرزوی فرهنگی داشته باشد. این جامعه، غیر از یک جامعهی دنیوی است که فقط به مسائل زندگی بیندیشد. میتواند فرهنگ در آن زندگی باشد و میتواند مطلقاً نباشد. البته در زندگی جوامع صنعتی و مادی و دنیوی، سینما هم هست، موسیقی هم هست، هنر هم هست؛ اما فقط به عنوان تأمین یک نیاز شخصی. شخص، دلش تنگ میشود؛ به سینما میرود و به موسیقی گوش میکند. این نیست که لزوماً یک آرزوی فرهنگی داشته باشد. میتواند داشته باشد، میتواند نداشته باشد. جامعه دینی، بالطبع یک آرزوی فرهنگی دارد؛ چون اهداف دین، اهداف فرهنگی و معنوی است؛ اهدافی است که با روح و فکر و قلب سروکار دارد. بنابراین، یک فرد و مجموعهی دینی، نمیتواند آرزوها و ایدهآلها و آمالهای فرهنگی نداشته باشد. پس، بالقوه و بالطبع، جامعهی دینی، یک جامعهی فرهنگی است. ولیکن بالفعل نه؛ فرهنگی نیست. یعنی از جنبهی بینشها و روشنبینیها و آگاهیها و فعلیتهای فرهنگی، نقص دارد. بدین معنا، مثلاً، مردم ما کتابخوان نیستند و این کتابنخوانی، نقص بسیار بزرگی است. خیلی از مردم ما حتی روزنامه خوان نیستند و اگر نگاهی به روزنامه بیندازند، به همان تیترهای درشتش اکتفا میکنند. بسیاری، رادیو را فقط برای سرگرمیهایش گوش میکنند؛ نه برای آموزش و خبر آن و آگاهیهای زندگی و مسائل فرهنگیاش. ما این نقیصه را باید برطرف کنیم. این هم باید متولیاش یک دستگاه فرهنگی در کشور باشد و آن دستگاه، قاعدتاً دستگاه وزارت شماست.
مورد سوم، رشد دادن مایههای فرهنگی در کشور است. این، غیر از گسترش سطحی است. این، عمق بخشیدن است. مثلاً فرض بفرمایید شما لازم است کتاب تولید کنید؛ این یکی. اما لازم است که کتاب خوب به وجود بیاورید. لازم است موضوعاتی برای تحقیق فرهنگی معین کنید، تا مجامع فرهنگی، آنها را تحقیق کنند. لازم است در همهی مقولههای فرهنگی، نظرات جدید را به جامعه برسانید. در مثالی دیگر - اگر چه این مثال، مثال ناقصی است - سازمانی که متولی ورزش است، به این اکتفا نمیکند که همهی مردم، روزی ده دقیقه نرمش کنند؛ زیرا این، امر لازمی است. اما یک امر دیگر هم در عالم ورزش هست و آن این است که افرادی بروند در عالم ورزش، پیشرو شوند. البته در باب ورزش، قهرمان پروری، وسیله است. لازم است؛ لکن وسیله است. یعنی ما اگر بخواهیم همه ورزش کنند، باید قهرمان داشته باشیم تا همه ورزش کنند، والّا همه ورزش نخواهند کرد. در باب فرهنگ، نه. زبدهپروری و ویژهپروری، برای گسترش فرهنگ مقدّمه نیست؛ بلکه میتوان گفت: عکس قضیه است. یعنی میخواهیم فرهنگ عامّه، فرهنگ عمومی و فرهنگ ملی گسترش پیدا کند، تا جامعه از لحاظ اوج فرهنگی و آن منتهای پرواز، به جاهای بالاتر برسد و رکوردهای جدیدی را به دست آورد. بنابراین، سه وظیفه است.
حالا ما کتاب را مثال زدیم؛ اما در همهی زمینهها چنین است. فرض بفرمایید در مقولهی هنر. خوب است چند جملهای راجع به همین مسألهی هنر عرض کنم؛ چون مقولهی بسیار مهمی است. جامعه و مردم ما، موزون بالطبیعهاند. به قول نصرآبادی - صاحب تذکرهی معروف نصرآبادی - که وقتی بعضی را اسم میآورد، میگوید «طبعاً موزون بود» یا «انسان موزونی است». میخواهد بگوید که شاعر، بالذات است. مردم ما به این معنا، طبعاً موزونند. یعنی اصلاً یک رایحه و رقیقهی هنری در مردم ما وجود دارد. میبینید مردم به شعر علاقهمندند، به بعضی از مقولات هنری علاقهمندند و در مجموع، خوش ذوقند. مردم ما، مردم متجمد متحجری نیستند. ایرانیها اینگونهاند و این، طبیعت ایرانی است. درعینحال، شما نگاه کنید ببینید چه در مقولهی هنرهای قدیمی، که برای ما جدید نیست - مثل قصه، مثل شعر و از این قبیل که قرنها در جامعه و کشور ما سابقه دارد - و چه در مقولهی هنرهای جدید - مثل هنرهای نمایشی و سینما و از این قبیل - ما عقب هستیم. در هر دو مقوله عقب هستیم. حالا شاید استثنائاً مقولهی شعر را بشود گفت که بعد از انقلاب از لحاظ سطحی و به اصطلاح «وسعت کمی»، حرکتی در این مورد انجام گرفته است؛ افرادی زیادی به شعر روآوردند و شعرای نسبتاً خوب یا متوسطی پیدا شدند. اما در مقولههای دیگر، شما ملاحظه بفرمایید ببینید ما چقدر کمبود داریم! مثلاً ما یک داستان بلند قابل مقایسه با داستانهای بلند معروف دنیا، در داخل کشورمان نداریم. اگر هست، اسم بیاورید. این، مقولهی جدیدی برای ما نیست. ما از قرنها پیش قصه و قصهنویسی داریم. «امیرارسلان» یک قصه است. «هزارویکشب» یک داستان است. از قدیم، از این قبیل داستانها مواردی داریم؛ اما پیش نرفتیم و حرکتی نکردیم. بعضی البته سعی کردهاند داستان بلند بنویسند و نوشتهاند. ظاهر و رنگ و لعابش هم بد نیست. اما این داستانها، اصلاً قابل مقایسه با داستانهای بلندی که امروز در دنیا مطرح است - مثلاً فرض بفرمایید با «بینوایان»، با «جنگ و صلح» تولستوی، یا داستانهایی که برای انقلاب شوروی نوشتهاند - نیست. بعضی برای اینکه داستان بلندی نوشته باشند، در مجلدات متعدد، داستانی مینویسند؛ اما وقتی انسان نگاه میکند، میبیند مثل یک نقاشی بدلی است که از روی نقاشی دیگر برداشته باشند! پیداست جوشش طبیعیای وجود ندارد. حال بگذریم از اینکه از لحاظ محتوا، داستانهایی که همین آدمهای مخالف با تفکر اسلامی در ده، پانزده سال اخیر نوشتند و پخش کردند، چقدر مشکل دارد! داستانهای اینها دروغ است و حقیقت ندارد. شما وقتی که مثلاً داستان «بینوایان» ویکتور هوگو را میخوانید، یا «جنگ و صلح» را میخوانید، یا داستانهای امیل زولا را میخوانید، میتوانید وضعیت جامعهی روس یا فرانسه یا انگلیس یا جاهایی دیگری را، از این داستانها به دست بیاورید. یعنی انسان میتواند چیزهایی را که در تاریخ نیست، در این کتابها پیدا کند. اما آن موضوعی که این آقایان در قصههایشان مینویسند، اصلاً وجود خارجی ندارد. آن روستایی که اینها در قصههایشان تصویر میکنند، در ایران اصلاً وجود خارجی ندارد.
بنده این کتابها را که میخوانم، بعد از خواندن، پشت هر کدام چند کلمه تقریظ مینویسم. غالب کتابهای این آقایان را خواندهام. کتابی را میخواندم(۲)، دیدم راجع به دهی صحبت کرده است. داستان در روستایی واقع میشود که اصلاً چنین روستایی، در عالم وجود ندارد! بخصوص آن منطقهای که آن آقا از آن صحبت کرده، منطقهی خود ماست. زندگی ما تقریباً در همان مناطق بود و روستاهای آنجا را ما میشناسیم. اصلاً چنان روستایی وجود ندارد. روستایی که در آن فاحشهخانه هست و مسجد نیست! چنین روستایی شما سراغ دارید؟ کجای ایران چنین روستایی وجود دارد؟ این، غیر از آن نویسندهی فرانسوی است که وقتی یک روستای فرانسه را تصویر میکند، واقعیتی را به تصویر میکشد و حقیقتی را بیان میکند. لذا، وقتی شما آن را میخوانید، میفهمید که زیر پوشش زرق و برق تمدن فرانسه در قرن نوزدهم، چه واقعیاتی در داخل روستاها و شهرها و خانهها و محلات پاریس میگذشته است. این، ناشی از چیست؟ ناشی از این است که روح هنر در این شاخهاش، مطلقاً پرورش رشدی ندارد. یعنی یک نفر هم که ذوقی دارد و میخواهد چیزی بنویسد، آن مایهی لازم را برای این کار ندارد. لذا، بنا میکند به تقلید کردن. از اینجا و آنجا، چهل تکهای درست میکند و چیزی در میآورد. این، برای ما نقص نیست؟
یا سینما را فرض بفرمایید. بنده نه پیش از انقلاب به یک دلیل و نه حالا به یک دلیل دیگر، نتوانستم بروم و ببینم. اما فیلمهایی که در تلویزیون نشان میدهند، ساختهی همین سینماگرهای خودمان است دیگر! کس دیگری که نیست! بنده بعضی فیلمها را که نگاه میکنم، واقعاً خجالت میکشم. واقعاً حیف این هنرپیشههایی که در این فیلمها کار میکنند! من واقعاً حیفم میآید. هنرپیشه، به این خوبی و به این قشنگی بازی میکند، اما فیلم، چرند است؛ فیلم، بیمعنی است و هیچ چیز ندارد! یک فیلمنامه نویس، یک آدم عاقل و با ذوق و مبتکر وجود ندارد که بیاید چیزی بنویسد که چهار نفر بتوانند آن را به شکل فیلمی درآورند که بشود نمایش داد تا وقتی انسان آن را تماشا میکند، پیش خودش خجالت نکشد که آخر این چه شد!؟ این، معنایش چیست؟ این، چه میخواهد بگوید؟
بنابراین، مقولهی رشد دادن فرهنگ، یک مقولهی اساسی است. شما باید سینماگر بسازید. البته وجود دارد. اگر فیلم خوبی در زمان ما پیدا شود، من شک ندارم در بین همین هنرمندان ما، بخصوص جوانان، بخصوص متدینین پیدا میشود و همین فیلمهایی است که این بچه مسلمانها راجع به جنگ و آن احساسات رقیق انسانی برگرفته از جنگ میسازند. اگر بخواهند روزی تاریخ سینمای ما را بنویسند، از فیلم اینها به عنوان مرحلهای از مراحل سینمای ما اسم خواهند آورد. همین فیلمهایی که همین بچه مسلمانها میسازند؛ انسان میبیند در کار اینها ابتکار هست، شجاعت هست و میتوانند آن جوشش هنری را به شکلی نشان دهند. اینها را شما باید تشویق کنید، پیدا کنید و تربیت کنید. یکی از کارهای مهم وزارت ارشاد همین است که ما به چیزی که وجود دارد بسنده نکنیم.
حال چون راجع به مقولهی هنر صحبت میکنیم، من آن وظیفهی اولی را که «ارشاد اسلامی» است، در همین زمینهی هنر عرض میکنم که فراموش نشود. حقیقت این است که آنچه امروز به صورت هنر رایج ارائه میشود، توسط کسانی که پایهای از هنر درشان هست، به سمت نقطهی مقابل هدفهای اسلامی کشیده میشود. حالا بعضی تعمداً، بعضی تقلیداً و بعضی «لاعنتوجه» این کار را میکنند. مثلاً فرض بفرمایید مسألهی حریم جنسی برای ما یک اصل است. این، حقیقتاً یک اصل است. ما به این معنا اعتقاد داریم؛ اگر چه یکی از فروع دین است. حجاب، جزو فروع دین است. حرمت آمیزش جنسی حرام، جزو فروع دین است. اما نفس مقولهی حریم جنسی، یعنی بین دو جنس حریمی وجود داشتن، یک اصل است. صحبت چادر سیاه نیست؛ صحبت روگیری نیست؛ صحبت اینکه حریم باید چطور باشد، نیست. ممکن است این مقوله، در زمانهای مختلف و به مناسبتهای مختلف و در جاهای مختلف، شکلهای مختلفی پیدا کند. اما نفس این حریم، یکی از اصول تفکر اسلامی ماست. اسلام، زن را دارای آنچنان عزت و غروری میطلبد، که اصلاً مبالات این را نداشته باشد که آیا مردی به او نگاه میکند یا نمیکند. توجه میکنید؟ یعنی زن باید آن چنان غرور و آن چنان عزتی داشته باشد که اصلاً اعتنا نکند به اینکه مردی به او نگاه میکند یا نمیکند. این کجا و اینکه زن، لباسش، آرایشش، حرفزدنش و راه رفتنش را چطور انتخاب کند که مردم به او نگاه کنند کجا!؟ شما ببینند بین اینها چقدر فاصله است! حالا فیلمهایی درست میکنند که میبینیم سعی دارند یک عنصر جنسی از همین مقولهی انحرافی، در آن حتماً گنجانده شود و جا بگیرد! این انحراف است. این چرا به وجود آمده؟ این میشد نباشد. الان هم میشود نباشد و باید جلوش را گرفت. یعنی شما باید سر این مسأله، خیلی قوی بایستید. صحبت این نیست که بگویند «آقا، مقدسبازی در میآورید! حالا این دختر، در این فیلم، قدری رویش را بازتر گرفته؛ یا فرض کنید زیر ابرویش را برداشته. شما بیخودی مقدس بازی و آخوند بازی در میآورید!» نه؛ قضیه این نیست که حالا یکی صورتش را نشان بدهد یا ندهد. قضیه این است که ما ذره ذره، از طریق هنر - آن هم این هنر مهم - یک قضیهی به این مهمی را که اوجش آن است که عرض کردم «زن آنطور باید زندگی کند»، مخدوش میکنیم.
اصلاً تکبر برای همه حرام و گناه است، مگر برای زن. تکبر برای مرد حرام است، ولی برای زن مستحب است که نسبت به مرد بیگانه، متکبر باشد. زن باید اینطور برخورد کند. حالا گاهی همین تکبر را این خانم با همان غرور اسلامی دارد و فرض کنید چادر مشکی هم سرش نیست. البته ما معتقدیم که چادر، بهتر از اشکال دیگر حجاب است؛ یعنی حجاب را چادر بهتر حفظ میکند. این اعتقاد من است. این یک نظر است. ممکن است کسی نظر دیگری داشته باشد. دعوایی هم با آن نظر مخالف نداریم. لکن میخواهم عرض کنم: آن عزت و مناعت و غرور زنانه در مقابل جنس مرد، میتواند حتی با بیچادری هم تحقق یابد و صدق کند و وجود داشته باشد. من میگویم: این را ما خدشهدار میکنیم. این را ما خراب میکنیم. این باور را در زن تأیید و تقویت میکنیم که اروپا و غرب خواسته به ما تلقین کند و نشان دهد که «زن، به عنوان یک بازیچه است.» این میراث دو هزار سالهی اروپاست. مسأله این است. البته در اروپا اینطور نیست که همهی مردم لخت بگردند و همهی زنها با بیعفتی زندگی کنند. نخیر؛ این نیست. اما اینکه زن به عنوان یک متاع عمومی و همگانی است که هرکس بتواند از او به نحوی التذاذ ببرد، جایز است.
این، یک میراث دو، سه هزار ساله است که ریشه در روم قدیم دارد. این، از آن زمان قدیم، در سرشت جامعهی اروپایی - با همهی اختلاف نژادی و فرهنگیای که دارند - باقی مانده است و اکنون هم وجود دارد. ما چه الزامی داریم که این را از آنها قبول کنیم؟ شما میبینید که آنها در تبلیغات نسبت به قضیهی جنسی چه میکنند و تا به حال چه کردهاند! اینها برای شما روشن است. ما چرا باید تسلیم آنها شویم؟ ما چرا باید در این مورد، نقش انسانهای منفعل را ایفا کنیم؛ که اگر نمیتوانیم آنطور زندگی کنیم، خجالت بکشیم؟ آنها باید خجالت بکشند.
یک وقت درخصوص قضیهای از من پرسیدند «شما چه دفاعی در این مورد دارید؟» گفتم «من دفاعی ندارم، من حملهای دارم! دفاع کدام است؟» ما در این قضیه، در موضع دفاع نیستیم؛ ما در موضع حمله هستیم؛ ما در موضع تهاجم هستیم. آن فرهنگ، غلط است. حال ما بیاییم به آن فرهنگ غلط اجازه دهیم که در هنر ما - آن هم هنر سینما با این اهمیت و عظمت - وارد شود!؟
نکتهی دیگری که در زمینهی هنر و مقولهی هدایت کردن آن میخواهم عرض کنم، این است که انقلاب حقیقت بزرگی است که در جامعهی ما اتفاق افتاده است. ممکن است بعضی نسبت به بعضی از پدیدهها، نظر خاصی داشته باشند. مثلاً مخالفتی داشته باشند یا قبول نداشته باشند. اما نفس این انقلاب، حقیقت بسیار باعظمتی است. ابعاد این انقلاب آن قدر عظیم است که من میخواهم عرض کنم ما هم که الان چهارده، پانزده سال بعد از انقلاب قرار گرفتهایم و در داخل این انقلاب بودهایم، نمیتوانیم عظمت ابعاد این انقلاب را درست درک کنیم. حقیقت بسیار عظیمی است. اما چرا بحث هنر در جامعهی ما باید از این حقیقت با این عظمت ملموس برکنار بماند؟ چند جلد کتاب و چند عنوان رمان در باب این انقلاب نوشتهایم؟ سینماگران معروف ما چند فیلم برای انقلاب ساختهاند؟ کار را به جایی رساندهاند که اگر فیلمی نشان داده شود و در آن نیشی به انقلاب نباشد، آدم خوشحال میشود! میگوید: «خوب، الحمدلله نیشی ندارد!» کار را به اینجا رساندهاند. این انحراف نیست!؟
باید جلو این گرفته شود. من گمان میکنم که هیچ تاریخی از انقلاب اکتبر شوروی، نمیتواند گویایی آن رمانهایی را که در باب این تاریخ نوشته شده، داشته باشد. شما اگر این رمانها را خوانده باشید، میفهمید چه میگویم؟ مثلاً «دن آرام» را فرض بفرمایید. نمیدانم شما این رمان را خواندهاید یا نه؟ یکی از رمانهای تبلیغاتی مارکسیستها در دوران اختناق بود. از کتابهایی بود که در دوران شاه، آن را به عنوان تبلیغ - با اینکه قصه بود - به همدیگر میدادند. یا کتاب دیگری که از آن الکسی تولستوی است؛ آن تولستوی دومی که خوشایند تولستوی بزرگ است. من این کتاب را دارم و آن را خواندهام. حالا اسمش یادم نمیآید(۳) ... معلوم میشود شماها هم هیچکدامتان نخواندهاید؛ والّا چیزی میگفتید ...! این کتاب دربارهی انقلاب اکتبر است. به قدری این کتابها را خوب نوشتهاند و انقلاب را خوب تصویر کردهاند که شما در این کتابها میتوانید ابعاد آن انقلاب به آن عظمت را پیدا کنید. البته نقطه ضعفهایشان را هم در همین کتابها میشود فهمید. اگرچه، کسی که آن را نوشته، به عنوان نقطه ضعف ننوشته است.
ما در این مقوله چه نوشتهایم؟ البته چیزهایی نوشته شده، ولی دروغ ... کتابی دربارهی انقلاب نوشته شده، البته آن هم دربارهی همان چند صباح قبل از ورود امام به ایران؛ آن هم خلاف واقع است. ما که در متن این انقلاب بودیم، در این کوچهها و خیابانهای تهران و جاهای دیگر بودیم، کتاب را که میخوانیم، میبینیم دروغ نوشته است. طبق نظرات خودشان برداشتهاند چیزهایی را نوشتهاند ... چرا فیلمی در باب انقلاب ساخته نمیشود؟ یا چرا گوشههایی از انقلاب ساخته نمیشود؟ من چند سال قبل از این، به چند نفر از دوستان گفتم که چرا فیلمی از زندگی جانبازان نمیسازید؟ مثل کتابی که برای یک جانباز روسی نوشته بودند. کتابی بود که من آن را خواندم. بعد شنیدم تبدیل به فیلم هم شده است. البته فیلمش را ندیدم؛ ولی گفتند در تلویزیون نشان دادهاند. داستانش مربوط به خلبانی است که سقوط میکند و بعد پایش قطع میشود و ... این هم از کتابهای تبلیغاتی است. کتاب را خود روسها چاپ کردند و اوایل انقلاب، اینجا، کتابش دستم افتاد. اسم کتاب «داستان یک انسان واقعی» است. من دیدم هر خلبانی که پایش قطع شده باشد، یک چشمش کور شده باشد، یک دستش قطع شده باشد و یا هر سربازی این کتاب را بخواند، احساس آرامش و رضایت میکند. ما این همه جانباز داریم؛ چرا چنین کتابی نداریم؟ چرا چنین فیلمی نداریم؟ اینها نقصهای ماست. بایستی در مقولهی هنر، هرچه میتوانیم کار کنیم. مقولهی کتاب هم البته مقولهی مهمی است. مقولهی مطبوعات نیز همینطور.
حال در مورد مطبوعات مطلبی را عرض کنم. مطبوعات در کشور ما، از ابتدای فعالیت مطبوعاتی تاکنون، هیچ وقت به این آزادی نبوده است. دوران قبل از پیروزی انقلاب که خود ما یادمان است. با اینکه آن روز، نه «اطلاعات» و نه «کیهان»، وابسته مثلاً به بنیادی چون بنیاد مستضعفان نبودند که تحت نظر یک مقام مسؤول کشور باشند؛ یعنی مال آدمهای معمولی و افرادی بودند که خودشان بودند و خودشان؛ اما هیچ وقت این دو روزنامه و بقیهی مجلات و روزنامهها، و حتی چند مجلهی روشنفکری که منتشر میشدند، کمترین انتقادی از دولت نمیکردند، و وقتی نگاه میکردید، میدیدید به شدت حساسیتهای دستگاه را رعایت میکنند. در مجلات روشنفکری آن زمان، مثلاً حرفهای چپ زده میشد - چپ به معنای سوسیالیستی و مارکسیستی - اما اندکی از حرفهای تند اسلامی گفته نمیشد و ممنوع بود. یعنی حساسیت دستگاه را میدانستند. میدانستند دستگاه نظریهپردازان ساواک و دربار، چپهای سابقند. آنها خوششان میآمد که حرفهای کم و بیش سوسیالیستی، مسائل و مفاهیم کارگری و از این قبیل گفته شود. هیچ نمیترسیدند. حساسیت هم نداشتند و اهمیت هم نمیدادند. اما یک کلمه راجع به جهاد اسلامی، حکومت اسلامی، مبارزات اسلامی و مفاهیم اصیل اسلامی، حاشا و کلا، گفته و نوشته نمیشد!
در کتاب نیز همینطور بود. مثالی بزنم: آقای هاشمی رفسنجانی، کتابی به نام «سرگذشت فلسطین» ترجمه کرد. از اولی که این کتاب درآمد - تقریباً اندکی پس از انتشار - تا پیروزی انقلاب، ممنوع شده بود. البته بارها چاپ شد؛ اما مخفیانه. در این کتاب چه بود که در ده کتاب دیگر دربارهی فلسطین نبود؟ درست توجه کنید! کتاب برای فلسطین که کم نبود. شما میدانید دیگر! لابد اغلب آقایان خواندهاید. بنده نیز همینطور دیدهام و خواندهام. شاید ده عنوان کتاب دربارهی فلسطین از این روشنفکران چپ و شبه چپ در جامعه وجود داشت؛ اما چون آن کتاب صبغهی اسلامی داشت؛ چون یک روحانی آن را ترجمه کرده بود؛ چون یک مبارز دینی آن را نوشته بود، از اول تا آخر ممنوع بود! کتابهای دیگری هم دربارهی فلسطین وجود داشت، و حتی بعضی به شدت علیه صهیونیستها بود. مثل کتابی که یک یهودی ضد صهیونیست نوشته بود. اما اصلاً روی اینها حساسیتی نبود. آزاد بود و مردم استفاده میکردند.
غرضم این است که دستگاه، روی مفاهیم اسلامی حساسیتهایی داشت و مطبوعات هم به شدت آن را رعایت میکردند. خارج از این حساسیتها؛ یعنی با توجه به این حساسیتها مینوشتند و از آن، مطلقاً تجاوز نمیشد. قبل از آن هم که دوران رضاخان وضعش معلوم است. پیش از آن نیز همینطور. البته، در برههای از دوران بلبشوی محمدعلی شاهی و احمد شاهی و چند سالی که مطبوعات چندانی هم در این کشور نبود، چیزهایی مینوشتند و تازه همان وقت هم - اگر شما نگاه کنید - حرفهای تند، غالباً از خارج از کشور میآمد! شما الان نگاه کنید در روزنامه کیهان، در روزنامه جمهوری اسلامی و در روزنامه رسالت، شمارهای نیست که انتقادی از دولت در آن نباشد. ملاحظه میفرمایید که انتقادهای تند میکنند. آزادی در کشور ما، برای مطبوعات وجود دارد و ما آزادی را اهمیت میدهیم و عزیز میشماریم. باید هم این آزادی باشد. منتها آزاد بودن مطبوعات، غیر از این است که شما اجازه بدهید مطبوعاتی در کشور باشند که اینجا مثل «در پس آیینه، طوطی صفتم داشتهاند»، درست اجرا کنندهی سیاستهای دشمن باشند ... این، یک نکته.
یک نکته هم، کثرت مطبوعات است. مجلهها زیادند و بیفایده. بسیاری از آنها واقعاً مضر یا لااقل بیفایدهاند. با این مخارج و مشکلاتی که امروز وجود دارد - این وضع کاغذ است و این وضع چاپ. روزنامهها و مطبوعات حسابی ما بدون کاغذ ماندهاند - اینها مجلهی صد صفحهای منتشر میکنند؛ غالباً هم پر از اعلان و اینطور چیزها، یا مطالب مبتذل بیخودی! شما باید یک خطِ درست در مورد مطبوعات اتخاذ فرمایید.
بههرحال، من آن سه وظیفه را، سه وظیفهی اساسی برای وزارت ارشاد میدانم. یعنی همان مسألهی گسترش فرهنگ، مسألهی هدایت و سمتدهی به فرهنگ، و مسألهی رشد دادن کیفی فرهنگ در همه ابعادش؛ بخصوص بعد هنر. من روی مسألهی هنر، خیلی اهتمام دارم. ما از لحاظ هنر، عقب هستیم. دنیا از ابزار هنر، علیه انقلاب، به اشدِ وجه استفاده میکند؛ آن وقت اینجا چنانچه به هنرمندی گفته شود که «آقا، شما این فیلم را در خدمت انقلاب و در دفاع از انقلاب بساز»، فوراً متمسک میگویند که «ما هنر را برای اهداف سیاسی نمیتوانیم به کار ببریم! هنر برای هنر است!» این بدان معناست که دشمن به ما میگوید «ما با این حربه شما را میکوبیم، شما با این حربه برای دفاع از خودتان استفاده نکنید!» معنایش این نیست!؟ اینکه قابل قبول نیست.
هنرمند مسلمان؛ هنرمندی که حاضر است با هنر، حقایق و اصالتها را بیان کند، این را باید پرورش داد. البته این را هم عرض کنم: من با اینکه ارشاد و هدایت واقعی و سمتدهی واقعی را قبول دارم و شدیداً به آن معتقدم، این را هم که بعضی از سلایق سختگیر نسبت به بعضی از چیزها اعمال سختگیری کند هم قبول ندارم. هر چیزی را که میخواهید مقرر کنید، سعی شود که از یک بینش صحیح فکری و یک منطق قابل دفاع، ناشی شده باشد و سرچشمه گرفته باشد.
حرف، با شما آقایان زیاد است. منتها دیگر بیش از این شما را زحمت ندهیم. همین مقدار که عرض کردیم، کافی است. انشاءالله به این امید باشیم که محصولات فرهنگی شما را ببینیم. البته در زمینهی بینالملل هم، من خیلی نگرانی و دغدغه دارم. حقیقتاً اینطور است. کار بینالملل ما، کار کم کیفیتی است و باید خیلی کیفیت پیدا کند. جبههی عظیمی در دنیا علیه ماست که باید در مقابلش حضور قوی داشته باشیم؛ حضور قوی و به شدت هوشمندانه و هوشیارانه. شاید بعضی از این کتابهای کوچک یا رمانها یا بعضی از فیلمها، اگر ترجمه و صادر شود، خیلی مفید باشد. نگاه هم نکنیم به اینکه مجامع جهانی و فستیوالهای جهانی، کدام فیلم ما را صحه میگذارند. این را من یک وقت دیگر هم گفتم که بعید نمیدانیم جایزهی نوبلشان را هم برای دهنکجی به انقلاب، حتی بیایند به یکی از همین عناصر خود فروختهی ما بدهند! آنها برای دهنکجی به انقلاب، خیلی چیزها را بالا میبرند که بالا بردنی نیست و خیلی حقها را زیر پا میگذارند و خیلی از چیزها را که باید مورد تمجید قرار گیرد، تمجید نمیکنند. به آنها نگاه نکنید. چیزی را که واقعیت دارد؛ همانی که در دنیا حقیقتاً شایستهی ترویج است، آن را باید ترویج کرد. ما دعا میکنیم برای شما آقایان که خداوند کمکتان کند و این بار سنگین را بتوانید انشاءالله بر دوش بگیرید و پیش ببرید. خداوند آقای لاریجانی را کمک و هدایت کند. همهی شما را نیز همینطور؛ تا انشاءالله بتوانید این کار بسیار بزرگ را پیش ببرید.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
۱) دکتر علی لاریجانی، وزیر وقت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
۲) اشارهی مقام معظم رهبری به رمان «جای خالی سلوج» اثر محمود دولت آبادی است.
۳) مقصود معظمله کتاب «گذر از رنجها» ست که در بیانات فرهنگی دیگر، مستقیم؛ به آن اشاره کردهاند.
خیلی خوشآمدید برادران عزیز. از زیارت شما خیلی خوشحالیم.
مقولهی بسیار مهم فرهنگ که بیشترین امید ما به آن است در دست شماست. لذا، هریک از شما برادران عزیز، در هر قسمت از این وزارت مهم که تشریف دارید، در حقیقت یک نقطهی توجه و حساسیت برای بنده محسوب میشوید؛ چه آنهایی که در زمینههای مطبوعات کار میکنند؛ چه آنهایی که در زمینههای بینالمللی کار میکنند؛ چه آنهایی که در زمینههای هنری کار میکنند؛ چه آنهایی که در زمینههای کتاب کار میکنند و چه بقیهی بخشهایی که جناب آقای لاریجانی(۱) از آنها اسم آوردند و من نمیتوانم آنها را احصا کنم. لذاست که از این دیدار با شما برادران عزیز استقبال کردم. بدانید که اگر برای من ممکن بود و وقت میداشتم، چنین دیدارها را خیلی بیش از این و مکرر در مکرر انجام میدادم. نه برای اینکه به شما چیزی بگویم - که این، بخش کوچکی از قضیه است - بلکه بیشتر به این منظور که از شما بشنوم و این دغدغهای که انسان به طور طبیعی در جامعه و کشوری مثل ما و موقعیت حساس تاریخیای مثل موقعیت حساس ما در زمینههای فرهنگی دارد، با شنیدن سخنان خوب و تصمیمهای درست شما، برطرف گردد. شما فقط مسؤول وزارت فرهنگ و هنر نیستید؛ آن چنان که در گذشته، اسم این مجموعه «فرهنگ و هنر» بود. بلکه به مقتضای جنبه اسلامی قضیه، «ارشاد» را هم در نام این وزارت گنجاندهاید. این اسم، بیشک از یک نوع جهانبینی و یک قاعدهی فکری در جمهوری اسلامی ناشی شده است؛ که این آن را گذاشتند و گفتند «فرهنگ و ارشاد اسلامی.»
اگر بخواهیم سه وظیفهی عمومی و کلی را در مجموعهی کار فرهنگی شما در نظر بگیریم - دو وظیفهاش را آقای دکتر لاریجانی ذکر کردند و سوم هم دارد - آن سه وظیفه اینهاست: یکی هدایت اسلامی فرهنگ کشور در همهی مظاهرش. یعنی ساخت اسلامی دادن، هدایت اسلامی کردن و تعیین جهتها و هدفهای اسلامی برای کار فرهنگی در کشور. البته وقتی «اسلامی» میگوییم، منظورمان یک دید متعالی اسلامی است. نمیخواهیم خودمان را در زوایایی از گسترش دید اسلامی و به تعبیر امام رضوانالله تعالی علیه، اسلام ناب ببریم. منظور این نیست. منظور، آن بینش اسلامی، با همهی غنا، با همهی سعه و گسترش و با همهی روشنبینیاش است. این، یک جهت؛ که هدایت و سمتدهی به فرهنگ کشور با همه ابعادش از جهت اسلامی است.
دوم - که باز ایشان اشاره کردند - گسترش فرهنگ است. یعنی فرهنگی کردن جامعه. و این، حرف بسیار درستی است. بنده هم مکرراً به این معنا توجه کردهام و گاهی در زمینهی مسائل مربوط به کتابخوانی و مطبوعات و از این قبیل، تذکراتی هم دادهام. ولی ما هنوز در آغاز راه هستیم و جامعه، جامعهای است که بالطبیعه فرهنگی است، اما بالفعل، فرهنگی نیست. چرا میگوییم «به طبیعت فرهنگی است»؟ چون یک جامعه مذهبی و دینی است. جامعهی دینی طبیعتش این است که یک آرزوی فرهنگی داشته باشد. این جامعه، غیر از یک جامعهی دنیوی است که فقط به مسائل زندگی بیندیشد. میتواند فرهنگ در آن زندگی باشد و میتواند مطلقاً نباشد. البته در زندگی جوامع صنعتی و مادی و دنیوی، سینما هم هست، موسیقی هم هست، هنر هم هست؛ اما فقط به عنوان تأمین یک نیاز شخصی. شخص، دلش تنگ میشود؛ به سینما میرود و به موسیقی گوش میکند. این نیست که لزوماً یک آرزوی فرهنگی داشته باشد. میتواند داشته باشد، میتواند نداشته باشد. جامعه دینی، بالطبع یک آرزوی فرهنگی دارد؛ چون اهداف دین، اهداف فرهنگی و معنوی است؛ اهدافی است که با روح و فکر و قلب سروکار دارد. بنابراین، یک فرد و مجموعهی دینی، نمیتواند آرزوها و ایدهآلها و آمالهای فرهنگی نداشته باشد. پس، بالقوه و بالطبع، جامعهی دینی، یک جامعهی فرهنگی است. ولیکن بالفعل نه؛ فرهنگی نیست. یعنی از جنبهی بینشها و روشنبینیها و آگاهیها و فعلیتهای فرهنگی، نقص دارد. بدین معنا، مثلاً، مردم ما کتابخوان نیستند و این کتابنخوانی، نقص بسیار بزرگی است. خیلی از مردم ما حتی روزنامه خوان نیستند و اگر نگاهی به روزنامه بیندازند، به همان تیترهای درشتش اکتفا میکنند. بسیاری، رادیو را فقط برای سرگرمیهایش گوش میکنند؛ نه برای آموزش و خبر آن و آگاهیهای زندگی و مسائل فرهنگیاش. ما این نقیصه را باید برطرف کنیم. این هم باید متولیاش یک دستگاه فرهنگی در کشور باشد و آن دستگاه، قاعدتاً دستگاه وزارت شماست.
مورد سوم، رشد دادن مایههای فرهنگی در کشور است. این، غیر از گسترش سطحی است. این، عمق بخشیدن است. مثلاً فرض بفرمایید شما لازم است کتاب تولید کنید؛ این یکی. اما لازم است که کتاب خوب به وجود بیاورید. لازم است موضوعاتی برای تحقیق فرهنگی معین کنید، تا مجامع فرهنگی، آنها را تحقیق کنند. لازم است در همهی مقولههای فرهنگی، نظرات جدید را به جامعه برسانید. در مثالی دیگر - اگر چه این مثال، مثال ناقصی است - سازمانی که متولی ورزش است، به این اکتفا نمیکند که همهی مردم، روزی ده دقیقه نرمش کنند؛ زیرا این، امر لازمی است. اما یک امر دیگر هم در عالم ورزش هست و آن این است که افرادی بروند در عالم ورزش، پیشرو شوند. البته در باب ورزش، قهرمان پروری، وسیله است. لازم است؛ لکن وسیله است. یعنی ما اگر بخواهیم همه ورزش کنند، باید قهرمان داشته باشیم تا همه ورزش کنند، والّا همه ورزش نخواهند کرد. در باب فرهنگ، نه. زبدهپروری و ویژهپروری، برای گسترش فرهنگ مقدّمه نیست؛ بلکه میتوان گفت: عکس قضیه است. یعنی میخواهیم فرهنگ عامّه، فرهنگ عمومی و فرهنگ ملی گسترش پیدا کند، تا جامعه از لحاظ اوج فرهنگی و آن منتهای پرواز، به جاهای بالاتر برسد و رکوردهای جدیدی را به دست آورد. بنابراین، سه وظیفه است.
حالا ما کتاب را مثال زدیم؛ اما در همهی زمینهها چنین است. فرض بفرمایید در مقولهی هنر. خوب است چند جملهای راجع به همین مسألهی هنر عرض کنم؛ چون مقولهی بسیار مهمی است. جامعه و مردم ما، موزون بالطبیعهاند. به قول نصرآبادی - صاحب تذکرهی معروف نصرآبادی - که وقتی بعضی را اسم میآورد، میگوید «طبعاً موزون بود» یا «انسان موزونی است». میخواهد بگوید که شاعر، بالذات است. مردم ما به این معنا، طبعاً موزونند. یعنی اصلاً یک رایحه و رقیقهی هنری در مردم ما وجود دارد. میبینید مردم به شعر علاقهمندند، به بعضی از مقولات هنری علاقهمندند و در مجموع، خوش ذوقند. مردم ما، مردم متجمد متحجری نیستند. ایرانیها اینگونهاند و این، طبیعت ایرانی است. درعینحال، شما نگاه کنید ببینید چه در مقولهی هنرهای قدیمی، که برای ما جدید نیست - مثل قصه، مثل شعر و از این قبیل که قرنها در جامعه و کشور ما سابقه دارد - و چه در مقولهی هنرهای جدید - مثل هنرهای نمایشی و سینما و از این قبیل - ما عقب هستیم. در هر دو مقوله عقب هستیم. حالا شاید استثنائاً مقولهی شعر را بشود گفت که بعد از انقلاب از لحاظ سطحی و به اصطلاح «وسعت کمی»، حرکتی در این مورد انجام گرفته است؛ افرادی زیادی به شعر روآوردند و شعرای نسبتاً خوب یا متوسطی پیدا شدند. اما در مقولههای دیگر، شما ملاحظه بفرمایید ببینید ما چقدر کمبود داریم! مثلاً ما یک داستان بلند قابل مقایسه با داستانهای بلند معروف دنیا، در داخل کشورمان نداریم. اگر هست، اسم بیاورید. این، مقولهی جدیدی برای ما نیست. ما از قرنها پیش قصه و قصهنویسی داریم. «امیرارسلان» یک قصه است. «هزارویکشب» یک داستان است. از قدیم، از این قبیل داستانها مواردی داریم؛ اما پیش نرفتیم و حرکتی نکردیم. بعضی البته سعی کردهاند داستان بلند بنویسند و نوشتهاند. ظاهر و رنگ و لعابش هم بد نیست. اما این داستانها، اصلاً قابل مقایسه با داستانهای بلندی که امروز در دنیا مطرح است - مثلاً فرض بفرمایید با «بینوایان»، با «جنگ و صلح» تولستوی، یا داستانهایی که برای انقلاب شوروی نوشتهاند - نیست. بعضی برای اینکه داستان بلندی نوشته باشند، در مجلدات متعدد، داستانی مینویسند؛ اما وقتی انسان نگاه میکند، میبیند مثل یک نقاشی بدلی است که از روی نقاشی دیگر برداشته باشند! پیداست جوشش طبیعیای وجود ندارد. حال بگذریم از اینکه از لحاظ محتوا، داستانهایی که همین آدمهای مخالف با تفکر اسلامی در ده، پانزده سال اخیر نوشتند و پخش کردند، چقدر مشکل دارد! داستانهای اینها دروغ است و حقیقت ندارد. شما وقتی که مثلاً داستان «بینوایان» ویکتور هوگو را میخوانید، یا «جنگ و صلح» را میخوانید، یا داستانهای امیل زولا را میخوانید، میتوانید وضعیت جامعهی روس یا فرانسه یا انگلیس یا جاهایی دیگری را، از این داستانها به دست بیاورید. یعنی انسان میتواند چیزهایی را که در تاریخ نیست، در این کتابها پیدا کند. اما آن موضوعی که این آقایان در قصههایشان مینویسند، اصلاً وجود خارجی ندارد. آن روستایی که اینها در قصههایشان تصویر میکنند، در ایران اصلاً وجود خارجی ندارد.
بنده این کتابها را که میخوانم، بعد از خواندن، پشت هر کدام چند کلمه تقریظ مینویسم. غالب کتابهای این آقایان را خواندهام. کتابی را میخواندم(۲)، دیدم راجع به دهی صحبت کرده است. داستان در روستایی واقع میشود که اصلاً چنین روستایی، در عالم وجود ندارد! بخصوص آن منطقهای که آن آقا از آن صحبت کرده، منطقهی خود ماست. زندگی ما تقریباً در همان مناطق بود و روستاهای آنجا را ما میشناسیم. اصلاً چنان روستایی وجود ندارد. روستایی که در آن فاحشهخانه هست و مسجد نیست! چنین روستایی شما سراغ دارید؟ کجای ایران چنین روستایی وجود دارد؟ این، غیر از آن نویسندهی فرانسوی است که وقتی یک روستای فرانسه را تصویر میکند، واقعیتی را به تصویر میکشد و حقیقتی را بیان میکند. لذا، وقتی شما آن را میخوانید، میفهمید که زیر پوشش زرق و برق تمدن فرانسه در قرن نوزدهم، چه واقعیاتی در داخل روستاها و شهرها و خانهها و محلات پاریس میگذشته است. این، ناشی از چیست؟ ناشی از این است که روح هنر در این شاخهاش، مطلقاً پرورش رشدی ندارد. یعنی یک نفر هم که ذوقی دارد و میخواهد چیزی بنویسد، آن مایهی لازم را برای این کار ندارد. لذا، بنا میکند به تقلید کردن. از اینجا و آنجا، چهل تکهای درست میکند و چیزی در میآورد. این، برای ما نقص نیست؟
یا سینما را فرض بفرمایید. بنده نه پیش از انقلاب به یک دلیل و نه حالا به یک دلیل دیگر، نتوانستم بروم و ببینم. اما فیلمهایی که در تلویزیون نشان میدهند، ساختهی همین سینماگرهای خودمان است دیگر! کس دیگری که نیست! بنده بعضی فیلمها را که نگاه میکنم، واقعاً خجالت میکشم. واقعاً حیف این هنرپیشههایی که در این فیلمها کار میکنند! من واقعاً حیفم میآید. هنرپیشه، به این خوبی و به این قشنگی بازی میکند، اما فیلم، چرند است؛ فیلم، بیمعنی است و هیچ چیز ندارد! یک فیلمنامه نویس، یک آدم عاقل و با ذوق و مبتکر وجود ندارد که بیاید چیزی بنویسد که چهار نفر بتوانند آن را به شکل فیلمی درآورند که بشود نمایش داد تا وقتی انسان آن را تماشا میکند، پیش خودش خجالت نکشد که آخر این چه شد!؟ این، معنایش چیست؟ این، چه میخواهد بگوید؟
بنابراین، مقولهی رشد دادن فرهنگ، یک مقولهی اساسی است. شما باید سینماگر بسازید. البته وجود دارد. اگر فیلم خوبی در زمان ما پیدا شود، من شک ندارم در بین همین هنرمندان ما، بخصوص جوانان، بخصوص متدینین پیدا میشود و همین فیلمهایی است که این بچه مسلمانها راجع به جنگ و آن احساسات رقیق انسانی برگرفته از جنگ میسازند. اگر بخواهند روزی تاریخ سینمای ما را بنویسند، از فیلم اینها به عنوان مرحلهای از مراحل سینمای ما اسم خواهند آورد. همین فیلمهایی که همین بچه مسلمانها میسازند؛ انسان میبیند در کار اینها ابتکار هست، شجاعت هست و میتوانند آن جوشش هنری را به شکلی نشان دهند. اینها را شما باید تشویق کنید، پیدا کنید و تربیت کنید. یکی از کارهای مهم وزارت ارشاد همین است که ما به چیزی که وجود دارد بسنده نکنیم.
حال چون راجع به مقولهی هنر صحبت میکنیم، من آن وظیفهی اولی را که «ارشاد اسلامی» است، در همین زمینهی هنر عرض میکنم که فراموش نشود. حقیقت این است که آنچه امروز به صورت هنر رایج ارائه میشود، توسط کسانی که پایهای از هنر درشان هست، به سمت نقطهی مقابل هدفهای اسلامی کشیده میشود. حالا بعضی تعمداً، بعضی تقلیداً و بعضی «لاعنتوجه» این کار را میکنند. مثلاً فرض بفرمایید مسألهی حریم جنسی برای ما یک اصل است. این، حقیقتاً یک اصل است. ما به این معنا اعتقاد داریم؛ اگر چه یکی از فروع دین است. حجاب، جزو فروع دین است. حرمت آمیزش جنسی حرام، جزو فروع دین است. اما نفس مقولهی حریم جنسی، یعنی بین دو جنس حریمی وجود داشتن، یک اصل است. صحبت چادر سیاه نیست؛ صحبت روگیری نیست؛ صحبت اینکه حریم باید چطور باشد، نیست. ممکن است این مقوله، در زمانهای مختلف و به مناسبتهای مختلف و در جاهای مختلف، شکلهای مختلفی پیدا کند. اما نفس این حریم، یکی از اصول تفکر اسلامی ماست. اسلام، زن را دارای آنچنان عزت و غروری میطلبد، که اصلاً مبالات این را نداشته باشد که آیا مردی به او نگاه میکند یا نمیکند. توجه میکنید؟ یعنی زن باید آن چنان غرور و آن چنان عزتی داشته باشد که اصلاً اعتنا نکند به اینکه مردی به او نگاه میکند یا نمیکند. این کجا و اینکه زن، لباسش، آرایشش، حرفزدنش و راه رفتنش را چطور انتخاب کند که مردم به او نگاه کنند کجا!؟ شما ببینند بین اینها چقدر فاصله است! حالا فیلمهایی درست میکنند که میبینیم سعی دارند یک عنصر جنسی از همین مقولهی انحرافی، در آن حتماً گنجانده شود و جا بگیرد! این انحراف است. این چرا به وجود آمده؟ این میشد نباشد. الان هم میشود نباشد و باید جلوش را گرفت. یعنی شما باید سر این مسأله، خیلی قوی بایستید. صحبت این نیست که بگویند «آقا، مقدسبازی در میآورید! حالا این دختر، در این فیلم، قدری رویش را بازتر گرفته؛ یا فرض کنید زیر ابرویش را برداشته. شما بیخودی مقدس بازی و آخوند بازی در میآورید!» نه؛ قضیه این نیست که حالا یکی صورتش را نشان بدهد یا ندهد. قضیه این است که ما ذره ذره، از طریق هنر - آن هم این هنر مهم - یک قضیهی به این مهمی را که اوجش آن است که عرض کردم «زن آنطور باید زندگی کند»، مخدوش میکنیم.
اصلاً تکبر برای همه حرام و گناه است، مگر برای زن. تکبر برای مرد حرام است، ولی برای زن مستحب است که نسبت به مرد بیگانه، متکبر باشد. زن باید اینطور برخورد کند. حالا گاهی همین تکبر را این خانم با همان غرور اسلامی دارد و فرض کنید چادر مشکی هم سرش نیست. البته ما معتقدیم که چادر، بهتر از اشکال دیگر حجاب است؛ یعنی حجاب را چادر بهتر حفظ میکند. این اعتقاد من است. این یک نظر است. ممکن است کسی نظر دیگری داشته باشد. دعوایی هم با آن نظر مخالف نداریم. لکن میخواهم عرض کنم: آن عزت و مناعت و غرور زنانه در مقابل جنس مرد، میتواند حتی با بیچادری هم تحقق یابد و صدق کند و وجود داشته باشد. من میگویم: این را ما خدشهدار میکنیم. این را ما خراب میکنیم. این باور را در زن تأیید و تقویت میکنیم که اروپا و غرب خواسته به ما تلقین کند و نشان دهد که «زن، به عنوان یک بازیچه است.» این میراث دو هزار سالهی اروپاست. مسأله این است. البته در اروپا اینطور نیست که همهی مردم لخت بگردند و همهی زنها با بیعفتی زندگی کنند. نخیر؛ این نیست. اما اینکه زن به عنوان یک متاع عمومی و همگانی است که هرکس بتواند از او به نحوی التذاذ ببرد، جایز است.
این، یک میراث دو، سه هزار ساله است که ریشه در روم قدیم دارد. این، از آن زمان قدیم، در سرشت جامعهی اروپایی - با همهی اختلاف نژادی و فرهنگیای که دارند - باقی مانده است و اکنون هم وجود دارد. ما چه الزامی داریم که این را از آنها قبول کنیم؟ شما میبینید که آنها در تبلیغات نسبت به قضیهی جنسی چه میکنند و تا به حال چه کردهاند! اینها برای شما روشن است. ما چرا باید تسلیم آنها شویم؟ ما چرا باید در این مورد، نقش انسانهای منفعل را ایفا کنیم؛ که اگر نمیتوانیم آنطور زندگی کنیم، خجالت بکشیم؟ آنها باید خجالت بکشند.
یک وقت درخصوص قضیهای از من پرسیدند «شما چه دفاعی در این مورد دارید؟» گفتم «من دفاعی ندارم، من حملهای دارم! دفاع کدام است؟» ما در این قضیه، در موضع دفاع نیستیم؛ ما در موضع حمله هستیم؛ ما در موضع تهاجم هستیم. آن فرهنگ، غلط است. حال ما بیاییم به آن فرهنگ غلط اجازه دهیم که در هنر ما - آن هم هنر سینما با این اهمیت و عظمت - وارد شود!؟
نکتهی دیگری که در زمینهی هنر و مقولهی هدایت کردن آن میخواهم عرض کنم، این است که انقلاب حقیقت بزرگی است که در جامعهی ما اتفاق افتاده است. ممکن است بعضی نسبت به بعضی از پدیدهها، نظر خاصی داشته باشند. مثلاً مخالفتی داشته باشند یا قبول نداشته باشند. اما نفس این انقلاب، حقیقت بسیار باعظمتی است. ابعاد این انقلاب آن قدر عظیم است که من میخواهم عرض کنم ما هم که الان چهارده، پانزده سال بعد از انقلاب قرار گرفتهایم و در داخل این انقلاب بودهایم، نمیتوانیم عظمت ابعاد این انقلاب را درست درک کنیم. حقیقت بسیار عظیمی است. اما چرا بحث هنر در جامعهی ما باید از این حقیقت با این عظمت ملموس برکنار بماند؟ چند جلد کتاب و چند عنوان رمان در باب این انقلاب نوشتهایم؟ سینماگران معروف ما چند فیلم برای انقلاب ساختهاند؟ کار را به جایی رساندهاند که اگر فیلمی نشان داده شود و در آن نیشی به انقلاب نباشد، آدم خوشحال میشود! میگوید: «خوب، الحمدلله نیشی ندارد!» کار را به اینجا رساندهاند. این انحراف نیست!؟
باید جلو این گرفته شود. من گمان میکنم که هیچ تاریخی از انقلاب اکتبر شوروی، نمیتواند گویایی آن رمانهایی را که در باب این تاریخ نوشته شده، داشته باشد. شما اگر این رمانها را خوانده باشید، میفهمید چه میگویم؟ مثلاً «دن آرام» را فرض بفرمایید. نمیدانم شما این رمان را خواندهاید یا نه؟ یکی از رمانهای تبلیغاتی مارکسیستها در دوران اختناق بود. از کتابهایی بود که در دوران شاه، آن را به عنوان تبلیغ - با اینکه قصه بود - به همدیگر میدادند. یا کتاب دیگری که از آن الکسی تولستوی است؛ آن تولستوی دومی که خوشایند تولستوی بزرگ است. من این کتاب را دارم و آن را خواندهام. حالا اسمش یادم نمیآید(۳) ... معلوم میشود شماها هم هیچکدامتان نخواندهاید؛ والّا چیزی میگفتید ...! این کتاب دربارهی انقلاب اکتبر است. به قدری این کتابها را خوب نوشتهاند و انقلاب را خوب تصویر کردهاند که شما در این کتابها میتوانید ابعاد آن انقلاب به آن عظمت را پیدا کنید. البته نقطه ضعفهایشان را هم در همین کتابها میشود فهمید. اگرچه، کسی که آن را نوشته، به عنوان نقطه ضعف ننوشته است.
ما در این مقوله چه نوشتهایم؟ البته چیزهایی نوشته شده، ولی دروغ ... کتابی دربارهی انقلاب نوشته شده، البته آن هم دربارهی همان چند صباح قبل از ورود امام به ایران؛ آن هم خلاف واقع است. ما که در متن این انقلاب بودیم، در این کوچهها و خیابانهای تهران و جاهای دیگر بودیم، کتاب را که میخوانیم، میبینیم دروغ نوشته است. طبق نظرات خودشان برداشتهاند چیزهایی را نوشتهاند ... چرا فیلمی در باب انقلاب ساخته نمیشود؟ یا چرا گوشههایی از انقلاب ساخته نمیشود؟ من چند سال قبل از این، به چند نفر از دوستان گفتم که چرا فیلمی از زندگی جانبازان نمیسازید؟ مثل کتابی که برای یک جانباز روسی نوشته بودند. کتابی بود که من آن را خواندم. بعد شنیدم تبدیل به فیلم هم شده است. البته فیلمش را ندیدم؛ ولی گفتند در تلویزیون نشان دادهاند. داستانش مربوط به خلبانی است که سقوط میکند و بعد پایش قطع میشود و ... این هم از کتابهای تبلیغاتی است. کتاب را خود روسها چاپ کردند و اوایل انقلاب، اینجا، کتابش دستم افتاد. اسم کتاب «داستان یک انسان واقعی» است. من دیدم هر خلبانی که پایش قطع شده باشد، یک چشمش کور شده باشد، یک دستش قطع شده باشد و یا هر سربازی این کتاب را بخواند، احساس آرامش و رضایت میکند. ما این همه جانباز داریم؛ چرا چنین کتابی نداریم؟ چرا چنین فیلمی نداریم؟ اینها نقصهای ماست. بایستی در مقولهی هنر، هرچه میتوانیم کار کنیم. مقولهی کتاب هم البته مقولهی مهمی است. مقولهی مطبوعات نیز همینطور.
حال در مورد مطبوعات مطلبی را عرض کنم. مطبوعات در کشور ما، از ابتدای فعالیت مطبوعاتی تاکنون، هیچ وقت به این آزادی نبوده است. دوران قبل از پیروزی انقلاب که خود ما یادمان است. با اینکه آن روز، نه «اطلاعات» و نه «کیهان»، وابسته مثلاً به بنیادی چون بنیاد مستضعفان نبودند که تحت نظر یک مقام مسؤول کشور باشند؛ یعنی مال آدمهای معمولی و افرادی بودند که خودشان بودند و خودشان؛ اما هیچ وقت این دو روزنامه و بقیهی مجلات و روزنامهها، و حتی چند مجلهی روشنفکری که منتشر میشدند، کمترین انتقادی از دولت نمیکردند، و وقتی نگاه میکردید، میدیدید به شدت حساسیتهای دستگاه را رعایت میکنند. در مجلات روشنفکری آن زمان، مثلاً حرفهای چپ زده میشد - چپ به معنای سوسیالیستی و مارکسیستی - اما اندکی از حرفهای تند اسلامی گفته نمیشد و ممنوع بود. یعنی حساسیت دستگاه را میدانستند. میدانستند دستگاه نظریهپردازان ساواک و دربار، چپهای سابقند. آنها خوششان میآمد که حرفهای کم و بیش سوسیالیستی، مسائل و مفاهیم کارگری و از این قبیل گفته شود. هیچ نمیترسیدند. حساسیت هم نداشتند و اهمیت هم نمیدادند. اما یک کلمه راجع به جهاد اسلامی، حکومت اسلامی، مبارزات اسلامی و مفاهیم اصیل اسلامی، حاشا و کلا، گفته و نوشته نمیشد!
در کتاب نیز همینطور بود. مثالی بزنم: آقای هاشمی رفسنجانی، کتابی به نام «سرگذشت فلسطین» ترجمه کرد. از اولی که این کتاب درآمد - تقریباً اندکی پس از انتشار - تا پیروزی انقلاب، ممنوع شده بود. البته بارها چاپ شد؛ اما مخفیانه. در این کتاب چه بود که در ده کتاب دیگر دربارهی فلسطین نبود؟ درست توجه کنید! کتاب برای فلسطین که کم نبود. شما میدانید دیگر! لابد اغلب آقایان خواندهاید. بنده نیز همینطور دیدهام و خواندهام. شاید ده عنوان کتاب دربارهی فلسطین از این روشنفکران چپ و شبه چپ در جامعه وجود داشت؛ اما چون آن کتاب صبغهی اسلامی داشت؛ چون یک روحانی آن را ترجمه کرده بود؛ چون یک مبارز دینی آن را نوشته بود، از اول تا آخر ممنوع بود! کتابهای دیگری هم دربارهی فلسطین وجود داشت، و حتی بعضی به شدت علیه صهیونیستها بود. مثل کتابی که یک یهودی ضد صهیونیست نوشته بود. اما اصلاً روی اینها حساسیتی نبود. آزاد بود و مردم استفاده میکردند.
غرضم این است که دستگاه، روی مفاهیم اسلامی حساسیتهایی داشت و مطبوعات هم به شدت آن را رعایت میکردند. خارج از این حساسیتها؛ یعنی با توجه به این حساسیتها مینوشتند و از آن، مطلقاً تجاوز نمیشد. قبل از آن هم که دوران رضاخان وضعش معلوم است. پیش از آن نیز همینطور. البته، در برههای از دوران بلبشوی محمدعلی شاهی و احمد شاهی و چند سالی که مطبوعات چندانی هم در این کشور نبود، چیزهایی مینوشتند و تازه همان وقت هم - اگر شما نگاه کنید - حرفهای تند، غالباً از خارج از کشور میآمد! شما الان نگاه کنید در روزنامه کیهان، در روزنامه جمهوری اسلامی و در روزنامه رسالت، شمارهای نیست که انتقادی از دولت در آن نباشد. ملاحظه میفرمایید که انتقادهای تند میکنند. آزادی در کشور ما، برای مطبوعات وجود دارد و ما آزادی را اهمیت میدهیم و عزیز میشماریم. باید هم این آزادی باشد. منتها آزاد بودن مطبوعات، غیر از این است که شما اجازه بدهید مطبوعاتی در کشور باشند که اینجا مثل «در پس آیینه، طوطی صفتم داشتهاند»، درست اجرا کنندهی سیاستهای دشمن باشند ... این، یک نکته.
یک نکته هم، کثرت مطبوعات است. مجلهها زیادند و بیفایده. بسیاری از آنها واقعاً مضر یا لااقل بیفایدهاند. با این مخارج و مشکلاتی که امروز وجود دارد - این وضع کاغذ است و این وضع چاپ. روزنامهها و مطبوعات حسابی ما بدون کاغذ ماندهاند - اینها مجلهی صد صفحهای منتشر میکنند؛ غالباً هم پر از اعلان و اینطور چیزها، یا مطالب مبتذل بیخودی! شما باید یک خطِ درست در مورد مطبوعات اتخاذ فرمایید.
بههرحال، من آن سه وظیفه را، سه وظیفهی اساسی برای وزارت ارشاد میدانم. یعنی همان مسألهی گسترش فرهنگ، مسألهی هدایت و سمتدهی به فرهنگ، و مسألهی رشد دادن کیفی فرهنگ در همه ابعادش؛ بخصوص بعد هنر. من روی مسألهی هنر، خیلی اهتمام دارم. ما از لحاظ هنر، عقب هستیم. دنیا از ابزار هنر، علیه انقلاب، به اشدِ وجه استفاده میکند؛ آن وقت اینجا چنانچه به هنرمندی گفته شود که «آقا، شما این فیلم را در خدمت انقلاب و در دفاع از انقلاب بساز»، فوراً متمسک میگویند که «ما هنر را برای اهداف سیاسی نمیتوانیم به کار ببریم! هنر برای هنر است!» این بدان معناست که دشمن به ما میگوید «ما با این حربه شما را میکوبیم، شما با این حربه برای دفاع از خودتان استفاده نکنید!» معنایش این نیست!؟ اینکه قابل قبول نیست.
هنرمند مسلمان؛ هنرمندی که حاضر است با هنر، حقایق و اصالتها را بیان کند، این را باید پرورش داد. البته این را هم عرض کنم: من با اینکه ارشاد و هدایت واقعی و سمتدهی واقعی را قبول دارم و شدیداً به آن معتقدم، این را هم که بعضی از سلایق سختگیر نسبت به بعضی از چیزها اعمال سختگیری کند هم قبول ندارم. هر چیزی را که میخواهید مقرر کنید، سعی شود که از یک بینش صحیح فکری و یک منطق قابل دفاع، ناشی شده باشد و سرچشمه گرفته باشد.
حرف، با شما آقایان زیاد است. منتها دیگر بیش از این شما را زحمت ندهیم. همین مقدار که عرض کردیم، کافی است. انشاءالله به این امید باشیم که محصولات فرهنگی شما را ببینیم. البته در زمینهی بینالملل هم، من خیلی نگرانی و دغدغه دارم. حقیقتاً اینطور است. کار بینالملل ما، کار کم کیفیتی است و باید خیلی کیفیت پیدا کند. جبههی عظیمی در دنیا علیه ماست که باید در مقابلش حضور قوی داشته باشیم؛ حضور قوی و به شدت هوشمندانه و هوشیارانه. شاید بعضی از این کتابهای کوچک یا رمانها یا بعضی از فیلمها، اگر ترجمه و صادر شود، خیلی مفید باشد. نگاه هم نکنیم به اینکه مجامع جهانی و فستیوالهای جهانی، کدام فیلم ما را صحه میگذارند. این را من یک وقت دیگر هم گفتم که بعید نمیدانیم جایزهی نوبلشان را هم برای دهنکجی به انقلاب، حتی بیایند به یکی از همین عناصر خود فروختهی ما بدهند! آنها برای دهنکجی به انقلاب، خیلی چیزها را بالا میبرند که بالا بردنی نیست و خیلی حقها را زیر پا میگذارند و خیلی از چیزها را که باید مورد تمجید قرار گیرد، تمجید نمیکنند. به آنها نگاه نکنید. چیزی را که واقعیت دارد؛ همانی که در دنیا حقیقتاً شایستهی ترویج است، آن را باید ترویج کرد. ما دعا میکنیم برای شما آقایان که خداوند کمکتان کند و این بار سنگین را بتوانید انشاءالله بر دوش بگیرید و پیش ببرید. خداوند آقای لاریجانی را کمک و هدایت کند. همهی شما را نیز همینطور؛ تا انشاءالله بتوانید این کار بسیار بزرگ را پیش ببرید.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
۱) دکتر علی لاریجانی، وزیر وقت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
۲) اشارهی مقام معظم رهبری به رمان «جای خالی سلوج» اثر محمود دولت آبادی است.
۳) مقصود معظمله کتاب «گذر از رنجها» ست که در بیانات فرهنگی دیگر، مستقیم؛ به آن اشاره کردهاند.