بیانات در جلسه بیست و هفتم تفسیر سوره بقره

بسم‌الله الرحمن الرحیم
 
امروز را من اختصاص میدهم به پاسخ دادن به بعضی از سؤالات چون بنای ما بر همین است و سؤالات زیادی هم مطرح شده، متأسفانه وقت کفایت نمیکند و الا سؤالاتی که میشود، بسیار خوب است ـ و گاهی مطالعه‌ی این سؤالات شما مرا خوشحال میکند، چون میبینم سؤال از روی دقت طرح شده و حاکی از یک تیزنگری در مطلبی است که در درس بیان شده و باید عرض کنم که طرح این سؤالات دو فایده دارد: فایده‌ی اول این است که: بنده که میخواهم برای شما بحث را مطرح کنم، در فضای واقعی جلسه قرار میگیرم، ولذا صرف اینکه در مقابل هم بنشینیم کافی نیست و باید بنده در فضای ذهنی این جمع شما قرار بگیرم! یعنی تا مرد سخن نگفته باشد، آدم نمیداند در ذهن شما چه میگذرد، در حالی که اگر این را بدانیم، در تنظیم و ارائه‌ی مطالب اثر خواهد گذاشت و این فایده اول است:
 
 اما فایده دوم این است که: گاهی ما یک مطلبی را با همان وضوحی که در ذهن خودمان دارد، به اجمال بیان میکنیم و یا نکته‌ای از نکات آن بحث ناگفته میماند، لذا وقتی شما سؤال میکنید، نکته‌ها باز میشود. و جوانب مسأله شکافته میشود، که این برای مجموع درس و بحث ما بسیار مفید است. البته در درسهای حوزه‌ی علمیه مرسوم این است که: اشکال در بین درس انجام میگیرد، سؤال هم نیست، غالباً به حرف استاد اشکال و اعتراض میکنند که آن محسنات خاص خودش را دارد و فیالمجلس انجام میگیرد. مثلاً این سؤالات شما را که الان من مطرح میکنم، ایبسا بعضی از سؤال کننده‌ها یا همه‌ی آنها امروز اینجا و حضور نداشته باشند و در طول چند هفته این سؤالات شده باشد، اما در آنجا اینطور نیست و به محض اینکه سؤال مطرح شد پاسخ داده میشود و مطلب روشن میگردد، البته این روش در این بحث خیلی میسور نیست، چون در حوزه‌های علمیه این یک سنت جا افتاده است و چون جا افتاده مشکلاتی بر آن مترتب نمیشود. مثلاً فرض کنید گاهی شاگرد یک سؤالی از استاد میکند که استاد میبیند سؤال بیربط است، یا جوابی نمیدهد، یا اینکه تشر میزند به شاگرد، این معمول است و بنده در مشهد در درس یک عالمی حضور داشتم، دیدم، یک نفر اشکال میکرد، استاد آن قدر عصبانی شد که با یک کلمه‌ی انزجار آمیزی دستش را بلند کرد میخواست بزند بر سر شاگرد، اما آن بنده‌ی خدا سرش را پس زد و کتک نخورد یعنی اینطور است و آن شاگرد هم ناراحت نمیشود. حالا اگر اینجا یک دانشجویی سؤال کند و ما بگوئیم تو نفهمیدی، چنین چیزی در عرف درس و بحث دانشگاهی شما اصلاً مرسوم نیست، یا اگر جواب داده نشود، یا جواب تند داده بشود این شاگرد بدش می‌آید که آقا جواب ما را ندادند! در حالی که اگر حرف درست و حسابی باشد دلیلی ندارد که استاد جواب ندهد، یعنی این جواب ندادن دلیل بر آن نیست که استاد از جواب دادن درمانده، ‌این مطلب در حوزه‌های علمیه جا افتاده و معلوم است که آن استاد، استاد این فن است، ولذا اگر جواب ندهد. آن شاگرد به اشتباه تصور نمیکند که چون استاد بلد نبود جواب نداد، بلکه میفهمد که حرف خودش اشتباه بوده، لکن در محیط‌های دانشگاهی چون هنوز این روش جا نیفتاده، خیلی عملی نیست و گذشته از این، در حوزه علمیه اشکالات خیلی تلگرافی است. یعنی شاگرد اشکال خودش را در چند جمله خلاصه میکند و استاد میفهمد که او چه میخواهد بگوید، اما در این محیط‌ها من خیال میکنم اگر بنا باشد سؤال مطرح باشد، شاگرد خودش را محتاج میبیند که مقداری توضیح بدهد، ولذا چون وقت زیادی گرفته خواهد شد، عملی نیست. بنابراین همین روش سؤالات کتبی خوب است که انجام بدهید. البته سؤال کتبی معمول در اینجا و در پرسش و پاسخ‌ها و درس و بحث‌های محیط‌های دانشگاهی و در محیط‌های معمولی یک حسن دارد و آن این است که استاد فرصت فکر کردن را پیدا میکند، یعنی این سؤال شما وقتی مطرح میشود، استاد روی آن فکر میکند و لذا چون این پاسخ اندیشیده بهتر از پاسخ ارتجالی و فوری است، لابد پخته‌تر و کامل‌تر خواهد شد. به هرحال آنچه که من میخواهم نتیجه بگیرم، این است که به این روش، یعنی سؤال کردن ادامه بدهید و تا جواب را نگرفتید قانع نشوید، یعنی سؤال را آن قدر تکرار کنید تا جواب داده بشود. البته هر چند هفته یکبار که شاید مثلاً یکی دو ماه یکبار بشود سؤال‌ها را به من میدهند و امروز آوردند من‌دیدم سؤال‌های خوبی است، ولذا ادامه‌ی درس را به بعد موکول میکنم و سؤال‌ها را جواب میدهم.
 
 س۱: آیا واژه شک و ریب از نظر کاربرد، در قرآن با هم تفاوت دارند؟
 
 جواب این است که: بله شک، یعنی احتمال پنجاه، پنجاه. و ریب یعنی شک تهمت‌آلود، ‌وقتی شما شک دارید که آیا امروز باران خواهد بارید یا نه، این شک است و به این ریب نمیگویند. اما وقتی شک دارید آیا حرفی که فلان کس میزند، سخن او سخن راست است یا دروغ، به این ریب گویند. یعنی همراه با تهمت است و او را دارید متهم میکنید، البته نه تهمت به معنایی که بد باشد، بلکه احتمال میدهید آنچه او میگوید مقرون به حقیقت نباشد، اینجا قرآن میگوید: «و ان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا فأتوا بسورة من مثله»(۱) اگر شما شک تهمت آلود دارید، یعنی فکر میکنید آنچه که او به نام سخن خدا بر شما فرو میخواند، سخن خدا نیست و پیغمبر از خودش آن را ساخته است یک سوره مثل آن را بیاورید.
 
 بنابراین: شک و ریب در کاربردهای قرآنی دو جور معنا مفهوم دارد.
 
س۲: تفاوت سحر و معجزه در چیست؟
 
 ج: همان‌طور که عرض شد: معجزه عبارت از: ارائه‌ی یک حقیقت و یک واقعیتی است، که بیننده، از آن واقعیت فقط خود آن پدیده را میبیند و از علل آن خبر ندارد و لذا قادر بر این نیست که آن علل را بشناسد. اما سحر، ارائه یک خیال و یک توهم است که به صورت واقعیت نشان داده میشود. مثلاً: در قضیه حضرت موسی (ع) کار حضرت موسی این بود که عصا را میانداخت و آن عصا به اذن الهی تبدیل به اژدهای حقیقی میشد. این معجزه البته یک علتی هم دارد و همان‌طور که گفتیم: نظام علیت بر او حاکم است، منتها چگونگی این علت را ما نمیشناسیم و چون در میان سؤالها یک سؤالی هم از علیت شده، بعداً آنرا عرض میکنم و توضیح بیشتری در ذیل آن سؤال خواهم داد، اما به‌‌هرحال آن عصای حضرت موسی عصا بود و تبدیل به اژدهای حقیقی شد و یا عصا را وقتی به سنگ زد، آن سنگ حقیقتاً شکافته شد و از آن دوازده چشمه‌ی جوشان آب بیرون آمد که هرکس از آن آب میخورد احساس رفع عطش میکرد، یعنی مواد آب وارد بدنش میشد و هیچ توهمی برایش وجود نداشت. یا آن وقتی که عصا را به دریا زد: «فاوحینا الی موسی ان اضرب بعصاک البحر فانفلق»(۲) آن قسمت از دریا ناگهان تبدیل شد به دوازده راه، یعنی دوازده راه کشیده شد وسط دریا و آن راه‌ها در زمین کف دریا بود و در کنار آن راه‌ها هم دیواره‌ای از آب حرکت میکرد و بنیاسرائیل از این راه‌ها عبور کردند، ولذا اگر آن راه‌ها یک چیزخیالی بود، از راه خیالی وسط دریا ممکن نبود بشود عبور کرد، پس این معجزه است. اما سحر مثل آن ریسمانها و عصاهای سحره‌ی فرعون است که آمدند انداختند و وقتی آن عصاها و ریسمانها را روی زمین ریختند کسانی که مشاهده میکردند به نظرشان میرسید آن ریسمانها و عصاها دارند حرکت میکنند، در حالی که در واقع حرکت نمیکردند، لکن تأثیر سحر آن ساحر در چشم بینندگان حرکت ریسمانها را تداعی میکرد، ولذا قرآن میگوید: «یخیل الیه من سحرهم انها تسعی»(۳) بر اثر سحر آن ساحران آنها به خیالشان میرسید که اینها دارند حرکت میکنند پس معجزه یک واقعیت و یک حقیقت است و سحر یک امر خیالی باطل و یک امر دروغین است و لذا در قرآن از همین سحر، ساحران فرعونی تعبیر به کید شده: «انما صنعوا کید ساحر» این یک مکّاری و حیله‌گری، جادوگرانه بود و واقعیتی نداشت، « ولا یفلح الساحر حیث اتی»(۴) ساحر پیروز نمیشود. فرض کنید، یک ساحری سحر میکند و مثلاً از دهان حیوانی مثل شتر وارد میشود و از مقعد او خارج میشود. ظاهراً شما میبینید که وارد دهان شتر شد. بعد هم از مقعدش بیرون آمد، آیا او واقعاً وارد معده‌ی این حیوان شد و روده‌ی بزرگ و روده‌ی کوچک را طی کرد و آمد بیرون؟! بلکه اصلاً چنین حرکتی اتفاق نیفتاده اما شما اینطور تصور میکنید، یا با سحر خودش همان‌طور که در داستانهای تاریخی نقل شده، ساحری سر یک کسی را از گردنش جدا میکرد بعد دوباره سر را میگذاشت سرجایش به حال عادی برمیگشت!! یعنی واقعاً این کشته شد؟ چنین چیزی ممکن نیست، و این سحر بود. حالا اینکه خود این سحر چگونه بدست می‌آید و آن ساحر از چه قدرتی برخوردار میشود که میتواند این تخیّل را در ذهن بینندگان ایجاد کند و خود آن یک بحث دیگری است و آن هم یکی از پدیده‌هائی است که یک نظام علیتی بر او حاکم است و گزافه و گتره نیست.
 
 این علوم غریبه‌ای که وجود دارد اعم از سحر و شعبده و روشهای گوناگون پنج علم کیمیا و سیمیا و هیمیا و آن به اصطلاح علوم کُلُّه سِرّ هر کدام اینها یک قوانین علیتی دارند، یعنی در نظام آفرینش هیچ چیزی بدون علت بوجود نمی‌آید، منتها علتش از سنخ خودش هست و یک علت مخصوصی دارد که آن علت برای ما ناشناخته است، لکن راه تعلمش باز است و هر کس میتواند برود یاد بگیرد، ولذا پدیده‌ی حاصل از سحر این تفاوت را با پدیده‌ی حاصل از معجزه دارد، که عرض کردیم: پدیده‌ی ناشی از معجزه یک پدیده‌ی واقعی و یک پدیده‌ی حق و آن چیزی است که وجود او حقیقت دارد. دروغ نیست، اما آن پدیده‌ای که ناشی از جادو و سحر است او یک ناحق و غیر واقع است. که در تعبیر قرآنی به او میگویند باطل.
 
 س۳: در ارتباط با آیه شریفه‌ی «فان لم تفعلوا و لن تفعلوا»(۵)، با توجه به پیشرفت انسان در زمینه‌های مختلف علوم و از آن جمله در ادبیات و صناعات ادبی، آیا در آینده نمیتوان با ساختن عباراتی با بالاترین حد فصاحت و بلاغت نظیر آیات قرآن به تحدی قرآن پاسخ گفت؟
 
 جواب این است که: قرآن میگوید نه. حالا شما میگوئید ادبیات پیشرفت خواهد کرد، اولاً پیشرفت ادبیات معنایش این نیست که بتوانند عبارات فصیح‌تر و زیباتری از آن قبیل بیاورند، بفرمائید نوشته‌های امروز را مثلاً مقایسه کنید با نوشته‌های قرن پنجم مثل نوشته‌ی ابوالفضل بیهقی تاریخ بیهقی به آن فصاحت، یا گلستان سعدی، چه بسیار کسانی که بعد از دویست سال، پانصد سال، خواستند از گلستان تقلید کنند اما نتوانستند. این‌طور نیست که هر چه زمان بگذرد حتماً سخنان فصیح‌تری خواهد آمد به‌فرض هم که بیاید این ادعای قرآن یک ادعای واقعی است که میگوید نمیتوانند مثل این کلمات را بیاورند، علتش هم معلوم است، چون این کلمات، کلمات خدایی است و از نوع کلمات ساخته‌ی دست بشر نیست. فصیح‌ترین کلمات عرب، یعنی نهج‌البلاغه هم که در اوج فصاحت است، با قرآن پهلو نمیزند. همه‌ی کسانی که با زبان عربی سروکار دارند ـ گواهی میدهند که دیگر سخنی مثابه سخن امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهج‌البلاغه نیست. حتی گفته‌اند فوق کلام مخلوق یعنی انسان است و همینطور که میبینید هیچ انسانی اینگونه سخن نگفته است و در عین حال آن سخن، باز سخن یک انسان است و از نوع سخن قرآن نیست. حتی کسانی که بعضی از آیات قرآن را نمیشناسند و عرب زبان هستند وقتی یک جمله‌ی فصیحی مثل نهج‌البلاغه خوانده بشود که در بین آن جمله آیه‌ی قرآن باشد آن جمله‌ی قرآنی بطور مشخصی از جملات نهج‌البلاغه برایشان متمایز است. پس اینطور نیست که حالا فرض کنیم چون علم پیشرفت خواهد کرد و این پیشرفت علم، به عبارات فصیح‌تری منتهی خواهد شد، که خود این محل تردید است اگر هم بشود، باز به‌پای قرآن نخواهد رسید.
 
 س۴: در ارتباط با مسأله‌ی اعجاز قرآن مقصود از امی بودن پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) چیست؟ و آیا امی بودن نقصی برای آن حضرت به‌حساب نمی‌آید؟
 
 ج: امی بودن به معنای آشنا نبودن با خواندن و نوشتن است. البته در معنای امی بودن، تعبیرات و تفسیرات دیگری هم شده: بعضی گفته‌اند امی بودن به خاطر این است که اهل ام‌القراء یعنی اهل مکه است و این قبیل چیزها. یا مثل انسانهای مادرزاد، از لحاظ فطرت پاک است، اما این‌ها نیست، چون در قرآن آیه‌ی دیگری هم داریم که اشاره شده که پیغمبر خواندن و نوشتن نمیدانسته «و ماکنت تتلوا من قبله من کتاب و لا تخطه بیمینک اذاً لارتاب المبطلون»(۷):
 
 اگر چنین بود تو هیچ نوشته‌ای را نمیخواندی و هیچ چیزی را نمینوشتی. یعنی اگر میتوانستی بخوانی و میتوانستی بنویسی، ‌اگر این کار را آموخته بودی کسانی که دعوت تو را قبول کردند به شک میافتادند و میگفتند این را از جای دیگر گرفته، این معنای امی بودن است. اما اینکه برای پیغمبر(صلّی الله علیه وآله) نقص است یا نه؟ به نظر ما این از لحاظ دعوت و شأن پیغمبری نه تنها نقص نیست، بلکه کمال هم هست. بله مثلاً فرض کنید هر کسی آشپزی را بلد نباشد این به یک معنا نقص است، اما معلوم نیست با توجه به شئون و مشاغل افراد و مسئولیت‌هایی که بر دوش دارند همه‌ی این چیزها نقص به حساب بیاید، فرض کنید برای یک دانشمند ریاضیدان چنین و چنان، اگر نتواند مثلاً با صدای خوشی یک آواز شش‌دانگی بخواند. این برای او نقص به حساب نمی‌آید، چون کار او نیست. البته داشتن آواز خوش یک کمالی هست و نداشتن هم به همان نسبت یک کمبود است، اما با توجه به اینکه این آقا یک ریاضیدان، یا یک فیزیکدان و یا یک عالم طبیعی است. حالا اگر نتواند چَه‌چَه بزند با توجه به شغل و شأن او یک نقصی محسوب نمیشود و من میگویم با توجه به شأن پیغمبری کمال هم هست زیرا که خود این آیه اشاره میکند که: «اذا لارتاب المبطلون».
 
 اگر تو اهل خواندن و نوشتن بودی میگفتند او از کتابهای آسمانی گذشته رونویس کرده و برای ما اینها را میخواند ولذا اگر پیغمبر خواندن و نوشتن را میآموخت حتماً فهمیده میشد، چون در جزیرة‌العرب درس خوانده‌ها عده‌ی کمی بودند، بنابراین: اگر پیغمبر مکتب رفته بود و اینها را یاد گرفته بود اسمش در عداد مکتب رفته‌ها میآمد و آنها اسمهایشان در تاریخ مشخص است. پس اینکه یک کسی که خواندن و نوشتن را نیاموخته و یک چنین اوج بیانی را دارد ارائه میدهد، این خودش معجزه‌ای است، لهذا برای اطلاع کامل‌تر از مسأله‌ی امیبودن، به جزوه‌ی پیامبر امی شهید مطهری مراجعه کنید. نکات مفیدی را در آنجا خواهید دید.
 
 س۵: در رابطه با اعجاز قرآن فرمودید: گاهی که انسان سوره‌ای را بارها تلاوت میکند، هر بار ممکن است به نکته‌های تازه‌ای دست یابد این مطلب چگونه توجیه میشود و آیا ارتباطی با تئوری شریعت دارد؟
 
 ج: آن چیزی را که امروز به عنوان قبض و بسط تئوریک شریعت بعضیها مطرح میکنند یا از آن دفاع میکنند، این حرف ما هیچ ارتباطی به او ندارد. البته من در مقام آن نیستم که آن نظریه را رد کنم، یا اشکالاتش را بگویم و یا به شکلی او را تأیید بکنم. کسانی چیزهایی گفته‌اند، کسانی هم پاسخ‌هایی داده‌اند و اشکالاتی بر آنها وارد کرده‌اند، لکن اینکه ما میگوییم، معنایش آن چیزی نیست که به‌نام قبض و بسط تئوری شریعت گفته میشود، یعنی آنچه را که از ظواهر حرفهای این چند نفر آقایی که تئوری قبض و بسط شریعت را مطرح میکنند فهمیده میشود، به نظر میرسد مقصودشان این است که فهم دینی و معرفت دینی وابسته است و به علوم خارج از دین مثل: ریاضی، شیمی، فلسفه و چیزهای دیگر که آنها میگویند فهم انسان از معارف دینی وابسته است به علوم، و چون این علوم روزبه‌روز دارد تکامل پیدا میکند و امروز یک فریضه‌ای مطرح میشود. فردا آن فریضه تخطئه میشود، پس فهم دینیما هم روزبه‌روز عوض میشود، زیرا آن پایه‌های علمیاش عوض میشود و امروز که یک چیزی را از دین میفهمیم فردا میفهمیم آن غلط بوده، چیز جدیدی میفهمیم. آنهایی که قبض و بسط تئوری را مطرح میکنند یک چنین حرفی میزنند. البته اگر مقصود آنها همین باشد که من گفتم، این حرف از جهات مختلفی غلط است مگر اینکه مقصودشان چیز دیگری باشد و لذا من عرض کردم در مقام مطرح کردن این حرف نیستم و وارد آن مقوله نمیشویم، اما به هرحال اینکه ما میگوییم: این نیست که ما هر دفعه به قرآن مراجعه کنیم ببینیم آنچه را دیروز فهمیده بودیم غلط است، بلکه آنچه را دیروز فهمیده بودیم، او بخشی از حقایق درستی بود که در این آیه وجود داشت و ما همه‌ی آن حقایق را نفهمیده بودیم که امروز یک چیزی جدیدی بر آنها اضافه میشود. فرق است بین اینکه امروز ما چیزی را بفهمیم که لازمه‌اش غلط بودن سخن دیروز باشد، با اینکه امروز چیزی بفهمیم که لازمه‌اش افزودن چیزی بر سخن درست دیروز باشد و من این دومی را میگویم که چیز شگفت‌آوری هم نیست.
 
 شما در همین مفاهیم معمولی و همین شعرهایی که فصحا دارند مثل اشعار حافظ و سعدی و همین حکایات گلستان سعدی که شاید یک وقت گفته باشم. معروف است که میگویند گلستان را انسان در هفت سالگی میخواند، در هفتاد سالگی میفهمد. یعنی وقتی انسان دقت میکند نکته‌ی جدیدی را در همان بیت حافظ که مثلاً تا دیروز هر وقت به این بیت حافظ مراجعه میکردم نمیفهمید حالا میفهمد. فرضاً الان محققینی هستند که دارند روی کلمات شعرا تحقیقات میکنند که مثلاً معنای فلان بیت حافظ چیست؟ یک چیزی به‌ ذهنشان می‌آید، روی کاغذ مینویسد که معنای بیت حافظ این است! من سؤال میکنم این آقایی که امروز این معنا را میفهمد، آیا قبل از آنکه این معنا را بفهمد، این بیت حافظ را ندیده بود؟ و اگر دیده بود چرا این نکته‌ای را که حالا فهمید نفهمیده بود؟ پس این اضافه شد بر آنچه که قبلاً میفهمید. من این را میگویم: که وقتی ما به قرآن مراجعه میکنیم، هر دفعه‌ای تدبر کنیم چنین چیزی وجود دارد، البته همه‌ی آیات را نمیگویم، بلکه در بخشی از آیات این‌طور است یعنی در هر نوبتی انسان نگاه میکند. یکجا یا دوجا یک چیز جدیدی پیدا میکند. مثلاً اگر پنجاه آیه امروز خواندیم و یک یا دو نکته‌ی جدیدی پیدا کردیم، همین آیات را یکبار دیگر که با تدبر بخوانیم، باز یکی دو نکته‌ی جدید دیگر در یکجاش پیدا میکنیم. بنده بعضی از سوره‌های قرآن را که مکرر یا هر روز مثلاً میخوانم هر وقت تدبر میکنم، غالباً اینطور است که یک نکته‌ی جدیدی از این آیات به ذهنم می‌آید، ممکن است نکته‌ی خیلی مهم هم نباشد، اما نکته‌ی جدیدی هست، و چون تدبر و غور بیشتری کردیم، لذا چیز بیشتری از مفهوم این آیه به دستمان آمد.
 
 خصوصیت قرآن این است که هر کس تدبر در قرآن را تجربه بکند مفهوم بیشتر را در خواهد یافت و این چیزی نیست که انسان بر سر آن با کسی دعوا بکند. به هرحال اگر فنون ظاهری آیه‌ یعنی لغت عرب را که این آیه با آن فنون هست درست دریابید حالا اگر کسی برای شما ترجمه کرده باشد، یا خودتان با زبان عربی آشنا باشید وقتی دقت کنید چیز جدیدی دریافت خواهید کرد. البته تدبری که عرض میکنیم فقط دقت عقلانی نیست. انسان باید با یک توجه و حضور و حالی که خدا دارد با او حرف میزند وقتی با این توجه بخواند چنین احساسی را خواهد داشت.
 
 س۶: در اینکه اعجاز چگونه با اصل علیت منافات ندارد اندکی توضیح بدهید؟
 
 ج: ما گفتیم معجزه خروج از قانون علیت نیست، الان هم تأکید میکنیم که معجزه خروج از قانون علیت نیست و هر حادثه و پدیده‌هایی که به شکل معجزه‌آسایی اتفاق میافتد، حتماً یک علتی دارد اینکه میگوییم: با اصل علیت منافات ندارد، یعنی بدون اینکه هیچ علتی داشته باشد. یک اتفاقی افتاد، ممکن است درباب معجزه چنین تصوری را داشته باشد و ما این را تخطئه میکنیم و میگوییم غلط است.
 
 اینکه شما فرض کنید قانون علیت در جای خودش محفوظ است، اما این حادثه به‌خودی خود و بدون اینکه هیچ علتی داشته باشد. یک اتفاقی افتاد، ممکن است کسی درباب معجزه چنین تصوری را داشته باشد و ما این را تخطئه میکنیم و میگوییم غلط است.
 
 اینکه شما فرض کنید قانون علیت در جای خودش محفوظ است، اما این حادثه به خودی خود و بدون اینکه هیچ علتی داشته باشد بوجود آمد. این میشود نقض قانون علیت و اگر کسی درباب معجزه چنین چیزی را بگوید ما این را نفی میکنیم و میگوییم این حادثه را اگرچه با آن علت ظاهری که شما آن‌را کشف کردید تطبیق نمیکند، اما یک علت دیگری دارد که آن علت برای من و شما ناشناخته است، حالا اگر بگویید مگر میشود ما یک علتی را نشناخته باشیم؟ جواب این است که ما علت و معلول‌های کمی را در دنیا شناخته‌ایم. فرض کنید یک تخته‌ای که کلیدهای برق روی آن نصب شده و هر کلیدی مال یک چراغ است و شما هم این طرف تخته هستید و به‌طور تصادفی دست خودتان را بردید پشت تخته دست شما به یک سیمی خورد یک چراغی روشن شده. شما تکرار که کردید فهمیدید این سیم مربوط به فلان چراغ است اینجا یک علت کشف شد و باز با تصادف، اتفاقاً یک کسی دستش رفته پشت تخته یک سیم دیگر را دست‌کاری کرده. چراغ دیگری روشن شد او هم فهمیده که این علت آن است. کشفیات بشر در عالم هم اینطور است. برای مثال ما قانون جاذبه و قانون الکتریسیته و قوانین گوناگون را کشف کردیم. آیا این قوانین را قبل از آنکه ما کشف کنیم در عالم وجود داشت یا نه؟ بله، قانون جاذبه که با نیوتن متولد نشد، میلیاردها سال از زمان اول عمر جهان طبیعت، این قانون وجود داشت و انسانها آن را کشف نکرده بودند، اما یک روز نیوتن آنرا کشف کرد. قانون الکتریسیته چیزی نبود که کاشف الکتریسیته آنرا در زمان خودش بوجود آورده باشد الکتریسیته در تاریخ و در طبیعت هزاران، هزار سال بود و کسی از آن خبر نداشت تا این‌که یک وقت یک نفر آن‌را کشف کرد،‌ حالا چگونه میشود آنرا کشف کرد و تابع چه علتی است؟ این البته یک حرف دیگری است که جای تأمل و بررسی دارد، لکن به هرحال قانونی وجود داشت که انسانها آن را کشف نکرده بودند و لذا چه دلیلی دارید بر اینکه امروز قوانین بینهایت زیادی وجود نداشته باشد که من و شما آنها را کشف نکرده باشیم؟ حتماً و بلاشک هم وجود دارد، به‌دلیل اینکه دانش بشر روزبه‌روز دارد پیش میرود زیرا اگر ما به پایان راه رسیده بودیم همه‌ی علت‌ها را کشف کرده بودیم، پیشرفت دانش بشر و افزایش کشفیات بشر دیگر معنا نداشت. پس همین که بشر روزبه‌روز دارد پیش میرود و وقتی نگاه میکند، در عین حال میبیند مجهولات او نسبت به معلوماتش بسیار زیاد است.، همین دلالت دارد که هنوز علت‌های ناشناخته و رابطه‌های علیت ناشناخته وجود دارد. یک جمله‌ای را از یکی از دانشمندان معروف من یک وقتی خواندم که میگوید: معلومات بشر در مقابل ناشناخته‌ها و مجهولات او مثل یک سکه‌ای است در یک بیابان شما یک سکه‌ی یک تومانی را در یک بیابانی فرض کنید چقدر از فضای آن بیابان عظیم را گرفته؟ او میگوید همه‌ی آن چیزی که ما تا کنون از دانشهای بشری کشف کردیم در حکم این سکه است در مقابل آن بیابان عظیم، ما این همه ناشناخته داریم، ولذا چه مانعی دارد که جزو این ناشناخته‌ها، یکی هم علل معجزات باشد؟ هیچ استبعادی ندارد که یک وقت هم اراده‌ی خدای متعال قرار بگیرد و در یک برهه‌ای از زمان آن علل را برای ما روشن کند. یعنی کسی نباید تصور کند که تا ابد نخواهد فهمید. چگونه بود که عصای حضرت موسی اژدها میشد؟ ممکن است یک روزی بشر بفهمد که چگونه عصای اژدها شده است! اما عصا اژدها میشده و قطعاً علتی هم دارد، لکن من و شما آن علت را نمیدانیم، همین حالا هم چیزهایی وجود دارد که من و شما علت آنها را نمیدانیم و از این علل طبیعی هم خارج است. ممکن است کسانی اینها را ندیده باشند، منکر بشوند، اما کسانی که دیده‌اند نمیتوانند منکر بشوند. فرضاً وقتی عقرب دست کسی را میگزد این از لحاظ طبیعی یک چیز روشنی است که یک سمی وارد بدن شده، نتیجه‌ی آن سوزش یا ورم کردن است و حتی در مواردی هم مردن است، یا لااقل دو سه روز درد کشیدن شدید است بعد یکنفر می‌آید دستی روی آن گزیدگی میکشد، یک چیزی بر زبانش جاری میکند همه‌ی آن درد و تورم برطرف میشود، این واقعیت دارد و کسی نمیتواند بگوید چنین چیزی نیست، چون هزاران نفر آن‌را دیده‌اند و بنده خودم از کسانی هستم که بارها و بارها دیده‌ام، آیا این علت ندارد و این کار همچنان گتره‌ای انجام میگیرد؟! مگر چنین چیزی ممکن است که بدون علت باشد؟ حتماً علتی وجود دارد و بلاشک یک رابطه‌ای بین این خواندن و این دست کشیدن هست! اما این رابطه را ما کشف نکردیم و بدون شک یک روز اینها کشف خواهد شد. یک روزی همین کارهای هیپنوتیزم و مانیتیزم که امروز فرنگی شده و دنیا آنها را شناخته یک چیز کاملاً غیبی به حساب میآمد و ناشناخته بود، کسانی تصرفی میکردند و یک نفری مثل کسی که در خواب رفته میافتاد، کسانی هم که نادیده بودند باور نمیکردند. امروز کتابهای علمی زیادی درباره‌ی مانیتیزم نوشته شده، علتش هم امواجی است از سرانگشت یا چشم آن مانیوتیزور، یا هیپنوتیزور، ساطع میشود که در آن طرف خودش اثر میگذارد و او را به حال خواب می‌برد و مجبور به انجام کارهایی میکند، یعنی آدم زنده مثل چوب خشک میشود، اینها چیزهایی است که وجود دارد و جای انکار هم نیست کتاب درباره‌اش نوشتند و تحقیقات علمی کرده‌اند، هزاران نفر هم دیدند بنده هم جزو کسانی هستم که اینها را دیده‌ام اینها عللی دارد و از نوع معجزه نیست و چیز دیگری است، اینها را از این باب عرض میکنم که شما توجه کنید آن پدیده‌ای که اسمش اعجاز است باز هم تابع نظام علیت است، منتها عللی ناشناخته دارد. حالا اینجا ممکن است یک سؤالی پیش بیاید که مثلاً تفاوت هیپنوتیزم و معجزه چیست؟ فرض کنید فرق بین آن مِنتر مار و عقرب خوب کنی، یا آن کسی که چیزی میخواند مار از سوراخ بیرون می‌آید چیست؟ فرقش این ‌است که انسانهای معمولی هم با آموزش میتوانند این‌ها را یاد بگیرند، اما معجزه قابل یاد گرفتن نیست. این‌ها دانش‌هایی هستند در دست افراد معدودی که ممکن است آدم‌های خوبی هم نباشند، اما آنها را بلدند، یعنی یک فرمول مکتوبی دارد، منتها آن فرمول را به کسی بروز ندادند و انحصاری شده، ولذا این را ممکن است به من یا شما هم یاد بدهند لکن معجزه آموختنی نیست، بلکه به قدرت الهی و با الهام الهی فقط در اختیار پیغمبران و اولیاء خداست و به کس دیگر هم دادنی نیست. بنابراین از وجود علل ناشناخته به هیچ وجه نباید استیحاش بشود.
 
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته


۱) بقره : ۲۳
۲) شعراء : ۶۳
۳) طه : ۶۶
۴) همان : ۶۹
۵) بقره : ۲۴
۷) عنکبوت : ۴۸