بیانات در جلسه هشتم تفسیر سوره بقره

بسم الله الرحمن الرحیم 
 
در مورد تقوا: چون کلمه‌ی تقوا یک سخن تکرار شونده است و فرهنگ تقوا در جامعه خیلی تکرار میشود، من اصرار دارم شما آن نکته‌ی حرف مرا دریابید، و لذا مقصود را درست توجه کنید! من گفتم تقوا را میتوانیم این‌طور معنی کنیم که شما بفهمید. اما واژه‌گزینی برای ترجمه یک معنی دیگر است.

تقوا یعنی پرهیز با حرکت نه پرهیز با سکون، یک وقت هست شما در حال سکون پرهیز میکنید، یعنی برو در خانه‌ات بنشین و کاری به کار چیزی نداشته باش و با رانندگی نکردن پرهیز کن به این که به کوه نخوری و از دره پرتاپ نشوی، پرهیز از کوهنوردی کردن، حرکت نکردن در خارزارها که خارهای مغیلان دامن شما را نگیرد، این یک جور پرهیز است و اسلام این را به شما توصیه نمیکند. بلکه میگوید در سینه‌ی قضایا و واقعیت‌ها با حوادث روبرو بشوید و در عین حال پرهیز کنید. مثل راننده‌ای که رانندگی میکند اما پرهیز هم میکند و این پرهیز همان است که گفته شد، مراقبت کردن و مواظب خود بودن. پس کلمه‌ی پرهیز در اینجا یک کلمه‌ای است درست، منتها چون پرهیزگاران در ترجمه‌ی متقین زیاد تکرار شده و در ذهن‌ها آن حساسیت لازم را به معنا برنمیانگیزد، من ترجیح دادم بگوئید پرهیزمندان البته پرهیزمندان را هم چون جا نیفتاده اصرار ندارم بگوئید، خود بنده آن سال‌های قدیم تقوا را پرواگرفتن و پرواداشتن معنا میکردم، اما بعد فکر کردم دیدم عبارت پرواکاران و پروامندان یک عبارت نامأنوسی است و هیچ مصطلح نیست، یعنی آن موسیقی لغت باید بر گوش سنگینی نکند، باید زیبا به گوش برسد تا رایج شود و این یکی از رازهای واژه‌گزینی است.
  
 بنابراین: شما معنای تقوا را بدانید: که تقوا یعنی پرهیز در حال حرکت و مراقبت در حال حرکت، در میدان‌ها حرکت بکنید، اما مواظب باشید! از اصطکاکها، از غلط رفتن راه‌ها، از واردکردن ضایعه‌ها به خود یا دیگران و از تخطّیکردن از حدودی که برای انسان معین کرده که انسان را به گمراهی می‌برد، چون جاده بسیار خطرناک و طولانی و ظلمانی است.
 
این ظلمات دنیا را مشاهده میکنید که قدرت مادی چه گردوغباری امروز در دنیا برپا کرده؟ عربده میکشند و تصمیم‌گیری میکنند و چه بسیار انسان‌هایی که در این راه‌ها گمراه میشوند. پس باید مواظب بود! چقدر انسان امروز در دنیا حقانیت راه‌های استکباری را در دلش قبول دارد؟ همین که میگویند افکار عمومی غرب اینگونه گفت همین تلاشی که میکنند تا افکار عمومی غرب را علیه یک مفهومی و یک حقیقتی برانگیزد این برای چیست؟ برای همین است که میخواهند باور انسان‌ها را جلب کنند که متأسفانه باور خیلی را جلب میکنند و این همان گمراهیپذیری راه حقیقت و راه زندگی است که اگر یک ذره هوشیاریشان را از دست دادند گمراه خواهند شد، و لذا در این راه تقوا لازم است اگر کسی این تقوا را داشت، آن‌وقت قرآن او را می‌تواند هدایت کند، لکن اگر کسی این تقوا را نداشت و همچنان چشم بسته، بزن‌ و برو و بیتوجه و مستانه حرکت کند، آیا قرآن میتواند او را هدایت کند؟ ابداً، هیچ سخن حقی این چنین آدمی را نمیتواند هدایت کند! کسی که گوش دل به هیچ چیز نمیدهد و هیچ حقیقتی را باور ندارد، و سرمست و دربست در اختیار شهوات خودش، یا شهوات دیگران دارد حرکت میکند. قرآن او را هدایت نخواهد کرد. بله قرآن یک ندایی هست، اما این ندا هیچ‌وقت به گوش آنها حساس نمی‌آید. در قرآن یک تعبیری هست که میفرماید: «اولئک ینادون من مکان بعید»(1) و این اشاره به همین آدم‌هاست میگوید: آنها ندا داده میشوند از راهی دور. شما گاهی یک آهنگی را از راه دور میشنوید، مثلاً یک نفر خوش‌خوانی یک نغمه بسیار زیبایی را با زیروبم‌های بسیار رقیق و لطیفی دارد میخواند اما فرض کنید از فاصله یک کیلومتری، صدای او می‌آید لکن چه میگوید؟ اولاً معلوم نیست، چون لفظ شنیده نمیشود و فقط صدا شنیده میشود، بعد همین صدا هم که ظرافت‌های درونش بکار رفته اصلاً فهمیده نمیشود، مثل یک خطی که بر دیوار رسم شده و شما آن را از دور میبینید یک خط است اما وقتی نزدیک میروید میبینید این خط مثلاً یک ظرافت‌هایی درونش به کار رفته که از دور نمیشود دید، و لذا این آدم‌ها را قرآن میگوید مثل اینکه از دور صدایشان میزنند چیزی نمیشنوند پس باید هوشیار بود تا هدایت شد. این مختصری از جلسه‌ی گذشته و «هدی للمتقین» بود. 
 
«الذین یؤمنون بالغیب و یقیمون الصلوة و مما رزقناهم ینفقون»(2): برای همین متقین شش خصوصیت بیان شده که این شش خصوصیت در یک انسان، در حقیقت عناصر تشکیل‌دهنده‌ی تقواست و آن تقوای صحیح و عینی با این شش خصوصیت در انسان تأمین میشود البته فراموش نشود که من در جلسه‌ی قبل گفتم: این تقوا در همه‌ی مراحل به انسان کمک میکند، یعنی شما وقتی یک مایه‌ای از تقوا داشته باشید از قرآن یک چیزی میفهمید و هدایت میشوید و این تقوا هرچه بیشتر بشود شما از قرآن بیشتر میفهمید یعنی حتی یک انسانی که در حد اعلای تقوا هست اگر باز تقوایش بیشتر شود به همان نسبت افزایش روحیه تقوا ممکن است باز چیزهای جدیدتر و ترفه‌تر و یک ظرافت‌هایی را از قرآن بفهمد و این فقط مربوط به اول کار نیست که بگوئیم اگر میخواهید از قرآن چیزی بفهمید باید با تقوا بشوید و بعد که تقوا یعنی همان هوشیاری و دقت را بدست آوردید دیگر برو در بطن قرآن، نخیر، در همه‌ی مراحل هرچه این تقوا بیشتر شد درک انسان بیشتر میشود، حالا این شش خصوصیت مقدماتی است برای اینکه یک سطح قابل قبولی از تقوا در انسان بوجود بیاید، یا بگوییم یک حداقل لازمی از تقوا در انسان بوجود می‌آید. اولین خصوصیت این است که «الذین یؤمنون بالغیب». 
 
یعنی آن کسانی که ایمان به غیب می‌آورند، که در ترجمه گفتیم آنها که به غیب باور می‌آورند. ایمان به غیب در قرآن جاهای متعددی خشیت به غیب و توجه به غیب ذکر شده، مثلاً در یک جا، «و خشی الرحمان بالغیب»(3) و از این قبیل آیات آمده و غیب یعنی آنچه که پنهان از حواس آدمی است و تمام عالم وجود به غیب و شهادت تقسیم میشود و شهادت یعنی آن عالم مشهود ما، البته نه مشهود با چشم فقط، بلکه مشهود به حواس، آنچه را که شما آن را لمس میکنید و در مقابل شماست، که زیر چاقوی جراحی شما می‌آید، روی تلسکوپ مثلاً کیهان‌نگر شما می‌آید، زیر ذره‌بین و میکروسکوپ شما می‌آید: آنچه که شما میبینید آنچه که شما میشنوید، آنچه که شما حس میکنید این شهادت است و ماورای این شهادت، عالم ادامه دارد، وجود به آنچه من و شما آدمی میبینید و میتوانید ببینید محدود نیست. بلکه وجود در نواحی و مناطقی که احساس آدمی قادر به درک آن نیست ادامه دارد، یعنی غیب عالم و این مرز جهان بینیها و بینش‌های الهی با بینش‌های مادی است.
 
بینش مادی میگوید: من آنچه را که میبینم وجود دارد و هست. اما آنچه را من نبینم او نیست. البته ممکن است چیزی را که امروز نمیبینیم فردا ببینیم او هم هست. این بینش مادی تنگ‌نظرانه، خودخواهانه و موجب محدودیت است، شما چه دلیلی دارید که آنچه را نمیبینید بگوئید نیست؟ وقتی حکم میکنید به هست یا به نیست باید با بینش خودتان به او رسیده باشید! شما وقتی میگوئید هست باید ثابت بکنید که هست! و وقتی میگوئید که نیست چگونه ثابت میکنید که نیست؟ مادی هیچ دلیلی بر نبود عالم غیب ندارد. او میگوید من عالم غیب را نمیبینم و از آن خبر ندارم؛ آن‌وقت با این که میگوید من خبر ندارم، در عین حال بطور قاطع میگوید نیست!! اینجا اولین سؤالی که باید از او بشود این‌ است که: تو وقتی خودت میگویی من از او خبر ندارم پس چگونه میگویی نیست؟ و لذا در قرآن نسبت به مادّیون و ملحدین و دهریون، آن کسانی که ماورای جهان ماده را انکار میکنند این تعبیرات بکار رفته: «ان هم إلا یظنون»(4): با گمان حرف میزنند. «و ان هم الا یخرصون»(5) با هم سخن میگویند.
 
مرز ادیان الهی و جهان بینیهای الهی همین جاست، که ماورای آنچه آدمی میبیند و حس میکند چیز دیگری و عالم دیگری هم وجود دارد، حالا چه چیزی آن عالم را برای انسان ثابت میکند؟ برهان عقلی، و این نکته اصلی است. عقل وجود خدا را ثابت میکند، عقل پیام خدا و درس خدا و رهنمود خدا، یعنی وحی را به ما ثابت میکند. عقل وجود قیامت و بسیاری از چیزهایی را که عالم غیب هست ثابت میکند، که البته یک مقداری را عقل ثابت میکند و یک مقداری را هم آن چیزهایی که به‌وسیله‌ی برهان عقلی ثابت شده است ثابت میکند. یعنی وقتی شما ثابت کرده‌اید که خدا هست توحید را ثابت کرده‌اید و وقتی مبدأ را ثابت کرده‌اید بعد نبوت را ثابت کرده‌اید، بعد از آن نبی که به‌وسیله برهان عقلی ثابت شده است می‌آید و به شما از عالم غیب خبر میدهد مثل : فرشتگان و بهشت و دوزخ و آنها را ما و شما قبول میکنیم که بعضی از اینها : مثل بهشت و دوزخ و معاد را همانطور که اشاره کردیم برهان عقلی داریم و بسیاری از چیزها هم برهان عقلی ندارد، اما ناطق به حق، یعنی الهام گیرنده از وحی الهی که پیغمبر باشد میگوید و وقتی او گفت ما به او اعتماد و ایمان داریم و میدانیم که راست میگوید، چون خود پیغمبر با برهان عقلی ثابت شده، پس اولین شرط تقوا ایمان به غیب آوردن و غیب را قبول کردن و وجود را از محدودیت رهاندن، یعنی کائنات را در همین محسوسات انسانی و درک ناقص بشر محدود نکردن است. البته این ایمان به غیب که عرض کردیم مرز جهان‌بینیهای الهی و مادی است، که آثار زیادی را هم در بینش انسان و هم در عمل انسان بوجود میآورد، یعنی آن انسانی که ایمان به غیب ندارد جوری زندگی میکند و میاندیشد و انسانی که ایمان به غیب دارد جور دیگری، و این ایمان انسان را رها نمیکند وقتی که انسان ایمان به غیب میآورد در نوع بینش او و نوع عمل او و نوع تلاش و مبارزه‌ی او یک تفاوت محسوسی با آن انسان مادی که ایمان ندارد بوجود می‌آید که من به برخی از این خصوصیات اشاره کردم. ایمان به غیب به انسان هدف میبخشد، و لذا وقتی شما ایمان به غیب نداشته باشید نمیتوانید یک هدف واقعی قبول بکنید.
 
ممکن است شما بگوئید بسیاری از آدمهای مادی هستند که هدف هم دارند. من عرض میکنم: این هدف را باید در آن جاهایی محاسبه کرد که احساسات و عادت و نیاز غلبه نکرده باشد، و لذا آن جائی که احساسات و عادت و نیاز نباشد، آنجا تلاش یک انسان مادی متوقف میشود. البته بعضی برطبق نیاز مجبورند تلاش کنند، مادی هم اگر هست باید تلاش کند تا آن نیاز خودش را برآورد. بعضیها یک احساساتی دارند، مثلاً: احساسات ناسیونالیستی. این احساسات ناسیونالیستی او را وادار به یک حرکت وتلاش فراوان میکند تا آنجا که جان خودش را هم از دست میدهد، لکن این احساسات است، منطق و عقلانی نیست.
 
اگر از یک آدم مادی که در راه وطن، خودش را دارد فدا میکند، آن وقتی که در بحبوحه و تنور احساسات میگدازد یک نفر او را بکشد کنار و بگوید: آقا شما چرا خودت را از دست میدهی تو بمیری که چه شود؟! میخواهی تو بمیری که وطن زنده باشد! وقتی تو نیستی این وطن باشد یا نباشد چه فایده‌ای دارد؟ چرا و به چه جهت تو بمیری تا دیگری زندگی کند؟ البته این را مادیگرا اقرار نمیکند، بلکه اگر به مادیگرا بگوئید: در جواب هدفهای عالی، وجدان و از این قبیل چیزها را میگوید لیکن این اعتراف را در گوشه و کنار سخنان هوشمندانشان میشود مشاهده کرد. من یک کتابی را از روژه مارتین دوگار نویسنده فرانسوی که رمانی نوشته بنام خانواده‌ی تیبو خوانده‌ام. به فارسی هم ترجمه شده و من چون با این نوشته‌های هنری از قدیم آشنا بوده‌ام، گاهی اوقات این چیزها را میبینم و نکات مهمی در اینها پیدا میکنم. این ظاهراً از اومانیست قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم است. این انسانیت‌گراها که معتقد بودند عشق به انسان و انسانیت و علاقه و وجدان انسانی میتواند پرکننده‌ی خلأ اندیشه‌ی مذهبی و ایمان مذهبی و جاذبه‌ی مذهبی باشد، اینها قبل از رواج مارکسیسم خیلی کتاب مینوشتند و این روژه‌مارتین هم جزو آنهاست که خیلی خوب در کتابش قضیه را تشریح میکند. البته نه اینکه بخواهد این را بگوید، بلکه از زبان قهرمان داستانش که در هنگام یک بیماری لاعلاج با خودش فکر میکند فایده تلاش من چه بود و یادداشتهایش را مینویسد حقایقی را که تفکر اومانیستی به انسان میدهد و آن احساس ناگزیر این تفکر اومانیستی را کاملاً مشخص میکند و آنجا کاملاً میشود این را فهمید. او میگوید فایده‌ی زندگی کردن همین است که تو لذت ببری! واقعاً طبق تفکر جهان‌بینی مادی جز این هم چیز دیگری نیست.
 
براساس جهان‌بینی مادی، شما یک فاصله‌ای را دارید از یک نقطه به نقطه‌ای دیگر: تولد و مرگ، یا بگویم: کودکی و مرگ، چون دوران کودکی چیزی نیست، اما از پایان کودکی تا مرگ یک فاصله‌ای است و این فاصله مثل برق هم میگذرد، پس هرچه در این فاصله بیشتر خوش بگذرانید لذت میبرید و محصول انسان از زندگی جز این نیست! آیا این بینش میتواند برای بنای جهان و برای ساختن زندگی انسان و برای هدفهای والا برنامه‌ریزی کند و آنها را هدف بگیرد و به سمت آنها با مبارزه حرکت کند و در این راه دشوار سختی را تحمل کند و چنین چیزی ممکن است؟! نه. اینکه بنده با عجله و با سرعت خودم را برسانم به آن طرف دیوار که بن‌بست است پیشانیام میخورد به دیوار، این‌جا چرا باعجله بروم؟ چرا تلاش کنم؟ این فرق میکند با بینش آن کسی که معتقد است که ورای این مرز: که گردونها و گیتیهاست ملک آن جهانی را این خیلی تفاوت میکند.

اینجا اصلاً هدفدار شدن زندگی یکی از نتایج این بینش است و تلاش‌گر بودن در زندگی هم یک نتیجه‌ی دیگر است. یعنی انسان معتقد به بینش الهی آن‌وقتی که احساسات بر او غلبه نکرده، و آن‌وقتی که هیچ نیازی هم ندارد، و آن‌وقتی که تسلیم هیچ عادتی هم نیست، در آن لحظه هم باز تلاش میکند. یعنی اگر مثلاً یک مسئولیتی را در جمهوری اسلامی به شما سپردند، اعم از مسئولیت کوچک یا بزرگ و هیچکس هم مراقب شما نیست، و هیچ هم اسیر احساسات نیستید، آیا با خودتان فکر میکنید من نیم ساعت دیگر هم برای این موضوع کار بکنم یا نه؟ این‌جا آن‌جایی است که بینش‌الهی خودش را نشان میدهد. اگر دارای بینش ‌الهی باشید، یعنی معتقد به غیب و معتقد به خدا و معتقد به فرشتگانی که بر شما ناظر هستند و معتقد به جایگاهی که از شما با کمال بصیرت، کوچک یا بزرگ کار شما را سؤال میکنند و به آنها پاداش میدهند، اگر معتقد به این باشید میگوئید: چه ببینند و چه نبینند، جه بدانند و چه ندانند، شما در عین خستگی و در عین تنهائی و در عین بیخبری دیگران از شما، صرفاً به همان علت که میدانید خدا شاهد و ناظر است کارتان را ادامه میدهید. یعنی برای کارکردن انگیزه دارید، چون خدا هست و چون او میبیند. در روز عاشورا که امام حسین(علیه السلام) در غربت محض بود، نه غربت در آن بیابان، بلکه غربت در دنیای آن‌روز که هیچ‌کس از آن کسانی که سرشان به تنشان میارزید کار امام حسین(علیه السلام) را قبول نداشتند و قبول هم نمیکردند یا از روی یک منطق غلط، یا از روی راحت طلبیها و تن‌پروریها،‌ که اگر میخواستیم با چشم مادی نگاه کنیم این خون هدر شده بود، در چنین صحنه‌ای یک حادثه‌ای اتفاق میافتد و آن کشته شدن علیاصغر است، و حال اینکه مطلقاً هیچ احساساتی انسان را وادار به این کار نمیکند، بله احساسات وادار میکند آدم خودش برود عاشقانه در میدان جنگ کشته شود، اما چه احساساتی آدم را وادار میکند بچه شش‌ماهه را ببرد در جنگ؟! وقتی که کشته شد امام حسین(علیه السلام ) فرمودند: آنچه که مرا تسلی میدهد: «ان ذلک بعین الله»(6) این است که خدا دارد این را میبیند و این برای هر انسان معتقد به غیب و به ماورای این مایه تسلی است و این بینش به انسان تلاش میدهد، و خصوصیت دیگری که وجود دارد،‌ این است که این بینش هر پدیده‌ای را معنیدار میکند و انسان را به تفکر درباره‌ی آن پدیده وادار میکند. وقتی شما معتقد به عالم غیب هستید و اراده‌ی غیبی الهی را بر این آفرینش حاکم میدانید، و قائلید که این آفرینش نظمی دارد پس هر حرکت طبیعی و حرکت تاریخی و انسانی در هر جای دنیا برای شما یک معنایی دارد، چون لازمه‌ی نظم این است و چون معنا دارد درصدد برمیآئید تا آن را بشناسید و این معرفت انسانی را افزایش میدهد. بنابراین: بینش معنوی و الهی و بینش ایمان به غیب انسان را به بیشتر شناختن جهان و بیشتر شناختن محیط و بیشتر شناختن تاریخ و بیشتر شناختن هر پدیده‌ای از پدیده‌ها دعوت میکند و خلاصه اینکه ایمان به غیب آن مرز اصلی و شرط اول تقواست. اما شرط دوم: «الذین یؤمنون بالغیب» به پاداش نماز از شرایط متقین است.
 
«و یقیمون الصلوة»: و نماز را به پا میدارند. من بارها این را گفته‌ام که به پاداشتن نماز غیر از گزاردن نماز است و متأسفانه در بعضی از ترجمه‌ها مشاهده میشود مینویسند و نماز میگزارند، در حالی که نمازگزاردن در عربی میشود «یصلون» و «یقیمون الصلوة» یعنی نماز را بپا میدارند، پس به پا داشتن نماز چیزی بیش از گزاردن نماز است، که البته نمازگزاردن را هم شامل میشود. یعنی اگر شما بخواهید جزو نماز بپادارندگان باشید نمیتوانید نمازگزاردن را ترک کنید. بپاداشتن نماز، یعنی در محیط و درجامعه این واجب و این حقیقت لطیف را بوجود آوردن و محیط را محیط نماز کردن و دیگری را به نماز دعوت کردن و نماز را با توجه ادا کردن، و مفاهیم نماز را در زندگی تحقق بخشیدن است، که مفهوم اصلی نماز عبارت است از: خضوع انسان در مقابل پروردگار و عمل انسان به فرمان پروردگار این آن عنصر اصلی نماز است که در حاشیه‌اش هم چیزهای دیگری وجود دارد. پس شرط دوم متقین اقامه‌ی صلوة است «یقیمون‌الصلوة» و آنکه قبلاً گفتیم: «الذین یؤمنون ‌بالغیب»، یکی از مقومات تقوا بود در عالم بینش و این دومی، اقامه‌ی صلوة یکی از مقومات تقوا در عالم خود سازی است و خودسازی بسیار مهم است.
 
من به‌عنوان دوست شما جوانها و حقیقتاً علاقمند به سرنوشت شما نصیحت میکنم که خودتان را رها نکنید و دائم درصدد باشید خودتان را بسازید، یعنی خصوصیات مثبتی که در شما هست آنها را تقویت کنید و اگر خصوصیات منفی در شما باشد، اینها را یا در ذهنتان یا در روی کاغذ لیست کنید و هنر یک انسان این است که بتواند خصوصیات منفی خودش را پیدا کند، چون غالباً آن چشم محبت شدیدی که انسان نسبت به خودش دارد در شناختن عیوب خود کور میشود و هرعیب خودش را یک حسن تعبیر میکند. و لذا با دقت، با موشکافی و با بیرحمی نسبت به خودتان، این عیوب خودتان را اعم از: عیوب خلقی، عیوب رفتاری، عیوب عملی در زندگی عملی خودتان یا در رفتارتان با دیگران، یا در خلقیاتتان، مثلاً: حسد را، کینه را، قساوت قلب را ، و حالات فراوان مثل بخل را، حالت جبن (ترس) را و حالت راحت‌طلبی را که در کتب اخلاق این‌ها از عیوب انسان شمرده شده و عیوبی در درس خواندن، مثلاً بعضیها در حال درس حواس‌شان پرت میشود، بعضیها در حال درس، حالت امتناع به خودشان میگیرند و هر درسی را استاد بگوید اولین قضاوتشان رد کردن آن است و بعضی به عکس اولین قضاوت‌شان تسلیم مطلق در برابر اوست و هر دو بد است، همچنین سوءخلق و از این قبیل: یکی، یکی را برطرف کنید.
 
یکی از چیز‌هایی که خیلی کمک میکند به انسان در باب خودسازی نماز است، البته نماز با توجه، نماز را باید باتوجه خواند و الّا این الفاظ را اگر شما فقط بیمعنا بگوئید یک امواج صوتی در هوا بوجود میآورد، در حالی که امواج صوتی از نماز را میخوانیم به این کلمات و به این حقایق دل بدهیم و با آنها آشنا بشویم. و لذا باید در آنها اندیشه کرد و آنها را باتوجه به معنا تلفظ کنیم، که اگر نماز این‌طور باشد، به انسان خیلی ترقی و تکامل میدهد و انسان را به‌طور محسوسی اصلاح میکند. این هم یکی از درجات اقامه‌ی صلوة است. پس در محیط کوشش کنید نماز بوجود بیاید و به نماز بیاعتنایی نشود، البته امروز در جمهوری اسلامی اقامه‌ی نماز قابل مقایسه با قبل از انقلاب نیست. قبل از انقلاب نماز‌خواندن یک عیب بود و در همین مسجد دانشگاه تهران یک عده‌ی بسیار محدودی میرفتند نماز میخواندند، به‌طوری که من یک وقتی کار داشتم و رفته بودم آن‌جا دنبال کسی مسجد خلوت بود و هیچکس سراغ مسجد نمیرفت مگر یک چند نفر معدودی از چند هزار دانشجو.
 
در محیط نماز خواندن مخصوصاً در بعضی از محیط‌ها اگر جایی انسان گیر میافتاد و میخواست نماز بخواند همه تماشا میکردند و مایه تعجب بود. در آن زمان اگر میخواستند از یک جوانی تعریف کنند، میگفتند این جوان خیلی خوب است و نمازخوان است، نمازخوان یعنی خیلی خوب. نمازخوان یک نوع مقدس مآبی به حساب میآمد، تازه همان آدم هم یک وقتی اگر کاری داشت و جلسه‌ای داشت، یا درسی داشت، یا قرار شیرین خوبی داشت نماز را خیلی راحت ترک میکرد، اما امروز آن‌طور نیست. امروز جوانهای ما در دانشگاه و در غیر دانشگاه دنبال نماز و علاقمند به نماز و مقید به نماز هستند، لکن این کافی نیست، و لذا در محیطتان باید کاری بکنید که نماز رواج پیدا کند، کاری در جهت اقامه‌ی صلوة و این هم خصوصیت دوّم.

«و ممّا رزقناهم ینفقون»: و از آنچه که ما روزی آنها کرده‌ایم انفاق میکنند. حالا آیا این انفاق همان زکاتی است که در کتابهای فقهی گفته شده به 9 چیز تعلق میگیرد و در غیر آن 9 چیز زکوة نیست؟ نه این آن نیست. البته ممکن است در مورد زکوة هم ما نظرات فقهی دیگری را هم سراغ داشته باشیم. و بشناسیم که دایره زکوة را بسی وسیع‌تر گرفته باشند و از آنچه که در این 9 چیز وجود دارد و ممکن است وجود داشته باشد اما به هر حال این آن انفاق نیست و فراتر از آن است.
 
انفاق کردن یعنی خرج‌کردن از مال، و بدیهی است که مراد از این خرج‌کردن، آن خرجی نیست که انسان برای خودش میکند، چون خرج کردن برای خود را هر انسانی میکند و بیتقواها بیشترش را برای خورد و خوراک و لذت و شهوت‌رانی خودشان خرج میکنند. پس مقصود آن نیست، بلکه مقصود انفاق در راه خداست. یعنی در راه هدفهای والا و در راه آرمانهای الهی خرج‌کردن بسیار مهم است! و این انفاق دارای دو فایده است: یک فایده، فایده نقد و تخلف‌ناپذیر و همگانی، و آن عبارت است از فایده‌ای که به انفاق کننده میرسد. و فایده دوّم: فایده محتمل و نه‌چندان همگانی که به انفاق شونده میرسد. درست عکس آن چیزی که در تصور عمومی وجود دارد. همه خیال میکنند ما که انفاق میکنیم و خرج میکنیم به انفاق شونده، یعنی به آن کسی که پول میدهیم فایده میرسد، در حالی که این‌طور نیست، یعنی قبل از آنکه به او فایده برسد اولین فایده به ما که انفاق میکنیم ‌رسیده است. من یک وقتی در گذشته پیرامون بحث انفاق و زکوة میگفتم: شما که دست در جیب کردی و این پول را درآوردی تا رساندی دست گیرنده فایده بردی و واقعیت همین است. چرا؟ چون اصل قضیه دل‌کندن از آن چیزی است که شما آن را متعلق به خودتان میدانید و این کار بزرگ است، که در آیه‌ی شریفه قرآن میفرماید: «و من یوق شح نفسه فاولئک هم المفلحون»(7) کسی که نگاه داشته شود از شح او رستگار است و مشکل دنیای امروز همین است. مشکل بزرگ دنیای گذشته در تاریخ همین بوده. مشکل بزرگ دنیا از زرمندان است و زرمندان هم بسیاری از اوقات از زر، زور خودشان را به دست آورند و بسیاری از اوقات بخاطر زر دنبال زور رفتند. امروز کسی که در دنیا به قدرت میرسد و زمام امور یک کشوری را بدست میآورد، اولین کاری که میکند، روال زندگیاش را روال زندگی یک رئیس جمهور قرار میدهد: زندگی کردن، خوردن، چریدن با انواع و اقسام چریدنیهائی که برای انسان مطلوب است و شهوت‌رانیها، چون به قدرت رسیده است! به یک رئیس جمهور مگر میشود گفت این‌جور نچر، این‌جور نخور، این‌جور اسراف نکن؟ خواهد گفت پس من برای چه به اینجا رسیدم؟ و حقیقتاً اگر از او سئوال کنی این پاسخ را میدهد! آنجا که شما یک رئیسی را در یک کشوری ببینید که خیلی اهل اسراف نباشد استثنائی است، البته این را داشتیم، نه اینکه بگویم نداشتیم، اما خیلی استثنایی، حتی آن خوب خوبهاشان. بنده در این چند سال گذشته به بعضیها برخورد کردم از رؤسای جمهور که جزو متفکرین و ایده‌دارها بودند، یعنی فقط این نبود که یک نظامیای آمده باشد و قدرت را بدست گرفته باشد برای شهوت‌رانی، از این قبیل نبود، برخیشان ایده داشتند، لکن همان‌جا را هم من دیدم آن‌چنان مواظب خوشگذرانی خودشان هستند مثل یک حیوان که در روایت دارد: «همها علفها»(8) بسیاری از اینها همتشان همان علفشان بود. اصلاً زندگی که در آن لذت بودن نباشد برای آنها معنی ندارد، کما اینکه شما میبینید امروز سرمایه‌ها‌ی انباشته در دنیا چه میکند؟ و امروز ثروتمندان بزرگ عالم چه آتشی به دنیا زدند؟ چقدر انسان‌ها را محروم نگهداشتند؟ و این بر اثر «شح نفس» هرچه بیشتر به چنگ آوردن و هرچه کمتر خرج کردن است!! و لذا این اقدام بزرگ و تمرین بزرگی است برای انسان، که انسان آنچه را از جیب خودش به‌چنگ آورده رها کند. پس اولین فایده‌ای که بر انفاق مترتب است، آن فایده‌ای است که به انفاق کننده میرسد و فایده‌ی دوم آن فایده‌ای است که به انفاق شونده میرسد. لکن این فایده دوم مشکوک است و همیشه چنین فایده‌ای مترتب نمیشود. گاهی شما انفاق میکنید در جای خودش نیست. انفاق میکنید اما شرایط دیگر برای خوشبخت شدن آن شخص یا آن جمع وجود ندارد، یعنی پول به دست‌شان رسیده، اما نتوانسته‌اند استفاده کنند. شرایط دیگر نبوده پس وقتی شما انفاق میکنید نمیتوانید یقین داشته باشید که به آن فایده‌ی دوم که رسیدن به پر کردن خلاء است حتماً رسیده‌اید، البته این شک نباید موجب شود تا انسان انفاق نکند بلکه باید انفاق بکند و لو مشکوک باشد که در طرف مقابل به نتیجه برسد یا نه. اما آنچه که هرگز تخلف نمیشود آن فایده‌ای است که به انفاق کننده میرسد. پس تقوای مطلوب قرآن یعنی آن حداقل لازم برای متقی بودن این است: «و ممارزقناهم ینفقون» این انفاق چیز بسیار خوبی است! در هر حدی که هستید عادت کنید، به انفاق کردن، البته انفاق فقط انفاق پول نیست، انفاق علم هم انفاق است، همان وقتی که بیکار هستید و میتوانید کمک کنید به بیسوادی و نادانی، دانشتان را انفاق کنید و همین انفاق هم اتفاقاً اول فایده‌اش به خودتان میرسد. یعنی پیش از اینکه دیگری از علم شما استفاده کند وقتی آن علم را تکرار میکنید استفاده‌اش به خود شما میرسد، یا انفاق وجاهت، وجاهت اجتماعی و آبروتان را انفاق کنید! یکجایی ممکن است آبروی شما به‌درد یک مسلمانی بخورد یا به‌درد یک مجموعه‌ی مسلمانانی بخورد آنرا انفاق کنید و انفاقات گوناگون، تا برسیم به بقیه نشانه‌های متقین.
 
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

 
 
1) فصلت: 44
 
2) بقره: 3
 
3) یس: 11
 
4)  بقره: 78
 
جاثیه: 24
 
5)  انعام : 116
 
یونس : 66
 
زخرف: 20
 
6) اللهوف، سید بن طاووس، ص 116
 
7) حشر: 9
 
تغابن: 16
 
8) نهج البلاغه: نامه 45