گزارشی از حاشیه دیدار رهبر با جوانان و دانشجویان استان قم
محمد تقی خرسندی
ساعت 8 صبح است و بر خلاف تمام دیدارهای قبلی، خیابانهای اطراف حرم خلوت. از جوانهای قم بعید است این خلوت بودن مراسم. قبل از این که بخواهم به تحلیل متوسل شوم، دوستی میگوید: «صبح که ساعت چهار و نیم برای نماز آمده بودم حرم، از پل آهنچی تا پل حجتیه صف بود و همینطور هم داشتن میاومدن.» پس صف یک کیلومتری، ساعتها پیش تمام شده و احتمالا الآن سالن پر است. از جوانهای امروز بعید است اینقدر زود از خواب بیدار شدن.
وقتی میرسیم، همه پشت به سن نشستهاند و رو به حرم حضرت معصومه(س)، زیارتنامه میخوانند. حدسم درست بود. سالن پر شده و کسی را راه نمیدهند. جمعیت هم آرام نشسته و زیارت میخواند؛ به جز قسمتی از جلوی سالن که توی همه این برنامهها، مردم همیشه در آرزوی نشستن در آنجا هجوم آوردهاند و اگر هم موفق به رسیدن شده باشند، مجبور شدهاند به ایستادن تا شروع مراسم، و بلکه تا پایان مراسم.
توی این چند برنامه، هرکسی سعی کرده به نوعی ابتکار از خودش نشان دهد. روز اول که دانشجوها روی لباس سفیدشان عکس رهبر را زده بودند و پشتش زده بودند: «دانشجویان قم؛ طلیعهداران بصیرت، فدائیان ولایت» و حالا خانمها همین شعار را که روی پرچمهای کوچک سفید چاپ شده تکان میدهند. موج سفیدی توی سیاهی چادرها.
بعضیها در کف دست شعاری نوشتهاند. یکعده هم روی هر دو دست. بعضی هم استعداد بیشتری به خرج دادهاند و روی دست 2نفر شعاری را نوشتهاند و باید دستشان را با هم بالا بگیرند تا شعار دیده شود. این شیوه جدید مد شده؛ هم ساده است و از دست هر کسی برمیآید (مگر این که دست نداشته باشد.). هم مشکلاتش برای ورود به سالن کمتر است. انواع و اقسام شعار هم رویش نوشته شده:
نحن عمار
جانم – فدات
لبیک – یا خامنهای
خدای خورشید – نگه دار ماه را
شهادت – آرزومه
صل علی محمد – نایب مهدی آمد
پیشمرگتم – آقاجون
سرِ ما و قدم شما - آقاجان
بعضیها شعارشان را روی نوار باریکی از کاغذ نوشتهاند:
«اینجا کوفه نیست تا علی تنها بماند.»
«دیروز اگر عزیز مصر یوسف بود. امروز عزیز دل ما خامنهای ست»
«اماما! از تو به یک اشاره، از ما به سر دویدن»
«ما همه عمار توایم خامنهای»
«برای رفع صهیون. آماده جهادیم.»
«تا آخرین قطره خون با شما خواهیم ماند»
«نسل علی اکبریم. فداییان رهبریم.»
پرده پشت سن تکان میخورد. دیگر همه حرفهای شدهاند. بلند میشوند، هجوم میآورند به سمت جلوی سالن و شعار میدهند. مداحی به هم میخورد. اما خبری از ورود رهبر نیست. فقط یک نفر میآید و کنار صندلی رهبر، خودکار و کاغذ میگذارد. تازه مداح توانسته دوباره مردم را بنشاند که باز پرده تکانی میخورد و جمعیت بلند میشود و به سمت جلوی سالن هجوم میآورد و مداحی به هم میخورد و... و همان نفر قبلی میآید بلندگوها را چک میکنند.
یک نفر شاخه گل سرخی توی دستش گرفته و کاغذنوشتهای: «اماما! جانم فدایت»
سه نفر هم کنار هم کاغذهایی را بلند کردهاند: «رهبرا- جانم- فدایت»
شعارها تبدیل میشود به «صل علی محمد. نایب مهدی آمد» و این یعنی رهبر آمده. یعنی همه روی پا ایستادهاند. یعنی خیلیها هجوم آوردهاند به سمت جلوی سالن. یعنی نصفه انتهایی سالن خالی شده. یعنی خیلیها دارند اشک میریزند. یعنی خیلیها دارند دست تکان میدهند. یعنی خیلیها به آرزویشان رسیدهاند.
اینها دیشب را نخوابیدهاند و توی صف ایستادهاند و نماز صبحشان را در حرم خواندهاند و از همان موقع شعار دادهاند و چندساعتی است که حتی به زور نشستهاند، فکرش را هم نمیکردم بتوانند چنین شور با شعوری بهپا کنند. هرچه شور و هیجان در این یک هفته دیدهاید را با هم جمع... نه نه، در هم ضرب کنید تا بفهمید شور این جوانان قمی را.
شعارها داغتر و داغتر و داغتر میشود: «ما اهل کوفه نیستیم. علی تنها بماند» و بعد هم این یکی: «مرگ بر ضد ولایت فقیه».
پس از تلاوت قرآن و خیرمقدم به رهبر، دانشجوها شروع میکنند به صحبت. همهمه جوانها تمام نشده و هیچکس چیزی نمیشنود. اما رهبر به دقت گوش میدهد و یادداشت برمیدارد.
هر کس که حرفش تمام میشود، جمعیت صلوات بلندی میفرستد. صلوات همه که تمام میشود، صدای عده کمتری میآید: «و عجل فرجهم» و در انتها هم صدای گروهی از خانمها: «و ایِّد امامنا الخامنهای» صدا از گوشهای از سالن است که پرچمهای سفید دانشجویان را در دست گرفتهاند، اما با هر صلوات، گسترهاش بیشتر میشود.
کلی صحبت میکند از جنبش دانشجویی و توجه به فعالین فرهنگی و دانشگاه اسلامی و... انگار کسی حواسش نیست. اما تا میگوید منتظر محاکمه سران فتنه هستیم، جمعیت یکصدا تکبیر میگوید. انگار همه حواسشان هست.
تازه رسیدهایم به چهارمین نفر. مجری معرفیاش میکند، اما صدای اعتراض جمعیت بلند میشود.
صحبتش تمام میشود. مجری نفر پنجم را معرفی میکند که باز هم صدای جمعیت بلند میشود. اما اینبار علتش اعتراض جمعیت نیست. نفر چهارم رفته بالای سن، کنار رهبر و همه از فرط خوشحالی فریاد میکشند. انگار خودشان را کنار رهبر دیدهاند.
نوبت به سید حمیدرضا برقعی میرسد، شاعر معروف. بعد از صحبتهایش، شعری در مورد حضرت علی(ع) میخواند.
مولای ما نمونه دیگر نداشته است/ اعجاز خلقت است و برابر نداشته است
وقت طواف دور حرم فکر میکنم/ این خانه بیدلیل ترک برنداشته است
...
این شعر استعاره ندارد برای او/ تقصیر من که نیست، برابر نداشته است
لبخند رهبر بازتر میشود. برقعی هم میرود بالا پیش رهبر. و دوباره صدای شادی جوانهای قمی.
دختر شهید جاویدالاثر است. حرفهایش که تمام میشود، شعری را به پدرش تقدیم میکند.
خورشید وقار و شرم باید باشم/ از شعله عشق، گرم باید باشم
تو افسر جنگ سخت بودی پدرم/ من افسر جنگ نرم باید باشم
چه حالی میکنند جوانهای ایرانی با این عنوانی که رهبرشان بهشان داده: «افسر جنگ نرم». اینبار جمعیت فقط صلوات نمیفرستد، شعارها شروع میشود. و دختر جوان میرود بالای سن، زانو میزند و عبای رهبرش را میبوسد.
عازم مسابقات آسیایی گوانگجو است. به نمایندگی از ورزشکاران صحبت میکند و از ورزش. اول از همه موضوع «ورزشگاه شهید حیدریان» را مطرح میکند که مدتهاست به دلیل اختلافات سازمانها به حالت تعطیل درآمده. او هم در پایان صحبتهایش میرود روی سن. همه نگاهها میرود روی سن و برای همین هم، همه میتوانند حرف رهبر را لبخوانی کنند: «مشکل ورزشگاه حیدریان حل شد.»
تحمل جمعیت تمام شده. حرف دلشان را به رهبر میزنند: «ای رهبر آزاده، آمادهایم آماده». مخاطب شعار بعدیشان، مجری است: «این همه لشگر آمده، به عشق رهبر آمده» و مجری که میفهمد این همه لشگر به چه عشقی آمده، میگوید که آخرین نفر قرار است سخنرانی کند. اما جمعیت کوتاه نمیآید: «وای اگر خامنهای حکم جهادم دهد» مجری حرفش را تکمیل میکند: «چند نفر را از لیست سخنرانی حذف کردیم»
بیچاره حذفشدهها. چه حسی دارند. مدتها خودشان را برای این چنددقیقه آماده کرده بودند.
آخرین نفر، آخرین حرفهایش را «خطاب به حضرت بقیهالله(عج) در حضور نایب برحقش» میگوید: «ای سید و مولای ما! شرمندهایم از روی شما. باور کنید که ما اهل کوفه نیستیم. ما حرّ کربلایی مرامیم...»
صحبتش تمام میشود و جمعیت یکصدا فریاد میزند:
«خونی که در رگ ماست، هدیه به رهبر ماست.»
«نسل علیاکبریم. فداییان رهبریم»
«ای رهبر آزاده. آمادهایم آماده»
وقتی میرسیم، همه پشت به سن نشستهاند و رو به حرم حضرت معصومه(س)، زیارتنامه میخوانند. حدسم درست بود. سالن پر شده و کسی را راه نمیدهند. جمعیت هم آرام نشسته و زیارت میخواند؛ به جز قسمتی از جلوی سالن که توی همه این برنامهها، مردم همیشه در آرزوی نشستن در آنجا هجوم آوردهاند و اگر هم موفق به رسیدن شده باشند، مجبور شدهاند به ایستادن تا شروع مراسم، و بلکه تا پایان مراسم.
توی این چند برنامه، هرکسی سعی کرده به نوعی ابتکار از خودش نشان دهد. روز اول که دانشجوها روی لباس سفیدشان عکس رهبر را زده بودند و پشتش زده بودند: «دانشجویان قم؛ طلیعهداران بصیرت، فدائیان ولایت» و حالا خانمها همین شعار را که روی پرچمهای کوچک سفید چاپ شده تکان میدهند. موج سفیدی توی سیاهی چادرها.
بعضیها در کف دست شعاری نوشتهاند. یکعده هم روی هر دو دست. بعضی هم استعداد بیشتری به خرج دادهاند و روی دست 2نفر شعاری را نوشتهاند و باید دستشان را با هم بالا بگیرند تا شعار دیده شود. این شیوه جدید مد شده؛ هم ساده است و از دست هر کسی برمیآید (مگر این که دست نداشته باشد.). هم مشکلاتش برای ورود به سالن کمتر است. انواع و اقسام شعار هم رویش نوشته شده:
نحن عمار
جانم – فدات
لبیک – یا خامنهای
خدای خورشید – نگه دار ماه را
شهادت – آرزومه
صل علی محمد – نایب مهدی آمد
پیشمرگتم – آقاجون
سرِ ما و قدم شما - آقاجان
بعضیها شعارشان را روی نوار باریکی از کاغذ نوشتهاند:
«اینجا کوفه نیست تا علی تنها بماند.»
«دیروز اگر عزیز مصر یوسف بود. امروز عزیز دل ما خامنهای ست»
«اماما! از تو به یک اشاره، از ما به سر دویدن»
«ما همه عمار توایم خامنهای»
«برای رفع صهیون. آماده جهادیم.»
«تا آخرین قطره خون با شما خواهیم ماند»
«نسل علی اکبریم. فداییان رهبریم.»
پرده پشت سن تکان میخورد. دیگر همه حرفهای شدهاند. بلند میشوند، هجوم میآورند به سمت جلوی سالن و شعار میدهند. مداحی به هم میخورد. اما خبری از ورود رهبر نیست. فقط یک نفر میآید و کنار صندلی رهبر، خودکار و کاغذ میگذارد. تازه مداح توانسته دوباره مردم را بنشاند که باز پرده تکانی میخورد و جمعیت بلند میشود و به سمت جلوی سالن هجوم میآورد و مداحی به هم میخورد و... و همان نفر قبلی میآید بلندگوها را چک میکنند.
یک نفر شاخه گل سرخی توی دستش گرفته و کاغذنوشتهای: «اماما! جانم فدایت»
سه نفر هم کنار هم کاغذهایی را بلند کردهاند: «رهبرا- جانم- فدایت»
شعارها تبدیل میشود به «صل علی محمد. نایب مهدی آمد» و این یعنی رهبر آمده. یعنی همه روی پا ایستادهاند. یعنی خیلیها هجوم آوردهاند به سمت جلوی سالن. یعنی نصفه انتهایی سالن خالی شده. یعنی خیلیها دارند اشک میریزند. یعنی خیلیها دارند دست تکان میدهند. یعنی خیلیها به آرزویشان رسیدهاند.
اینها دیشب را نخوابیدهاند و توی صف ایستادهاند و نماز صبحشان را در حرم خواندهاند و از همان موقع شعار دادهاند و چندساعتی است که حتی به زور نشستهاند، فکرش را هم نمیکردم بتوانند چنین شور با شعوری بهپا کنند. هرچه شور و هیجان در این یک هفته دیدهاید را با هم جمع... نه نه، در هم ضرب کنید تا بفهمید شور این جوانان قمی را.
شعارها داغتر و داغتر و داغتر میشود: «ما اهل کوفه نیستیم. علی تنها بماند» و بعد هم این یکی: «مرگ بر ضد ولایت فقیه».
پس از تلاوت قرآن و خیرمقدم به رهبر، دانشجوها شروع میکنند به صحبت. همهمه جوانها تمام نشده و هیچکس چیزی نمیشنود. اما رهبر به دقت گوش میدهد و یادداشت برمیدارد.
هر کس که حرفش تمام میشود، جمعیت صلوات بلندی میفرستد. صلوات همه که تمام میشود، صدای عده کمتری میآید: «و عجل فرجهم» و در انتها هم صدای گروهی از خانمها: «و ایِّد امامنا الخامنهای» صدا از گوشهای از سالن است که پرچمهای سفید دانشجویان را در دست گرفتهاند، اما با هر صلوات، گسترهاش بیشتر میشود.
کلی صحبت میکند از جنبش دانشجویی و توجه به فعالین فرهنگی و دانشگاه اسلامی و... انگار کسی حواسش نیست. اما تا میگوید منتظر محاکمه سران فتنه هستیم، جمعیت یکصدا تکبیر میگوید. انگار همه حواسشان هست.
تازه رسیدهایم به چهارمین نفر. مجری معرفیاش میکند، اما صدای اعتراض جمعیت بلند میشود.
صحبتش تمام میشود. مجری نفر پنجم را معرفی میکند که باز هم صدای جمعیت بلند میشود. اما اینبار علتش اعتراض جمعیت نیست. نفر چهارم رفته بالای سن، کنار رهبر و همه از فرط خوشحالی فریاد میکشند. انگار خودشان را کنار رهبر دیدهاند.
نوبت به سید حمیدرضا برقعی میرسد، شاعر معروف. بعد از صحبتهایش، شعری در مورد حضرت علی(ع) میخواند.
مولای ما نمونه دیگر نداشته است/ اعجاز خلقت است و برابر نداشته است
وقت طواف دور حرم فکر میکنم/ این خانه بیدلیل ترک برنداشته است
...
این شعر استعاره ندارد برای او/ تقصیر من که نیست، برابر نداشته است
لبخند رهبر بازتر میشود. برقعی هم میرود بالا پیش رهبر. و دوباره صدای شادی جوانهای قمی.
دختر شهید جاویدالاثر است. حرفهایش که تمام میشود، شعری را به پدرش تقدیم میکند.
خورشید وقار و شرم باید باشم/ از شعله عشق، گرم باید باشم
تو افسر جنگ سخت بودی پدرم/ من افسر جنگ نرم باید باشم
چه حالی میکنند جوانهای ایرانی با این عنوانی که رهبرشان بهشان داده: «افسر جنگ نرم». اینبار جمعیت فقط صلوات نمیفرستد، شعارها شروع میشود. و دختر جوان میرود بالای سن، زانو میزند و عبای رهبرش را میبوسد.
عازم مسابقات آسیایی گوانگجو است. به نمایندگی از ورزشکاران صحبت میکند و از ورزش. اول از همه موضوع «ورزشگاه شهید حیدریان» را مطرح میکند که مدتهاست به دلیل اختلافات سازمانها به حالت تعطیل درآمده. او هم در پایان صحبتهایش میرود روی سن. همه نگاهها میرود روی سن و برای همین هم، همه میتوانند حرف رهبر را لبخوانی کنند: «مشکل ورزشگاه حیدریان حل شد.»
تحمل جمعیت تمام شده. حرف دلشان را به رهبر میزنند: «ای رهبر آزاده، آمادهایم آماده». مخاطب شعار بعدیشان، مجری است: «این همه لشگر آمده، به عشق رهبر آمده» و مجری که میفهمد این همه لشگر به چه عشقی آمده، میگوید که آخرین نفر قرار است سخنرانی کند. اما جمعیت کوتاه نمیآید: «وای اگر خامنهای حکم جهادم دهد» مجری حرفش را تکمیل میکند: «چند نفر را از لیست سخنرانی حذف کردیم»
بیچاره حذفشدهها. چه حسی دارند. مدتها خودشان را برای این چنددقیقه آماده کرده بودند.
آخرین نفر، آخرین حرفهایش را «خطاب به حضرت بقیهالله(عج) در حضور نایب برحقش» میگوید: «ای سید و مولای ما! شرمندهایم از روی شما. باور کنید که ما اهل کوفه نیستیم. ما حرّ کربلایی مرامیم...»
صحبتش تمام میشود و جمعیت یکصدا فریاد میزند:
«خونی که در رگ ماست، هدیه به رهبر ماست.»
«نسل علیاکبریم. فداییان رهبریم»
«ای رهبر آزاده. آمادهایم آماده»